برتري حضرت علي (عليه السّلام) بر امامان ديگر
در برخي از منابع ديني اين برتري براي حضرت علي (عليه السّلام) قرار داده شده است. در زير به تعدادي از اين متون اشاره مي شود:الف. قرآن مي فرمايد: « وَ يَقُولُ الذينَ کَفَروا لَستَ مُرسَلا قُل کفي باللهِ شهيداً بيني و بينَکُم و منَ عندهُ علمُ الکتابِ » (1)؛ آنها که کافر شدند مي گويند: « تو پيامبر نيستي! » بگو: « کافي است که خداوند، و کسي که علم کتاب نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند! ». در اين آيه، خداوند دو شاهد و گواه معرفي مي کند، يکي خود خداوند و ديگري کسي که نزد او علم الکتاب است. گواهي خداوند با معجزات است که يکي از آن معجزات قرآن است، اما « من عنده علم الکتاب » چه کساني اند و از چه ويژگي اي برخوردارند که گواهي آنان شاهد صدق رسالت پيامبر است؟، در يک جمله بايد گفت: منظور از اين عبارت حضرت علي (عليه السّلام) و ائمه اطهار (عليهم السّلام) هستند که از مقام ولايت تکويني بهره مندند. بديهي است که از شواهد حقانيت پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) مي تواند اين مسئله باشد که چنين افراد بي نظير و شايسته اي در کنار پيامبرند و خود را نيز شاگرد و دست پرورده آن حضرت مي دانند. (2)
براي روشن شدن اين مطلب، گفتارمان را با ذکر داستان حضرت سليمان و آوردن تخت بلقيس، که در آيات 20 تا 41 سوره نمل آمده است، پي مي گيريم: هدهد از سرزمين « سبا » خبري به حضرت سليمان داد که زني بر آن سرزمين حکومت مي کند که همه چيز در اختيار اوست و تخت عظيمي دارد! قومش براي غير خدا - خورشيد - سجده مي کنند. حضرت نامه اي براي ملکه سبا فرستاد که به سوي من آييد در حالي که تسليم حقّ هستيد! اما او در پاسخ هدايايي فرستاد
اين هدايا توسط حضرت سليمان رد شد و... (سليمان) گفت: « اي بزرگان! کدام يک از شما تخت او را براي من مي آورد پيش از آن که به حال تسليم نزد من آيند؟ » عفريتي از جنّ گفت: « من آن را نزد تو مي آورم پيش از آن که از مجلست بر خيزي وي من نسبت به اين امر، توانا و امينم! » امّا کسي که دانشي از کتاب داشت گفت: « پيش از آن که چشم بر هم زني، آن را نزد تو خواهم آورد » و هنگامي که « سليمان » آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: « اين از فضل پروردگار من است، عبارت قرآن در آيه 40 اين است: « قال الذي عندهُ علمٌ من الکتابِ أنا آتيکَ به قبلَ أن يرتَدَّ إليکَ طَرفُکَ فلما راه مستقراً عنده قال هذا من فضلِ ربِّي ».
پس کسي که در يک چشم بر هم زدن توانسته تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد و در کائنات تصرف کند، کسي است که داراي مقام ولايت تکويني و به بيان روايات صاحب اسم اعظم الهي بوده، و به تعبير قرآن داراي علمي از کتاب، يعني بخشي از علم کتاب بوده است. به عبارت ديگر؛ بيان قرآن نشان مي دهد که اين شخص از آن رو که به بخشي از علم کتاب دسترسي داشته و صاحب درجه اي از مقام ولايت تکويني بوده، توانسته است در کائنات تصرف کند.
پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) در حديثي به ابوسعيد خدري فرمود: « مراد از « الّذي عندَهُ علمٌ مِنَ الکتابِ »، وصي برادرم سليمان بن داود است (آصف بن برخيا، خواهر زاده ي حضرت سليمان)، و مقصود از « وَ مَن عِندَهُ علمُ الکتابِ »، برادرم علي بن ابي طالب است. (3) بديهي است که، بين « مَن عِندَهُ علمُ الکتابِ » و « قالَ الذي عندَهُ علمٌ مِنَ الکِتابِ »، تفاوت بسياري است؛ زيرا دومي علم جزئي و اولي علم کلي است. (4)
در روايات نيز آمده است که، اسم اعظم الهي هفتاد و سه حرف است که يک حرف آن نزد « آصف بن برخيا » بود، و نزد امامان اهل بيت (عليهم السّلام) هفتاد و دو حرف آن است، و يک حرف آن مخصوص ذات پاک خدا است. (5) از اين رو امام صادق (عليه السّلام) در ذيل آيه اي که به داستان آصف بن برخيا اشاره دارد، مي فرمايد: « وَ عِندَنا واللهِ عِلمٌ الکتابِ کُلُّهُ » (6)؛ به خدا قسم همه ي علم کتاب نزد ماست؛ يعني اگر براي او بخشي از علم کتاب بود، پيش ما اهل بيت همه آن است. از آنچه بيان شد معلوم گرديد که بين دارندگان اسم اعظم الهي (صاحبان ولايت تکويني) فرق است، بعضي از يک حرف بهره دارند و گروهي ديگر از 72 حرف، اما آيا بين دارندگان اين 72 حرف نيز تفاوتي وجود دارد؟ امام صادق (عليه السّلام) در ذيل آيه 43 سوره رعد فرموده است: « إيّانا عَنَي وَ عَلِيٌّ أوَّلُنَا و أفضَلُنَا وَ خَيرُنَا بَعدَ النَّبِيِّ (صلي الله عليه وآله و سلم) (7)؛ اين آيه ما را منظور داشته است که اولّ مان و افضل مان و بهترين ما بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم)، علي (عليه السّلام) است. از اين روايت به دست مي آيد که اگرچه همه ي ائمه از 72 حرف بهره مندند، اما بين آنها تفاوت هايي نيز وجود دارد و مانعي ندارد که يکي افضل و بهتر از ديگري باشد و اين فرد برتر علي (عليه السّلام) است.
