مترجم: جواد فلاطوري
قوم ايراني در زمره ي آن دسته از ملل باستاني صاحب فرهنگي قرار گرفته است که فواصل ممتدي از گذشته ي آنان را بايد از منابعي ( 1 ) به زبانهاي بيگانه استنباط نمود. ولي در عين اين که اين امر مثلاً در مورد مردم هند ناشي از فقدان کلي حس تاريخي آنان محسوب مي گردد، در مورد ايرانيان قطعاً نمي تواند معلول چنين علتي باشد: ايرانيان در قرون وسطي نمونه هاي قانع کننده اي از استعداد تاريخ نگاري خود به ظهور آوردند که ديگر در آگاهي تاريخي آنان هيچ ترديدي نمي توان داشت. از اين گذشته نيز آثاري از رواياتي تاريخي - که از خداي نامگان باستاني آغاز مي گردد - به جاي مانده که ما آن را مي توانيم فقط به عنوان بخشي از سنّت تاريخ نگاري آنان به حساب آوريم. و اگر هم اساطير شاهان اين قوم نشان بدهد که پاره اي از واقعه هاي تاريخي در خاطر اين ملت به ابهام گرائيده است، باز اجازه ي ترديد در وجود خبر گزاري تاريخي مورد اعتمادي از اينان نمي باشد. ( 2 ) اما امروز ديگر تعيين اين که وسعت دايره ي هر يک از اين نوشته ها تا چه اندازه بوده است ميسر نيست: آنچه مسلّم است اين است که نه از عصر ساسانيان و نه از نخستين زمان اسلام کتب تاريخي نسبتاً مفصلي به زباني از زبانهاي ايراني در دست نيست.
به اين دليل کتب و نوشته هايي که متعهد توصيف و تعريف سرنوشت قوم ايراني در قرون هفتم، هشتم و نهم ( برابر اول، دوم و سوم هجري ) و تا اندازه ي زيادي نيز در قرن دهم و يازدهم ميلادي ( برابر چهارم و پنجم هجري ) گشته اند. به اکثريت مطلق به زبان عربي مي باشند؛ هم چنان که نظاير آنها در مورد ادوار قديم ايران باستان به زبان يوناني بوده اند. از اين رو هر کس بخواهد به تاريخ ايران در قرون مذکور بپردازد، ناگزير بايد قبل از هر چيز به تحصيل و تفحص گزارشهاي عربي اشتغال ورزد. زبان عربي در اين سده ها نه تنها براي مسلمانان عرب، زبان علم و کتابت بود: بلکه ايرانيان - لااقل مسلمانان ايراني - نيز اين زبان را براي تحرير مطالب به کار مي بردند. اما گمان بر اين که در اين جا نيز همان مسئله اي مطرح است که تقريباً در مورد تاريخ دوران پيشين قرون وسطاي آلمان در ميان است ( زيرا بسياري از اهل خود اين سرزمين سرگذشت اين سنوات را به لباس زبان بيگانه ( لاتين ) عرضه داشته اند ) - خطاست، چه اين که به عکس، غالب ايرانيان عربي نويس در نوشته هاي خود بکلي به روح عربي و نيز به طرز انديشه ي عربي اسلامي پيوستند.
تادويس کوالسکي ( Tadeusz Kowalski ) درباره ي شيوه ي نويسندگي عرب چنين مي نويسد: « با اندک مبالغه اي مي توان نوشته هاي عربي را نوعي از کلمات قصار ناميد، که در زمينه ي حکمت عملي به صورت ضرب الامثال عربي و در مورد توصيف صحرا و صحرانشيني به قالب منظوم قصايد در آمده، و نسبت به پيغمبر اسلام محمد ( صلي الله عليه و آله ) و ساير شخصيتهاي مذهبي عناصر اخبار و نوشته هاي وابسته به آنها را تشکيل داده، در لسان علما، جملات و عباراتي است که خشت و گل بناي نوشته هاي علمي را مي سازد ». ( 3 ) کوالسکي پس از آن که به پيروي از نلدکه ( 4 ) ( Noldeke ) اين مطالب را اظهار مي کند، چنين ادامه مي دهد: « يکي از نتايج روح باريک بين عربها و دقت نظر ايشان براي مفردات » نيز طرز رفتار علمي آنان در علم حديث و تاريخ نويسي است که « تعداد زيادي از وقايع را با موشکافي مورد ملاحظه قرار داده، جزء به جزء را با شواهد ذکر مي کنند، ولي نه کوششي براي تلفيق و تلخيص آنها مشاهده مي شود و نه تلاشي عقلي براي يافتن علل تضادهاي موجود در روايات منقول، و ايجاد تعادلي بين آنها؛ بلکه سرانجام با يک جمله ي و الله اعلم از آن مي گذرند. - به هر کتابي از هر علمي هم که بنگريم - تاريخي يا جغرافيايي، باستان شناسي، علم الانساب، صرف و نحو يا لغت - دايماً به اين مطلب بر مي خوريم که: مضامين آنها به صورت يک مقدار زيادي از تبصره هاي منفرد مستقل غير مرتبط به يک ديگر، در قالب جملات کوتاهي عرضه مي گردد که از آن هم گذشته، غالباً از صاحب خود کتاب نبوده، بلکه از علماي مختلفي از ازمنه و امکنه ي متفاوتي سرچشمه مي گيرد، ولي پيوسته کلمه به کلمه نقل و بدون هم آهنگي گردآوري و نوشته شده است. گرد آورنده و نويسنده نيز هيچ نوع کوششي در اين زمينه از خود نشان نمي دهد که بخواهد اين وقايع و مطالب مجزا و منفردي را که در اغلب موارد در تضاد با يک ديگر قرار دارند به طور انتقادي روشن سازد و يا آنها را به نحوي با هم سازش دهد، مضاف بر اين که آوردنِ اسناد مطالب منقول نيز نقص ارتباط آنها را بيشتر و عميق تر مي نمايد... يک کتاب علمي متوسط عربي تا اندازه اي به فهرست مطالب يادداشت هاي متفرقي شباهت دارد که نسبتاً بدون دقت نوشته شده، ولي محل هر يادداشتي را مشخص نموده باشد. » ( 5 )
کيست که اين جملات گويا و منطبق با واقع را بخواند و آنها را کلمه به کلمه بر طبري ( 839 تا 923 ميلادي برابر 224 تا 311 ) صادق نيابد؟ در حالي که وي ايراني ( اهل طبرستان ) و براي او نيز « قالب سخن مثل مضمون آن مهم و شايد هم مهمتر بوده است. ولي در نظر وي نيز تنها بازگويي به لفظ ضامن صحت مطلب منقول به حساب مي آمده و علاقه به نقل، کتاب تاريخ وي را به صورت مجموعه اي از عقايد ديگران در آورده است. » ( 6 ) بنابراين نويسندگي اين ايراني اصيل در هيچ امري با شيوه ي نويسندگي عرب فرقي ندارد. بلاذري ( وفات 892 ؟ ميلادي برابر 279 هجري ) نيز از لحاظ طرز تنظيم مواد کاملاً در زمره ي سنّت علمي عربي قرار دارد، اگر چه شايد وي نيز از نژادي ايراني برخاسته است. ( 7 ) از اين رو بايد کتب اين دو نويسنده را با موازيني سنجيد که کتب عربي خالص با آن ارزش يابي مي گردد. از حيث دقت و اعتماد به بيان و تحرير مطالب، دو کتاب بلاذري: « فتوح البلدان » و « انساب الاشراف » در رأس تمام کتابهاي تاريخي مربوط به نخستين زمان اسلامي ايران واقع است. ( 8 ) مسعودي ( 9 ) درباره ي « فتوح البلدان » مي گويد: « ما هيچ کتابي بهتر از اين در مورد فتوحات مسلمانان، نشان نداريم »؛ عقيده اي که ما نيز با آن هم داستانيم. اين کتاب بر طبق کشور گشايي نيروي اسلامي بدواً از نظر جغرافيايي و بعداً ضمن هر بخشي از نظر زماني مرتب گشته، مطمئن ترين گزارشي را که ما در اين زمينه سراغ داريم به دست مي دهد؛ و در برابر آن، نوشته ي منسوب به واقدي: « فتوح الاسلام ببلاد العجم و الخراسان » ( قاهره 1309 هجري )، فاقد اهميت مي باشد. از اين فراتر، درباره ي « فتوح » بلاذري بايد گفت: در اين کتاب بيان جريان اجراي عملهاي نظامي، حاوي مقداري زياد مطالب مربوط به تاريخ امور اداري و فرهنگي مي باشد که توضيحات مهمي درباره ي سير و تکامل انسان هاي اين نواحي به ما مي دهد. اما چون « انساب الاشراف » بلاذري به بحث از شرفاي عرب اختصاص يافته، قسمتهاي چاپ شده ي آن فقط - اطلاعات اندکي درباره ي ايران در بردارد؛ و ما در اينجا تنها راجع به کتبي نظر مي دهيم که براي تاريخ ايران حائز اهميت هستند. عين اين قضيه نيز نسبت به تمام نويسندگاني که بعداً از آنها گفتگو به ميان مي آيد، صادق است و خواننده بايد در تمام مذاکرات آينده اين نکته را در مد نظر داشته باشد.
در مورد قرون اول اسلامي، در جنب کتب بلاذري، کتاب ابومنصور ثعالبي - : غرر السير ( نوشته ي 1021 ميلادي برابر 412 هجري؛ ) - که تاکنون متأسفانه فقط منتخباتي از آن در دسترس قرار گرفته است - اهميت به سزايي دارد، وي در اين کتاب بکلي مستقل وبري از تقليد روايات ديگران بوده و بدين علت براي استنباطات واقعي علمي هنوز مايه ي اميد زيادي مي باشد و حتي مي کوشد، گزارش هاي تاريخي را با ذکر علل آنها مستدل سازد و از نظر رواني به آنها عمقي به بخشد. ( 10 ) در مقابل وي، گزارشات تاريخي ابن اعثم کوفي شيعي ( وفات 926 ميلادي برابر 314 هجري ) درباره ي ازمنه ي قديم اسلامي، خصلت داستان سرايي داشته، فقط با احتياط بايد از آن استفاده نمود. در جنب اين کتب، کتاب مفصل تاريخ طبري ( 839-923 ميلادي برابر 224-310 هجري ) مشاهده مي شود که تازه به نوبه ي خود فقط قسمت اندکي از مجموع کتابهاي مفصل تر وي که هر يک مستلزم عمري تلاش نويسندگي است، مي باشد. ( 11 ) سخنان مذکور تادويس کوالسکي ( Tadeusz Kowalski ) آن طوري که بر کتاب طبري انطباق دارد تقريباً به هيچ نوشته ي ديگري تطبيق نمي کند: شيوه ي تربيت و نوع تمايلات، اين مرد دانشمندي را که نه از راه مشاهده، بلکه تنها از طريق کتب علم آموخته بود، در زمره ي سنّت عربي در آورد. اما در عين حال آن امري که در مورد طبري از جنبه ي درک و فهم تاريخ با هدفي علمي، عيب به حساب مي آيد، براي محقق نو انديش امروزي هنگام استفاده از کتاب وي سودي ناسنجيدني محسوب مي گردد: منظور اين امر است که وي منابع را به صورت بناي منظم به هم پيوسته اي در نياورده است، بلکه بيشتر، اخبار تاريخي را با ذکر سلسله ي سند آنها پهلوي يک ديگر ذکر کرده، فقط گاه و بي گاهي در يک موردي، در پايان فصلي که خلاصه اي به دست مي دهد، عقيده اي از خود اظهار مي دارد. درباره ي اهميت طبري، و در مورد قلّت اعتماد به سنّت خودستاي کوفي - آن طوري که سيف ابن عمر ( 12 ) نگاشته است - و اين که گفته هاي ابومخنف ( 13 ) به عنوان نماينده ي سنّت مدني به مراتب بيشتري مورد اطمينان است، يوليوس ولهآوزن ( Julius wellhausen ) ضمن مباحث طولاني تري به طوري به تفصيل سخن گفته است که در اينجا از هر گفتگوي تازه اي راجع به آن بايد چشم پوشيد. در عين حال اين نکته را نمي توان پنهان داشت که هيچ سنّت موجودي طبعاً نمي تواند تا آن اندازه مغلوط باشد که حتي گاهي هم ذره اي از حقيقت در آن باقي نمانده باشد: از اين رو اخبار سيف بن عمر و ساير « ضُعفا » نيز بايد لااقل در بعضي از موارد - اگر هم براي تعيين زمان وقايع نباشد، حتماً از لحاظ هاي ديگر - سنجيده شود. ( 14 )
هرگاه اين اختلاف ارزش رواياتي که طبري نقل مي کند يک واقعيت ثابتي به حساب آيد - چنانچه کتاب کتاني ( Caetani ) بر آن بنا نموده است ( 15 ) -، سنجش جزء به جزء کتاب او براي تاريخ ايران مطالب بسيار زيادي به دست مي دهد. چيزي که هست در اين کتاب طبري حوادث نظامي و به طور کلي سياسي در درجه ي اول اهميت قرار گرفته اند ( 16 ) و هيچ کجا مطلب منظم و به هم پيوسته اي شامل حقايق اداري و يا مطلقاً فرهنگي نمي يابيم، و تمام آن چه را که از اين نظر مي توان در اين نوشته ي وي سراغ داد، عبارت از توضيحات منفردي است که بايد چون سنگ ريزه هايي به هم پيوست و به شکلي مستقل - آن هم کم و بيش ناقص - در آورد. در اين جا بايد اين نکته را هم معين نمود که نظر اساسي اين مرد ايراني نژاد به هيچ وجه متوجه ايران - که براي آن کتاب از دست رفته ي مدائني يکي از منابع اصلي ( 17 ) بوده است - نمي باشد. به خصوص در مورد سنوات بعد از 750 ميلادي ( برابر 133 هجري ) به طور روز افزوني به بيان حوادث بين النهرين و دربار خلافت توجه مي کند، و از اين ديدگاه وقايع ساير ولايات را مي نگرد، ولواين که در بعضي از موارد هم - مثلاً در مورد مرگ طاهر ( 18 ) - کلماتي چند به زبان مادري خود: فارسي، تلفيق مي نمايد. ( 19 ) هر چه به زمان خود نزديک تر مي شود، بيان و توصيفات وي خشک و بي حاصل تر مي گردد و به عنوان يک عالمي که دانش خود را از کتب يافته و به مشاهداتي در آن زمينه نپرداخته، بيشتر متمايل به گرد آوري مواد خالي از هم بستگي علمي است تا به تجربه و اين امر حتي در موردي هم که وي پيکاري را ( در ناحيه ي قزوين، سال 867 ميلادي برابر 253 در هجري ) بر اساس مشاهده ي خويشتن توصيف مي کند ( 20 ) و يا نقش سکه ي خجستاني ( 21 ) را به عنوان دليل واقعه ي معيني شاهد مي آورد، ( 22 ) صدق مي کند. تجديد صورت سکه ها در زمان عبد الملک ( 685-705 ميلادي 65 تا 86 هجري ) و مقاصد مترتب بر آن را وي در هر حال مانند نويسندگان ديگر اسلامي کمتر بر اساس سکه هاي واقعاً موجود و بيشتر بر پايه ي روايات منقول، افسانه مانندي؛ توصيف و تبيين مي کند. ( 23 ) نيز نسبت به تعيين زمان حوادث به هيچ وجه دقت نشان نمي دهد: روزهاي هفته و ماه ها آن طوري که وي ادعا مي کند - به خصوص در مورد زمان قريب به عصر خود - اغلب بر واقع منطبق نيست.- ترجمه ي تاريخ طبري توسط بلعمي هم اگر چه در بعضي از موارد ( مثلاً درباره ي مانويان ) از پيش خود بخشي به کتاب ضميمه مي کند، ولي در تمام خصوصيات ديگر به طور اساسي از متن اصل پيروي مي نمايد.
مورخ ديگري که از لحاظ جامعيت بيش از همه به طبري نزديک بوده، ولي از نظر بناو برداشت کتاب و نوع و روش نگارش کاملاً بايد از وي جدا گردد، ابن اثير ( 1160 - 1231ميلادي برابر 555 - 628 هجري ) مي باشد. روش وي ( در مورد زمان منظور ما در اين کتاب ) گرد آوري از کتب ديگران بوده، ولي براي برقرار ساختن تعادل بين روايات مختلفي که از نقل يکايک آنها خودداري مي کند، مي کوشد. گزارشهاي وي نيز بر طبق سنوات تقسيم بندي و منظم گشته، ولي غالباً در پايان هر بخشي تفصيلي درباره ي چگونگي تصور خود از جريان حوادث تاريخي به دست مي دهد. ( 24 ) نسبت به ازمنه ي متقدم خود راتا حد زيادي بر پايه ي طبري ( 25 ) استوار ساخته، ولي گاهي نيز - مثلاً راجع به تلاقي عربها و چينيان سال 751 ميلادي ( برابر با 133 هجري ) ( 26 )- اطلاعاتي به دست مي دهد که طبري از آن سخني به ميان نياورده است. اهميت اساسي ابن اثير به خصوص در مورد ازمنه ايست که طبري درباره ي آن يا فقط به طور ناقص اظهاراتي کرده و يا ( از 914 ميلادي برابر 301/302 هجري به بعد ) اصلاً از آن گفتگويي ننموده است. ( 27 ) اهميت مذکور به خصوص براي اين است که اغلب منابعي که ابن اثير براي تحرير ازمنه ي متأخر به کار برده است، امروز مفقود گشته ( و يا مثل مهمترين منبع کار وي: تاريخ ابن جوزي - وفات 1200 ميلادي برابر 597 هجري: هنوز به طبع نرسيده است ) و ما فقط به وسيله ي وي مي توانيم از آن حوادث مطلع گرديم. اگر هم طبعاً شيوه ي وي در زمينه ي ترجيح و تعادل و هم آهنگ نمودن مواد به صورت شيوه ي انتقادي علمي امروز نيست، باز نمي توان از قدرداني او در اين که مستقلاً درباره ي جريان واقعي حوادث انديشيده و در بسياري از موارد توصيفي قابل قبول و واقعاً سنجيده از وقايع به ما داده است ( 28 )، خودداري نمود. انشاي وي نسبتاً ساده و از اين رو به خوبي قابل فهم است و در عين حال يک نواخت و خسته کننده نيست. يکي از ويژگي هاي طبري و ابن اثير و نيز ساير مورخان بعدي - که آثارشان به ما رسيده - تمايل به اين امر است که سير اسلام را در آغاز ازمنه ي آن در لواي طرز انديشه ي عباسي بنگرند و خدمات امويهاي مغلوب عباسيان را کم و بيش ناديده بگذارند. ( 29 ) بنابراين اگر چه از بين رفتن امويان و امور وابسته ي به آنها، به دست عباسيان ( بعد از 750 ميلادي برابر 132 هجري ) آن طور قاطع که به نظر بعضي آمده، صورت نگرفته است ( چنانچه مثلاً در کتاب بلاذري به تقديري خشک از اين خاندان، و نيز خدمات آنان، بر مي خوريم )، با اين وصف نويسنده ي تاريخ اسلام بايد دايماً به تمايل منابع تاريخي به طرز ديد مذکور بينديشد. ولي اين امر در هر حال در مورد سرزمين ايران از اين رو فاقد اهميت است که - از گزارشهاي متعددي درباره ي مبارزات قبايل عرب و بپاساختن جنبش عباسي که بگذريم - راجع به اين کشور در عصر امويان اساساً فقط اخباري اندک و يا اتفاقي موجود است که تازه قسمت اعظم آن، اموري غير منافي با تعصب و طرز ديد خبر نگار مي باشد. البته توصيفات ابن اثير به هيچ وجه تنها مدرکي که ما درباره ي قرون متأخر نخستين زمان اسلام داريم، نمي باشد. در جنب وي گرديزي فارسي نوين قرار دارد؛ کتاب وي - نوشته ي حدود 1050 ميلادي برابر حدود 442 هجري - سخت کم حاصل و فقط در نقاطي چند، مثلاً در محل هايي که وي شاهد اعمال مختلف حکومت محمود غزنوي ( 30 ) بوده، داراي توضيحات بيشتري است، در صورتي که تاريخ بسيار مهم جويني از زمان پس از غزنويان شروع مي کند. ( 31 ) در عين حال هيچ يک از اين کتابها به پايه ي قالب متشکل و تحرير کاملاً سنجيده و روشن ابن اثير نمي رسد. شرح و تفصيل اين دوره، به وسيله ي مورخان بعدي مثل ابوالفدا ( 1273 تا 1331 ميلادي برابر 672 تا بعد از 732 هجري ) ( 32 ) حمدالله مستوفي قزويني ( 1281/82 تا بعد از 1335 ميلادي برابر 680 تا بعد از 735 هجري )، بيضاوي ( وفات 1282 يا 1291 يا 1316 ميلادي برابر 681 يا 690 يا 716هجري )، ابن خلدون ( 1332 تا 1406 ) و مير خواند ( 1433 تا 1498 ميلادي برابر 836 تا 903 هجري ) که پايه ي تحقيقات قرون گذشته بيشتر بر اساس آنهاست، امروز براي ما فقط ارزش تأليفات دست دوم را داشته، در حکم منبع اصلي قرار ندارد.
بر خلاف اينها، سه تأليف ديگري که نيز هر يک در واقع فرآورده اي از کتب مختلف مي باشد، به علت آراي ويژه ي خود، براي ما ارزش نوشته ي مستقلي دارد: کتاب تاريخ دينوري مربوط به دوره هايي از تاريخ است که تشريح مفصل آن براي وي ميسور و يا به عنوان فردي ايراني و يا شيعي براي او اهميت داشته است؛ و اين امر نيز نسبت به ايران قبل از اسلام صادق است. نژاد و عقيده ي مذهبي وي به روشني در کتابش ظاهر مي شود و بر اساس اين عوامل از مبالغه باکي نداشته است ( 33 )؛ در عين حال اين محرکات مانع اين نگشته است که يکي از واليان خراسان را ( حدود سال 790 ميلادي برابر 174 هجري ) به علت اقداماتش بر ضد عربهاي آن سامان ( 34 )، ملامت نمايد. به فرض هم که چنين امري در منابع او موجود بوده تنها بازگويي آن، دليل بر اين است که وي اين قبيل اخبار را حذف نمي نموده است. - بر عکس، معاصر او ابن وضيع يعقوبي ( وفات 897 ميلادي برابر 284 هجري ) که نيز به نام مؤلف کتابي در فن جغرافيا اهميت دارد، با اين که به علت تشيّع شخصاً در تحت تعقيب بوده، در تحرير مطالب: حتي در بيان روابط مذهبي، بي طرفي زيادي از خود نشان داده است و علاوه بر اين به عنوان مورخي غير وابسته به طبري ( تا سال 873 ميلادي برابر 259 هجري ) براي ما بسيار با ارزش مي باشد، زيرا وي نيز ( با وجود مفقود شدن تاريخ ويژه اش درباره ي طاهريان ) ( 35 ) راجع به ايران اخبار گرانبهايي به دست مي دهد. در قسمتهاي آخر تقريرات خويش، يعني آن جايي که از مشاهدات شخصي سخن مي گويد، او نيز ( مثل طبري ) بسيار کم مايه مي گردد. - سومين مورخ مورد نظر، حمزه ي اصفهاني ( وفات بين 961 تا 971 ميلادي برابر با 350 تا 360 هجري ) است: حمزه را نمي توان مثل دينوري مخالف يک جانبه ي عربها انگاشت. با اين وصف چگونگي طرز انديشه اش نسبت به ايران و عرب از اين جا روشن مي شود که وي تنها به دادن خبر از پادشاهان قديم ايران اکتفا نمي کند - چه اين که اين امر در تاريخ طبري هم مشاهده مي گردد ( 36 ) - بلکه نسبتاً قسمت زيادي از کتاب خود را مختص به آنان مي سازد، و نيز درباره ي حوادث طبيعي در ايران اطلاعات ملخّصي به دست مي دهد ( 37 ) و مفصلاً - شايد هم با شادماني دروني - درباره ي غوغا و شورشي در پايتخت خلافت، بغداد ( 38 ) سخن مي گويد. علاوه بر اين گزارشي - نادرست ( 39 ) - راجع به تقويم زردشتي اظهار، و صورتي از اسامي واليان خراسان ( 40 ) و طبرستان ( 41 ) ذکر مي نمايد. و بدين ترتيب ( همان طوري که در کتب فلسفي او ديده مي شود ) آگاهي ملي و عشق خود را به ايران بروز مي دهد؛ عشقي که وي را به عنوان يک ايراني عربي نويس به ميهنش مي پيوندد.
مروج الذهب مسعودي ( وفات 956 يا 957 ميلادي برابر 345 يا 346 هجري ) در مرتبط ساختن اخبار تاريخي و جغرافيايي، طريق واحدي نمي پيمايد، و براي ايران - به خصوص از نظر تاريخ فرهنگي - فقط جزئيات معدودي در دسترس ما مي گذارد که پاره اي از آنها نيز از نتايج تجارب سفرهاي مؤلف آن مي باشد. متأسفانه، مسعودي، به خصوص در جاهايي که مطالب جالب و مهمي پيش مي آيد، مکرراً مي گويد که نقل تمام قضايا منجر به تطويل خواهد شد. گزارشهاي او هم درباره ي يکايک از خلفا و زندگاني در بغداد براي کتاب حاضر مثمرثمري نيست. - هم چنين نظر اساسي « کتاب الوزراء » جالب و پر مطلب و خوش بيان جهشياري ( وفات 942 ميلادي برابر 330 هجري ) و « تاريخ الوزراء » هلال صابي ( 970 تا 1056 ميلادي برابر 359 تا 448 هجري ) و نوشته هاي تاريخي صولي ( وفات 947 ميلادي برابر 335 هجري ) ( 42 ) و « تجارب الامم » ( 43 ) ابن مسکويه ( وفات 1030 ميلادي برابر 421هجري ) - که به واسطه ي تشخيصات رسا و درست خويش، ممتاز است - کاملاً معظوف به پيش آمدهاي بين النهرين مي باشد. و اگر هم پس از مطالعه ي دقيق اين کتب به عبارات و تنبيهات چندي درباره ي اوضاع ايران ( 44 ) بر خوريم ( که حتي بعضي از آنها - چنانچه در موارد ديگر غالباً اتفاق مي افتد - از کساني که خود شاهد جريان امر بوده اند نقل مي گردد )، باز همه به صورت اظهارات منفردي هستند که به طور با ارزشي معرفت ما را در نقاط متفرقي تکميل مي نمايند ( به خصوص که تاريخ هفته ها و ماه هايي که هلال ذکر مي کند، غالباً بر واقع منطبق بوده از اين رو مي تواند قسمت اعظم آن محل اعتماد باشد )، ولي يک تصور جامعي از پيش آمدهاي آنجا به ما نمي دهند. بدين ترتيب نيز در « جوامع الحکايات » عوفي ( 45 ) ( وفات حدود 1230ميلادي برابر 627 هجري ) و - با وسعت کمتري - در طبقات ابن سعد ( وفات 845 ميلادي برابر 230هجري ) کتاب الانساب سمعاني ( وفات 1167 ميلادي برابر 562 هجري ) و وفيات الاعيان ابن خلّکان ( 1211 تا 1274 ميلادي برابر 608 تا 673 هجري ) و بالاخره رجال کَشّي شيعي ( از علماي قرن دهم ميلادي برابر چهارم هجري ) يک سلسله مطالب تکميلي بسيار پر ارزشي مشاهده مي گردد که در سراسر اين کتب به طوري غير منظم پراکنده مي باشد، بدون اين که به خصوص تاحدي که به ايران مربوط است - بيان و توصيف به هم بسته و مرتبطي در نظر باشد. به همين منوال نيز قسمت اعظم کتاب سمعاني فقط اظهارات نسبتاً بي حاصل و با طرحي يک نواخت درباره ي زندگي علمايي ( قبل از هر چيز ساکن در ايران ) مي باشد که عده ي زيادي از آنها طبعاً غير معروف و کم اهميت بوده اند. از اين رو مجموعاً که بنگريم، حاصل کتاب مفصل وي براي تاريخ فرهنگ قرون سابق بر زمان او ( و حتي براي زمان خود او ) خيلي اندک مي باشد. ابن خلّکان شيعه دوست ( 46 ) هم که قبل از هر چيز به بين النهرين و بغداد توجه داشته است، در مورد شخصيتهاي سياسي نظر خوشي نشان نمي دهد، از اين رو در نوشته هاي خود ( 47 ) هيچ کجا شرح حال رضايت بخشي از اين قبيل رجال - که وضع هر يک در منابع اصلي مربوط به آنها روشن است - نقل نمي کند ( به نظر وي نيز گاهي توضيحات، طويل مي آمده است ) ( 48 ). در مقابل، وصفي که محمود بن ابراهيم در تاريخ سلجوقيان کرمان از شخصيتي مذهبي مي نمايد اشعه اي بر گوشه ي جالبي از زندگي ديني آن موقع فارس مي افکند.
« ذکر اخبار اسپهان » ابونعيم ( 948 تا 1038 ميلادي برابر 336 تا 429 هجري » نيز عملاً در زمره ي منابع تراجم احوال قرار دارد، ولي از اين گذشته، مطالب تاريخي آن از شهر و نواحي، جزء منابع به خصوص مهم براي زمان مورد بحث ما مي باشد. در اين جا نيز کتبي حق يادآوري دارند که آشکارا بر اساس نوشته هاي متقدمي ( که اغلب از بين رفته ) بنا نموده اند: مانند « تاريخ طبرستان » ابن اسفنديار ( نوشته ي 1216/1217 ميلادي برابر 613 هجري ) تاريخ طبرستان و رويان و مازندران از ظهيرالدين ( حدود 1412 تا بعد از 1476 ميلادي را 815 تا 881 هجري ) و نيز « تاريخ رويان » اولياء الله ( نوشته ي 1362 ميلادي برابر 763 هجري )، که از نواحي جنوبي بحر خزر صحبت مي کنند؛ و در صدر اين سه تن بايد مؤلف اول را به عنوان وقايع نگار مهمي ياد نمود. ( 49 ) علاوه بر اين « فارسنامه ي » ابن بلخي ( نوشته ي آغاز قرن دوازدهم ميلادي برابر اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم هجري )، « شيراز نامه ي » زرکوب شيرازي ( 50 ) ( نوشته ي 1343 ميلادي برابر 744 هجري )، و تاريخ سيستان ( 51 ) - نوشته ي مؤلف نامعلومي - جزء اين دسته به شمار مي آيند؛ کتاب اخير زمان صفاريان به بعد را مفصل تر ياد مي کند و آشکارا از سرجانبداري ( 52 ) و به سود اين خاندان نگاشته شده است. - اما کتابهاي « راحة الصدور » راوندي ( 53 ) ( نوشته ي 1202/1203 ميلادي برابر 599 هجري ) و « تاريخ سلجوقيان عراق و خراسان » از بنداري ( 54 ) ( نوشته ي 1226 ميلادي برابر 623 هجري ) و بالاخره « الجامع المختصر » ابن الساعي ( 55 ) ( وفات 1276 ميلادي برابر 674 هجري فقط از زمان سلجوقيان گفتگو مي کنند؛ محمد بن ابراهيم صاحب « تاريخ سلجوقيان کرمان » اگر چه در قرن هفدهم مي زيسته، ولي بر اساس منابع خوبي ( 56 ) سرنوشت کرمان را در تحت فرمانروايي اين خاندان، شرح و بسط مي دهد.کتب تواريخ ايالات زمان قبل از سلجوقيان - به استثناي کتاب ابن اسفنديار - تماماً از نظر ارزش تحت الشعاع دو کتاب قرار دارند: يکي تاريخ بخاراي نرشخي ( قرن دهم ميلادي برابر سوم هجري؛ ) است که قسمت هايي ( 57 ) از آن متکي بر مشاهدات شخصي مي باشد و به ضميمه ي الکتاب اليميني ازعتبي ( حدود 961 تا 1036 يا 1040 ميلادي برابر 350 تا 427 يا 431 هجري؛ و اخبار آن به سال 1018 ميلادي، برابر 409 هجري، پايان مي يابد ) و ترجمه ي منتخب آن از نيکپاي ( نکبي ) ( 58 ) براي بيان اوضاع زمان سامانيان و غزنويان، ضرورت حتمي دارد. ديگري تاريخ قم ( نوشته ي 989/988 ميلادي برابر 378 هجري ) از حسن بن محمد بن حسن قمي است ( 59 ) ( اين کتاب به زبان عربي نوشته شده، ولي تنها ترجمه ي فارسي آن که مدتي بعد از اصل صورت گرفته، موجود است ). هر چند فقط پنج فصل اول - از 20 فصل ( که شايد مصنف فقط طرح آن را ريخته بوده؟ ) - به جاي مانده است، ولي خود همين فصول در جنب تاريخ بنا و توصيف شهر و فهرستي از خاندان پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) و طبقه ي اعيان، شامل مهمترين مجموعه ي مدارک و اسنادي است که ما تا به حال براي تاريخ اقتصادي ايران در قرن دهم هجري، مي شناسيم. ( 60 ) و حتي همين مطلب هم که ما لااقل نسبت به يک نقطه و در مورد يک برهه از زمان، راجع به اين امور اطلاعاتي داريم، قبل از هر چيز و در درجه ي اول مديون وجود اين کتاب مي باشد. در جنب تاريخ قم، براي ازمنه ي مورد بحث ما، کتب ديگري در زمينه ي امور مالي و اداري موجود است که فقط پس از نقد دقيق و تفکيک صحيح و سقيم آن از يک ديگر مي توانند ارزش منبع علمي داشته باشند: مثل « کتاب الخراج » از ابويوسف ( 731 تا 798 ميلادي برابر 113 تا 182 هجري ) به بعد و « کتاب الخراج » نوشته ي يحيي بن آدم القرشي ( 61 ) ( وفات 818 ميلادي برابر 203 هجري ) و « کتاب الخراج » تصنيف قدامة بن جعفر ( نوشته ي 930 ميلادي برابر 318 هجري ) و « کتاب الاحکام السلطانيه » از علي بن محمد الماوردي ( 62 ) ( در حدود 974 تا 1058 ميلادي برابر 363 تا 450 هجري )؛ با تمام اين احوال ارزش اين کتب براي ايران ( نسبت به قرون مورد بحث ما ) بسيار کمترست تا براي بين النهرين ( از هر يک از اين کتب در فصل ( 63 ) مربوط گفتگو خواهد شد ).
تاريخ قم که نگارش يکي از عمال عالي رتبه ي آن زمان و متکي بر معرفت شخصي وي به امور جاري عصر خويش مي باشد يک نوع پيوندي را با تاريخ بيهقي ( 64 ) ( وفات 1078/1077 ميلادي برابر با 470 هجري ) که نيز بازگوي خاطرات زندگي مؤلف آن است نشان مي دهد: قسمت هاي باقي مانده ي اين کتاب که فقط شامل سنوات 1031 تا 1041 ميلادي برابر 422 تا 432 با وسعت فوق العاده ي خود، نموداري جامع جهات مختلف و جذاب از « محيط دسيسه بازيهاي دربار » ( 65 ) غزنه در زمان سلطان مسعود ( 66 )، و از تمام امور ديگر مثل تشرف سفرا، مشورت حکام و عمال، وضع ديوان، اعطاي خلعتها، شکار، و جشنهاي دربار در اختيار ما مي گذارد و علاوه بر اين نظري به روابط پر شور سياسي اين امير و به اوضاع دولتهاي هم جوار، ميسور مي سازد ( 67 )؛ خلاصه، اين تنها کتابي است ( و لو گاهي در آراي خود جانبدار و غير آزاد ) ( 68 ) که ما اطلاعات واقعاً خصوصي ( و غير همگاني ) خود را از اوضاع دربار ايران در اين قرون، بدان مديون هستيم.
از اين لحاظ کتاب بيروني ( 973 تا 1048 ميلادي برابر 362 تا 440 هجري ) يعني « الآثار الباقية » به پاي تاريخ بيهقي نمي رسد، هر چندهم که براي کسب اطلاع از وطن وي خوارزم، بسيار اهميت دارد: خدمات اين عالم بزرگ در درجه ي اول در قسمت هاي ديگري غير از تاريخ ايران زمان وي مي باشد. با اين حال اظهارات او درباره ي افتراقات و امتيازات مذهبي، مکمل پر ارزشي براي بيانات فهرست ابن نديم ( نوشته ي 988/987 ميلادي برابر 377 هجري ) و کتابهاي ملل و نحل ابن حزم ( 994 تا بعد از سال 1027 ميلادي برابر 384 تا 418 هجري ) و شهرستاني ( 1076 ؟ تا 1153 ميلادي برابر 468 تا 548 هجري ) و حتي براي گزارشهاي مورخان امور سياسي - مثلاً نرشخي - در زمينه ي اين موضوع به شمار مي آيد. به علاوه اين خود همان موردي است که « شکند گمانيک ويچار » نوشته ي مذهبي به زبان پهلوي از قرن نهم ميلادي ( سوم هجري )، به ما امکان نظر افکندن در مناظره ي دين زردتشت با اسلام و اديان و مذاهب ديگر مي بخشد.
کتب ادبي نيز بر امور مذهبي، و نيز بر جريان اقتصادي و علمي و هم وضع سياسي روزنه هايي مي گشايند، بدون اين که هدف آنها توصيفي منظم و مرتبط از اين امور باشد: بدين ترتيب فقط سنگريزه هايي براي ساختن بناي بزرگي از آنها، در دسترس مي گذارند: در اين جا بايد از کامل مبرّد ( 826 تا 898 ميلادي برابر 211 تا 285 هجري ) و کتاب اغاني ابوالفرج اصفهاني ( 897 تا 967 ميلادي برابر 284 تا 356 هجري ) ياد گردد که کتب جاحظ ( حدود 767 تا 869 ميلادي برابر 150 تا 255 هجري ) و « العقد الفريد » از ابن عبد ربه ( 860 تا 940 ميلادي برابر 246 تا 328 هجري ) و هم چنين کتاب « الفرج بعد الشدة » از تنوخي ( 940/939 تا 994 ميلادي برابر 328 تا 384 هجري ) را تحت الشعاع قرار مي دهند. مجموعه ي حکايات علمي و ادبي، چهار مقاله ي نظامي عروضي ( نوشته ي 1156 ميلادي برابر 551 هجري ) و نيز تذکرة الشعراي دولتشاه ( نوشته ي 1487 ميلادي برابر 892 هجري ) بيش از حدي که بتوانند دسته اي از مطالب به هم پيوسته اي درباره ي تاريخ فرهنگي ايران در نخستين زمان اسلامي ارائه دهند، جنبه ي ادبي و تذکره اي به خود گرفته اند.
اما بر عکس، از اهميت کتاب قابوس نامه ي کيکاووس، امير ديلمي ( نوشته ي 1083/1082ميلادي برابر 475 هجري ) و سياست نامه ( نوشته ي 1092/1091ميلادي برابر 484هجري )، که نظر به سطحي بودن و قلّت امانت تاريخي آن، حتماً بعيد است که از نظام الملک بوده باشد؟ 1018 تا 1092 ميلادي برابر 409 تا 485 هجري ) نمي توان گذشت. به خصوص که نوشته ي اخير حاوي اطلاعات مهم بلاواسطه اي از حوادث مي باشد و چون هر دو کتاب از آن چيزي سخن مي گويند که از نظر آنها بهتر مي بود که صورت مي گرفت، نه از آنچه که خواه ناخواه صورت گرفته است. در نتيجه مي توان از اين دو کتاب، طرز ديد مردان خاص را نسبت به مسائل حيات دولتي و درباري، اخلاق و فعاليت اجتماعي استنباط نمود و از اين رو هر دو، سند فوق العاده مهم زمان خود مي باشند؛ در کتاب حاضر بايد مکرر از آنها ياد گردد.
با تمام اهميتي که جميع منابع نوع اخير، از حيث به دست دادن جزئيات زندگي مذهبي و فرهنگي ( به معني وسيع کلمه )، در جنب کتب واقعاً تاريخي - که قسمت اعظم هدف آنها بيان امور سياسي و لشکري است - دارد، اگر دسته ي سومي از منابع عربي وجود نمي داشت دانش ما بر اين امور جزئي در ايران نخستين زمان اسلامي بسيار ناچيزتر از آنچه که هنوز هم متأسفانه هست مي بود: منظور منابع جغرافيايي است که در واقع « درباره ي هر چيز و از همه جا » گفتگو مي کند. اهميت اين نوع کتب براهل فن روشن است. و هدف ما در اينجا نمي تواند تعيين ارزش تمام کتابهاي جغرافيايي ازمنه ي متقدم قرون وسطي و وابستگي متقابل آنها به يک ديگر باشد، ( 69 ) بلکه اشاره به اين نکته کافي است که ما در اين مورد با جغرافي نويسان رياضي دان ( مثل بطلميوس ) سرو کار نداريم، بلکه با کتبي روبرو هستيم که بر اساس نوعي از يادداشت هاي پستي و فهارس جاده ها نوشته شده است. از اين رو اين قبيل نوشته ها ( حتي آنجا که متقابلاً به يک ديگر وابسته اند ) همچون معادن تازه يافته ي پايان ناپذيري براي امور مذهبي، تاريخ فرهنگ، اقتصاد و شناسايي ايالات و مناطق مختلف ايران مي باشند ( 70 )، بويژه : « المسالک و الممالک » از ابن خرداد به ( نوشته ي حدود 848/844 ميلادي برابر 229 تا 233 هجري، با ملحقاتي تا 886/885 ميلادي برابر 272 هجري ) که ميزان ارزش صاحب آن در بين معاصرانش محل بحث است ( 71 )؛ « کتاب البلدان » يعقوبي شيعي ( 72 ) ( نوشته ي 891 ميلادي برابر 278 هجري )؛ « الاعلاق النفيسه » از ابن رستم ( نوشته ي حدود 913/903 ميلادي برابر 290/300 هجري )؛ « کتاب المسالک و الممالک » از اصطخري، نماينده ي مکتب بغداد ( نيمه ي اول قرن دهم ميلادي برابر نيمه ي اول قرن چهاردهم هجري )؛ و اصلاح شده ي آن از طرف ابن حوقل ( 73 ) ( پس از 978/977 ميلادي برابر 367 هجري )؛ و سرانجام « احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم » از مقدسي ( نوشته ي 985 ميلادي برابر 375 هجري ) ( 74 ) که از طرفي بواسطه ي استعمال کلمات و عبارات مستغرب و نقل « نوادر » زياد و افسانه ها، مطعون، ولي از طرف ديگر به جهت کوشش در راه ساختن اصطلاحات جديد جغرافيايي و توجه نمودن به مسائل حقوقي و مذهبي مشخص و ممتاز مي باشد. با وجود کتاب اساسي و پايه گذار پاول شوارتس ( Paul Schwarz ) که بر اساس منابع مذکور درباره ي ايران در قرون وسطي نوشته - در جنب آن نيز کتاب گوي سترنج ( Guy Le Strange ) قرار دارد که زياد مورد اعتماد نيست ( 75 ) نمي توان از مطالعه و بهره برداري دقيق اصل خود اين کتب چشم پوشيد و آنها را بايد قبل از هر چيز با « حدود العالم » ( 76 ) ( نوشته ي 982 ميلادي برابر 372 هجري و حاوي تفصيلات خاصي راجع به جنوب بحر خزر ) ( 77 ) - و نه با کتاب مروزي ( نوشته ي 1120 ميلادي برابر 514 هجري ) ( 78 ) - تکميل نمود. به تمام اينها نيز بايد جوامع جغرافيايي - در درجه ي اول معجم البلدان ياقوت ( 1179/1178 تا 1229 ميلادي برابر 574 تا 626 هجري ) - و همان مقدار اندکي که ابن فضلان ( نوشته ي 923 ميلادي برابر 311 هجري ) و مبلّغ و فيلسوف اسماعيلي، ناصرخسرو ( سفرنامه ي مربوط به سنوات 1035 تا 1042 ميلادي برابر 437 تا 444 هجري ) ( 79 ) ذکر مي کنند، اضافه گردد. چيزي که بايد توجه شود اين است که « شمال شرقي » و « شرق » در نواحي شرقي ( يعني از خراسان به آن طرف ) در نزد جغرافي نويسان اغلب به نام « شمال » تصور مي گردد. ( 80 )
هر چند مقدسي که آلويس شپرنگر ( Alois Sprenger ) اورا - يقيناً به طور مبالغه آميزي - بزرگترين جغرافي دان تمام ازمنه حساب مي کند، کتاب خود را در بسياري از موارد بر بنيان کتاب اصطخري استوار نموده است، ولي بر اساس مسافرتهاي وسيع و طولاني خويش، مقادير زيادي از مشاهدات شخصي ( 81 ) خود را بر آن مي افزايد و خويشتن را از مقتداي خود نيز در به دست دادن وقايع ( 82 ) ممتاز مي سازد و بر خلاف اصطخري - که با تعظيم و تکريم خاندان پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) ( 83 ) اغلب به امر تشيّع اشاره مي کند - توضيح و تقريرهاي به هم پيوسته و منظمي درباره ي تقسيم اديان ابراز مي دارد.
***
طبعاً سرتا سر گروه انبوه اين دانشمندان: مورّخان، جغرافي نويسان، حقوق دانان، ادبا، با تمام اطلاعات مهم تاريخي يک جانبه مي باشند: جميع کتب مذکور ( حتي تعداد محدود فارسي آنها مثل گرديزي و بيهقي ) از طرف مسلمانان نوشته شده تماماً مدافع نظر آن گروهي هستند که در حوادث سنوات 651/633 ميلادي ( برابر 30/12 هجري ) فاتح گرديده است. چه عرب چه ايراني، چه عربي نويس چه فارسي نويس ( و چه مترجم: مثل بلعمي مترجم طبري سال 963 ميلادي برابر 352 هجري ) به عقيده ي همه تسخير ايران به دست عرب و پيروزي دين اسلام عمل رحمت و تقدير الهي مي باشد و در نتيجه مقاومت آن موقع و نيز مخالفت بعدي در مقابل آن بي معني و حتي از نظري گناه به حساب مي آمده است.
بدون اين که با اين اظهار نظر، طعني به عقيده ي مقدس اسلام منظور باشد، بايد گفت که يک مورّخ نمي تواند به چنين شيوه اي رضايت دهد، وي بايد در جستجوي کتابهاي مدافع آراي طرف مخالف هم باشد: مثلاً کتاب هاي فارسي ساساني و يا زردتشتي. اما چنين کتبي وجود نداشته و يک وزنه اي واقعي در برابر نظر اسلامي پيدا نمي شود. اين امر خود واقعيتي است که در مورد اطلاعات ما از ايران در ادوار آغاز اسلام به طور مطلق قاطعيّت دارد: فقط کسي که به اين مطلب آگاه است، اين نکته را مي داند که تحرير وضع اين دوره به ناچار تا چه اندازه بر عقايد يک جانبه اتّکا مي کند. بديهي است که ناظر اين جريان، در عين حال به طرز رفتار، محرّکات، آرا و ميزان حقّ و نا حقّ دسته ي مخالف هم مي انديشد؛ و او مي تواند و بايد آن چه با اين عوامل امکان بستگي دارد وارد سازد. ولي باز همه اش از بوته ي احتمال تجاوز نمي نمايد و مدرکي براي شناخت عيني اين عوامل موجود نمي باشد. بنابراين رعايت اين اصل اساسي تاريخ نگاري: « عقيده ي دسته ي مخالف هم بايد شنيده شود » براي مورّخ اين دوره ميسور نيست. در عين حال آنچه که او از اين کتب - فرضي غير موجود - دسته ي مخالف مي توانست انتظار داشته باشد، تا اندازه ي زيادي مي تواند از مطالعه ي سرتاسر منابع ارمني حدس بزند و يا از مقايسه با نوشته هاي عصر مغولان لااقل اساس طرز انديشه ي مخالف را استنباط نمايد.
در شرق نيز دوره هاي ديگري با اوضاع و احوالي هم نظير دوره ي مورد بحث ما وجود داشته است: مثلاً دولت تاتار قبچاق ( آلتون اردو = اردوي زرّين ) که به خصوص در مدّ نظر نگارنده ي اين سطور مي باشد. ولي درباره ي اين دولت، قريب به تمام اقوام همسايه، اخباري که به نوبه ي خود متکي بر شرايط کاملاً مختلف و طرز انديشه هاي متفاوت است، نقل نموده اند. در جنب اينان روسها که در درجه ي اوّل آسيب زده ي دولت مذکورند مطالب مهمّي ( گاهي نيز مطالب استنباطي ) روايت کرده اند. امّا نسبت به نخستين زمان اسلام در ايران، حتّي يک چنين خصوصيّتي هم وجود ندارد. برخورد عربها و ايرانيان با چينيان خيلي سطحي صورت گرفته است: متناسب با آن نيز مطالبي که در منابع چيني در خصوص ايران ملاحظه مي شود معتنابه نيست. فقط سفرنامه ي حسوان چونک ( Hsuan Tschuang ) ( راجع به سنوات 629 تا 645 ميلادي برابر 8 تا 24 هجري ) و نيز فصولي چند از کتب ديگر که از معاملات چين با غرب سخن مي گويند، جزء استثناءات بسيار محدود ( براي شرق و نواحي ساحلي ) به حساب مي آيند. - منابع ديگري هم از آسياي مرکزي به زبان هاي مختلف در باره ي ايران، يا وجود نيافته و يا از ميان رفته است؛ کتيبه هاي ترکي ارخون نيز ثمري نمي بخشند.
فقط دسته اي از همسايگان ايران که در قفقاز مي زيسته اند، ( مثلا گرجي ها و ارامنه ) تواريخ مفصّلي از خود بجاي گذاشته اند. ولي روابط سياسي جهاني اين گرجيها هم تقريباً منحصراً با بيزانس و ( به شکل پيکار و عناد ) با دستگاه خلافت، صورت مي گرفته است، و ايران در قرون هفتم تا يازدهم ميلادي ( برابر اول تا چهارم هجري ) خارج از قلمرو نظر گاه تاريخ بزرگ کارتليس سخوربا ( K " art " lis chovreda ) ( 84 ) قرار داشت مگر در آن مورد لشکري که از طرف ايران به سوي قفقاز به خصوص گرجستان پيش روي نموده بود. برعکس در مورد ايران از وقايع نگاري ارمني بيشتر مي توان استفاده نمود، علاوه بر اين که ميزان خوبي هم براي سنجش احساسات قومي غير مسلمان که در تحت سيادت کم و بيش بلاواسطه ي خلافت واقع بود، به دست مي دهد به طوري که بر اساس آن، استنتاج طرز انديشه و رفتار ايرانيان را نسبت به بيگانگان براي ما ميسور مي سازد. سرنوشت ارمنستان نيز در آن موقع به طور عمده با قسمت شرقي روم و با خلافت اسلامي و يا حکومت هاي شمالي بين النهرين که اهالي مسلمان آن به تقليد گذشته، ايراني ناميده مي شدند ( 85 ) بستگي داشت. راجع به اين ارتباطات کتاب اريستاکس فن لاستيورت ( Aristakes von Lastiwert )؛ شواهد روشني ارائه مي دهد. تقريباً بر خلاف نويسندگان زمان مغول، مردي مثل ماتيوس فُن ادسا ( Mattaus von Edessa ) ( قرن دوازدهم برابر قرن ششم هجري ) که مورّخي سخت کم سواد بوده ( و حتي کتب قديمي تاريخ ملّت خودش را هم نمي شناخته ) به طور کلّي به غرب ارمنستان توجه داشته است: از اين رو نيز مناظرات مذهبي او به خصوص متوّجه بيزانس و ( يعقوبيهاي ) سوريه بوده است، و - بر خلاف مورّخان نسبتاً محتاط گذشته - در برابر روم شرقي ( که پيرو کليساي ارتودوکس = Orthodoxe مدّعي مذهب صحيح و رسمي مسيحيّت ) بغض و عدوات خاصي ( 86 ) ابراز مي داشته است، ولي حتّي مسيحيان سوريه نيز که قايل به طبيعت واحدي: انساني و الهي، در حضرت مسيح بوده اند، به بدي ياد مي کردند ( 87 ) ( در صورتي که نويسندگان سوري مثل بار هبريوس - Gregor Bar Hebraeus - ارمنيان را نکوهش نمي کند ). بر عکس درباره ي سلجوقياني که مستقيماً به ارمنستان حمله آوردند ( 88 ) - با وجود تمام ستمکاريهايي که از آنان ( نيز به وسيله ي اريستاکس (Aristakes )( 89 )، نقل مي شود - خيلي به ملايمت قضاوت مي کند: مثلاً اگر از طرفي از عهد شکني ناستوده ي آلپ ارسلان ( که او را، عوض برادر زاده، برادر طغرل مي نامند ) ( 90 ) نسبت به قلعه ي تِلخوم خبر مي دهد از طرف ديگر از رقت قلب او که به علّت جريان نمودن سيل خوني اشک ريزي نموده ( 91 )، صحبت مي کند و حس ترحم اين امير را به سرنوشت بد پادشاه بيزانس، ديوگنس ( Diogenes )، رُمانس ( Romanos ) چهارم که در ملازگِرد ( سال 1071 ميلادي برابر 463 هجري ) به دست وي گرفتار، ولي بعداً آزاد و به منزلش رهسپار گشته بود، مؤکّداً به ميان مي آورد. ( 92 ) علت اين گونه قضاوت ماتيوس ( Matthaus ) درباره ي سلجوقيان، تازه در مورد ملکشاه روشن مي شود که مي گويد: ملکشاه از اين رو مورد تفضّل الهي قرار گرفته بود که ارامنه را راحت گذاشت. ( 93 )ايران مسلمان از سوريه و دولت شرقي روم فاصله ي زيادي داشت و از اين رو در بين گزارشات ايشان خبر مهمّي راجع به اين کشور وجود ندارد، مگر يادداشتهايي چند که مربوط به مسيحيّت اين سرزمين مي باشد: مثلاً در کتاب رئيس اساقفه ميخائيل اول ( Michael ) سنوات 1166 تا 1199 ميلادي برابر 561 تا 595 هجري و يا گِرگُر بَرهبرئيوس ( 94 ) ( Gregor Bar Hebraeua ) 1126 ) تا 1286 ميلادي برابر 520 تا 685 هجري ). - هم چنين بنيامين فن تودِ لا ( Benjamin von Tudela ) سيّاح يهودي ( سنوات 1165 تا 1173 ميلادي برابر 560 تا 569/568 هجري ) فقط درباره ي جماعات يهود زمان خودش و سرنوشت آنان، اظهاراتي مي نمايد.
***
هر کُجا در زمينه ي تاريخ نگاري وزنه اي در برابر منابع مسلمان وجود نداشته باشد سود شواهد عيني جريانات تاريخي نيز ناچيز مي باشد به استثناي سکّه ها که: تعداد زيادي از آنها به ما رسيده است. اسامي واليان و روابط آنان با خلافت و يا با ساير فرمانروايان و هم چنين عناوين آنها در اغلب موارد فقط از سکّه ها به دست مي آيد. ( 95 ) ولي در مقال، عباراتي که درباره ي مذهب « اسلام آوردگان » طبرستان ( مثلاً شيعه يا سنّي ) در روي اين سکّه ها ديده مي شود، فقط تا اين حدّ ارزش دارد که آنچه را که از دلايل ديگر معلوم بوده، تأييد مي کند. جمع و تلفيق اساسي محلّهاي مختلفي که در آنجا به نام والي و حاکمي از واليان و حاکمان سکّه زده شده است، نيز - نظر به وجود دلايل غالباً کافي ديگري درباره ي وسعت قلمرو حکومت هر يک از آنان - فقط از نظر کمک اهميّت دارد. امّا تحليل فلز سکّه ها به منظور استنتاجاتي در مورد اوضاع اقتصادي ( يا حدّ پيشرفت صنعت ) به طور کلّي بايد تازه صورت بگيرد. ( 96 )
در مورد قسمت هاي عملي فرهنگ - قبل از هر چيز هنر، و وضع مسکن -، حفرياتي که در افراسياب نزديکي نيشابور صورت گرفته و نيز تحقيقات بقاياي ابنيه ي تاريخي ( 97 ) موجود، حايز اهميت بوده است. ولي با اين همه، موادّي که تا به حال براي زمان مورد بحث ما به دست آمده است بسيار ناچيزست. فعّاليت باستان شناسي سر کچ پ. تلستوي ( Sergei P. Tolstov ) در خوارزم، نيز بيشتر متوجه سالهاي قبل از آن مي باشد.
پينوشتها:
1- در اين زمينه رجوع کنيد به:37-1. Barthold, Turk، در اين جا نيز از يک سلسله از کتب از دست رفته اي، که براي ما مجال بحث درباره ي آنها نيست، گفتگو به ميان مي آيد؛ - و نيز:
David Samuel Margoliouth: Lectures on Arabic Historians,Kalkutta, 1930; Bernard,Baron Carra de Vaux: Les penseurs de I"Islam,Band I,Paris 1921,S. 83-115
2- رجوع شود به : Noldeke,Theodor: Geschihhte der Perser und Araber zur Zeit der Sassaniden. Aus der arab. Chronik des Tabari,Leiden 1879.
- گرونبآرم ( Grunebaum 276 ) از اين کتاب اين طور نتيجه گيري مي کند که تاريخ نگاري ساساني تقريرات خود را بر اساس حيات يک به يک از فرمانروايان دسته بندي مي نموده همان طوري که نظير آن در مورد تاريخ حيات مقدسات مسيحي بر اساس زندگي تک تک شهداي آنان، ديده مي شود.
3- Tadeusz Kowalski: Proba charakterystyki tworczosci arabskiej, in, « Na szlakach Islamu. Szkice z historji Kultury Iudow muzulmanskich». Karakau 1935, S. 109, ( Prace Polskiego Towarzystwa dla badan Europy Wshodniej i Bliskiego Wschodu VIII,S. 103-121
مقاله ي مذکور درباره ي تعيين مشخصات طرز خلاقيت انديشه ي عربي نوشته شده است.
4- رجوع شود به : Noldeke: Orientalische Skizzen 16, توصيف و انتقادات مذکور در متن، بيشتر متوجه روح و طرز انديشه ي اصيل عربي است - نه فکر اسلاميي که در طول تاريخ بر پايه و مايه ي ملل و اقوام ديگر مستحکم گشته است ( م )
5- رجوع شود به مقاله ي مذکور در بالا از کوالسکي: Kowalski, Proba 114 f.
6- مرجع سابق ص 116.
7- رجوع شود به : Carl Heinrich Becker in der EI,I 636 f
8- وي بلاواسطه و يا بواسطه ي هشام بن الکلبي به ابو مخنف استناد مي کند و در هر حال قول ابو مخنف را در مطالب مورد بحث خود، دليل مورد اعتمادي محسوب مي دارد، بلاذري، انساب الاشراف، ج5، ص 17. از اين گذشته به الواقدي، المدائني و به اقوال ( غالباً شفاهي ) ابن سعد اتکا مي کند.
9- مروج الذهب، ج1، ص 14. نيز رجوع کنيد به : Noldeke, Aufs,131,Anm.1.
10- .Gabrieli, Appunti 1138
11- Brockelmann, GAL, S. I,581
12- حتي امروز مي توانيم نادرست بودن صورتي را که وي از اسامي واليان به دست مي دهد، مثلاً بر اساس سکه هاي به دست آمده اردشير خوره ثابت نماييم. درباره ي سيف بن عمر رجوع کنيد به : Brockelmann, GAL S I 213 f.
13- براي اين مطلب و مطالب آينده رجوع شود به:
Wellhausen, Sk. VI 3-7; E I, I 107; Brockelmann, GAL, S I 213 f.
14- رجوع کنيد به: Dennett 56 ff.
15- رجوع کنيد به: Gaetani, Annali III 629.
16- رجوع کنيد نيز به: Nallino, Race. VI 115; Grunebaum 282.
17- Carl Brockelmann in der EI, III 87; Brockelmann, GAL I,140; S I,204f.
18- طبري، رديف 3 صفحات 1063 و 1178.
19- مثلاً طبري، رديف 2، صفحات 1492 و 1494؛ و نيز رجوع شود به فصل « وضع ايران از نظر اقوام . . : ايرانيان » از همين کتاب.
20- طبري، رديف 3، ص 1693.
21- رجوع شود به صفحات 128 به بعد از همين کتاب.
22- طبري، رديف 3، ص 2008.
23- حتي بر اساس سکه هايي که امروز در اختيار ماست، مي توانيم چگونگي سکه زدن اسلامي به تقليد از سکه هاي بيزانس و دولت ساساني و بعداً تغيير و تحول تدريجي آن را به سوي يک شکل اسلامي مستقل تعقيب و تعيين نماييم.
24- مثلاً: ابن اثير، ج8، ص 153، آن جايي که وي حوادث سال 949/948 ميلادي ( برابر سال 337 هجري ) را با دو نوع تعبير، توصيف مي نمايد.
25- در اين باره رجوع شود به:
Brockelmann, Carl : Das Verhaltnis von Ibn-el-Atirs Kamil fit-ta"rih zu Tabaris Ahbar er rusul wal muluk, Diss. StraBurg 1890.
26- رجوع شود به صفحات 79 به بعد از همين کتاب.
27- راجع به مورخاني که براي زمان بويهيان حايز اهميت هستند رجوع کنيد نيز به: Krymskyj I 119-132.
28- رجوع کنيد نيز به: Moscati, Abu Muslim III, S. I. مشخصات اين نوشته، در صفحه ي 64 اين کتاب پاورقي شماره ي 6 خواهد آمد.
29- رجوع شود به نوشته ي زيات مذکور در پاورقي يکم از صفحه ي سي و يکم اين کتاب - کتاب « العيون و الحدايق » - از مؤلفي نامعلوم، نوشته ي قرن يازدهم/ دوازدهم ميلادي ( برابر قرن پنجم/ ششم ) در شمال افريقا و در تحت سيادت فاطميان ( ! ) - در مقابل بني اميه ( صفحات 2 تا 179 ) بي تعصبي فراواني نشان مي دهد.
30- گرديزي، ص 61.
31- وي در تعيين زمان و تاريخ وقايع مورد اعتماد زيادي مي باشد؛ منبع او در مورد نخستين ازمنه ي خوارزمي، کتاب « مشارب التجارب » بيهقي مي باشد؛ رجوع شود به جويني، ج2، ص21، پاورقي.
32- رجوع نماييد به فهرست منابع: 138 . - وي اغلب ( ولي نه هميشه، مثلاً در مورد المقنع - رجوع کنيد به صفحات 361 به بعد از همين کتاب ) وقايع را در تحت همان سنواتي که ابن اثير ذکر نموده مي آورد، ولي به طور وضوح در تعيين وفيات، از ابن خلکان استفاده برده است.
33- دينوري ( اخبار الطوال )، ص 142، علي ( عايه السلام ) را در مشورتي با عمر، به عنوان سياستمداري بس با بصيرت معرفي مي کند.
34- دينوري ( اخبار الطوال ) 387.
35- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 537.
36- رجوع نماييد به : Noldeke, Geschichte der Perser ( -Nr,452 )
37- حمزه ي اصفهاني، صفحات 121-129.
38- مرجع سابق، صفحات 129-137.
39- رجوع کنيد به جلد دوم، فصل راجع به « تقويم » از همين کتاب.
40- حمزه ي اصفهاني، صفحات 138-151.
41- مرجع سابق، صفحات 151-154.
42- بنا به تحقيقات جديد مرگ او در ماه رمضان 335 هجري ( برابر 947/3/26 تا 947/4/24 ميلادي ) اتفاق افتاده است. رجوع شود به: سرکيس، وفات الصولي، در « الاعتدال » نجف 1946 ميلادي برابر 1345 هجري، شماره ي 6، صفحات 458 تا 462 و شماره ي 7، صفحات 498 تا 505.
43- فهرست منابع : 94 به بعد - بسياري اخبار مربوط به سنوات قبل از 952/951 ميلادي ( برابر با 340 هجري ) را ابن مسکويه مديون کتاب تاريخ مفقود شده ي ثابت بن سنان و « الاوراق » صولي مي باشد. وقايع بعد از سال 340 هجري را بيشتر بر اساس منقولات شفاهي که در بسياري از موارد متکي به مشاهده ي شخصي مخبرين بوده است، ذکر مي نمايد: ابن مسکويه، تجارب الامم، ج7، مقدمه ي ناشر، صفحه ي VI. ابن مسکويه در بعضي از جاها، درباره ي واقعه اي دو خبر مختلف به موازات يکديگر ذکر مي کند بدون اينکه بين آنها تعادلي برقرار نمايد مثلاً در مورد روي کار آمدن بويهيان: ج1، صفحات 277 تا 284 و 295 تا 305.
44- رجوع کنيد به: Amedroz, Three years 502 ff. ( Hilal )
45- درباره ي اهميت تاريخي وي: جوامع الحکايات، ص 24 به بعد.
46- شرح زندگي امامان در جلد پنجم، صفحه ي سه به بعد ( طبق چاپ Wustenfeld )
47- ابن خلکان ( ج4، ص 36 ) به طبري خرده مي گيرد ولي خود او حوادث سنوات 821 و 828 را ( که طبري در ذيل سال 828 نقل مي کند ) با هم اشتباه مي کند.
48- ابن خلکان، ج6، ص 46 ( سال 948 ميلادي برابر 336 هجري به بعد در گرگان ).
49- در فهرستي که ادوارد براون Edward Browne از اسامي موجود در کتاب ابن اسفنديار به دست مي دهد، غالباً نام اشخاص را مکرر و در بعضي از موارد با دو صورت و املاي مختلف ذکر مي کند.
50- رجوع شود به فهرست منابع : 204 - زرکوب شيرازي در اوايل کتاب خود ( مربوط به قرن دهم ميلادي برابر چهارم هجري ) که خواه ناخواه به اختصار بر گذار مي کند، در تعيين سنوات حتي در مورد معروفترين افراد آل بويه ( صفحه ي 31 به بعد، سال وفات عماد الدوله و عضدالدوله ) غالباً اشتباه مي کند.
51- رجوع شود به فهرست منابع: 205 - در اين کتاب اغلب تاريخ هفته ها و ماه ها با هم تطبيق نمي کنند. به طور کلي ميزان مورد اعتماد نبودن تعيين زمان وقايع در اين کتاب به خوبي از اين جا روشن مي شود که پس از ذکر تاريخ وفات يعقوب صفاري ( رجوع کنيد به صفحه ي 127، پاورقي شماره ي يک از همين کتاب ) بلافاصله تاريخ ورود خبر وفات او را به سيستان دو روز قبل از وقوع فوت او تعيين مي کند: « تا روز دوشنبه ده روز مانده از شوال سنه ي خمس و ستين و ما يتي فرمان يافت و خبر وفات او به سيستان روز يکشنبه دوازده روز مانده از شوال... [ رسيد ] ».
52- به عقيده ي وي، سيستان در تحت حکومت صفاريان « آبادان تر » از تمام شهرهاي ديگر بوده است: تاريخ سيستان ص 354.
53- رجوع نماييد به فهرست منابع: 163. تنها منبع قسمت اول کتاب راوندي ( تا سال 1160 ميلادي برابر 555 هجري ) سلجوق نامه ي ظهير الدين نيشابوري است؛ تا جائي که بر ما روشن گشته اين کتاب از ميان رفته ولي معلوم است که حمد الله مستوفي قزويني و حافظ ابرو و نيزاز آن استفاده جسته اند، امثله ي زيادي براي اين ادعا در: راوندي، مقدمه، صفحات XXIX به بعد. راوندي دشمن سرسخت شيعيان بوده و همه جا نام آنرا با وصف « لعنهم الله » ذکر مي کند. در محلهاي مختلفي دچار « سهوالقلم » مي گردد، مثلاً 239. در جايي که شخصي را پس از آن که 28 سال از مرگش گذشته، به جاي کسي که تازه بوزارت رسيده است ياد مي کند ( ظاهراً ناشي از اشتباه در اسامي اشخاص مي باشد؛ ) - کتاب « العراضة في حکايات السلجوقيه » از حسيني ( در مورد آن رجوع کنيد به راوندي، مقدمه، صفحات XXXIV به بعد و نيز فهرست منابع: 165، 166 ) در به دست دادن سنوات ( لااقل در ابتدا ) دقيق نيست. ( بنا به عقيده ي وي محمود غزنوي در سال 1037/1036 = 428 هجري، وفات نموده است ). شيوه ي انشاي او ثقيل و مغلق و آميخته به اشعار مي باشد و بعضي از صحنه ها را به صورت افسانه هاي غم انگيز در مي آورد؛ مانند مرگ اسرائيل، امير سلجوقي ( در سال 1040 ؟ ميلادي برابر 431 ؟ هجري )، صفحات 284-286 و يا اعدام وزير عميدالملک کندري، صفحات 483 به بعد. بازگويي افکار قاتل آلپ ارسلان قبل از قتل نيز نوعي از تصرفات و تزئينات اوست: ص 485 به بعد.
54- رجوع کنيد به فهرست منابع: 133- بنداري مأخذ خود را ( که در بسياري از موارد اموري مشهود به رأي العين و ( اکثر در مورد حوادث عراق مي باشد ) تا به سر حد اغلاق مختصر نموده است ( مثلاً ص 96 ). در بسياري از جاها اينطور به نظر مي رسد که ابن اثير از او ( و يا از مأخذ او ) تبعيت مي کند. در عين حال گاهي عناويني براي فصول کتاب ذکر مي کند که با مطالب آن فصل ارتباطي ندارد.
55- رجوع شود به فهرست منابع: 134- وي مطالب را به صورت تاريخ مانندي از نقطه نظر دربار بغداد خبر مي دهد.
56- رجوع کنيد به مقاله ي مصحح کتاب مذکور:
Martinus Theodorus Houtsma in der ZDMG XXXIX, 1885,S. 365.
وي تا حد زيادي به کتاب افضل الدين ابوحامد بن حامد کرماني ( که حدود سال 1160 ميلادي برابر 555 هجري مي زيسته: کتاب فوق الذکر، ص 35 و نيز رجوع کنيد به ص 36 و مقدمه ي مصحح آن ) نظر داشته. در موارد نسبتاً کمي که زمان وقايع را طبق تقويم اسلامي به دست مي دهد، روزهاي هفته و ماه بر هم منطبق مي باشد. براي تعيين تواريخ زردتشتي آن رجوع کنيد به مقاله ي: Bertold Spuler : Die Zuverlassigkeit sassanidischer Datierungen in der « Byzantnischen Zeitschrift » XLIV ( = Festschrift fur Franz Dolger ) ,Munchen 1951, S. 546-550.
57- مثلاً در جايي که از المقنع صحبت مي کند ( رجوع کنيد به ص 361 از همين کتاب ) نرشخي، ص 72. تعيين زمان وقايع و روزهاي هفته اي را که به دست مي دهد ( بخصوص در آغاز امر ) اکثر خيلي نادرست مي باشد، مثلاً صفحات 75 و 78.
58- رجوع نماييد به فهرست منابع: 124 به بعد.
59- رجوع شود به فهرست منابع: 194.
60- رجوع کنيد به : Bertold Spuler im « Oiens » IV/I ( 1951 ) ,S,187/9,und in der ZDMG 100 ( 1950 ) ,S. 666 f
61- وي در بعضي از موارد پيش از ابويوسف مورد اعتماد مي باشد، در اين باره رجوع کنيد به:
Pfaff, Kritische Untersuchungen.
62- ولي ماوردي به هيچ وجه در تمام اظهارات بيش از ابويوسف مورد اعتماد نيست، رجوع کنيد به : Lokk. 73.
63- رجوع کنيد به جلد دوم، فصل « خراج و صدقه » از همين کتاب.
64- اين مطلب که بيهقي خاندان پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) را با سلام و صلوات و تکريم ياد مي کند ( مثلاً صفحات 3، 89، 92، 338 ) نمي تواند بطور وضوح دليل تشيع وي محسوب گردد؛ تشيعي که با خدمت در دربار غزنوي ناسازگار بوده است. و يا اينکه اين اظهارات اضافاتي است که درچاپ سنگي ايران به آن ضميمه گشته است؛ ولي آنچه مسلم است، بيهقي ( سال 1040/1039 ميلادي برابر 431 هجري ) به زيارت قبر مطهر حضرت رضا ( عليه السلام ) مشرف گشته است ( بيهقي، صفحه ي 549 ) و در اينجا نيز مثل ساير موارد نام آن حضرت را با درود ذکر مي کند.
65- رجوع کنيد به: Hans Heinrich Schacder in der ZDMG 95 ( 1941 ) ,S. 458.
66- عده اي از کساني که وي درباره ي آنان سخن مي گويد، هنوز در زمان تأليف کتاب در حيات بوده اند، بيهقي، ص 175 ( زمان تحرير کتاب: ذو الحجة، سال 450 هجري برابر ژانويه - فوريه، سال 1059 ميلادي )
67- تواريخي که وي براي تعيين وقايع به دست مي دهد، طبعاً قابل اعتماد نيستند. غالباً روزهاي هفته و ماهي را که وي مدعي است با هم تطبيق نمي کنند، و در بسياري از موارد ( حتي در قسمتهاي مرتبط به هم ) روزهاي هفته را بطور متضاد به غلط ياد مي کند بدين ترتيب که وي تاريخ هايي را که 10 يا 12 روز از هم فاصله دارند، روز واحدي از هفته به حساب مي آورد. مثلاً رجوع شود به اخبار وي درباره ي سفرا: بيهقي، صفحات 289 تا 297.
68- مثلاً در جايي که شکار مسعود را توصيف مي کند: بيهقي، صفحات 114 به بعد.
69- در اين مورد رجوع کنيد به مقاله ي بسيار عالي ذيل در دايرة المعارف اسلامي:
« Djughrafiya » von J. H. Kramers in der E I,Ergbd. 62-75; Ferner Mez 264-268; Le Strange, Cal. 11-17; Barthold in Hud. 8 ff. ; Miller ( Lit-Verz. Nr. 323 ); Ahmed Zeki Validi ( Togan ) : Islam and the science of geography, in der « Islamic » Culture » VIII ( 1934 ) ,S. 511-527; I. Ju. Krackovskij in « Biruni » 55-73.
70- کتب جغرافيايي که در تحت تأثير فکر رياضي و طبق نمونه ي « مدخل جغرافيا » ي بطلميوس ( Claudius Ptolemaus ) نوشته شده اند، از نظر هدفهاي تاريخي مثمرثمر نيستند، مثل کتاب الخوارزمي ( Brockelmann,GAL I 225;S l381f ) و سهراب ( ابن سراپيون = Serapion ) با مشخصات ذيل: Hans von Mzik in der « Biblothek arab. Historiker und Geographen », Band V , Leipzig 1930- اين قبيل کتب فقط راجع به طول و عرض امکنه، درياها و کوهستانها وغيره سخن مي گويند و اين نوع اظهارات براي ايران مطلب مهمي به دست نمي دهند ( اگر چه براي ممالک ديگر نتيجه بخش هستند ).
71- در عين اينکه مسعودي ( رجوع کنيد به ابن خردادبه، مقدمه، ص XI ) با اعجاب به او مي نگرد. ديگران وي را سخت انتقاد مي کنند. رجوع نماييد به Brochelman, GAL, S I 404- مقدسي نيز در بسياري از موارد به او خرده مي گيرد، ولي در بيان طرق مسافرتهاي خود و بسياري از امور ديگر از او تقليد مي کند: حدود العالم، مقدمه XIII.
72- يعقوبي ( که قبلاً به نام مورخ ياد گرديد ) با توجه خاصي که به تعيين اعداد و بيان خصوصيات شهرها دارد، صورتي از شهرهاي بزرگ، زبان اهالي و اولين فتح آن به وسيله ي مسلمانان، ماليات و صنايع و حرف مخصوص به آن شهرها را به دست مي دهد و سعي دارد که مطالب را از دست اول نقل کنند. رجوع کنيد نيز به Grunebaum 244.
73- ابن حوقل با موافقت اصطخري، از نو تجديد نظري در کتاب او نموده و در اکثر موارد، به خصوص نسبت به مصر، افريقا اسپانيا و ين النهرين ( که عملاً تمامش تاره نوشته است ) آن کتاب را توسعه داده است. اما در مابقي قسمت ها متن اصطخري را تقريباً کلمه به کلمه نقل مي کند؛ رجوع کنيد به:
Jan Michael de Goeje in AGA IV, S. V.
74- رجوع نماييد به Minorsky, Dailam; S,.I. براي تعيين ارزش مقدسي رجوع کنيد به تبصره ي يکي از خوانندگان که در پاورقي شماره ي 2، صفحه ي 388، چاپ گرديده و به خصوصيات نارضايت بخش آن کتاب اشاره مي کند.
75- رجوع کنيد به: Wilhelm Barthold in der E I. I 816 s. v. « Bukhara ».
76- حدود العالم از کتاب ابن خردادبه ( به صورتي مفصل تر از آنچه ما امروز مي شناسيم ) و کتاب از دست رفته ي جيهاني ( که از جغرافي نويسان ديگر استنباط مي گردد ) و بخصوص از اصطخري استفاده برده است ولي آيا از مسعودي نيز بهره گرفته يا نه، محل سؤال است ( حدود العالم، صفحات XVI-XIX ). اين کتاب ( مانند ترجمه هاي فارسي اصطخري ) سعي مي کند به شهرهاي ايران صورت صحيح اسامي آنها را بدهد ( حدود العالم، ص 325 ).
77- Barthold in Hud. 29 در حدد العالم، ص 29؛ - نيز رجوع کنيد به:
Barthold in « Izvestija Kavkazskogo Instituta » VI, S. 63 ff
78- شرف الزمان طاهر مروزي با اين مشخصات:
Sharaf al-Zaman Tahir Marvazi on China,the Turks and India,arab. Text mit engl. Ubers. und Kommentar,von Vladimir Minorsky, London 1942. ( James G. Forlong Fund XXII )
79- رجوع کنيد به:
E. E. Berthels : Ocerk istorii persidskoj literatury. Leningrad 1928, S. 46 ( CIK SSR. Leningradskij Vostonyj Institut imeni A. S. Enukidze, Nr. 29 ) - Hermann Ethe: Nasir ibn ( ! ) Khusrau,s Leben. Denken und Dichten, Liden 1884.
80- حدود العالم، صفحه ي XV.
81- مثلاً در مورد مسيحيان دبيل ( مقدسي، احسن التقاسيم، ص 377 : اصطخري، ص 188، ابن حوقل، چاپ دوم، ص 342 ) و در صورت اسامي شهرهاي ارمنستان ( مقدسي، احسن التقاسيم، ص 374 مطابق با اصطخري ص 188 ) ؛ تغيير پايتخت گرگان ( مقدسي، احسن التقاسيم، ص 298 مطابق با اصطخري، 270؛ يهوديه: انبار ). - به همين ترتيب نيز اصطخري با ابن حوقل اختلافاتي دارد ( خانه هاي اردبيل از گل و آجر بوده است بنا به قول مقدسي، احسن التقاسيم، 181؛ در مقابل، ابن حوقل - چاپ دوم، ص 334 - مي گويد: اغلب از کل بوده ) نيز در صفحه ي 335. ابن حوقل وقت تغيير پايتخت آذربايجان را از مراغه به اردبيل تعيين مي کند. در صورتي که اصطخري، ص 181 از آن اطلاعي نداشته است.
82- Grunebaum 243.
83- مثلاً کلمه ي عليه السلام. پس از ذکر نام « علي بن موسي الرضا »، ص 257 به بعد.
84- رجوع گردد به فهرست منابع: 221. - درباره ي تاريخ نويسي گرجي رجوع کنيد به :
K " art " lis chovreba I/2,S. VI-XXXIII ( غير از اين تاريخ مأخذ ديگري راجع به ازمنه ي قديم در دست نداريم ).
85- در اين مورد رجوع شود به : Arist. B 162 mit Anm. 4.
86- رجوع کنيد مثلاً به : Matthaus 152-154, 166-168 u,o;Arist. B,54 f
87- Mattaus XIV f. ( Dulaurier )
88- نيز رجوع نماييد به: Arist. B 268-279.
89- Arist. B. 271-274, 289-295
90- Matthaus 120. درباره ي وي چنين نقل مي کند که او يکي از اسراي گرجي را به علت شجاعتش، پس از دو سال، آزاد نمود:
Matthaus 88 ولي بنا به اظهار شتفان اربليان ( Stefan Orbelian ) گرجي مذکور در آن جنگي که ماتيوس مدعي اسارت اوست، کشته شده است.
91- Matthaus 163.
92- Arist. C 33; Matthaus 170.
93- Matthaus 172, 203; Spuler, Ilch 13 f.
94- رجوع نماييد به منابع : 230-231. - در عين حال مقاله ي ذيل که درباره ي نسطوريان در تحت خلافت اسلامي و عرب نوشته است، مطلبي راجع به اوضاع ايران به دست نمي دهد. Joseph Simon Assemanus : Bibliotheca Orientalis Clementino - Vaticana,III/2, Rom 1728, auf den S. 94-101 in seinem Abschnitte « Nestorianorum status sub caliphis Saracenorum, seu regibus Arabum ».
95- در عدم امانت و اعتماد مورخان از لحاظ سکه شناسي نوشته ي ذيل مفصلاً صحبت مي کند:
Tiefenhausen,S. VI-VIII.
96- مثلاً در مورد « ري » اين امر صورت گرفته است:
George Miles: The numismatic history of Rayy,Neuyork 1938.
97- رجوع کنيد به فصل « معماري » از همين کتاب.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم