مترجم: احسان شاقاسمي
جنبش ضد جنگ عراق بزرگ ترين جنبش ضد جنگي بوده که تاکنون رخ داده است. حتي در خود آمريکا هم که مخالفت با جنگ به گستردگي بسياري از ديگر بخش هاي جهان نيست تظاهرات ها با سرعت عجيبي گسترش يافت. پيش از آغاز جنگ تظاهرات ها به اندازه اي گسترده شده بود که در زمان جنگ ويتنام سال ها طول مي کشيد تا چنين تظاهراتي سازماندهي و اجرا شود. جنبش ضد جنگ در آمريکا و جاهاي ديگر از خيلي جهات گستردگي خاصي داشت. اين جنبش نه تنها چپ گرايان، فعالان ضد جهاني سازي و سازمان هاي صلح را شامل مي شد، بلکه کليساها، ساير سازمان هاي مذهبي، اتحاديه هاي کارگري و بسياري ديگر از سازمان هايي را هم که با چپ ها ميانه اي نداشتند در بر مي گرفت. حتي تعداد زيادي از مردمي که پيشتر هرگز در يک اعتراض سياسي مشارکت نکرده بودند به صورت انفرادي، نه به عنوان عضوي از يک سازمان، وارد تظاهرات ها شدند. جنبش عليه جنگ عراق بيش از هر حرکت ضد جنگ ديگري بين المللي بوده است. اعتراض به جنگ ويتنام در بسياري از کشورها رخ داد اما مرکز اين حرکت در آمريکا بود؛ جنبش ضد جنگ در آمريکا تمايل به تحت الشعاع قرار دادن جنبش هاي ضد جنگ در بقيه جاها داشت. اکنون نه تنها اعتراض به جنگ در خارج از آمريکا ابعاد فوق العاده اي دارد، بلکه جنبش به عنوان يک کل خود را جنبشي بين المللي مي داند و اعتراضات در مقياس بين المللي مديريت مي شوند. ويژگي بين المللي جنبش ضد جنگ به ما کمک مي کند تا يکي از تفاوت هاي جنبش عليه جنگ در عراق و جنبش عليه جنگ خليج فارس در سال 1991 را در يابيم. در آن زمان اعتراض زيادي تا پيش از جنگ وجود داشت؛ زماني که افکار عمومي قاطعانه به سود جنگ عمل مي کرد، جنبش ضد جنگ فروپاشيد. اين بار اعتراض تا درون خود جنگ هم ادامه پيدا کرد. با اينکه رسانه ها و افکار عمومي به سمت حمايت بي چون و چرا از جنگ حرکت مي کردند، قدرت اعتراض بين المللي بدون شک يک عامل مهم در ادامه ي اعتراض در درون آمريکا بود.
يک توانايي ديگر جنبش ضد جنگ در پيچيدگي چشم انداز آن به ويژه در مقايسه با جنبش هاي ضد جنگ پيش از آن بود. کساني که مخالف جنگ در ويتنام بودند در دلايل آن اختلاف نظر داشتند. بسياري از کساني که مخالف جنگ بودند فکر مي کردند که اين جنگ نوعي گمراهي و يک اشتباه از سوي بخشي از يک گروه خاص در قدرت است. حتي در اردوگاه چپ هم در ميان کساني که مي گفتند جنگ بخشي از يک نظام اجتماعي است، تعداد اندکي دوست داشتند که اين نظام را امپرياليست بخوانند. بنابراين مفهوم امپرياليسم مفهومي آنچنان متعلق به چپ افراطي دانسته مي شد که بسياري از کساني هم که فکر مي کردند جنگ از درون يک نظام امپرياليستي سر بر مي آورد از استفاده از اين اصطلاح پرهيز مي کردند. بعد از جنگ در ويتنام استفاده از کلمه ي « امپرياليسم » حتي براي چپ هم چندان رايج نبود. ولي در جنبش ضد جنگ کنوني، امپرياليستي دانستن جنگ در عراق بسيار رايج بوده است. بخشي از اين وضعيت به خاطر اين است که برخي راستي ها اکنون ديگر آشکارا از يک سياست امپرياليستي پشتيباني مي کنند. اما استفاده از اين اصطلاح نشان مي دهد که فهم رايجي در جنبش ضد جنگ از جنگ عراق به عنوان مؤلفه اي از اولويت مهم تر سلطه بر جهان به وجود آمده است.
سازمان دهندگان حرکت ضد جنگ نشان مي دهند که اعتراض عليه جنگ بر اساس فهم مردم از مسائل جنبي و اصلي جنگ به وجود آمده است. پل جورج (2) از ائتلاف صلح و عدالت شبه جزيره (3)، کليسا و ساير گروه هاي مذهبي در شهرک هاي طبقه ي متوسط نشين جنوب سان فرانسيسکو را گرد هم آوردند تا عليه جنگ اعتراض کنند . من از او پرسيدم چه چيزي باعث شده افرادي که او با آن ها کار مي کند به جنگ اعتراض کنند: به دليل اثر جنگ بر اقتصاد داخلي، يا به خاطر ترس از حملات تروريستي در داخل آمريکا، يا ترس از تضعيف حقوق دموکراتيک؟ او پاسخ داد کساني که او با آن ها کار مي کند به همه ي اين دلايل و به دلايل ديگر با جنگ مخالفت مي کنند. او گفت جنگ عليه ارزش هاي بنيادين آن ها عمل کرده است. آن ها اين جنگ را جنگي براي يک قدرت جهاني، حمله به حقوق دموکراتيک در آمريکا و کشورهاي ديگر، و خطري براي سازمان ملل، نظم بين المللي و صلح جهاني مي دانند. جورج مي گفت اين مردم جنگ عراق را گام نخست در برنامه ريزي براي توسعه ي سلطه ي بين المللي آمريکا مي دانند و از نظر آن ها اين وحشتناک و نفرت انگيز است.
توصيف پل جورج از دلايل مردم براي شرکت در جبش ضد جنگ کاملاً با تجربه ي خودم از صحبت با ديگر سازمان دهندگان حرکت ضد جنگ همخواني دارد. جکي کاباسو (4) از شبکه ي پاسخ غير خشونت آميز مردم (5) که اتحادي از سازمان هاي عمدتاً مذهبي ضد جنگ در پي اريا (6) است و امي نيول (7) ، مدير سازمان کارگران آمريکايي ضد جنگ (8) توصيفات مشابهي از دلايلشان براي شکل دهي به حرکت ضد جنگ براي من ارائه کردند. اين سازمان دهندگان و سايرين مي گفتند که بيشتر مردم بدين دليل در تظاهرات ضد جنگ مشارکت مي کنند که جاه طلبي هاي بين المللي دولت بوش را عامل به خطر افتادن صلح، حقوق دموکراتيک و خوشبختي آمريکا و کشورهاي ديگر مي دانند. در جنبش ضد جنگ اينکه دولت بوش به دنبال نفت و قدرت است، و اينکه روابط نزديک ميان دولت بوش و شرکت هاي نفتي عاملي در اقدامات اين دولت است، کاملاً مسلم و پذيرفته شده است. برخي افراد در جنبش ضد جنگ هستند که از به کار بردن واژه ي « امپرياليسم » مي پرهيزند اما تعداد اندکي از آن ها در اينکه دولت بوش به دنبال سلطه ي جهاني اقتصادي و سياسي براي آمريکاست شک دارند.
جنبش ضد جنگ پيشين اکثراً بر اساس مخالفت با جنگ هاي خاص عمل مي کردند. در قرن بيستم در هر جنبش ضد جنگي در آمريکا تعدادي صلح خواه وجود داشتند که با همه نوع جنگ مخالف بودند و در بسياري از موارد تعداد بيشتري سوسياليست هم بودند که با سرمايه داري يا امپرياليسم مخالفت مي کردند. اما هر جنبش ضد جنگي عمدتاً از افرادي تشکيل شده که دغدغه آن ها محدود به متوقف کردن جنگ بوده است. بسياري از کساني که با جنگ در عراق مخالفت کردند اين جنگ را در معناي وسيع تري مي ديدند و اين يک پيشرفت بزرگ است و اميدواري هايي براي ادامه يافتن جنبش ضد جنگ به فراتر از پيروزي آمريکا در عراق ايجاد مي کند.
جنبش ضد جنگ در کنار اين نقاط قوت نقاط ضعفي هم دارد که اگر بخواهيم مخالفت با دولت بوش و جاه طلبي هاي آن را حفظ کنيم، بايد آن ها را به خوبي بررسي کنيم. واضح ترين نقطه ضعف جنبش عليه جنگ در عراق همکاري محدود رنگين پوستان، به ويژه افريقايي آمريکايي ها بود. بر اساس بسياري از نظر سنجي ها، سياه پوستان به همان اندازه که سفيد پوستان طرفدار جنگ بودند، با جنگ مخالفت مي کردند. در يک مقطع زماني تقريباً دو سوم از سفيد پوستان از جنگ حمايت مي کردند و حدود دو سوم از سياه پوستان مخالف جنگ بودند. در يک مقطع زماني ديگر مخالفت افريقايي آمريکايي ها با جنگ باز هم بالاتر رفت. در جنبش ضد جنگ و کادر رهبري آن تعدادي افريقايي آمريکايي وجود داشت؛ چنين چيزي در مورد ديگر نژادها هم وجود داشت. اما ميان ترکيب نژادي جنبش ضد جنگ و ترکيب نژادي مخالفت با جنگ اختلاف فاحشي وجود داشت.
سفيد بودن جنبش ضد جنگ نتيجه تفرق هاي نژادي در جامعه آمريکاست که اين تفاوت ها به وِيژه در ميان سياهان و سفيدها عميق تر است. عمق اين شکاف ها امکان اين را از بين مي برد که تعداد زيادي از سياه پوستان به يک جنبش غالباً سفيد بپيوندند، حتي اگر سياه پوستان با اهداف جنبش موافق باشند. جنبش هاي مترقي اي که اعضا و رهبرانشان عمدتاً سفيد پوست هستند بايد هر چه در توان دارند به کار گيرند تا به افريقايي آمريکايي ها و ساير گروه هاي رنگين پوست دست پيدا کنند و خود را با سازمانهاي ترقي خواه تحت رهبري رنگين پوستان متحد کنند. سازمان هاي عمدتاً سفيد پوست بايد فرهنگ دروني جنبش هاي خود را وارسي کنند و ببينند آيا موانعي براي مشارکت رنگين پوستان در آن ها وجود دارد يا نه. تلاش براي حرکت در اين راستاها توازن نژادي جنبش را بهبود مي بخشد اما نمي تواند معجزه اي ايجاد کند. در اوکلند که منطقه اي در کاليفرنياست، اتحادي از گروه ها که با سازمان ملي اتحاد براي صلح و عدالت (9) رابطه دارند، يک تظاهرات ضد جنگ را سازمان دادند. آن ها که مصمم بودند تظاهراتشان تا حدي بازنمايي کننده ي ترکيب نژادي او کلند باشد، تلاش زيادي کردند تا با همکاري فعالان رنگين پوست محلي براي تظاهرات خود در محلات تبليغ کنند و فعالان محلي را براي سخنراني در تظاهرات دعوت کنند. اين تلاش ها نتايجي داشت: در مقايسه با تظاهرات بزرگ تر و ملي در سان فرانسيسکو، اين تظاهرات شامل نسبت جمعيتي بيشتري از رنگين پوستان بود. اما، اگر تظاهرات اوکلند به درستي احساسات ضد جنگ در اوکلند را نشان مي داد، اين تظاهرات بايد عمدتاً از سياه پوستان تشکيل مي شد در حالي که چنين نبود. همچنين مهم است به ياد داشته باشيم که جوامع رنگين پوست به طرز متفاوتي تحت تأثير سرکوب فزاينده پليسي سي سال گذشته قرار گرفته اند. در مقايسه با ديگران، جوانان سفيد پوست کمتري در شرايط آزادي مشروط هستند. پيامد بازداشت به خاطر بزهکاري در يک تظاهرات براي کسي که در حالت آزادي مشروط و يا با وثيقه است، زندان خواهد بود. يکي از خطرات ناشي از فقدان توازن نژادي در جنبش ضد جنگ و جنبش هايي که احتمال دارد به اين جنبش بپيوندند اين است که فعالان تلاش خواهند کرد تا اين مشکل را با متهم کردن يکديگر به نژاد پرستي حل کنند. در ميان ترقي خواهان اتهام نژاد پرستي قدرت زيادي دارد؛ هيچ چيز به اندازه ي بگومگويي که به اين اصطلاحات ختم شود نمي تواند يک سازمان را از هم بپاشد يا انرژي را آن براي مبارزه بگيرد. احتمال دارد که در نتيجه ي توجه به برد بيشتر و خلق فضايي در جنبش که در آن رنگين پوستان احساس کنند که با آن ها مثل سفيد پوستان رفتار مي شود و به آن ها احترام گذاشته مي شود و پذيرفته مي شوند، نبود توازن نژادي جنبش ضد جنگ بهبود يابد. از آنجا که به نظر نمي رسد چنين تلاش هايي ترکيب نژادي جنبش ضد جنگ را تغيير دهند، مهم است از ابتکارات مستقل جوامع رنگين پوست حمايت کنيم. خود انگيختگي رنگين پوستان حول مبارزه ي ضد امپرياليستي فرصت را براي ايجاد ائتلاف هاي بزرگ تري که در آن رنگين پوستان در نقش هاي اصلي بازي مي کنند بيشتر مي کند.
جنبش ضد جنگ نه تنها از نظر نژادي، بلکه از نظر سني هم نا متقارن است. تعداد زيادي از جوانان در جنبش وجود دارند؛ آن ها شور و نشاط و خلاقيت را براي تظاهرات ها به ارمغان مي آورند و در نافرماني مدني رهبري امور را به دست مي گيرند. اما در جنبش ضد جنگ جوانان نماينده يک اقليت کوچک از نسل خود هستند. اين، با جنبش عليه جنگ در ويتنام در تضاد شديد است: اکثريت فعالان جوان بودند و جنبش به دانشگاه ها وابسته بود. دانشگاه ها در هنگام اعتراض عليه جنگ عراق تقريباً ساکت بودند. جنبش ضد جنگ ويتنام به دليل همخواني هايي که با فرهنگ جواني داشت، طرد مي شد. در آن زمان بسياري از مسن ترين هايي که مخالف جنگ بودند به دشواري مي توانستند در جنبش جايي براي خود دست و پا کنند. جنبش ضد جنگ اخير با تنوع نسل هاي مشارکت کننده در آن تقويت مي شد. اما جوانان نقش بسيار مهمي در جنبش هاي اجتماعي بازي مي کنند و اگر تعداد بيشتري از آن ها در جنبش ضد جنگ اخير وجود داشت، جنبش و چشم اندازهاي آن نيرومندتر مي شد.يکي از دلايل درگيري نسبتاً کم جوانان، نبود برنامه ي مشخص است. اما گذشته از اين، بسياري از جوانان ميلي به درگير شدن در فعاليت هاي سياسي ندارند. عوامل عملي اي هم وجود دارند: دانشجويان امروزه در مقايسه با دانشجويان دهه ي 1960 و 1970 وقت آزاد کمتري دارند. اما زمان، مشکلي براي همه ي کساني است که مي خواهند درگير فعاليت هاي سياسي شوند. جوانان امروز در فرهنگ محافظه کارانه ي دو دهه ي گذشته زندگي مي کنند که در آن موفقيت مادي فردي تبليغ مي شود و هر تلاش دسته جمعي براي جهاني بهتر اغلب به صورت خاطره اي بيهوده يا رويايي دور از دسترس ديده مي شود. جوانان در جنبش ضد جهاني سازي ( يا ضد نئوليبرال ) اين نگاه ها را دور مي اندازند و نگاه متفاوتي را بر مي گزينند اما بيشتر جوانان تا حدودي ارزش هاي مسلط را جذب مي کنند؛ در محيط به شدت رقابتي امروز پس زدن اين ارزش ها هزينه دارد. بايد از دانشجويان و ساير سازمان هاي جوانان ضد جنگ موجود حمايت کرد؛ جنبش ضد جنگ و هر چه از آن نشئت مي گيرد بايد جوانان را تشويق کند تا به دنبال شکل خاص خودشان از اعتراض و مقاومت بگردند.
جنبش ضد جنگ علاوه بر مشکلات موجود بر سر راه همراه کردن رنگين پوستان و جوانان، به لحاظ سازماني هم شکننده بوده است. شکنندگي با اين واقعيت ارتباط دارد که اين جنبش ضد جنگ از درون خلأ جنبش صلح آمريکا و حرکت چپ سر بر آورده است. جنبش صلح در جريان جنگ اول خليج فارس به شدت تضعيف شد. پيش از شروع جنگ مخالفت مردمي شديدي با جنگ وجود داشت اما به محض اعلان جنگ بيشتر اين مخالفت ها از بين رفت و ظرف دو هفته جنبش ضد جنگ به کلي در هم شکست. در خلال يک دهه ي گذشته جنبش پژمرده شده است. در جناح چپ هم سازمان هاي دموکراتيک سوسياليست به رکود خود که از چندين دهه ي پيش آغاز شده بود، ادامه دادند. فروپاشي اتحاد شوروي که از ديد برخي فضا را براي نسخه اي مثبت تر از سوسياليسم باز کرد، در واقع با حذف تنها مانع توسعه ي قدرت شرکتي آمريکا جنبش چپ را دلسرد کرد. مهم ترين نشانه اميد براي جنبش چپ در اواخر دهه ي پيش و با ظهور جنبش آنارشيستي ضد جهاني سازي ( يا به صورت درست تر ضد جهاني سازي شرکتي يا ضد جهاني سازي نئوليبرال ) در ميان جوانان رخ داد که همه توانستند آن را در نوامبر 1999 در سياتل ببينند. اين جنبش که بيش از يک سال در آمريکا رشد کرد در نتيجه ي حمله به برج هاي دو قلو در 11 سپتامبر 2001 دچار پسرفت شد. فعالان ضد جهاني سازي شرکتي که از سرکوب رسمي يا بي زاري همگاني از تظاهرات ها مي ترسيدند، از سازماندهي اعتراضات بزرگ عليه حمله دولت بوش به افغانستان خودداري کردند.
سازماني که در اين خلأ پا گذاشت هم اکنون براي متوقف کردن جنگ و پايان دادن به نژاد پرستي اقدام کنيد يا انسر (10) نام داشت که کمي پس از 11 سپتامبر به وسيله ي مرکز اقدام بين المللي (11) تأسيس شد که در آن حزب جهاني کارگران (12) يک نقش اصلي داشت. انسر با مهارت بسيار تظاهرات هايي عليه جنگ در افغانستان به راه انداخت و زماني که دولت بوش شروع به آماده کردن زمينه براي حمله به عراق کرد، انسر براي به راه انداختن اعتراضات پيشقدم شد. انسر به اين دليل توانست اين کار را انجام دهد که تجربياتي در انجام چنين کارهايي داشت و ساختار سازماني لازم را هم دارا بود. اعضاي حزب جهاني کارگران نقشي مشابه را در حين جنگ اول خليج فارس به عهده داشتند. به دليل نگراني از اينکه انسر نتواند تعداد زيادي را جمع کند، يک اتحاد ضد جنگ جايگزين، يعني اتحاد براي صلح و عدالت ايجاد شد. هم لسلي کاگن،(13) مدير اتحاد براي صلح و عدالت و هم بيل فلچرِ پسر (14) که معاون مدير بود خود را آشکارا سوسياليست خواندند. اين دو نفر و بقيه ي سوسياليست هايي که در پست هاي کليدي جنبش ضد جنگ بودند شروع به کار کردن با غير سوسياليست ها کردند تا جنبش را گسترده تر کنند. تقريباً دويست سازمان مذهبي و کارگري ديگر به اتحادي که سازمان اتحاد براي صلح و عدالت به راه انداخته بود پيوستند و پايه ي نيرومندي به وجود آوردند که انسر از داشتن آن محروم بود. در ساحل شرقي و مخصوصاً در نيويورک، اتحاد براي صلح و عدالت تبديل به قدرت مهمي در جنبش ضد جنگ شد.
جنبش عليه جنگ در عراق در جوي از بحران هاي سخت عمل مي کرد؛ اين وضعيت باعث آسيب پذيري ساختاري شد. جنبش دو چرخ داشت. ائتلاف هاي ملي اي مثل انسر، اتحاد براي صلح و عدالت، نه به نام ما ،(15) و به پيش (16) که به بسيج نيروها عليه جنگ در اينترنت مي پرداختند و پيروزي بدون جنگ (17) که بيشتر مطلوب هواداران ليبرال خود بود که از حقوق ديگر ائتلاف هاي ملي هواداري مي کردند. در کنار ائتلاف هاي ملي تعداد زيادي از سازمان هاي محلي هم وجود داشتند که مخالف جنگ بودند. اين سازمان ها شامل مراکز صلح، گروه هاي مخالف جنگ در عراق و ساير سازمان هاي صلح بودند که با فعاليت عليه جنگ در عراق جاني تازه مي گرفتند. گروه ها و سازمان هايي که با جنگ عراق مخالفت مي کردند شامل سازمان هاي بي شماري از انواع مختلف، کليساها و ساير سازمان هاي مذهبي، اتحاديه هاي کارگري، و سازمان هاي عدالت اجتماعي از همه نوع مي شدند که حداقل برخي از فعاليت هاهيشان را صرف مخالفت با جنگ کردند. کليساها و مخصوصاً کليساهاي سفيد پوستان طبقه ي متوسط احتمالاً مهم ترين مؤلفه ي اين جنبش مردمي ضد جنگ بودند. مشارکت توده اي اين سازمان هاي اصلي به ويژه مشارکت تعداد زيادي از گروه هاي کليسايي در جنبش ضد جنگ به اين جنبش اعتبار زيادي بخشيد.
مشکل ساختار دو چرخي ضد جنگ اين بود که هيچ يک از چرخ ها نمي توانستند در برابر بحران حمله به عراق دوام بياورد. اتحادهاي ملي در واقع کميته هايي از سازمان دهندگان ملي اي بودند که توانستند تعداد زيادي از مردم را براي شرکت در تظاهرات ها يا امضاي طومار ها و گردآوري پول بسيج کنند. اکثريت سازمان هاي محلي در جنبش مردمي ضد جنگ حول محوري غير از جنگ گرد آمده بودند. آن ها در شرايط بحران بران لحظاتي از دغدغه هاي معمولشان فاصله گرفتند تا به جنگ اعتراض کنند. هنگامي که بحران فرو نشست، تمايل اين سازمان ها بر اين بود که به دغدغه هاي معمولشان باز گردند. حمايت کليساها، اتحاديه هاي کارگري، و ساير سازمان هايي که بسياري از مردم خود را از آنها مي دانند باعث شد کساني به تظاهرات ها بيايند که در صورت نبود حمايت يا وجود اين سازمان ها نمي آمدند. اما بيشتر افرادي که در تظاهرات ها مشارکت کردند به همراه خانواده و دوستان، نه به عنوان گروه هاي سازمان يافته، به تظاهرات رفتند. هنگامي که جو بحران کم رنگ شد، گزينه هاي اندکي براي ادامه دادن فعاليت ضد جنگ يا حتي بحث در مورد اينکه در مرحله ي بعد چه بايد کرد، باقي ماند. در حين جنگ اول خليج فارس حزب سوسياليست در آمريکا به عنوان مرکزي براي فعاليت ضد جنگ عمل کرد. در هنگام جنگ ويتنام دانشجويان براي انجمن دموکراتيک (18) همين نقش را داشتند.
همان طور که فعالان ضد جنگ نشان دادند، جنگ در عراق تنها اولين گام دولت بوش در تلاش براي توسعه ي قدرت خود بود. گام هاي بعدي ممکن است شامل جنگ هاي سختي شوند. رهبران ساير کشورهايي که آمريکا آن ها را به عنوان دشمن هدف گرفته ممکن است محاسبه کنند که بهتر است پيش از اينکه به آن ها حمله شود به خواست هاي آمريکا گردن نهند. جاي تأسف خواهد بود اگر جنبش ضد جنگ در آمريکا تنها بتواند به جنگ و تهديد جنگ پاسخ دهد. در گذشته اعتراض ضد جنگ در ميان گروه هاي خاص ( براي مثال در دهه ي 1960 دانشجويان و جوانان ) متمرکز شده بود. يک تک گروه که اين نقش را در مورد جنگ در عراق ايفا کند، وجود نداشت. احتمال اينکه يک تک سازمان به عنوان مرکز مخالفت کنوني با جاه طلبي هاي امپرياليستي آمريکا ظهور کند، وجود ندارد. اما اگر سازمان هايي براي فعاليت هاي ضد جنگ - ضد امپرياليستي وجود نداشته باشد، جنبش تلو تلو خوران از اين بحران به بحران بعدي مي رسد و به رويدادها به صورت لحظه اي پاسخ مي دهد و نمي تواند يک راهبرد بلند مدت طراحي يا اجرا کند.به دليل حس قريب الوقوع بودن بحران، پيش يا حين جنگ تلاشي براي شکل دادن به سازمان هاي ضد جنگ وجود نداشت: در هر مقطع زماني به نظر مي رسيد که جنگ ظرف يک يا دو هفته آغاز مي شود و بنابراين ديگر زمان براي هيچ کاري به جز بسيج بزرگ ترين تظاهرات هاي ممکن باقي نمي ماند. از يک جهت جنگ ادامه پيدا مي کند: آمريکا اکنون عراق را اشغال کرده است و مطمئناً اعتراضات رو به گسترش عراقي ها به پيامدهاي بي سابقه اي براي آمريکا منجر مي شود. دولت بوش سرو صداي زيادي براي تهديد کشورهاي مختلف به حمله ايجاد مي کند. با وجود اين، اکنون لحظه آرامش نسبي اي است که در آن مي توان به مسائلي مثل ساختار يک جنبش ادامه دار ضد جنگ / ضد امپرياليستي پرداخت. همچنين، خوب است به پيوندهاي ميان جنگ و در سطح وسيع تر، ميل آمريکا به امپراتوري شدن و ساير مسائل اشاره کنيم.
يکي از اين محيط زيست است که در مقياس جهاني و با نرخي که نفت و ساير منابع طبيعي استفاده مي شوند به خطر افتاده است. اگر قرار است از يک بحران زيست محيطي که چنان ابعادي دارد که جنگ در مقايسه با آن بسيار کوچک است، بپرهيزيم، بايد منابع جايگيزن و پايدار انرژي را ايجاد و تبليغ کنيم. مسئله دوم فرهنگ مصرف گرايي در آمريکاست. مجموعه اي از فشارهاي اجتماعي و نهادي آمريکاييان را وادار مي کند به سمت مخارج و هزينه هايي بروند که به نظر مي رسد تضمين کننده ي زندگي همراه با خوشبختي خانوادگي، امنيت، و احترام از سوي همالان باشد اما اين ولخرجي ها در واقع باعث مي شود که بيشتر آمريکايي ها مجبور به افزايش ساعات کاري خود شوند که اين خود به خانواده و جماعت آسيب مي زند. افتادن در دام اين فرهنگ پشتيباني از امپراتوري را تقويت مي کند چرا که امپراتوري دسترسي به منابع جهاني را فراهم مي کند. آنارشيست هاي جوان نقدهاي تندي به فرهنگ مصرف گرايي وارد مي کنند و برخي از آن ها تلاش مي کنند که راهي براي برون رفت از آن بيابند. چنين چيزي احتمالاً براي جوانان و مخصوصاً جواناني که داراي منابع طبقه ي متوسط هستند و هر زمان لازم شد مي تواننند به وضع سابق خود بر گردند، نه براي ساير بخش هاي اجتماع، عملي است. چپ سوسياليست ممکن است به چنين راه حل هايي اعتقاد نداشته باشد اما بايد شروع به اولويت بندي مسئله کند چرا که اين مسئله با شکاف فزاينده ي ثروت و قدرت ميان آمريکا و بقيه ي جهان رابطه دارد.
اگر قرار است جنبش ضد جنگ قدرت و وزن بيشتري پيدا کند، بايد به جنبش وسيع تر ضد جهاني سازي بپيوندد و جنبش ضد جهاني سازي بايد به صورت مؤثرتري به بخش هاي زيست محيطي و کارگري متصل شود. براي انجام اين کارها بايد به وسيله ي نقد بت انگاري (19)کالايي پيوندهاي ميان توليد و مصرف در نظام سرمايه داري مشخص شود. جنگ براي نفت نبايد وجود داشته باشد، اما جنگ براي مجموعه هاي نفتي و جنگ براي نظامي از توليد و مصرف هم که چنين الگوهايي از انباشت سرمايه را الزامي مي کنند نبايد وجود داشته باشد. تا زماني که اين پيوندها آشکار نشوند جنبش قدرت ماندگار، ظرفيت پيوند دادن بخش هاي مختلف خود به يکديگر و يک برنامه عملي سياسي نخواهد داشت.
پينوشتها:
1. Barbara Epstein.
2. Paul George.
3. Peninsula Coalition for Peace and Justice.
4. Jackie Cabasso.
5. People,s Non-Violent Response Network.
6. Bay Area.
7. Amy Newell.
8. U. S. Labor against the war.
9. United for Peace and Justice.
10. Act Now to Stop War and End Racism.
11. International Action Center.
12. Worker,s World Party.
13. Leslie Cagan.
14. Bill Fletcher,jr.
15. Not in Our Name.
16. MoveOn.
17. Win Without War.
18. Students for a Democratic Society.
19. Fetishism.
جان بلامي فاستر و ... { ديگران} ؛(1391) ، آفت آمريکايي، مترجم: احسان شاقاسمي، تهران: موسسه انتشارات اميرکيبر، چاپ اول