ب. درتعريف اسم اعظم گفته مي شود: اسم اعظم آن حقيقت خارجيه اي است (8) که در تعريف حق سبحانه، اعظم از ديگري باشد (9)، بر اين اساس؛ مي توان گفت: انسان کامل مظهر اسم اعظم ذاتي و فعلي خداوند است و استبعادي ندارد که خلقت آسمان و زمين به انسان کامل استناد داده شود (10) يا اين دعا را خواند که: « يا مُحَمَّدُ يا عليُّ اکفياني فَإنَّکُمَا کَافِيَاي؛ اي محمد و اي علي شما مرا کفايت کنيد که شما کافي هستيد (11) و شرک هم لازم نيايد. علاوه بر اين که وجود انسان کامل خود اسم اعظم الهي است؛ يعني آنان خدا را به بهترين وجه نشان مي دهند، (12) لذاست که پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود: « من رآني فقد رأي الحق؛ هر کس مرا بيند، خدا را ديده است » (13). همچنين علي(عليه السّلام) که جان و نفس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است، در جمله اي فرمود: « ما لله آيه اکبر مني؛ براي خدا نشانه اي برتر از من وجود ندارد » (14). از جمله حضرت امير (عليه السّلام) اين نکته استفاده شود که ايشان خود را در آيت الهي بودن، بالاتر از ائمه ديگر مي داند.
ج. امام حسين (عليه السّلام) آن گاه که به حضرت زينب (عليهم السّلام) دلداري مي داد، فرمود: اي خواهرم! نسبت به خدا پرهيزکاري را پيشه کن و به شکيبائي که خدا به تو عطا کند صبور باش، بدان که اهل زمين خواهند مرد و اهل آسمان باقي نمي مانند، هر چيزي غير از ذات مقدس پروردگار هلاک خواهد شد. همان خدائي که خلق را به قدرت خود آفريده است و خلق را خواهد برانگيخت و يکه و تنها است. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من نيکوتر بود، برادرم از من بهتر بود. (15)
د. آن گاه که امام باقر (عليه السّلام) با زبان حال از امام سجاد (عليه السّلام) خواستند که در انجام عبادت پروردگار، کمتر به خود سختي و زحمت دهند، آن حضرت از عبادت هاي امام علي (عليه السّلام) ياد کردند و فرمودند: کيست که تاب نيروي عبادت علي (عليه السّلام) را داشته و مي تواند پا به پاي ايشان عبادت کند. (16)
برتري حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بر ديگر معصومان
از برخي ادله استفاده مي شود که اين برتري از آنِ حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بوده است. در حديثي منسوب به امام حسن عسکري (عليه السّلام) آمده است: « نحن حجج الله علي خلقه و جدتنا فاطمه حجة الله علينا »؛ ما حجج الهي بر بندگانش هستيم و جده ي ما فاطمه حجت الهي بر ما است. (17)برتري امام حسين (عليه السّلام) بر امامان ديگر
در متون روايي، امتيازات فراواني براي امام حسين (عليه السّلام) در نظر گرفته شده است. جهت نمونه به برخي از آن اشاره مي شود:الف. انتقال مقام امامت به نسل امام حسين (عليه السّلام)
از حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) و امام صادق (عليه السّلام) روايت شده است: خداي سبحان در عوض شهادت امام حسين (عليه السّلام) مقام امامت را نصيب ذريه آن بزرگوار نمود، شفاي امراض را در تربت مقدس آن حضرت و مستجاب شدن دعا را نزد قبر مبارک آن بزرگوار قرار داد. (18)در جاي خود به اثبات رسيده است که مقام امامت يک منصب الهي است که به هر کس داده نمي شود، (19) بلکه به شروط و شايستگي هاي خاصي مانند عصمت، افضل بودن، علم لدنّي و... نيازمند است. (20) بديهي است که از اين شايستگي ها
تنها خداوند آگاهي دارد و تنها او بايد به نصب امام بپردازد. (21)
اين که چرا امامت، خلافت و يا نبوّت و لو به جهت لياقت هاي لازم در نسل پيامبر، يا امام سابق قرار داده مي شود، سرّي است که تنها خداوند از آن آگاهي کامل دارد، اما شايد بتوان گفت:
1. پيامبران با ثبوت نبوت و کمالاتشان، در قلب ها جا گرفته و در ميان مردم محبوبيت خاصي پيدا مي کنند. مردم نيز در صورتي که کسي را دوست بدارند وابستگان صالحِ او را نيز دوست مي دارند و هر کسي که مورد محبت قرار گرفت درصدد اطاعت از فرامين او بر مي آيند، از همين رو بهترين افراد براي امامت و جانشيني و يا نبوت، ذريه و نسل آن پيامبرند.
2. گرچه در بين ذريه و نسل پيامبران، انسان هاي ناخلف و ناصالح؛ مانند فرزند حضرت نوح (عليه السّلام) و جعفر کذاب نيز بوده اند، اما نبايد تأثير محيط خانواده و جامعه، غذاي طيب، طينت و رحم پاک را در تربيت نسلي شايسته فراموش کرد و نقش وراثت (مسائل ژنتيکي) و محيط را در انتقال سجاياي اخلاقي و شايستگي ها ناديده انگاشت. (22) بي گمان انتخاب امام بر اساس لياقت ها و شرايط گفته شده است، ولي عوامل ياد شده مي تواند بستر اين شرايط را آماده سازد و نقش اساسي را در فراهم نمودن زمينه هاي لازم، ايفا نمايد.
بر اين اساس، مي توان حدس زد که چرا خداوند امامان بعدي را از نسل امام حسين (عليه السّلام) انتخاب فرموده است. اگر چه محبت همه امامان در دل هاي مؤمنان است (23)، و اگرچه همه ي امامان پاک و از نسلي پاک بودند، و امام حسن (عليه السّلام) نيز از اين امر استثنا نبود، اما بدون ترديد به جان خريدن تمام سختي ها، گذشتن از خود و فدا شدن در راه محبوب و...، چنان محبوبيتي را براي سيدالشهدا (عليهم السّلام) رقم زده که به فرموده پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حرارتِ آتش عشقي که از امام در دل ها روشن شده است، هيچ وقت به سردي نخواهد گرائيد! (24) از اين جهت نسبت به نسل آن امام توجه و اطاعت پذيري بيشتري وجود دارد. از سويي ديگر رفتار خاصي که در حادثه ي کربلا توسط امام بروز يافت و شرايط و فضاي ويژه اي که در خانواده ي آن حضرت با شهادتش پديد آمد و ده ها عامل ديگري از اين دست، زمينه هاي رشد بيشتر فضايل را در نسل سيدالشهدا فراهم کرد.
علاوه بر اين که چه اشکالي دارد به دليل کار نيک پدر، از سوي خداوند پاداشي به نسل آن پدر داده شود! همان گونه که به پاس قدرداني از دو کارِ نيک « لاوي » برادر حضرت يوسف (عليه السّلام)، پيامبري در نسل او قرار گرفته و حضرت موسي (عليه السّلام) که از نسلش بود به پيامبري برگزيده شد (25)، البته معناي اين سخن نه آن است که حضرت موسي (عليه السّلام) شايسته پيامبري نبود، بلکه به معناي آن است که علاوه بر لياقت هاي ذاتي، عمل نيک پدرش نيز در اين امر دخيل بود.
ب. شفا در تربت امام حسين (عليه السّلام)
در روايت پيشين به اين امر تصريح شده بود که خداوند به پاس قدرداني ازکاري که امام حسين (عليه السّلام) انجام داده بود، تربتش را شفاي دردها قرار داده است.اهميت اين پاداش آن گاه روشن مي شود که بدانيم از نظر فقه اسلام، خوردن خاک حرام است، و تنها خوردن کمي از تربت سيدالشهداء به قصد شفا، از اين حکم استثنا شده است. (26)
ج. استجابت دعا نزد قبر سيد الشهداء (عليهم السّلام)
استجابت دعا از جمله امتيازاتي است که نه تنها در حديث امام باقر (عليه السّلام) و امام صادق (عليه السّلام) به آن تصريح گرديده، بلکه در روايتي بيان شده است که امام هادي (عليه السّلام) در زمان بيماري، کسي را به حائر حسيني (27) فرستاد، تا براي شفاي حضرتش در آن جا دعا کند. متن روايت از اين قرار است:ابوهاشم جعفري که از اصحاب امام هادي (عليه السّلام) است، مي گويد: وقتي امام هادي (عليه السّلام) بيمار بود به من فرمود که کسي را به حائر حسيني بفرستيد تا برايم دعا کند. ابوهاشم اين ماجرا را به علي بن بلال گفت. او گفت: امام هادي (عليه السّلام) خود حائر حسيني است؛ يعني داراي حرمت است. ابوهاشم باز به نزد امام برگشت و ماجراي ديدارش را با علي بن بلال را بازگو کرد. حضرت فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) که حرمت او و هر مؤمني بزرگ تر از حرمت خانه خداست کعبه را طواف مي کرد و حجرالاسود را مي بوسيد و خداي سبحان به او فرمان داده بود که در عرفه وقوف کند. (28)
د. نماز در حائر حسيني
اين نکته را مي دانيم که نماز در مسافرت با شرايطي که در رساله هاي عمليه آمده شکسته است، اما مسافر مي تواند در چهار مکان نمازش را شکسته يا تمام بخواند. اين اماکن عبارت اند از: مسجد الحرام، مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) (29)، مسجد کوفه و حائر حسيني (30). رواياتي که در اين باره وارد شده (31) اساس چنين حکمي است و بيانگر اهميت و ويژه گيِ حرم و مرقد مطهر سالار شهيدان.برتري پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) بر ساير معصومان
پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله و سلم) اولين رسولي بود که نداي حق را (در عالم ذر) لبيک گفت. (32) او نزديک ترين افراد به باري تعالي بود و به درجه اي از مقام معنوي و روحاني پا نهاد که هيچ فرشته ي نزديک درگاه خداوند و پيامبر ويژه اي به آن مقام نرسيد، تا آنجا که خدايش در بيان شدت قرب او به خود فرمود: « فکان قاب قوسين او ادني » (33). اوست که در شب معراج تمام پله هاي صعود و مقامات معنوي را يک شبه طي مي کند و به نهايت ممکن مي رسد، در ميان چهارده معصوم تنها شخصي است که از دريچه وحي مستقيماً با خداي سبحان مرتبط است. قرآن کريم بر او نازل مي شود، کامل ترين دين و نعمت تامه ي الهي توسط او به انسان ها هديه مي شود و اوست که اخلاق کريمانه را به نهايت کمال مي رساند (34) و يگانه فردي که باري تعالي در کلام خود سلام و صلوات دائمي خود، فرشتگان و مؤمنان را مخصوص او مي گرداند (35) و احکامي مانند جواز گرفتن بيش از چهار زن دائم و... به او اختصاص يافته است.بر اين اساس؛ بديهي است که آنچه از برتري امامان بر يکديگر بيان شد نبايد در مقايسه با پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) لحاظ گردد. شواهد بسياري بر اين امر وجود دارد که با رعايت اختصار به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف. حضرت علي (عليه السّلام) خودش را دست پرورده (36) و بنده اي از بندگان حضرت محمد (صلي الله عليه وآله و سلم) مي دانست. (37)
ب. همان گونه که بيان گرديد موجودات عالم به ميزان قرب به سر سلسله ي نورها (38) از نورانيت برخوردار مي شوند؛ يعني پس از خدا، در سلسله ي نورها، آن کسي قرار دارد که امتحان بيشتري داده باشد و از آن سربلند بيرون آيد. (39) رواياتي که در ذيل آيه ي « والشمس و ضحيها و القمر إذا تليها » (40) وارد شده است مشخص مي سازد که در اين بين حضرت رسول (صلي الله عليه وآله و سلم) خورشيد و اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ماه معنوي اين امت هستند. (41) اين روايات علاوه بر آن که بيانگر تقدم حضرت علي (عليه السّلام) بر پيامبران ديگر است، به رابطه پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) و علي (عليه السّلام) نيز اشاره دارد. خورشيد منبع نورانيت است و ماه نورش را از او کسب مي کند و اين گونه است رابطه پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) با علي (عليه السّلام). بنابراين؛ اکبر بودن در آيت الهي که از جانب آن حضرت طرح گرديد، يقيناً در مقايسه با پيامبر اسلام نيست.
ج. امام باقر (عليه السّلام) فرموده است: « شجره ي طبيه (42) همان رسول خداست... و شاخه آن درخت علي (عليه السّلام)، ساقه ي آن فاطمه (سلام الله عليها) و ميوه هاي آن امامان معصوم از فرزندان علي و فاطمه هستند. » (43)
د. در روايتي که درباره ي شفا بودن تربت سيد الشهدا (عليه السّلام) نقل شد، آمده است: « محمد بن مسلم گويد: به حضرت صادق (عليه السّلام) عرض کردم مردم به وسيله ي حسين (عليه السّلام) به اين جلال و عظمت مي رسند، پس براي خود آن حضرت (عليه السّلام) چه چيزي قرار داده شده است؟ حضرت فرمود: همانا خداي تعالي او را ملحق به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) فرمايد و با آن حضرت در درجه و مقام او خواهد بود، سپس حضرت صادق (عليه السّلام) اين آيه را تلاوت فرمودند: « وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُذِّيَّتُهم بايمانٍ الحَقنا بهم ذُرِّيَّتَهُم » (44)؛ و کساني که ايمان به خدا آوردند و فرزندان ايشان در ايمان وعقيده پيروي آنان نمودند، فرزندان ايشان را به ايشان ملحق گردانيم. (45) ظهور اين آيه در آن است که فرزندان در رتبه و درجه ي پدران نبوده اند و از باب تفضل، به آنان ملحق شده اند.
عدم اختلاف در مقام ولايت
تا اينجا دانسته شد که در روايات از برتري حضرت پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) علي (عليه السّلام)، فاطمه (سلام الله عليها) و امام حسين (عليه السّلام) ياد شده است، اما آيا شواهد ارائه شده گوياي اختلافِ مقام و تفاوتِ درجه ي اهل بيت (عليهم السّلام) و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) است؟ممکن است گفته شود که هميشه برخورداري از امتياز و فضيلتي به معناي برتري در مقام ولايت و نزديکتر بودن به خدا در درجات قرب نيست؛ يعني اين امکان وجود دارد که با فرض تساوي در مقام ولايت نيز يکي افضل باشد و از فضيلت هايي چون نبوت و... بهره ببرد. اين مطلب زماني است که شرايط و زمانه چنين اقتضائاتي را داشته باشد. نبوت فضيلتي بود که در شرايط و زمانه حضرت عيسي (عليه السّلام) نصيب حضرتش شده بود و امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را از آن فضيلت بهره اي نيست، اما همگان مي دانيم که امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) از جهتِ مقام ولايت در رتبه بالاتري از حضرت عيسي (عليه السّلام) قرار دارد. بر اين گفته که امتيازات و تفاوت ها برخاسته از مراتب مختلف مقام ولايت چهارده معصوم نبوده است، مي توان شواهد زيرا را اقامه کرد:
الف. با اين که در روايات امام صادق (عليه السّلام)، حضرت علي (عليه السّلام) افضل و بهتر از امامان ديگر دانسته شد، اما طبق روايات ديگر همه ي ائمه (عليهم السّلام) در بهره مندي از 72 حرف از اسم اعظم، در وضعيت يکساني قرار دارند و گفته نشده که يکي از 71 و ديگري 70 حرف و... برخوردار است. بنابراين؛ با اين که همه امامان از 72 حرف برخوردارند،؛ باز علي (عليه السّلام) از آنان افضل است؛ يعني افضليت علي (عليه السّلام) را بايد به گونه اي تصور کرد که از دارايي امامان نسبت به 72 حرف، چيزي کاسته نشود.
ب. امام صادق (عليه السّلام) در حديثي فرموده است: « وَ أدنَي معرفَهِ الإمامِ أنَّهُ عِدلُ النَّبِيِّ إلّا درَجَهَ النُّبُوَّهِ وَ وَارِثُهُ وَ أنَّ طاعَتَهُ طَاعَهُ اللهِ وَ طَاعَهُ رَسُولِ الله » (46)؛ پائين ترين مرتبه معرفت نسبت به امام آن است که ما آنان را عدل و هم طراز پيامبر بدانيم، مگر اين که درجه نبوت را دارا نيستند و....
ج. ايشان در بياني ديگر مي فرمايند: « امامان به منزله ي رسول الله هستند جز آن که آنها انبيا نيستند و براي آنها آنچه براي پيامبر حلال است، حلال نيست، اما در بقيه ي امور مانند پيامبرند ». (47) معناي اين حديث نوراني آن است که اگرچه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) از فضيلت نبوت برخوردار است، اما از آن جايي که علي (عليه السّلام) نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) محسوب مي گردد و بالتبع سائر ائمه (عليهم السّلام) در اين جهت با حضرت علي (عليه السّلام) شريک اند، بايد همه ي مقامات و احکام براي ائمه (عليهم السّلام) نيز ثابت گردد، مگر آنچه به پيامبر و فضل نبوت آن حضرت اختصاص داشته است، که از آن به « اختصاصات النبي » تعبير مي شود مانند جواز گرفتن بيش از چهار زن دائم و... نه آن که مقام ولايت پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) با ائمه (عليهم السّلام) فرق کند.
د. از بيان امام هادي (عليه السّلام) به ابوهاشم نيز استفاده مي شود که اين امتيازات به جهات ديگري بوده است نه به دليل تفاوت در مقام و درجه ي امامت؛ زيرا آن حضرت فرمود رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) که حرمت او و هر مؤمني بزرگ تر از حرمت خانه خداست کعبه را طواف مي کرد و حجرالاسود را مي بوسيد و خداي سبحان به او فرمان داده بود که در عرفه وقوف کند. معناي اين کلام آن است که ممکن است مقام منِ امام هادي از حائر حسيني بالاتر باشد، اما به جهاتي شفاي از مريضي در حائر قرار داده شده باشد و من مأمور باشم که شفايم را از آن مکان طلب کنم.
ه. در سخنان امام خميني (رحمه الله) نيز قرائتي بر اين گفته وجود دارد. ايشان مي فرمايد: بايد دانست که هر نبي مرسل و صاحب شريعتي يقيناً سفرهاي چهارگانه را خواهد داشت، ولي با اين وجود، مراتب (آنان) متفاوت و مقامشان گوناگون و متخالف است؛ زيرا مثلاً برخي از پيامبران و رسولان از مظاهر اسم رحمانند، لذا در سفر اول، ظهور اسم رحمان در عالم را مشاهده مي کند و سفر دومشان با استهلاک و نابودي اشيا در اسم رحمان به پايان مي رسد و با رحمت و وجود رحماني به عالم باز مي گردند، لذا مدت نبوت ايشان هم محدود خواهد شد، و به همين ترتيب است تجليات و مظاهر ديگر اسما، به حسب اختلافاتي که از اختلاف آنها در حضرت علم ناشي مي گردد تا نوبت به مظهر اسم الله مي رسد که در پايان سفر اول، حق را با همه شؤونش ظاهر مي بيند و هيچ شأني او را از شؤون ديگر باز نمي دارد و انتهاي سفر دومش استهلاک و نابودي همه حقايق در اسم جامع الهي (و) حتي استهلاک اسم جامع الهي در احديت محض خواهد بود، لذا او با وجود جامع الهي به سوي خلق باز مي گردد و صاحب نبوت ازلي و خلافت ظاهري و باطني است.
وي در ادامه مي گويد: اين اسفار حتي سفر چهارم براي اولياي کمّل هم حاصل مي شود، همان گونه که براي اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و اولاد معصومش حاصل شد، اما چون حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) صاحب مقام جمع بود براي احدي از مخلوقين بعد از ايشان، مجالي براي تشريع باقي نماند پس اين مقام بالاصالة براي رسول الله است و براي معصومين ديگر بالمتابعة است، بلکه روحانيت همه ي آنان يکي بوده است. عارف کامل شاه آبادي فرمود: اگر علي (عليه السّلام) پيش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) ظاهر مي شد شريعت اسلام را او ظاهر مي کرد همان طوري که پيغمبر اظهار فرمود و او نبي مرسل مي شد و اين از آن جهت است که آن دو حضرت در روحانيت و مقامات معنوي و ظاهري با همديگر اتحاد داشتند. (48)
معناي اين سخن آن است که، نبوت اگرچه فضيلتي است که حضرت زهرا (سلام الله عليها) و ائمه (عليهم السّلام) را از آن نصيبي نبود، اما اين عدم برخورداري نه بدان جهت بود که مقام ولايت تکويني اين بزرگواران در رتبه اي پائين تر از حضرت رسول (صلي الله عليه وآله و سلم) قرار داشته، بلکه جهات ديگري اين امر را اقتضا کرده است؛ مثلاً: اگر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به فضيلت نبوت يا امامت نائل نشده از آن جهت است که مقام نبوت يا امامت يک مسئوليت اجتماعي است و تصدي چنين منصبي، اقتضائاتي دارد که با روحيه ي زنان سازگاري ندارد (49) و اساساً بر اساس همين روحيه است که بسياري از احکام به زنان اختصاص يافته است، يا از زنان برداشته شده و بر مردان واجب گشته است؛ مانند: برداشته شدن جهاد از زنان و....
گاهي نيز توجه بيشتر به امام جنبه سياسي داشته است. جريان تشيع که در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سم) شروع شده بود (50) در گذر ايام فراز و فرودهايي داشت. با نگاهي به تاريخ در مي يابيم که شيعه هميشه در معرض تبليغات مسموم و زهرآگين دشمنان بوده است تا چهره حقيقي مکتب اهل بيت به مردم نمايانده نشود و خورشيد حقيقت در پس ابري از ريا پنهان ماند. اين تبليغات بيش از همه متوجه حضرت علي (عليه السّلام) و فاطمه (سلام الله عليها) و سيدالشهدا (عليهم السّلام) بوده است. از اين جهت براي بقا و استمرار خط تشيع، معرفي و توجه بيشتر به فضايل اين سه معصوم ضرورتي انکار ناپذير است. مثال روشن اين گفته نوع موضع گيري امام سجاد (عليه السّلام) در مجلس يزيد است آن امام در خطبه معروفش در مسجد اموي به معرفي اميرالمؤمنان (عليه السّلام) و بيان صفات و ويژگي هايش، بيش از پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) پرداخته بود (51) و اين توجه بيشتر نه از آن جهت بود که علي (عليه السّلام) از پيامبر بالاتر بود، بلکه مردم با ويژگي هاي شخصيتي امام علي (عليه السّلام) آشنايي نداشتند، اما نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين گونه نبودند. بديهي است که در اين شرايط بايد از فضايل علي (عليه السّلام) بيشتر سخن گفت تا چهره ي آن امام معرفي و تبليغات دشمن بي اثر گردد.
روشن است که اين تبليغات گسترده بي دليل نبوده است. دشمنان مي دانستند که نقش اساسي در ايجاد، گسترش و تبيين خطوط اصلي اسلام ناب، از آنِ اين سه بزرگوار است، اين نقش اگر چه به دليل حضور اين سه معصوم در آن شرايط و زمانه، بر عهده آنان قرار گرفت و از اين جهت فضيلتي نصيبشان شده که نصيب ديگران نشده است، اما همه ي سخن ما اين است که اين فضيلت و آن توجه ويژه، با تساوي درجه ي ولايت امامان نيز قابل جمع است. به بياني ديگر؛ ما مي پذيريم که امتيازاتي براي يکي از معصومان خصوصاً امام حسين (عليه السّلام) در روايات بيان گرديده است، اما به صورت قطعي نمي توان گفت که اين امتيازات بر اساس اختلافي است که ائمه (عليهم السّلام) در مقام ولايت تکويني داشته اند، اگرچه بتوان امکان اين اختلاف را در مقام ثبوت پذيرفت، ولي سخن ما آن است که نمي توانيم در مقام اثبات به شواهد روشني در اين باره دست يافت.
به هر حال، اين مقدار قطعي است که همه ي معصومان جلوه اي از يک نورند، و همه از ولايت تکويني برخوردارند و اگر هر يک جاي يکديگر مي بود همان کاري را انجام مي داد که ديگري انجام داده است؛ مثلاً اگر امام حسن (عليه السّلام) جاي امام حسين (عليه السّلام) مي بود قيام مي کرد و اگر امام حسين (عليه السّلام) جاي امام حسن (عليه السّلام) قرار مي داشت صلح مي نمود. (52) گواه ما آن است که بعد از صلح امام حسن (عليه السّلام) عده اي خدمت امام حسين (عليه السّلام) رسيدند و گفتند ما صلح را قبول نداريم آيا با تو بيعت کنيم؟ آن حضرت فرمودند: « نه هر چه برادرم حسن (عليه السّلام) کرده من تابع همان هستم ». (53)
سرّ اين مسئله هم آن است که اين بزرگواران الگوي کامل براي هدايت انسان ها هستند، از اين جهت در هر شرايط و موقعيت، بايد بهترين رفتار و روش را در معرض ديد انسان ها قرار دهند تا آنها عملاً بياموزند که در شرايط متفاوت بايد چه رفتار مناسبي را اتخاذ کنند، زمان جنگ صلح نکنند و زمان صلح، جنگ و... به عبارت ديگر؛ با اين که همه ي امامان جلوه کاملي از صفات و اسماء الهي بوده اند، شرايط خاص و ويژگي هاي زمانه، باعث مي گرديد که جنبه اي از شخصيت آنها تجلي پيدا کند و به فعليت برسد و آنان مظهر يک اسم از اسماي الهي گردند و در هر زمان، يک بُعد از ابعاد وجودي آنان ظهور، بروز و جلوه خاصي داشته باشد. در اين بين موقعيت و شرايط امام حسين (عليه السّلام) يک شرايط ويژه اي بوده است و در اين شرايط امام توانست هم اسلام را از نابودي نجات بخشد و هم تمام ابعاد اسلام واقعي را در عمل براي جهانيان ترسيم نمايد و به نمايش بگذارد؛ يعني در حادثه ي کربلا و به ويژه روز عاشورا ما شاهد بروز و ظهور همه ي فضائل و خوبي ها از وجود مقدس امام حسين (عليه السّلام) و يارانش هستيم (54) و راز اثبات امتيازات ويژه در روايات نيز در همين نکته نهفته است. اين در حالي است که براي امامان ديگر اين شرايط و امکان فراهم نشد که همه ويژگي ها و فضائل خود را به منصه ي ظهور برسانند و در معرض ديد حقيقت جويان قرار دهند و اين البته به مقتضاي وظيفه اي بود که بر عهده آنان بود که هر شرايط خاص، رفتار خاصي را هم مي طلبيد و آنان موظف بودند الگوي رفتاري مناسب همان شرايط را به بشريت ارائه دهند؛ يعني اين محدوديتِ از سوي شرايط، محدوديتِ در رفتار الگويي را اقتضا مي کرد. بر اين اساس؛ مي توان گفت: توجه بيشتر، به کربلا توجه بيشتر به درس هاي جامعي است که کربلا به انسان ها مي دهد و هدف آن است که اين درس ها فراموش نگردد. اين نکته اي است که از اهتمام ساير ائمه (عليهم السّلام) بر حفظ و نگه داري و بزرگ داشت واقعه عاشورا نيز قابل استنباط است. علاوه بر اين که در ضمير ناآشکار و آشکار هر مؤمني محبت پيغمبر خدا (صلي الله عليه وآله و سلم)، اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، حضرت زهرا (سلام الله عليها) و ساير ائمه هدي (عليهم السّلام) وجود دارد و همه مؤمنان با يادآوري مصائب اين عزيزان متأثر مي شوند، ولي طبق روايات زيادي که در بيان مصائب وارده بر معصومان (عليهم السّلام) رسيده و بر اساسِ زيارات متعدده امام حسين (عليه السّلام) مانند زيارت عاشورا، زيارت اول و نيمه ماه رجب و... هيچ مصيبتي به عظمت و بزرگي اباعبدالله (عليه السّلام) و واقعه عاشورا نبوده است. از بيان امام سجاد (عليه السّلام) استفاده مي شود که اين مصيبت آن قدر عظيم بوده که حزن و گريه همه ي هستي را در پي داشته است. (55)
از آنچه بيان شد دانسته مي شود که سرّ توجه بيشتر شيعيان به امام حسين (عليه السّلام) و مصائبش، در سه امر نهفته است: الف. توجه بيشتر خدا به امام حسين (عليه السّلام) و دادن امتيازات ويژه به آن حضرت به دليل وضعيت و شرايط خاص دوران آن امام که نياز به فداکاري ويژه اي داشته است؛ ب. جامعيت درس هايي که مي توان از واقعه عاشورا گرفت؛ ج. بزرگ تر بودن مصيبت امام حسين (عليه السّلام) از مصيبت ساير امامان (عليهم السّلام).
پينوشتها:
1. رعد، 43.
2. در اين باره نک: الکافي، ج 1، ص 89؛ نهج البلاغه، خطبه 192.
3. اين حديث را گروهي از مفسران و علماي اهل سنت به همين عبارت يا شبيه آن نقل کرده اند، براي توضيح بيشتر، نک: شوشتري، قاضي نورالله، احقاق الحق، ج 3، ص 280 و 281.
4. نک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 15، ص 473؛ موسوي همداني، سيد محمد باقر ترجمه الميزان، ج 11، ص 532.
5. « عَن أبِي جعفرٍ (عليه السّلام) قالَ إنَّ اسمَ اللهِ الأعظَمَ علي ثلاثهٍ و سَبعينَ حرفاً و إنَّما کانَ عِندَ آصفَ منها حرفٌ واحدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَحُسِفَ بالارضِ ما بينَهُ و بينَ سَرِيرِ بلقيسَ حتَّي تناوَلَ السرير بيده ثمَّ عادَتِ الارضُ کَما کانت اسرَعَ مِن طَرفَهٍ عينٍ و نَحنُ عِندَنا من الاسمِ الاعظمِ اثنَانِ و سَبعونَ حرفاً و حرفٌ واحِدٌ عِندَ اللهِ تعالي استأثَرَ بِهِ في علمِ الغيبِ عِندَه »؛ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 230.
6. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 229.
7. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 1، ص 229.
8. اسم اعظم از عالم حقايق معاني است حقيقتاً و معناً و از عالم الفاظ است لفظاً و اين حقيقت است که در عالم تکوين تأثير دارد نه لفظ. چه اين که:
اگر انگشت سليماني نباشد *** چه خاصيت دهد نقش نگيني
9. الوهيت ظل حضرت حق است و اعظم اسماء حقيقت الوهيت، اسم الله است. امهات اسماء الوهيت؛ حي، عالم، مريد و قديرند و اينها بمنزله ظلالات اسماء ذاتند، و اعظم اسماء در مرتبه افعال، اسما قادر است زيرا خالق، رازق، کافي، شافي، باري، مصور، قابض و باسط و... از سدنه ي اين اسم اند؛ يعني اسمائي اند که از مقام فعل خداوند که موطن امکان است، انتزاع مي گردند.
10. نک: آملي، سيد حيدر، جامع الأسرار و منبع الانوار، ص 10-11.
11. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 53، ص 276.
12. بر اين اساس است که امام صادق (عليه السّلام) فرمود: « وَ للهِ الأسماءُ الحُسني فَادعُوهُ بها قالَ نحنُ واللهِ الاسماءُ الحسنَي الَّتي يقبَلُ اللهُ مَنَ العِبادِ عمَلاً إلّا بمعرفتنا؛ خدا را نام هاي نيکوست او را بآنها بخوانيد » فرمود: سوگند بخدا مائيم آن نام هاي نيکو که خدا عملي را از بندگان نپذيرد مگر با معرفت ما باشد »؛ کليني، محمد بن يعقوب الکافي، ج 1، ص 144.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 58، ص 235؛ ابن ترکه صائن الدين علي بن محمد، شرح فصوص الحکم، ج 1، ص 77، تعليقه ي نوري؛ المقدمات من نص النصوص، ص 443؛ آملي، سيد حيدر، جامع الأسرار و منبع الانوار، ص 206.
14. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 23، ص 206.
15. « کُلَّ شَيءٍ هالکٌ إلّا وجهَ اللهِ تعالي الذي خلق الخلق بقدرته و يبعثُ الخلقَ و يَعُودُونَ وَ هُو فَردٌ وَحدَهٌ وَ إبي خيرٌ مني و أمِّي و أخِِي خيرٌ مِنِّي »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 3.
16. قال من يقوي علي عباده علي (عليه السّلام)؛ الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 142.
17. طيب، سيد عبدالحسين، إطيب البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص 225؛ بحراني، عبدالله، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، ج 11، ص 5.
18. إنَّ اللذهَ تعالي عَوَّضَ الحسين (عليه السّلام) مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الامامه في ذريتهِ و الشفاءَ في تربتِهِ و إجابهَ الدُّعاءِ عِندَ قَبرِه...؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 221.
19. در اين باره نگاه کنيد به تفسير آيه: وَ إذِ ابتلي ابراهيمَ رَبُّهُ بکَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّي جاعِلُکَ للناسِ إماماً قالَ وَ مِن ذُرَّيَتي قالَ لا يَنالُ عهدي الظالِمينَ؛ » [بياد آر] هنگامي که خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد خدا بدو گفت من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم عرض کرد اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي کرد؟ فرمود: [آري اگر شايسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمکاران نمي رسد. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 1، ص 437-446.
20. نک: بحارالأنوار، ج 26، ص 68؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا في علامات الامام، ج 1، ص 213.
21. ما معتقديم که از آغاز نام و مشخصات امامان معلوم بوده و خداوند نام تمام آنان را قبل از به دنيا آمدنشان از طريق جبرئيل به رسول گرامي ابلاغ کرده و پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز تعداد و ترتيب و نام آنها را در احاديث متعددي بيان فرموده است. نک: شوشتري، قاضي نور الله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 13.
22. امام حسين (عليه السّلام) در اين جمله تاريخي خود: « ألَا وَ إنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قد رَکَزَ بينَ اثنتينِ بينَ السَّلَّهِ و الذِّلَّهِ و هيهاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ يَأبَي الله ذلک لنا و رسولُهُ و المؤمنون و حجُورٌ طابَت و طَهُرَت »، به همين اصل اشاره مي کنند؛ ابن طاووس، سيد علي بن موسي، اللهوف علي قتلي الطوف، ص 97.
23. بحارالأنوار، ج 43، ص 281.
24. رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) فرموده است: إنَّ لِقَتلِ الحسينِ حَرَارَهٌ في قُلُوبِ المؤمنينَ لا تَبرُدُ أبَداً ثُمَّ قالَ بِأبي قَتِيلُ کُلِّ عَبرَهٍ قِيلَ وَ مَا قَتيلُ کُلِّ عَبرَهٍ يا بن رسول الله قال لا يذکرُهُ مومِنٌ إلّا بَکَي؛ نوري، ميرزا حسين، مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318.
25. به اين روايت توجه فرمائيد... لما أرادوا قتل يوسف قال « لا تقتلوا يوسف و القوه في غيابتِ الجُبِّ » فشکرالله له ذلک و لما أرادوا أن يرجعوا إلي أبيهم من مصر و قد حبس يوسف أخاه قال « فَلَن أبرَحَ الارضَ حَتَّي يَأذَنَ لي أبي أو يَحکُمَ اللذهُ لي وَ هُوَ خيرُ الحاکِمِينَ » فشکر الله له ذلک فکان أنبياء بني اسرائيل من ولد لاوي و کان موسي من ولد لاوي؛ نک: فمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، ج 1، ص 356.
26. توضيح المسائل (المحشي للإمام الخميني)، ج 2، ص 598، مسئله 2628.
27. در لغت، « حائر » جاي مطمئني است که آب در آن نگهداري و جمع مي شود. به معناي سرگردان هم آمده است، از ريشه حيران، در قديم به کربلا « حير » نيز گفته مي شده است، نک: ابن منظور، لسان العرب؛ سفينه البحار، ج 1، ص 358. در اصطلاح فقهي و عبادي، به محدوده حرم حسيني و اطراف آن که شامل قبر مطهر، صحن، رواقها و موزه و... است، چه قسمتهاي قديم و چه جديد، حائر اطلاق مي شود. برخي هم حد حاير را همان محدوده حرم دانسته اند، نه بيشتر. تناسب تاريخي اين نام براي حرم سيد الشهدا آن است که وقتي در زمان متوکل عباسي و به دستور او براي تخريب آثار قبر و متفرق ساختن شيعه از تجمع پيرامون آن مرقد مطهر و الهام بخش، که کانون خطري براي خلافت جور شده بود، به آن منطقه آب بستند، آب به آن محل که مي رسيد از پيشروي باز مي ماند و روي هم انباشته مي شد و بر مي گشت و مثل ديواري، آب گرد قبر مي ايستاد و محوطه قبر همچنان خشک بود (زرکلي، الاعلام، ج 8، ص 30، پاورقي؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 50، ص 225 و همان، ج 86، ص 89؛ سفينه البحار، ج 1، ص 358) و چون محل جمع شدن آب را حاير گويند، محدوده قبر آن حضرت حائر نام گرفت. نک: محدثي، جواد، فرهنگ عاشورا، واژه حائر.
28. گروه حديث پژوهشکده باقر العلوم (عليه السّلام)، فرهنگ جامع سخنان امام هادي (عليه السّلام)، ص 475.
29. البته اين که موضوع حکم تخيير بين قصر و اتمام، مسجدالحرام و مسجدالنبي است يا مکه؟ و در هر صورت شامل قسمت هاي توسعه يافته نيز مي شود يا نه؟ بين فقها اختلاف است. براي آگاهي از ديدگاه فقها، نک: مناسک حج (المحشي للإمام الخميني)، ص 486.
30. توضيح المسائل (المحشي للإمام الخميني)، ج 1، ص 728، مسئله 1356؛ ميلاني، سيد محمد هادي محاضرات في فقه الإماميه، ج 1، ص 314.
31. حر عاملي، شيخ محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 8، ص 531؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 86، ص 88؛ شيخ مفيد، المزار، ص 140.
32. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 5، ص 236.
33. به نزديکي فاصله دو قوس کمان يا نزديکتر؛ نجم، 9.
34. « انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 16، ص 210.
35. « ان الله و ملائکته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليماً »؛ احزاب، 56.
36. « و لقد کنتُ أتَّبعُهُ اتِّباعَ الفصيلِ أثَرَ اُمِّه »؛ نهج البلاغه، خطبه 192.
37. « إنَّما انا عبدٌ من عبيدِ محمَّد »؛ الکافي، ج 1، ص 89.
38. « الله نور السماوات و الارض »؛ نور، 35.
39. در روايات آمده است: « أنَّ أشَدَّ الناسِ بَلَاءٌ النَّبِيُّونَ ثُمَّ الوَصِيُّونَ ثُمَّ الأمثَلُ فالامثَل »؛ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 2، ص 259.
40. شمس، 1.
41. محمّد بن فرات از جعفر و او از پدرش نقل کرده که عبدالله بن عباس در تفسير آيه فوق، گفته است: « والشّمس و ضحيها » يعني رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) که شمس و آفتاب در بين مردم است. « و القمر اذا تليها » يعني علي بن ابي طالب (عليه السّلام) که قمر و مهتاب در کنار خورشيد است. « والنّهار اذا جلّها » منظور از (النّهار) در آيه شريفه حسن و حسين عليهما السّلام هستند. « و الّيل اذتا يغشاها » يعني بني اميّه که شب تاريک و ظلماني هستند و در ظلمات جهل و گمراهي ماندند. فرات کوفي، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الکوفي، ص 561؛ حسکاني، عبيدالله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 2، ص 432، روايت 1094.
42. « کشجرة طبيه اصلها ثابت و فرعها في السماء »؛ ابراهيم، 24.
43. « عَن أبي جعفرٍ (عليه السّلام) قالَ سَألتُهُ عَن قَولِ اللهِ تَعَالَي مَثَلاً کَلِمَهٌ الآيَهَ قالَ الشَّجرَهُ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) وَ نَسَبُهُ ثَابِتٌ في بَنِي هاشمٍ وَ فَرعُ الشَّجَرَهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالبٍ (عليه السّلام) و غُصنُ الشَّجَرَهِ فاطِمَهُ (عليهما السّلام) وَ ثَمَرَاتُهَا الأئِمَهُ مِن وُلدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَهَ »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 9، ص 218.
44. طور، 21. براي آگاهي از تفسير آيه، نک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 22، ص 429.
45. «... قَالَ إنَّ اللهَ تَعَالَي الحَقَهُ بِالنَّبِيِّ فَکانَ مَعَهُ فِي دَرَجَتِهِ وَ مَنزِلَتِهِ... »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 221.
46. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 54.
47. عِدَّهُ مِن أصحَابِنا عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الحُسينِ بن سعيدٍ عن عبدِ اللهِ بن بحرٍ عن ابنِ مُسکَانَ عن عبدِ الرَّحمَنِ بن أبي عبد اللهِ عن محمَّدِ بن مسلمٍ قال سمعتُ أبا عبداللهِ ع يقولُ الائمَّهُ بمنزلَهِ رسولِ الله (صلي الله عليه وآله و سلم) إلّا أنَّهم ليسُوا بِأنبياءَ و لا يَحِلُّ لَهُم مَن النساءِ ما يَحِلُّ للنَّبيِّ (صلي الله عليه وآله وسلم) فَأمّا ما خلا ذلک فهم فيه بمنزلهِ رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم). کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 270؛ مجلسي، محمدباقر، مرآه العقول، ج 3، ص 161.
48. اعلم، أنّ هذه « الأسفار » قد تحصل للأولياء الکمّل أيضا، حتّي السفر الرابع فإنّه حصل لمولانا أمير المؤمنين و أولاده المعصومين (عليهم السّلام) إلّا أنَّ النبي (صلي الله عليه وآله و سلم) لمّا کان صاحب المقام الجمعي لم يبق مجال للتشريع لأحد من المخلوقين بعده فلرسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) هذا المقام بالأصاله و لخلفائه المعصومين (عليهم السّلام) بالمتابعه و التبعيّه، بل روحانيّه الکلّ واحده. قال شيخنا و أستاذنا في المعارف الإلهيه، العارف الکامل الشاه آبادي أدام الله ظلّه علي رؤوس مريديه: لو کان عليّ (عليه السّلام) ظهر قبل رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) لأظهر الشريعه کما أظهر النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و لکان نبيّا مرسلا و ذلک لاتّحادهما في الروحانيّه و المقامات و الظاهريّه. امام خميني (رحمه الله)، مصباح الهدايه الي الخلاقه و الولايه، ص 87-90.
49. حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مي فرمايند: زن، چونان گلي خوشبو و لطيف است نه بسان قهرماني خشن و ضمخت: فان المرأه ريحانه و ليست بقهرمانه »، نهج البلاغه، نامه 31.
50. پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) به علي (عليه السّلام) فرموده بود: أنتَ وَ شِيعَتُکَ هُمِ الفَائِزُونَ؛ تو و شيعيانت در قيامت رستگاريد. ديلمي، حسن، إرشاد القلوب إلي الصواب، ج 2، ص 262؛ شيخ صدوق الأمالي، ص 16، المجلس الرابع.
51. آن امام فرمود: « من پسر علي مرتضي هستم. من پسر کسي هستم که با جنگ جويان و شجاعان آن قدر نبرد کرد تا تسليمشان کرد. من پسر صالح ترين مؤمنان، وارث پيامبران، صابرترين صابرانم... » مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 138؛ امين، سيد محسن، لواعج الاشجان، ص 243.
52. از اين رو پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: « ابنَايِ هَذَانِ إمامانِ قَامَا أو قَعَدَا »؛ اين دو فرزند من دو امام هستند بپا خيزيد (و جنگ کنند) يا بنشينند (و صلح کنند). نک: شيخ مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 30.
53. مهدوي دامغاني، محمود، ترجمه ي اخبار الطوال، ص 265؛ مطهري، مرتضي، سيري در سيره ائمه اطهار (عليهم السّلام)، ص 96.
54. در مباحث آينده به مصاديق اين فضايل اشاره خواهد شد.
55. أنَا لابنُ مَن بَکَت عَلَيهِ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ... أنَا ابنُ ناحَت عَلَيهِ الجِنُّ في الارضِ و الطَّيرُ فِي الهَوَاء...؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 174.
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول