امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (2)

الف ) مرحله توسعه : در مرحله نخست ، غرب دست به توليد ارزش زد . روش غرب در اين مرحله ، يا جعل و تأسيس مفاهيم جديد بود و يا تفسير جديد از مفاهيم گذشته . به نظر مي رسد ، مهم ترين ، عام ترين ، تأثير گذارترين و محوري ترين مفهوم و ارزشي که غرب در اين سطح توليد کرد ، تفسير جديد از مفهوم انسان بود . قبل از غرب قرون 14 و 15 ميلادي ، جهان بيني تمامي اقوام و ملل ـ به رغم همه تکثر و تفاوت هايي
يکشنبه، 9 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (2)

امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (2)
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (2)


 

نويسنده : علي علوي سيستاني




 

1 ) روش هاي اثباتي مبارزه امام باغرب
 

1 ـ 1 ) توليد ارزش ، قالب و فرمول اداره
 

به نظر مي رسد ، تمدن غرب جديد در سه مرحله بر ساير تمدن ها سيطره يافته است :
الف ) مرحله توسعه : در مرحله نخست ، غرب دست به توليد ارزش زد . روش غرب در اين مرحله ، يا جعل و تأسيس مفاهيم جديد بود و يا تفسير جديد از مفاهيم گذشته . به نظر مي رسد ، مهم ترين ، عام ترين ، تأثير گذارترين و محوري ترين مفهوم و ارزشي که غرب در اين سطح توليد کرد ، تفسير جديد از مفهوم انسان بود . قبل از غرب قرون 14 و 15 ميلادي ، جهان بيني تمامي اقوام و ملل ـ به رغم همه تکثر و تفاوت هايي که داشتند ـ با محوريت خداوند تفسير مي شد . بدين گونه که جهان به مثابه هرمي در نظر گرفته مي شد که در رأس آن خداوند ، در ميانه آن انسان و در قاعده آن ساير کائنات قرار داشتند . بدين ترتيب ، انسان واسطه خداوند و کائنات بود . در چنين نظامي ، مطلوبيت همه مخلوقات از جمله انسان به هر چه بهتر هماهنگ بودن با محور هستي يعني خداوند بود . در تفکر غرب جديد ، اين جهت روابط اشيا از خداوند به سوي انسان تغيير کرد . در اين تفسير ، انسان ديگر نه واسطه خدا و کائنات ، بلکه خود محور هستي قرار گرفت و مطلوبيت اشيا به هر چه بهتر هماهنگ شدن با انسان بود . در اين تفسير ، انسان مبدأ و مقصد هستي تعريف شد .
در غرب ، بشر ، اول و آخر و محور و مدار همه چيزاست . همه چيز از اوست و همه چيز براي اوست ، از آغاز فلسفه جديد در اين معني اصرار مي شود که عالم و آدم غايت ندارد . تا تعيين غايات هم به عهده بشر باشد . درست است که کانت غايت را اثبات مي کند ، اما غايت در نظر او بشر است . دستور العمل اخلاف او اين است که چنان رفتار کنيم که هيچ بشري را وسيله نينگاريم . زيرا بشر غايت است . بشر در ذات خود غايت است .(1)
يکي ديگر از محققان معاصر دراين خصوص مي نويسد :
با قطع رابطه لطيف بين خداوند و جهاني که مخلوق اوست ، دکارت عملا خداوند را از جهان تبعيد کرد و يا بهتر است گفته شود ، جهان را از خداوند دور کرد . از نظر دکارت ، اشيايي که خداوند خلق کرده است ، آيات و نشانه هاي خداوند نيستند ، اين افکار ديگر حتي براي عقيده پيروان اسکولاستيسيسم فلسفي که مي گفتند : بين خداوند و جهان نسبتي برقرار است ، جايي باقي نمي گذارد . هيچ صورتي و يا آيتي از خداوند در جهان نيست ، به جز آنچه دکارت روح يا نفس مي نامد و آن را صرفا و به سادگي با عقل جزئي انسان و افکار روشن و بديهي که خداوند در آن به وديعه گذاشته ، يکي مي داند ، چنان که ژيلسون مي گويد : اين خداي مفهومي اگر به کار پرستش نمي آيد ، نقصان فلسفه دکارت را رفع مي کند . جهان دکارت جهاني صرفا رياضي است . جهاني هندسي که در آن هيچ چيز جز امتداد و حرکت نيست و اگر خداوند حکمتي براي خلق اين جهان داشته باشد ، آن دلايل فقط براي خود خداوند معلوم است و ما کوچک ترين عقيده اي در مورد آنها و يا حقايق الهي و غايت شناسانه نداريم و نمي توانيم داشته باشيم . (2)
بنيان انسان بر چنين تفسيري ، اصل موضوعه و بنيان مکتب اومانيسم گشت . به نظر مي رسد ، بيشتر ترجمه هايي که از اين واژه به فارسي شده است ، از جمله : انسان باوري ، انسان محوري ، اصالت انسان و ... هر چند تا حدي بيانگر بخشي از حقيقت اين واژه مي باشد ، اما برگردان دقيق آن نمي باشند . با توضيحي که داده شد ، شايسته و بلکه بايسته است که واژه اومانيسم به «انسان خدايي »يا «انسان سالاري » ترجمه شود . چه ، در حقيقت آنچه در غرب اتفاق افتاد ، جابه جايي جايگاه خدا و انسان مي باشد به گونه اي که انسان در محور هستي قرار گرفت و خدا در حاشيه . از اين پس ، اين خدا نيست که براي انسان حد و حدود تعيين کند ، بلکه انسان براي خدا حد و حدود تعيين مي کند . و عجيب اينکه ، انسان غربي ، در اين تعيين حدود و ثغور ، بسيار از جاده انصاف دور شد . او از ميان همه زمان ها ، تنها روز يکشنبه را و از ميان همه مکان ها ، تنها کليسا را محدوده حضور خداوند تعيين کرد و بلکه با ساختن کاباره ها در کنار محراب کليسا ها ، حتي به خود اجازه داد تا در همان کليسا و در روز يکشنبه نيز فرصت حضور خداوند را به اقتضاي هوس دروني خود تنگ و ضيق کند .
ب ) مرحله کلان : در مرحله دوم ، غرب قالبي ساخت که به ارزش ساخته شده در مرحله پيشين به بهترين نحو امکان ظهور و بروز مي داد . بهترين قالبي که غرب براي ظهور انسان خداي مرحله قبل ساخت ، قالب دموکراسي بود . در اين قالب ، همه انسان خداها مي توانستند ظهور يابند و هيچ حدي براي آزادي هاي اين خدايگان جديد وجود ندارد ، مگر آزادي خداي ديگر ! از سوي ديگر ، براي فرار از هرج و مرج اجتماعي ، فرمول نصف + 1 توليد شد تا در مقام عمل به توقف نرسند . البته در اين فرض ، باقيمانده ها ( نصف _ 1 ) همچنان خدايند و آزاد ، هر چند در مقام عمل بايد به قواعد اجتماعي تأييد شده توسط نصف + 1 عمل کنند .
ج ) مرحله خرد : در مرحله سوم ، غرب فرمولي توليد کرد که کاملا بر آمده از ارزش توليد شده در سطح توسعه و مناسب با قالب توليد شده در سطح- کلان بود . اين فرمول ها در حوزه ها و رشته ها ي مختلف علمي از جمله مديريت ، سياست ، روانشناسي و ... ساخته شد و در همه موارد ، جلوه تام و تمام انانيت انسان خدايان بود . به عنوان مثال ، در روانشناسي آنچه خود را عيان کرد ، اعتماد به نفس (3) بود ، وقتي سياست شکل گرفت به بهترين نحو مبين « پدر سوختگي » بود ، مديريت در ذيل فلسفه يوتاليتاريانيسم و سودانگار رفت و ...
امام خود نيز چنين شيوه اي را به کار برد و در هر سه مرحله توسعه ، کلان و خرد ، در برابر غرب ، موضع گرفت . امام ، در سطح توسعه ، در برابر مفهوم و ارزش انسان خدايي و انسان سالاري غربي، از مفهوم و ارزش الله سالاري سخن گفت و از آن پس ، تلاش کرد تا آن را در همه مفاهيم و ساختار انديشه سياسي خود اشراب کند . در گام بعدي و در سطح کلان ، بهترين قالبي را که بتواند متجلي و مظهر اين ارزش الله سالاري باشد ، تحت عنوان ولايت مطلقه فقيه ساخت که در آن ، ولي فقيه ساخت که در آن ، ولي فقيه ، با يک واسطه کار خدا را انجام مي داد . چه ، او نايب امام زمان ( عج ) بود و امام زمان ( عج ) جانشين و خليفه خدا بر روي زمين . در گام نهايي و در سطح خرد ، امام نيز براي حوزه هاي مختلف مديريت ، روانشناسي ، سياست و ... به فرمول نويسي دست زد .
در اين فرمول آنچه عيان و بارز است ، همان ارزش سطح توسعه يعني الله است . در مديريت آن ، نه نفع شخصي ـ که مصلحت عمومي لحاظ مي شود ـ و در سياست آن نه « پدر سوختگي » بلکه عدالت و اخلاق حضور دارد و در روانشناسي آن نه انانيت و نفسانيت انساني ، بلکه فيض دمادم و در حال افزايش الهي مطرح است . بر اين اساس ، روشي که امام در پيش گرفت ، در هر سه سطح توسعه ، کلان و خرد ، متناظره هاي نوع غربي خود از جمله انسان سالاري ، دموکراسي (4) و ... را به چالش کشيد .

2 ـ 1 ) ارائه تصوير منسجم و وحدت بخش از اسلام ( نقد روش دوئال و پلورال غرب )
 

غرب ، روشي پلورال و متکثر دارد . مباني مهم معرفتي آن نيز ، نسبيت و پلوراليسم هستند . اين روش و مبنا باعث شده است تا غرب در تحليل بسياري از موارد ، هم عاجز باشد و هم ارتباط آنها را با يکديگر نتواند ترسيم کند . مثل اينکه از چينش منظم و غايتمدار دانه هاي متکثر يک تسبيح عاجز باشد . نتيجه اين مي شود که غرب ، هرگز نتواند يک معطوف به غايت خاصي را در يک دستگاه منطقي منسجم و قابل دفاع بسازد . البته اين بدين معني نيست كه در غرب،اشيا،مفاهيم،رفتارها،انديشه ها و ... غايتي ندارند،بلكه بدين معني است که بايد ميان ما لاجله الحرکه و ما اليه الحرکه تمايز گذاشت . در غرب ، ما اليه الحرکه هست ، اما ما لا جله الحرکه نيست . والتراستيس در کتاب دين و نگرش نوين خود اين مطلب را با اين مثال توضيح مي دهد که : قبل از رنسانس ، در بالا رفتن از يک تپه ، مهم ترين سؤال ، چرا بالا رفتن بود و پس از رسانس ، سؤال از چرايي ، جاي خود را به سؤال از چگونگي داد و مهم ترين سؤال اين شد چگونه بايد بالا رفت . در هر دو زمان ، عمل واحد است ، اما قبل از رسانس اين عمل معطوف به غايتي بوده است ( داراي ما جله الحرکه مي باشد ) و پس از رنسانس تنها به فرايند توجه شده و نه نتيجه و لذا فقط چگونگي کار در معرض سؤال و پرسش قرار گرفته است . غفلت از نگاه غايتمدارانه باعث شده است تا غرب ، تنها به تحليل وضعيت حال بپردازد و با کمي مسامحه ، در دام اکنون زدگي بيفتد و به همين علت ، در دام کثرت و پيچيدگي و نه وحدت و انسجام .
امام در ادامه راه اسلاف خود ، نگرشي را از اسلام ارائه کرد که هم روش و هم مبناي غرب را به چالش مي کشيد . امام ـ همچنان که بسياري از مفسران ، از جمله علامه طباطبايي در ذيل آيه 213 سوره بقره آورده اند ـ برخلاف غرب که در تفسير جهان ، مبناي نسبيت و پلوراليسم را برگزيده است ، جهان بيني وحدت بخشي از اسلام ارائه نمود . (5) غرب ، با توجه به مبنا و روش پلورال خود، ناگزير شد تا ميان بسياري از حوزه ها فاصله اندازد و تفکيک قائل شود . به عنوان مثال ، در انديشه غربي ، حوزه هاي دين از سياست ، اخلاق از قدرت ، دانش از ارزش ، دين از دنيا و ... جدا از همديگر است . امام با تکيه بر مباني ديني ، تفسيري از حوزه هاي مختلف ارائه نمود که همه آنها را بسان دانه هاي تسبيحي مي دانست که معطوف به غايتي کنار يکديگر و در ارتباط با يکديگر چيده شده اند . در انديشه ديني امام ، ديانت ، عين سياست است ، اخلاق در حاق قدرت سريان مي يابد ، دانش ها متضمن ارزش مي باشند و ارزش ها خود دانش اند ، دنيا ،پل و معبر آخرت است و ...
چنين نگرش وحدت بخشي ، اساس نگرش پلورال و دوئال غربي را به چالش مي کشد و زاويه ديد محدود و بسته آن را عيان مي کند . اين تفکر ، ساحاتي را به روي بشر باز مي کند که در انديشه غربي کاملا از آنها غفلت شده است . در تفکر امام ، بي آنکه هيچ يک از مقولات و حوزه هاي مختلف دنيا ، قدرت ، اخلاق ، ارزش ، دانش و ... نفي شود ، در ارتباط با يکديگر تفسير مي شوند و مجموعه آنها کل منسجم معطوف به غايتي را ترسيم مي کنند .

3 ـ 1 ) معرفي امام راهبردهاي عملي براي رويارويي با غرب
 

امام در گام اثباتي سوم خود در برابر غرب ، تلاش کرد تا داشته هاي جوامع شرقي به ويژه اسلام را به آنها نشان دهد و در مواردي به داشته هاي آنها بيفزايد . چند محور مهم و عمده اي که ايشان در اين خصوص بر آنها تأکيد داشت ، عبارت اند از :
اسلام به عنوان متبعي است که به طور آشکار قادر به رفع نيازهاي انساني ، چه در حوزه مسائل فردي و چه در حوزه مسائل اجتماعي است .
استقلال کشورهاي شرقي در برابر کشورهاي غربي ، بدين معني که اولين و مهم ترين گامي که بايد مصلحان و رهبران سياسي جوامع شرقي براي پيشرفت کشورهاي خود انجام دهند ، رها کردن آنها از سلطه و قيمومت کشورهاي غربي باشد .
شرق ، هويتي مستقل در برابر غرب ، بدين معني که تمدن شرقي ، تمدني تاريخي ، مؤثر و پوياتر از غرب است و براي ادامه حيات خود هيچ نيازي به گدايي از تمدن غرب ندارد .
ايمان و باور به خود داشتن ، بدين معني که انسان هاي ستمديده ، مادام که خود را به طور مستقلي در برابر انسان هاي ستمگر قرار ندهند و جرئت نه گفتن به هر ستمگر و مستکبري را به خود ندهند ، امکان دسترسي به زندگي آزاد انساني را نخواهند داشت .
به عنوان نمونه به برخي از مصاديق اصول کلي در کلام امام اشاره مي شود :

اسلام ، رفع کننده نيازهاي فردي و جمعي
 

ممالک اسلامي تا اسلام را نيابند نمي توانند زندگي شرافتمندانه بکنند . مسلمين بايد اسلام را پيدا کنند . اسلام از دستشان فرار کرده بود ... مسلمين اگر ... آن سياستي که در حج به کار رفته است ... را پيدا کنند ، کافي است براي اينکه استقلال خودشان را پيدا بکنند ، ولي مع الأسف ما گم کرديم اسلام را . آن اسلامي که الان دست ماست که به کلي از سياست جدايش کردند ، سرش را بريدند ، آن چيزي که اصل مطلب است از آن بريدند و جدا کردند و مابقي اش را دست ما دادند . (6)

استقلال ، ضرورت تاريخي جوامع شرقي
 

مسلمين اگر ... آن سياستي که در حج به کار رفته است ... را پيدا کنند ، کافي است براي اينکه استقلال خودشان را پيدا بکنند ، ولي مع الأسف ما گم کرديم اسلام را . آن اسلامي که الان دست ماست که به کلي از سياست جدايش کردند ، سرش را بريدند ، آن چيزي که اصل مطلب است از آن بريدند و جدا کردند و مابقي اش را دست ما دادند .(7)

شرق ، تمدن برتر از غرب
 

تا ملت شرق خودش نفهمد اين معنا را که خودش هم يک موجودي ... يک ملتي ... يک جايي است ، نمي تواند استقلال خودش را به دست بياورد ... با تبليغات بسيار زياد ... طوري کردند که ملت شرق خودش را به کلي در مقابل غرب و در مقابل ابر قدرت ها باخته است و گم کرده ... مکتب بزرگ اسلام که رأس همه مکاتب است و در شرق است ، شرق او را گم کرده است . تا اين مکتب را پيدا نکند شرق و نفهمد مکتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يک موجودي است و کشورش هم يک کشوري است ، نمي تواند مقابله کند با غرب . براي اينکه هر جور مقابله اي که بکند ، آنها روي آن تبليغاتي که دارند اين مقابله را خنثي مي کنند .(8)
شرق بايد ... خودش را که گم کرده پيدا کند . اينها با تبليغات خودشان ما را همچو ... غربزده کردند که همه ... مفاخر خودمان يادمان رفت ، براي خودمان يادمان رفت ، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم ... ما تا نفهميم که محتاج به آنها نيستيم ، نفهميم که آنها محتاج به ما هستند ، نه ما محتاج به آنها ، نمي توانيم اصلاح بشويم . شرق همه چيز دارد ... همه چيزش از غرب بهتر است . فقط تهي اش کردند از خودش . ما تا خودمان را پيدا نکنيم ... نمي توانيم سر پاي خودمان بايستيم . بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده بشود ... شرق بايد در غرب را ببيندد ... غرب به ما يک چيزي که مفيد به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است . غرب هر چه به اين طرف فرستاده آنهايي بوده که براي خودش مفيد نبوده است . حالا مضر به حال ما باشد يا نباشد مطرح نيست .(9)

*خود باوري ، تنها طريق موفقيت ما در برابر غرب
 

امام فقدان روحيه خودباوري در ميان انسان هاي شرقي به ويژه قشرهاي تحصيلکرده آنها را يکي از عوامل اصل انحطاط و عقب ماندگي جوامع شرقي مي داند . البته او به هنگام استفاده از واژه عقب ماندگي براي جوامع شرقي ، به ندرت آن را در مقايسه با جوامع غربي به کار مي برد ، . امام معتقد بود که اساسا تمدن شرقي ـ به لحاظ در برابر داشتن آموزه هاي انبياي الهي ـ غني تر و پوياتر از تمدن غربي است و منظور وي از به کارگيري اين واژه ، تأکيد بر اين مطلب است که جوامع شرقي نتوانسته اند متناسب با داشته ها ي خود پيش روند . از اين رو ، امام سخت تلاش مي کند تا انسان هاي جوامع شرقي را به آنچه خود دارند توجه و آگاهي دهد . به عنوان مثال ، ايشان حتي به مقوله علم و تحصيل در غرب نيز در مقايسه با تحصيل در شرق به ديده ترديد و پايين تري مي نگرد و مي گويد :
يک همچو مغزهايي که همه چيز را از آنجا مي دانند و مع الأسف دامن زدند ، تمام تبليغاتي که بوده است ، ... به اينکه ... تا يکي دلش درد مي گيرد برود اروپا ، يکي مي خواهد چند تا کلمه چيزي ياد گيرد برو اروپا . شما اگر اينهايي که رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان کردند ، بياوريد با آن کسي که صحيح در اين جا تحصيل کرده باشد ، البته اينجا هم تحصيل صحيحي براي ما درست نکردند ، اگر مقايسه کنيد ، مي بينيد که اينکه رفته اروپا ، رفته تفريح بکند ، رفته کاغذ بگيرد بيايد اينجا ، تحميل مردم بشود ، اجازه بگيرد ، اجازه تحميل به مردم . اين ديپلمي را که به جوان هاي ما مي دهند خيلي آسان تر و زودتر است از آنکه به خودشان مي دهند ، براي اينکه خودشان مي خواهند دانشمند بشوند ، ما را مي خواهند نگذارند ، ما را همچو کردند که هر چه هست از آنجاست و خودتان هيچ چيز نيستيد . اين را بايد به خودمان اثبات کنيم که ما هم آدميم ، که ما هم هستيم در دنيا ، که شرق هم يک جايي است ، همه اش غرب نيست ، شرق هم يک جايي است که خزاينش بيشتر از همه جا و متفکرينش بيشتر از همه جا بوده است . (10)

پي نوشت ها :
 

1 . رضا داوري اردكاني ، فلسفه در بحران ( تهران : امير كبير ، 1373 ) ، ص 88 .
2 . محمد مددپور ، سير تفكر معاصر در ايران ، تجدد و دين زدايي در انديشه منورالفكري ديني ، ج 3 ( تهران : تربيت ، 1379 ، چ 2 ) ، ص 50 و 51 .
3 . آيت الله جوادي آملي مي گويد كه ما در هيچ جاي اسلام چيزي كه مؤيد مفهوم اعتماد به نفس باشد نداريم ، اعتماد به نفس همان شرك هست ، بلكه آنچه در ادبيات ديني ما آمده است ، مفاهيمي از قبيل توكل ، توسل و ... مي باشد و اين بدين معني است كه در اسلام ، براي حل بحران ها ، هرگز انسان به درون و نفس خودش حواله داده نشده است ، بلكه حوالت انسان به موجودي وراي خود اوست .
4 . در ابتداي انقلاب ، برخي از طرفداران تفكر غربي ، نام جمهوري دموكراتيك اسلامي را براي انقلاب اسلامي پيشنهاد كردند . امام در جواب اين افراد فرمود : جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد . اين بدين معني است كه ايشان ، آگاهانه بر قالب دموكراسي خط بطلان كشيده است . از منظر نگارنده ، تلاش براي تحقق دموكراسي غربي ـ كه در حقيقت ، زنداني با ديوارهاي نامرئي مي باشد ـ خيانت و يا لااقل عدول از انديشه سياسي امام است .
5 . عبدالكريم سروش ، در نتيجه همين مباني پلوراليستي غرب ، با تفسيري وارونه از اين آيه ، مدعي مي شود كه اين آيه بيش از اينكه ادعاي افرادي مثل امام مبني بر وحدت بخشي دين را اثبات كند ، بر وجود و ضرورت تكثر دلالت دارد . وي مي نويسد : « در يكي از آيات قرآن در سوره بقره ، در بحث از آمدن انبيا آمده است : كان الناس امه ي واحده ي ، فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس . مردم همه امت واحد بودند ، پيامبران آمدند و اين امت واحد را بر آشفتند و ميانشان تفاوت و تحول ايجاد كردند و آتش ناهمواري در خرمن تعادل جهانيان زدند . جهان انساني از آنجا شروع شد كه آتش ناهمواري در خرمن تعادل زندگي افتاد . حيوانات هنوز هم امت واحده اند . گوسفنداني كه در تركيه يا در ايران يا كاليفرنيا هستند ، همه اهل يك دنيا و يك امت اند و نه امروز با يكديگر فرقي دارند ،نه ده يا صد قرن قبل با يكديگر فرقي داشته اند. حيوانات،از آنجا كه امت واحده اند، پيغمبري نيز در ميانشان نيامده و متفكري نيز در بينشان ظهور نكرده كه ميانشان اختلاف هاي جدي بيندازند و آنها چند دستگي پيدا كنند و اين چند دستگي ها مايه رشد و تكاملشان شود . در واقع ، همين چند دستگي ها و اختلاف نظرهايي كه انسان ها دارند نشانه آدميت و تفاوتشان با حيوانات است . اين ناهمواري ها از يك چشم نامطلوب به نظر مي آيد ولي از چشمي ديگر علامت تفاوت عمقي ميان جهان انسان ها و حيوانات است . از نظر قرآن ، پيغمبران ميان انسان ها نزاع انداختند و اگر آنها نيامده بودند ، ما همچون حيوانات زندگي مي كرديم . اگر هم نزاعي بود ، بر سر لقمه يا طعمه اي بود و سطح دعواها از آن بالاتر نمي رفت . » ( عبدالكريم سروش و ديگران ، سنت
و سكولاريسم ( تهران : سروش ، 1382 ، چ 2 ) ، ص 9 و 10 ) .
6 . سخنراني امام در جمع گروهي از دانشجويان عربستان ي مقيم ايران ( 11 /8 / 1358 ) ، صحيفه امام ، ج 10 ، ص 448 .
7 . همان .
8 . سخنراني امام در جمع نمايندگان سازمان هاي آزاديبخش جهان ( 58/10/20 ) ، صحيفه امام ، ج 12 ، ص 108 و 109 .
9 . سخنراني امام در ديدار با اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان مدرسه عالي ترجمه مفيدي ( 58/8/7 ) ، صحيفه امام ، ج 10 ، ص 390 .
10 . سخنراني امام در جمع اساتيد دانشگاه تهران ( 58/10/14 ) ، صحيفه امام ، ج 12 ، ص 20 و 21 .
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 17



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط