مترجم: جواد فلاطوري
طاهريان مجال و مهلت اينکه ترقي مجدد ملت ايران را به سر حد نهايي برسانند نيافتند؛ زيرا به زودي در مناطق کوهستاني صعب الوصول شرق مرکزي ايران، يعني در آن نواحي که هنوز نظريات و عقايد خوارج ( 1 ) پا بر جا مانده بود، با حريفي جدي و سرسخت روبرو شدند. يعقوب بن ليث که سابقاً حرفه ي مسگري داشت ( و به همين سبب نيز در تمام عمر لقب « صفار » بر او ماند ) توانست از سال 851/852 ( برابر 237 هجري ) در سيستان از قلعه ي قرنين ( 2 ) ( قرني ) نزديک زَرَنگ سپاهياني و نيز مجاهداني ( مُطّوّعه ) را، که در راه حفظ عقايد داوطلبانه براي جنگ بر ضد خارجيان- که بلايي براي کشور شده بودند- و بر ضد « شُراة » ( افراطيان خوارج ) در آنجا پايگاهي براي خود ترتيب داده بودند، و تا آن موقع قسمتي از ايشان از طاهر دوم و قسمتي از صالح ( بن نصر ) مطوّعي و جانشين وي در هم بن ( نصر ) ( 3 ) حسين اطاعت مي کردند، با خود همراه کند. ( 4 ) فعاليت و سرسختي و استعداد نظامي ( 5 ) يعقوب صفار که پيش از اين نيز به اثبات رسيده بود، موفقيتهاي اساسي و قبل از هر چيز غنايمي را براي اين قشون نويد مي داد. واقعاً هم يعقوب توانست با همکاري برادرش عمرو پس از گرفتار ساختن و از ميان برداشتن در هم - موقعيت خود را در سيستان پا برجا نمايد ( بيعت در روز شنبه 12 آوريل 861 ميلادي برابر با 26 محرم 247 هجري ) و قدرت خوارج و رقباي ديگر را تا سال 867 ميلادي ( برابر 253 هجري ) در هم بشکند.( 6 )
وضع و موقع خلفا در سامره در نتيجه ي انقلابات گوناگون در باري و در اثر قدرت قشون ترکان مستحفظ خلفا، که از سال 833 ميلادي ( برابر با 218 هجري ) رو به فزوني مي رفت، و همچنين در پيرو سلسله اغتشاشات و قيامهايي که در نواحي امپراتوري اسلام به وقوع پيوست، به اندازه اي سست و متزلزل شده بود که خلفا حتي به اطاعت اسمي يعقوب از ايشان و به اينکه وي بپذيرد ( 7 ) فقط صورتاً از طرف آنان در سيستان حکومت کند راضي و از اين امر خوشحال بودند. زيرا بدين وسيله تنها حفظ ظاهر نمي شد، بلکه به نظر مي رسيد که ممکن است يعقوب را به حمله بر ضد فرماندار فارس که پرداخت ماليات را به تعويق انداخته بود برانگيزند در حالي که صدرنشينان ساحل دجله اميدوار بودند که اين هر دو- که در آن واحد به حکومت کرمان منصوب گشته بودند- در چنين پيکاري ناتوان و ضعيف گردند. اما يعقوب صفار موفق شد حکمران فارس را، بعد از آنکه نزديک پايتخت ايالت مزبور ( کرمان ) دو ماه به حال انتظار آماده ي پيکار ايستاده بود، با نيرنگ يعني بدون تلفات قابل ملاحظه اي مغلوب سازد ( 869 ميلادي برابر 255 هجري ) ( 8 ) در اين موقع آشکار شد که يعقوب صفار به هيچ وجه حاضر نبود کورانه آلت دست اميرالمؤمنين زمان قرار گيرد، بلکه به عکس بزودي به سوي فارس پيشروي کرد و حتي از گذشتن از تنگه ي مسدود و ممتنع العبوري بدين وسيله خلاصي يافت که خود و دسته هايي از لشکريانش با شنا از رودخانه گذشتند و روز نوزدهم آوريل سال 869 ميلادي ( چهارم جمادي الاولي 255 هجري ) با حمله، به شيراز وارد شدند. يعقوب پس از غارت شيراز دوباره آن شهر را تخليه کرد ( 9 )؛ ولي فقط به اين منظور که در سال 871 ميلادي ( 257هجري ) به اين ايالت که از طرف مدعيان متعددي بر سر آن نزاع بود ( 10 ) هجوم مجددي بنمايد. بديهي است که در اين بين، الموفق که به نفع برادرش المعتمد ( از سال 870 ميلادي ) امور حکومت را به دست گرفته بود، موفق شد که با واگذاري رسمي طخارستان و سيستان و سند به يعقوب موقتاً از پيشروي بيشتر او جلوگيري کند، و او را به عزيمت به سوي بلخ تشويق نمايد ( 11 ). اين عمل شايد يگانه راه نجات امپراتوري خلفا بود. زيرا مبارزه ي خليفه با « زنج »، بردگان سياهپوست که براي خشک کردن جنوب بين النهرين گماشته شده بودند مستلزم صرف نيروي فوق العاده شده بود، چنانکه سرانجام همين سياهپوستان در روز سيزدهم اوت سال 870 ( 12 رمضان 256 هجري ) با تصرف اهواز راه ورود به خوزستان و فارس را به چنگ آورده بودند.
ولي براي يعقوب نيز اين پيشروي به طرف شرق منافعي در برداشت، بدون اينکه بدين سبب ناگزير شود به کلي از خطه ي فارس منصرف گردد. از طرف ديگر چون يکي از افراد خانواده ي طاهريان موسوم به سليمان بن عبدالله از خراسان برخاسته و مهاجمانه در اواخر تابستان سال 869 ميلادي ( 12 ) بغداد را به زور تصرف نموده بود ( 13 )، طاهريان سخت مورد بي لطفي دربار خلفا واقع شده بودند؛ و به همين جهت الموفق در صدد بود که استقلال و قدرت روز افزون اين سلسله را محدود نمايد و به نظروي يعقوب که در زمان تصرف هرات و پوشنگ با طاهريان خصومت پيدا کرده بود وسيله ي مناسبي براي اين مقصود بود. به علاوه اهميت طاهريان نيز بدين سبب دچار مخاطره و شکست شد که حسن بن زيد علوي زيدي به سبب عدم محبوبيت يکي از شاهزادگان طاهري که به عنوان حاکم در مازندران ( طبرستان ) مي زيست توانست به آساني قيام کند ( روز سه شنبه اول نوامبر 864 برابر با 25 رمضان 250 هجري ) و در نتيجه ي موافقت عمومي مردم در روز 29 نوامبر همان سال ( 23 شوال ) در آمل زمام امور حکومت را به دست بگيرد ( 14 )، اما در عين اينکه طاهريان با وجود موفقيتهاي موقتي ( 15 ) نتوانستند اين قيام کننده ي زيدي را برانند، سردار خليفه به نام مفلح وي را در همان موقع مجبور ساخت تا به سوي ديلم هزيمت کند ( 16 )، و در نتيجه دوباره عظمت و اهميت سامرّا در اين ناحيه استحکام يافت، و الموفق توانست از اين فرصت براي بر کنار زدن طاهريان استفاده کند.
واقع امر چنين بود؛ و يعقوب صفار نيز اين واقع را مي ديد چيزي، که بود مي خواست بهره ي اين موفقيتها عايد الموفق نشده بلکه نصيب خود او گردد، و از اينجا نيز سبب اينکه عزيمت از فارس به بلخ را پذيرفت معلوم مي شود. در اين بين صفار از محاصره ي بلخ دست کشيد و بجاي آن کابل را ( به سال 871 ميلادي برابر 257 هجري ) فتح کرد و حکمران آن ديار ( ژونبيل ) را به اسارت در آورد و سپس چندي در « بُست » توقف نمود و سرانجام مدت يک سال دژ خوارج « کروخ » ( در شمال شرقي هرات ) را محاصره نمود و مورد حمله قرار داد. همينکه ديگر زمان هجوم به طاهريان- که در نتيجه ي امتناع وي از آزاد ساختن يکي از شاهزادگان طاهري، خصومت قطعي آنان را بر ضد خود مسلم کرده بود ( 17 ) فرا رسيد، يعقوب با فرمانده دژ مذکور به نام عبدالرحمن ( رحيم ) که خود را المتوکل علي الله مي ناميد قرار دادي منعقد ساخت که تصرف برخي از مناطق کوهستاني را براي وي تضمين مي کرد ( 18 ). سپس خود را براي حمله بر ضد محمد بن طاهر که از تحويل يکي از مخالفان صفاريان امتناع کرده بود - و اين سبب شد که يعقوب رسماً بر ضد او اعلان جنگ کند مجهز ساخت.
در مورد جزئيات اين لشکر کشي در روايات و اخبار ابهامي حکمفرماست: و اين امر مورد نزاع است که آيا يعقوب از همان آغاز کار به مقر طاهريان که هنوز شهرت درخشاني داشت يعني نيشابور رو آورده است، و يا آنکه وي نخست لشکر خود را به مقابله با علويان که دوباره به مازندران مراجعت کرده بودند فرستاده و پس از شکست از شيعيان آنجا - که در اين بين حتي گرگان و قومس را از طاهريان گرفته بودند ( 19 )، براي جبران کمبود غنايم به طاهريان حمله برده است. در هر حال در روز سوم اوت سال 873 ميلادي ( چهارم شوال 259 هجري ) ( 20 ) بطور نسبتاً سهل و ساده اي تسخير شهر نيشابور ( که اندکي قبل از آن از طرف عبدالله سجزي در تحت فشار قرار گرفته بود ) به وسيله ي برادر يعقوب، عمرو امکان يافت. محمد بن طاهر با تمام درباريانش به اسارت در آمد و به سيستان فرستاده شد. يعقوب صفار اين سرزمين را نيز ضميمه ي حکمراني خويش ساخت و از طرف خود حکمراني براي آنجا تعيين کرد ( 21 ) و در هرات و پوشنگ و بادغيس نيز عين همين اقدام را نمود. ( 22 )
بدين ترتيب - با وجود تمام تبعيت رسمي « صفار » از دستگاه خلافت، و با وجود ازسال هداياي گرانبها به سامرا - باز در حقيقت دوباره دولت مستقلي در مشرق ايران به وجود آمد : با اين خصوصيت که اين تشکيلات از فعاليتهاي فرهنگي دور بود و به همين جهت در چهارچوب تاريخ ايران اهميت پايداري نيافت. گذشته از اين يعقوب قصد نداشت که تنها به مشرق ايران اکتفا کند بلکه آشکارا در راه تصرف تمام ايران مي کوشيد؛ و اين هدفي بود که نيل به آن، به سبب وخامت دستگاه خلافت در نتيجه ي قيام زنج ( که ماه مه سال 873 ميلادي مجدداً اهواز را به تصرف آورده بودند ) ( 23 )، نسبتاً آسان مي نمود. چيزي که بود يعقوب از اين که مقاصد خويش را در سايه ي اتحاد با اين کارگران برده ي طاغي محقق سازد، صرف نظر نمود، و اگر منابع تاريخي هم عللي براي اين چشم پوشي ذکر نمي کنند، باز با اين حال اگر علل آن را در انزجار يعقوب صفار از تمايلات انحرافي و نادرستي که در اين جا ظاهر شده بود و در نفرت وي از هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي جنوب بين النهرين جستجو کنيم، بدون شک به خطا نرفته ايم. بديهي است که بدين ترتيب يعقوب از موفقيت نهايي در برابر خلفا محروم گشت : موفقيتي که شايد اگر تن به اتحاد با « زنج » داده بود، نصيب او مي گشت، ولي باز هم اينکه آيا چنين موفقيتي به چه بهايي در مقابل زنج تمام مي شد، معلوم نيست.
در چنين وضعي يعقوب مي توانست فقط به عنوان وارث دولت طاهريان خود را مستقر کند، ولي چنين امري نيز مستلزم لشکرکشيهاي مختلفي بود. اولين اقدام يعقوب اين بود که رقيب مخالف خود عبدالله سجزي ( سَگزي ) را از سيستان بيرون راند و او را تا مازندران تعقيب کرد، ولي با وجود پيروزي بر حسن بن زيد به علت وضع آب و هوا نتوانست زمام حکومت دائمي آنجا را به دست بگيرد. ( 24 ) در مقابل، عبدالله در « ري » به دست او افتاد و کشته شد. يعقوب سپس مجدداً، رو به فارس- که محمد بن واصف آن را در اين اثنا بر خلاف اراده ي خليفه، ، در نبرد بر ضد عبدالرحمن بن مفلح، در تحت قدرت خود در آورده بود - آورد، و آنجا را در وقتي مسخر نمود که اهواز شهر حاکم نشين خوزستان دوباره به دست زنگيان افتاده بود. ( 25 ) اما يعقوب تنها بدين اکتفا نکرد که اين شهر را در اکتبر سال 875 ميلادي ( 26 ) از دست ستمگران غاصب آن بيرون بکشد، بلکه در ضمن رد پيشنهادهاي خليفه ( مبني بر وساطت ) به جانب بين النهرين پيشروي نمود و در اواخر ماه مارس 876 ميلادي ( مطابق اواخر جمادي الاخري 262 هجري ) واسط را تسخير کرد. در اين حال که بزرگترين خطر هستي و بقاي خلافت را تهديد مي کرد، براي الموفق اين امر موفقيت قاطعي بود که توانست روز يکشنبه اول آوريل 876 ميلادي برابر ( دوم رجب 262 هجري ) در « سيب بني کوما » نزديک « دير العاقول » اين مهاجم ايراني را ( که سه زخم پيکان برداشته بود ) پس از پيکار سختي شکست بدهد و در روز هشتم آوريل ( 27 ) وي را به عقب نشيني به سوي جنديشاپور و متعاقب آن به ترک ايالت فارس که اينک دوباره به ابن واصف واگذار شده بود مجبور سازد. ( 28 )بديهي است که با اين وصف، باز خطر بکلي مرتفع نشده بود بلکه يعقوب توانست بار ديگر مهاجمانه در فارس نفوذ کرده، تا « نوبندگان » ( شمال غربي شيراز ) پيشروي نمايد و سپاهيان خليفه را به ترک ناحيه ي جنديشاپور ( خوزستان شمالي ) ناگزير نموده، زنگيان را از اهواز براند. آنچه در تمام اين احوال بيش از همه مورد نگراني بود، اين بود که زنگيان در اين موقع تن به متارکه ي جنگ با يعقوب داده بودند و اگر چه مفهوم اين متارکه هجوم مشترک اين دو رقيب بر ضد دستگاه خلافت نبود ولي باز در نتيجه ي اينکه متقابلاً با هم مخالفت نمي کردند، خطرِ هر يک از اين دو قدرت به مراتب بيشتر مايه ي نگراني بود. ( 29 )
در چنين اوضاع و احوالي مرگ يعقوب صفار در جنديشاپور در چهارم ژوئن سال 879 ميلادي ( برابر نهم شوال 265 هجري ) ( 30 ) به منزله ي نجات واقعي حکومت سامرّا - که علاوه بر اين، گرفتار جنگهاي سر حدّي بر ضدّ بيزانس بود و نيز در نتيجه ي مستقل شدن « طولوني » ها در مصر به سال 868 ضعيف شده بود - محسوب مي شد. اگر چه خليفه در اين موقع اميد داشت که با صدور فرمان رسمي حکومت فارس براي يعقوب، باب صلح و آشتي را با وي بگشايد. ( 31 )
هر چند برادر و جانشين يعقوب، يعني عمرو صفار واحدالعين، سپاهيان را با انضباط و نظم شديدي حفظ مي کرد و هر اندازه هم که سردار لايقي به شمار مي رفت، و هر چه هم که به خوبي توانسته بود شبکه ي وسيعي از جاسوسان به وجود آورد، ( 32 ) ولي با اين همه از لحاظ اهميت به پاي برادر متوفاي خود نمي رسيد : به اين معني که وزنه ي قدرتي که - در نتيجه ي الحاق خوزستان ( 33 ) - در دست وي متمرکز شده بود به واسطه ي پيشرفتها و وقايع تازه اي که در اين اثنا در ايران رخ داده بود محدود شد. زيرا با وجود اينکه پس از تسلّط اسلام بر ايران يعقوب براي اولين بار به مناطق جنوبي و جنوب شرقي اين سرزمين ( سيستان و فارس ) دوباره وزنه ي سياسي بخشيده، و با آنکه با تسخير رخّج و خلج و زابلستان خدماتي مورد تقدير و قبول عامه در راه ترويج اسلام در طرف نواحي شرق انجام داده بود، ( 34 ) معذلک وي يگانه مدعي تخت و تاج در وطن خود به شمار نمي رفت. در نواحي ديگر نيز کوششها و فعاليت هايي براي کسب استقلال به وقوع پيوسته بود و يا مانند آذربايجان و فارس ( 35 ) لااقل زور آزمايي هايي محسوس مي گشت و در آغاز کار به هيچ وجه معلوم نبود که سرانجام، موفقيت نهايي نصيب کدام يک از اين مدعيان خواهد شد.
در اين مورد قبل از هر چيز فعاليت احمد بن عبدالله خجستاني ( اهل خُجستان واقع در منطقه ي کوهستاني بادغيس ( 36 ) ) اهميت يافته بود. وي يکي از ملتزمين محمد بن طاهرِ مغلوب - که توانست نزديک « دير العاقول » از اسارت رهايي يابد - بود احمد از سال 875/876 ( برابر 262 هجري ) در راه شرکت در ميراث دولت طاهريان مجاهدت مي نمود و در اين مورد بيش از ديگران ذيحق بود، زيرا رئيس وي محمد بن طاهر مکرراً فرمان حکمراني خراسان را از خليفه ( که در اين زمان با وي مشترکاً بر ضد يعقوب پيکار مي کرد ) دريافت داشته بود، اما تا هنگام مرگش ( در سي ام ژوئن 910 ميلادي ) ديگر به آنجا مراجعت نکرد. البته خجستاني در اين مورد ناگزير بود که نه تنها با صفاريان بلکه همچنين با سه برادر متنفذي موسوم به « بنوشرکب » نيز بجنگد، که پس از تخليه ي نيشابور از طرف يعقوب، در آنجا زمام حکومت را به دست گرفته بودند. هر چند خجستاني ( که در آغاز کار تحت حمايت يعقوب بود ) موفق شد دو نفر از ايشان را نسبتاً به زودي از ميان بردارد، ولي بر برادر سوم يعني منصور فايق نيامد و همين منصور در حمله به گرگان در بهار سال 877 ( 37 ) شکست سختي خورد و با زحمت توانست خود را از اضمحلال نجات دهد و متعاقب آن مجبور گشت، در اثر هجوم خجستاني از هرات، در تابستان سال 877 نيشابور را تخيله کند، و با وجود حمايت حسن بن زيد که در اين اثنا دوباره در مازندران بر سر کار آمده بود ( 38 )، موفق نشد که دوباره شهر نيشابور را تصرف کند، ولي با اين وصف هنوز براي محاصره ي شهر بلخ به اندازه ي کافي قدرت و توانايي داشت ( 878/880 ميلادي برابر 265 يا 266 هجري ). مقارن با همين زمان خجستاني توانست با غلبه بر حسن و گرگانيها ( ماه مه 879 ميلادي ) ( 39 ) و درنتيجه ي دفع حمله ي عمروبن ليث ( که ناگزير شد به هرات عقب نشيني کند ) و سرانجام در اثر انشعاب ملتزمين يکي از پيروان عمرو ( کيکان ؟ )، وضع خود را در خراسان مستقر کند؛ اگر چه از طرف ديگر محاصره ي عمرو در هرات، از طرف خجستاني به عدم موفقيت انجاميد. در همين بين نيز دخالت منصور که از طرف عمرو حمايت مي شد و قيام نيشابوريان در غياب خجستاني، وقتي که وي در طخارستان بود، سرکوب گرديد، و خجستاني اندکي پس از اين وقايع مرو و اصفهان ( 40 ) را به تصرف در آورد. بدين ترتيب چنين به نظر مي رسيد که در خطّه ي خراسان يک دولت ايراني جديدي در حال تکوين است تا قدرت صفاريان را که در نتيجه ي انتصاب اجباري ( 9/22 ال 20 / 10 / 879 ميلادي مطابق صفر 266 هجري ) عمرو به مقام فرماندهي پليس در بغداد و سامرّا ( 41 ) سر از نو براي دستگاه خلافت تهديد آميز شده بود، از پشت سر به خطر بيندازد. و بنابراين خجستاني ( و لو اينکه ظاهراً هم ارتباطات بلاواسطه اي بين او مرکز خلافت برقرار نبود ) موجب آسايش و تسهيل وضع بين النهرين شده، بخصوص که بين النهرين درست در همان موقع در نتيجه ي سرکوبي قطعي زنج ( 42 ) ( که در اوت 883 ميلادي پايان يافت ) و به علل ديگر آرامش يافته و پايتخت آن از سامرّا به بغداد که تا آن زمان در مخاطره بود، منتقل گشته بود. امّا در اين احوال خجستاني - که قصد داشت مادرش را که به اسارت شورشيان در آمده بود آزاد کند - نزديک نيشابور به دست غلامش کشته شد ( 6/21 تا 7/20 سال 882 ميلادي مطابق ذو الحجه ي 268 هجري ) ( 43 ). رافع بن هرثمه جانشين منتخب خجستاني که مثل وي در اصل رفيق و ملتزم محمد بن طاهر، و همچنين در آغاز امر در خدمت يعقوب بود، ناگزير به انجام مبارزات بسيار طولاني با منصور و عمرو و دسته ي جديدي ( که بزودي ذکر آنها به ميان خواهد آمد )، يعني سامانيان، بود، تا اينکه در سال 885/ 886 ميلادي ( برابر 272 هجري ) توانست نيشابور را به تصرف در آورد ( 44 ) و اين شهر را مبدأ اقدامات نظامي آينده ي خود درمازندران - که درباره ي آن بايد بعداً بحث شود - قرار دهد؛ ولي در نتيجه، وي از نظر خلافت موقتاً ارزش خود را به عنوان وزنه ي تعادلي در برابر صفاريان از دست داد: بخصوص بيشتر از اين جهت که در اين بين در طرف مشرق سلسله ي جديدي شروع به پي ريزي و استقرار نموده بود که از نظر خلفا وضع و رفتار آنان براي هم پيماني و همکاري، بهتر و مناسبتر مي نمود.
هر چند هرج و مرج طولاني در خراسان مانع به وجود آمدن خطري براي نيروي حکومت رافع بن هرثمه بود، ولي از طرف ديگر همين هرج و مرج امکان استقرار رقيب ثالثي را در زمينه ي قدرت و نفوذ در شمال شرقي ايران فراهم مي ساخت. اين رقيب نصر اول يعني نصر بن احمد بن اسد بن « سامان خذاه » ( به مناسبت قريه ي سامان نزديک بلخ ) بود. اين شخص نسب خود را ( اين مسئله خالي از نزاع نيست ) به بهرام چوبين و به يکي از مرزبانان آذربايجان که از طرف ساسانيان منتصب گشته بود، مي رساند ( 45 ) و بدين وسيله عالماً و عامداً ايراني بودن خود را نشان مي داد و اين عمل، خود امري بود که در اين زمان بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته و اهميت آن در ادبيات ( از طرف شعوبيه ) روز بروز جدي تر حمايت ودر راه آن مبارزه مي شد. وضع نصربن احمد اين مزيت بزرگ را داشت که در اواني که تازه قدرت خود را پي ريزي و مستقر مي نمود، از محيط زور آزماييها و مبارزات قدرت طلبانه اي که بلاواسطه در ايران صورت مي گرفت، دور بود؛ زيرا وي ابتدا نيروي خود را در ماوراء النهر يعني در سرزميني که - اگر از نظر اسلام بنگريم - نسبتاً دست نخورده و هنوز در آنجا تضادهاي قديمي بين احزاب و فرقه ها رسوخ نيافته بوده، مستقر ساخت.
نفوذ سامانيان از سال 819 ر 820 ميلادي ( برابر 204 هجري ) پيوسته رو به افزايش مي رفت. از اين خانواده که تا آن زمان زرتشتي مذهب بودند، چهار برادر از طرف خليفه و همچنين از طرف طاهريان به فرمانداري منطقه ي سمرقند و چاچ ( بعدها تاشکند ناميده شده است ) و فرغانه و اسروشنه و هرات مأمور گشتند ( 46 ) و مقام خود را به پسران و نوادگان خويش به ميراث سپردند. هنگام انقراض قدرت طاهريان در قسمت جنوبي جيحون نصر بن احمد ساماني ( به سال 873 ميلادي برابر 260 هجري ) ناگهان دريافت که وي عملاً فرمانرواي مستقل سمرقند و ساير نواحي ماوراء النهر مي باشد و در سال 874 ر 875 ميلادي ( برابر 261 هجري ) فرمانرواي بخارا ( 47 ) را، که در نتيجه ي مبارزات ميان طاهريان و صفاريان آسيب زده بود، و همچنين امنيت و حفظ سرحدات جيحون را در برابر حملات يعقوب، به برادرش اسماعيل وا گذاشت ( ورود اسماعيل به بخارا در اوائل اوت سال 874 ميلادي بود ) ( 48 ) مبارزات يعقوب در جنوب ايران و بين النهرين و نيز هرج و مرج آنجا پس از مرگش سبب آن شد که برادران ساماني بتوانند کم کم نفوذ خود را در خراسان توسعه دهند بدون اينکه لازم باشد از مبدء محکم قدرت خود در ماوراء النهر صرف نظر کنند ( 49 )؛ بلکه پي در پي از اينجا قواي جديدي فراهم مي آوردند و در نتيجه رفته رفته مقام رهبري را در شمال شرقي ايران، براي خويش تثبيت مي نمودند. سامانيان نياکان آن سلسله از فرمانروايان ايران گشتند که، نه تنها سر از نو به ملت ايران حيات سياسي و کشوري بخشيد ( مانند طاهريان و کمتر از آن صفاريان )، بلکه نيز براي اين ملت و کشور مهد علم و هنر و شعر، که پيوسته با نيروي تام رونق مي گرفت، به وجود آوردند.
جدال و نبردهاي دايمي که هنوز براي کسب قدرت در ساير قسمتهاي ايران به شدت ادامه داشت، زمينه ي مساعدي براي تعالي و تکامل بلا مزاحم سامانيان فراهم مي ساخت. در آن هنگام که عمرو صفاري ( سال 881/ 883 ميلادي برابر با 165 هجري )، پس از دور کردن يکي از خويشاوندان طاغي خود، به فارس مسلط شد و مقرّ حکومت خويش را در شيراز ( که از آنجا مرتباً باج ( 50 ) براي خليفه مي فرستاد ) ( 51 ) پا بر جا ساخت، دو قيافه ي جديدي به نام « آساتگن » ( 52 ) و پسر وي « ادگوتگن » ( 53 ) به صحنه ي سياسي اين کشور آمد؛ ولي ايندو ايراني نبوده بلکه از نژاد ترک بودند و اين نخستين طليعه ي واقعيتي بود که تازه صد تا صدوپنجاه سال بعد مي بايست به مرحله ي تکامل برسد. اين هر دو نفر در 9/22 تا 20 /10 سال 879 ميلادي ( برابر با صفر 266 هجري ) شهر ري و براي مدتي قزوين ( 54 ) را نيز مسخّر ساختند و در سال 881/ 882 ميلادي ( برابر 268 هجري ) يکي از سرداران ( 55 ) خليفه را نزديک قم شکست دادند و در اواخر اکتبر سال 885 ( اواسط جمادي الاولي 272 هجري ) امير زيدي مازندراني يعني محمد بن زيد را از ري بيرون راندند. اِدگوتگن خود را در ري مستقر نمود و مبلغ يک ميليون دينار جابرانه از مردم ري گرفت و دوباره به قزوين تاخته، آن را به تصرف در آورد. ( 56 )
در اين ميان پيوسته روابط عمرو و امير المؤمنين وقت با وجود هدايايي که گاه گاه عمرو براي وي مي فرستاد بدتر مي شد و سرانجام همين وضع تأثير زيادي در سقوط و اضمحلال سريع وي نمود؛ ولي با اينهمه عزل رسمي وي از طرف خليفه و اعلام آن به زائران مکه ( 16 آوريل 885 ميلادي مطابق 26 شوال 271 هجري ) هيچ تأثير مستقيمي به نفع سامانيان و رونق کار ايشان - که پس از جنگ ميان دو برادر نصر و اسماعيل دوباره قدرت واحدي را تشکيل مي دادند ( 57 ) ( در سال 885/886 ( 58 ) ميلادي ) - و به نفع رافع بن هرثمه که ( به وساطت سامانيان ) فرماندار خراسان شده بود و همگي از معتمدين رسمي حکومت بغداد به شمار مي رفتند، نداشت؛ بلکه سپاهيان خليفه به سرداري احمد بن عبدالعزيز ابودلف ( که اندکي پيش از آن از اِدگوتگن در قم شکست خورده بود ) توانست عمرو را پس از پيکاري خونين به جانب مشرق براند و غنايم بسياري به چنگ آورد ( پنجم سپتامبر 884 ميلادي مطابق 10 ربيع الاول 271 هجري ) ( 59 )در اين موقع حکومت بغداد نيز به سبب از ميان رفتن زنج سبکبار شده بود و تزکيه ي نواحي جنوبي بين النهرين به الموفق اين امکان را داد که از سيزدهم اوت 887 ميلادي ( مطابق 19 ربيع الاول 274 هجري ) به فارس حمله کند و اين استان را به تصرف در آورد، در حالي که سرپيچي ابوطلحه منصور بن شرکب ( که به زودي توقيف شد ) از رئيس صفاري خويش، الموفق را در اقدامات خود حمايت مي کرد. ( 60 ) اگر چه خليفه نتوانست عمرو را تا کرمان و ايالت مرکزي صفاريان يعني سيستان تعقيب کند، اما مرگ محمد پسر عمرو ليث که در روز جمعه 14 اکتبر 887 ( 61 ) ميلادي هنگام عقب نشيني در بيابان رخ داد ضربه ي شديدي به عمرو صفاري وارد ساخت. ( 62 )
در نتيجه ي اين پيش آمد عمرو به قدري ضعيف شد که ناگزير گشت در 5/6 تا 4/ 6/ 889 ميلادي ( محرم 276 هجري ) با خليفه آشتي کند. ( 63 ) معذلک فرماندار جديد خراسان يعني رافع بن هرثمه نه تنها توانست خود را در اين ايالت مستقر سازد، بلکه نيز موفق شد با حمله، به خاک مازندران وارد شود: يعني به آنجايي که از سال 880 ميلادي بين خاندان زيديان رشک و حسادت ظاهر گشته بود. ( 64 ) و در آنجايي که حسن بن زيد در روز چهارشنبه 6 ژانويه ي سال 884 ميلادي ( سوّم رجب 270هجري ) ( 65 ) دار فاني را وداع کرده بود. ( 66 ) برادر و جانشين حسن، محمد بن زيد موسوم به القائم بالحق ناگزير شد، پس از موفقيتهاي اوليه بر ضد يک داعي ( 67 )، از استراباد و به طور کلي از مازندران بگريزد و به ديلم پناه ببرد ( 6/23 تا 7/22 سال 890 ميلادي مطابق ربيع الاول 277 هجري ) فرماندار محلي ( اسپهبد ) رستم بن قارن دوم ( از سلسله ي باوند ) دوباره زمام امور را به دست گرفت و متعاقب آن رافع بن هرثمه به تصرف ري و قزوين ( 68 ) و در نتيجه به از بين بردن حکمران ترک اِدگوتگن که خود بخود بر قراري يک دولت جاويدان در ايران براي او امکان نداشت، موفق گرديد.
پس از مرگ خليفه الموفق ( روز شنبه 22 ماه مه 891 ميلادي مطابق هشتم صفر 278 هجري ) ( 69 ) که تا آخرين لحظه با عمرو مي جنگيد - و پس از جلوس پسرش المعتضد به تخت خلافت ( بعد از مرگ عمويش المعتمد در 15 اکتبر 892 ميلادي ) ( 70 ) به زودي معلوم شد که موفقيّتهاي رافع بن هرثمه در نواحي خراسان و شمال ايران فقط در ظاهر امر، به نفع حکومت بغداد بوده است؛ و گرنه در اثر امتناع وي از استرداد اموال دولتي که در ري تصرف کرده بود ثابت شد که رافع بن هرثمه نيز در اين نواحي مانند صفاريان داعيه ي استقلال داشته است. لشکرکشي سردار خليفه به نام احمد بن عبدالعزيز که رافع بن هرثمه را به گرگان عقب رانده بود، با مرگ او ( ِيعني احمد ) در ميدان جنگ، ( 893 ميلادي مطابق 280 هجري ) عقيم ماند، و پسرش علي در وسط تابستان 893 ( 71 ) ميلادي نزديک ري به شکست قطعي دچار شد و ناگزير به اصفهان عقب نشيني کرد، ولي همين که عمرو خواست از اين نفاق و اختلاف استفاده نموده نيشابور و سراسر خراسان را تصرف کند ( 72 )، علي به رافع پيوست. رافع بن هرثمه در اکتبر 894 ( 73 ) ميلادي توانست کمک محمد بن زيد را که در اين اثنا در مازندران ( طبرستان ) دوباره قدرت به دستش افتاده بود براي خود تضمين نمايد، و حتي اين حق را يافت که دستور بدهد خطبه ي نماز در اينجا و در گرگان به نام وي خوانده شود : يعني ( با وجود اينکه زيدي مذهب بود ) استقلال وي بدين ترتيب تأييد شد ( ژوئن 895 ) ( 74 ). اما رافع بن هرثمه نتوانست براي هميشه در مقابل عمروليث برابري کند ؛ يعني اگر چه موفق شد در يک لحظه غفلت حريف ( پس از عدم موفقيت در کوششهاي اول کار اوايل تابستان 896 ) ( 75 ) نيشابور را به تصرف در آورد، اما به زودي از طرف عمرو در آنجا محاصره شد، و در نتيجه ي سرپيچي دسته هايي از سپاهيانش به تسليم شهر و فرار به خوارزم ناگزير گشت ( 6 نوامبر 896 ميلادي مطابق 26 رمضان 283 هجري ). همچنين محمد بن زيد نيز که عمرو قبلاً با او مذاکره کرده بود، رافع را تنها گذاشت. سپس يکي از فرستادگان خوارزمشاه، رافع را در خوارزم دعوت نموده و خائنانه بر سر او افتاده، وي را در 17 نوامبر 896 ميلادي ( هفتم شوال 283 هجري ) کشت.
سر بريده ي رافع بن هرثمه براي عمرو و بعداً از طرف عمرو براي خليفه فرستاده شد. ( 76 ) با اين عمل عمر وصفار به بهايي اندک متابعت خود را از درگاه خليفه، نشان داد، ولي در عين حال هم بدين طريق فهماند که فرمانروايي در اين خطه از آنِ اوست، نه از آنِ فرمانروايي که از بغداد براي خراسان فرستاده شده باشد. اما اميرالمؤمنان نيز، با وجود محدوديتهاي حاصل از طرف قيام خارجيان، و با وجود شورشهاي قبايل بدوي در شمال بين النهرين و پيکارهاي سر حدات روم شرقي ( 77 )، با وجود تمام اينها کوشيد تا با لشکرکشي به دينور در کردستان نشان بدهد که وي نيز هنوز حق سخن دارد و با غرور و سربلندي تمام مغرب ايران را تا قزوين و ري و قم به پسرش علي ( که بعداً به خليفه المکتفي موسوم گشت ) سپرد. با اين وصف علي توانست خود را فقط در ري نشان بدهد و سپس مي بايست بيدرنگ به بغداد برگردد. ( 78 ) اين ماجرا توانست فقط نشان بدهد که ايران حقيقتاً از حيطه ي قدرت بغداد بيرون آمده است.
در عين حال در اين شرايط و اوضاع، اين خود موفقيت بزرگي براي خلافت بود که بتواند دست اين صفاري نافرمان را که آشتي اسمي او با خليفه ( در 889 ) هيچ نتيجه ي عملي نداشت کوتاه کند. اما در همين زمان، آثار قيام قرامطه در جنوب بين النهرين و مناطق مجاور آن ( از سال 899 ميلادي ) پديدار شده بود. ( 79 ) و بار دگر خلافت را از اين ناحيه تهديد مي نمود. باري سقوط عمرو را بايد نتيجه ي توقعات بي اندازه ي خود او دانست زيرا عمرو از خليفه خواست که ماوراء النهر را رسماً به وي واگذار نمايد، و همان طوري که برادرش يعقوب زماني نظير همين خواسته ي گستاخانه را داشت و با بر آوردن آن، او را از حمله به بين النهرين منصرف کرده بودند، اين بار نيز المعتضد به همين جهت با خواهش عمرو موافقت کرد. به موجب آن عمر متوجه ماوراء النهر گشت و پس از حمله ي عقيم يکي از سردارانش اسماعيل ساماني ضمن توجه دادن به اينکه وي ( عمرو ) سرزمين وسيعي در ايران دارد و خود او ( اسماعيل ) نيز به عنوان حافظ سر حدّات اسلامي حايز اهميت است، به عمرو پيشنهاد مذاکره و قراردادي داد، ولي عمرو مغرورانه پيشنهاد وي را رد کرد و به جانب بلخ پيش رفت و در آنجا با لشکريان اسماعيل که از جيحون گذشته بودند مصادف شد. عمرو مغلوب شد و در اثر از پا در آمدن اسبش اسير گشت ( شنبه 19 آوريل 900 ميلادي مطابق 15 ربيع الآخر 287 هجري ) ( 80 ) و بنا به تقاضاي خود او ( به جاي آنکه در سمرقند زنداني شود ) به بغداد فرستاده شد. عمرو در بغداد نيز محبوس ماند و پس از تغيير خلافت يعني سال بعد ( 20 آوريل 902 مطابق هشتم جمادي الاولي 289 هجري ) به قتل رسيد ( 81 ) و آخر الامر بغداديان توانستند در مورد وضع شمال ايران نفسي به راحت و آسايش بکشند.
پينوشتها:
1- رجوع شود به : تاريخ سيستان، ص 180 و 183 ( در مورد سران خوارج و پيکارهاي آنان و غير آن ).
2- ياقوت، ج7، ص 66 به بعد.
3- مسعودي ( مروج ) چنين نقل نموده است.
4- طبري، رديف 3، ص 1500؛ حمزه ي اصفهاني، ص 147 به بعد ؛ مسعودي ( مروج ) ج8ف ص 41 به بعد- تاريخ سيستان، صفحات 192 تا 200؛ ابن الاثير، ج7، ص 21؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 327 و 330.
5- درباره ي صفات شخصي وي رجوع شود به : مسعودي ( مروج ) ، ج8، صفحات 50 تا 55؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ، ص 167 شماره ي 710 به بعد و ص 197. شماره ي 1281 به بعد و ص 206 شماره ي 1452 به بعد و ص 224. شماره ي 1687 درباره ي صفاريان بطور عموم رجوع کنيد به :
Barthold,Turk. 216-225; Browne I 346-355; Krymskyj I 46-65; Siddiqi II 97-102; Gafurov 168f.
6- گرديزي، ص 10 به بعد، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 605- تاريخ سيستان، صفحات 202 تا 208؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 166، شماره 699 و ص 167 شماره هاي 713 تا 716.
7- طبري، رديف 3، ص 1698 و 1841- ابن الاثير، ج7، ص 90؛ سياست نامه ( ص 11 ) مدعي است که يعقوب اسماعيلي مذهب بوده و اين ادعا يقيناً خطاست.
8- طبري، رديف 3، صفحات 1698 تا 1702 - تاريخ يعقوبي، ج2، ص 608 به بعد و ص 616؛ تاريخ سيستان صفحات 208 تا 314- ابن الاثير، ج7، ص 62؛ ابوالفداء ج2، ص 222.
9- طبري، رديف 3، صفحات 1703 تا 1706- ابن الاثير، ج7، ص 63؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 167، شماره ي 701.
10- طبري، رديف 3، ص 1839، 1859- ابن الاثير، ج7، ص 79.
11- طبري، رديف 3، ص 1841؛ ابن الاثير، ج7، ص 82، ابوالفداء، ج2، ص 238.
12- از سال 869 برابر با رمضان سال 255 هجري 8/12 تا 9/10.
13- طبري، رديف 3، ص 1787، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 613؛ ابن الاثير، ج7، ص 66.
14- طبري، رديف 3، صفحات 1523 تا 1535- حمزه اصفهاني، ص 148 و 152- گرديزي ( زين الاخبار ) ص 10؛ مسعودي ( مروج ) ، ج7، ص 342 به بعد؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 158 به بعد و 162 تا 179؛ ابن الاثير، ج7، ص 41 رجوع شود نيز به :
Frans Buhl in der E I,II 295;Barthold,Krest. 58f. ;Melgunof 56f. ;Rehatsek 429-431. H. Louis Rabino : Les dynasties Alaouides du Mazanderan ( im « Journal Asiatique » ,XII. R,IX ( Jan - juni 1927 ). S. 253-277 ).
در اين مقاله طي صفحات 253 تا 263صورتي از فرمانروايان سالهاي 864 تا 828 ديده مي شود.
15- رجوع شود به قبل، موفقيتهاي طاهريان، و نيز به : Schwarz VI 757f.
16- طبري، رديف 3، ص 1698 ؛ ابن الاثير، ج7، ص 66 ( در عين حال بزودي سپاهيان خليفه به دستور سامراء، خود را از آنجا عقب کشيدند و با حکمران ري، موسي بن بغه، به بين النهرين رفتند، تا در آنجا « پاداش » جزيل خود را از خزينه ي دولت دريافت دارند.
17- گرديزي ( زين الاخبار ) ، ص 12؛ ابن الاثير، ج7، ص 82 و نيز مراجعه شود به : M. Longworth Dames in der E I,I 171.
18- عبدالرحمن را بزودي پيروانش برانداختند و ابراهيم احضر را به جاي آن نشاندند، تاريخ سيستان، ص 218.
19- تاريخ طبري، رديف 3، ص 1737 به بعد؛ ابن الاثير، ج7، ص 82؛ ابوالفداء، ج2، ص 238. و نيز مراجعه کنيد به : Krymsky j I 9I 101;Melgunof. 57.
20- بنا به قول گرديزي ( زين الاخبار )، ص 13، اول اوت برابر با دوم شوال مي باشد. عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 167، شماره ي 718 تا 720.
21- طبري، رديف 3، صفحات 1880 تا 1882؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان ) صفحات 181 تا 183؛ اولياء ( فهرست : 191 ) ص 70 ؛ گرديزي ( زين الاخبار ) ص 10 تاريخ سيستان صفحات 218 تا 223؛ ابن الاثير، ج7، ص 86 ابوالفداء ج2، ص 249 عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 205، شکترخ ي 1428 و ص 206، شماره ي 1443.
22- طبري، رديف 3، ص 1875- ابن الاثير، ج7، ص 87 به بعد.
23- طبري، رديف 3، ص 1860 و 1876- ابن الاثير، ج7، ص 85.
24- طبري، رديف 3، ص 1875، صفحات 1883 تا 1886؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 13 تاريخ سيستان ص 222 به بعد- ابن الاثير، ج7، ص 88.
25- طبري، رديف 3، ص 1877 و 1888 تاريخ سيستان ص 225 تا 228؛ ابن الاثير، ج7 ص91.
26- محرم سال 262 هجري برابر است با 6/ 10/ 875 تا 4 / 11/ 875.
27- تاريخ فوق در کتب ذيل بطور مختلف ياد شده است: طبري، رديف 3، ص 1893، ابن خلکان ( فهرست : 113 ) ج 2 ص 470؛ تاريخ سيستان، ص 232.
28- طبري، رديف 3، صفحات 1889 تا 1896- حمزه ي اصفهاني، ص 148 به بعد، سياست نامه، صفحات 12 تا 14؛ گرديزي ) زين الاخبار ) ، ص 14؛ مسعودي ( مروج )، ج8، ص 41 و 43 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 232 به بعد ؛ مستوفي ( تاريخ گزيده ) ، ص 333 به بعد؛ ابن الاثير، ج7، ص 95 به بعد؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 168 شماره ي 721 و ص 187 شماره ي 1103 و نيز مراجعه شود به Hellige passim; Herzfeld,Sam. VI 264f.
29- طبري، رديف 3، صفحات 1912 تا 1914؛ ابن الاثير، ج7، ص 101.
30- بنا به نقل مسعودي ( مروج )، ج8، ص 46: سه شنبه ي 23 شوال 265 هجري برابر با هيجدهم ژوئن 879، ولي روز 23 شوال و 18 ژوئن روز پنج شنبه بوده نه دوشنبه، بنا به نقل تاريخ سيستان، دوشنبه 20 شوال سال 265 هجري برابر با 15 ژوئن سال 879، و بنا به نقل گرديزي ( زين الاخبار )، ص 14، شنبه 14 شوال برابر با 9 ژوئن ولي 14 شوال برابر با 9 ژوئن سه شنبه بوده است نه شنبه. در مورد قر يعقوب رجوع کنيد به : يادگار، پنجم : 4 تا 5، سال 1323، صفحات 123 تا 129.
31- طبري، رديف 3، ص 1931؛ حمزه ي اصفهاني، ص 149، تاريخ سيستان، ص 232 به بعد- ياقوت، ج3، ص 150- ابن الاثير، ج7، ص 107؛ ابوالفداء ج2، ص 253، ابن خلکان ( فهرست: 113 )، ج11، صفحات 53 تا 76، شماره ي 838، التقاطاتي از ابن الاثير، طبري و ابوالفداء مشاهده مي شود بدون اينکه مطلب تازه اي بر آن افزوده گردد.
32- ابن الاثير، ج7، ص 165 به بعد.
33- طبري، رديف 3، ص 1937؛ مسعودي ( مروج ) ، ج8، صفحات 46 تا 50؛ - تاريخ سيستان، ص 234 به بعد.
34- ابن الاثير، ج7، ص 107؛ در مورد خلج رجوع کنيد به حدود العالم ( فهرست : 36 ) ، ص 347.
35- طبري، رديف 3، ص 1886؛ ابن الاثير، ج8، ص 89 و 95 ( سنوات 873 تا 875 ميلادي = 259 تا 261 هجري ) ؛ - و نيز رجوع شود به صفحات بالا، حوادث از سال 861 به بعد.
36- ياقوت، ج3، ص 402 ( در اينجا خُجستان به ضم جيم ضبط شده ولي صحيح به کسر جيم است. ).
37- رجب سال 263 هجري برابر با 3/20 تا 18/ 4 / 877.
38- طبري، رديف 3، ص 1886 و 1931؛ - ابن الاثير، ج7، ص 95- نيز رجوع شود به : Browne I 355.
39- رمضان سال 265 هجري برابر با 4 27 /4 تا 26/5 سال 879.
40- طبري، رديف 3، ص 1940 به بعد و 1947 و 2008 به بعد؛ - حمزه ي اصفهاني، ص 149؛ تاريخ سيستان، صفحات 236 تا 238 ؛ ابن الاثير، ج7، صفحات 97 تا 101 و 108، 111 و 120.
41- طبري، رديف 3، ص 1936-ابن الاثير، ج 7، ص 110.
42- اينان يک مرتبه ي ديگر در سال 870/879 ( = 163 ) رامهرمزد رامتصرف گشتند: طبري، رديف3، ص 1944، ابن الاثير، ج7، ص 109.
43- طبري، رديف 3، ص 2017 و 2025؛ ابن الاثير، ج7، ص 100.
44- طبري، رديف 3، ص 2135 و 2141؛ ابن الاثير، ج7، ص 122 و 132.
45- رجوع کنيد به : اصطخري، ص 143 به بعد؛ - ياقوت، ج5، ص 12-؛ درباره ي اين اوضاع رجوع کنيد به: Krysm,skyj I 65-67.
46- نرشخي ( تاريخ بخارا ) ، ص 74 به بعد؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 19-؛ درباره ي سامانيان رجوع کنيد به : Krysm,skyj I 65-88; Barthold,Turk,209-268; Siddiqi II 103-108; Gafurov 169-194,206-217.
47- نرشخي ( تاريخ بخارا ) ، ص 76 به بعد. و نيز رجوع شود به : Barthold,Turk 222.
48- روز 12 رمضان سال 260 هجري ( = اول ژويه سال 874 ) که سه شنبه ذکر شده، در واقع پنج شنبه بوده است.
49- طبري، رديف 3، ص 1889، نرشحي ( تاريخ بغداد )، ص 77 به بعد؛ - ابن الاثير، ج7، صفحات 91 تا 93 ؛ ابوالفداء، ج2، ص 244 به بعد، - مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 379.
50- در اين باره، رجوع شود به فصل « باج » از همين کتاب.
51- طبري، رديف 3، ص 2010؛ تاريخ سيستان، صفحات 238 تا 241؛ ابن الاثير، ج7، ص 123.
52- ابن الاثير « استاتگن » نقل مي کند.
53- طبري « ديدگو » نقل مي کند.
54- طبري، رديف 3، ص 1936- ابن الاثير، ج7، ص 110.
55- طبري، رديف 3، ص 2024؛ ابن الاثير، ج7، ص123.
56- حمزه ي اصفهاني، ص 152؛ - اصطخري، ص 189 به بعد؛ - مسعودي ( مروج )، ج7، ص 343؛ ابن الاثير، ج7، ص 139 به بعد.
57- طبري، رديف 3، ص 2106؛ نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 82 به بعد؛ ابن الاثير، ج7، ص 138.
58- نرشخي ( تاريخ بخارا ) صفحات 79 تا 82؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 20؛ و نيز رجوع کنيد به :
Wilh. Bathold in der E I,II 583;Oliver 92-94.
59- تاريخ سيستان، صفحات 241 تا 244- ابن الاثير، ج7، ص 139.
60- وي در سال 895/894 ( برابر 281 هجري ) در زندان خليفه جان سپرد: ابن الاثير، ج7، ص 156.
61- بيستم جمادي الاولي، سال 274هجري روز پنج شنبه بوده است.
62- طبري، رديف3، ص 2113 و 2115 : تاريخ سيستان، ص 224 به بعد؛ ابن الاثير، ج7، ص 142.
63- طبري، رديف 3، ص 2115. درباره ي انهدام خراسان در تحت « صفاريان » رجوع کنيد به: عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 224، شماره ي 1677.
64- طبري، رديف3، ص 1940.
65- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان ) ص 187، به طور معلوم روز دوشنبه 23 رجب » که خواند مير ( فهرست : 189 )، ص 15، ذکر نموده غلط است، زيرا روز 26 ژانويه 884 برابر با 23 رجب، روز يکشنبه بوده است ( EI I As 114 به اشتباه سال مذکور را سال 894/893 ذکر مي کند ).
66- طبري، رديف 3، ص 2104؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 187؛ اولياء ( فهرست : 191 )، ص 72؛ ابن الاثير، ج7، ص 136. فهرست علويان طبرستان ( مازندران ) در کتاب Zambaur، ص 192 ( فهرست : 611 ) ناقص و غير قابل اعتماد است؛ رجوع کنيد به کسروي، ج1، شهرياران گمنام.
67- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 187 تا 189؛ خواند مير ( فهرست : 189 ) ص 16 ( در اين کتاب، ص 294 و 309 و نيز جويني، ج3، ص 308 فقط بدون هيچ اضافه اي الداعي ذکر شده است. )
68- طبري، رديف 3، ص 2039، مسعودي ( مروج )، ج 7، ص 343؛ تاريخ سيستان صفحات 246 تا 249؛ ابن الاثير، ج7، ص 144. و نيز رجوع کنيد به :
Melgunof 57; Rehatsek 431-435;Rabino,Maz. 414f.
69- ابن الاثير، ج7، ص 146 به بعد.
70- تاريخ سيستان، ص 249- ابن الاثير، ج7، ص 151.
71- جمادي الاولي، سال 280 هجري برابر با 7/19 تا 8/17 سال 893؛ مسعودي ( مروج )، ج8، ص 140 اين طور ذکر کرده است: 24 ذو القعده ي سال 279 هجري برابر با 15 فوريه ي 893.
72- طبري، رديف 3، ص 2137 به بعد؛ - مسعودي، ج8، ص 139 به بعد؛ - ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 190 تا 192؛ تاريخ سيستان، صفحات 245 تا 251؛ ابن الاثير، ج7، ص 151. و نيز رجوع شود به : Wiet 169.
73- شعبان سال 281 هجري برابر با 10/6 تا 3 / 11 / 894.
74- ربيع الآخر سال 282 هجري برابر با 5/30 تا 27/ 6/ 895.
75- ربيع الاول سال 283 هجري برابر با 4/18 تا 17/ 5/ 896.
76- طبري، رديف3، ص 2151 و 2159 به بعد؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان ) 192 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 252 به بعد؛ - ابن الاثير، ج7، ص 151 به بعد؛ خواند مير ( فهرست : 189 )، ص 16.
77- ابن الاثير، ج7، ص 153 به بعد.
78- طبري، رديف3، ص 2140، ابن الاثير، ج7، ص 154 به بعد.
79- طبري، رديف 3، ص 2183؛ تاريخ سيستان، ص 255؛ ابن الاثير، ج7، ص 163.
80- نرشخي و گرديزي چنين نقل مي کنند: به نقل ابن الاثير : ربيع الاول سال 287 هجري برابر 3/6 تا 4 / 4 / 900؛ به موجب تاريخ سيستان، ص 256؛ سه شنبه 28 ربيع الآخر سال 287 هجري، ولي روز سوم مه سال 900 که برابر روز 28 ربيع الآخر سال مذکور است شنبه بوده است. Krysm,skyj I70;Barthold,Turk 224f.
81- طبري، رديف 3، ص 2203 و 2208 ؛ نرشخي ( تاريخ بخارا )، صفحات 75 و 85 تا 91؛ گرديزي ( زين الاخبار ) ، ص 18 به بعد؛ - مقدسي، ص 337؛ مسعودي ( مروج ) ، ج8، ص 193 و 208؛ سياست نامه، صفحات 14 تا 16 تاريخ سيستان، صفحات 260 تا 262 ( در اين کتاب قتل وي به دستور خليفه ي قبل و در سال 901 ذکر مي شود ).
ابن الاثير، ج7، ص 165 و 170؛ ابوالفداء، ج2، ص 284؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 153، شماره ي 331 ( در اينجا به عنوان « انتحار » ياد مي شود ) و ص 159، شماره ي 517 ( مثل تاريخ سيستان ) و ص 227، شماره ي 1716.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم