آيا فرج آل محمد در سال هفتاد بوده است، و به دليل شهادت امام حسين (عليه السّلام) به تأخير افتاده است؟
سؤال:
من شنيدم که حضرت علي (عليه السّلام) فرموده: فرج آل محمد در سال هفتاد است، اما امام صادق (عليه السّلام) فرموده است: چون امام حسين (عليه السّلام) به شهادت رسيد خداوند فرج ما را در سال 120 قرار داد و چون ما به شما گفتيم و شما آن را آشکار کرديد خداوند ديگر زماني براي آن پيش ما قرار نداد.اين روايات چگونه قابل توجيه است؟ آيا شهادت امام حسين (عليه السّلام) مي تواند قضا و قدر الهي را تغيير دهد و آيا خدا و معصومين نمي دانستند که حادثه ي کربلا اتفاق مي افتد؟ اين تغييرات را چگونه توجيه مي کنيد؟ و آيا اين گونه روايات با اخباري که بيان مي کنند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تعداد و اسامي ائمه را بيان فرمودند و حتي خبر دادند که قائم آل محمد (صلي الله عليه وآله و سلم)، امام دوازدهم هستند، سازگاري دارد؟!
چکيده پاسخ:
خداوند دو لوح دارد: لوح محفوظ و لوح محو و اثبات. مقدّرات در لوح محفوظ، ثابت و غير قابل تغيير است. بر خلاف لوح محو و اثبات که سرنوشت و تقدير هر چيزي در آن ثبت شده است، اما هيچ کدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلکه همه ي آنها جنبه ي اقتضايي دارند.بر اين اساس؛ مي توان گفت که در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدير گشته و در آن ثبت شده بود، اما اين جنبه اقتضايي داشته و بدون لحاظ مانع و شروطش بوده است و معناي اين حرف آن است که اگر مانعي مانند شهادت امام حسين (عليه السّلام)، پديد نيايد آنچه تقدير گشته اتفاق مي افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدير گذشته نيز محو مي شود، و اين همان بدائي است که شيعه بدان معتقد است و از نظر عقلي نيز محذوري ندارد.
البته در لوح محفوظ همه ي حوادث و تغييرات ثبت است و در نهايت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) امام دوازدهم خواهد بود و در آن مرحله، ديگر محوري در کار نيست. از اين رو مي توان گفت رواياتي که از معصومين درباره ي فرج امام دوازدهم صادر شده، بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.
پاسخ تفضيلي:
کليني درکافي (1) و نعماني در کتاب غيبت (2) و نيز شيخ طوسي در کتاب غيبت (3)، از ابوحمزه ثمالي روايت کرده اند که گفت: به امام محمد باقر (عليه السّلام) عرض کردم: اميرالمومنين (عليه السّلام) فرموده است تا هفتاد سال بلا پديد مي آيد و مي فرمود بعد از بلاها آسايش است (4)، در صورتي که هفتاد سال گذشته و ما آسايشي نمي بينيم؟حضرت فرمود: خداوند مدت ناراحتي را تا هفتاد سال قرار داده بود، ولي چون امام حسين (عليه السّلام) کشته شد، غضب الهي بر مردم روي زمين شدت يافت و آن مدت را تا سال صد و چهل به تأخير انداخت (5). ما اين مطلب را به شما گفتيم و شما اين راز را آشکار نموديد، خداوند هم آن مدت را (از صد و چهل سال) هم به تأخير انداخت و ديگر وقتي براي آن تعيين نکرد. يَمحُوا اللهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتاب؛ خداوند آنچه را بخواهد از ميان مي برد و آنچه بخواهد باقي مي گذارد و ام کتاب در نزد اوست. (6) ابوحمزه گفت: اين مطلب را (که امام محمد باقر (عليه السّلام) فرمود) به حضرت صادق (عليه السّلام) نيز گفتم، فرمود: همين طور است که آن حضرت فرموده است. (7)
شيخ طوسي همچنين از عثمان نوا روايت نموده که گفت: از امام جعفر صادق (عليه السّلام) شنيدم مي فرمود: اين امر (ظهور دولت آل محمد) را خداوند در من قرار داده بود، ولي آن را به تأخير انداخت و بعد از من هر طور صلاح بداند، درباره ذريه ام عملي مي سازد. (8)
شيخ طوسي بعد از نقل اين روايات بياني دارند که خلاصه اش اين است: توجيه اين روايات در صورتي که قائل به صحت اين گونه روايات گرديم، آن است که ممتنع نيست خداوند براي اين امر وقتي معين کرده باشد و زماني که موانعي پيش آيد بنابر مصالحي اين وقت به تأخير بيافتد و اين بر اساس بداء است. (9)
پس آشنايي با مفهوم بداء و ديدگاه شيعه در اين باره، پايه و اساس حل اين مسئله محسوب مي گردد؛ يعني با فرض صحت رواياتي که درباره ي تأخير فرج وجود دارد، مي توان معنا و وجه صحيحي براي اين گونه روايات يافت، البته اگر واقعاً مفهوم بداء براي ما روشن گردد.
مفهوم بداء از نظر شيعه
از آيات و روايات استفاده مي شود که علم به همه ي پديده ها به صورتي که عيناً در خارج تحقق مي يابد در مخلوقي شريف و متعالي به نام « لوح محفوظ » منعکس است و نيز الواح نازل تري هست که حوادث را به صورت ناتمام ومشروط، منعکس مي سازد و کساني که بر آنها اشراف يابند اطلاعات محدودي به دست مي آورند که مشروط و قابل تغيير است. از اين لوح به لوح محو و اثبات يا بداء نام برده مي شود. (10)
توضيح اين که؛ « بداء » در لغت به معناي ظهور بعد از خفا است (11) و در قرآن نيز به همين معنا لغوي استعمال شده است. (12) در اصطلاح، بداي در تکوين، نظير « نسخ » در تشريع است و از دو معنا برخوردار است: 1. پديدار شدن رأي جديد براي خداوند که پيش از اين آگاهي نداشته، و سپس به آن پي برده باشد اين معنا باطل و نسبت دادن آن به خداي تبارک و تعالي محال و ممتنع است؛ زيرا لازمه ي اين معنا، مسبوق شدن علم خدا به جهل است و خداوند منزّه از جهل است. چنانچه امام صادق (عليه السّلام) فرمودند: « إنَّ الله لَم يَبدُ له من جهل (13)؛ همانا خداوند بدايي به دليل جهل برايش نيست »؛ 2. جديد شدن « رأي » و پديدار ساختن امري براي مردم که در گذشته بر ايشان پنهان بوده است؛ يعني اين امر را خداوند از ازل مي دانسته و از همان آغاز به همين شکل جديد که پديدار گشته مقدّر داشته است، ولي به جهت مصلحتي که مقام تکليف آن را ايجاب مي کرد براي مدتي آن را از مردم مخفي داشته و سپس در موقع خود آشکار
نموده است، اين معنا معقول و قابل پذيرش است. (14)
امام صادق (عليه السّلام) در همين باره فرمود: علم خداوند دو گونه است: « علم مکنون و مخزون که جز خودش کسي نمي داند که خود بدا (نشأت گرفته) از آن علم است، ديگري علمي که به فرشتگان و انبيا آموخته است و ما نيز بدان آگاهيم ». (15) بنابراين؛ علمي که « بداء » از آن نشأت مي گيرد، لوح محفوظ است و علمي که بداء بدان تعلق مي گيرد « لوح محو و اثبات » است. (16)
بنا به گفته ي بسياري از مفسران، « لوح محفوظ (17) » و « کتاب مبين (18) » يکي هستند و مقصود از لوح محفوظ (ام الکتاب) و کتاب مبين، همان علم ازلي الهي است که مقدّرات در آن ثابت و غيرقابل تغيير است. بر خلاف لوح محو و اثبات، که سرنوشت و تقدير هر چيزي در آن ثبت شده است، لکن هيچ کدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلکه همه ي آنها جنبه اقتضايي دارند.
جمع بين روايات با نگاهي به آموزه ي بداء
با توضيحي که ارائه شد مي توان گفت: در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدير گشته و در آن ثبت شده بود، اما اين جنبه ي اقتضايي داشته و بدان لحاظ مانع و شروطش بوده است. معناي اين حرف آن است که اگر مانعي مانند شهادت امام حسين (عليه السّلام)، پديد نيايد آنچه تقدير گشته اتفاق مي افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدير گذشته نيز محو مي گردد، اما بايد دقت کرد که اين تغييرات در لوح محو و اثبات است نه در لوح محفوظ، بنابراين؛ اولاً: کسي که بر اساس لوح محو و اثبات، اقتضاي فرج را مي بيند و از آن خبر مي دهد، به درستي خبر از تقدير الهي مي دهد و آن گاه که مانع از آن به وقوع مي پيوندد، محو تقدير سابق به ظهور مي رسد، و اين همان بدائي است که شيعه بدان معتقد است و از نظر عقلي نيز محذوري ندارد.ثانياً: در لوح محفوظ همه ي حوادث و تغييرات ثبت است و در نهايت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدي امام دوازدهم (عجل الله تعالي فرج الشريف) خواهد بود و در آن مرحله، ديگر محوي در کار نيست. از اين رو مي توان گفت رواياتي که از معصومين درباره فرج امام دوازدهم صادر شده، (19) بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.
براي توضيح بيشتر مي توان به داستان مرگ اسماعيل فرزند امام صادق (عليها السّلام) اشاره کرد. گفته شده است که امام صادق (عليه السّلام) نخست اسماعيل را به امامت پس از خود تعيين کرده بود و چون او در زمان حياتش مرد، امام اين سخن را گفت
که « ما بدا لله في شيء کما بدا له في اسماعيل ابني » (20)؛ « خدا را هيچ بدائي حاصل نشد مانند بدايي که درباره ي فرزندم اسماعيل حاصل شد ».
درباره اين روايت نيز ما مي توانيم از دو جواب بهره ببريم؛ اولاً: اين روايت را شيخ صدوق به صورت مرسل نقل کرده و سپس روايت ديگري را آورده که در آن به جاي « اسماعيل ابني » « اسماعيل ابي » آمده که روايت را مربوط به جريان ذبح اسماعيل توسط ابراهيم مي کند. صدوق سپس در هر دو روايت ترديد مي کند. (21) علاوه بر اين که بعضي از محققان اين روايت را جعلي دانسته اند. (22)
ثانياً: اگر هم اين روايت صحيح باشد باز مشکلي را ايجاد نمي کند و بدان معنا نيست که خدا از پيش نمي دانست که اسماعيل خواهد مرد و امامت به حضرت موسي بن جعفر (عليه السّلام) خواهد رسيد، بلکه معناي آن اين است که اسماعيل از چنان قدر و منزلتي برخوردار بود که شايستگي امامت را داشت و اسماعيل و موسي بن جعفر (عليه السّلام) هر دو لايق امامت و رهبري بودند، ولي خداوند با مرگ اسماعيل آشکار کرد که امامت به موسي خواهد رسيد و اين از پيش در علم خدا بود و اين آشکار کردن که مسبوق به جهل سابق نيست همان بدايي است که شيعه بدان معتقد است.
نتيجه اين که، بين روايات بيان کننده ي تأخير فرج با رواياتي که از مشخص بودن نام دوازده امام (عليهم السّلام) گزارش مي کنند، تنافي وجود ندارد و بر فرض صحت آنها مي توان از طريق آموزه بداء بين آنها جمع کرد و معناي معقولي از آنها ارائه داد.
پينوشتها:
1. کليني، الکافي، ج 1، ص 368: عَليُّ بن محمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ عَن سَهلِ بنِ زيادٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ يحيَي عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِيسَي جَمِيعاً عَنِ الحسنِ بنِ الحسنِ بنِ مَحبُوبٍ عَن أبِي حَمزَهَ الثُّمَالِي قَالَ سَمِعتُ أبَا جَعفَرٍ ع يَقُولُ يا ثابِتُ إنَّ اللهَ تبارکَ و تعالي قد کانَ وَقَّتَ هذا الامرَ في السَّبعينَ فلما ان قُتِلَ الحسين صلوات الله عليه اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تعالي علي أهلِ الارضِ فَأخَّرَهُ الي أربِعينَ وَ مِائَهٍ فَحَدَّثنَاکُم فَأذَعتُمُ الحَديثَ فَکَشَفتُم قِنَاعَ السَّترِ وَ لَم يَجعَلِ اللهُ لَهُ بَعدَ ذَلِکَ وَقتاً عَندَنَا وَ يَمحُو الله ما يشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتابِ قَالَ أبَو حَمزَهَ فَحَدَثتُ بِذَلک أبا عبدالله ع فقال قد کان کذلکَ.
2. نعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبه، ص 293.
3. شيخ طوسي، محمد بن حسن، الغيبه، ص 428.
4. راوندي در « خرائج » از ابي اسحاق سميعي روايت کرده و او از عمروبن حمق که يکي از چهار نفر صاحب اسرار اميرالمومنين (عليه السّلام) بود که گفت: داخل شدم بر علي (عليه السّلام) آن گاه که او را ضربت زده بودند در کوفه پس گفتم به آن جناب که بر تو باکي نيست جز اين نيست که اين خراشي است، فرمود: به جان خود قسم که من از شما مفارقت خواهم کرد، آن گاه فرمود تا سنه هفتاد بلا است و اين را سه مرتبه فرمود پس گفتم: آيا پس از بلا رخاء هست؟ پس مرا جواب نداد و بي هوش شد، تا آنکه مي گويد پس گفتم: يا اميرالمومنين (عليه السّلام) به درستي که تو فرمودي تا « سال » هفتاد، بلا است پس آيا بعد از بلا، رخاء است؟ پس فرمود: آري به درستي که بعد از بلا، رخاء است و خداوند محو مي کند آنچه را که مي خواهد و ثابت مي کند و در نزد او است ام الکتاب؛ راوندي، قطب، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 178.
5. سال 120 که در سؤال آمده، در هيچ روايتي يافت نشده است.
6. رعد، 38 و 39.
7. براي آگاهي از توجيه و احتمالات علامه مجلسي نسبت به اين روايات، نک: مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 105؛ دواني، علي، مهدي موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص 864.
8. و روي الفضل عن محمد بن إسماعيل عن محمد بن سنان عن أبي يحيي التمتام السلمي عن عثمان النواء قال سمعت أبا عبدالله (عليه السّلام) يقول کانَ هَذَا الأمرُ فِيَّ فَأخَّرَهُ اللهُ وَ يَفعَلُ بَعدُ فِي ذُرِّيَّتي ما يشاءُ؛ شيخ طوسي، محمد بن حسن، الغيبه، ص 429.
9. فالوجه في هذه الأخبار أن نقول إن صحت أنه لا يمتنع أن يکون الله تعالي قد وقت هذا الأمر في الأوقات التي ذکرت فلما تجدد ما تجدد تغيرت المصلحه و اقتضت تأخيره إلي وقت آخر و کذلک فيما بعد و يکون الوقت الأول و کل وقت يجوز أن يوخر مشروطا بأن لا يتجدد ما يتقضي المصلحه تأخيره إلي أن يجيء الوقت الذي لا يغيره شيء فيکون محتوما. و علي هذا يتأول ما روي في تأخير الأعمار عن أوقاتها و الزياده فيها عند الدعاء و الصدقات و صله الأرحام و ما روي في تنقيص الأعمال عن أوقاتها إلي ما قبله عند فعل الظلم و قطع الرحم و غير ذلک و هو تعالي و إن کان عالما بالأمرين فلا يمتنع أن يکون أحدهما معلوما بشرط و الآخر بلا شرط و هذه الجمله لا خلاف فيها بين أهل العدل. و علي هذا يتأول أيضا ما روي من أخبارنا المتضمنه للفظ البداء و يبين أن معناها النسخ علي ما يريده جمعي أهل العدل فيما يجوز فيه النسخ أو تغير شروطها إن کان طريقها الخبر عن الکائنات لأن البداء في اللغه هو الظهور فلا يمتنع أن يظهر لنا من أفعال الله تعالي ما کنا نظن خلافه أو نعلم و لا نعلم شرطه؛ شيخ طوسي، الغيبه، ص 430 و 429.
10. « لِکُلِّ أجل کِتابٌ يمحو اللهُ ما يشاءُ و يُثبِت و عِندهُ أمُّ الکتابِ »؛ براي هر زمان و دوره اي کتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مي کند و أم الکتاب تنها نزد او است؛ رعد، 38 و 39.
11. قرشي، سيد علي اکبر، قاموس قرآن، ج 1، ص 172.
12. « و بدا لهم من الله مالم يکونوا يحتسبون »؛ و از سوي خدا براي آنها اموري ظاهر مي شود که هرگز گمان نمي کردند؛ زمر، 47.
13. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 148.
14. نک: معرفت، محمد هادي، تفسير و مفسران، ج 1، ص 522.
15. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 109-110، شماره 27؛ و همچنين نک: کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 423، حديث 8.
16. موسوي همداني سيد محمد باقر، ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 584.
17. «... وعِندَنا کِتابٌ حفيظٌ. و نزد ما کتابي است که همه چيز در آن محفوظ است »؛ ق، 4 و همچنين: « في لوح محفوظ »؛ بروج، 22.
18. « در زمين و آسمان چيزي به سنگيني ذره از پروردگار تو پوشيده نيست، و هيچ موجودي کوچکتر و بزرگتر از آن نيست مگر اين که در کتابي مبين هست »؛ يونس، 61 و همچنين: «... کُلٌّ في کتابٍ مبينٍ »؛ هود، 6.
19. اين روايات يقيناً از نظر سند مورد پذيرش هستند. براي آگاهي از اين روايات، نک: شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، باب 24 و 25. لازم است ذکر گردد که اين روايات علاوه بر کتب شيعه در برخي از منابع اهل سنت نيز آمده است؛ مانند: جويني حمويني، فرائد المسمطين، ج 2، ص 134.
20. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 69.
21. شيخ صدوق، التوحيد، ص 336.
22. مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال، ج 1، ص 133، پيش از مامقاني هم خواجه نصيرطوسي در پاسخ به تهمت نارواي فخر رازي به ائمه شيعه، اين روايت را ضعيف دانسته است. رجوع شود به: رازي، فخرالدين، محصل افکار المتقدمين و المتأخرين، ص 365 (پاورقي)
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول