کارايي روش هاي زبان شناسي در علوم قرآن (2)

پديده اشتراک معنوي از مقوله چند معنايي زبان شناسي است. موضوعاتي از قبيل تداخل مفاهيم واژگاني سخن که امروز در بحثهاي جديد زبان شناسي و معني شناسي مطرح است در آثار قرآن پژوهان اهل سنت تحت عنوان اشتراک لفظي...
پنجشنبه، 16 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارايي روش هاي زبان شناسي در علوم قرآن (2)
 کارايي روش هاي زبان شناسي در علوم قرآن (2)

 

نويسنده: ابراهيم فتح اللهي




 

1. کاربرد روش هاي زبان شناسي در علوم قرآن

برخي از مباحث زبان شناسي که در علوم قرآن نيز کاربرد دارد به شرح زير قابل دسته بندي است:
- اشتراک معنوي
- بافت و سياق
- معناي مجازي
- محدوده جغرافيايي و فرهنگي معاني کلمات
- تحول معنايي زبان
- نقش موقعيت در معناي سخن
- معاني و مفاهيم غير تجربي
اينک به بررسي هر يک از موارد فوق مي پردازيم.
الف- اشتراک معنوي
پديده اشتراک معنوي از مقوله چند معنايي زبان شناسي است. موضوعاتي از قبيل تداخل مفاهيم واژگاني سخن که امروز در بحثهاي جديد زبان شناسي و معني شناسي مطرح است در آثار قرآن پژوهان اهل سنت تحت عنوان اشتراک لفظي و با اصطلاح وجوه و نظاير به کار مي رود. قرآن پژوهان شيعي نظير ملاصدرا و علامه طباطبايي نيز، اين تداخل مفاهيم واژگاني را به همراه انواع بافت ها و سياقهاي مربوط، در درون مباحث مربوط به اشتراک معنوي و دلالت عام مورد بحث قرار داده اند. (1) اما همچنانکه گفته شد در زبان شناسي، مقوله اشتراک در بخش چند معنايي مورد بحث و پژوهش قرار مي گيرد.
پالمر مي نويسد:
« ما در زبان، تنها با واژه هاي مختلف که داراي معاني گوناگوني هستند سروکار نداريم، بلکه به بعضي از واژه ها بر مي خوريم که به خودي خود از چند معني برخوردارند. اين مسأله را « چند معنايي » و چنين کلماتي را واژه هاي « چند معني » معني مي ناميم. (2)
اين پديده، حجم زيادي از بحث معنا را در زبان شناسي عمومي و در نظريه هاي جديد غربي به خود اختصاص داده است و زبان شناسان تلاش کرده اند تا از همه شکلهاي چند معنايي اطلاع کامل يابند و از اين طريق به راههاي مشخصي جهت تحليل معنا يا معاني مشخص دست يابند که استنباط و درک آنها پس از بررسي شيوه هاي تحليل زبان شناختي معنا ممکن است.
سيبويه گفته است: « عربها، گاه الفاظ مختلف را براي معاني مختلف و گاهي چند لفظ مختلف را براي يک معنا و زماني ديگر هم، يک لفظ را براي معاني مختلف به کار مي برند. » (3)
علاوه از زبان شناسي عمومي، در حوزه زبان عربي، تحولات و بررسي هايي در اين زمينه وجود داشته است. زبان شناسان عرب که متوجه پديده چند معنايي شده بودند، واژگان را بر اساس آن چنين تقسيم بندي کردند: لفظي که بر يک معنا دلالت دارد و لفظي که بر بيش از يک معنا دلالت دارد و دو لفظ که بر يک معنا دلالت دارد. نوع دوم که چند معنايي است، آن را مشترک لفظي ناميدند و آن را در شاخه هاي مخالف علوم عربي و اسلامي نظير: علم لغت و علم منطق و علم اصول مورد بررسي قرار دادند که در آن علوم، ديدگاههاي متفاوتي ميان دانشمندان اهل تسنن و تشيع به وجود آمده است و بيشترين توجه به اين بحث را اصوليين و زبان شناسان داشته اند. قرآن پژوهان اهل سنت پس از آنکه پديده چند معنايي را در دايره اشتراک لفظي قرار دادند، پديده وجوه و نظاير را يکي از مصاديق آن برشمردند، ولي در پژوهش و بررسي اين واژگان به فهم روابط متداخل واژگان قرآني و برخوردهاي آنها با هم پي برده، به هنگام پيدايش دلالت زباني در شکل نهايي و پيچيده آن، به دلالت عام در وجوه مختلف يک واژه اشاره کردند و با تحليل بافت زباني و غير زباني بر روي واژگان وجوه که حقايق زباني و تطبيق ديگري براي آن حاصل مي گرديد، وجوه مختلف معنايي واژه در قرآن را، تأويل آن واژه و آيه حساب کردند. (4)
قرآن پژوهان اهل سنت به بافت بسيار اهميت داده اند معتقدند که بافت و سياق به مستقيم در دلالتهاي متن قرآني و تعيين آن نقش مؤثري دارد. آنان بافت را قرينه فهم مشترک لفظي مي دانند. از طرف ديگر زبان شناسان مخالف پديده اشتراک لفظي، الفاظ عام نظير وجود را مشترک معنوي خواندند. (5)
نورالدين المنجد در کتاب الاشتراک اللفظي في القرآن در بررسي اکثر واژه ها، به سبب عدم تباين معاني واژه ها به دلالت عام اشاره نموده و آن را از دايره اشتراک لفظي خارج مي کند و معاني مختلف را تأويل يا مجاز و يا استعاره و ... مي خواند. اين همان حقيقت اشتراک معنوي در واژگان قرآني است. معاني و مصاديق هر واژه در جاي جاي قرآن به لحاظ سياق و بافتهاي مختلف و وجوه مختلف صرفي و نحوي و بلاغي و دلالي، شکل و ترسيم خاص خود را دارد که با اشتراک معنايي خويش و با ديگر واژگان روابط متداخلي را ايجاد مي کند.
کاربرد مباحث مربوط به اشتراک معنوي در علوم قرآن و تفسير نشان مي دهد که چگونه يک مفهوم ثابت يا يک مفهوم لغوي که داراي مصاديق گوناگون است مي تواند در عصرها و زمانهاي مختلف به منصه ظهور و بروز برسد و هرگز کهنه و پوسيده نگردد؛ زيرا به لحاظ قابليت انعطاف لفظ در معاني و مصاديق مختلف، داراي کاربردهاي وسيع مي شود و از آنجا که واژگان قرآن هر يک داراي يک ميدان معني شناسي است و در اين ميدانها ارتباط شبکه اي وجود دارد، اشتراک معنوي به همراه معني شناسي ميداني، فرهنگ و جهاني بيني قرآن و بطون آيات را روشن مي کند و اينجاست که گفته اند: قرآن ظاهري دارد و باطني و هر بطني نيز به نوبه خود داراي بطون ديگر است.
ب- بافت و سياق
زبان شناسان به بافت در شکل گيري دلالت اهميت داده، براي آن انواع و اقسام مختلف قرار دادند. دانشمندان محقق در زبان عربي به مطابقت کلام با مقتضاي حال، عنايت داشتند و آن را شرط لازم براي خطاب ادبي و بليغ بر شمردند. (6) از ديدگاه علماي بلاغت، اين مطابقت معياري است که رعايت آن توسط اديب در بررسي اثر ادبي لازم است و براي نافد نيز در نقد و داوري متون، توجه به آن ضروري به نظر مي رسد. مقتضاي حال، همان بافت بيروني محيط بر زبان است که بر زبان تأثير مي گذارد، ولي از درون زبان نيست؛ زيرا تأثير آن بر زبان به شرايط بيروني محيط بر تکلم و مخاطب باز مي گردد که بيشتر به خود زبان از حيث واژگان يا معاني مربوط است. در بحث معني شناسي قرآن، بافت و سياق به طور مستقيم در دلالتهاي متن قرآن و تعيين آن به کار مي رود. مفسران از اين تأثير مهم بافت غافل نبوده اند و همواره در تفسير آن را قرينه اي مرجح يا مانعي براي استدلال معاني برشمرده اند.
صاحبان کتب علوم قرآني مانند سيوطي و زرکشي در کتابهايشان بحثهايي نظير: عام و خاص، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، حصر و اختصاص و ... را آورده اند که کارکردهايي از انواع بافت و سياق است. زرکشي فصلي در کتابش آورده در اموري که هنگام مشکل شدن، به تعيين معنا کمک مي کند. وي مي گويد:
« چهارم: سياق ( بافت ) است که به تبيين امور مجمل و تخصيص دادن عام و مقيد نبودن مطلق و تنوع دلالت رهنمون مي شود و اين از بزرگ ترين قرينه هاي دال بر مراد متکلم است و هر کس که اين را وا نهد، در ديدگاههايش دچار اشتباه مي شود. به « ذق انک انت العزيز الکريم » بنگر تا دريايي که چگونه بافت آن بر ذليل و حقير بودن دلالت دارد. » (7)
زرکشي در فصلي ديگر به بافت ري تحت عنوان تفسير قرآن به قرآن اشاره کرده است:
« بهترين شيوه تفسير، تفسير قرآن به قرآن است؛ چون آنچه در آيه اي به اجمال آمده در موضع ديگر تفسير شده است. اگر اين کار مشکل بود به سنت مراجعه کن که شارح و مفسر قرآن است. خداوند مي فرمايد: « وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ‌ » (8)
به همين ترتيب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: بدانيد که قران و مثل قرآن با هم به من داده شد، يعني « سنت » .(9)
مفهوم بافت، محدود به بافت زباني متن نيست، بلکه شامل بافت غير زباني نيز مي شود که در گزينشهاي زباني تأثير گذار است و به عناصري باز مي گردد که از اصل زبان نيست، بلکه از اموري است که بر زبان احاطه دارد؛ نظير: بافت موضوعي يعني موقعيتي که در آن آيه با آن لفظ آمده است و در تفاسير تحت عنوان شأن نزول از آن ياد شده است. (10)
ج- معناي مجازي
کلمات هميشه در معاني حقيقي خود که معمولاً اهل زبان با « تبادر »، آنها را مي فهمند، استعمال نمي شوند، در بسياري از موارد مخصوصاً در نوشته هاي ابدي بسيارند کلماتي که نه در معناي حقيقي، بلکه بموجب روابطي از قبيل، مشابهت، ملازمت، مجاورت، ظرف و مظروف و حتي تضاد و غيره، در معناي مجازي بکار مي روند. و تشخيص اين مطلب که آيا مقصود متکلم، معناي حقيق است و يا مجازي و در صورت مجاز با توجه به چه علاقه و رابطه اي و نتيجتاً در چه معناي مجازي اي به کار رفته است، خود مشکل ديگري در راه فهميدن معناي کلمات است.
د- محدوده ي جغرافيايي و فرهنگي معاني کلمات
کلمات يک زبان، داراي حدود جغرافيايي خاصي هستند، يک کلمه در محدوده يک مکان، داراي معاني است و در محدوده مکاني ديگر، داراي معاني ديگر است و اين نيز خود يکي از عواملي است که فهم معناي مقصود را مشکل مي کند.
زبان نه تنها داراي مرزهاي جغرافيايي است که مرزهاي فرهنگي نيز خود يکي از عوامل مشکل کننده فهم معنا است، در يک محدوده جغرافيايي که طبقات مختلف فرهنگي زيست مي کنند، يک لغت در اين طبقات مختلف، معاني مختلفي بخود مي گيرد، و اينکه گوينده، لغت را در اصطلاح کدام يک از طبقات فرهنگي جامعه بکار برده است خود مشکلي در راه فهم معناي کلمات است.
هـ- تحول معنايي زبان
يکي از مهمتري مسائل در تفسير، مسأله تحول زبان است، کلمات در طول زمان و به موجب علل و عواملي که متأسفانه هنوز در علم زبان شناسي به طور کامل، استفصاء نشده است، تغيير معني مي دهند.
« الله » قبل از اسلام معنايي دارد و بعد از اسلام معنايي ديگر، حج، جهاد، صلوه و بسياري ديگر از لغات، به موجب عامل انقلاب فرهنگي اي که اسلام، پديد آورد، معاني خود را از دست داده و در معاني جديدي، به کار رفته اند. اگر فرضاً کتاب لغتي از قبل از اسلام در دست باشد، نمي توان معاني کلمات قرآن را، با توجه به آن کتاب، معني کرد. و اگر هم امروز، کتابي در لغت، همانند المنجد، مثلاً نوشته شود، با توجه به آن نيز نمي توان کلمات قرآن را تفسير و معني کرد، در مقام بيان معناي کلمات قرآن، نيازمند به کتاب لغتي هستيم که در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و با توجه به معاني اي که پيامبر، لغات را در آن معاني، استعمال کرده است، نوشته شده باشد، و متأسفانه چنين کتاب لغتي وجود ندارد. و بالاخره کلمات که يک نمود فرهنگي- اجتماعي است، به موازات تحول نمودهاي ديگر، متحول مي شود. و اصولاً قانون تحول و تغيير، مخصوص پديده هاي طبيعي نيست بلکه شامل پديده هاي فرهنگي و پندارهاي آدمي که به ناچار، کلمات بيان کننده آنها هستند، نيز مي شود. و اين هم يکي ديگر از عواملي است که فهم معناي کلمات قرآن را براي مفسر، مشکل مي کند.
درباره ي اين مسائل و برخي مسائل ديگر در حوزه تحول واژگان و تجديد قاموسي کلمات، خاصه در قرآن، در بخش نخست کتاب توشي هيکو ايزوتسو، تحت عنوان خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام بحث مشبعي درباره ي معني شناسي و کارکرد مطالعات معني شناختي در قرآن آمده است. (11)
و- نقش موقعيت در معناي سخن
گاهي يک نفر، يک کلمه را در دو موقعيت مختلف به کار مي برد، و در هر موقعيتي، متناسب با وضع روحي خود و با شرايط خاص خارجي، معنايي خاص را اراده مي کند، مثلاً کلمات استفهام به منظور افاده پرسش است. و گاه مي شود که گوينده، به موجب شرايط خاص روحي خود و يا به موجب شرايط خارجي، همان کلمه استفهام را به کار مي برد ولي نه به منظور پرسش، بلکه به منظور انکار آنچه که مورد پرسش قرار مي دهد.
مانند « هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ ». (12)
« هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ ». (13)
مفسر بايد هوشيار و با روح نظام فرهنگي قرآن، آشنا باشد تا بتواند، معاني خاصي را که به موجب شرايط مخصوصي اراده شده است، بفهمد.
ز- معاني و مفاهيم غير تجربي
گاهي کلمات در معاني اي استعمال مي شوند که شنونده، هيچ نوع تجربه اي نه با مشاهده خارجي و نه با مشاهده دروني از آنها ندارد و حتي ممکن است آن معاني در سطحي باشند که اصولاً امکانات مادي و مغزي انسان از عهده درک کامل آنها برنيايد. و در ارگانيزم و اندام هاي ادارکي خود، وسيله اي که به ادارک آن معاني بپردازد، وجود نداشته باشد.
در فرهنگ قرآن دو نوع لفظ وجود دارد. يک نوع الفاظي که بسياري از مردم، چون نسبت به مفاهيم آن الفاظ تجربه اي ندارند، از ادارک آنها عاجزند مانند: کشف و شهود دل، خلصه، فناء في الله، ديدن خدا با چشم دل نه با چشم سر و اصولاً کليه مقامات عرفاني. و بهمين جهت است که اصولاً عرفان قابل تعليم و تعلم نيست. زيرا تجربه هاي آن، تجربه هايي خصوصي و فردي است و همگان را در نيل به آنها راهي نيست.
نوع دوم الفاظي هستند که هيچ انساني نسبت به آنها نمي تواند تجربه اي داشته باشد، زيرا مفاهيم آن الفاظ از حريم و ابزارهاي ادارکي انسان بدورند، مانند، بهشت، جهنم، رضوان الهي، صراط، ميزان، طوبي، کوثرو ... به عنوان مثال فهم معني آيه « فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ » (14) و اينکه چگونه مردمان، هيزم آتش جهنم خواهند بود قابل تجربه حسي نيست.
بر اساس آنچه که گفته شد، دو مسأله در برابر ما نمودار مي شود: نخست آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، اين قبيل مفاهيم را، از چه راه و با چه روشي القاء مي کند؟ تا مخاطب آنها را بفهمد و تصوري از آنها به دست آورد؟
قبلاً گفته شد: يکي از روشها، روش تمثيل است. يعني مسائل غير مادي و دور از ادارک را در قالب ملموسات و محسوسات ريختن و با اين وسيله، ذهن ها را با آن نزديک ساختن. و بر مفسرين است که اين مسأله را بطور جدي و دقيق و با مطالعه ي در قرآن، روشن سازند و تا اين مسأله روشن نشود، مسأله دوم نيز روشن نمي شود.
مسأله دوم اين است که اصولاً مفسرين، اين مفاهيم را چگونه مي توانند شناسايي کنند و با چه روشي بايد مفاهيم صراط، ميزان فرشته، جبرئيل، مقامات بهشت، جهنم، و ... را دريابند.
بايد اين مسأله بررسي شود که آيا الفاظ براي اشياء با توجه به شکل و فرمي که دارند، قرار داده شده اند؟ يا قرارداد آنها براي اشياء با توجه به نتيجه و اثري است که بر آنها مترتب است؟
به عنوان مثال اگر « ميزان » براي ترازوهاي مادي و مأنوس با توجه به شکل و فرمي که دارند قرار داده شده باشد، استعمال آن در يکي از مراحل قيامت بدون مجوز خواهد بود، ولي اگر ترازو را با توجه به عملي که انجام مي دهد، يعني با توجه به اين که وسيله سنجش است بر ترازوهاي مأنوس و ملموس، اطلاق مي کنيم اطلاق آن بر گذرگاهي که در قيامت، آدمي و اعمال آدمي را مي سنجد، بدون مجوز خواهد بود و حتي اطلاقي است حقيقي و نه مجازي.

2. کاربرد روشهاي علم معني شناسي در تفسير

تفسير علمي است که از معاني الفاظ قرآن و روشن ساختن مصاديق آن معاني بحث مي کند. (15)
براي بدست آوردن معني يک آيه دو مسأله ضروري است:
- اولآً بايد معناي لغات مشخص شود.
- ثانياً بايد مصاديق آن معني، معين گردد.
مثلاً اگر در قرآن عبارت « و اذ قال ربک » را قرائت کنيم، بايد در مقام تفسير اولاً معناي واژه « قول » روشن شود ثانياً بايد معلوم شود مصاديق آن کدام است. واژه ي « قول » داراي مصاديق مختلف و گوناگون است. انسانها با زبان و با سخن گفتن، تفاهم مي کنند و گاهي نيز با اشاره تفاهم برقرار مي کنند. ولي آيا مصداق واژه ي « قول » منحصر در همين روشهاي معمولي و محسوس است؟ علاوه بر آن بايد ديد در مورد خداوند کداميک از مصاديق معناي واژه ي « قول » مقصود است؟ تفسير مي کوشد تا معاني الفاظ را روشن کند. در قرآن مجيد دو نوع لفظ وجود دارد. يک نوع الفاظي که در معاني عرفي و معمولي استعمال شده اند. و نوع ديگر الفاظي که در چهارچوب فرهنگ اسلامي معاني تازه اي يافته اند. براي کشف اين دو نوع معنا، نخست بايد بدانيم که معني چيست؟ در بيان معناي معني نظريه هاي گوناگوني ابراز شده است. « اولمن » معني شناس انگليسي مي گويد: « معنا رابطه دو جانبه اي است که بين تصوير ذهني و کلمه وجود دارد » (16) ولي بايد توجه داشت که « معني » از مقوله رابطه نيست، بلکه اين رابطه، که در پرتو انس و عادت به وجود آمده، موجب مي شود که پس از شنيدن و يا خواندن کلمه، تصويري ذهني، تداعي شود. در حقيقت بايد گفت: که « معني » عبارت از تصوير ذهني است که لفظ آنرا بموجب رابطه اي که با آن پيدا کرده است، تداعي مي کند. و بديهي است که تصاوير ذهني خود به نوبه خويش، نماينده واقعيت خارج مي باشند. و يا به طور دقيقتر، تصاوير عبارت از برداشتها و ملاحظاتي است که ما بوسيله حواس محدود خود ازخارج بدست مي آوريم. بدون اينکه اطمينان داشته باشيم که عيناً منطبق با واقعيت خارج مي باشد يا نه.
در هر صورت روشن است که معني عبارت از واقعيت خارج هم نيست، زيرا هميشه واقعيت هاي خارجي بوسيله تصاوير ذهني است که در يافت مي شود و کاري که به هنگام استعمال يک لفظ انجام مي گيرد، انتقال دادن تصاوير است. گوينده و يا نويسنده مي کوشد تا با لفظ و يا نوشتار تصاويري را که خود در ذهن دارد، به ديگري منتقل کند، البته اين تصاوير از آن جهت داراي ارزش هستند که ظاهرا نمايانگر واقعيت مي باشند ولي لفظ در مرحله اولو بلاواسطه با تصاوير ذهني سروکار دارد، و با واسطه اين تصاوير است که با واقعيت هاي خارجي مرتبط مي شود.
الف- روش فهم معاني الفاظ قرآن
در قرآن مجيد الفاظي که بر تصاوير ذهني دلالت مي کنند بر دو نوعند. يک نوع الفاظي که بر تصاوير ذهني عامه مردم دلالت مي کنند. نوع دوم الفاظي که بر معارف و صور ذهني اي که به وسيله فرهنگ اسلامي به وجود آمده است دلالت مي کنند. اين نوع الفاظ را، قرآن مجيد به منظور تداعي همان صور ذهني اي که خود واقعيت هاي آنها را ابداع و يا اعلام کرده است، به کار مي برد.
بنابراين براي تشخيص اين دو نوع معني، به ناچار بايد از دو نوع روش استفاده کرد: در تشخيص نوع اول از روش عمومي لغت استفاده مي شود، يعني روش مشاهده سمعي و بصري و بر اساس تبادر، و در تشخيص نوع دوم باز هم بايد از روش مشاهده سمعي و احياناً بصري- در صورتي که واقعيت خارجي معني، قابل مشاهده بصري باشد- استفاده کرد، ولي نه بر اساس تبادر بلکه بر اساس « تنصيص ». چه آن که يکي ديگر از راههاي شناخت معناي حقيقي الفاظ « تنصيص » است. و مقصود از تنصيص در مورد بحث ما، تنصيص قرآن و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين عليهم السلام است و تفسير بايد با توجه به نصوص خود آنها، معاني الفاظي را که در فرهنگ اسلامي ابداع شده است، تشخيص دهد. و نيز با توجه به همين نصوص است که بايد، مصاديق آن معاني را به دست آورد.
تنصيص قرآن و پيامبر و ائمه (عليه السلام) از آن جهت اساس فرض مي شود که اصولاً هر فرهنگ جديدي، با خود معاني جديد، مي آورد و معمولاً معاني جديد را به موجب روابطي که با معاني کهن ( معاني لغوي ) دارند، با همان لغات قديمي، ارائه مي دهند. و کشف اين معاني جديد کاري است دقيق و دشوار و در مورد فرهنگ اسلامي جز تنصيص آورنده ي فرهنگ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و توضيح دهنده فرهنگ ( ائمه معصومين (عليه السلام) ميسر نيست.
بايد دانست يکي از عوامل تحولات الفاظ، انقلاب فرهنگي است، دانشمندان زبان شناس، علمي تازه زير عنوان معني شناسي (Semantic) به وجود آورده اند تا با معيارهايي علمي، مسائل را از نظر معني و از آن جمله تحولات الفاظ را از نظر معني، روشن سازند.
براي پي بردن به اهميت تحول زبان و نقش نصوص يک فرهنگ در شناخت معاني که يک فرهنگ با خود مي آورد به عنوان مثال لفظ « الله » را از نظر تحول معني مورد بررسي قرار مي دهيم:
بررسي تحول معنايي واژه ي « الله »
اگر کلمه « الله » از نظر معني شناختي روشن شود، تمام شبکه هاي ارتباطي فرهنگ اسلام روشن مي شود، تنها تحول معناي همين کلمه است که تحول بنيادي و نوعي جامعه عرب را موجب شده و آنها را از دوره جاهليت به دوره اسلامي وارد کرده است.
کلمه الله را عرب قبل از اسلام، استعمال مي کرده است و معناي آن حتي خدايي فراتر و بزرگتر از ديگر خدايان بوده است، و بت ها تنها وسيله ي تقرب به او بوده اند. بت اصالت نداشت، بلکه اصالت براي الله بود، و الله در قله هرم خدايان قرار گرفته است. خدايان و حتي بت ها، عنوان وسيله و راه را داشته اند، راه رسيدن به او « ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي :» . (17)
تنها تغييري که قرآن ايجاد کرده اين است که از هرم، تنها همان قله را حفظ کرده و بدنه هاي فروتر آن را ويران ساخته است. قرآن معتقد است که الله نه در قله هرم، که تمام هرم، همو است و ديگر هيچ. يعني: انتقال از شرک به توحيد، يعني: انتقال از جهان شناسي و هستي شناسي جاهلي، به جهان شناسي و هستي شناسي اسلامي.
يک تغيير در معناي الله، جامعه را از شرک به توحيد، از زشتي به سوي زيبايي، از ظلمات به سوي نور برده است. و همين تغيير، روح نظام فرهنگي اسلام را تشکيل مي دهد به طوري که هر فکر، هر انديشه، هر حکم، هر عمل و هر اخلاق و بالاخره هر چه که در اين فرهنگ مشاهده مي شود، از همين تحولي که در معناي الله صورت گرفته است، رنگ مي گيرد و حتي شکل مي گيرد، شکلي مغاير با آنچه که در قبل بوده است.
الله قبل از اسلام، کلمه اي است با يک معناي محدود، ولي بعد از اسلام کلمه الله با همه چيز انسان و جهان مرتبط مي شود. و معناي الله يک معناي مجرد و محدود نيست، بلکه معنايي است پر گسترش، به گسترش انسان و جهان و بلکه بي نهايت.
قبل از اسلام مي شد، با يک استعمال و با يک قرارداد، معناي الله را روشن ساخت. ولي معناي الله بعد از اسلام به اين سادگي نيست و قرينه مي خواهد و استعمالاتي پي در پي و پر شماره، به شماره آيه هاي قرآن و در حقيقت هر آيه اي از آيات قرآني، روشن کننده ي گوشه اي از معناي الله است.
ترجمان الله بعد از اسلام، مجموعه قرآن است، مجموعه فرهنگ است، مجموعه روح تفکر اسلامي است و اين عهده علم « معني شناختي » است که از « الله امرء القيس » شروع کند و سرانجام به الله قرآن برسد و نيز مي تواند راه را ادامه دهد و معني الله را در افکار پيروان قرآن بررسي کند. معناي الله در نزد مسيحيان نسطوري عرب چه بوده است؟ و الله يهود کدام است؟ پاسخ اين پرسشها به عهده علم « معني شناسي » است. بدين ترتيب مي توان نتيجه گرفت که تفسير قرآن بدون توجه به علم « معني شناسي » علمي ناموفق خواهد بود. در حقيقت معني شناسي پايه تفسير است و تنها با اصول معني شناسي است که تفسير مي تواند به وظيفه خود عمل کند.
ب- نقش کلمات کليدي در تفسير قرآن
يکي ديگر از مسائل معني شناسي که در تفسير قرآن نقش مهمي دارد توجه به نقش کلمات کليدي (18) در تفسير است. که مفسر بايد آنرا مدنظر داشته باشد. در توضيح مسأله بايد گفت که: لغات قرآن در مرحله اول بر دو قسمند:
1. لغاتي که داراي بار فرهنگي خاص نمي باشند، اين لغات همان گونه در قرآن استعمال مي شوند که مردم عرب، چه مسلمان و چه غير مسلمان، آنها را استعمال مي کنند. حروف و اسامي خاص نمونه بارز اين کلماتند ولي اسامي غير خاص و همچنين مصادر که مبدأ افعالند، بيشتر از دسته دومند، که اينک به ذکر آنها مي پردازيم.
2. لغاتي که بايد آنها را لغات کليدي يک زبان ناميد و در مورد قرآن بايد از آنها به « لغات کليدي قرآن » تعبير کرد. و اينها لغاتي هستند سرشار از بار فرهنگي خاصي که براي توضيح جهان شناسي قرآن، هستي شناسي قرآن، اخلاق در قرآن، انسان در قرآن و بالاخره براي شناخت هر مسأله اي که فرهنگ قرآن، عهده دار ارائه آن شده است، بايد به اين لغات توجه کرد. لغاتي از قبيل: الله، کفر، ايمان، ظلمات، نور، راضيه، مرضيه، استکبار، استضعاف و هزاران لغت ديگر، لغاتي سرشار از بار فرهنگي خاص قرآني هستند، و براي فهم تفکر قرآن در زمينه هاي مختلف، نياز به چيزي جز اين لغات که قرآن خود به آنها بار فرهنگي خاصي داده است نخواهد بود. چرا که قرآن خود، تبيين کننده هر چيزي است و در تبيين خود نيازي بغير ندارد، قرآن با کلماتي که در خود به کار گرفته و با بار فرهنگي خاصي که به آنها داده است، مي تواند خود را معني کند و فرهنگ خود را با کمک لغات کليدي خود، تبيين سازد.
وظيفه مفسر آن است که نخست خصوصيات مفهومي اين لغات را مشخص سازد. و در اين مسير مي تواند فقط از رواياتي استفاده کند که گوياي « تنصيص » پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليه السلام) باشند و يا به صورتي معناي کلمات و بار فرهنگي آنها را از طريق قول و فعل و تقرير پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليه السلام) روشن سازد و مثلاً صلوه که در خارج از ميدان فرهنگي قرآن به معناي دعا است، در قرآن و در فقه قرآني، اگر اين لغت را به صورت يک لغت محوري در دائره « معني شناختي » قرار دهيم، بلافاصله کلماتي ديگر در اطراف اين محور، پديد مي آيد که قبل از قرآن چنين نبوده است، لغات مرتبط با لغت محوري صلوه عبارتند از: الله، کعبه، قبله، خضوع، خشوع، طهارت، نيت، قربت، خلوث و لغاتي ديگر که مجموع آنها در تبيين معناي صلوه، نقش اساسي دارند و اينها را به نام کلمات جنبي اصطلاح مي کنيم.
و يا کلمه « صراط » به معناي راه راست است، ولي در ترکيب « اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين » روشن است که مقصود از آن مفهوم خاصي است که غير از معناي گذشته است. از خود اين آيات و با توجه به کلماتي که در آنها به کار رفته است، تا اندازه اي معنا مشخص مي شود، ولي براي تشخيص کامل بايد « صراط » را به صورت يک لغت محوري درآورد و آنگاه بررسي کنيم که لغات جنبي آن چه لغاتي هستند؟ با توجه به خود اين آيات، چند لغت جنبي به دست مي آيد: مستقيم، نعمت، غضب و ضلالت، که هر يک به صورتي مثبت يا منفي در تبيين معناي صراط نقش دارند.

پي‌نوشت‌ها:

1- ر.ک: اعظم پرچم، « نقش و کارکرد اشتراک معنوي و بافت در نگاه تفسيري علامه طباطبايي »، مجله مشکوه شماره 91 ( 1385 ش ) ص4.
2- منصور اختيار، معني شناسي ( تهران: 1348 ش ) ص 115.
3- سيبويه، الکتاب، ج1 ( قم: نشر ادب و الحوزه، (1414 ق ) ص7.
4- ر.ک: نورالدين المنجد، الاشتراک اللفظي في القرآن ( دمشق: دارالفکر، 1999 م ) ص 60.
5- همان، ص 61.
6- ر.ک: احمد هاشمي، جواهر البلاغه في المعاني و البيان و البديع ( قم: مکتبه المصطفوي، 1367 ش ) ص 37.
7- بدرالدين زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج2 ( بيروت: دارلکتب العلميه، 1422 ق ) ص 288.
8- نحل: 64.
9- بدرالدين زرکشي، پيشين، ج2، ص 192.
10- ر.ک: اعظم پرچم، پيشين، ص9.
11- ر.ک: نوشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام ( تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368 ش )
12- زمر: 9.
13- رعد: 16.
14- بقره: 24.
15- محمد رضا صالحي کرماني، درآمدي بر علوم قرآني ( تهران: جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران، چاپ الو، 1369 ش ) ص 173.
16- محمد رضا باطني، زبان و تفکر ( تهران: انتشارات آگاه، 1354 ش ) ص 196.
17- زمر: 3.
18- ر.ک: توشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام ( تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368 ش ).

منبع مقاله :
فتح الهي، ابراهيم؛ (1388)، متدولوژي علوم قرآني، تهران: دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط