در اين نوشته، ابتدا برخي از ريشه هاي تاريخي انديشه ي باطنيه را متذکر مي شويم و آن گاه به نقد پايه هاي استدلالي تأويلات آن ها مي پردازيم:
ريشه هاي فکري مکتب باطني
در اين قسمت عمدتاً تأثيرپذيري باطنيه از غلات و برخي مکاتب فلسفي را يادآور مي شويم:1. رابطه ي تاريخي تفکر باطني با انديشه هاي غلات
دلايل و شواهد، حاکي از رابطه ي بين خطابيه و اسماعيليه است، به طوري که برخي از مِلَل و نِحَل نويسان، گروه اسماعيليه را همان خَطابيه (پيروان ابوالخطاب) به شمار آورده اند. (1) بعضي منابع برآنند که ابوالخَطاب نخستين کسي است که نهضت باطني را سر و سامان داد. او آيين هاي اباحه، تقيه، دروغ مصلحت آميز را رواج داد. بهشت و جهنم را يک امر دروني تفسير کرد. نظريه ي کهن شرقي « روشنايي » را متداول ساخت. (2) و اين مطالب با نوشته هاي اسماعيليان منطبق است.برخي، اصطلاحات « ناطق » و « صامت » آيين اسماعيلي را به خطابيه منتسب کرده اند. (3) ابن حزم نيز روش تأويل اسماعيليان را به خطابيه نسبت داده است. (4)
از جمله شواهد تاريخي که نشانگر رابطه ي اسماعيليه با غلات و به ويژه خطابيه است، مواردي است که در پي مي آيد:
الف) کَشّي در گزارش خود از مُفَضَّل بن عمر، تعدادي از احاديث را نام مي برد که بيانگر رنجش امام صادق (عليه السلام) از آن هايي است که پسرش را به طرف بدعت و خطر سوق داده اند. آن حضرت به مفضل فرمود: اي بي ايمان! اي کافر! بين تو پسر من، اسماعيل، چه ارتباطي وجود دارد؟! و بعد اضافه کرد: از پسر من چه مي خواهي؟! مي خواهي او را بکشي؟! (5)
اين مطلب چنين مي نمايد که اسماعيل با غلات رابطه ي نزديکي داشته است.
ب) در منابع بسياري آمده است که عبدالله بن ميمون القَدّاح (رواج دهنده ي تفکر اسماعيلي) و پيروان او، از شاگردان ابوالخطاب بوده اند. (6)
با توجه به شواهد تاريخي و آييني ياد شده که نشانگر رابطه ي بين اسماعيليان و غلات است، مي توان سه نظريه را مطرح ساخت:
نظريه ي اول: ابوالخطاب، باني و مؤسس فرقه ي اسماعيليه بوده است.
بعضي نوشته هاي تاريخي، اين نظريه را تأييد مي کند؛ ابن اثير، ابوالخطاب را اولين فرد اين فرقه به شمار آورده و ميمون قَدّاح را جانشين او قلمداد کرده است. (7) در نوشته هاي نصيري ها، (8) ابوالخطاب به عنوان مؤسس فرقه ي اسماعيليه معرفي شده و اکثر آيين هاي خاص اسماعيلي، به او نسبت داده شده است. رشيدالدين نيز ابوالخطاب را باني و مؤسس اين نهضت مي داند. (9)
نظريه ي دوم: اصحاب ابوالخطاب، مذهب اسماعيلي را تأسيس و تقويت کردند.
برخي منابع، حاکي از آن است که پس از مرگ ابوالخطاب، اصحاب او به محمد بن اسماعيل گرايش پيدا کرده و به نام او، آيين خود را رواج دادند. (10)
اشعري مي گويد: « گرچه به قطع نمي توانيم بگوييم اولين کسي که مردم را به امامت اسماعيل دعوت کرد چه کسي بود، اما قول راجح آن است که پيروان ابوالخطاب اسدي، اين سخن را مطرح ساخته و فرزندش، محمد را فريب داده و از او خواستند بعد از مرگ پدرش، مردم را به طرف خود بخواند. » (11)
اشعري در جاي ديگر گويد: « عده اي از خطابيه گفتند: روح جعفر بن محمد (عليهماالسلام) در ابوالخطاب حلول کرده و بعد از غيبت ابوالخطاب و پيوستن او به جمع فرشتگان، در محمد بن اسماعيل حلول کرده و از آن پس، امامت در نسل او جريان دارد. (12)
در اُمّ الکتاب (کتاب مقدس سرّي اسماعيليان آسياي مرکزي) آمده است: مذهب اسماعيلي همان است که توسط اَعقاب (شاگردان) ابوالخطاب ايجاد شده است. (13)
نظريه ي سوم: اسماعيل و ابوالخطاب به کمک هم، اين آيين را پديد آوردند.
بعضي از مستشرقان بر اين نظريه اند که « ابوالخطاب و اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام) به کمک يکديگر، آييني را ايجاد کردند که اساس مذهب اسماعيليه در ايام متأخر گرديد. پس از فوت ابوالخطاب و اسماعيل و امام صادق (عليه السلام)، همه ي هواداران آن ها در اطرف شخص محمد بن اسماعيل گرد آمدند و او به کمک هواداران مختلف، مخصوصاً مبارک و عبدالله بن ميمون قداح، نهضت اسماعيلي را ايجاد کرد. » (14)
اين نظريات قابل جمع است. توضيح آن که از سخن امام صادق (عليه السلام) به مفضل بن عمر چنين برمي آيد که ابوالخطاب و هم فکران او از غلات، درصدد بودند با سوء استفاده از موقعيت اسماعيل، مردم را از محور اصلي تشيع منحرف کرده و بدين وسيله افکار خويش را رواج دهند؛ بنابراين، اساس اسماعيليه همان خطابيه هستند که درصدد بودند از نام اسماعيل و محمد بن اسماعيل، به جهت انتساب آن ها به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، بهره ببرند و ابوالخطاب مي خواست با همراه کردن اسماعيل با خود، افکار خويش را از داخل بيت امامت، در ميان امّت منتشر سازد، و لذا بعد از کشته شدن ابوالخطاب، پيروانش افکار او را تحت لواي محمد بن اسماعيل مطرح ساختند.
موضع گيري هاي شديد اللحن امام صادق (عليه السلام) عليه ابوالخطاب و پيروان او نيز حاکي از آن است که اساس فکر انحرافي از ابوالخطاب و غلات بوده است؛ نه از اسماعيل و فرزندش، بلکه اين دو فقط از اين جهت مورد بهره برداري واقع شده اند که از درون خانه ي ولايت بر خط صحيح امامت تشيع ضربه وارد سازند.
نتيجه آن که، صرف نظر از صحت هر يک از نظريات مذکور، اين امر، مسلمّ است که بين خطابيه و باطنيه، در اساس، ارتباط تنگاتنگي وجود داشته و تأويلات آن دو از يک آبشخور، سيراب مي شده است.
2. تأثيرپذيري تفکر باطني از انديشه هاي فلسفي بيگانه
تأثيرپذيري باطنيه از مکاتب فلسفي ايران، هند و يونان بسيار واضح است، تا جايي که برخي يکي از ويژگي هاي مهم قرن سوم و چهارم را اين مي دانند که اسماعيليه با انديشه ي آزاد از هر قيدي، بسياري از علوم فارس، هند و يونان را نقل و شرح کرده و با قواعد اسلامي تطبيق کردند. (15)از کساني که به تصريح خودش بر اثر حضور در جلسات بحث و گفتگوي اسماعيليان، متوجه علوم عقلي شده، ابوعلي سينا، فيلسوف بزرگ شرق است که پدرش اسماعيلي مذهب بود و به فلسفه ي يونان اعتقاد فراوان داشت و وي را به آموختن فلسفه و علوم عقلي وادار کرد. (16)
با نگاهي گذرا به نوشته هاي اسماعيليه، مانند: رسائل اخوان الصفا، راحة العقل، جامع الحِکمتَيْن و... درمي يابيم که تفکر فلسفي، وجه مميزه ي انديشه ي اسماعيلي است و آن بدين دليل است که عصري که متفکران مهم اسماعيلي در آن مي زيستند، عصري بود که فلسفه هاي مختلف، به ويژه فلسفه ي يونان، به طور گسترده در ميان مسلمين انتشار يافته بود. (17) روح علم آموزي در ميان مسلمين از يک سو و هجوم گسترده ي فرهنگ فلسفي بيگانه از سوي ديگر، باعث شد که عده اي موضع انفعالي در پيش گرفته، براي حفظ دين، آن را براساس اصول و قواعد فلسفي توجيه و تطبيق کنند، تا مورد قبول واقع شود.
ناصرخسرو در زادالمسافرين به يکي از شخصيت هاي فلسفي اسلام، يعني ايرانشهري اشاره مي کند و مي گويد: « حکيم ايرانشهري در دو کتاب جليل و اثير [که هر دو ناشناخته است] و ساير آثارش، عقايد فلسفي را در کسوت اصطلاحات مذهبي آورده و مردم را به دين خدا و شناخت توحيد فراخوانده است. » (18)
برخي گفته اند: « نظريه ي مَثَل و مَمثول » که محور تأويلات باطنيه است، از نظريه ي مُثُل افلاطون اقتباس شده، بدان صبغه ي اسلامي زده شده است. (19) و يا استفاده از اعداد در تأويل آيات قرآن - که يکي ديگر از اصول محوري تفکر باطني است - از مکاتب و اديان گذشته اخذ شده است. فيثاغورثيان، عبرانيان، زردشتيان، مانويان و... از اعداد خاصي در اثبات و معرفي عقايد خود بهره مي بردند. (20)
تحليل و نقد پايه هاي استدلالي باطنيه
بسياري از مواردي را که در نقد تأويلات روايي گفته شد، در مورد تأويلات باطنيه نيز صادق است.به طور کلي مي توان گفت: تأويل صحيح، تأويلي است که يا به عقل و منطق قوي و غير قابل خدشه، استوار باشد و يا در مواردي که موضوع از مستقلات عقلي نيست، به نقل صحيح، مستند باشد. تأويلات باطنيه نه به دليل عقلي متکي است و نه به دليل نقلي. با اين حال، نکاتي را در نقد تأويلات آن ها يادآور مي شويم:
الف) باطنيه بر اين امر تأکيد دارند که تأويل، کار « اَساس » است. در اين جا جاي اين سؤال باقي است که کدام يک از تأويلات آن ها از « اساس »، يعني علي (عليه السلام) نقل شده است؟!
در احاديث مُسند (21)، سخنان زيادي از علي (عليه السلام) از طريق فريقَين در دسترس است، در حالي که در آن ها از اين گونه تأويلات خبري نيست، و تأويلات باطنيه هيچ کدام مُسند نيست، بلکه همه ي آن ها منسوب به علما و متفکران خودشان است.
ب) نقض غرض: آنچه که از عنوان مذهب باطنيه برمي آيد، آن است که آن ها ظواهر را به معاني باطني برمي گردانند و براي هر ظاهري جسماني، باطني روحاني قائلند؛ اما مي بينيم که در لابه لاي تأويلات آن ها، امور روحاني نيز طوري تأويل شده که سر از عالم جسماني و مادي درآورده است.
جعفر بن منصور يمن در تأويل آيه ي « هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ضُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ » (22) مي گويد: « خداوند خودش را در هفتاد هيکل براي دوستان خود، آشکار مي سازد و اين هفتاد نفر، همان امامان و حُجَج و ابواب و دُعات هستند. » (23)
در هفت باب سيدنا آمده است: « [وقتي قيامت شود]، جمله ي لوح و قلم و عرش و کرسي و روح الامين و روح القدس هم مردمي باشد، و خداي در آن عالم بر اين صورت باشد » (24).... حال بايد دانست که همين صورت مردم، صورت خاص خداوند - جلّ جلاله - است که در اين صورت باشد که ظهور کرده است. ديري نمي گذرد که خداوند در عالم روحاني هم به صورت آدمي جلوه گر شود که حضرت رسول مي فرمايد: « اِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَي صُورَةِ الرَّحْمَنِ » يعني خداي تعالي، آدمي را به صورت خويش آفريده [است]. (25)
در همان کتاب آمده است: « هر که خواهد شخص بهشت جاوداني را ببيند، در مردي بايد نگريست که خلق را به خداي خواند و خداي داند. در اين باب، حضرت رسول در حديث فرمايد: « السَّلْمَانُ بَابٌ مِنْ اَبْوَابِ الْجَنَّةِ » چون درِ بهشت مردي باشد، پيشگاهش هم مردي خواهد بود، و در حديث ديگر، حضرت فرمود که سلمان جانِ بهشت است، چون جانِ بهشت، مردي باشد، البته شخص بهشت هم مردي خواهد بود. » (26)
در تأويلات اسماعيليه، ردّ پاي آشکاري از الحاد و زَندَقه به چشم مي خورد. همه چيز در ناطق و اساس و نفس و عقل و حجت و امام و داعي و... خلاصه مي شود. حتي « لااله الا الله » که کلمه ي توحيد است و « الله » لفظ جلاله که مستجمع جميع صفات خداوند است، با حروف و کلمات و فصول آن ها، اساس و ناطق و... اثبات مي شود. خلاصه آن که، همه چيز در آخرين درجه ي تأويل به اشخاص برمي گردد؛ همان چيزي که در بخش روايي شاهد بوديم که غلات با جعل احاديث، مفاهيم قرآني را بر اشخاص حمل مي کردند.
پ) اگر به اسلوب بيان و دلالات وضعي پاي بند نباشيم، نظام تفهيم و تفهّم با الفاظ، مختل خواهد شد.
تأويلات باطنيه نشان مي دهد که از هر لفظي مي توان هر معنايي را اراده کرد و اين، چيزي جز اختلال نظام تفهيم و تفهّم نيست. اگر مناسبت هايي که باطنيه براي حمل الفاظ بر معاني مورد نظرشان ذکر کرده اند، کافي باشد، بين همه چيز مناسبت وجود دارد، حتي بين مفاهيم متضاد نيز تشابهاتي پيدا مي شود؛ به طور مثال مي توان مراد از « شب » را « روز » دانست، زيرا در اصلِ زمان با هم يکسان هستند!
ت) در تأويلات عددي مي توان الفاظ آيات را بر موارد مخالف تأويلات باطنيه نيز حمل کرد؛ به طور مثال در مواردي که لفظي متضمن عدد دو است، به جاي آن که بر عقل و نفس يا ناطق و اساس تأويل کنيم (27)، مي توانيم بگوييم: مراد شيخين (ابوبکر و عمر) است و يا در مواردي که لفظي متضمن عدد چهار است، به جاي تأويل به عقل و نفس و ناطق و اساس، مي توان آن را به خلفاي اربعه تأويل کرد. دليل صحت تأويلات آن ها و فساد تأويلات مخالف آن چيست؟ (28)
ث) بسياري از متفکران اسماعيلي، همه ي آيات، قرآن را مَثَل مي دانند. اگر همه ي الفاظ قرآن، مَثَل است، چرا تنها در موارد خاص، تصريح به مَثَل بودن آن ها شده است. (29) اين خود دليل است که بسياري از آيات، مَثَل نيست.
ج) با دقت در تأويلات باطنيه درمي يابيم که نتيجه ي اين همه تأکيد بر رمزي بودن تمام کتاب و شريعت و تمسک به حروف و اعداد و حساب جُمَّل و تکلّف در خلق مناسبت هاي ذوقي بين الفاظ و معاني مورد نظرشان، آن است که الفاظ و مفاهيم قرآن را بر موارد خاصي و به طور عمده بر ناطق، اساس، امام و حجت حمل کنند. آيا اين مطلب با عقل سليم سازگار است که خداوند در کلامش اين همه ابهام و اجمال و رمز و اشاره و کنايه به کار برد و مراد از همه ي آن ها چند نفر باشند که مي توانست بدون نياز به آن رموز و اشارات، آن ها را در چند سطر معرفي کند و مقام و مرتبت هر يک را براي مردم يادآور شود؟ چه چيز باعث شده که به جاي اين راه روشن و راست، آن راه تاريک و پرپيچ و خمِ ابهام و اجمال را انتخاب کند؟!
پينوشتها:
1. ر.ک: فرق و مذاهب اسلامي، ص 46.
2. برناردلويس، اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ترجمه ي يعقوب آژند، ص 38 و 43، (به نقل از: ملل و نحل شهرستاني، ص 136).
3. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 40، (به نقل از: الفَرق بين الفِرَق، ص 236؛ خطط، ج 2، ص 352؛ المقالات و الفرق، ج 1، ص 10).
4. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 40، (به نقل از: فرايد الندر، ج 2، ص 112؛ ملل و نحل شهرستاني، ص 136).
5. ر.ک: محمد بن حسن طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال کشي)، ص 323.
6. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 43 (به نقل از: کامل ابن اثير، ج 8، ص 21؛ فهرست ابن رزام، ص 86).
7. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 43، (به نقل از: کامل ابن اثير، ج 8، ص 21).
8. نصير بن منسوب به محمد بن نصير نميري هستند که در قرن پنجم از شيعه ي اماميه منشعب شدند و در شمال غربي سوريه جاي گرفتند. تعاليم آن ها عبارت است از التقاط عناصر شيعه و مسيحيت و معتقدات ايران پيش از اسلام. « فرهنگ فرق اسلامي، ص 442 و 445. »
9. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 43.
10. ر.ک: المقالات و الفرق، ص 81 و 82.
11. همان، ص 214.
12. همان، ص 83؛ فرق و مذاهب اسلامي، ص 48.
13. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 43، (به نقل از: ام الکتاب، ص 97).
14. اسماعيليان در تاريخ (مقاله ي پيدايش اسماعيليان)، ص 52.
15. ر.ک: اساس التأويل (مقدمه)، ص 12.
16. فرقه ي اسماعيليه، ص 24، (به نقل از: تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 215).
17. ر.ک: راحة العقل (مقدمه)، ص 19.
18. و. ايوانف، اسماعيليان در تاريخ (ناصرخسرو و اسماعيليان)، ترجمه ي يعقوب آژند، ص 457، (به نقل از: زادالمسافرين، ص 90).
19. ر.ک: المجالس المستنصريه (مقدمه ي محقق)، ص 19.
20. همان، ص 17 و 18.
21. مسند، به حديثي مي گويند که سند آن به معصوم متصل باشد.
22. بقره (2) آيه ي 210: « آيا اينان منتظر آن هستند که خدا با فرشتگان در زير سايباني از ابر نزدشان بيايد. »
23. کتاب الکشف، ص 102.
24. مارشال ک. س. هاجسن، فرقه ي اسماعيليه، ترجمه ي فريدون بدره اي، ص 407، (به نقل از: هفت باب بابا سيدنا، باب پنجم).
25. فرقه اسماعيليه، ص 405.
26. همان، ص 407.
27. مانند آيه ي « رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ ». (رحمن (55) آيه ي 17).
28. ر.ک: فضائح الباطنيه، ص 71.
29. مانند آيات 75، 76 و 112 سوره ي نحل.
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم