ماهيّت تأويل اصولي
آنچه از تعريف تأويل در نظر اصوليون برآمد، اين بود که: تأويل، عبارت است از حمل لفظ بر معنايي که يا در آن ظهور ندارد و يا برخلاف آن ظهور دارد؛ به تعبير ديگر، تأويل، حمل لفظ بر معناي غير ظاهر يا خلاف ظاهر است. در اين جا مي گوييم که حقيقت « تأويل اصولي » به ظهور رسانيدن لفظ در معنايي است که در نظر ابتدايي يا در آن ظهور ندارد و يا برخلاف آن ظهور دارد؛ بنابراين، « تأويل »، يک امر خلاف ظاهر يا غير ظاهر نيست، بلکه ممکن است يک لفظ با توجه به عوامل مختلف در معاني متفاوتي ظهور يابد؛ گاهي لفظ از نظر معناي وضعي ظهوري دارد، ولي با توجه به استعمال، در نظر اهل زبان، ظهور ديگري به خود مي گيرد و همين طور عوامل ديگري ممکن است لفظ را در معنايي ظاهر سازند که برخلاف ظهور وضعي و يا ظهور استعمالي آن باشد. در تأويل نيز با توجه به دليل يا دلايلي که آن را سبب گرديده، در نهايت، لفظ در « معناي تأويلي » به ظهور مي رسد، هرچند که با ظهورات ابتدايي مخالف باشد.عوامل مؤثر در فهم ظهور الفاظ و آيات قرآن
به طور کلي عواملي چند در ظهور نهايي کلام و کشف مراد متکلم نقش دارند که با توجه به موضوع بحث، که الفاظ و آيات قرآن کريم است، به بيان بعضي از مهم ترين آن ها مي پردازيم:1. وضع
ترديدي نيست که دلالت الفاظ بر معاني، دلالتي طبعي يا عقلي نيست و رابطه ي بين الفاظ با معاني آن ها، رابطه اي علّي و معلولي و ذاتي نيز نمي باشد، بلکه از رهگذر وضع و قرارداد است. (1) در جايي که چيزي براساس وَضع و مُواضَعه باشد، پا را فراتر از آن وضع و قرارداد نهادن، امري ناصواب است؛ بنابراين در به کارگيري الفاظ، نه گوينده مي تواند لفظ را در معنايي که با وضع آن هيچ ارتباطي ندارد استعمال کند، و نه شنونده حق دارد کلام متکلم را بر معنايي حمل کند که با وضع لفظ، فاقد هرگونه ارتباط و پيوند است. نکته اي که در مسأله ي وضع لغاتْ حايز اهميت به نظر مي رسد، اين است که نبايد تصور کرد وضع لغاتْ مانند وضع قوانين و مقررات است که محدوده ي کاملاً مشخصي داشته باشد، بلکه اهل زبان برحسب اذواق و قرايح و شرايط و مقتضيات، گاه دايره ي معاني الفاظ را توسعه داده و گاه تضييق مي نمايند؛ به طوري که وضع اوليه در ميان گستره ي استعمالات به فراموشي سپرده مي شود و گاه اساساً باز يافتن معناي « موضوعٌ له اوليه »، کاري بس دشوار است؛ چرا که اکثر مدوّنين لغت، آن معاني که داراي استعمال شايع هستند ياد کرده، توجهي به تمييز و تشخيص معاني موضوعٌ له از غير موضوعٌ له نداشته اند. (2) گاهي حمل لفظ بر معناي موضوعٌ له اوليه، خود خلاف ظاهر است، مانند کلمه ي « اَعْمَي » در آيه ي « وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً؛ (3) و هر که در اين دنيا نابينا باشد، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است ». مسلماً منظور از « اَعْمَي » فردي نيست که چشمان او نابينا باشد.بنابراين، گذشته از آن که دستيابي به وضع اوليه ي الفاظْ کار آساني نيست، حمل الفاظ بر معاني موضوعٌ له اوليه، همه جا کار درستي هم به نظر نمي رسد و چنين کاري در بسياري از موارد، خود خلاف ظاهر است. نتيجه آن که معناي موضوعٌ له صرفاً نمي تواند تعيين کننده ي ظاهر لفظ باشد و بايد عوامل ديگري را نيز در تعيين ظاهر کلام، دخيل دانست.
2. استعمال
گفتيم که وضع الفاظ مانند وضع قوانين نيست که از ابتداي وضع تا زمان اعتبار آن ها داراي محدوده ي خاصي باشد و مجريان در همان محدوده اجرا کنند، بلکه چون مجريان الفاظ اهل زبان هستند، با ذوق ها و سليقه هاي مختلف از يک سو، و مقتضيات و شرايط مخاطب و محيط از سوي ديگر، الفاظ همه جا در معاني موضوعٌ له با حدود و ثغور اوليه به کار نمي رود، بلکه در اثر استعمالات متفاوت، حدود و ثغور آن تضييق يا توسعه مي يابد.منظور از استعمال، کاربردهاي مختلف يک لفظ در معاني مرتبط با موضوعٌ له اوليه است. براي دريافت معاني دقيق الفاظ، بايد تطوّراتي که در معناي لفظ ايجاد شده و توسعه و تضييق هايي که بدان دچار آمده، منظور داشت. به نظر مي رسد آنچه که تحت عناويني چون معاني مجازي، منقول، حقيقت شرعي و حقيقت عرفي بيان شده، « وضع » جديد نيست، بلکه « استعمال » لفظِ وضع شده با حفظ چهارچوب کلي و روح معناي ابتدايي در معاني مورد نظر است؛ به طور مثال، الفاظ صلاة، زکاة، حج و غيره را شارع وضع نکرده، بلکه اين الفاظ قبلاً در کلام عرب وضع شده بود و شارع، همين الفاظ وضع شده را در معاني مورد نظرش استعمال کرده است.
با اين توضيح، روشن شد که صِرف توجه به معاني موضوعٌ له الفاظ براي فهم ظاهر کلام متکلم، کافي نيست؛ از اين رو بايد به تطور و تحول معاني الفاظ در گذر زمان و استعمالات و اصطلاحات مختلف توجه داشت، به ويژه آن که قرآن کريم آغازگر يک تحول و انقلاب در مسير راه بشريت بوده و لذا معاني و مفاهيم جديد زيادي را همراه با الفاظ خود آورده است و نبايد در فهم معاني قرآن، تنها به معاني موضوعٌ له الفاظ آن توجه کنيم.
براي آگاهي از استعمالات مختلف الفاظ، مراجعه ي به کتب لغت ضروري است. کتب لغت بيش از آن که حاوي معاني موضوعٌ له الفاظ باشند، استعمالات الفاظ را در بر دارند.
بايد توجه داشت که آگاهي از وضع و آشنايي با استعمالات مختلف الفاظ، براي فهم ظاهر آيات قرآن کريم کفايت نمي کند، بلکه اين امر صرفاً مقدمه اي در جهت فهم ظواهر قرآن تلقي مي شود. عوامل ديگر از قبيل تناسب واژه با الفاظ ديگر آيه و سياق آيات و غيره در تعيين نوع استعمال و معناي مورد نظر يک آيه، نقش مهمي دارند که به آن ها خواهيم پرداخت.
3. سياق
مراد از سياق، سير کلي يک جمله يا مجموعه اي از جمله هاست که از رهگذر آن، مفهوم خاصي به هم مي رسد. (4) جريان کلي يک جمله به الفاظي که در آن به کار رفته، جهت معنايي خاص مي بخشد و جريان کلي مجموعه ي يک متن، به هر يک از جمله هايي که در آن آمده، جهت مفهومي ويژه اي مي دهد، لذا نه مي توان يک لفظ را جداي از جمله اش معنا کرد و نه يک جمله را جداي از مجموعه اي که در آن قرار دارد. معنايي که براي يک لفظ در نظر گرفته مي شود، بايد با بقيه ي اجزاي جمله تناسب داشته باشد؛ به طور مثال، کلمه ي « جَمَل » در آيه ي « إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ »، (5) با توجه به مجموعه ي جمله، در « طناب کشتي » ظهور دارد، نه در شتر؛ زيرا سوزن خياطي و سوراخ آن، با طنابْ مناسبت بيشتري دارد تا با شتر.بنابراين، جهت تشخيص معناي ظاهر از ميان معاني محتمل، بايد به مجموع کلام و سياق آن توجه نمود، چه بسا لفظي به تنهايي به کار رود و ظهور در معنايي داشته باشد، ولي در ضمن يک عبارت، ظهور ديگري به هم رساند. چه بسا لفظ عامي مثل « کُلُّ عَالِم » در جمله اي در عموم، ظهور نداشته باشد، مانند: « اَکْرِمْ کُلَّ عَالِمٍ اِلاَّ الفُسَّاقَ مِنْهُمْ » و يا لفظ مطلقي در مقيد، ظهور داشته باشد و يا لفظي با توجه به سياق جمله، در معناي مجازي ظهور داشته باشد؛ از اين رو در به دست آوردن ظهور الفاظ بايد به سياق عبارتي که جمله در آن به کار رفته و نيز سياقي که عبارت در آن قرار دارد، توجه کرد.
براي روشن شدن بحث، مثالي ذکر مي کنيم:
فرض کنيم کلمه ي « بَحر » در عربي داراي دو معناست: 1. دريا 2. دانشمند. معناي اول حقيقي، و معناي دوم مجازي است. هنگامي که فردي به ما بگويد: « اِذْهَب اِلَي البَحْرِ فِي کُلِّ يَوْمٍ » و ما بخواهيم بدانيم منظور متکلم از کلمه ي بحر چيست؟ آيا درياست يا دانشمندي که دانش فراوان دارد؟ سياق کلام را مورد بررسي قرار مي دهيم. اگر در ديگر کلمات عبارت و نيز قراين خارجي، نشانه اي بر مقصود بودن معناي مجازي « بحر » نيافتيم، لازم است اين کلمه را بر معناي راجح آن، يعني « دريا » حمل نماييم.
گاهي در ساير اجزاي کلام، کلماتي يافت مي شود که با معناي راجحِ کلمه ي « بحر » سازگار نيست، مانند اين که جمله ي قبلي به اين صورت گفته شود: « اِذْهَبْ اِلَي البَحْرِ فِي کُلِّ يَوْمٍ وَاسْتَمِعْ اِلَي حَديِثْهِ بِاهْتِمامٍ ». ملاحظه مي کنيم که چنانچه لفظ « حديث » را بر معناي راجحش حمل کنيم، با معناي لغوي و راجح « بحر »، يعني « دريا » سازگار نيست، بلکه با معناي مرجوح آن، يعني با « عالِم » سازگار است. در اين جا مراد متکلم از « بحر » چيست؟ آيا دانشمندي است که دانش فراوان دارد، به دليل اين که ما را مأمور به شنيدن سخنش نموده است، يا درياست که در اين صورت معناي راجح « حديث » مقصود نيست، بلکه معناي مرجوح آن، يعني « صداي امواج دريا » مراد است؟ در چنين عباراتي بر سر يک دو راهي قرار داريم، ظاهر کلمه ي « بحر » به ما مي گويد: معناي جمله اين است، « به سمت درياي موّاج برو و صداي دل نشين امواج دريا را بشنو » و ظاهر کلمه ي « حديث » به ما مي گويد: معناي جمله اين است: « نزد عالم که درياي علم است برو و به سخن او خوب گوش فرا ده ». در اين گونه موارد بايد سياق مجموعه ي کلام را مورد توجه قرار دهيم، يعني با مورد نظر قرار دادن جمله هاي قبل و بعد و موقعيت کلام ببينيم کدام معنا راجح است.
ملاحظه مي کنيم که در عبارتي مانند عبارت مذکور، چنانچه سياق با معناي اول سازگار بود، کلمه ي « بحر » در « دريا » ظهور دارد که معناي حقيقي آن است و لفظ « حديث » در « صداي امواج دريا » ظهور دارد که معناي مجازي آن است. چنانچه سياق با معناي دوم سازگار بود، واژه ي بحر در معناي مجازي اش و کلمه ي حديث در معناي حقيقي اش ظهور دارد.
بنابراين، به طور مطلق نمي توانيم بگوييم: الفاظ در معاني حقيقي شان ظاهرند و يا الفاظ عام هرجا باشند در عموم، ظهور داشته و الفاظ مطلق در اطلاق، ظهور دارند، بلکه بايد سياق کلام را بررسي کرده، معاني ظاهر از الفاظ را دريافت. (6)
با نگاهي گذرا به آيات قرآن کريم، نقش مهم سياق را در ظهور معاني الفاظ درمي يابيم؛ به طور مثال، صيغه ي امر را مورد بررسي قرار مي دهيم. اصوليون در بحث ظهور صيغه ي امر، اختلاف نظر دارند. بعضي گفته اند: در وجوب ظاهر است و بعضي گفته اند: در نَدب ظهور دارد و برخي ظهور آن را در قدر مشترک بين آن دو مي دانند و همين طور آن ها که آن را ظاهر در وجوب مي دانند، در سبب اين ظهور اختلاف دارند، بعضي آن را نتيجه ي « وَضع » (7)، و عده اي مولود « استعمال » و برخي فرآورده ي « حکم عقل » مي دانند، (8) ولي همه ي آن ها تصريح کرده اند که اين در جايي است که قرينه اي بر ظهور صيغه ي امر در معناي ديگر نباشد. سخن ما اين است که در تمام موارد، اين قرينه است که تعيين کننده ي ظهور صيغه ي امر است و بهترين قرينه، « سياقي » است که صيغه ي امر در آن به کار رفته است و هر عبارتي به طور مسلم سياقي دارد که به الفاظش رنگ و نما و ظهور خاصي مي بخشد.
در اين جا به برخي از معاني گوناگون صيغه ي امر که از سياق آيات قرآن استنباط شده است، نظر مي افکنيم تا به اهميت نقش سياق در ظهور آيات، بيشتر پي ببريم:
1. وجوب: « أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ »؛ (9)
2. ندب: « فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً »؛ (10)
3. ارشاد: (11) « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَى اََجَلٍ مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ »؛ (12)
4. اباحه: « كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا »؛ (13)
5. تهديد: « اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ »؛ (14)
6. تعجيز: « فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ »؛ (15)
7. اکرام: « ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ »؛ (16)
8. تحقير: « ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ »؛ (17)
9. تسخير: « كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ »؛ (18)
10. ايجاد از عدم به طور دفعي: « كُن فَيَكُونُ »؛ (19)
11. دعا: « رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ »؛ (20)
12. امتنان: « كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ »؛ (21)
13. تفويض: « فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ »؛ (22)
14. تعجب: « انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ »؛ (23)
15. تکذيب: « قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ »؛ (24)
16. پندگيري: « انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ »؛ (25)
17. انذار: « تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ »؛ (26)
18. تسويه: « فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ »؛ (27)
19. ترخيص: « وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا » (28)؛ (29)
20. تخيير: « فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ (30). » (31)
4. هماهنگي با کل قرآن
مجموعه ي آيات قرآن کريم به منزله ي کلامي واحد است که از متکلم واحد صادر شده است؛ به تعبير ديگر، قرآني که اکنون آياتش را به تفصيل مي بينيم، يک کتاب بسيط بوده، که در سير نزولْ مفصّل گرديده است، چنان که حق تعالي فرمود: « كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ » (32). و در اين کتاب هيچ گونه اختلافي وجود ندارد: « أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً. » (33)بنابراين، نبايد ظاهر آيه اي از قرآن کريم با ظاهر آيات ديگر مغاير باشد و وقتي مي توان مفهومي را برآمده از ظهور نهايي يک آيه تلقّي کرد که با آيات ديگر مخالف نباشد؛ به عبارت ديگر، همان طور که يک کلمه، ظهور واقعي خود را در جمله پيدا مي کند، يک آيه و يک مجموعه از آيات نيز ظهور نهايي خود را در کلّ قرآن مي يابد؛ لذا « تفسير قرآن به قرآن » در به دست آوردن ظهور نهايي و واقعي آيات، بسيار سودمند است.
گاهي ظهور ابتدايي يک آيه، تحت الشعاع ظهور آيه يا آيات ديگر واقع مي شود، به طوري که يک آيه ممکن است دورنمايي از يک شيء را نشان دهد، اما آيه يا آيات ديگر، آن را روشن کرده و همان شيء را به طور دقيق به ما بشناساند، مانند « کَوْثَر » در آينه ي « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ». (34) آيه ي کريمه به روشني دلالت دارد بر اين که خداوند به پيامبرش کوثر را عطا فرموده است. آنچه که از معناي لغوي « کوثر » مي فهميم، آن است که آن، نعمت فراوان است که خداوند از آن به وصفِ کثرت ياد کرده است. (35) و اين همان دورنمايي است که خداوند از « کوثر » به ما ارائه داده است، اين مقدار از ظهور را همه در مي يابند؛ اما مصداقِ کوثر براي همه آشکار نيست. برخي گفته اند: رودي در بهشت است و بعضي گفته اند: قرآن و نبوّت است و نيز گفته شده که فاطمه (عليهاالسلام) است. حق اين است که از آن دورنما، تشخيص مصداق مشکل است، ولي وقتي آيه ي آخر سوره ي کوثر را مورد دقت قرار دهيم، مي توانيم کوثر را روشن تر دريابيم. آيه ي آخر اين سوره چنين است: « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ». (36) « اَبْتَر » به کسي گفته مي شود که بي نسل است. از آن جا که آيات اين سوره داراي يک سياق بوده و با مقايسه ي آيه ي اول با آخر فهميده مي شود، نعمتي که به پيامبر داده شده، کثرت نسل و ذُريّه است و لذا مي توان کوثر را به حضرت صديقه، زهرا (عليهاالسلام) منطبق ساخت؛ زيرا ذُريه ي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) - که فراوان نيز هستند - از طريق آن حضرت است. (37)
5. هماهنگي با سنّت صحيح
خداوند، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به تبيين آيات قرآن کريم براي مردم مأمور فرمود، آن جا که مي فرمايد: « وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ». (38) با توجه به اين دو نکته بايد گفت: تأويلي برآمده از ظهور نهايي يک آيه تلقي مي شود که با سنت صحيح هماهنگ باشد؛ به طور مثال، اگر در مورد حَدّ سرقت فقط آيه ي « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا » مورد عمل قرار گيرد، به محض اين که موضوع سرقت درباره ي فردي احراز شود، بايد حکم قطع دست او را صادر کرد، در حالي که در روايات، شروطي را براي حدّ سرقت ذکر کرده اند، از جمله: شکستن حِرْز، دزديدن چهار و نيم نخود طلاي مسکوک رايج يا قيمت آن، مضطر نبودن سارق و غيره. (39)قابل ذکر است که علماي شيعه و سنّي در اين مطلب اتفاق نظر دارند که عموميت و اطلاقات قرآن کريم به وسيله ي سنت، قابل تخصيص و تقييد است، چه به نحو خبر متواتر باشد و چه به صورت خبر واحد.
مراحل تکوّن ظهور در کلام و رابطه ي تأويل با آن
با توجه به نقش عوامل تأثيرگذار بر ظهور يک کلام - که بعضي از آن ها را به اختصار بيان کرديم - ظهور نهايي آيات قرآني و هر کلام ديگر در طي مراحلي به دست مي آيد؛ از اين رو برخي گفته اند: به طور کلي ظهور بر سه قسم است:1. ظهور تصوّري: 2. ظهور تصديقي اول؛ 3. ظهور تصديقي دوم.
الف) ظهور تصوري، به دلالت لغوي يا عرفي مفردات کلام گفته مي شود. عامل ظهور تصوري وضع و استعمال است. براي به دست آوردن چنين ظهوري از کلام، علم به وضع و استعمال الفاظ کفايت مي کند. در اين ظهور، سياق و قراين داخلي و خارجي هيچ گونه سهمي ندارند.
ب) ظهور تصديقي اول:
دلالت مجموعه ي الفاظ کلام است که گاهي ممکن است با ظهور بعضي از الفاظ مغايرت داشته باشد. اين نوع ظهور، بر تمام شدن کلامِ متکلم، متوقف است.پ) ظهور تصديقي دوم:
عبارت است از ظهور کلام در مراد واقعي متکلم. اين ظهور، بر عدم وجود هر گونه قرينه ي صارفه، متصل و منفصل، لفظي و غير لفظي، متوقف است. (40)برخي نيز ظهور را به دو دسته تقسيم کرده اند: بسيط و مُعَقَّد (مُرَکّب).
1. ظهور بسيط:
معنايي است که از لفظ يا کلامي - بدون در نظر گرفتن الفاظ و کلام هاي ديگر - ظاهر است.2. ظهور مُعَقّد (مرکّب):
ظهوري است که از مجموعه ي الفاظ و عبارات متکلم به دست مي آيد، در جايي که هر يک از آن الفاظ و عبارات، خود داراي ظهور جداگانه اي هستند. (41)معناي تأويلي ممکن است با ظهور ابتدايي يا بسيطْ سازگار نباشد، ولي بايد با ظهور نهايي يا معقّد آن سازگار باشد؛ بنابراين، « تأويل » حمل لفظ بر معنايي است که در نهايت، با در نظر گرفتن عوامل گوناگون، از خود لفظ برآمده و لفظ در آن ظاهر گرديده است.
پينوشتها:
1. ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص 35.
2. ر.ک: محمدرضا مظفر، اصول فقه، ج 2، ص 141.
3. اسراء (17) آيه ي 72.
4. ر.ک: المعالم الجديده، ص 143.
5. اعراف (7) آيه ي 40: « درهاي آسمان بر روي کساني که آيات ما را تکذيب کرده اند و از آن ها سر برتافته اند، گشوده نخواهد شد، تا آن گاه که طناب کشي از سوراخ سوزن بگذرد و مجرمان را اين چنين کيفر مي دهيم. »
6. ر.ک: المعالم الجديده، ص 143 و 144.
7. ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 704.
8. ر.ک: محمدرضا مظفر، اصول فقه، ج 1، ص 65.
9. بقره (2) آيه ي 43 و 110؛ نور (24) آيه ي 56؛ مزّمّل (73) آيه ي 20: « نماز را بر پاي داريد و زکات بدهيد. »
10. نور (24) آيه ي 33: « و از بندگانتان، آنان که خواهان باز خريدن خويشند، اگر در آن ها خيري يافتيد، باز خريدشان را بپذيريد. »
11. فرق نَدب با ارشاد اين است که در اول، مصلحت اُخري مطرح است و در دوم، مصلحت دنيوي. « المناهج الاصوليه، ص 72. »
12. بقره (2) آيه ي 282: « اي کساني که ايمان آورده ايد، چون وامي تا مدتي معين به يکديگر دهيد، آن را بنويسيد. »
13. اعراف (7) آيه ي 31: « بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نکنيد. »
14. فصلت (41) آيه ي 40: « هرچه مي خواهيد بکنيد [خداوند به کارهايتان بيناست]. »
15. بقره (2) آيه ي 23: « [اگر در قرآن ترديد داريد] سوره اي به مانند آن بياوريد. »
16. حجر (15) آيه ي 46: « به سلامت و ايمني وارد شويد. »
17. دخان (44) آيه ي 49: « بچش که تو پيروزمند و بزرگواري. »
18. بقره (2) آيه ي 65: « بوزينگاني خوار و خاموش گرديد. »
19. يس (36) آيه ي 82: « موجود شو! پس موجود مي شود. »
20. نوح (71) آيه ي 28: « اي پروردگار من، مرا و پدر و مادرم را بيامرز. »
21. انعام (6) آيه ي 88: « بخوريد از هرچه خدا به شما روزي داده است [و از شيطان پيروي نکنيد]. »
22. طه (20) آيه ي 72: « به هرچه خواهي حکم کن. »
23. فرقان (25) آيه ي 9: « بنگر که چگونه براي تو مَثَل ها زده اند. »
24. آل عمران (3) آيه ي 93: « بگو: اگر راست مي گوييد، تورات را بياوريد و بخوانيد. »
25. انعام (6) آيه ي 99: « به ميوه هايش آن گاه که پديد مي آيند بنگريد که در آن ها عبرت هاست. »
26. ابراهيم (14) آيه ي 30: « اکنون بهره مند گرديد که سرانجامتان آتش است. »
27. طور (52) آيه ي 16: « خواه بر آن صبر کنيد يا صبر نکنيد، تفاوتي نکند. »
28. مائده (5) آيه ي 2: « چون از احرام درآمدي، صيد کنيد. »
29. علي بن ابي علي آمدي، الاحکام في اصول الاحکام، ج 1، ص 367.
30. کهف (18) آيه ي 29: « هرکه بخواهد، ايمان آورد و هرکه بخواهد کافر شود. »
31. ر.ک: الاحکام في اصول الاحکام، ص 278 و 279.
32. هود (11) آيه ي 1: « کتابي است که آيه هاي آن استوار شده و سپس تفصيل داده شده است از نزد حکيم دانا. »
33. نساء (4) آيه ي 82: « آيا در قرآن نمي انديشند؟ هرگاه از سوي ديگري جز خدا مي بود، در آن اختلافي بسيار مي يافتند. »
34. کوثر (108) آيه ي 1: « ما کوثر را به تو عطا کرديم. »
35. لفظ کوثر، هم از نظر ماده (کَثُرَ) و هم از نظر وزن (فَوْعَلْ) بر کثرت دلالت دارد.
36. کوثر (108) آيه ي 3: « بدخواه تر، خود ابتر است. »
37. ر.ک: اصول فقه مظفر، ج 2، ص 159 و 160.
38. نحل (16) آيه ي 44: « بر تو قرآن را نازل کرديم، تا آنچه را براي مردم نازل شده است، براي آن ها تبيين کني، باشد که بينديشند. »
39. ر.ک: امام خميني، تحرير الوسيله، ج 2، ص 436-439.
40. اصول فقه مظفر، ج 2، ص 145 و 146.
41. ر.ک: دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 27 (مقاله ي « سيد محمدباقر حکيم »).
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم