تأثير انديشه هاي فلسفي در زندگي انسان

از آنجا که هر مکتب فلسفي اي آثار و تأثيرات خود را در زمينه هاي جاري اجتماع بارور و ايجاد مي نمايد، مي توان گفت هيچ مکتب فلسفي اي نيست که از قاعده فوق مستثني باشد. در زمينه فلسفه ي اسلامي نيز امر به همين منوال است.
دوشنبه، 11 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأثير انديشه هاي فلسفي در زندگي انسان
تأثير انديشه هاي فلسفي در زندگي انسان

 

نويسنده: اعلاء توراني (1)




 

مقدمه

از آنجا که هر مکتب فلسفي اي آثار و تأثيرات خود را در زمينه هاي جاري اجتماع بارور و ايجاد مي نمايد، مي توان گفت هيچ مکتب فلسفي اي نيست که از قاعده فوق مستثني باشد. در زمينه فلسفه ي اسلامي نيز امر به همين منوال است.
مقاله حاضر نخست تأثير چند مکتب فلسفي مثل انسانگرايي (2)، پوچگرايي (3)، اگزيستانسياليسم (4) و تجربه گرايي (5) را در زندگي اجتماعي انسان طرح کرده و سپس در قسمت دوم به تأثير فلسفه ي الهي اسلام در زندگي بشر پرداخته است. اين تأثيرات هم در جنبه ي اجتماعي خواهد بود و هم در جنبه ي فلسفي که مي توان به تأثير جهان بيني الهي در انديشه هاي فلسفي و نوآوري فلسفي مسلمانان اشاره نمود.
استاد مطهري نيز در کتاب علل گرايش به ماديگري در بخش نارسايي مفاهيم فلسفي چند نمونه از آراء ناقص فيلسوفان غرب را ذکر مي کند که به بدآموزي و بدفهمي دين و پوچگرايي منجر شده است. (6)

الف) تأثير فلسفه در زندگي اجتماعي انسان در مغرب زمين

يکي از مکتبهاي قرن بيستم که شايد بتوان بحمل شايع صناعي، آن را فلسفي خواند مکتب مارکسيسم است. اين مکتب معتقد است که انديشه ها حزبي هستند و فلسفه نوعي پايگاه اجتماعي دارد؛ اين بدين معناست که فلسفه داراي يک دوره ي اجتماعي است. اشکال اين تفکر اين است که حزبي است؛يعني اگر حزبمان عوض شود فکرمان نيز عوض مي شود. (7)
دسته ي ديگري از فلسفه هاي داراي تأثير اجتماعي، فلسفه هاي تجربي است. بعضي به آنها مکتب ثبوتي و تحققي و اثباتي مي گويند. خوب است به آن مکتب تحصلي بگوييم از اين رو، در اينجا مکتب تجربي را به مکتب تحققي و غيرتحققي تقسيم مي کنيم. فلسفه ي تحصلي (8) معتقد است که بايد فلسفه را در علم محصور کرد و تنها معرفتي که حق بودن دارد، علم است. (9)
آنچه که فيلسوف جديد اثبات مي کند براي علم نيست براي قدرت و انديشه جديد است. فيلسوف جديد به خلق اصالت مي دهد اما متکلم، خلق را در قدرت خدا مي داند و هر چه اثبات مي کند براي اين است. دکارت اين کارکرد را جدا کرده است.
فيلسوف عالم را سازوکار مادي مي داند و قائل به کثرات است اما متکلم، عالم را داراي کثرتي مي داند که در سايه خدا به وحدت ميرسد و به خدا متکي است از نظر فيلسوف جديد، عالم داراي سازورکار مادي است و براي شناخت واقعگرايي (10) مادي بايد با حس وارد شد و در آن با من بيگانه است. (11) با تفسير مکانيکي از عالم است که واقعگرايي و تجربه گرايي و مکتب تحصلي مطرح مي شود. همه تاثيرات روانشناختي و معرفت شناسي فلسفه هاي فوق است که امروزه به صورت مکتبهاي معرفت شناسي و روانشناسي و جامعه شناسي ظهور نموده است و اينها فقط بخشي از تاثيرات فلسفه در زندگي انسان است.

ب ) تأثير فلسفه در ساير شئون زندگي

تأثير تفکر فلسفي در ادبيات، هنر، سياست، صنعت و... آن چنان است که اکثر هنرمندان و رمان نويسان چه در دنياي غرب و چه در جهان اسلام از اين تفکر فلسفي برخوردار بودند و حتي شايد بتوان گفت هيچ هنرمند و رمان نويس و شاعري نبوده است که به يکي از مکتبهاي فکري، فلسفي وابسته نباشد در اين مسير مي توان به افرادي چون هوگو، اميل زولا، شکسپير، بالزاک، تولستوي، کافکا، کامو، سارتر، دبوار و ... اشاره نمود. افرادي که يک مکتب فکري فلسفي داشتند در علوم اجتماعي صاحبنظر بودند و به تئوريزه نمون انديشه اي فلسفي اجتماعي دست زدند؛ آنگاه براي توسعه و ترويج آن به نوشتن رمان و سرودن شعر و موسيقي پرداختند. هوگو براي آنکه در صحنه ي اجتماع مجازات با گيوتين را طرح و نقد کند، به نوشتن رمان دست زد. برخي از تاريخ نويسان معتقدند که فلسفه در قرن هفدهم فقط منحصر به حلقه هاي فکري خاص بود ولي در قرن هجدهم به صورت رمان و ادبيات در معرض مطالعه و قضاوت عموم قرار گرفت. فلسفه در قرن هجدهم تبديل به گفتمان غالب گرديد، در قرن نوزدهم بصورت ايدئولوژي ظاهر شد و در قرن بيستم موجب ايجاد هنر و تمدن در مغرب زمين شد. (12)
در قرن 21 گفته شد بدليل آنکه هر کسي انديشه معرفت شناشي مربوط به خود را دارد و در جهان خود زندگي مي کند، بطور منطقي و اخلاقي هيچ کس نبايد درباره ي ديگري داوري کند. در اين قرن عده يي معتقدند همان بلايي که متافيزيک مدرنيته بر سر متافيزيک مسيحيت آورد امروز فيلسوفان پست مدرن همان را بر سر متافيزيک مدرن پياده مي کند و ما هيچ مرجعي و حجيتي نخواهيم داشت.
بايد ديد ارتباط هنر با اخلاقيات و اعتقادات شخصي و جهان بيني شخص هنرمند تا چه حد است و بعلاوه چقدر مربوط به شرايط اجتماعي و خصوصيات ادواري تاريخي مي باشد. (13) حتي مي توان بوجود آمدن سبکهاي ادبي را مربوط به شرايط اجتماعي، اقتصادي، تاريخي و سياسي آن سبک دانست. شايد بتوان سؤال کرد که اساساً سبک در ادبيات و هنر چگونه پيدا مي شود؟ سبکها اصلاً بدون ارتباط با يک دوره ي مشخصي بوجود نمي آيد. مثلاً غلبه روح حماسي و جنگ و دفاع در يک دوره ي خاص مي تواند يک سبک حماسي در ادبيات و هنر و سياست ابداع نمايد يا غلبه روح علمگرايي و روحيه ي ديني مذهبي نيز مي تواند سبکها و مکتبهاي علمي و يا مذاهب کلامي مختلفي را در ادوار مختلف تاريخي بنا نهد. هيچ نوع تفکري در خلوت خود باقي نمي ماند و بهيچ وجه هنر فردي از خلاقيت فردي ناشي نمي شود بلکه بسترهاي انساني، ايماني، تاريخي و اجتماعي، بطور کلي در هر نوع زيبايي شناختي اثر مي گذارند و آنگاه هنر را مي آفرينند. تمام مکتبهاي فلسفي هنري با گرايشهاي هنر و ادبيات و تعهد و تعامل، هم با وضعيت روحي، ايماني فرد و هم با وضعيت تاريخي، اجتماعي فرد مرتبط است.
ادبيات و فرهنگ لاتين در عمر امپراتوري روم که گفتمان غالب است بنا بدلايل سياسي، مذهبي از قرن يازدهم به بعد جاي خود را به ادبيات ملي اروپايي مي دهد و اين بصورت يک نهضت رخ مي دهد؛ يعني ادبيات و هنر آنگلوساکسن، ژرمن، فرانسوي و اسلاو هر يک از ديگري جدا مي گردند.
در قرن هفدهم با بوجود آمدن مکتب رمانتيسم و يکي از شاخه هاي آن بنام طبيعت گرايي (14) مي بينيم که طبيعت گرايي بهمراه انسانگرايي بحدي در هنر غالب مي شود که تمثال حضرت مريم (عليها السلام) که تا چندي پيش بصورت يک اسطوره معنوي و توأم با وقار و عفاف تصوير مي شد، بر اثر غلبه حس گرايي بصورت يک بانوي نيمه عريان تصوير مي شود که در حال شير دادن به فرزند خود است. همچنين آن عيسايي که سمبل پوشش و نجابت و مظهر بندگي و مبارزه با ظلم است و قبلاً با چهره ي روحاني تصوير مي شد در تصويرهاي طبيعت گرايانه به صورت تصوير برهنه يي در نقاشي ميکلانژ و رافائل ديده مي شود. در اکثر نقاشيها و مجسمه ها و صليبها بيش از اينکه روح حضرت عيسي (عليه السلام) و حضرت مريم (عليها السلام) ديده شود بدن آنها ديده مي شود. اين حاصل موج وسيع طبيعت گرايي و سکولاريسم است که خود را به ادبيات و هنر قرن نوزدهم تحميل کرده است.
ناگهان در اين دو قرن از همه ي امور روحاني تفسير جسماني مي شود و اين امر در دين، اخلاق، شعر، ادبيات و الهيات مسيحي در قرن بيستم ادامه مي يابد. در قرن بيستم با طرح اينکه دوره عيساي تاريخي گذشته و امروزه دوره ي عيساوي تأويلي سر رسيده است مدعي شدند که ما به يک عيسي محتاج هستيم و آن عيساي تأويلي است و نه عيساي تاريخي که « خود عيسي » مي باشد. آنها معتقدند که ما بايد در الهيات مسيحي، هم الهيات عقلي و هم الهيات نقلي را کنار بگذاريم، ما بهمان ميزان که احساس نياز مادي و معنوي مي کنيم نه به خود عيسي بلکه به اعتقاد عيسي، بهمان ميزان به عيسي معتقد مي شويم و از اين پس نمي پرسيم که عيسي که بوده که ما بايد به او معتقد باشيم! دين و خدا از ما چه مي خواهند که ما بايد انجام دهيم؟ [ و از اين پس سؤال را عوض مي کنيم و سؤال اينگونه مي شود که انتظار ما از دين چيست؟ ]

ج ) انتظار بشر از دين

الهيات مسيحي از قرن شانزدهم به بعد تبديل به الهيات ليبرال پروتستان مي شود که نفي الهيات است؛ نه الهيات سلبي را قبول دارد و نه الهيات ايجابي و همه چيز را به ذهنگرايي (15) و انسانگرايي معرفتي فرد برمي گرداند. در اين الهيات ديگر سؤال نمي شود که ما چه نيازي به مسيح (عليه السّلام) داريم و يا مسيح (عليه السّلام) چگونه بايد باشد و چرا مصلوب شد؟ سوال مهم الهيات پروتستان اين است که بشر چه انتظاري از مسيح (عليه السّلام) دارد در اينجا محور عوض مي شود و انتظار خدا از دين و بشر، تبديل به انتظار بشر از دين و خدا مي شود.
الهيات پروتستان نه الهيات عقلي و حجيت عقل را قبول دارد و نه الهيات عقلي و حجيت کليسا را. الهيات از ديدگاه مکتب الهيات پروتستان يک تجربه ي شخصي و ديني، و بيانگر احساس و انتظار بشر از لذت معنوي و جسماني دين است. در الهيات پروتستان خدا براي ما تعيين تکليف نمي کند بلکه انسان است که براي خدا و دين تعيين تکليف مي کند. (16) از اينرو، اين يک دين جديد است که هنر، مجسمه سازي، ادبيات و رمان آن نيز بر اين مبنا شکل مي گيرد.
اکنون براحتي مي يابيم که انديشه هاي بالا فقط در سايه تفکر پراگماتيستي قابل تحليل است چرا که فلسفه ي عملگرايي (17) بر کاربرد و ظاهر تفکر تاکيد مي کند و معتقد است که بايد منافع دين را در دست گرفت و اگر بتوانيم منافع بشر را ظاهر مذهبي و يا غيرمذهبي بدهيم، استفاده ابزاري از دين مجاز مي شود.

تأثير فلسفه ي الهي در انديشه هاي بشري

الف) فلسفه ي الهي پاسخي به پوچگرايي

يکي از عوامل تأثرات روحي در دوران معاصر که تحت تاثير برخي از فلسفه هاي الحادي ايجاد شده است افسردگيها و احساس پوچ گرايي و بي هويتي در برخي انسانها و مکتبهاي روانشناختي مي باشد. اين اثر تا آنجا پيش رفته است که فيلسوفي مانند ژان پل سارتر مي نويسد: « آدمي شور و شوقي بيهوده است» در پاسخ سخن سارتر بايد گفت نعمت الهي مي تواند با سوق دادن انسان به يک جايگاه و تکيه گاه معنوي اين احساس نوميدي و پوچي را درمان نموده و با وعده به معاد، نوعي حس استعلايي براي ادامه زندگي در آن بوجود آورد. اين احساس فرا رفتن از زندگي دنيا که به آن احساس استعلا نيز مي گويند در هر انساني که به انديشه هاي الهي توجه داشته باشد وجود دارد و همين امر زمينه ي اقبال او به دعوت پيامبران الهي مي باشد. در اينجا بايد گفت بحث از نبوت و نياز به دين بدون توجه به فلسفه ي الهي جايگاه مناسب خود را نخواهد يافت. بجرئت مي توان گفت که تحت تأثير انديشه هاي فلسفي ديني است که غرض اصلي از قرار دادن شرايع، بهرمند ساختن حيات دنيوي از امدادهاي غيبي، سوق دادن انسان بسوي خداوند و شهوت را به خدمت عقل درآوردن براي انسان حاصل مي شود. علم الهي و وقوف به آن مي تواند مفاهيم الهي را براي انسان، دروني ساخته و آمادگي اجرا و بهرمندي از مواهب آن را در وي ايجاد کند.

ب ) پاسخ به شکاکيت

شکاکيت در انسان از بدو پيدايش بر اثر خطاي در شناخت يا القائات برخي فيلسوفان و يا گرايشها سست انگارانه، در او پديد مي آيد. اين شک و ترديدها گاهي در خارج از معالم اسلام ريشه دارد؛ زيرا برخي فيلسوفان اصل توحيد و وجود خدا را هدف مي گرفتند که در آن صورت تمام متکلمان مسلمان به دفاع از آن مي پرداختند و گاهي نيز برخي از مسلمانان در باب باورهاي مسلمانان ديگر شک و ترديد روا مي داشتند. فلسفه ي الهي مي تواند بسياري از شبهه هاي فکري و عقيدتي را از انسان زدوده و افق روشن و معقولي نسبت به تاريخ هستي، فلسفه ي هستي، مبدأ و غايت عالم و چگونگي مرگ انسان پيش روي وي بنهد. پيامد اين سوالات متافيزيکي را هيچ علمي بجز فلسفه ي الهي نمي تواند پاسخ گويد.

ج ) درماني بر بحرانهاي بشر

يکي از عوامل بروز بحرانهاي فکري در جهان کنوني سيطره ي علم مداري بر انديشه ي بسياري از دانشمندان علوم تجربي است. در روزگار معاصر دو جريان عقلگرايي و تجربه گرايي برغم مخالفت هاي اساسي، در يک مطلب متفقند و آن اينکه هرگونه شناخت فراعقلي و فراحسي را به ديده ترديد مي نگرند و هيچ ارزش و اعتباري براي معارف وحياني و شناختهاي شهودي انسان در نظر نمي گيرند. اگر چه عقل بر شناخت اصول کلي اعمال حسن و قبيح قادر است، در شناسايي موارد جزئي که آدمي در زندگي عملي بيشتر به آنها نياز دارد، ناتوان است و عقل استدلالي در شناخت حکم امور جزئي معمولاً به خطا رفته است. (18)
انسان در روزگار معاصر با چند بحران مواجه است از جمله، مهمترين آنها حاکميت ديدگاههاي اومانيستي و انسان محورانه است. همچنين انسان متجدد بلحاظ معرفتي در شرايطي قرار دارد که مي توان آن را تحير معرفتي نوين ناميد. فلسفه و معرفت شناسي کانت به بروز شکافت عمقي ميان عالم واقع و عالم شناخت و آگاهي انسان انجاميد. اختلاف در معنا و معيار صدق گزاره ها و اينکه براساس هرمنوتيک جديد نمي توان فهم کاملي از سخن ديگران داشت، از جمله بحرانهاي معرفتي انسان مي باشد. همچنين بحران ديگري که در دوران ما بسيار خودنمايي مي کند بحران اخلاقي است. نسبيت گرايي، سود گرايي و لذتگرايي اخلاقي سهم وافري در توسعه ناهنجاريهاي اخلاقي و تربيت بشر دارند که تقبيح استعدادهاي معنوي انسان و اختلال در زيست اجتماعي وي از جمله نتايج اين بحران مي باشند. در حال حاضر بسياري از جوامع از انواع اضطرابها و فشارهاي رواني رنجورند و افسردگي در اشکال مختلف آن يکي از معضلات لاينحل شده است. همچنين فناوري نوين، فرهنگ و اخلاق ويژه خود را بر جوامع پيشرفته تحميل مي کند. آزادي بي حد و حصر در بهره برداري از ماشين، روحيه ي قناعت ورزي و پرهيز از اسراف را از بين برده است.

د ) دين و پاسخ به بحرانها

مي توانيم بگوييم دست کم بخش عظيمي از اين بحرانها در پرتو بازگشت به دين و پيوند او با معنويت دين مرتفع خواهد شد.

دين و بحران معرفتي:

بر اساس آموزه هاي ديني راه هاي شناخت و معرفت اندوزي بشر به حس و تجربه محدود نمي شود. انساني که خود را در معرض هدايت ديني قرار مي دهد هيچ گاه احساس سرشکستگي و تحير مطلق بگونه يي که هيچ پايگاه استوار معرفتيي نداشته باشد، نمي کند.

دين و بحران اخلاقي:

دين همواره پشتوانه ي محکمي براي اخلاق بوده است و بخش قابل توجهي از آموزه هاي ديني تعاليم اخلاقيند. پيوند دين و اخلاق چندان عميق است که گروهي اساساً دين را همان اخلاق مي دانند. آموزه ي علم مطلق خدا و نظارت مداوم و خلل ناپذير او بر ساحت انديشه و کردار آدمي قويترين ضمانت اجرايي را براي قوانين اخلاقي چه در بُعد فردي و چه در بُعد اجتماعي فراهم مي آورد.

دين و بحرانهاي رواني:

در ديدگاه تجددگرا انسان موجودي است که همچون ساير موجودات از دل طبيعت برخاسته و بر اثر تحولات زيست شناختي به مرحله ي کنوني رسيده است. اما در نگرش ديني انسان مخلوق برگزيده خدا با ظرفيتي غيرمتناهي است و هدف نهايي آفرينش او پيشرفت در طريق معنويت است. کارل يونگ مي گويد: در ميان تمام بيماران ميانسال من يک نفر نبود که مسئله اش مسئله ي يافتن يک نگرش ديني به حيات نباشد. بيقين دليل بيماري آنها فاقد آن چيزي بود که اديان زنده در هر عصري براي پيروان خود بارمغان مي آورند. (19)

دين و بحران فناوري:

بحران فناوري نه از ذات فناوري که از لجام گسيختگي آن سرچشمه مي گيرد. اساساً در نگرش انسان دين باور سلطه بر طبيعت يک ارزش ذاتي نيست، بلکه صرفاً ابزاري است براي شکوفا شدن استعدادهاي متوالي او و همين هدف چند و چون بهره گيري از ماشين را معين و مرزهاي فناوري را ترسيم مي کند. براي انسان ديني ارزشهاي معنوي در درجه ي اول اهميت قرار دارند. از اينرو، در حالي که پيشرفت در صنعت و فناوري را امري مطلوب مي شمارد مي کوشد تا از آن در جهت اهداف انساني و اخلاقي بهره گيرد. انسان ديني برخلاف انسان متجدد هرگز داعيه خداوندگاري زمين را در سر نمي پروراند، بلکه خويش را خليفه خدا در زمين دانسته و از اين رو مسئول حفظ و نگهداري محيط طبيعي خود مي بيند.

هـ) بررسي و نظر

انديشه ها هنگامي آثار واقعي خود را بر جاي مي نهند که ما قائل شويم، مفاهيم الهي و الفاظ ديني، هر يک داراي معناي مشخص مي باشد و دين فقط جنبه ي کارکردگرايانه ندارد و نيز اينگونه نيست که الفاظ بار معنايي خاصي نداشته باشند. حسن و قبيح هر کدام حاکي از واقعيتي است. در اصول فقه اسلامي مصيبه و مقطعه داريم.
هر تفکري تأثير خود را در رفتارهاي فردي و اجتماعي انسان ظاهر مي سازد بطوري که هيچ عمل اجتماعي و فرديي نيست که در رفتار آدمي ظاهر شود و يک مبناي فکري و فلسفي نداشته باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1- استاد يار گروه فلسفه و حکمت اسلامي دانشگاه الزهرا.
2-Humanism
3- Nihilism
4-Existentialism
5- Empiricim
6- مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، انتشارات صدرا، 1374، ص 72.
7- پازارگاد، بهاء الدين، مکتبهاي سياسي و فرهنگ مختصر عقايد و مرامهاي سياسي، انتشارات اقبال، ص 179-183.
8- positivism
9- بوخنسکي، اميل فلسفه معاصر اروپايي، ترجمه شرف الدين خراساني ص 60.
10- Realism
11- کرسون، آندره، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادي، انتشارات صفي عليشاه، 1363، ص 32-37.
12- لچت، جان، پنجاه متفکر بزرگ معاصر، ترجمه محسن حکيمي، 1377، ص 331 و 355.
13- ر.ک: مکتبهاي سياسي.
14-Naturalism
15-Subjectivism
16- ر.ک: هوردرن، ويليام، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طه طاووس ميکائيليان، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368.
17-Pragmatism
18- سعيدي مهر، محمد، معارف اسلامي (1)، انتشارات معارف، 1379، 31 -37.
19-G. Yung Carl. The man in Search of a Soul. p. 284

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.