تفسير همان فهم و دريافت مرادهاي ظاهري و باطني الهي است؛ بدين جهت، چندين پرسش در اينجا قابل طرح است:
آيا فهم و تفسير ظاهر و باطن قرآن ممکن است؟ در صورت امکان، آيا فهم و تفسير به افراد خاصّي مانند معصومان (عليهم السلام) و راسخان درعلم يا معصومان (عليهم السلام ) و صحابه اختصاص دارد يا عموم افراد در صورت دارا بودن شرايط لازم مي توانند قرآن را تفسير کنند؟ در صورت امکان فهم و تفسير براي عموم مخاطبان، آيا چنين تفسيري جايز است يا منع شرعي دارد؟ در صورت ممنوع بودن تفسير، دلايل آن چيست؟ آيا چنين منعي عمومي است يا اختصاص به افراد خاصّي دارد؟ در صورت عدم وجود منع شرعي، آيا مراتب فهم آن براي همگان يکسان است يا افراد با توجه به مراتب علمي خود، در تفسير قرآن متفاوتند؟ آيا تفسير متعلّق به مراد خداوند و واقع نماست يا تنها حکايت از ظاهر قرآن دارد؟ در ادامه به پاسخ اين پرسش ها مي پردازيم.
بررسي امکان تفسير و مراتب آن
به نظر مي رسد تفسير امري ممکن و قرآن قابل فهم و تفسير و داراي مراتبي است و مراتب عمومي آن اختصاص به معصومين (عليهم السلام) ندارد و براي ديگر مفسّران نيز مقدور مي باشد. در خصوص امکان تفسير، دو ديدگاه مهم وجود دارد: گروهي معتقد به امکان تفسير براي عموم مفسّران هستند که چنين نظري صحيح است. در برابر، برخي ديگر معتقدند تفسير و فهم قرآن، فقط براي معصومين (عليهم السلام) امکان پذير است. ابتدا به نقد و بررسي دلايل گروه دوم مي پردازيم و با اثبات نادرستي دلايل اختصاص و انحصار تفسير براي معصومين (عليهم السلام) امکان تفسير براي عموم مفسّران به اثبات مي رسد.گرچه براي اصل امکان تفسير به صورت مستقل، اقامه ي دليل ضرورتي ندارد، ولي مي توان در اين خصوص به دليل عقلي، يعني اقتضاي هدايت بشر و ضرورت فهم کتاب و دليل قرآني، يعني آيات وجوب تدبّر (1) که لازمه آن، امکان فهم قرآن است و احاديث عرضه (2) و احاديث چگونگي استفاده از قرآن و احاديث دالّ بر روايات جاودانگي آن و ... استناد نمود. (3) محقّقان، کمتر در خصوص اصل امکان تفسير سخن گفته اند؛ زيرا درباره پذيرش اصل امکان تفسير و داراي مراتب بودن تفسير مفسران، توافق بيشتري وجود دارد. بيشترين مباحث علمي در اين زمينه در بين موافقان و مخالفان، در خصوص چگونگي امکان تفسير و قلمرو آن بوده است. وجود صدها تفسير در بين مفسّران فريقين نيز از صدر اسلام تا کنون، دليلي بر پذيرش عملي امکان تفسير در بين مفسّران، متکلّمان و محدثان بوده است. (4)
بررسي ديدگاه اختصاص تفسير به معصومان (عليهم السلام)
انديشه اختصاص تفسير براي معصومين (عليهم السلام) بيشتر از طرف گروهي از محدثين که معروف به « اخباريون » هستند ارائه شده است. (5) آنها معتقدند در جريان تفسير مي بايد از روايات معصومين (عليهم السلام) کمک گرفت و راه و روش هاي ديگر تفسير نمي تواند صحيح و روشمند باشد. شيخ حر عاملي در کتاب القضاء، « ابواب صفات قاضي » ، به روايات چگونگي قضاوت قاضيان پرداخته، بر اساس آنها بيان مي کند که تفسير قرآن را مي بايد از امامان معصوم (عليهم السلام) فرا گرفت و فهم ظاهر قرآن منوط به تفسير امامان معصوم(عليهم السلام) است (6) و بنابراين، قاضيان نيز مي بايد به هنگام صدور حکم و استناد به آيات، از روايات معصومين (عليهم السلام) کمک بگيرند.استرآبادي نيز که از « اخباريون » شمرده شده، معتقد است بدون کمک از عترت، احکام دين را نمي توان از قرآن استنباط کرد. (7) موافقان اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام) با هدف ارج گذاري به استنباط آموزه هاي ديني، کوشيده اند راه فهم و تفسير قرآن را فقط منحصر در بيان معصومان (عليهم السلام) بدانند و باب ادراک آن را براي ديگران مسدود کنند؛ (8) آنان به همين جهت، براي اختصاصي بودن فهم و تفسير قرآن، به دلايلي استناد کرده اند که نيازمند تحليل و بررسي است.
ادلّه اختصاص تفسير به معصومان (عليهم السلام)
معتقدان به اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام) براي اثبات انديشه خود، به برخي از روايات استناد کرده اند که قابل تأمّل است و در مواردي نيز به کمک آن روايات به برخي از آيات استناد نموده اند که اهمّ آنها چنين است: روايات انحصار، روايات استبعاد، روايات تفسير به رأي، سنخيّت بين مفسّر و متن، آيه راسخان در علم و آيه ي مس. آنها به مطالب ياد شده استناد کرده اند تا اثبات نمايند که تفسير قرآن مختصّ به معصومان (عليهم السلام) است و ديگران از آن بهره اي ندارند؛ بنابراين، براي آنها تفسير قرآن ممکن نيست. در ادامه، به بررسي و نقد اين ادلّه مي پردازيم:1- روايات انحصار
در مصادر روايي، برخي از روايات وجود دارد که مي توان از ظاهر آنها معتقد به انحصار فهم و تفسير براي معصومين(عليهم السلام) شد:1- روايت « مَن خُوطِبَ بِهِ » که در آن، گفت و گوي امام باقر (عليه السلام) با قتاده بيان شده و بخشي از آن چنين است:
حضرت خطاب به وي فرمودند خبردار شده ام که قرآن را تفسير مي کني. قتاده در پاسخ گفت: آري. حضرت فرمود: از روي علم و آگاهي قرآن را تفسير مي نمايي يا از روي جهل و ناداني؟ او پاسخ داد: نه، من با علم و آگاهي به تفسير قرآن مي پردازم... حضرت در ادامه به او فرمود: واي بر تو اي قتاده! اگر از پيش خودت قرآن را تفسير مي کني، هلاک شده اي و هلاک کرده اي و اگر از ديگران نيز چنين تفسيري را فراگرفته اي باز هلاک شده اي... واي بر تو! قرآن را تنها کسي مي شناسد و بدان معرفت دارد که به او خطاب شده است.(9)
2- بشير دهّان مي گويد از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که مي فرمود:
خداوند در کتابش اطاعت ما را لازم نموده... و کرامت هاي قرآن براي ماست و من نمي گويم که من غيب مي دانم؛ ولي ما به کتاب خدا آگاه هستيم، کتاب خدا معاني چند گونه اي را بر مي تابد. خداوند به ما دانشي ارزاني داشته که ديگران از آن بي اطلاعند. (10)
3- جابر از امام باقر (عليه السلام) نقل مي کند که آن حضرت چنين فرمود:
خدا علم و معرفتي دارد که مختصّ به اوست و هم چنين خدا علم و دانشي دارد که فرشتگان مقرّب الهي و پيامبران مرسل او از آن آگاهند و ما نيز از آن آگاهي داريم. (11)
4- امام صادق (عليه السلام) فرمود:
کتاب خداوند متعال داراي چهار مرحله است: عبارات، اشارات، لطايف و حقايق. عبارات آن براي عوام و اشارات آن براي خواص و لطايف آن براي اوليا و حقايق آن براي انبيا. (12)
5- امام علي (عليه السلام) مي فرمايد:
در مورد کتاب خدا از من بپرسيد؛ قسم به خدا! هيچ آيه اي از کتاب خدا نيست که در شب و يا روز نازل شده باشد... مگر آن که رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) آن را بر من خواند. و تأويل آن را به من آموخته است. (13)
6- آن حضرت در جاي ديگر مي فرمايد:
هيچ آيه اي نيست مگر آن که من مي دانم کي و در کجا نازل شده است و اگر درباره آنچه در ميان دو لوح است نيز از من بپرسيد، براي شما سخن مي گويم. (14)
7- امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) برترين راسخان در علم است و او از تمامي آنچه بر او فرو آمده بود، از تأويل و تنزيل آن آگاه بود ... و اوصيا و جانشينان او نيز بر تمامي آن علوم آگاهند. (15)
8- از جابر نقل شده است که امام باقر (عليه السلام) فرمود: « هيچ کس نمي تواند ادّعا کند که همه قرآن و ظاهر و باطن آن نزد اوست جز اوصياي پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم). » (16)
9- حضرت صادق (عليه السلام) از ابوحنيفه – فقيه عراق – پرسش مي کند با چه چيز براي مردم عراق فتوا مي دهي؟ او مي گويد: با کتاب خدا و سنّت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم)؛ آن حضرت مي فرمايد: آيا قرآن را آن گونه که بايد مي شناسي و ناسخ و منسوخ آن را تمييز مي دهي؟ او پاسخ مي دهد: آري. آن حضرت مي فرمايد: ادّعاي بزرگي کردي؛ خداوند چيزي از کتاب خود را جز نزد صاحبان علم که قرآن بر آنان نازل شده، قرار نداده است و ... . (17)
برخي از روايات ياد شده، مانند روايت قتاده که مهم ترين روايت است، ضعف سندي دارد، (18) ولي به جهت فراواني آنها، مي توان گفت که چنين رواياتي از معصوم صادر شده است و در صدور آنها ترديدي روانيست و مفاد آنها تنها دلالت بر انحصار و اختصاص برخي از مراحل فهم و تفسير براي معصومين (عليهم السلام) دارد؛ يعني روايات ياد شده، بيان کننده آن است که تفسير قرآن به صورت کامل، که شامل تبيين ظاهر و باطن و همه مراحل آن است، تنها در اختيار معصومين (عليهم السلام) مي باشد. واژه ي « إِنَّما » که در روايت « اِنّمَا يَعرِفُ القُرآنَ مَن خُوطِبَ بِهِ » آمده است، هر چند بيان گر حصر است، ناظر به معرفت دروني و نهايي آيات مي باشد که مي توان از آنها با عنوان تأويل و بطن آيات ياد کرد و اين فراتر از فهم هاي ظاهري است. معرفت ظاهري آيات در انحصار و اختصاص هيچ فرد خاصّي نيست و هر قرآن پژوهي با کمک قواعد عربي و تفسير مي تواند به آنها دست يابد؛ حتي مراحلي از فهم باطني قرآن نيز براي گروهي از مفسّران، مقدور است.
آخوند خراساني، نيز بدين امر تأکيد مي کند که کامل ترين مرحله فهم و تفسير قرآن در اختيار پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) يعني « مَن خُوطِبَ بِهِ » قرآن است؛ ولي فهم ظاهري آن مخصوص پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نبوده و نيست و براي ديگران نيز امکان پذير است. (19) به نظر مي رسد اين که به برخي از اخباريون، نسبت داده شده که آنان معتقدند فهم قرآن « توقيفي » است و به معصومين (عليهم السلام) اختصاص دارد، ناظر به استفاده از قرآن قبل از فحص از آيات باشد وگرنه پس از جست وجو از مطلق و مقيد قرآن و ... مراتبي از فهم آن براي ديگران هم امکان پذير است. (20)
ديگر روايات ياد شده نيز در مقام بيان مراحل مختلف فهم آيات است و هيچ انحصار و اختصاصي را در فهم قرآن براي معصومين (عليهم السلام) نمي رساند؛ زيرا در روايت امام صادق (عليه السلام) که فهم قرآن را داراي چهار مرحله مي داند، به اختصاص فهم لطايف و حقايق، آن براي اوليا و انبيا اشاره دارد و گرنه فهم عبارات و اشارات آن براي ديگران نيز مقدور مي باشد، يا در روايت ديگر که مي فرمايد: تمام قرآن نزد اوصياست و هيچ کس نمي تواند ادّعا کند که همه قرآن نزد اوست، ناظر به علم به ظاهر و باطن و فهم همه علوم و معارف قرآن است. بدين جهت، براساس روايات ياد شده، مراتب فهم قرآن متفاوت و برخي از آنها در اختيار معصومين (عليهم السلام) است و ديگران نيز مي توانند از طريق معصومين (عليهم السلام) و در حد توان خود، آنها را درک کنند. (21)
در روايت نهم نيز امام صادق (عليه السلام) از ابوحنيفه مي پرسد: « تَعرِفُ کِتَابَ اللهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ؟ ؛ (22) آيا تو به کتاب خدا معرفت کامل داري؟ » و آيا حقّ و حقيقت معرفت قرآن را مي داني؟ گر چه او در پاسخ مي گويد بله، ولي امام در تداوم گفت و گو به او مي فرمايد: تو ادّعاي بزرگي را نموده اي. سخن امام صادق (عليه السلام) خطاب به ابوحنيفه در خصوص توجه دادن او به عظمت و عمق معارف و تفاسير قرآن است که مختصّ به اهل بيت (عليهم السلام) مي باشد و امام (عليه السلام) تنها ادّعاي بزرگي مثل ادّعاي ابوحنيفه را هدف گرفته و اگر آن حضرت در مقام بيان عدم امکان فهم و تفسير قرآن براي غير معصومين مي بود، بايد با عباراتي ديگر آن را بيان و به جاي سلب جزئي، سلب کلّي مي کرد. (23)
روايات ياد شده – در صورتي که دلالت بر اختصاص تفسير به طور مطلق براي معصومين (عليهم السلام) داشته باشد – با روايات ديگر که غير معصومان را امر يا توصيه به تفسير مي کند، متعارض است، مانند روايت « يُعرَفُ هَذَا وَ أَشبَاهُهُ مِن کِتَابِ اللَّهِ » ، هنگامي که راوي از امام صادق (عليه السلام) يک مسئله ي فقهي مي پرسد، حضرت (عليه السلام) در پاسخ، او را به قرآن ارجاع مي دهد. (24) علاوه بر اين، روايات ياد شده با ظاهر آياتي که امر بر تدبّر و تعقّل مي کند، آيا آياتي که مخالفان را به تحدّي فرا مي خواند، ناسازگار است. (25)
بعيد نيست برخي از روايات ياد شده که عدّه اي از مخالفان به آنها استناد کرده و سعي دارند بر اساس تفسير و فهم قرآن را مختصّ به معصومان (عليهم السلام) بدانند و از طريق آن، آنها، عدم امکان تفسير براي ديگران را ثابت کنند، ناظر به حوزه فقه و تعبّديّات و آيات الاحکام باشد که مختصّ به معصومان (عليهم السلام) است و ديگران را از آن بهره اي نيست.
2- روايات استبعاد
در ظاهر برخي از روايات، تفسير قرآن در پرتو عقل و خرد مخاطبان، نادرست شمرده شده و از آنها با عبارت « أَبعَدُ مِن عُقُولِ الرِّجالِ » و يا « أَبعَدُ مِن قُلُوبِ الرِّجَالِ » و ... ياد شده است. اين روايات بيان گر آن است که بيش از هر چيز ديگر، تفسير قرآن از دسترس عقل به دور است. بنابراين، راه تفسير قرآن از طريق معصومان (عليهم السلام) خواهد بود.روايات ياد شده در غالب مصادر روايي آمده است، ولي صورت کامل تر آن را، شيخ حرّ عاملي جمع آوري کرده (26) که با حذف روايات مکرر، جمعاً سه روايت به شرح ذيل است:
1- جابربن يزيد مي گويد: از امام باقر (عليه السلام) در باب تفسير آيه اي سؤال کردم، آن حضرت پاسخي ارائه فرمود. پس از آن، همان سؤال را از آن حضرت پرسيدم، امام باقر (عليه السلام) جواب ديگري ارائه فرمود. به آن حضرت عرض کردم قبلاً همين سؤال را از شما پرسيدم و شما جواب ديگري ارائه داديد، حضرت چنين فرمود:
يَا جَابِرُ! إِنَّ لِلقُرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بَطناً وَ لَهُ ظَهراً، وَ لِلظَّهرِ ظَهراً، يَا جَابِرُ! وَ لَيسَ شَيءٌ أَبعَدَ مِن عُقُولِ الرِّجَالِ مِن تَفسِيرِ القُرآنِ، إِنَّ الآيَةَ يَکُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيءٍ وَ هُوَ کَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلَي وُجُوهٍ؛ (27)
اي جابر! قرآن داراي باطن است و براي باطن آن هم باطني است و قرآن داراي ظاهر است و براي ظاهر آن هم ظاهري است. اي جابر! چيزي دورتر از خرد و عقل مردم از تفسير قرآن نيست؛ زيرا آغاز يک آيه درباره چيزي و پايان آن در مورد چيز ديگري است؛ در حالي که قرآن کلامي به هم پيوسته و داراي وجوه معنايي است.
2- راوي در گفت و گوي خود با امام صادق (عليه السلام) از آن حضرت در خصوص مطالب قرآن پرسش مي کند و حضرت صادق (عليه السلام) بدو مي فرمايد:
القُرآنُ لَيسَ عَلَي مَا ذَکَرتَ وَ کُلُّ مَا سَمِعتَ فَمَعنَاهُ عَلَي غَيرِ مَا ذَهَبتَ إِلَيهِ وَ إِنَّمَا القُرآنُ أَمثَالٌ لِقَومٍ يَعلَمُونَ دُونَ غَيرِهِم... وَ لِذَلِکَ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله وسلم) إنَّهُ لَيسَ شَيءٌ أَبعَدَ مِن قُلُوبِ الرِّجَالِ مِن تَفسِيرِ القُرآنِ؛ (28)
قرآن آن گونه که فکر مي کني نيست و آنچه را شنيده اي، معنايش برخلاف رأي توست و قرآن امثالي براي اهل دانش است و نه ديگران... و به همين جهت، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چيزي دورتر از دل هاي مردم، از تفسير قرآن نيست.
3- معلّي بن خنيس از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که آن حضرت فرمود:
مَا مِن أَمرٍ يَختَلِفُ فِيهِ اثنَانِ إِلّا و لَهُ أصلٌ فِي کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لکِن لا تَبلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ؛ (29) هيچ موضوعي نيست که اختلافي درباره آن وجود داشته باشد، مگر آن که ريشه آن در کتاب خدا هست، ولي عقول مردم بدان نمي رسد. (30)
سه روايت ياد شده در صورت صحّت سند (31)، نمي تواند دلالتي بر اختصاص فهم قرآن به معصومان (عليهم السلام) داشته باشد، بلکه يا مربوط به بطون و تأويل و وجوه معنايي درون آيات است که صدر روايت نخست بر آن دلالت دارد و در آن، حضرت از باطن و ظاهر آيات و اتصال وجوه معنايي آنها سخن گفته است و مراحلي از چنين تفسيري مي تواند در اختيار معصوم (عليه السلام) باشد و منافاتي با اصل امکان تفسير براي غير معصومين ندارد، يا مربوط به تفسير فقهي آيات است که عقل، توان درک آنها را ندارد؛ زيرا آيات فقهي حوزه تعبّديّات است و مي بايد آنها را به واسطه معصوم (عليهم السلام) دريافت. امام خميني (قدس سره) نيز بدين مطلب اشاره کرده اند. (32)
روايت سوم نيز مي تواند مربوط به حوزه آيات فقهي باشد و ممکن است مربوط به برداشت هاي شخصي از قرآن باشد که همساز با ديگر آيات نيست و روايت دوم نيز بدان دلالت دارد و حضرت به مخاطب خود مي گويد: قرآن آن گونه که فکر مي کني نيست و در آن، به جاي « عقول الرجال » ، عبارت « قلوب الرجال » آمده است.
در هر حال، روايات ياد شده با ديگر روايات دالِّ بر عدم انحصار فهم و تفسير قرآن کريم به معصومين (عليهم السلام) که گذشت، (33) ناسازگار است و مي تواند تنها بر مشکل بودن فهم برخي از کلمات، يا برخي از مراحل تفسير، يا دست يابي به معارف کامل که شامل ظاهر و باطن آيات قرآن است، دلالت داشته باشد. خصوصاً در روايت سوم، بحث از شمول و فراگير بودن معارف قرآن به ميان آمده که براي هر مطلبي مي توان در قرآن، اصل و يا اساسي را دريافت و در آن، به هيچ وجه سخني از دلالت قرآن بر اختصاص فهم و تفسير آن براي معصومان (عليهم السلام) به ميان نيامده است.
3- روايات نکوهش تفسير به رأي
گروه ديگري از روايات که اخباريون در اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام) به آن استناد کرده اند، (34) روايات « نهي از تفسير به رأي » است، مانند روايات نبوي که در ذيل مي آيد:مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النَّارِ؛ (35) هر کس قرآن را با رأي خود تفسير کند، جايگاه او در آتش است.
عن الصدوق، حدّثنا محمدبن موسي بن المتوکّل قال حدّثان أبي عن الريان بن الصلت عن عليّ بن موسي الرضا عن ابيه عن آبائه عن اميرالمؤمنين قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): مَا آمَنَ بِي مَن فَسَّرِ بِرَأيِهِ کَلَامِي و ما عرفني من شبهني بخلقي و ما علي ديني من استعمل القياس في ديني؛ هر کس کلام من را با رأي خود تفسير کند، به من ايمان نياورده است و من را نشناخته هر کسي که من را شبيه خلقم بداند و هر کس در دينم بر اساس قياس عمل کند، بر دين من نيست. (36)
محدث بحراني در اين خصوص مي گويد:
منظور از رأي که در روايات تفسير به رأي شمرده شده است، هر نوع رأي و انديشه ي برگرفته از خود مفسّر است، بدون آن که از دانش معصومان مدد گرفته باشد. (37)
روايات ياد شده در صورت صحّت صدور، بنابر برداشت برخي از مفسّران (38)، دلالتي بر اختصاص تفسير به معصومان (عليهم السلام) ندارد، بلکه ضمن بيان امکان تفسير براي ديگران، در مقام بيان جواز و عدم جواز تفسير و نکوهش ازخودرأيي و قياس در تفسير بدون توجه به آراي ديگران، از آن جمله، آراي معصومان (عليهم السلام) است (39) و در آنها، از چگونگي روش تفسير سخن به ميان آمده و تفسير غير روشمند را نهي کرده است.
صدوق براي نخستين بار روايت ياد شده را در سه اثر خود ( أمالي، توحيد و عيون ) آورده که متن آنها با متن نخستين روايت نقل شده از اهل سنت، متفاوت است و با تعبير « من فسّر القرآن برأيه » گر چه در مصادر اماميه هست، ولي ادامه آن چنين است: « من فسر القرآن برأيه فأصاب لم يؤجر و إن أخطأ کان إثمه عليه » (40) که شدت نهي در آن، همانند روايت نخستين که اهل سنت نقل کرده اند، نمي باشد. صدوق نيز آن را با عبارت « من فسر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الکذب » آورده که متفاوت با متن اصلي است و نشان از آن دارد که روايات تفسير به رأي به دو گروه تقسيم مي شوند و در طريق اهل سنت، مي تواند در بردارنده نهي شديد و سبب عذاب باشد و مؤيّد ديدگاه اخباريون.
4- سنخيّت بين مفسّر و متن
از جمله استدلال هاي معتقدان به اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام) ضرورت وجود سنخيّت بين متن و مفسّر آن است؛ زيرا هنگامي که متن، آسماني و قدسي و برخوردار از معارف بلند باشد، لازم است مفسّر آن هم همسان و همتاي آن باشد و چنين ويژگي تنها در معصومين (عليهم السلام) مي تواند وجود داشته باشد. (41)پذيرش چنين ديدگاهي در همه حوزه هاي تفسيري ضروري نيست؛ زيرا گر چه قرآن کلام آسماني و برخوردار از معارف بلند است و براي دريافت معارف باطني و بلند آن، نمي توان جز از معصوم (عليهم السلام) کمک گرفت، ولي تمام معارف قرآن در چنين سطحي نيست. قرآن علاوه بر باطن، داراي ظاهر و سطوح و مراتب معرفتي پايين تر نيز مي باشد؛ (42) بنابراين، دريافت معارف غير عميق آن براي مفسّران غير معصوم، مقدور مي باشد.
از طرفي، اگر آسماني و قدسي بودن مطالب قرآن به گونه اي رمز گونه باشد که جز معصوم (عليهم السلام) آن را دريافت نکند، با روايت عرضه و روايات (43) بر قرآن ناسازگار است (44) و اعتبار روايات معصومين (عليهم السلام) و بهره مندي از تفسير روايي آنها مبتني بر ظاهر برخي از آيات از جمله آيه ي شريفه ي ( أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ ) (45) مي باشد و اگر فهم اين قبيل آيات و تفسير آنها بر روايات مبتني باشد، اين امر مستلزم دور خواهد بود. (46)
5- آيه راسخون
خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:( وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ) (47)؛ تأويل آنها را کسي جز خداوند و راسخان در علم نمي داند.
معتقدان به اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام) با کمک برخي از روايات، مي گويند: اين آيه ي شريفه، دلالت بر آن دارد که تأويل قرآن را جز راسخان در علم نمي دانند. به اعتقاد آنان، مقصود از راسخان در علم، معصومين، (48) و مقصود از تأويل هم تفسير است و ضمير در تأويله، نيز به تمامي آيات باز مي گردد. بنابراين، مراد از آيه آن است که جز معصومان(عليهم السلام) همه از تفسير قرآن بي بهره اند.
علّامه طباطبايي در ذيل آيه ياد شده، مي گويد: درباره ي آگاهي غير خداوند از تأويل آيات، بين مفسّران اختلاف شديد است؛ گروهي معتقدند که غير از خداوند، راسخان در علم هم از تأويل قرآن آگاهند و بنابراين، واو در اينجا عاطفه است. (49) مؤيّد اين ديدگاه روايات فراواني است که راسخان در علم را تنها معصومان (عليهم السلام) مي دانند. (50) کليني در کتاب الحجّة بابي را با عنوان « راسخان همان امامان هستند » آورده است. (51)
استدلال فوق در صورتي صحيح است که مقصود از تأويل، تفسير باشد، در حالي که تفسير، چنان که گفته شد، اعمّ از تأويل است و تأويل نيز فقط مربوط به آيات متشابه است و آيه ياد شده در ادامه ي تقسيم آيات قرآن به متشابهات و محکم آمده است؛ بنابراين، آيه ياد شده اشاره دارد که مراحلي از فهم در اختصاص معصومين (عليهم السلام) است؛ زيرا قرآن داراي مراتب طولي در فهم است که تأويل در پايان آنهاست.
علامه طباطبايي معتقد است قرآن داراي مراتب معارفي است که همه در طول هم هستند. (52) علاوه بر آن، مصداق کامل « راسخان در علم » ، پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و امامان معصوم مي باشند و راسخان در علم شامل گروه ديگري از مفسّران نيز مي شود؛ چنان که در روايت از امام باقر (عليه السلام) آمده است: « فَرَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله وسلم) أَفضَلُ الرَّاسِخِينَ » . (53)
برخي از مفسّران نيز به اين نکته تصريح کرده و ديگران را هم از مصاديق راسخان دانسته اند. (54) بايد توجّه داشت که استدلال به آيه، با مبناي اخباريون سازگاري ندارد، مگر از باب جدل.
6- آيه مسّ
خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِيمٌ * فِي کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )؛ (55) که آن، قرآن کريمي است، که در کتاب محفوظي جاي دارد و جز پاکان نمي توانند به آن دست زنند [ = دست يابند ].
عبارت ( لَا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ) بنابر آن که صفت براي قرآن باشد، اشاره دارد به اين مطلب که « مس قرآن » ، يعني دست يابي به معرفت دروني و باطني آن، از آن معصوم (عليه السلام) است و ديگران از آن بي بهره هستند. علامه طباطبايي در اين زمينه مي نويسد:
مقصود از « مسّ قرآن » علم به معارف آن است و مقصود از « المُطَهَّرُونَ » ، کساني هستند که خداي متعال دلهايشان را از هر گونه رجس و پليدي، يعني از هر گونه گناه و پليدي ذنوب پاک کرده است. (56)
بنابر استدلال موافقان اختصاص تفسير به معصومين، منظور از « المُطَهَّرُونَ » ، امامان معصوم (عليهم السلام) هستند؛ (57) چنان که آيه تطهير (58) نيز بر طهارت آنان دلالت دارد. (59)
استدلال فوق نمي تواند اختصاص تفسير را براي معصومان (عليهم السلام) ثابت نمايد؛ زيرا اگر مقصود از « مسّ » ، حتي بنابر نظر علامه طباطبايي که مقصود از آن را علم دروني آيات و دست يابي به معارف آن مي داند، اشاره به مراحل نهايي فهم و تفسير آيات دارد که مختصّ به معصوم (عليه السلام) است، در حالي که ظاهر آيه مربوط به مسّ فقهي است. (60)
علاوه بر اين ممکن است مقصود از « کِتَابٍ مَکنُونٍ » که مسّ آن جز براي مطهرون ممکن نيست، لوح محفوظ باشد. (61)
از طرفي، به نظر مي رسد روايات وارده در ذيل آيه، مربوط به « عدم جواز تماس بدن » با قرآن باشد؛ براي مثال در برخي از روايات آمده است که مصحف را بدون وضو مسّ نکنيد؛ زيرا قرآن مي فرمايد: ( لَا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ) (62) يا مربوط به مصحف حضرت علي (عليه السلام) باشد که محفوظ در نزد امامان معصوم است، مانند روايتي که در آن آمده امام صادق (عليه السلام) به مفضّل فرمود حضرت کاظم (عليه السلام) صاحب کتاب علي (عليه السلام) است که خداوند درباره آن فرموده است: ( لَا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ). (63) در هر حال، استدلال به اين آيه نمي تواند با مباني اخباريون و اعتقاد به انحصار فهم آيات قرآن به معصومين (عليه السلام) سازگار باشد، مگر از باب جدل.
بررسي جواز تفسير
پس از بررسي امکان تفسير و پذيرفتن آن براي غير معصومين، لازم است بدين پرسش پرداخته شود که آيا تفسير قرآن براي غير معصوم امري جايز است يا منع شرعي دارد؟ گروهي موافق و معتقد به جواز تفسيرند و گروهي مخالف و معتقد به عدم جواز آن هستند. با بررسي و نقد دلايل « عدم جواز شرعي » تفسير، دلايل افراد معتقد به جواز نيز معلوم مي شود.تذکر اين نکته لازم است که دلايل جواز تفسير با دلايل امکان آن در مواردي تداخل دارد و برخي از محقّقان دلايل خود را در بحث جواز و برخي در بحث امکان ارائه نموده اند؛ (64) زيرا در نزد برخي از جواز، اراده امکان شده، گر چه بين آنها تفاوت است. بدين جهت، با توجه به مطرح شدن تفصيلي دلايل امکان در بحث جواز، تنها به اختصار به برخي از آنها اشاره مي شود.
بررسي ادلّه عدم جواز تفسير
به نظر مي رسد بحث از جواز تفسير قرآن بيشتر از قرن چهارم در بين مفسّران مطرح شده و در شرايطي بوده که تفسير قرآن در حال گذار از تفسير نقلي به تفسير اجتهادي بوده است. (65) در پيشينه ي تاريخي اين بحث، مي توان از صاحب واژه نامه ارزشمند قرآني، يعني راغب اصفهاني ( م 402 ) (66) و پس از آن، از شيخ طوسي ( م 460 ) ياد کرد. راغب در اين زمينه چنين مي گويد:در تفسير قرآن اختلاف شد که آيا براي هر فردي جايز است قرآن را تفسير کند؟ برخي در اين خصوص سخت گيري کرده و گفته اند: تفسير قرآن براي هيچ کس جايز نيست، گر چه عالم و اديب باشد. (67)
شيخ طوسي نيز در مقدّمه تفسير التبيان مي گويد:
با توجّه به ظاهر برخي از اخبار، مي توان گفت که تفسير قرآن جز با اثر صحيح نبوي و يا روايات امامان معصوم (عليه السلام) که قول آنها نيز همانند قول پيامبر حجّت است، جايز نيست. (68)
شيخ طبرسي بدين نکته اشاره کرده، مي گويد: در روايت نبوي (صلي الله عليه و آله وسلم) و روايات امامان معصوم (عليه السلام) آمده است که تفسير قرآن جز با « اثر صحيح » و « نصّ صريح » جايز نيست. (69)
شيخ حرّ عاملي نيز عنوان يکي از ابواب کتاب القضاء وسائل الشيعة را چنين تنظيم کرده است: « باب عدم جواز استنباط الأحکام النظريّة من ظواهر القرآن إلّا بعد معرفة تفسيرها من الائمّة عليهم السلام » . (70)
در بين برخي از اماميّه، معتقدين به عدم جواز تفسير و نهي شرعي از ورود به تفسير مگر از طريق روايت معصوم، براي اثبات نظريه خود به برخي از روايات، استناد نموده اند که مي توان آنها را با دو عنوان ذيل بررسي کرد:
1- روايت نهي از جواز
شيخ حرّ عاملي در وسائل الشيعة ذيل عنوان « عدم جواز استنباط احکام شرعي مگر با روايت معصومين (عليه السلام) چنين آورده است:وَ صَحَّ عَنِ النَّبِي (صلي الله عليه و آله وسلم) وَ الأَئِمَّةِ (عليه السلام) أَنَّ تَفسِيرَ القُرآنِ لَا يَجُوزُ إِلَّا بِالأَثَرِ الصَّحِيحِ وَ النَّصَّ الصَّرِيحِ؛ (71) تفسير قرآن جايز نيست، مگر به واسطه روايت صحيح و نصّ صريح.
با بررسي ديگر مصادر روايي، معلوم مي گردد که عبارت ياد شده در هيچ مصدر روايي غير از وسائل الشيعة وجود ندارد. البته در مقدّمه تبيان شيخ طوسي ( م 460 ) و مقدّمه مجمع البيان شيخ طبرسي ( م 548 ) بدين مطلب اشاره شده و در تفسير متشابه القرآن از ابن شهر آشوب مازندراني ( م 583 ) و کنز العرفان، فاضل مقداد، متوفي قرن نهم نيز آمده است. (72) بنابراين، عبارت ياد شده روايت نيست، گر چه مي تواند برخاسته از مضمون ديگر روايات باشد. (73)
ضمن آن که مطلب ياد شده، با روايات عرضه (74) و روايات جواز استنباط (75) و ... ناسازگار است و مخالف با سيره ي مفسّران بزرگ، از جمله شيخ طوسي، شيخ طبرسي و ... است و شيخ حر عاملي، عبارت ياد شده را در کنار روايت نهي از تفسير به رأي آورده است (76) که ذکر عبارت ياد شده در کتاب فقهي وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشرعية نشان از آن دارد که چنين نهيي اگر هم باشد، مربوط به آيات فقهي و قلمرو تعبّديّات است و نمي تواند شامل ديگر آيات بشود.
2- روايات نهي از تفسير به رأي
مهم ترين مستند عدم جواز تفسير قرآن، روايات « نهي از تفسير به رأي » است که در برخي از مصادر روايي نقل شده و مهم ترين آنها روايت نبوي است که مي فرمايد: « مَن فسّر القُرآنِ بِرَأيِهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ فِي النَّارِ » . (77)مفسّران در تفاسير خود به روايت ياد شده استناد نموده اند، (78) ولي چنان که طبرسي نقل مي کند، روايت ياد شده، نخست از مصادر عامّه نقل شده است (79) و نمي توان در کتب اربعه و مصادر روايي اصيل شيعه، اثري از آن يافت؛ هر چند دربرخي از آثار صدوق و نيز در تفسير عيّاشي آمده است، ولي با تعبير متفاوت و چنان که گذشت، شدت نهي در طريق شيعه کمتر مي باشد و با عبارت « فليتبوّء مقعده من النار » نيز اگر در مصادر اماميه آمده، به نظر مي رسد از روايات منتقله است. (80) روايت ياد شده در صورت صحّت سند، در مقام نهي از تفسير تحميلي و با کمک رأي مفسّر است، يا نهي در آنها، مطلق نيست و ممکن است مربوط به آيات فقهي يا آيات متشابه و ... باشد و نمي تواند شامل همه آيات قرآن باشد؛ به ويژه که تفسير به رأي امري نسبي و يک مفهوم سلبي و مربوط به هنگامي است که تفسير به روش صحيح انجام نشود.
بنابراين، روايات « نهي از جواز » و « نهي از تفسير به رأي » نمي تواند مستندي مطمئن بر « عدم جواز شرعي تفسير » براي غير معصومين در همه موارد باشد، بلکه جواز شرعي تفسير به استناد عمل مفسّران بزرگ و برخي از روايات ياد شده امري ثابت است.
پينوشتها:
1- نساء، آيه ي 82: ( أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً )، محمد، آيه 24: ( أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )، مؤمنون، آيه ي 68: ( أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُمْ مَا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ) و ص، آيه ي 29: ( کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْکَ مُبَارَکٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ ).
2- الکافي، ج1، ص 69: « کُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ کِتَابَ اللهِ فَهُوَ زُخرُفٌ ».
3- تسنيم، ج1، ص 88 و تفسير تطبيقي، ص 38-28.
4- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 4 ( مقدمه )؛ المفسّرون حياتهم و منهجم، ص 16؛ روش هاي تفسير قرآن، ص 309 ( فهارس تفاسير ).
5- البيان في تفسير القرآن، ص 267 ( ادلّه اسقاط حجّت ظواهر القرآن ) و تسنيم، ج1، ص 86.
6- وسائل الشيعة، ج18، ص 129، باب 12: باب عدم جواز استنباط الأحکام النظريّة من ظواهر القرآن، إلاّ بعد معرفة تفسيرها من الأئمة.
7- الفوائد المدنية، ص 128.
8- تسنيم، ج1، ص 87.
9- الکافي، ج8، ص 312، بحارالأنوار، ج24، ص 237، باب 59 « نادر في تأويل قوله تَعَالي ( سيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ ) ، روايت 6؛ و وسائل الشيعة، ج18، ص 30: « الکليني عن عدّة من أصحابنا، عن أحمدبن محمد بن خالد عن ابيه عن محمّد بن سنان، عن زيدالشحّام، قال: دخل قتادة بن دعامة علي أبي جعفر (عليه السلام) فقال يا قتادة! أنت فقيه أهل البصرة؟ فقال هکذا يزعمون، فقال ابوجعفر (عليه السلام): بلغني انک تفسّر القرآ«؟ قال له قتادة نعم، فقال ابو جعفر (عليه السلام): بعلم تُفَسِّرهُ ام بجهل؟ قَالَ: لَا، بعلم، فقال له ابوجعفر(عليه السلام): فإن کنتَ تفسّره بعلم فأنت انت و انا اسالک، قَالَ قتاده: سل، قَالَ فأخبرني عن قول الله عزّ و جلّ في سبأ: ( وَ قَدَّرنَا فِيها السَّيرَ سِيرُوا فِيها لَيَالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ ) ، فقال قتاده ذلک من خرج من بيته بزاد و راحلة و کراء حلال يريد هذا البيت کان آمناً حتي يرجع اهله، فقال ابو جعفر (عليه السلام): نشدتک الله يا قتاده! هل تعلم انه قد يخرج الرجل من بيته بزاد و راحلة و کراء حلال يريد هذا البيت فيقطع عليه الطريق فتذهب نفقته و يُضرب مع ذلک ضربة فيها اجتياحه؟ قال قتادة: اللهم نعم، فقال ابوجعفر (عليه السلام): ويحک يا قتادة! إن کنتَ إنّما فسّرتَ القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکت و اهلکت و ان کنت قد اخذته من الرجال فقد هلکت و اهلکت و يحک يا قتادة! ذلک من خرج من بيته بزاد و راحلة و کراء حلال يروم هذا البيت عارفاً بحقنا يهوانا قلبه کما قال الله عز و جل: ( فَاجعَل أَفئِدَةً مِنَ النَّاس تَهوِي اليهم ) و لم يعن البيت، فيقول اليه فنحن و الله دعوة ابراهيم (عليه السلام) التي من هوانا قلبه قبلت حجته و إلا فلا. يا قتادة! فإذا کان کذلک کان آمناً من عذاب جهنم يوم القيامه، قال قتادة: لا جرم و الله لا فسرتها الا هکذا، فقال ابوجعفر (عليه السلام) ويحک يا قتاده! إنّما يعرف القران من خوطب به » .
10- تفسير عياشي، ج1، ص 16؛ بحار الانوار، ج89، ص 96: « و کتاب الله يحتمل کل شي ان الله اعلمنا علما لا يعلمه احد غيره ».
11- بصائر الدرجات، ج1، ص 111 و بحار الانوار، ج4، ص 85.
12- نزهة الناظر، ص 110؛ جامع الأخبار، ص 42 و بحار الانوار، ج89، ص 103.
13- احتجاج، ج1، ص 261 و بحارالأنوار، ج 89، ص 78.
14- أمالي طوسي، ص 170 و بحار الأنوار ، ج 89، ص 79.
15- تفسير عياشي، ج1، ص 164؛ بصائر الدرجات، ج1، ص 204 و بحار الأنوار، ج 89، ص 80.
16- الکافي، ج1، ص 228، و نيز ر.ک: بصائر الدرجات، ص 193؛ بحارالأنوار، ج89، ص 89-88 و وسائل الشيعة، ج18، ص 134.
17- وسائل الشيعة، ج18، ص 30، باب عدم جواز القضاء و الحکم بالرأي و الاجتهاد، ج18، ص 30، ح 27 و بحار الأنوار، ج2، ص 293: « ... فقال انت فقيه اهل العراق قال : نعم، قال: فبما تفتيهم قال بکتاب الله و سنة نبيّه قال يا ابا حنيفة تعرف کتاب الله حقّ معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ قال نعم قال يا أباحنيفة و لقد ادعيت علماً، ويلک ما جعل الله ذلک إلّا عند اهل الکتاب الذين انزل عليهم و يلک و لا هو إلاّ عند الخاص من ذرّيّة نبيّنا (عليه السلام) و ما ورثک الله من کتابه حرفاً؛ فان کنت کما تقول و لست کما تقول فاخبرني عن قول الله: ( سيرُوا فِيهَا لَيالِيَ و أَيّاماً آمِنِينَ ) (سبأ، 18 )، أين ذلک من الارض قال احسبه ما بين مکة و المدينة فالتفت ابوعبدالله (عليه السلام) إلي اصحابه فقال تعلمون أنّ الناس يقطع عليهم بين المدينة و مکة فتؤخذ اموالهم و لا يأمنون علي انفسهم و يقتلون. قالوا: نعم . قال: فسکت ابوحنيفة. فقال: يا أبا حنيفة أخبرني عن قول الله: ( مَن دَخَلَهُ کانَ آمِناً ) ( آل عمران، آيه ي 98 ) . أين ذلک من الارض؟ قال: الکعبة. قال: أفتعلم أنّ الحجاج بن يوسف حين وضع المنجنيق علي ابن الزبير في الکعبة فقتله کان آمناً فيها؟ قال: فسکت. ثمّ قال: يا أبا حنيفة إذا ورد عليک شيء ليس في کتاب الله و لم تأت به الآثار و السنة کيف تصنع؟ فقال: أصلحک الله اقيس و اعمل فيه برأيي. قال: يا اباحنيفة ان اوّل من قاس، ابليس ... فسکت أبوحنيفة.
18- در سند روايت ياد شده، « محمدبن سنان » وجود دارد که در علم رجال تضعيف شده است. ر.ک: معجم رجال الحديث، ج16، ص 160، ذيل عنوان « محمدبن سنان » و أصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق، ج2، ص 402؛ گر چه توثيق او بعيد نيست.
19- کفاية الأصول، ج2، ص 61-59.
20- التفسير و المفسّرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 88.
21- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 64.
22- بحارالأنوار، ج2، ص 292.
23- روش شناسي تفسير، ص 54.
24- الکافي، ج3، ص 33.
25- تسنيم، ج1، ص 90.
26- وسائل الشيعة، باب عدم جواز استنباط الأحکام النظريّة من ظواهر القرآن الا بعد معرفة تفسيرها من الائمة (عليه السلام)، روايات ش 38 و 41 و ... .
27- همان، ج18، ص 142، ح 41؛ محاسن، ج2، ص 200؛ تفسير عياشي، ج1، ص 11 و بحار الانوار، ج89، ص 91. همين روايت از امام باقر (عليه السلام) در سندي ديگر با اندکي تفاوت، مانند « يَنزِلُ » به جاي « يَکُونُ » نقل شده است و از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده که به نظر مي رسد همه آنها يک روايت باشد. ر.ک: وسائل الشيعة، ج18، ص 149 و 150.
28- محاسن، ج1، ص 268 و وسائل الشيعة، ج18، ص 141، ح 38.
29- محاسن، ج1، ص 268 و وسائل الشيعة، ج18، ص 60.
30- الکافي، ج1، ص 60، کتاب فضل العلم، باب الردّ الي الکتاب و السنّة و أنّه ليس شيء من الحلال و الحرام ...، ح 6.
31- روش شناسي تفسير، ص 49.
32- امام خميني (قدس سره) در اين خصوص مي فرمايد: اکثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاي عامّه که دين خدا را با عقول خود و مقايسات خود مي خواستند بفهمند، وارد شده و اين که در بعضي روايات شريفه است که « لَيسَ شَيءٌ اَبعَدَ مِن عُقُولِ الرِّجالِ مِن تَفسِيرِ القُرآنِ » اين در احکام تعبّديّه دين است و الا باب اثبات صانع و توحيد ... حقّ طلق عقول و از مختصات آن است ( آداب الصلاة، ص 199 ).
33- الکافي، ج3، ص 33.
34- تسنيم، ج1، ص 87.
35- سنن ترمذي، ج5، ص 199.
36- أمالي صدوق، ص 6؛ التوحيد، ص 28؛ عيون الأخبار، ج1، ص 116 و بحارالأنوار، ج 89، ص 107، باب 10، کتاب القرآن.
37- الدرر النجفية، ص 174.
38- مجمع البيان، ج1، ص 80 (مقدمه سوم ).
39- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 77.
40- تفسير عياشي، ج1، ص 17.
41- کفاية الأصول، ج2، ص 60 و روش شناسي تفسير قرآن، ص 42.
42- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 64.
43- الکافي، ج1، ص 69: « کُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ کِتَابَ اللهِ فَهُوَ زُخرُفٌ » .
44- تسنيم، ج1، ص 88.
45- نحل، آيه ي 44: ما قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده، براي آنها روشن سازي.
46- تسنيم، ج1، ص 88.
47- آل عمران، آيه ي 7.
48- الکافي، ج1، ص 186 و 213؛ وسائل الشيعة، ج18، ص 132 و بحارالانوار، ج 23، ص 184.
49- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 49.
50- الکافي، ج1، ص 213 و بحارالانوار، ج 23، ص 184.
51- همان، ج1، ص 213.
52- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 64.
53- الکافي، ج 1، ص 213؛ وسائل الشيعة، ج27، ص 179 و بحارالانوار، ج17، ص 130.
54- تفسير نمونه، ج2، ص 439.
55- واقعه، آيات 79-77.
56- الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 137.
57- بحارالانوار، ج 36، ص 346 و ج 97، ص 344.
58- احزاب، آيه ي 33: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً ).
59- مجمع البيان، ج7، ص 560، ذيل آيه ي و تفسير نمونه، ج 17، ص 298.
60- زبدة البيان، ص 517.
61- همان.
62- تهذيب الاحکام، ج1، ص 128، باب حکم الجنابة و ...، ح 35 و الاستبصار، ج1، ص 114، ح 3.
63- بحارالأنوار، ج 48، ص 23، روايت 34، باب 3.
64- تفسير تطبيقي، ص 23؛ مباني و روش هاي تفسيري، ص 75 و روش شناسي تفسير، ص 55.
65- مباني و روش هاي تفسيري، ص 75.
66- الأعلام، ج2، ص 255، مدخل « راغب اصفهاني، حسين بن محمد » .
67- ر.ک: مقدّمة جامع التفاسير، ص 93.
68- التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 4.
69- مجمع البيان، ج1، ص 80 ( الفنّ الثالث ) .
70- وسائل الشيعة، ج18، ص 129.
71- وسائل الشيعة، ج 18، ص 151، روايت 78.
72- متشابه القرآن، ج2، ص 281 و کنزالعرفان في فقه القرآن، ج 1، ص 3.
73- وسائل الشيعة، ج18، ص 129، روايات باب دوازدهم ( از جمله روايات تفسير به رأي مانند روايت 78 ) .
74- الکافي، ج1، ص 69، ح 3: « کُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ کِتَابَ اللهِ فَهُوَ زُخرُفٌ ».
75- همان، ج3، ص 33.
76- وسائل الشيعة، ج 18، ص 152، روايت 78 و 79.
77- سنن ترمذي، ج 5، ص 199 وجامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 1، ص 27.
78- التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 4؛ مجمع البيان، ج1، ص 80 ( مقدمه سوم ) و الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 75 (بحث روايي ) .
79- مجمع البيان، ج1، ص 80 ( مقدمه سوم ) .
80- ر.ک: بحار الأنوار، ج 89، ص 107، باب « تفسير القرآن بالرأي » که شامل 20 روايت ( 7 مورد از صدوق، 11 مورد از تفسير عيّاشي، 1 مورد از منية المريد، و 1 مورد از احتجاج طبرسي ) است. هم چنين ر.ک: روش هاي تفسيري ( تأليف نگارنده، ص 113 ) که در آنجا، اهمّ روايات ياد شده آمده است.
مؤدّب، حجة الاسلام دکتر سيّد رضا؛ (1393)، مباني تفسير قرآن، قم: انتشارات دانشگاه قم، چاپ سوم.
/ج