باطنيه و عقايد آنان

باطنيه، همان فرقه ي اسماعيليه هستند که امامان شيعه ي دوازده امامي را تا جعفر بن محمد الصادق (عليهماالسلام) قبول داشته، معتقدند امام صادق (عليه السلام) اسماعيل را به امامت منصوب کرده است. معروف است که اسماعيل در
چهارشنبه، 17 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باطنيه و عقايد آنان
 باطنيه و عقايد آنان

 

نويسنده: دکتر محمدکاظم شاکر




 

معرفي اجمالي باطنيه

باطنيه، همان فرقه ي اسماعيليه هستند که امامان شيعه ي دوازده امامي را تا جعفر بن محمد الصادق (عليهماالسلام) قبول داشته، معتقدند امام صادق (عليه السلام) اسماعيل را به امامت منصوب کرده است. معروف است که اسماعيل در زمان حيات پدرش از دنيا رفت. در اين ميان، گروهي از اسماعيليه اين مطلب را انکار کرده، مي گويند: اسماعيل نمرده و او قائم منتظر است و انتشار خبر درگذشت اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام) صرفاً براي محافظت از جان وي بوده است. (1) اين گروه را « اسماعيليه ي واقفه » يا « خالصه » گويند. (2)
گروه ديگري از اسماعيليه ضمن پذيرش صحّت خبر مرگ اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام) مي گويند: چون امام صادق (عليه السلام) نصِّ امامت بر اسماعيل کرده است، (3) پس از درگذشت اسماعيل، اين امر به فرزند او محمد منتقل شده است؛ اين گروه به « اسماعيليه ي مبارکي » (4) معروف هستند. (5)

عقايد اصلي باطنيه

براي آشنايي با اهمّ اعتقادات اسماعيليه، به شرح اصطلاحاتي که در متون ديني و اعتقادي اسماعيليه به طور فراوان به کار برده شده است مي پردازيم:

1. عقل کل

از نظر اسماعيليه، از کلمه ي « اَمر » باري تعالي، عقل کل يا عقل اول به وجود آمده است، (6) و آن، سر سلسله ي مخلوقات خداوند به شمار مي رود. در حديث نيز آمده است: « اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلُ » (7). گاهي از عقل اول به « قلم » نيز تعبير شده است و در حديث آمده است: « اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ مِنْ خَلْقِهِ الْقَلَمُ. » (8)
قاضي نُعمان (9) درباره ي قلم گويد: « قلم بالاترين حدي است که خداوند قرار داده است و آن حامل علمي است که از خداوند گرفته و وظيفه دارد که آن را در « لوح » ثبت کند. » (10)
ناصرخسرو گويد: « با يکي شدن عقل با کلمه ي باري، همه ي حدود عالم عِلوي و عالم سِفلي پديد آمده است. » (11)
از عقل کل، به سابق، اول، علّت و عقل نيز تعبير شده است.

2. نفس کل

پس از آفرينش عقل اول، نفس کل، از کلمه ي امر توسط عقل، وجود يافت. (12) از آن به ثاني، تالي، معلول، نفس، قَدَر و لوح نيز تعبير شده است.
قاضي نعمان در مورد لوح مي گويد: « لوح، حدي از حدود خداوند است که در مرتبه، بعد از قلم قرار گرفته و وظيفه اش گرفتن علم از قلم و انتقال آن به مراحل بعدي است. » (13)
اسماعيليان از عقل کل و نفس کل به عنوان « اَصْلَيْن » ياد مي کنند که همه ي موجودات روحاني و جسماني به واسطه ي آن ها وجود يافته اند. (14)
آن ها مي گويند: مراد از ضمير متکلم مع الغير در بسياري از آيات، مانند: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (15) و « نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ... » (16) سابق و تالي است. (17)

3. جَدّ، فَتح، خيال

اين سه، همان اسرافيل، ميکائيل و جبرئيل هستند که بعد از مرتبه ي دو اصل روحاني (عقل و نفس)، سه فرع روحاني به شمار مي آيند. (18) جدّ، قوت امر را از نفس کل مي پذيرد و به فتح مي رساند و فتح، آن را به خيال مي رساند. (19)
عقل، نفس، جدّ، فتح و خيال، حدود عالم روحاني به حساب مي آيند. (20)

4. ناطق

در فرهنگ اسماعيلي، معمولاً وقتي از « ناطق » سخن مي رود، مراد رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و « نُطَقا » عبارتند از: آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد و محمد بن اسماعيل (قائم). (21)
ناطق، در عالم جسماني به منزله ي عقل کل در عالم روحاني است، (22) و از آن، دو چيز صادر شده است: يکي « وصيّ » که امام قائم بالفعل است و ديگري « کتاب » که امام قائم بالقوه است، چنان که از عقل، دو چيز صادر شده است: يکي نفس و ديگري هيولي (ماده ي اولي). (23)

5. اساس

اين اصطلاح به طور مطلق به وصي رسول خدا، علي (عليه السلام) اطلاق شده است. اساس در عالم جسماني به منزلت نفس يا لوح در عالم روحاني است. (24) ناطق، صاحب شريعت و تنزيل است و اساس، صاحب تأويل است (25) و معني چيزها را به اول حال باز بَرَد. (26) همان طور که حقيقت قلم به لوح، منتقل و در آن به ظهور مي رسد، حقيقت تنزيل و شريعت ناطق هم به اساس و وصي او منتقل، و در او ظاهر مي شود.
عقل و نفس از عالم روحاني و ناطق و اساس از عالم جسماني، مجموعاً چهار اصل دين به شمار مي آيند. (27) کار عقل، تأييد است؛ کار نفس، ترکيب عالم است؛ کار ناطق، تأليف شريعت است و کار اساس، تأويل کتاب و شريعت است. (28)

6. امام

اين اصطلاح به کسي گفته مي شود که مرتبت ولايت يافته و از معلم بي نياز است. (29)
در هر زماني يک امام وجود دارد که داراي حُجَج و دُعات است. (30) بعد از هر ناطقي هفت امام، يکي پس از ديگري مي آيند و پس از امام هفتم، ناطق ديگري مي آيد و شريعت جديد مي آورد. (31)
ناطق، اساس و امام، تنها کساني هستند که با عالم عِلوي در ارتباط بوده و توسط آن تأييد مي شوند (32) و عالم جسماني هيچ گاه خالي از يکي از اين سه نيست.
ناصرخسرو گويد: « عالم جسماني يک چشم زدن خالي نيست و نبودست از يک تن که تأييد از عالم عِلوي بدو پيوسته باشد تا خلق و عالم بدان تأييد، پايندگي يابند و آن کس، يا پيامبر باشد اندر زمان خويش، يا وصي او باشد اندر عصر خويش، يا امام باشد از فرزندان او اندر روزگار خويش. » (33)
هر يک از اين سه مقام، يعني ناطق، اساس و امام، توسط يکي از حدود عِلوي تأييد مي شوند: « رساننده ي تأييد از امر باري سبحانه به پيامبر، جَدّ (اسرافيل) است و رساننده ي تأييد به وصي رسول اندر عصر او، فَتح (ميکائيل) است و رساننده ي تأييد به امام زمان اندر روزگار او خيال (جبرائيل) است. » (34)

7. حجت

منصب حجت نسبت به امام، مانند منصب اساس نسبت به ناطق است (35) و کسي که به چنين مقامي رسيده باشد، گفتارش براي خلايق حجت است. (36)
هر امامي داراي دوازده حجت است. (37)

8. باب

او را « باب الابواب » يا « داعي الدَّعاة » نيز گويند. از نظر مرتبت، پايين تر از حجت و بالاتر از داعي قرار دارد. (38)
ناطق، اساس، امام، حجت و باب، پنج حد جسماني يا حدود سِفلي، در کنار پنج حدّ روحاني و عِلوي هستند.
**تصوير
گاهي باب را بعد از امام و قبل از حجت ذکر کرده اند. (39)

9. مراحل گذر فيض حق تعالي

امر خدا (40) به رمز و اشاره، از مرحله ي عقل گذر کرده تا به مرحله حجت مي رسد؛ (41) بنابراين، مراحل انتقال فيض حق تعالي به ترتيبي است که در شکل زير مي آيد:
**تصوير
از رسول خدا نقل کرده اند که فرمود: من وحي را از جبرئيل مي گيرم و او از ميکائيل و او از لوح و لوح از قلم مي گيرد. (42)
ناصرخسرو گويد: « مر تأييد را از حجت گذر نيست و فرود ازو پذيرندگان، فرمان را به شرح توانند پذيرفتن، نه به رمز. » (43)

10. داعي

به کسي که به مرتبت دعوت رسيده باشد، گفته مي شود. (44)
گاهي داعيان را به اقسام « داعي بلاغ »، « داعي مطلق »، « داعي محدود » تقسيم کرده اند. (45)

11. مأذون

کسي را گويند که در طريق ايشان راسخ شده و اجازه ي سخن گفتن يافته است، (46) و خليفه ي داعي محسوب مي شود. (47) مأذون را نيز گاهي به مطلق و محدود تقسيم کرده اند. (48)

12. مُستجيب

به مؤمن کامل گفته مي شود، (49) و در بعضي از کتب، مستجيب به کسي اطلاق شده که تازه به طريقت آن ها وارد مي شود. (50)

13. تطبيق عوالم در عقايد باطنيه

يکي از اصول محوري در عقايد باطنيه، تطبيق عوالم انساني و جسماني بر عوالم روحاني است. (51) در اين جا سه نمونه از تطبيقات آن ها را از نظر مي گذرانيم:
**تصوير
**تصوير
**تصوير

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: خواجه رشيدالدين فضل الله همداني، جامع التواريخ، ص 10.
2. ر.ک: سعد بن عبدالله اشعري، المقالات و الفرَق، ص 80.
3. ر.ک: جامع التواريخ، ص 10.
4. منسوب به مبارک مولي محمد بن اسماعيل.
5. حسن بن موسي نوبختي، فرَق و مذاهب شيعه، ترجمه ي علي دشتستاني، ص 45 و 46.
6. ر.ک: حميدالدين کرماني، راحة العقل، ص 127-129؛ ناصرخسرو، خوان الاخوان، ص 256.
7. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 369.
8. نعمان بن محمد مغربي، اساس التأويل، ص 39.
9. ابوحنيفه، قاضي نعمان ابوعبدالله، محمد بن منصور بن احمد بن حيون التميمي المغربي در نيمه ي اول از قرن چهارم مي زيسته و در سال 363 در قاهره درگذشته است.
10. اساس التأويل، ص 39.
11. ناصرخسرو، وجه دين، ص 79.
12.خوان الاخوان، ص 284.
13. اساس التأويل، ص 39.
14. فرقه ي اسماعيليه (مقدمه)، ص 25.
15. حجر (15) آيه ي 9: « ما قرآن را خود نازل کرده ايم و خود نگهبانش هستيم. »
16. زخرف (43) آيه ي 32: « ما روزي آن ها را در اين زندگي دنيا ميانشان تقسيم مي کنيم و بعضي را به مرتبت، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم. »
17. ابوحامد غزالي، فضائح الباطنيه، ص 37 و 38.
18. خوان الاخوان، ص 199.
19 و 20. ر.ک: همان، ص 199-206.
21. نعمان بن محمد مغربي، تأويل دعائم الاسلام، ص 39.
22. اساس التأويل، ص 40 و 41.
23. راحة العقل، ص 112 و 113 و 126.
24 و 25. اساس التأويل، ص 40 و 41.
26. وجه دين، ص 77.
27. همان جا.
28. همان، ص 78-80.
29. جامع التواريخ، ص 10.
30. فضائح الباطنيه، ص 42.
31. ر.ک: جامع التواريخ، ص 10 و 14.
32 - 34. ر.ک: خوان الاخوان، ص 204.
35. نعمان بن محمد مغربي، تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 39.
36 و 37. جامع التواريخ، ص 10.
38. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، 39.
39. ر.ک: راحة العقل، ص 127-129.
40. ناصرخسرو گويد: امر باري سبحانه اندر توهّم نيايد و انديشه اندرو نرسد به هيچ روي از روي ها. « خوان الاخوان، ص 204. »
41. همان، ص 206؛ اساس التأويل، ص 70.
42. همان، ص 71؛ المجالس المؤيّديه، مجلس 55 از صد مجلس پنجم، ص 35.
43. خوان الاخوان، ص 203.
44. جامع التواريخ، ص 10.
45. راحة العقل، ص 127-129.
46. جامع التواريخ، ص 10.
47. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 39.
48. ر.ک: راحة العقل، ص 127-129.
49. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 39.
50. فرقه ي اسماعيليه، ص 30.
51. ر.ک: راحة العقل، ص 138 و 154؛ خوان الاخوان، ص 199-206؛ تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 39.

منبع مقاله :
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط