جريان روشنفکري و وارونه نويسي غرب شناسي عالمان شيعه در تاريخ معاصر ايران (2)
دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوي دکتري علوم سياسي با گرايش انديشه سياسي)
ديدگاه دکتر علي شريعتي
آسيب شناسي و نقد نظام و سازمان روحانيت يکي از موارد مهمي است که وي بدان همت نهاده است. البته نوشته هاي دکتر شريعتي درباره روحانيت بسيار فراتر از زاويه اي است که در اين تحقيق بدان نياز داريم. در حقيقت در اين تحقيق، تنها به نوشته هايي از وي نيازمنديم که به نوعي ما را به فهم ديدگاهش در خصوص نگاه علماي شيعه به پديده غرب راهنمايي مي کند. در اين خصوص، تنها به ذکر موارد ذيل اکتفا مي کنيم:
1. درعصري که شريعتي شروع به باليدن و تامل ورزيدن کرده است(يعني دهه40 و50) هر چند در گوشه و کنار، متفکران ايراني نيم نگاهي نيز به پديده غرب داشته اند، اما مساله محوري بسياري از آنها نه غرب که از سويي مارکسيسم و از سويي استبداد داخلي بوده است. از همين روست که حتي نظريه پردازاني چون علامه طباطبايي و شهيد مطهري نيز در آن عصر بيشتر به مارکسيسم و ماهيت آن پرداخته اند تا به غرب، جريان روحانيت، نظر به الحاد روشن و واضحي که در انديشه مارکسيسم نهفته، تقريبا مي توان گفت متفقا در برابر مارکسيسم موضع گيري کرده است. اين برخلاف جريان غرب است که از سويي، الحاد مضمر در انديشه و تفکر غرب به صراحت و وضوح الحاد مارکسيستي نيست، لذا برخي از جريان ها يا افراد روحاني در خصوص تعامل با آن نظر مثبت داشته اند و از سويي، برخلاف مارکسيسم که هيچ گاه به مرحله نهادسازي و نظام سازي نرسيد، غرب چون داراي برنامه نهاد سازي و نظام سازي بود، اخذ و اقتباس تکنيک، روش و علم آن نه تنها مورد مخالفت روحانيت قرار نگرفته بلکه گاه مورد پيشنهاد آنها نيز قرار گرفته است. در مجموع مي توان دريافت که نظريه پردازي درباره کيفيت تعامل با غرب نسبت به نظريه پردازي درباره کيفيت تعامل با شرق به مراتب سخت تر مي باشد. به رغم اين، از آنجا که مباحثي که شريعتي درباره روحانيت مطرح کرده است محدود به تنها عصري که در آن مي زيسته نمي باشد و بلکه گستره تاريخ معاصر ما را به تمامه پوشش مي دهد. مي توان به روشني به ديدگاه وي درباره روحانيت به غرب دست يازيد.
2. يکي ديگر از نکات مهم در فهم ديدگاه شريعتي درباره نگاه عالمان شيعه نسبت به غرب اين است که علاوه بر مواردي که شريعتي صريحا در اين خصوص به قضاوت پرداخته است،
موارد متعدد و زيادي مي توان در نوشته هاي وي جست که لازمه يا نتايج آنها به روشن کردن اين بحث کمک مي کند.
3. با نگاهي به آثار شريعتي به روشني در مي يابيم که وي کمتر به مباحث نظري در خصوص غرب توجه داشته است. شايد اين امر معلول روحيه ستيزگر و چالشي وي ونيز حوزه مورد علاقه مطالعات وي(جامعه شناسي)(2) باشد که بيشتر به کنش ها، هنجارها، ناهنجارها و مسائل روبنايي مي پردازد تا به مسائل و مباحث نظري. به هرحال، اين امر باعث شده است تا شريعتي به روحانيت نيز درهمين سطح مباحث روبنايي- و نه ضرورتا سطحي- نگريسته باشد.
ازهمين رو، هيچ گاه شريعتي به اين مساله که آيا روحانيت شيعه در خصوص مباحث نظري و فکري غرب نظريه پردازي کرده يا نه، نپرداخته است در مقابل، اين مساله در ذهن شريعتي پررنگ بوده که برخورد روحانيت در قبال غرب استعماري- استکباري چه بوده است.
4. اساسا قضاوت هاي شريعتي نسبت به روحانيت به شدت متناقض است. نمي توان گفت امکان جمع بندي آنها نمي باشد، اما به جرات گفت که جمع بندي آنها بسيار سخت است. شايد يکي از راه هاي جمع بندي ديدگاه هاي شريعتي در خصوص روحانيت- همانطور که ادوارد سعيد پيشنهاد مي دهد که براي فهم شرق شناسي بايد ابتدا آن را ساده و تلخيص کرد- اين باشد که ابتدا ديدگاه هاي وي را دراين خصوص ساده و تلخيص کنيم و سپس به قضاوت و ارزيابي درباره آنها بنشينيم.
5. در يک تقسيم بندي کلي و نوشته هاي شريعتي در خصوص روحانيت، مي توان آنها را در دو بخش محاسن(تعريف و تمجيدها) و معايب(نقدها و آسيب شناسي ها) جريان روحانيت قرار داد که از هر دو دسته اين موارد مي توان براي بحث غرب شناسي عالمان شيعه استفاده کرد.
6. مواردي که شريعتي از روحانيت تمجيد و تعريف مي کند، به شرح ذيل است: پايگاه اجتماعي بالاي روحانيت که دليل آن تقوي، مردم گرايي و ساده زيستي آنها مي باشد؛(3) نظام آموزشي حوزه که از جهات متعددي بر نظام آموزشي دانشگاه برتري دارد؛(4) مسئوليت اجتماعي فراگير روحانيت که تقريبا با طول حيات آنها برابر است(در برابر طول مسئوليت اجتماعي روشنفکران که چهار تا هفت سال مي باشد)؛(5) مشعل داري عدالت وآزادي در طول تاريخ(6) که علت آن عدم وابستگي فقه شيعه(7) به حکومت ها مي باشد؛(8) پايگاه روحانيت به مثابه مهم ترين پايگاه براي مبارزه با استبداد و استعمار؛(9) سختي کار روحانيت به همراه مزد کم آن تا حدي که آنها را به تعبير و نسان مونتي تبديل به يک «پرولتر فکري» کرده است(10) و... از نتايج هريک از موارد فوق مي توان استنباط کرد که بايد برخورد ورفتار روحانيت در قبال غرب رفتاري مثبت، فعالانه و از موضع عزت بوده باشد. چه، پايگاه اجتماعي بالاي آنها باعث مي شده تا به راحتي حاضر به باج دادن به بيگانگان نشوند، نظام آموزشي عالي به همراه مسئوليت فراگير آنها باعث مي شود تا همواره در متن مردم بوده و بيگانه با مصالح و مفاسد اجتماعي نباشند، عدالت خواهي آنها باعث مي شده تا دربرابر بي عدالتي هاي ناشي از قراردادهاي تحميلي، فرياد اعتراض برآرندو... اما شريعتي اگر چه به ويژه به استعمارستيزي روحانيت توجه ويژه دارد، اما نه تنها ارتباطي منطقي ميان اين موارد پيش گفته با اين روحيه استعمارستيزي برقرار نمي کند، بلکه معتقد مي شودکه بايد ميان روحانيت مبارز و جريان کلي روحانيت تفاوت قائل شد. به نظر وي، روحانيت مبارز، «نماينده صداقت، آگاهي و مسئوليت انساني خويش بودند، نه نماينده و سخنگوي حوزه» و گرنه. حوزه، «در حصار بسته خويش عنود و در جهان و جهان بيني اي که عبارت از مثلث کوچکي بود ميان نجف، قم و مشهد، تمامي مسئوليتش، حفظ وضع موجود بود»(11)
به عبارت ديگر؛ از ميان خصايص مثبتي که شريعتي براي روحانيت برمي شمارد، بيش از همه آنها استعمارستيزي روحانيت پررنگ است که همين خصيصه را نيز شريعتي نه به جريان روحانيت بلکه به اشخاص روحانيت نسبت مي دهد. در مجموع، گرچه شريعتي ادعا مي کند که روحانيت را جرياني مي داند که آرمان ها و آمالش تنها در اين جريان مي تواند تحقق يابد و از همين رو مي نويسد: «بزرگ ترين اميدم به همين حوزه هاي علمي است»،(12) اما تحقيق و تامل مستوفي در تمام نوشته هاي شريعتي انسان را به اين نتيجه مي رساند که تعاريف و تمجيدهاي نسبتا قابل توجه شريعتي از روحانيت به راحتي در برابر سيل نقدهاي بي شمار، تند و گزنده و در اکثر قريب به اتفاق موارد، آميخته به غل افراط- که البته وي از آن به «اختلاف سليقه پسري با پدرش» ياد مي کند(13)- رنگ مي بازد.
7. در مقابل، موارد نقد و آسيب شريعتي از روحانيت- که با تامل در مجموعه آنها به خوبي درمي يابيم که از نظر وي، روحانيت تا چه اندازه مي تواند در شناخت غرب واقعي توفيق يافته باشد- عبارتن اند از:
الف) يکي از نقدهاي جدي روحانيت، خود عنوان روحانيت است که يک اصطلاح مسيحي هم تيپ برهمنان، مغان، کشيشان، موبدان، خاخام ها و رهبانان مي باشد. اين عنوان براي معرفي جرياني که بايد نماياننده- و نه ضرورتا نماينده- و نه ضرورتا نماينده- دين باشد، رهزن است و باعث شده است تا اولا رسالت دين خواهي و دينداري را به طيف خاصي محدود کند و از آن يک طبقه، آن هم يک طبقه تشريفاتي و رسمي بسازد. اين در حالي است که روحانيت بيش از آنکه يک طبق رسمي باشد، يک طبقه ضروري است.(14) ثانيا باعث شده رابطه اين طيف با مردم، به جاي اينکه رابطه متخصص و غير متخصص باشد، رابطه متبرک و غير متبرک، روحاني و مادي، مريد و مرادبازي و مقدس و غير مقدس بشود.(15) آن هم قداستي بدون روح و شعور و آگاهي(16) ثالثا باعث شده تا به جاي اسلام شناسي به فقه شناسي محدود شود.(17)
ب) دومين نقد جدي روحانيت محتواي دروس نامناسب با زمان و مکان و نيازهاي اساسي امروزين جوامع اسلامي است که در حوزه هاي علميه مورد مطالعه و تحقيق قرار مي دهند. محتواي آموزشي غلط در حوزه هاي علميه باعث شده تا «همه نبوغ ها و استعدادهاي بزرگ ما به کار فلسفه، فقه و اصول، ادبيات و معاني و بيان و بديع، صرف و نحو» و مثل اين علوم مشغول شوند و«پس از سالها تحقيق و تفکر و رنج علمي، جز يک رساله عمليه در آداب طهارت و انواع نجاسات و احکام حيض و نفاس و شکيات نماز» و يا مباحث «اماء و عبيد»(18) چيز ديگري توليد نداشته باشند. اين در حالي است که بخش اصلي رسالت روحانيت که عبارت است از: «حرف زدن با مردم، ابلاغ حقايق مذهب و فلسفه احکام و بيداري و آگاهي توده و شناساندن سنت پيغمبر و شخصيت امام و حکمت انقلاب کربلا و معرفي اهل بيت و نهضت تشيع ومباني فکري و اعتقادي» غالبا به افراد «متفرقه بي مسئوليت و بي ضابطه» يعني به «رفوزه هاي مدارس قديمه» واگذار شده است.(19) از سوي ديگر، اينکه جريان رسالت خود را منحصر به استنباط و توليد همان مقدار علوم سنتي و قديمي دانسته است، باعث شده تا با اينکه «حقيقت اسلام هميشه نو است».
در عصر ما، فرهنگ اسلامي به عنوان علوم قديمه تلقي شود. اين چنين شد که «زمان، دور از هدايت اسلام، به حرکتي انحرافي ادامه داد و بينش و فرهنگ اسلامي که با حرکت زمان هماهنگي نکرد. قديمه شد و ناچار قلب و مغزش نيز از هم جدا افتاد. ايمان و اعمال مذهبي ماند، اما در ميان عوام، و علوم اسلامي ماند، اما در قرون قديم، در نتيجه، اسلام کنوني ايماني شده بريده از علم و دلي شده جدا مانده از دماغ و احساسي محروم از عقل و احکامي فاقد روح و معني و فلسفه اعتقاد ما براين است که عاملي که حرکت روح اسلامي را در مسير زمان سد کرد و فرهنگ و بينش اسلامي را کهنه و متحجر ساخت، مرگ روح اجتهاد است»(20)
ج) سومين مشکل روحانيت- و البته جريان انتلکتوئل نيز- تحجر، تعصب و دگم بودن آنها مي باشد. ريشه اين صفات در هر دو جريان مذکور، تربيت غلط مذهبي گونه اي است که مبتني بر «شيوه لعن و نفرين و دعا وصلوات و به عبارتي، سنت عاطفي در تولي و تبري» است.(21) چنين روحانيتي، مصداق کاملي از «تشيع صفوي»(22)مي باشند.
د) مشکل مهم و جدي ديگر جريان روحانيت، سکوت و خواب آن مي باشد: «فقيه مجتهد جامع علوم معقول و منقول مذهب، لازمه علم را سکوت مي شمارد و نشر حقايق اسلام و معرفي عقايد تشيع و پرورش افکار مردم را به هنرمندان وامي گذارد»(23) «مشروطه را منحرف کردند و او خواب بود، ميرزا کوچک خان و خياباني ها از ميانشان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادي و توطئه شکني را در برابر استبداد داخلي و استعمار خارجي برافراشتند و آنها همچنان در دثار خويش خزيده بودند. روحانيت راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را پيش گرفت. به خيال اينکه به پاداش اين سکوت، قدرت حاکم، زندگي عبا برسر کشيده و بي درد سرش را، در دايره معبدو حجره اش حفظ خواهد کرد» بايد دانست که بخشي از روحانيت صديقي که همواره پيشاپيش همه نهضت هاي ضد استعماري بوده اند.(24) از جريان روحانيت شيعه جدا مي باشند. «اين چهره ها، نماينده صداقت، آگاهي و مسئوليت انساني خويش بودند، نه نماينده و سخنگوي حوزه» و گرنه، حوزه، «در حصار بسته خويش عنود و در جهان و جهان بيني اي که عبارت از مثلث کوچکي بود ميان نجف، قم و مشهد، تمامي مسئوليتش، حفظ وضع موجود بود»(25)
5) پنجمين مشکل روحانيت شيعه تکيه آن به توده و عوام مي باشد که ضمن اينکه روحانيت را عوام زده کرده است. چرخش و جريان آن را نيز به شدت وابسته به منبع مالي مردمي کرده است. «تا وقتي که ريش مذهب به پول بند است، اين مذهب شانسي ندارد. تا باني براي دين پيدا نشود، هيچ مرجعي، هيچ مفتي، هيچ سخنراني و هيچ نويسنده اي براي دين کار نمي کند. ديني که باني اش پول باشد، آن دين، حامي همان پول خواهد بود. امکان ندارد طور ديگري باشد، براي اينکه حق نان و نمک به همديگر دارند»(26) رابطه روحانيت و بازار، رابطه اي کثيف است. «اگر اسلام بتواند روزي از اين رابطه کثيف نجات پيدا کند، براي هميشه رهبري بشررا به عهده مي گيرد و اگر اين رابطه بماند، ديگر اسلام رفته است» اسلام اجتماعي رايج در زمان ما «اسلام حاجي ملا» است و تعامل ميان اين دو اين گونه است که «باهم بده و بستان دارند؛ اين براي آن دين را درست مي کند و آن براي اين، دنيا را. اين دين آن را تامين مي کند وآن دنياي اين را»(27)
آنچه به عنوان نتيجه نقدهاي شريعتي به روحانيت، به بحث اين نوشتار مربوط مي باشد اين است که روحانيتي که اولا با تنزل خويش از جايگاه رسالت اصلي اش، به دام تشريفات افتاده است؛ ثانيا با مشغول شدن به مسائل و مباحث غير مناسب با زمان و مکان، باعث کهنه و قديمي تلقي شدن دين شده است؛ ثالثا به جاي تکيه بر استدلال و برهان به فحش و تکفير متکي است؛ رابعا سکوت و خيانت را پيشه خود ساخته است(مگر افراد معدودي که آنها هم نتوانسته اند جريان ساز باشند) و خامسا وابسته به پول مردم اند و به همين جهت ناگزير از هم سو کردن خود با عوام هستند، منطقا نمي تواند به شناخت صحيحي از غرب معاصر خود نائل آمده و براي برقراري نوعي تعامل مثبت و سازنده با آن انديشيده باشد.
تذبذب رأي و التقاط در مباني فکري، بدفهمي در رابطه روحانيت- بازار(نظام اقتصادي و معيشتي روحانيت)، عدم فهم انديشه سياسي شيعه در خصوص تعامل با دربار جور، تناقض ديدگاه وي درباره سکوت و قيام روحانيت، آرزوي چشم اندازي واهي براي جوامع اسلامي، تکرار نقدهاي منطقي به شکل غير منطقي و...برخي از نقدهايي است که مي توان به ديدگاه شريعتي در خصوص روحانيت- به ويژه از زاويه نحوه نگاه آنها به غرب- وارد کرد و نشان داد که شريعتي نيز مانند اغلب منورالفکران دوران قاجاريه و پهلوي به تأسي از سيطره گفتمان هاي رسمي غرب به دنبال جايگزيني يک جريان جديد در رهبري جنبش هاي اجتماعي به جاي عالمان ديني است. طبيعي است که چنين محققي نمي تواند بپذيرد که جريان رقيب که داراي ريشه هاي تاريخي در فرهنگ جامعه هست و هنوز هم اصيل ترين، پرقدرت ترين و مردمي ترين جريان در رهبري جنبش هاي اجتماعي ايران مي باشد مي تواند درک منطقي تري نسبت به اين جريان در فهم مسائل ايران داشته باشد.
شايد بخش عمده تناقض گويي هاي دکتر شريعتي و همفکران او درباره روحانيت به همين ديدگاه باز گردد. ديدگاهي که داوري منصفانه در مورد جايگاه روحانيت شيعه در تحولات دوران معاصر را مخدوش مي سازد. ما وقتي مي توانيم وارونه نويسي جريان روشنفکري را نسبت به کارآمدي روحانيت شيعه در شناخت تحولات دوران معاصر و توانايي رهبري جنبش هاي اجتماعي به درستي تحليل کنيم که از فضاي گفتمان هاي رسمي غرب خارج شويم و با توجه به ساختار فرهنگي و اجتماعي ايران به تحليل بپردازيم.
پي نوشت ها :
1- علي شريعتي، مجموعه آثار، ج2،ص184
2- برخلاف آنچه شايع است، رشته تحصيلي دکترشريعتي، نه جامعه شناسي که ادبيات فارسي است. البته وي، از سرعلاقه، مطالعات ويژه اي در جامعه شناسي داشته است. شريعتي در سال 1334 در دوره ليسانس زبان و ادبيات فارسي در دانشکده ادبيات دانشگاه مشهد آغاز به تحصيل کرد. در سال 1337فارغ التحصيل شد و چون رتبه اول را داشت در سال 1328 به فرانسه اعزام شد. وي در دانشگاه پاريس موفق به گرفتن دکتراي دانشگاهي شد که به طور معمول سطح آن بسيار نازل تر از دکتراي دولتي اين دانشگاه است. دکتراي دانشگاهي تنها نياز به نوشتن يک پايان نامه دارد وپايان نامه دکتر ترجمه خلاصه بخشي از کتاب «فضائل بلخ» به زبان فرانسه بود که جمعا متن و ترجمه در حدود 130 صفحه بوده است (رسول جعفريان، جريان ها و سازمانهايي مذهبي- سياسي ايران، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380، ص284)
3- مجموعه آثار، ج21،ص245و ج27،ص252
4- رضا احمدي، «شريعتي و روحانيت»، هفته نامه پيام هاجر(27/3/78)، ص55،56
5- شريعتي و روحانيت، ص55
6- مجموعه آثار، ج21،ص245
7- الويه روا از جانب ديگري به مزاياي فقه شيعه اشاره مي کند. وي مي نويسد:
روحانيت شيعه نسبت به ساير مکتب هاي فکري غير مسلمان بازتر است. آيت الله ها آثار خارجي، حتي نوشته هاي مارکس و فويرباخ را نيز خوانده اند. اين حالت روحانيون شيعه تعجب آور است؛ زيرا با وجود اين باز بودن درباره نظريات مدرن، آنان بي نهايت سنت گرا مي باشند و همين طرو پشت نظريات فقهي آنها يک فکر فلسفي نيز وجود دارد(اليويه روا، تجربه اسلام سياسي، ترجمه محسن مديرشانه چي و حسين مطيعي امين،تهران،هدي، 1378، ص183-185)و
8- مجموعه آثار، ج10،ص85
9- برخي عبارات شريعتي در اين خصوص عبارت است از:
اين يک مساله ذوقي نيست که بگوييد من آخوند دوست دارم. من آخوند دوست ندارم، اين يک مساله عيني و تاريخي است؛ بايد سند نشان دهيد و مدرک. تا آنجا که من نمي دانم، زير تمام قراردادهاي استعماري را کساني که امضا گذاشته اند، همگي از ميان ما تحصيلکرده هاي دکتر و مهندس و ليسانسيه بوده اند و همين ما از فرنگ برگشته ها. يک آخوند، يک از نجف برگشته، اگر امضايش بود، من هم مثل شما اعلام مي کنم که آخوند دوست ندارم! اما از آن طرف، پيشاپيش هر نهضت ضد استعماري و هر جنبش انقلابي و مترقي، چهره يک يا چند آخوند را در اين يک قرن مي بينم. از سيدجمال بگير و ميرزا حسن شيرازي و بشمار تا مشروطه و نهضت... (مجموعه آثار، ج22،ص220-222)
پاي يکي از اين قراردادهاي سياهي را که در اين قرن و پيش از يک قرن تدوين شده و اين قراردادهاي شوم استعماري که در ميان کشورهاي اسلامي افريقا و آسيا با امپرياليسم تحميل گرديده است، امضاي يک عالم اسلامي وجود ندار. متاسفانه و با کمال شرمندگي همه امضاها، از تحصيلکرده هاي مردن و روشنفکر و «امروزي» و «غير متعصبم و داراي «جهان بيني باز» و اومانيستي و مترقي و غير مذهبي است! حتي اگر يکي از ميان اين علما مي خواسته خود را بفروشد و پاي قراردادي استعماري را امضا کند، اول عمامه و قبا و عبا را مي کنده و ريشه مي تراشيده و فکل مي بسته و يک سفري به فرنگ مي رفته است و در رودخانه تايمز غسل تعميدش مي داده اند وو بعد برمي گشته و«تصحيف حر» ميشد و آلت فعل و بالاخره به نام يک شخصيت متجدد و مترقي اروپايي مآب غير مذهبي امضا مي کرده است. اين رهبران و متفکران اسلامي بودند که بيش از همه خودشان و همچنين با زبان معنوي و مذهبي خودشان، که با توده مردم و نسل خودشان (برخلاف روشنفکران فرنگي ماب امروز) تفاهم و تبادل فکري داشتند. اعلام خطر کردند که اروپاييان نيامدند که فقط غارت مس و طاس ونفت و پنبه و کتان کنند و منابع زيرزميني و معادن گرانها را به يغما ببرند بلکه در عين حال منابع و ثروت انساني و سرمايه فرهنگي و فضايل اخلاقي و ريشه هاي سنتي مذهب و معني و شخصيت و تاريخ و هرچه موجوديت ملي ما را مي سازد نيز، غارت مي کنند و به لجن مي کشند.
اولين بار اينها بودند که در برابر امپرياليسم مي ايستادند، برخلاف رهبران ملي نهضت هاي ضد استعماري، مبارزه ضداستعماري شان را تنها در بعد اقتصادي و سياسي محدود نکردند بلکه يک زيربنا و پشتيبان فکري و ايدئولوژي و معنوي هم داشتند و استعمار را در همه چهره هايش شناختند. به خصوص در پنهاني ترين و مهيب ترين جناح هجوم و نفوذش يعني جناح فکري و معنوي اخلاقي و علمي يعني فرهنگي اش با او درگير شدند. اينان با يک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ايستادند(همان، ج5، ص82 و84)
10- همان، ج22،ص314
11- همان، ج27، ص248-250
12- همان،ج20 ،ص112
13- همان،ج 7،ص215،216
14- همان،ج 22،ص314، 315
15- همان،ج 4،ص 390، 391
16- همان،ج 9،ص185-188
17- همان،ج 9،ص191
18- همان،ج 9،ص120-122
19- همان،ج 21،ص28 و مجموعه آثار، ج20، ص401
20- همان،ج 20،ص401
21- همان،ج 35،ص62
22- براي اطلاع از ويژگي هاي تشيع صفوي از نظر شريعتي، رک: مجموعه آثار، ج9، ص53-57، 122، 123، 126، 133و ج10،ص96
23- همان، ج19، حسين وارث آدم، ص280، 281
24- همان، ج26،ص271 و274
25- همان، ج27،ص248-250
26- همان، ج10،ص129
27- همان، ج10،ص36