فلسفه تربيت و تربيت فلسفي

عنوان اين مجلس محترم، « فلسفه تربيت و تربيت فلسفي » خيلي عنوان پر طمطراق و قابل تأملي است و حالت شعرگونه هم دارد بنابراين زيبايي هم دارد. فلسفه ي تربيت و تربيت فلسفي با واو جمع مي خواهد نشان بدهد که اينها دوتا
دوشنبه، 11 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه تربيت و تربيت فلسفي
فلسفه تربيت و تربيت فلسفي

 

نويسنده : غلامحسين ابراهيمي ديناني




 

مرادي را ز اول تا نداني *** کجا در آخرش جستن تواني
بلي اين حرف نقش هر خيال است *** که نادانسته را جستن محال است

عنوان اين مجلس محترم، « فلسفه تربيت و تربيت فلسفي » خيلي عنوان پر طمطراق و قابل تأملي است و حالت شعرگونه هم دارد بنابراين زيبايي هم دارد. فلسفه ي تربيت و تربيت فلسفي با واو جمع مي خواهد نشان بدهد که اينها دوتا هستند. فلسفه ي تربيت و تربيت فلسفي دو چيز است يا يک چيز است؟ آن واو مي گويد دوتاست اگر آن واو نبود مي گفتيم که فلسفه ي تربيت همان تربيت فلسفي است يا تربيت فلسفي همان فلسفه ي تربيت است آن واو مي گويد که دوتاست. خوب اگر دوتاست حالا معلوم مي شود که تربيت غيرفلسفي هم داريم. انواع و اقسام تربيت شايد داشته باشيم. به تعداد مکتبهاي تربيتي تربيت هست. اما فلسفه تربيت فکر نمي کنم خيلي متعدد باشد تربيت ها مثل تربيت فلسفي، تربيت بدني، تربيت روحي، تربيت روستايي، تربيت شهري، تربيت غربي، تربيت شرقي، مي شود که همينطور کتاب نوشت يک فهرست درست کرد پس تربيت ها انواع دارد حالا يکي هم تربيت فلسفي است اما فلسفه ي تربيت چندتاست؟ چند تا فلسفه ي تربيت داريم؟ آره ديگر فلسفه ي تربيت همان فلسفه است انواع تربيت ممکن است گوناگون باشد اما فلسفه ي تربيت يک چيز است. من مي خواهم استفاده کنم که فلسفه ي تربيت را اگر کسي بداند حتي آنجا هم باز اختلاف نظر مي شود حالا فيلسوفان يا روي فلسفه ي تربيت بحث کنند دوباره اختلاف نظر پيدا مي شود. اگر کسي فلسفه ي تربيت را بداند، خوب آگاه باشد هر تربيتي فلسفه خواهد بود بشرطي که فلسفه ي تربيت بداند. خوب حالا ما اين بحث را ادامه ندهيم که شما فکر نکنيد بازي با الفاظ مي کنيم، اما بالاخره تربيت فلسفي چيست؟ و فلسفه چيست؟ حالا فلسفه چيست هم خيلي زياد است اگر بخواهيم جواب بدهيم که فلسفه چيست، بايد کتابها سياه کنيم، خيلي سخت است به تعداد نحله هاي فلسفي در عالم تعريف براي فلسفه شده نحله هاي فلسفي هر کدام يک تعريفي دارند آن هم اگر واردش نشويم بهتر است. حالا سراغ خود ملاصدرا برويم. اينجا بهتر است صحبت را متمرکز کنيم که به يک جايي شايد برسيم يا نرسيم.
ملاصدرا با صدرالمتألهين عليه الرحمة فلسفه اش يا حکمتش حکمت متعاليه است. خودش حکمت خودش را متعاليه دانسته است. اما چه منظوري از متعاليه داشته است؟ متعالي يعني چه؟ مگر حکمت ابن سينا حکمت متعالي نيست مگر حکمت سهروردي متعالي نيست؟ در آنها و اصلاً در فلسفه تعالي هست. هر فلسفه يي تعالي در آن هست در فلسفه اگر تعالي نباشد، فلسفه نيست. حکمت متعاليه، فلسفه ي متعاليه اصلاً « تعالي » يعني چه؟ حالا استادان اينجا هستند نمي دانم اين تعالي را در فرنگي چه به آن مي گويند:
Transcendantal است،Transcen است، Transcendantاست، ما اينها را کار نداريم Transcendantal نيست يک چيز ديگر است. « تعالي » واژه ي عربي است، فارسي تعالي مي شود « فرا رفتن ». حالا فرا کجاست؟ و در فرا رفتن به کجا مي رسيم؟ و ملاصدرا چه مي طلبد؟ دست عالي به کجا مي خواهد برسد؟

گفته اند که يک پادشاه معارف دوستي بود آن پادشاه برخلاف خيلي از پادشاهان. به انديشمندان کشور خودش دستور داد که من مي خواهم خلاصه معارف بشري را بفهمم همه اين کتابها را براي من ترجمه کنيد خلاصه اش را بگوييد که ببينيم سرّ هستي چيست؟ من آن معرفت ناب را مي خواهم به آن دست پيدا کنم. انديشمندان جمع شدند ديدند همه کتابها را بخواهند ترجمه کنند که خيلي کار مشکلي است، نمي شود. تبادل نظر کردند و از بين همه کتب موجود، - کتب حکمت- ده تا انتخاب کردند گفتند اينها را ترجمه مي کنيم بعرض ملوکانه مي رسانيم؛ ده تا را ترجمه کردند خلاصه اش را گرفتند ديدند که نه اينها زياد است حالا شاه حوصله ندارد، آخر پادشاهان خيلي حوصله ندارند که بنشينند گوش بدهند اين خيلي زياد است. اينها حکيم بودند، انديشمند بودند در مشورت به اين نتيجه رسيدند که اين ده تا را تقليل بدهند به يکي، باز آن ده تا کتاب را هم در يک کتاب عصاره و خلاصه اش کردند، بعد آمدند ديدند مطالب کتاب هم زياد است پادشاه کجا حوصله دارد که همه اينها را بشنود گفتند خوب اينجا هم بايد دست به تقليل بزنند، خلاصه و خلاصه و خلاصه، آن کتاب را که حالا خلاصه آن ده تا کتاب بود خلاصه کردند در يک صفحه گفتند اين صفحه را مي بريم و برايشان مي خوانيم. ديدند اين صفحه هم جملات پرطمطراق طويلي دارد اين پادشاه حوصله ندارد؛ گفتند بهتر است جملات اين صفحه را هم در يک جمله خلاصه کنيم اين ديگر بهتر است آمدند و زود زدند بيچاره حکما و انديشمندان زمان، آن صفحه را هم يک جمله از آن ساختند که ببرند محضر ملوکانه بگويند اين خلاصه ي معرفت است. تا اين کار را کردند از قضاي روزگار آن جمله گم شد و فراموششان شد جمله گم شد وا مصيبتها حالا اين همه زحمت کشيدند رسيدند به يک جمله و آن جمله نيست حالا اين جمله چه هست؟

حالا اگر از شما بپرسند که آن جمله چه هست شما چه مي گوييد؟ عصاره ي همه ي معارف، خلاصه ي همه ي کوششها، بشر اين همه کوششها را که مي کند از آغاز تا انجام همه ي مردم دنيا، شرقي و غربي، روستايي و شهري، بشر چه مي خواهد؟ ببينيم بشر از متعالي چه مي خواهد؟ اصلاً آدم چه مي خواهد در يک کلمه، وراجي نه، در يک کلمه شما چه مي خواهيد؟ يک دفعه متوجه شدند همان چيزي که نخستين فيلسوف بزرگ جهان اسلام کتاب درباره اش نوشته، - که حالا من از آنجا مي خواهم بيايم به ملاصدرا اسم کتابش تنبيه علي سبيل السعادة است- و آن سعادت است بشر سعادت مي خواهد؛ سعادت، نيکبختي. هر بشري طالب سعادت است از هر کسي بپرسي سعادت مي خواهي؟ مي گويد بله من اصلاً سعادت مي خواهم ديگر پس چه مي خواهم سعادت مي خواهم. اما حالا سعادت چيست؟ چگونه مي شود به آن رسيد و کجا مي شود به آن دست يافت؟ اين تعالي اينجاست يعني همان سعادت، اگر ابونصرفارابي از سعادت صحبت کرد و وصول به سعادت، صدرالمتألهين حکمت خودش را حکمت متعاليه ناميد و با تعالي مي خواهد به آن برسد.
شما که همه اهل فلسفه هستيد در اين محضر شريف يا فيلسوفيد يا دوستدار فلسفه، - که بهتر است آدم دوستدار فلسفه باشد دوستدار فلسفه بودن بهتر از فيلسوف بودن است اصلاً فلسفه، دوستدار فلسفه بودن است هر کس دوستدار فلسفه است او فيلسوف است، مي خواهد اصطلاحات بلد باشد يا بلد نباشد؛ هزار تا اصطلاح بلد باشي ده هزار تا کتاب خوانده باشي ولي دوستدار فلسفه نباشي فيلسوف نيستي. اصلاً خود « فيلوسوف » هم يعني « دوستدار حکمت »، آدم بايد حکمت را دوست بدارد. همه ي شما، تعالي را دوست داريد، اما تعالي يعني چه؟ علو کجاست؟ حالا با موشک، با اين ماهواره ها تا کره ي مريخ يا مافوق کره ي مريخ مي روند شايد به همه ي کهکشانها بروند. گاگارين اولين کسي بود که چند سال پيش رفت کرات و برگشت. گاگارين وقتي به کره ي مريخ رفت و برگشت، آنجا که بود متعالي شد يا نه؟ من باورم نيست که به آخرين کرات که برويم به تعالي رسيده باشيم. از يمين برويم برويم تا آخر کره ي زمين به تعالي مي رسيم؟ از يسار برويم آيا به تعالي مي رسيم؟ به هر کجا که روي آسمان همين رنگ است، حالا به زمين برويم بکنيم زمين را برويم پايين، مي خواهيم به تعالي برسيم به يک جايي برسيم به کجا مي رسيم؟ هر چي بروي همين است؛ يمين، يسار، بالا، پايين. مثلاً اگر به کره ي مريخ بروي خيلي بهتر از اينجاست؟ بنده يک لحظه کره زمين را نمي دهم به هزار تا کره ي مريخ، همين جا خوب جايي است آنجاها معلوم نيست آب و هواي خوبي داشته باشد. اگر آب و هواي خوبي داشته باشد تازه مي شود همينجا. تعالي يعني چه؟ تعال يعني چه؟ اين نکته الان به ذهنم آمد براي شما مي گويم زبان عربي، - حالا نه اينکه کاملترين زبان باشد به عقيده بعضي ها که مي گويند کاملترين زبان است، من اين چنين عقيده يي ندارم؛ قرآن کاملترين کتابهاست ولي زبان عربي لزوماً کاملترين زبانها نيست ولي- نکته هاي دقيقي در آن هست. وقتي که عربها مي گويند تعال، ما مي گوييم بيا، انگليسي ها مي گويند Come Here، تعال خيلي معني خوبي در آن هست نه اينکه بيا پيش من بلکه معمولاً بالا بودند آن وقت آن زير دست را مي گفتند بيا بالا، « تعالي يعني بيا بالا »، حالا بالا کجاست؟ حکمت متعاليه کجا مي خواهد ما را ببرد به چه تعاليي؟ تعالي و بالا بودن در کجاست؟ تمام جهات ششگانه را بگرديد راه به تعالي نداريد، تعالي در خود شماست اما بيرون به دنبالش مي گرديم « شرقوا او غربوا » شرق و غرب عالم را بگردي به تعالي نمي رسي در خودت هست مکان را در هم بنورد به تعالي نمي رسي، مکان مکان است هر جا بروي مکان است. زمان را به گذشته برگرد برو برو به گذشته تا به مه بانگ، بيگ بنگ حالا اينها که امروز فيزيکدانها بيگ بانگ قائل هستند مي گويند يک انفجار بزرگ که قبل از آن هر که هر چه پرسيد مي گويند نمي دانيم قبل از بيگ بنگ چه بوده، مي گويند بيگ بنگ آغاز زمانه ي ماست حالا برو تا بيگ بنگ انفجار بزرگ، تعالي است؟ تعالي نيست در زمان برو از اينطرف، آينده را برو هر چي حالا زمان را بر وي همان زمان است باز هم، تعالي کو؟ به گذشته که به بيگ بنگ- طبق نظر فيزيکدانها- مي رسيم، حالا متکلمين ما که چيزهاي ديگر مي گفتند وارد اين بحث نمي شويم. به آينده که برويم به کجا مي رسيم پايان تاريخ کجاست؟ اجازه بفرماييد طرح مسئله کنيم حالا اين روزها از پايان تاريخ هم حرف مي زنند که من نمي فهمم که اين پايان تاريخ که اينها مي گويند يعني چه؟ اين يک چيز ديگر است يک چيز اجتماعي است که حالا خيلي فلسفي نيست، در تفسير ما پايان تاريخ يعني جايي برسد که ديگر زمان نباشد چون تا زمان هست، تاريخ هست، تا حوادث زماني هست تاريخ هست تا آدم هست و زمان هست و حوادث هست، تاريخ هست، پايان تاريخ کجاست؟ دو تا نظر هست با نظرهاي علمي من خيلي کار ندارم خيلي موافق نيستم اونها نمي دانند چه مي گويند يکي اينکه پايان تاريخ مي رسد به نيستي، تمام مي شود، همه چيز نابود مي شود، شايد آدمهاي بدبين اينطوري فکر کنند. اما اگر ما اين نظر را نپذيريم که نمي خواهيم بپذيريم که ما ميل نداريم نيستي را در پايان تاريخ بپذيريم، چي جاي آن بگذاريم، پايان کجاست؟ پايان نه اينکه ادامه داشته باشد اگر ادامه دارد باز هم ادامه دارد تا کي باز هم، همي باز هم، هي باز هم تا کي؟ پايان را بگو نيستي را که ما نمي خواهيم قبول کنيم يا مي خواهيد قبول کنيد؟ نه قبول نکنيد بهتر است.
اگر از ملاصدرا بپرسيد که ملاصدراي بزرگ پايان تاريخ کجاست؟ با صراحت تمام بدون مج مج کردن به شما مي گويد: « پايان تاريخ معاد است. » تمام فلسفه ملاصدرا در خدمت معاد است، اغراق نمي گويم. اگر کسي شک دارد بايد دوباره يک دور اسفار را بخواند کتابهاي ديگر ملاصدرا را، يک دور دوباره بخواند زوري که ملاصدرا در مسئله معاد زده، هيچ فيلسوفي در طول تاريخ نزده موفق موفق نيست بحث ديگري است؛ گر تو بهتر ميزني، بستان بزن. اگر تو معاد بهتري اثبات مي کني بيا جلو، هي نگو نقل و تعبد و اين چيزها؛ آدم ناداني خودش را گاهي به حساب تعبّد مي گذارد، نادان است مي گويد من متعبّد هستم تعبّد خيلي چيز خوبي است ولي ناداني چيز خوبي نيست بعضي آدمها ناداني را با تعبد با هم قاطي مي کنند نادانيشان را به حساب تعبد مي گذارند اين خيلي مغالطه ي بزرگي است ناداني تعبد نيست اصلاً تعبد خودش مال عقل است آدم بي عقل اصلاً متعبّد نيست. اصلاً معني ندارد تعبّد براي آدم بي عقل، تعبّد مال عقل است. خوب، ملاصدرا مي گويد پايان تاريخ معاد است حالا چه جوري بايد به معاد رسيد؟ عرض کردم اين سفر سفر بيروني نيست با هواپيما نمي شود رفت اين سفر، اسفار اربعه دارد. ببينيد هم معاد است هم متعالي هم اسفار است. اسم بزرگترين کتاب ملاصدرا اسمش اسفار است. خيلي کتاب دارد ايشان بزرگترين و معروفترين آنها، الاسفار الاربعة، چهار سفر است من حالا چهار سفر را نمي خواهم توضيح بدهم وقت زيادي نيست. انسان، سالک است سلوک هم همين است خانقاهها از سلوک صحبت مي کنند، شما از سلوک مي شنويد، فلان درويش سالک است، فلان عارف سالک است، سالک يعني چي؟ « سلوک » يعني « راه رفتن » در کوچه هاي تهران؟ در کوچه هاي اصفهان؟ کجا ؟ سلوک کجاست؟ آن راهي که در آن قدم مي زني کجاست؟ در کدام خيابان مسافري؟ در کدام قطار سوار هستي؟ در کدام اتومبيل؟ در کدام هواپيما؟ سوار چه چيز بشويم و اين اسفار ملاصدرا را انجام بدهيم؟ اسفار ملاصدرا چهارتاست. حالا همين يک دانه اش را، سفر « من الخلق الي الحق » را انجام بدهيم در چه خطي؟ و اين خط در جغرافياي جهان کجاست؟ جايي نشان داده اند، جهت دارد؟
فلسفه ي ملاصدرا فلسفه است، حکمت است اما عرفان هم هست معرفت است، معنويت است. اين سفر در درون است در خودت، در خودت بايد سفر کني نه بيرون. در کوچه هاي تهران نگرد در خواب در بيداري در سفر در حضر در جواني در پيري در بچگي در خودت، يک سفري بکن، تا حالا در خودت سفر رفتي؟ لازم نيست براي اين سفر در را روي خودت ببندي. در را هم باز بگذار تو خلق هم راه برو چلوکباب هم بخور شکلات هم بخور هر کاري دلت مي خواهد بکن، اما مي تواني با همه ي کارهايي که مي کني در خودت سفر داشته باشي. از سعدي ياد بگير يک شعر قشنگ عاشقانه و شاعرانه براي ما هفتصد سال پيش گفته او سفر را ياد داده:

هرگز حديث حاضر غايب شنيده اي *** من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است

حالا اين دل چگونه بجايي ديگر باشد ما درويشي که نمي خواهيم حرف بزنيم اينجاست که حالا دوباره مي افتند که دل است عقل نيست، عشق است، عقل نيست. نمي دانم چرا آدمها توجه نمي کنند والله دل جز عقل نيست. دل بي عقل چقدر برايتان ارزش دارد؟ به من بگوييد ببينم منهاي عق و درايت و فهم يک دل پيدا کنيد که هيچ عقل و شعور در آن نباشد، چقدر ارزش دارد؟ خودتان به خودتان جواب بدهيد بقول سنايي:

آنچه دل نام کرده اي به مجاز *** رو به پيش سگان کوي انداز
پاره يي گوشت نام، دل کردي *** دل تحقيق را بهل کردي

اين تکه گوشت، دل نيست، دل همان آگاهي است عقل است تمام العقل است. تا من مي گويم عقل، يک کسي مي گويد عقل تکنيکي، اين هم عقل است ديگر؛ مکانيکي عقل دارد معلوم است که دارد معلوم است که فلان سياستمدار عقل سياسي دارد معلوم است که فلان اقتصاددان عقل اقتصادي دارد اينها همه عقل است اما هر کدام از آنها يک وجهه از عقل است؛ عقل اقتصادي، عقل سياسي، عقل تکنيکي، عقل علمي، عقل تاريخي اينها همه عقل است هزاران عقل داريم هي تقسيم کن اينها شئون عقلند حتي عقل منطقي، منطق از عقل مي آيد يا عقل از منطق؛ منطق، عقل را ساخته يا عقل، منطق را ساخته؟ بله عقل، منطق را ساخته و سازنده هميشه بالاتر از ساخته شده است. صانع هميشه فوق مصنوع است. درست کرده امام حالا خودش را زنداني در مصنوع خودش نمي کند حالا معتبر هم مي داندش؛ مي گويد خيلي خوب در اينجا خوب است حالا من گرفتارش نمي شوم و حالا من ممکن است بالاتر هم بتوانم بروم. ما از اين عقل صحبت مي کنيم ملاصدرا از اين عقل حرف مي زند اگر تا حالا اين را از فلسفه اش نفهميدي برو دوباره بخوان اگر غير از اين فهميدي استادت بهت غلط فهمانده برو دوباره بخوان.
عقل ملاصدرا عقل متعالي است. اين است که گاهي اشخاص جايي تضاد مي بينند؛ اين روزها مد شده به ملاصدرا اشکال مي کنند که فلسفه اش تلفيقي است التقاطي است راست مي گوييد درست هم هست يک جاهايي حرفهاي ملاصدرا با منطق ارسطو سازگار نيست، من هم قبول دارم يقيناً نيست در چارچوب منطق ارسطويي بعضي از مباني ملاصدرا نمي گنجد حالا بايد اين را بگوييم اين التقاطي است نمي دانسته نه مي دانسته سالک است ملاصدرا در مرحله ي عقل ارسطويي دارد از منطق ارسطويي استفاده ي حد اکمل مي کند و منطق برايش سر جاي خودش اعتبار دارد، ولي يک جايي عبور مي کند، عروج مي کند، تعالي پيدا مي کند اينکه مي گويد: « مما علّمني ربي بما اشهدني »، يک جايي مشاهده مي رسد اين مشاهده هم مشاهده هاي درويشي نيست که حالا يک جن و پري ببيند، اين همانجاست که از چارچوب منطق ارسطويي بالاتر رفته « مما الهمني » مي گويد اما همان وقت که مي گويد باز مي بينيد جنبه ي منطقي دارد اعتبار عقلاني دارد محکم است، آنجا هم دوباره يک چيزي با شما تعارف نمي کند وقتي که مي گويد مي بينيم چقدر استحکام دارد اين تربيت فلسفي يعني همين.
الان خانم ابيانه از دوست من دکتر محقق داماد نقل کرد که فرمودند که فلسفه بايد پاسخگو باشد حرف درستي هست اما ما تا اينجا براي فلسفه تکليف معين کرديم، بايد پاسخگو باشد مثل اينکه فلسفه اينجا نشسته عبا و عمامه کرده، همينطور هي به سؤالات پاسخ بگويد، اين تصور غلط است فلسفه يک چيزي نيست که آنجا گذاشته باشد آنجا نشسته باشد تو کتاب نوشته شده بله اينها که نوشته شده اينها فلسفه است يک تقليد از فلسفه، فلسفه يعني فکر کردن نه فکر کردن معمولي فلسفه يعني بنيادترين پرسشها را طرح کردن پرسشهاي بنيادي نه اينکه ظهر چلوکباب بخورم يا چلو خورشت اين خيلي مسئله مهمي نيست برو يکي را بخور. طرح بنيادين پرسشهاي هستي اين کار فلسفه است و تلاش براي يافتن پاسخ، اين کار فلسفه است؛ اين آموختني نيست که من به شما درس بدهم، کتاب اسفار را که درس بدهم اسفار درس ميدهم چون اين کتاب فلسفه است حالا مي گويند که فلسفه ولي فلسفه را نمي شود درس داد فلسفه را تو بايد در خودت پيدا کني تو بايد اهل طرح پرسش بشوي اين را چه جوري من يادت بدهم؟ شايد مي شود بگويم که چکار بکن چه جوري طرح پرسش بکن آن زور و قوه اش در خودت هست خودت بايد فيلسوف بشوي هزار تا کتاب فلسفه را بخواني و حفظ باشي بلکه تمام کتاب فلاسفه شرق و غرب را امام فکرت فعال نباشد نتواند طرح پرسش بکند والله تو فيلسوف نيستي تو انباني از اطلاعات فلسفي هستي تو بايد بتواني طرح پرسش بنيادي کني و بکوشي براي پاسخش اين را چه جوري مي شود ياد داد. شايد آموختن اين کتابهاي فلسفي مُعد باشد که آدم کم کم خودش فعال فلسفي بشود. تربيت فلسفي يعني « فلسفيدن » فلسفه ما نداريم فلسفيدن داريم. فلسفه آن است که نوشته شد وقتي نوشته شد تمام شد سقراط هيچ وقت ننوشت حتي يک کلمه فيلسوف واقعي او بود چرا نمي نوشت؟ نه اينکه بي حال بود عمداً نمي نوشت مي گفت وقتي من نوشتم ديگر تمام مي شود ديگر مرده است يک جنازه است، اما وقتي من ننوشتم در من فعال است من را آرام نمي گذارد وقتي که نوشتم از من جدا مي شود ديگر جدا شد برو بندازش در کتاب، وقتي در من است من را آرام نمي گذارد، کلنجار دارد با من، فلسفه آن کلنجاري است که سقراط با خودش دارد اين فلسفه است. ما اينجوري فلسفه مي خوانيم يا اينکه مي رويم اصطلاحات ياد مي گيريم هي قلنبه سلمبه مي گوييم فکر مي کنيم فلسفه بلد هستيم.
يک روزي همين پنج يا شش ماه پيش بود از همين خيابان مي رفتيم. بطرف تجريش پياده مي رفتم ديدم يک آقايي تند تند آمد گفت اجازه مي دهيد همراه شما يک قدري راه بروم گفتم بفرماييد يک لباس ژنده پوشيده بود من فکر کردم جزو عمله هاست مي خواهد يک مسئله ي شرعي از من بپرسد بعد که صحبت کرد معلوم شد که او سي سال پيش از دانشگاه کمبريج دکترا گرفته، و استاد مکانيک است خيلي خوب برجسته است. گفت غرضم از مزاحمت اين است که يک مجله يي از همان دانشگاه کمبريج براي من مي آيد اين شماره ي اخير که اين مجله آمده يک انگليسي مقاله نوشته و به اوضاع ايران پرداخته و نوشته که در هيچ کشوري امروز در کره ي زمين به اندازه ي ايران فلسفه خوانده نمي شود و به فلسفه اين اندازه بها داده نمي شود آن نويسنده ي انگليسي نوشته، حالا از من مي پرسيد که اين نويسنده راست مي گويد؟ ديدم سوال سختي کرد. خوب حالا اون نويسنده لابد استقراء کرده يک آماري داشته بي خودي که ننوشته، گفتم والله بنظر مي آيد. که بظاهر حرفش درست باشد ما امروز کلاس فلسفه خيلي داريم همه جا در هر مسجد و محراب و مدرسه و دانشگاه همه فلسفه مي خوانند هي بداية و نهاية و... مي خوانند، خانمها و آقايان همه جا فلسفه مي خوانند. گفتم آره بظاهر از نظر آماري حرفش بيجا نباشد شايد در هيچ کشوري اين قدر ولوله ي فلسفه نباشد مي خوانند خيلي ها مي خوانند اما اينکه تا چه اندازه فلسفه جدي است و درست خوانده مي شود آن را من چه عرض کنم من جوابي ندارم به آن آقا گفتم آن را من مي توانم قول بدهم که فلسفه چه اندازه جدي خوانده مي شود اما اگر اين خواندن است آره راست مي گويد، اين را آن آقا درست گفته.

بهر صورت تربيت فلسفي تفلسف جدي است فلسفه هم با هيچ کس شوخي ندارد همه چيز شوخي دارد جز فلسفه، فلسفه با هيچ کس شوخي نمي کند خيلي جدي هست. اين هم به شما عرض کنم خانمها و آقايان و در عين حال راه خطرناکي هم هست، فلسفه خطرناک است اگر کسي ريسک ندارد نمي تواند خطر بکند نرود دنبالش؛ اين دم شير است به بازي مگير اگر بخواهي تعارف کني و آنطور که تو دوست داري فلسفه ببافي و مطابق عقايد خودت درش بياوري اينها فلسفه نيست فلسفه تو را در دوراهي قرار مي دهد، سهمناکترين پرسشهاست، شب خوابت نمي برد بايد اين را پاسخ بدهي درگيرت مي کند تا آخر عمر اين فلسفه جدي است؛ آدمهايي که اين جورند اينها فيلسوف هستند چه اصطلاحات بدانند چه ندانند. اگر کسي اين دردمندي را دارد اين فيلسوف هست حالا چه اصطلاحات بداند چه نداند، من تربيت فلسفي را اين مي دانم اما حالا اينکه اين تربيت فلسفي است يک قدري عام است اما هنوز از متعاليه صحبت نکردم.

ملاصدرا حکمتش متعالي است بالاخره هنوز نگفتم تعالي کجاست؟ در درون شماست. درون شما چه هست؟ نمي گويم برو خانقاه توصيه نمي کنم مي خواهي بروي برو نهيت هم نمي کنم گوشه هم نشين، کار و زندگيت را بکن. من يکقدري ساده مي خواهم حرف بزنم حالا هي کشف و شهود، از اول فوري انتظار نداشته باش که در باطن کشف و شهود کني نه من اينها را کار ندارم عقل، باطن شماست اما عقل کجاست؟ همه دم از عقل مي زنند تنها چيزي که همه هم دم ازش مي زنند و هم خوشحالند که دارند و هم کمبود احساس نمي کنند، عقل است. همه مزاياي جهان را از آدمها بپرسيد مثلاً پول به اندازه داري؟ مي گويد نه بابا پولم کم است مکنت، مقام، پست به اندازه کافي وضعت خوب است؟ مي گويد نه يک قدري بالاتر باشد بهتر است، ناراضي است هر چيز هر مواهبي که خدا بدهد از آدم بپرسد مي گويد بيشتر، بپرسيد حالا عقل چطور؟ کمبودي چيزي داري مي گويد نه بابا من کمبود عقل ندارم بقول سعدي باز شيخ عجل عليه الرحمة مي فرمايد: « همه را فرزند به جمال نمايد و عقل به کمال. » هيچ کس نمي گويد من عقلم کم است و هيچ کس نمي گويد بچه من زشت است هر کس بچه خودش را زيبا مي داند.
بله همه کس از عقل راضي هستند اما حالا همين عقل فراوان که همه دارند و همه راضي هستند هيچ مي داني که عقلت کجايت است؟ عقل چي هست راستي؟ خوب در رفتار که ظاهر مي شود رفتار عاقلانه داريم مي گوييم اين آدم رفتار عاقلانه دارد پس عقل دارد، خود عقل کو؟ اگر بپرسم چشمت کجاست؟ مي گويي اينجا، اگر بگويم گوشت کجاست؟ مي گويي اينجا، اگر بپرسم شامه ات کجاست؟ مي گويي اينجا، اگر بگويم ذائقه ات کجاست فوري به زبانت اشاره مي کني. اين ادراکات حسي را هر کجا بپرسند فوري موضعش را نشان مي دهي. اگر بپرسند عقلت کجاست؟ کجا را نشان مي دهي؟ بعضي ها سرشان را نشان مي دهند. عقل واقعاً اينجاست؟ حالا ما وارد فيزيولوژي مغز که نمي خواهيم بشويم. امروزيها مي گويند حرکتهاي سلولي مغز و اعصاب و ... اين حرفها که مي زنند اين حرفها درست است غلط نيست اينها درست است ولي آيا عقل همان حرکت سلولهاست؟ همان سلولها که حرکت مي کنند آن عقل است؟ يا آنها مُعد هستند؟ آنها وسيله است آري اگر کوچکترين اختلالي در مغز باشد آدم خوب فکرش کار نمي کند. عقل ندارد اين درست است اما آيا عقل همان سلولهاست؟ همان حرکت سلولهاست؟ همان باطن شما عقلت است، اما هر چي به خودت بينديشي و در درون خودت بينديشي به اين عقل نزديک و نزديکتر مي شوي البته در ارتباط با بيرون، ارتباطت را با بيرون قطع نکن هيچ وقت هيچ وقت منزوي نشو نرو يک گوشه بنشين، زندگي کن اما درون را هرگز فراموش نکن تأمل کن تأمل که مي داني يعني چه؟ راستي واژه ي تأمل را مي داني يعني چه؟ تأمل همه بکار مي برند واژه ي تأمل يعني چه؟ اصلاً اين چه واژه يي است؟ فارسي است يا عربي؟ عربي است واژه ي تأمل عربي است. اين واژه يعني چه؟ تأمل کردن با تعقل کردن چه فرقي دارد؟ تأمل کردن با تفکر کردن چه فرقي دارد؟ اينها واژه هاست ما بايد بدانيم اگر ندانيم پشت واژه ها قايم مي شويم فکر مي کنيم خيلي چيز مي دانيم ما هميشه پشت واژه ها پنهان هستيم از اين به بعد يک وقت با خودت صميمي شدي ببين چقدر پشت واژه ها پنهان هستي واژه ها را حفظ کردي فکر مي کني معنيشان را مي داني؛ والله اگر بداني، پشت خيلي از آنها پنهان شدي و سنگر گرفتي. « تأمل » با « تعقل » با « تفکر » هم نزديک است هم فرق دارد » من الامل » امل آرزو است آن وقت تأمل يعني آرزو بباف؟ نه، يعني فکر کردن دقيق فکر کن اما فکري که بسوي آينده شما را مي کشاند که در آن آرزو هم هست امل هست فکري که توأم است با آرزوي رسيدن اين تأمل است از امل امل يعني آرزو لغت عربي است تأمل يعني خيلي آرزو داشتن اما با فکر و تعلق همراه کردن اين تأمل است ما در تربيت فلسفي بايد تأمل کنيم و به تعالي اگر برسيم تعالي درون است. حالا مي خواستم از حرکت جوهري صحبت کنم وقت نيست حرکت جوهري ملاصدرا هم همين است حرکت مکانيکي نيست حرکت فيزيکي نيست بعضيها فکر مي کنند حرکت است مثل حرکت اتومبيل است. حرکت جوهري اصلاً با هيچ يک از اين حرکتهايي که شما مي شناسيد، - شما اگر اقسام حرکت را بخواهيد بشماريد چند نوع حرکت مي شناسيد اگر اقسام حرکت را بخواهيد بشماريد چند نوع حرکت داريم حالا اقسامي دارد- حرکت جوهري با هيچ يک از اينها قابل مقايسه نيست، اصلاً اينها نيست اصلاً حرکت جوهري را نمي بينيد اصلاً جوهر را هم نمي بينيد چه برسد به حرکتش. شما حتي حرکت عرض را هم نمي بينيد، حرکت اتومبيل را مي بينيد يا اتومبيل متحرک را؟ به خودتان جواب بدهيد اتومبيل را در حال حرکت مي بينيد اما حرکت منهاي اتومبيل، را مي بينيد يا نه؟ اين حرکت مکانيکي عرضي است پست ترين نوع حرکت است همين را هم نمي بينيد چه برسد به حرکت جوهري. حرکت جوهري عقلاني محض است اصلاً جوهر، عقلاني است کسي بدون عقلانيت نمي تواند از جوهر حرف بزند نمي تواند به کلمه ي جوهر تفوه کند.
وقت گذشته حالا اگر بخواهم وارد شوم و حرکت جوهري بگويم شما را خسته مي کنم که خسته هستيد من خودم تازه ام ولي شما از صبح تا حالا داريد اين حرفها را گوش مي کنيد. بهر صورت حرکت جوهري ملاصدرا هدفش تعالي است تعالي رسيدن به حق تبارک و تعالي است و معاد هم هست معاد هم بازگشت به حق است؛ معاد هم شما غلط معني نکنيد معاد يعني چه؟ اين شعر را مي خوانم و ختم مي کنم اما روي اين شعر فکر کنيد اهل فلسفه:

وقد سالوا و قالوا ماالنهاية؟ *** سالوا فقيل هي الرجوع الي البداية

سئوال کردند و گفتند نهايت چه هست؟ پايان، بازگشت به آغازست.» درود بر شما.

پي‌نوشت‌:

1- اين مقاله متن سخنراني دکتر غلامحسين ابراهيمي ديناني استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران در سيزدهمين همايش بزرگداشت ملاصدراست که از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط