باطنيه در تأويل آيات قرآن سعي مي کنند به هر نحو ممکن، الفاظ قرآن را بر معتقدات خود حمل کنند. به طور کلي مي توان گفت که آنان از دو شيوه در تأويل قرآن استفاده مي کنند:
1. شيوه ي استدلال مفهومي:
در اين روش، سعي مي کنند بين موارد تأويل و آنچه ظاهر آيه بر آن دلالت دارد، ارتباط و مناسبت مفهومي ايجاد کنند. ما اين گونه تأويلات را ذَوقي (1) مي ناميم.2. شيوه ي استدلال عددي:
در اين شيوه، صرفاً از طريق تعداد حروف و کلمات و گاه با استفاده از حساب جُمَّل، آيات قرآن را بر معتقدات خود تأويل مي کنند.در اين مبحث نمونه هايي از هر دو قسم، يعني تأويلات ذوقي و تأويلات عددي، ارائه خواهيم کرد.
تأويلات ذوقي
در اين جا ما نمونه هايي از تأويلات را براساس عناوين موضوعاتي که آيات بر آن ها تأويل و تطبيق شده، مرتب ساخته و به ذکر آن ها مي پردازيم:1. تأويل آيات به عقل و نفس
الف) تين و زيتون در آيه ي « وَالتِّيْنِ وَالزِّيْتُونِ. » (2)ناصرخسرو گويد: « [خداي تعالي] به تين مر سابق [يعني عقل کل] را همي خواهد که به کليمه ي باري پيوسته است، بي هيچ ميانجي، و او را انجير بدان گفت که انجير را بيرون و اندرون خوردني است و طبيعت، چيزي از او رد نکند و بپذيردش و همه را غذا گيرد، همچنان که نفس پاکيزه مر فوايد عقل را به جملگي بپذيرد و چيزي از آن رد نکند و فوايد عقل، مر نفس را غذاست، مر پديد آوردن صورت لطيف را. و مَثَل زيتون بر نفس کل است که فوايد عقل [را] او بپذيرد بي واسطه و مَثَل او به زيتون بر نفس کل است که فوايد عقل [را] او بپذيرد بي واسطه و مَثَل او به زيتون بدان است که زيتون را بعضي ازو خوردني است، چون روغن و پوست او و بعضي افکندي است چون دانه و ثُفل او؛ يعني هر نفسي که پاکيزه است مر عقل را اطاعت دارد بدانچه عقل مرو را فرمايد و آن نفس سوي عقل پسنديده بود و پذيرفته، چون روغن و پوست زيتون که خوردني است و هر نفسي که پليد است و فرومايه است و اطاعت ندارد مر عقل را بدانچه فرمايدش و بازنايستد از آنچه بازداردش و فوايد عقل نپذيرد و از پس هواي خويش رود، آن کس رانده و افکنده و خوار است، همچون دانه و ثُفل زيتون. » (3)
ب) « مَشرِقَين » در آيه ي « رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ. » (4)
ناصرخسرو در تأويل اين آيه گويد: « همي گويد پروردگار دو مشرق، و بدان مر عقل و نفس را همي خواهد که نور وحدت از ايشان پديد آمد و پروردگار دو مغرب، و بدان مر ناطق و اساس را مي خواهد که آن نور کز آن دو مشرق برآمد و بدين دو مغرب فرو شد. » (5)
پ) « سِدر » و « طَلح » در آيات « فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَطَلْحٍ مَنضُودٍ. » (6)
ناصرخسرو گويد: « نخست مر عقل را همي گويد و ديگر مر نفس را همي خواهد که نَضد و نظم عالم از اوست. » (7)
ت) « ربّ » در آيه ي « أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ... » (8)
جعفر بن منصور يمن گويد: « مراد از ربّ، تالي [نفس کل] است. » (9)
ث) « جَنَّتان »، « اَيْد » و « الشَّمس و القَمَر » در آيات زير:
- « وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (10) » (11)؛
- « وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (12) » (13)؛
- « وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. (14) » (15)
2. تأويل آيات به ناطق و اساس
الف) « طور » و « البلد » در آيات « وَطُورِ سِينِينَ وَهذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ. » (16)جعفر بن منصور يمن گويد: « مراد از « طور »، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و مراد از « هذَا الْبَلَدِ »، علي (عليه السلام) است » (17). ناصرخسرو در شرح آن گويد: « طُورِ سِينِينَ » مَثَل است بر ناطق که او فوايد نفس کلّ را پوشيده پذيرفته و به اهل عالم از راه شريعت برسانند و اساس را به پاي کرد تا تأويل آن به خلق رساند، از بهر آن که طور سينين کوه است و ظاهر کوه، زشت و درشت و تاريک است که بيننده را از مقدم او ستوه آيد نگريستن، و اندرون کوه گوهرهاي نيکو و گران مايه است که بيننده را از ديدار او راحت رسد. پس همچنين شريعت ناطق از ظاهر بر شک و اختلاف است و خردمند را دشوار آيد بر پذيرفتن آن وليکن چون بر حقايق آن برسد از راه تأويل، و معاني او بداند، نفس عاقل مر آن را بپذيرد و به راحت برسد. و « هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ » مَثَل است براساس که بدو اَمن افتاد مر خردمند را از شک و شبهت ظاهر، و هرکه از تأويل او ماند، او اندر راه اختلاف و شُبهت افتاد، و هر که به تأويل او رسيد، از اختلاف ظاهر رسته شد. » (18)
ب) « الفَجْر » و « لَيَالِ عَشْر » در آيه ي « وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ. » (19)
جعفر بن منصور يمن گويد: « مراد از « فجر »، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و مراد از « لَيَالٍ عَشْرٍ »، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. » (20)
پ) ليل و نهار در آيه ي « وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ... » (21)
ناصرخسرو گويد: « پس به شب مر ناطق را همي خواهد که او پوشيده است مر چيزها را، چنان که روز پيدا کننده ي چيزهاست. و به روز مر اساس را همي خواهد که او را بيان کننده ي رمزهاست، چنان که روز پيدا کننده ي چيزهاست که شب مر آن را پوشيده داشته است. » (22)
ت) « بئر » و « قصر » در آيه ي « فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ. » (23)
ث) « سَماء و اَرض »، « زَوجَين » و « ظِلّ و مَاء »، « مَغرِبَين » و « جَنَّتان » در آيات زير به ناطق و اساس تأويل شده است:
- « وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ (24) » (25)؛
- « وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ (26) » (27)؛
- « وَظِلٍّ مَمْدُودٍ وَمَاءٍ مَسْكُوبٍ (28) » (29)؛
- « رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (30) » (31)؛
- « وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ. (32) » (33)
و) « طور » و « موسي » در آيات زير به حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) (ناطق) تأويل شده است. « وَالطُّورِ (34) » (35)؛
- « وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً... (36). » (37)
ج) « کتاب مبين »، « قرآن »، « امانت »، « يتيم »، « اِرَم »، « ظل »، « صلاة » و « ربّ » در آياتي که در پي مي آيند، به علي (عليه السلام) (ناطق) تأويل شده است:
- « وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (38) » (39)؛
- « وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (40) » (41)؛
- « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ... (42) » (43)؛
- « كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (44) » (45)؛
- « إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (46) » (47)؛
- « انطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلاَثِ شُعَبٍ (48) » (49)؛
- « فَلاَ صَدَّقَ وَلاَ صَلَّى (50) » (51)؛
- « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ (52) » (53)؛
- « وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً (54) » (55)؛
- « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (56) » (57)؛
- « يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (58). » (59)
3. تأويل آيات به ناطقان و اساسان
الف) فقرا و مساکين در آيه ي « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ... » (60)ناصرخسرو گويد: و ايشان (ناطقان) را فقرا بدان گفت که اندرين عالم، کسي نيست که ايشان ازو فايده گيرند ولکن درويشند سوي حدود عِلوي... و بدان (مساکين) مر اساسان را خواست اندر هر زماني که سکون امت بر تأويل ايشان است. » (61)
ب) آسمان هاي هفت گانه و زمين هاي هفت گانه در آيه ي « اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ. » (62)
قاضي نعمان گويد: « مراد از آسمان هاي هفت گانه، هفت ناطق، (63) و مراد از زمين هاي هفت گانه، حجت هاي هفت گانه (64) هستند. » (65)
پ) مساجد در آيات « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ... » (66) و « أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ... » (67)
جعفر بن منصور يمن گويد: « مراد از مساجد در اين آيات، ناطقان و امامان هستند. » (68)
ت) رُکَّع و سُجود در آيه ي « وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. » (69)
قاضي نعمان گويد: « مراد از « الرُّکَّع »، اساسان و مراد از « السُّجُود »، ناطقان هستند. » (70)
4. تأويل آيات به امامان
در کتب اسماعيليه، مواردي از آيات قرآن کريم، گاهي به امام يا امامان، به طور مطلق، و گاهي به يک يا چند امام، به طور خاص، تأويل شده است که نمونه هايي را در پي مي آوريم:الف) « العَامِلين عَلَيها » در آيه ي « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا... » (71)
ناصرخسرو گويد: « بدان (العاملين عليها) مر امامان را خواست از بهر آن که ناطق، کتاب و شريعت تأليف کرد و اساس مر آن را تأويل گفت به فرمانِ رسول و هر دو را به امام سپردند تا ايشان بدان کار کنند تا به قيامت. » (72)
ب) زبور، حج، نحل، عاکفين، آيات محکمات و مساجد در آيات زير به امام يا امامان تأويل شده است:
- « وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (73) » (74)؛
- « وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ (75) » (76)؛
- « وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ... (77) » (78)؛
- « وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ... (79) » (80)؛
- « هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ... (81) » (82)؛
- « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ... (83) » (84)؛
- « أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ (85). » (86)
ث) بعضي از آيات به طور خاص به هر يک از ائمه تأويل شده است، مانند موارد ذيل:
- « وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ. » (87)
گفته اند: « مراد امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) هستند. »
- « وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ. » (88)
اين آيه نيز به امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) تأويل شده است. (89)
- « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ. » (90)
گفته اند: « مراد از « صلوة »، امام حسين (عليه السلام) و امامان از ذريه ي او هستند. » (91)
- « فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِه، أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبّاً ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقّاً فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبّاً وَعِنَباً وَقَضْباً وَزَيْتُوناً وَنَخْلاًوَحَدَائِقَ غُلْباً وَفَاكِهَةً وَأَبّاً. » (92)
ناصرخسرو اين آيات را به ناطق و اساس و امامان هفت گانه اين گونه تأويل مي کند: گويد: « بنگرد مردم سوي طعام خويش »، يعني سوي غذاي روح خويش تا ببينند که عالم عِلوي برو چگونه پيوسته است، چنان که گويد: « اَنَّا صَبَبْنَا... » گويد: « فرو ريختيم آب را فروريختي »، يعني که تأييد فرود آمد از نفس کل سوي ناطق، چنان که گويد: « ثُمَّ شَقَقْنَا... » گويد: « بشکافتيم زمين را شکافتني »، و بدين زمين مر دل ناطق را خواهد که جاي قرار و تأييد است و شکافته است به پذيرفتن تأييد، چنان که گويد: « فَاَنْبَتْنَا... » گويد: برويانديم اندر زمين، دانه »، و بدان دانه، مر اساس را همي خواهد که رسته شد اندر زمين دل ناطق از تعليم او، و از آن هفت خوشه برآمد و آن امامان حق بوده اند اندرين دور، « وَعِنَباً... » گفت: « انگوري »، و بدان مر امام نخستين (93) (امام حسن (عليه السلام)) را خواست و مَثَل او به انگور بدان زد که انگور را چون بيفشيرند، عصير ازو بيرون آيد و نيز انگور ازو باز نشود و همچنين چون امامت ازو بشد به فرزنتدان او بازنگشت « وَقَضْباً » گفت: « سِپِست (يونجه) » و بدان مر امام دوم را خواست که امامت اندر فرزندان او بمانده است برسان سِپِست که چون مي دروند، ديگر مي رويد، و « زَيْتُوناً » و به « زيتون » مر امام سوم را خواست که آن زيتون مبارک بود که امامت بدو نارسيده تأييد يافت تا خداي تعالي گفت: « شَجَرةٍ مُبَارَکَةٍ زَيْتُونَةٍ... »؛ گفت: زيتون مبارک که روغن او روشني گيرد، اگرچه آتش مرو را نرسيده باشد، و « نَخْلاً » گفت: « درخت خرما »، و بدان مر امام چهارم را خواست، « وَحَدائِقَ غُلْباً » و گفت: « بوستان هاي بسيار کشت »، و بدان مر امام پنجم را خواست، « فَاکِهَة » گفت: « ميوه »، و بدان مر امام ششم را خواست که او چون ميوه بود به پيش پدرش. امامت ازو بشد به فرزندان او، و « اَبّاً » و « گياهي »، و بدان مر امام هفتم را خواست که او را مرتبت قيامت بود. » (94)
5. تأويل آيات به حضرت زهرا (عليهاالسلام)
الف) « ليل » در آيه ي « وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ (95) » (96)؛ب) مشکوة در آيه ي « اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ... (97) » (98)
6. تأويل آيات درباره قائم
باطنيه، روز قيامت را روز ظهور قائم مي دانند و به نظر آن ها قائم، محمد بن اسماعيل است. آن ها عموماً آياتي را که در رابطه با قيامت و جهان ديگر در قرآن آمده است، به ظهور قائم تأويل مي کنند. اينک نمونه هايي چند از اين تأويلات را از نظر مي گذرانيم:الف) ليلة القدر در آيه ي « لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ. » (99)
ناصر خسرو گويد: « يعني قائم برتر است از هر امام، اگرچه مراتب ايشان را جمله به يک مرتبت گويند. » (100)
ب) نبأ در آيه ي « عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ. » (101)
ناصرخسرو گويد: « بدين خبر، قائم را - عليه اَفْضَلُ السَّلام - همي خواهد که مردمان اندرو مختلفند. آن خبر، آن کسي است که به سبب خبر دادن ازو مر پيامبران (عليهم السلام) را نام خبر دهندگان لازم آمد. » (102)
پ) واژه هاي « اليَوْم الآخِر »، « الآخِرة »، « عذاب »، « جهنّم »، « ارض »، « ميقات »، « طُلوعُ الشَّمس »، « ماء » و « کتاب » در آيات زير به قائم تفسير شده است:
- « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ (103) » (104)؛
- « إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ (105) » (106)؛
- « وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ (107) » (108)؛
- « إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً (109) » (110)؛
- « وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً (111) » (112)؛
- « وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا (113) » (114)؛
- « إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ (115) » (116)؛
- « هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ (117). » (118)
ت) آيات زير را نيز در ارتباط با ظهور قائم تأويل کرده اند:
- « قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (119) » (120)؛
- « فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (121) » (122)؛
- « يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى (123) » (124)؛
- « وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنا (125). » (126)
7. تأويل آيات به « حجت، باب، داعي، مأذون و مستجيب »
الف) تأويل « الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ »، « فِي الرِّقَابِ »، « الْغَارِمِينَ »، « فِي سَبِيلِ اللّهِ » و « ابْنِ السَّبِيلِ » در آيه ي « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ. » (127)ناصرخسرو گويد: و بدان (الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) مرحُجَّتان را خواست که خداي تعالي دل هاي ايشان را فراهم آورد بدانچه ايشان را بهره مند گردانيد تا جمله شدند و برپاي داشتند دعوت را به تأويل و بيان... [و فِي الرِّقَابِ] و بدان مر داعيان را خواست که ايشان عهد اندر گردن مؤمنان کنند، و گفت: « وَالْغَارِمِينَ » و بدان مر مأذونان مطلق را خواست که او پرورش کند فرزندي را که ازو نزاده است و روزي کندش از آنچه خداي تعالي مرو را داده است از علم روحاني، و گفت: « فِي سَبِيْلِ الله »، و بدان مر مأذون محدود را خواست که مؤمن، راه خدا ازو پذيرد و گفت: « وابْنِ السَّبِيلِ »، و بدان مُستجيب را خواست که او فرزند راه خداي است مأذون محدود را که او سبيل خداست و مُستجيب، پسر است. » (128)
ب) تأويل « اَرض » و « عِبادِيَ الصَّالِحون » در آيه ي « وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ. » (129)
جعفر بن منصور يَمَن گويد: « مراد از زبور، امام است و « ارض » مَثَل است براي حجت، و مراد از بندگان صالح، داعيان هستند در هنگام رجعت. » (130)
پ) تأويل « جِبال » و « شَجَر » در آيه ي « وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ. » (131)
جعفر بن منصور يمن گويد: « مراد از جبال، حُجَّت ها و مراد از شَجَر، داعيان هستند. » (132)
ت) تأويل « رَقّ » و « بَحر » در آيات « فِي رَقٍّ مَنشُورٍ... وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ. » (133)
نويسنده ي مذکور گويد: « مراد از « رَقّ »، حجت و مراد از « بَحر »، باب است. » (134)
ث) واژه هاي « الکَعْبة »، « المِسکين »، « الطَّائِفين » و « بُيُوت » در آيات زير به حجت يا حُجَج تأويل شده است:
- « جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ » (135)؛
- « وَلاَ يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ (136) » (137)؛ « وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ. (138) » (139)
جعفر بن منصور يمن گويد: « حجت را از آن جهت مسکين گفته است که مؤمنان با کسب علم باطن از او، به آرامش مي رسند. » (140)
- « وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. » (141)
قاضي نعمان گويد: مراد دوازده حجتند... که در دوازده جزيره هستند که همگي به گرد امام طَواف مي کنند همچنان که دوازده درِ خانه ي خدا، کعبه را طواف مي کنند. » (142)
- « فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. » (143) و (144)
8. تأويل آيات در مورد مخالفان علي (عليه السلام)
در کتاب هاي باطنيه، بسياري از الفاظ آيات قرآن در رابطه با خلفا و مخالفان علي (عليه السلام) و ائمه ي اهل بيت تأويل شده است که نمونه هايي را از نظر مي گذرانيم:الف) « غِطا » در آيه ي « لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ. » (145)
ناصرخسرو گويد: رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به آغاز کار خويش بر موزه و عمامه مسح مي کشيد و [اين] نشاني بود از اين که اولي و دومي براي او پوشش هستند. اين آيه، خبر مي دهد از برداشته شدن آن دو پوشش و از آن به بعد پيامبر بر سر و پا بدون پوشش مسح مي کشيد. » (146)
ب) واژه هاي « عاد »، « ثَمود »، « فرعون » و... در آيات « أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ. »؛ « وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ الَّذِينَ طغَوْا فِي الْبِلاَدِ. » (147)
جعفر بن منصور يمن گويد: مراد از « عاد »، خليفه ي اول، مراد از « ثمود »، خليفه ي دوم و مراد از « فرعون »، خليفه ي سوم، و مراد از « الَّذِينَ طغَوْا »، معاويه و عمرو بن عاص و پيروان آن ها و اصحاب جَمَل هستند. » (148)
پ) واژه هاي « انسان » و « شيطان » در آيات زير:
« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا... » (149)
همان نويسنده گويد: « مراد از « انسان »، خليفه ي اول و مراد از « الَّذِينَ آمَنُوا »، محمد بن ابي بکر و هشام بن عتبه بن ابي وقاص است. » (150)
« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ... وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً. » (151)
گفته اند: « مراد از « امانت »، مرتبت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و ولايت است و مراد از « انسان »، خليفه ي اول است. » (152)
- « وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً. » (153)
گفته اند: « مراد از « شيطان »، خليفه ي دوم و مراد از « انسان »، خليفه ي اول است. » (154)
ت) واژه هاي « فحشاء »، « منکر » و « بَغي » در آيه ي « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ... وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ. » (155)
گفته اند: « مراد از فحشا، منکر و بغي، خلفاي اول و دوم و سوم هستند. » (156)
تأويلات عددي
بخشي از تأويلات باطنيه بر مبناي اعداد است. آنان در تأويلات خود، شماره ي حروف، فصول و کلمات برخي از آيات قرآن را دليل بر صحت اعتقادات خود آورده اند و در اين ميان، گاه از حساب جُمَّل نيز بهره گرفته اند. آن ها به طور مشخص به دنبال اعداد خاصي چون 4، 7، 12 و... هستند، لذا تنها بخش اندکي از آيات قرآن را مناسب با تأويلات خود يافته اند. در اين جا به نقل نمونه هاي عمده ي تأويلات عددي باطنيه مي پردازيم:1. تأويل لفظ جلاله ي « الله »
« انسان، مرکب از جسد و روح است و کلمه ي « الله به دو پاره است (ا-لله). انسان، مرکب از چهار طَبع (صفرا - سودا - خون - بلغم) است؛ کلمه ي الله نيز چهار حرف دارد. پايداري مردم به هفت اعضاي رئيسه است که اندروست، و چهار حرف الله با سه گشادگي که ميان حرف هاست، هفت است (ا-ل-ل-ه). » (157)« در مردم دوازده مَجْري است، نُه ازو گشاده، چون دو چشم و دو گوش و دو بيني و يک دَهَن و دو مخرج، و سه ازو بسته، چون دو پستان و ناف. همچنين حساب حرف الله، دوازده است، بدان روي که « الف » يکي است و دو « لام » شصت، و « ها » پنج است و اين جمله، شش است که مجموع، دوازده است از آحاد. » (158)
« در انسان سه نَفْس است: نامي، حسّي، ناطقي. کلمه ي الله نيز از سه حرف است، چون الف و لام و ها. » (159)
2. تأويل بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
« بِسْمِ اللّهِ، چهار کلمه است، ده حرف است و نه پاره #(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)#؛ و از ده حرف، پنج حرف مکرر است (م-ا-ل-ر-ح) و پنج حرف غير مکرر، (ب-س-ه-ن-ي). چهار کلمه ازو دليل است بر چهار اصل دين. نه پاره ازو دليل است بر دو حدّ جسماني (ناطق و اساس) و هفت خداوندان ادوار بزرگ (هفت ناطق). پنج حرفِ مکرر دليل است بر پنج حد جسماني که اندر هر دوري مرتبه ي ايشان روان است، چون ناطق، اساس، امام، حجت و لاحق. پنج حرف غير مکرر، دليل است بر پنج حدّ روحاني که ايشان هرگز از حال بر حال نگردند و باقي اند، چون اول (عقل کل)، ثاني (نفس کل)، جدّ (اسرافيل)، فتح (ميکائيل) و خيال (جبرائيل). » (160)« سه حرف « بسم » پيش از چهار حرف « الله » است، دليل است که از راه سه فرع، چون لاحق و حجت و امام، مر چهار اصل را بتوان شناخت. » (161)
« بسم الله » هفت حرف است، دليل است بر هفت امام و پس از آن « الرحمن الرحيم » دوازده حرف است، دليل است بر دوازده حجت. (162) پس [هر يک از] هفت امام که تأييد از ايشان پذيرند و به خلق رسانند. به جملگي، نوزده حرف است دليل است بر هفت خداوندان دور بزرگ که ناطق اول تا آخر (آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و محمد بن اسماعيل) و دوازده حجت ايشان و [دليل است] بر هفت امامان که خداوندان دور کهينند (امام حسن، امام حسين، امام زين العابدين، امام باقر، امام صادق، اسماعيل و محمد بن اسماعيل) و بر حُجّتان که فرمان ايشان باشند که ايشان بر اهل دوزخ که نادانند، موکّلانند تا مر ايشان را از دوزخ برهانند، اگر ايشان [را] اطاعت دارند.
و خداي تعالي مر ايشان را بر موکّلان دوزخ مَثَل زند، بدين آيت، قوله تعالي: « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ » (163) و اين هفت و دوازده، موکلانند از ايزد تعالي بر بيرون آوردن مر نفس هاي خلق را از حدّ قوت به حد فعل، تا به نعمت باقي رسند. همچنان که هفت ستاره ي رونده و دوازده برج، موکلند بر پرورش جسدهاي خلق، تا به نعمت فاني اين جهان برسند. (164)
3. تأويل لاَ اِلَهَ اِلاَّ الله
« چهار کلمه ي شهادت، دليل است بر چهار اصل: « لا » دليل است براساس؛ « الله » دليل است بر ناطق؛ « اِلا » دليل است بر ثاني (نفس کل) و « الله » دليل است بر عقل کل که او نهايت همه ي مخلوقات است از لطيف و کثيف، همچنان که اين کلمه، نهايت شهادت است. » (165)« دو کلمه ي نفي (لاَ اِلَهَ) از سه فصل است #(لااله)# و مرتبه ي سوم مر ناطق راست که او، سوم است مر چهار اصل را (عقل، نفس، ناطق، اساس) و دو کلمه ي اثبات (اِلاّ الله) چهار فصل است #(الاالله)# و مرتبه ي چهارم، مر اساس راست که او از اصل ها چهارم است. » (166)
« شهادت از هفت فصل و دوازده حرف تشکيل شده و آن دليل است بر هفت امام و دوازده حجت. » (167)
« لاَ اِلَهَ اِلاَّ الله، هفت فصل دارد و آن دليل و مَثَل است بر هفت ناطق و هفت امام در دوره ي هر ناطقي. » (168)
شهادت از سه حرف (ل-ا-ه) است و چهار کلمه، مجموع آن هفت مي شود که برابر هفت امام در عالم دين و برابر هفت ستاره ي رونده در عالم جسماني است و از ضرب سه در چهار، دوازده حاصل مي شود که در عالم دين، برابر آن، دوازده حجت است و در عالم ترکيب، دوازده بُرج است. (169)
« در شهادت، پنج الف است و اين پنج الف بر مثال پنج حواس است که لطيف است و در شهادت پنج لام وجود دارد و آن نظير پنج حواس ظاهر است که کثيف است. » (170)
« شهادت از دو معناست، چون نفي و اثبات، و از سه حرف است و آن برابر است با آتش و هوا و آب و خاک و مَواليد. (171) » (172)
« آغاز عالم جسماني از سه بُعد است (طول، عرض، عمق) و انجامش آب، خاک، هوا، آتش و مواليد؛ همچنين آغاز شهادت از حرف لام است که او اندر حساب، سي است که سه عِقد است و انتهايش « ها » است که او به حساب، پنج است. » (173)
« همچنان که ترکيب عالم جسد، از سه بعد پديد آمده است، تأليف شهادت از سه حرف پديد آمده است. » (174)
« لاَ اِلَهَ اِلاَّ الله » دوازده حرف دارد، در آسمان ها دوازده برج است، در زمين دوازده جزيره است و دوازده ملائکه ي داراي اَجْنِحَه (بال) وجود دارد. (175)
« لاَ اِلَهَ اِلاَّ الله، هفت فصل و دوازده حرف دارد که مجموعاً نوزده مي شود و اين همان است که خداوند از آيه ي « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ » (176) اراده کرده است. » (177)
4. تأويل کلمه ي امر خداوند (کُن)
« خداي تعالي امر خويش را به دو حرف بست، تا بدانند کز آن علت پديد آمد جفت ها همه و ممکن نيست پديد آمدن چيزي از موجودات روحاني و جسماني، مگر از ميان جفتي. و اين دو حرف، گواهي مي دهد که همه ي آفريدگار جفتند. » (178)« کاف به حساب جُمَّل، بيست بود، و نون، پنجاه باشد، و جمله ي هر دو، هفتاد باشد، و هفتاد، هفت بار ده باشد. و معني اش آن است که امر مُبدِعِ حق آن بود که پيدا شود هفت حرف عِلوي که بدان پديد آمد صورت هاي روحاني، و خواست که پيدا شود هفت ستاره ي جرماني که بديشان پديد آيد صورت هاي جسماني، و خواست که پيدا شود اندر عالم، قوائم پيغامبران هفت گانه از بهر سياست ناموسي. » (179)
« ميان کاف و نون از حروف معجم دو حرف است، و آن لام است و ميم، چون مرين دو حرف را به هم آري، « لِمَ » باشد و آن چرا باشد، « چرا »، باز جستن باشد، يعني که آنچه ازو باز توان جستن، ميان کاف و نون است که او امر ايزد است. » (180)
روا بود که گوييم: « کاف » و « نون » که اول پديد آيد، مَثَل است بر دو اصل لطيف (عقل، نَفْس). و « لام » و « ميم » کز ميان ايشان پديد آيد، مَثَل است بر دو اصل کثيف (ناطق، اساس). (181)
« پيش از کاف از حروف معجم (ابجد) « ياء » بود و از پس نون « سين » بود و اين دو نيز هفتاد باشد، دليل است بر هفت امام که سياست و قوام دعوت حق بديشان است. و به چهار اصل که ياد او کرديم و اشارت قول ايزد بديشان است که همي گويد: « يس وَالقُرآنِ الْحَکِيْمِ » (182) سوگند است از خداي تعالي بدين دو حرف که دليل است بر هفت امام و به قرآن پر حکمت که دليل است بر خداوندان تأويل قرآن. » (183)
« پس از اين دو حرف « کُنْ »، کاف متحرک است و نون ساکن، [و آن] دليل است بر آن که نهايت ابداعِ مُبدع از حق جهت دو اصل روحاني به هيولي و صورت رسد که يکي ازو متحرک است و ديگر ساکن. » (184)
« حروف « کاف » سه است: کاف و الف و فاء، و حروف « نون » سه است: نون و واو و نون؛ جمله شش باشد، يعني که کارهاي روحانيان و جسمانيان بر شش حد رونده است، چون دو اصل روحاني و دو اصل جسماني و دو فرع ايشان، امام و حجت. » (185)
« کاف و نون در « کن » کنايه از سابق (عقل) و تالي (نفس) است. » (186)
5. تأويل آيات مربوط به انسان
- « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ. » (187)قاضي نعمان مي گويد: « اين آيات، هفت جزء است (هفت مرحله در خلقت انسان بيان شده است)، اجزاي انسان هم هفت است: مو، پوست، گوشت، خون، استخوان، رگ، مغز. طول هر انساني هم هفت وجب [از دست خودش] است. عرض انسان (وقتي دو دستش را کاملاً باز کند)هفت وجب است. انسان بر هفت عضوش سجده مي کند. در صورت انسان، هفت مَنْفَذ است. و اين ها که برشمرديم، شواهدي بر آيات و باطن آن ها در دو عالم اکبر و اصغر است. » (188)
6. تأويل واژه ي قرآن
ناصرخسرو درباره ي واژه ي قرآن مي گويد: « [لفظ] قرآن، چهار حرف است دو ازو به يکديگر پيوسته چون « ق » و « را » و دو ازو از يکديگر جدا جدا چون الف و نون، و اين دو لفظ قرآن از قرين گرفته اند، پس لازم آيد که قرآن از چهار قرين گذشته است که به خلق رسيده است، پس از آن چهار، دو ازو مرکبند چون « قر » و دو ازو بسيط چون « آن »، و ما قرآن را از آن دو مرکب يافتيم و آن دو مرکب مر قرآن را از آن دو بسيط يافته بودند و آن دو مرکب، ناطق و اساس او که قرينان يکديگرند و مرکبانند از جسد و نفس، همچون اين دو حرف نخستين که مرکب شده است اندر لفظ قرآن چون « قر » و اين دو مرکب بدان دو بسيط تمام آيد، همچنان که قرآن به الف و نون تمام است، پس الف و نون، مثال است بر عقل و نفس که ناطق و اساس را تأييد اندر تأليف و تأويل از ايشان است و ايشان مرکب نيستند و بسيط اند. » (189)ايشان در جاي ديگر درباره ي پذيرنده ي قرآن گويد: قرآن را آن کس پذيرفته است که هم کننده است و هم داننده. پس گوييم که جمله دو چيز است: يکي علم و ديگري عمل. عمل مر دين را چون جسد است و علم مر دين را چون روح است. به حساب جُمَّل هم علم و هم عمل هر يکي صد و چهلند و آن چهارده عِقد باشد، و چهارده، دو هفت باشد که خداي تعالي بدان بر رسول خويش منت نهاد بدانچه گفت: « وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ ». (190) و تأويل اين آيت آن است که مرو را ديني داد بدين دو چيز آراسته، يکي علم و ديگر عمل که هر يکي از عقود او به حساب جُمَّل دو هفت است و قرآن عظيم، گردآرنده ي علم و عمل است. » (191)
پينوشتها:
1. از آن جا که به نظر ما اين گونه تأويلات متکي به هيچ گونه استدلال منطقي نيست، آن ها را تأويلات « ذَوقي » ناميده ايم.
2. تين (95) آيه ي 1: « سوگند به انجير و زيتون. »
3. وجه دين، ص 81.
4. رحمن (55) آيه ي 17: « پروردگار دو مشرق و دو مغرب. »
5. وجه دين، ص 86.
6. واقعه (56) آيه ي 28 و 29: « در زير درخت سدر بي خار، و درخت مَوزي که ميوه اش بر يکديگر چيده شده. »
7. وجه دين، ص 82.
8. فرقان (25) آيه ي 45: « نديده اي که پروردگار تو چگونه سايه را مي کشد؟ »
9. کتاب الکشف، ص 69.
10. رحمن (55) آيه ي 46: « و هر کس را که از ايستادن به پيشگاه پروردگارش ترسيده باشد، دو بهشت است. »
11. ر.ک: وجه دين، ص 84.
12. ذاريات (51) آيه ي 47: « و آسمان را به نيرو برافراشتيم و حقا که ما تواناييم. »
13. ر.ک: خوان الاخوان، ص 258.
14. فصلت (41) آيه ي 37: « و از نشانه هاي قدرت او، شب و روز و آفتاب و ماه است. »
15. ر.ک: وجه دين، ص 85 و 86.
16. تين (95) آيه ي 2 و 3: « سوگند به طور مبارک. سوگند به اين شهر ايمن. »
17. کتاب الکشف، ص 24.
18. وجه دين، ص 81 و 82.
19. فجر (89) آيه ي 1 و 2: « سوگند به سپيده ي صبح و سوگند به شب هاي دهگانه. »
20. کتاب الکشف، ص 57.
21. فصّلت (41) آيه ي 37: « از نشانه هاي قدرت خدا، شب و روز است. »
22. وجه دين، ص 85.
23. حج (22) آيه ي 45: « چه بسيار قريه هايي ستم پيشه را هلاک کرديم و سقف هايشان فروريخت و چه بسيار چاه ها که بي کاره ماند و قصرهاي رفيع گچ کاري شده، بي صاحب. »
24. ذاريات (51) آيه ي 47 و 48: « و آسمان را به نيرو برافراشتيم و حقا که ما تواناييم. و زمين را گسترديم، و چه نيکو گسترندگانيم. »
25. ر.ک: خوان الاخوان، ص 258.
26. ذاريات (51) آيه ي 49: « و از هر چيز جفتي بيافريده ايم، باشد که عبرت گيريد. »
27. ر.ک: وجه دين، ص 258.
28. واقعه (56) آيه ي 30 و 31: « و سايه اي دايم. و آبي همواره جاري. »
29. وجه دين، ص 82 و 83.
30. رحمن (55) آيه ي 17: « پروردگار دو مشرق و دو مغرب. »
31. ر.ک: وجه دين، ص 86.
32. رحمن (55) آيه ي 62: « جز آن ها، دو بهشت ديگر است. »
33. ر.ک: وجه دين، ص 84.
34. طور (52) آيه ي 1: « سوگند به طور. »
35. ر.ک: کتاب الکشف، ص 10.
36. بقره (2) آيه ي 51: « و آن هنگام را که چهل شب با موسي وعده نهاديم... »
37. ر.ک: کتاب الکشف، ص 16.
38. انعام (6) آيه ي 59: « و هيچ تري و خشکي نيست جز آن که در کتاب مبين آمده است. »
39. ر.ک: کتاب الکشف، ص 21 و 22.
40. فرقان (25) آيه ي 30: « پيامبر گفت: اي پروردگار من، قوم من ترک قرآن گفتند. »
41. ر.ک: کتاب الکشف، ص 30.
42. احزاب (33) آيه ي 72: « ما اين امانت را بر آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه داشتيم. »
43. ر.ک: کتاب الکشف، ص 28 و 29.
44. فجر (89) آيه ي 17: « نه چنين است، شما يتيم را گرامي نمي داريد. »
45. ر.ک: کتاب الکشف، ص 60.
46. فجر (89) آيه ي 7: « با ارَم که ستون ها داشت. »
47. ر.ک: کتاب الکشف، ص 57 و 58.
48. مرسلات (77) آيه ي 30: « به سوي آن دود سه شعبه حرکت کنيد. »
49. ر.ک: کتاب الکشف، ص 69 و 70.
50. قيامت (75) آيه ي 31: « نه تصديق کرده است و نه نماز گزارده است. »
51. ر.ک: کتاب الکشف، ص 28: « لازم به ذکر است که در اين مورد، صلات به طاعت علي (عليه السلام) تأويل شده است. »
52. فجر (89) آيه ي 27 و 28: « اي نفس آرامش يافته، به سوي پروردگارت بازگرد. »
53. ر.ک: کتاب الکشف، ص 64.
54. فرقان (25) آيه ي 55: « و کافر همواره پشتيبان مخالفان پروردگار خويش است. »
55. ر.ک: کتاب الکشف، ص 31.
56. قيامت (75) آيه ي 22 و 23: « در آن روز چهره هايي هست زيبا و درخشان، که به سوي پروردگارشان نظر مي کنند. »
57. ر.ک: کتاب الکشف، ص 27.
58. انفطار (82) آيه ي 6: « اي آدمي! چه چيز تو را به پروردگار کريمت مغرور کرده است »؟
59. ر.ک: کتاب الکشف، ص 6.
60. توبه (9) آيه ي 60: « صدقات براي فقيران است و مسکينان و... ».
61. وجه دين، ص 182.
62. طلاق (65) آيه ي 12: « خداست آن که هفت آسمان و همانند آن ها زمين بيافريد. »
63. هفت ناطق عبارتند از: آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، محمد بن اسماعيل.
64. مراد از حجت در اين جا، وصي ناطق است که همان اساس است. « ر.ک: اساس التأويل، ص 44. »
65. همان جا.
66. توبه (9) آيه ي 18: « مسجدهاي خدا را کساني عمارت مي کنند که به خدا و... ايمان آورده اند. »
67. جن (72) آيه ي 18: « و مسجدها از آن خداست... »
68. کتاب الکشف، ص 52.
69. بقره (2) آيه ي 125: « و ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم، خانه ي مرا براي طواف کنندگان و مقيمان و راکعان و ساجدان پاکيزه داريد. »
70. اساس التأويل، ص 117 و 118.
71. توبه (9) آيه ي 60: « صدقات براي فقيران است و مسکينان و کارگزاران جمع آوري آن... »
72. وجه دين، ص 182.
73. انبياء (21) آيه ي 105: « و ما در زبور - پس از تورات - نوشته ايم که اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد. »
74. ر.ک: کتاب الکشف، ص 85.
75. حج (22) آيه ي 27: لو مردم را به حج فراخوان. »
76. ر.ک: کتاب الکشف، ص 11.
77. نحل (16) آيه ي 68: « پروردگار تو به زنبور عسل وحي کرد... »
78. ر.ک: کتاب الکشف، ص 25.
79. بقره (2) آيه ي 125: « و ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم، خانه ي مرا براي طواف کنندگان و مُقيمان و راکعان و ساجدان پاکيزه داريد. »
80. ر.ک: اساس التأويل، ص 117 و 118.
81. آل عمران (3) آيه ي 7: « اوست که اين کتاب را بر تو نازل کرد. بعضي از آيه ها محکماتند، اين آيه ها ام الکتابند. »
82. ر.ک: کتاب الکشف، ص 131.
83. توبه (9) آيه ي 18: « مسجدهاي خدا را کساني عمارت مي کنند که به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند. »
84. ر.ک: کتاب الکشف، ص 52
85. جن (72) آيه ي 18: « و مسجدها از آن خداست. »
86. ر.ک: کتاب الکشف، ص 52.
87. تين (95) آيه ي 1: « سوگند به انجير و زيتون. »
88. فجر (89) آيه ي 3: « و سوگند به جفت و طاق. »
89. ر.ک: کتاب الکشف، ص 24.
90. بقره (2) آيه ي 3: « آنان که به غيب ايمان مي آورند و نماز مي گزارند. »
91. ر.ک: کتاب الکشف، ص 21.
92. عبس (80) آيه ي 24-31: « پس آدمي به طعام خود بنگرد. ما باران را فرو باريديم، باريدني، و زمين را شکافتيم، شکافتني، و در آن دانه ها رويانيديم، و تاک و سبزي هاي خوردني و زيتون و نخل. و باغ هاي پر درخت. و ميوه و علف. »
93. برخي ديگر از اسماعيليه، علي (عليه السلام) را امام نخستين مي دانند. « ر.ک: جامع التواريخ، ص 14 ».
94. وجه دين، ص 86-88.
95. فجر (89) آيه ي 4: « و سوگند به شب، چون روي به رفتن نهد. »
96. ر.ک: کتاب الکشف، ص 75.
97. نور (24) آيه ي 35: « خدا نور آسمان ها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغداني است که... »
98. ر.ک: کتاب الکشف، ص 17.
99. قدر (97) آيه ي 3: « شب قدر بهتر از هزار ماه است. »
100. وجه دين، ص 227.
101. نبأ (78) آيه ي 1: « از چه مي پرسند؟ از آن خبر بزرگ. »
102. خوان الاخوان، ص 200؛ ر.ک: کتاب الکشف، ص 13.
103. بقره (2) آيه ي 8: « پاره اي از مردم گويند: به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم... »
104. ر.ک: کتاب الکشف، ص 5 و 6.
105. طور (52) آيه ي 7: « همانا عذاب پروردگارت واقع شدني است. »
106. ر.ک: کتاب الکشف، ص 10.
107. فجر (89) آيه ي 23: « و در آن روز، جهنم را حاضر آرند. »
108. ر.ک: کتاب الکشف، ص 62.
109. فجر (89) آيه ي 21: « روزي که از زلزله ي پي در پي، زمين به کل، خرد و متلاشي شود. »
110. ر.ک: کتاب الکشف، ص 62.
111. اعراف (7) آيه ي 142: « سي شب با موسي وعده نهاديم و ده شب ديگر بر آن افزوديم تا وعده ي پروردگارش چهل شب کامل شد. »
112. ر.ک: کتاب الکشف، ص 16.
113. طه (20) آيه ي 130: « و پروردگارت را پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن به پاکي بستاي. »
114. ر.ک: کتاب الکشف، ص 82.
115. ملک (67) آيه ي 30: « اگر آبتان در زمين فرورود، چه کسي شما را آب روان خواهد داد؟ »
116. ر.ک: کتاب الکشف، ص 24.
117. آل عمران (3) آيه ي 7: « اوست که اين کتاب را بر تو نازل کرد. بعضي از آيه ها محکماتند، اين آيه ها امّ الکتابند. »
118. ر.ک: کتاب الکشف، ص 131.
119. واقعه (56) آيه ي 49 و 50: « بگو: همه را، آنان که از پيش بوده اند و آن ها که از پي شان آمده بودند، همه در وعده گاه آن روز معين خواهند بود. »
120. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 43.
121. مدثر (74) آيه ي 8: « و آنگاه که در صور دميده شود. »
122. ر.ک: کتاب الکشف، ص 25.
123. فجر (89) آيه ي 23: « در آن روز انسان يادآور شود و يادآوري او را چه سود؟! »
124. ر.ک: کتاب الکشف، ص 63.
125. آل عمران (3) آيه ي 97: « و کسي که بدان وارد شود، ايمن باشد. »
126. ر.ک: کتاب الکشف، ص 99.
127. توبه (99) آيه ي 60: « صدقات براي فقيران است و مسکينان و کارگزاران جمع آوري آن. و نيز براي به دست آوردن دل مخالفان و آزاد کردن بندگان و قرض داران و انفاق در راه خدا و مسافران نيازمند. »
128. وجه دين، ص 182 و 183.
129. انبياء (21) آيه ي 105: « و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ي ما به ارث خواهند برد. »
130. کتاب الکشف، ص 85.
131. نحل (16) آيه ي 68: « پروردگارت به زنبور عسل وحي کرد که از کوه ها و درختان و در بناهايي که مي سازند خانه هايي برگزين. »
132. ر.ک: کتاب الکشف، ص 25.
133. طور (52) آيه ي 3 و 6: « در صفحه اي گشاده... و قسم به درياي مالامال. »
134. کتاب الکشف، ص 10.
135. مائده (5) آيه ي 97: « خدا، کعبه (بيت الله الحرام) را قوام کار مردم گردانيد. »
136. ماعون (107) آيه ي 3: « و مردم را به طعام دادن به بينوا وا نمي دارد. »
137. ر.ک: کتاب الکشف، ص 50.
138. فجر (89) آيه ي 18: « و يکديگر را به اطعام مسکين ترغيب نمي کنيد. »
139. ر.ک: کتاب الکشف، ص 60.
140. همان، ص 55.
141. بقره (2) آيه ي 125: « و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم که خانه ي مرا براي طواف کنندگان و معتکفان و رکوع و سجودکنندگان، پاکيزه کنيد. »
142. اساس التأويل، ص 117 و 118.
143. نور (24) آيه ي 36: « [آن نور] در خانه هايي است که خدا رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آن جا ياد شود. »
144. ر.ک: کتاب الکشف، ص 53.
145. ق (50) آيه ي 22: « تو از اين غافل بودي. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است. »
146. وجه دين، ص 120 و 121.
147. فجر (89) آيه ي 6، 9، 10 و 11: « آيا نديده اي پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟... و قوم ثمود که در آن وادي سنگ را مي بريدند، و قوم فرعون، آن دارنده ي ميخ ها، آن ها در بلاد طغيان کردند. »
148. ر.ک: کتاب الکشف، ص 57-59.
149. تين (95) آيه ي 4-6: « ما آدمي را در نيکوتر اعتدالي بيافريديم. آن گاه او را فروتر از همه ي فروتران گردانيديم، مگر آنان که ايمان آورده اند و... ».
150. کتاب الکشف، ص 24.
151. احزاب (33) آيه ي 72: « ما اين امانت را بر آسمان ها و زمين و کوه عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت را بر دوش گرفت، که او ستمکار و نادان بود. »
152. ر.ک: کتاب الکشف، ص 28 و 29.
153. فرقان (25) آيه ي 29: « و اين شيطان همواره آدمي را گمراه مي کند. »
154. ر.ک: کتاب الکشف، ص 30.
155. نحل (16) آيه ي 90: « خدا به عدل فرمان مي دهد... و از فحشاء و زشت کاري و ستم نهي مي کند. »
156. ر.ک: کتاب الکشف، ص 161.
157-159 ر.ک: وجه دين، ص 74.
160-162. همان، ص 108 و 109؛ ر.ک: المجالس المستنصريه، مجلس سوم، ص 34 و 35.
163. مدثر (74) آيه ي 30: نوزده فرشته بر آن گماشته اند. »
164. همان، ص 109.
165. وجه دين، ص 77.
166. همان، ص 88.
167. المجالس المستنصريه، ص 37.
168. اساس التأويل، ص 42.
169. ر.ک: وجه دين، ص 72.
170. همان، ص 72 و 73.
171. مراد از مواليد، معدن، نبات و حيوان است.
172. ر.ک: وجه دين، ص 72.
173. همان، ص 75.
174. همان، ص 74.
175. اساس التأويل، ص 46.
176. مدثر (74) آيه ي 30: « نوزده فرشته بر آن گماشته اند. »
177. اساس التأويل، ص 47.
178. خوان الاخوان، ص 210.
179-181. همان، ص 211.
182. يس (36) آيه ي 1 و 2: « يا، سين، سوگند به قرآن حکمت آميز. »
183. خوان الاخوان، ص 211.
184 و 185. خوان الاخوان، ص 211.
186. المجالس المؤيديه، ص 35.
187. مؤمنون (23) آيه ي 12-14: « هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفه اي در جايگاهي استوار قرار داديم. آن گاه از آن نطفه، لخته خوني آفريديم و از آن لخته خون، پاره گوشتي و از آن پاره گوشت، استخوان ها آفريديم و استخوان ها را به گوشت پوشانيديم؛ بار ديگر او را آفرينشي ديگر داديم. در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان. »
188. اساس التأويل، ص 44 و 45.
189. وجه دين، ص 59.
190. حجر (15) آيه ي 87: « ما سبع المثاني و قرآن بزرگ را به تو داديم. »
191. وجه دين، ص 56 و 57.
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم