از ديدگاه ملاصدرا

ارتباط انگيزه و عادت با تعليم و تربيت

انگيزه و عادت دو عامل بسيار تأثيرگذار در امر تربيت فرد است. انگيزه سبب تشويق انسان به انجام يا ترک کاري مي شود، و در يک نظام تربيتي با ايجاد عادات مطلوب مي توان افراد را بسوي اهداف مورد نظر سوق داد.
يکشنبه، 17 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارتباط انگيزه و عادت با تعليم و تربيت
ارتباط انگيزه و عادت با تعليم و تربيت

 

نويسندگان: جعفر شانظري (1) و راضيه رشيدي (2)




 

از ديدگاه ملاصدرا

مقدمه

انگيزه و عادت دو عامل بسيار تأثيرگذار در امر تربيت فرد است. انگيزه سبب تشويق انسان به انجام يا ترک کاري مي شود، و در يک نظام تربيتي با ايجاد عادات مطلوب مي توان افراد را بسوي اهداف مورد نظر سوق داد.
صدرالمتألهين نيز به بحث انگيزه و عادت و تأثير شگرف اين دو عامل در تربيت فرد توجه وافري داشته است. او انگيزه را به دو قسم بيروني و دروني تقسيم کرده و معتقد است تأثير انگيزه هاي دروني در تربيت فرد بسيار بيشتر از انگيزه هاي بيروني است. وي همچنين از عادت به ملکه تعبير کرده است و در کتب مختلف خود به تبيين تأثير شگرف عادات و پسنديده در تربيت شخص پرداخته است.
در اين مقاله برآنيم ضمن تبيين و توضيح نظريات صدرالمتألهين در مورد عادت و انگيزه و تأثير آن در تربيت به زيربناهاي فلسفي نظام تربيتي او اشاره شود.

1- انگيزه

انگيزه، همان نيرويي است که انسان را به انجام کاري تشويق مي کند يا منجر به بي ميلي و بي رغبتي او در انجام فعاليتي مي شود براي نمونه دانش آموزان در برابر مدرسه و فعاليتهاي کلاسي واکنشهاي متفاوتي دارند. اين واکنش در برخي با اشتياق، در برخي با اکراه و در برخي ديگر، با امتناع همراه است. بعبارت ديگر دانش آموزان در ميزان انرژيي که صرف فعاليتهاي درسي مي کنند، انتخاب زمينه ي فعاليتي و يا استمرار فعاليت در زمينه ي مورد نظرشان، با يکديگر تفاوت چشمگيري دارند اين تفاوتها نشانگر انگيزه ي دانش آموزان در انجام فعاليتهايشان است.
انگيزه از سويي مبين تفاوتهاي رفتاري يک شخص در مورد تکاليف گوناگون در طول زمان است و از سوي ديگر تفاوتهاي رفتاري اشخاص متفاوت را بيان مي کند. کاربرد مفهوم انگيزه، زماني است که مفاهيمي مانند توانايي نتوانند به تنهايي اينگونه تفاوتها را تعيين و تبيين کنند.
ويژگيهايي مانند هوش، استعداد و انگيزه، گونه هايي از متغيرهاي شخصي است که در پيشرفت تمام ابعاد زندگي بشر چه در امر تحصيل و چه در امر تربيت نقش مهمي دارند. با وجود اين مفهوم انگيزه براي مربي، مهمتر از هوش يا استعداد است، زيرا مربي براي افزايش هوش يا استعداد متربي نمي تواند چندان کاري بکند، (3) در حالي که در ايجاد و يا به بکارگيري انگيزه مي تواند نقش بسيار مهمي داشته باشد. در واقع، اگر بنا باشد هوش يا استعداد افزايش يابد، بايد سازه هاي انگيزش بکار گرفته شوند؛ زيرا تا مربي، انگيزه ي متربي را تحريک نکند، نمي تواند از هوش يا استعداد او در يادگيري استفاده کند.
روانشناسان معمولاً انگيزش را فرايندي مي دانند که در برانگيختن، جهت دادن و پايايي رفتار، دخيل است. براي نمونه، انگيزش را براي نشان دادن اين امر به کار مي برند که چرا يک ارگانيسم بجاي اينکه خواب باشد، بيدار است، چرا روي يک تکليف فعاليت مي کند و از انجام تکاليف ديگر که در توان اوست، سرباز مي زند و چرا در انجام اين تکاليف پافشاري مي کند و به فعاليتهاي ديگر نمي پردازد. (4)
بعبارت ديگر ما مفهوم انگيزه را زماني بکار مي بريم که مي خواهيم از علت يا عامل تعيين کننده رفتار شخصي بحث کنيم و دريابيم که چه عامل دروني يا بيروني باعث پيدايش رفتاري خاص در شخص مي شود، آن رفتار را هدايت مي کند و جهت مي دهد و شخص را تا دست يافتن به خواسته اش فعال نگه مي دارد. همچنين، مفهوم انگيزه را براي توجيه و تبيين اختلافها در شدت و درجه رفتار- که شدت و درجه رفتار طبعاً نتيجه سطح بالاي انگيزه است- و نيز براي اشاره بجهت رفتار بکار مي بريم.
بنابراين انگيزه هم در شناخت رفتار و هم در شناخت چرايي رفتار متربي براي مربي نقش محوري دارد و همانگونه که بر همگان واضح و مبرهن است بدون شناخت علت يک رفتار آن را نمي توان تغيير داد. از آنجا که تعليم و تربيت هم چيزي جز ايجاد رفتار شايسته و تغيير رفتار ناپسند و اصلاح و تکميل رفتار نيست، بنابراين اغراق نخواهد بود که ادعا کنيم بحث انگيزه يکي از مباحث بسيار مهم تعليم و تربيت است و تعليم و تربيت بدون انگيزه پوچ و بي معنا خواهد بود. معلم نيز براي موفقيت در امر آموزش يا تدريس حتماً بايد مبحث انگيزش را کاملاً و بخوبي مطالعه کند، از اهميت آن در آموزش و پرورش آگاه بود و با راهکارهاي ايجاد انگيزه هاي مثبت در افراد آشنا باشد.
بحث انگيزه نه تنها يکي از مباحث بسيار مهم علم تربيت و روانشناسي است، بلکه از قديم الايام در فلسفه نيز مطرح بوده و فيلسوفان از آن با عناويني همچون علت غايي ياد کرده اند. ملاصدرا نيز نه تنها از انگيزه بعنوان يک مبحث فلسفي بحث کرده، بلکه به تأثير آن در تربيت نيز توجه داشته است. او معتقد است براي انجام هر کاري ابتدا بايد انگيزه ي آن کار وجود داشته باشد در واقع اين انگيزه است که ما را بسوي دنيا و اهداف دنيوي و جسماني مي کشاند بسيار است در حالي که انگيزه يي که انسان را به زندگي فرامادي و خوشبختي و سعادت واقعي و قرب الي الله مي کشاند، جز عقل رها شده از آلودگي دنيوي نيست.
لان الدواعي الي الدنيا کثيرة، و هي الحواس الظاهرة و الباطنة وهي عشرة، و الشهوة و الغضب و القوي الطبيعية السبعة و المجموع تسعة عشر، ... و اما الداعي الي الحق و الدين فليس الا العقل الخالص عن هذه الشوائب ... (5)
در يک تقسيم بندي کلي انگيزه دو قسم است: انگيزه هاي دروني و انگيزه هاي بيروني. بطور کلي انگيزه هاي دروني برگرفته از درون خود فرد و متأثر از حالات و خصايص پايدار و احوال موقت اوست؛ مثلاً عاملي که باعث سوق دادن کودک به طرف بازي مي شود و در درون خود کودک و بازي نهفته است و احتياج به پاداش بيروني ندارد و کودک بدون آنکه نياز به پاداش داشته باشد مشغول بازي کردن مي شود. در حالي که انگيزه هاي بيروني متأثر از عوامل محيطي و بيرون از شخص است؛ مانند: پاداش، مزد، ترس از تنبيه، ترس طرد شدن از طرف جامعه و ... (6)
بعبارت ديگر انگيزه ي دروني همان انگيزه ي دست زدن به يک فعاليت بخاطر خود آن فعاليت است. کساني که انگيزه ي دروني داشته باشند به اين خاطر روي تکاليف خود کار مي کنند که آن را خوشايند مي دانند براي آنان انجام تکاليف بخودي خود، پاداش است و نياز به پاداش آشکار و ديگر الزامهاي بيروني ندارند. اما انگيزه ي بيروني انگيزه يي است که وسيله ي انجام کاري براي رسيدن به هدف ديگري قرار مي گيرد. افرادي که با محرکهاي بيروني برانگيخته مي شوند، از آنجا که عقيده دارند که مشارکت منجر به پيامدهاي مطلوبي از قبيل پاداش، تمجيد، يا اجتناب از تنبيه خواهد شد، روي تکليف کار مي کنند. « انگيزش دروني و بيروني وابسته به زمان و موقعيتند. آنها افراد را در نقطه يي معين از زمان و در پيوند با يک فعاليت ويژه مشخص مي کنند، فعاليت يکسان مي تواند براي افراد مختلف بطور دروني برانگيزاننده باشد. » (7)
ممکن است اين سؤال پيش آيد که تأثير انگيزه هاي دروني در تعليم و تربيت بيشتر است يا انگيزه هاي بيروني و يا آنکه علي السويه است و فرقي نمي کند متربي عملي را بخاطر خود آن عمل انجام دهد يا آن عمل را فقط بخاطر بدست آوردن پاداش و يا ترس از سرزنش ديگران انجام دهد. ناگفته مشخص است که تأثير انگيزه ي دروني بسيار بيشتر از انگيزه ي بيروني است. شايد بخاطر همين تأثير زياد انگيزه هاي دروني است که اشخاصي که اعمال ديني و شرعي را بخاطر ذات آن اعمال و تأثيري که در تقرب به خدا دارند انجام مي دهند، سريعتر و کاملتر به قرب الهي نايل مي شوند. ولي کساني که اين اعمال را تنها بخاطر کسب پاداش و دست يافتن به بهشت برين و يا در امان ماندن از قهر الهي انجام مي دهند، حرکت آنها بسوي کمال کندتر است و حتي گاهي آن چنان سرگرم انگيزه هاي بيروني مي شوند که اين انگيزه هاي بيروني را بعنوان هدف تلقي کرده و از هدف اصلي خود که همان سعادت و کمال است غافل مي شوند. نمونه هاي زيادي از تأثيرگذاري انگيزه هاي دروني و بيروني را مي توان در يک کلاس درس و يک نظام آموزشي شاهد بود. وقتي يک دانش آموز به درسي بخاطر محتوايش و نه بخاطر بدست آوردن پاداش و يا ترس از تنبيه معلم و والدين، علاقه داشته باشد، آن درس را با سهولت و آساني بيشتري ياد مي گيرد. يا اگر دانش آموزي به معلم خود عشق بورزد اين عشق نيز انگيزه ي دروني براي کودک فراهم مي کند که باعث فراگيري راحت تر و سريعتر دروس آن معلم مي شود. در حالي که اگر دانش آموز تنها و تنها بخاطر بدست آوردن هديه يا پاداشي درسي را بخواند و نه از روي علاقه ي ذاتي، آنگاه اگر دادن پاداش متوقف شود، دانش آموز نيز از يادگيري آن درس سر باز مي زند و حتي امکان دارد دست به رفتارهاي ناهنجار بزند از طرفي ديگر نبايد منکر نقش آموزشي و تربيتي انگيزه هاي بيروني شد بطوري که دادن انگيزه ي بيروني به شخص براي انجام دادن کاري يا يادگيري مطلبي، باعث مي شود که بعد از مدتي آن شخص براي انجام آن کار يا يادگيري آن مطلب به انگيزه هاي دروني والا و پراهميت دست پيدا کند. مثلاً دادن پاداش به يک دانش آموز در درس خاصي باعث مي شود که دانش آموز سعي در يادگيري بهتر آن درس کند. اگرچه اين يادگيري در اوايل بخاطر بدست آوردن هداياي بيشتر است اما خود اين يادگيري و تأثيري که دانش آموز دارد باعث مي شود فرد به يادگيري علاقمند شود و بخاطر خود يادگيري به علوم و فنون مختلف روي آورد.
اين مزايا از آن جا پديد مي آيند که دانش آموزاني که بطور دروني برانگيخته مي شوند در فعاليتهاي درگير مي شوند که يادگيري را افزايش مي دهد. آنها به آموزش توجه مي نمايند، اطلاعات جديد را مرور مي کنند، دانش را سازمان مي دهند و به آنچه مي دانستند ارتباط مي دهند و مهارتها و علوم را در موقعيت هاي مختلف بکار مي برند. آنها همچنين با يادگيري احساس رشد، پيشرفتهاي خود را ادراک مي کنند و احساس کارآمدي بيشتري در مورد يادگيري پيدا مي کنند. خودکارآمدي افزايش يافته و انتظارات مثبت انگيزش دروني را بالا مي برد و منجر به يادگيري مي شود. (8)
ملاصدرا نيز هنگامي که از عوامل ايجاد انگيزه، بحث مي کند، بطور غيرمستقيم، انگيزه را به دو قسم دروني و بيروني تقسيم مي کند. او معتقد است که عشق و علاقه باعث ايجاد انگيزه مي شود. همچنين او چيزهايي همانند پاداش و تنبيه و تشويق کردن، ترساندن و نهي کردن و آگاهي دادن ... را باعث ايجاد انگيزه در فرد مي داند. بنابراين چون عشق از جمله عواملي است که از درون فرد نشئت گرفته و عواملي همچون پاداش و تنبيه عوامل بيروني هستند، پس انگيزه نيز از ديدگاه او به دو قسم دروني و بيروني تقسيم مي شود.
يکي از تأثيرات بسيار مهم عشق در تربيت، ايجاد انگيزه است. عشق هم باعث ايجاد انگيزه در معلم و مربي شده و هم باعث ايجاد انگيزه براي متربي مي شود، برعکس بسياري از عوامل ديگر که تنها در متربي ايجاد انگيزه مي کند.
ملاصدرا معتقد است وقتي کودکان به آن حد از رشد سني رسيده و مي توانند تا حدي مستقل از خانواده زندگي کنند، نهادهاي ديگري همانند مدرسه و دانشگاه وظيفه ي تربيت کودکان را بر عهده مي گيرند؛ زيرا همچنان اين کودکان احتياج به تعليم و تربيت دارند. ولي تربيت کودکان در عين حال که کار با ارزش و پراهميتي است با اين همه بسيار سخت و گران و مشقت بار و پرمسئوليت است و احتياج به انگيزه ي قوي دارد. وي معتقد است انگيزه يي که مربي را وا مي دارد تا سراغ چنين کار سخت و پرمشقتي برود چيزي جز عشق به صورت و سيرت زيباي کودکان نمي باشد.
فان الاطفال و الصبيان اذا استغنوا عن تربية الاباء و الامهات، فهم بعد محتاجون الي تعليم الاستاذين و المعلمين و حسن توجههم و التفاتهم اليهم بنظر الاشفاق و التعطف؛ فمن اجل ذلک اوجدت العناية الربانية في نفوس الرجال البالغين رغبة في الصبيان و تعشقاً و محبة للغلمان الحسان الوجوه ... (9)
اين عبارت ملاصدرا آنقدر مهم و دقيق و تأثيرگذار است که تنها با توجه بهمين مطلب است که مي توان کل نظام آموزشي کشورمان را در حال و گذشته به چالش کشيد. اين نظام آموزشي فقط مبتني بر خشونت و تکرار صرف و حفظ مطلب بوده و هست و جايي براي روابط عاطفي بين معلم و شاگرد باقي نگذاشته است. اما ملاصدرا نظام تعليم و تربيتي خود را براساس ارتباط دو سويه معلم و شاگرد و نه فقط ارتباط يک طرفه معلم با شاگرد مبتني ساخته و همچنين يادگيري و تربيت را بر پايه ي انگيزه هاي دروني و نه ترس از تنبيه و سرزنش معلم قرار مي دهد. در نظام صدرايي عشق و علاقه ي معلم به شاگرد و شاگرد به معلم است که انگيزه يي قوي براي آموزش و تربيت از طرف معلم و يادگيري شاگرد مي شود.
اما عشق و حب تنها باعث ايجاد انگيزه براي معلم نمي شود، بلکه انگيزه هاي لازم را براي پيشرفت و شکوفايي متربي نيز فراهم مي کند بگونه يي که هرگاه متربي به موضوعي و يا معلمي علاقمند شود آن موضوع و يا درس آن معلم را راحتتر و با سرعت بيشتري ياد مي گيرد و حتي شايد تا پاسي از نيمه شب بيدار باشد و به يادگيري آن موضوع بپردازد. اين مطلب را مي توان زماني که انسان علاقه ي زيادي به انسان ديگر دارد، نيز مشاهده کرد. در اين زمان انسان به طرف موضوعات و رفتار مورد علاقه ي محبوب خود جلب مي شود و سعي مي کند آن رفتار را در خود بوجود آورد و کارهاي مورد علاقه ي او را انجام دهد در اين صورت براي محب فرقي نمي کند که اين رفتار و کارها در جهت مثبت باشد و باعث رشد خود او گردد با آنکه نه چنين کارهايي باعث سقوط او شود.
از آنجا که عشق و علاقه از جمله موضوعاتي است که از درون شخص نشئت گرفته است و هرگز از بيرون بر شخص تحميل نمي شود و هرگز نمي توان با زور و اجبار يا با توسل به هر ترفند ديگري شخصي را عاشق چيزي يا کسي کرد، بنابراين انگيزه يي که بر اثر عشق و علاقه بوجود مي آيد نيز دروني است.
از طرفي ملاصدرا در اکثر کتب خود بخصوص کتب تفسيريش مي گويد خداوند بشر را از زشتيهاي دنيا آگاه مي کند و يا آنکه او را از عذاب سخت مي ترساند و يا آنکه نيکوکاران را به پاداش اميدوار مي کند، اينها همگي نشان دهنده اين است که آگاهي دادن، بشارت، ترساندن و ... همگي انگيزه هايي براي « شدن و شکوفايي و رشد » انسان مي باشد؛ زيرا هنگامي که فرد از چيزي آگاهي داشته باشد و از سود و زيان آن آگاه باشد بسوي آن رفته و يا از آن حذر مي کند، ترس از مجازات و اميد به پاداش نيز همين تأثير را دارد. بنابراين، همه اين عوامل دليل و انگيزه يي مي شود که فرد نفس خويش را از مهلکات نجات داده و از انجام کارهاي زشت و ناروا خود را باز دارد و شروع به پاکيزه نمودن و تکميل نفس خود کند. براي نمونه ملاصدرا بعد از تفسير آيات 1- 73 سوره ي واقعه معتقد است تمام اين آيات تأکيدي براي تشويق شخص به تطهير و پاکسازي نفس خود است تا به هدف واقعي آفرينش که همان تکامل نفس است، برسد: «... و تلک النفس هي التي سواها الله و الهمها فجورها و تقوها فتذکر قوله: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا » ( الشمس/ 9 و 10 ) فتأخد في تزکية النفس و تطهيرها من الآفة و النقص ». (10)
بنابراين هرگاه انسان در مورد رفتار و يا کرداري، شناخت و آگاهي داشته باشد و علت و چرايي امر به انجام آن و يا ترک آن را بداند بسوي انجام يا ترک آن رفتار و کردار برانگيخته مي شود.
از مطلب گفته شده دو نکته را مي توان برداشت کرد: 1- توجه ملاصدرا به مبحث انگيزه. 2) توجه ملاصدرا به انواع انگيزه و تفاوت هر يک.
از جمله عوامل ديگري که ملاصدرا معتقد است باعث ايجاد انگيزه شده علم و دانش است. او معتقد است سالکان نوپا و دانش آموزان تازه کار خداوند را از طريق عشق و ارادت از معرفت و علم به خدا هر چند اندک باشد، بوجود مي آيد و در واقع انگيزه ي بوجود آورنده ي چنين عشقي، شناخت خداوند است و البته چنين عشقي، باعث شناخت بهتر خداوند مي گردد. « دليل معرفة الله للمبتدي عشقه و ارادته، اذهما ينبعثان عن معرفة ما، و ان کانت قليلة ضعيفة. » (11)
بنابراين علم به چيزي باعث بوجود آمدن انگيزه براي شناخت بهتر آن چيز مي شود. در واقع علم و انگيزه رابطه يي دو سويه و تعامل با يکديگر دارند؛ انگيزه ي بيشتر، باعث علم بيشتر خواهد شد و هر چه علم به چيزي بيشتر شود انگيزه ي شناخت بهتر و دستيابي به آن شناخت نيز افزوده مي شود همچنين فکر و انديشه، انگيزه يي براي انجام عمل يا بروز رفتار مي گردد. ملاصدرا چهار مرحله را براي صدور فعل يا رفتاري از انسان کامل ذکر مي کند. اولين مرحله، مرحله ي باطن به سر است زيرا آنچه از انسان صادر مي گردد ابتدا در نهان و باطن او شکل مي گيرد. در دومين مرحله، آن فعل در قلب باطني و نفس ناطقه او توسط فکر و انديشه بوجود مي آيد در اين مرحله قصد و اراده بر انجام عمل برانگيخته مي شود. سومين مرحله، مرحله ي خيال است و مرحله ي آخر مرحله ي عمل است که توسط اعضا و جوارح شکل مي گيرد.
فکذلک لافعال خليفة الله و صدورها اربع مراتب، لان کلما يصدر عنه فقد اوجد اولا في مکمن سره، الذي هو غيب غيوبه، و عقله الاجمالي، و کتابه القرآني، ثم ينزل الي حيز قلبه الباطني، و نفسه الناطقة عند استحضاره بالفکر، و اخطاره بالبال، کاحضار التصورات الکليه و القضايا الکليه... فينبعث عنه العزم علي الفعل، ثم ينزل علي مخزن خياله متشخصة جزئية، و هو موطن التصورات الجزئيه و صغريات القياس، ليحصل بانضمامها الي تلک الکبريات رأي جزئي، ينبعث عنه العزم الجازم للفعل، ثم يتحرک اعضائه عند ارادة اظهارها » (12)
در مرحله ي دوم فکر و انديشه در مورد عمل، انگيزه ي انجام آن عمل مي گردد. در مرحله ي سوم نيز رأي جزئي که برگرفته از فکر و انديشه است انگيزه ي انجام فعل يا رفتاري را تقويت مي کند.
درباره ي نقش و انگيزه و رغبت، در رسيدن انسان به هدفهاي والا سخن بسيار است. جامعه ي پويا و شکوفا، نتيجه ي حضور اثرگذار و جهت دهنده ي استاد و معلم به انگيزه هاي دانشجويان و دانش آموزان براي باروري علمي و معنوي آنهاست. چه چيز باعث مي شود که شخص براي حفظ جان ديگري، زندگي خويش را به خطر بيندازد؟ چه چيز باعث مي شود که شخص براي رسيدن به هدف خاصي، ساعتها و روزها مطالعه کند؟ چه چيز باعث مي شود که يک فرد کاري با حقوق و مزاياي کمتر را قبول کرده و کاري با حقوق و مزاياي فراوان را رد کند؟ اين مسائل همگي مربوط به انگيزه هاي رفتار فرد است.
بنابراين انگيزه را مي توان قلب آموزش و پرورش دانست. در هر سازماني انگيزه براي انجام کار، مهم و ضروري است و اين موضوع براي سازمان آموزش و پرورش و در رأس آن معلم، از اهميت ويژه يي برخوردار است. بعبارت ديگر سه عامل مهم در يادگيري عبارت است از: 1- انگيزش 2- انگيزش 3- انگيزش (13)
پس انگيزه در هر نظام تربيتي، مفهومي ريشه يي و عميق دارد و يک مبناي اساسي بشمار مي آيد.

2- عادت

عادت، يکي از حالات و رفتارهاي جانوران و بويژه انسان است. حيوانات بر اساس شرايط و مقتضياتي مي توانند به وضعيت، موقعيت، رفتار و حتي غذايي عادت کنند و يا کاري را بگونه يي خودکار و عادي انجام دهند. ايجاد عادت در برخي از آنها بگونه يي است که مي تواند منشأ کار و اثر و عامل خدمتي در صنعت براي انسان باشد.
ايجاد عادت در انسان بلحاظ اينکه او از قوا و استعدادهايي همچون، قدرت درک و فهم، اراده، عقل، هوش و ... برخوردار است، مي تواند سرعت و شدت بيشتري داشته باشد.
از عادت مي توان استفاده ي بسياري کرد و يا زيانهاي قابل توجهي بر کسي وارد ساخت. در نظام تربيتي مي توان از طريق ايجاد عادت مطلوب افراد را بسوي هدف مورد نظر سوق داد.
بر اين اساس بحث عادت از مباحث بسيار مهم تعليم و تربيت و آموزش و پرورش است که با استفاده از آن مي توان سرنوشت فرد يا اجتماع را عوض کرد و سبب خدمت يا خيانتي به فرد يا جامعه شد.
از اين رو عادت امري مهم و سرنوشت ساز است. بسياري از کارهاي ما از ساده تا دشوار بر اثر عادت انجام مي گيرد. عادت آدمي را به انجام عمل وادار مي کند. بر اثر آن قادر مي شود عمليات پيچيده يي را در آن واحد انجام دهد، بدون اينکه نياز به تفکر و دقت يا صرف انرژي زيادي داشته باشد.
با اين حساب وجود عادت براي ما ضروري است. اينکه انسان بخواهد همه ي کارهاي روزمره اش را از راه تفکر و تأمل پيش ببرد و درباره ي هر مسئله، نخست فکر و آنگاه عمل نمايد،بسياري از کارهاي او متوقف مي شود. چه بسيارند فضايل و امتيازاتي که انسان در سايه ي عادت به آنها مي رسد و بدون هيچ رنج و زحمتي آنها را انجام مي دهد.
بنابراين، ما در امر تربيت به عادات احتياج داريم اگر عادت نبود همه عمر ناگزير بوديم اوقات خود را صرف آموختن کنيم، هر روز در فکر کسب تجارب جديد باشيم، راه صواب و حق را طي کنيم و به نتايج تازه يي که البته گاهي توام با اشتباه است برسيم و اين خود، ترمزي در راه پيشرفت ما بود.
ملاصدرا نيز همانند بسياري از بزرگان علم تربيت (14) به عادت اهميت مي دهد و آن چنان به تأثير آن در تربيت شخص معتقد است که مي گويد حتي ايجاد يک عادت پسنديده در فرد کافي است که او را به سعادت و خوشبختي برساند. او در شرح و تبيين حديثي از امام علي (عليه السّلام) که مي فرمايند: « هر کس براي خدا صفتي ازصفات نيکو در وجود خودش استوار سازد خداوند او را مي آمرزد و از مابقي صفاتش مي گذرد، اما بدون عقل و دين کسي را مورد مغفرت قرار نمي دهد » (15)، مي نويسد اگر کسي از تمام صفات خوب و پسنديده يي که نفسش مي تواند آن را کسب کند، تنها و تنها يک صفت خوب را کسب کند رحمت خداوند به او روي آورده و به سعادت واقعي نايل مي شود، اما لازم است اين صفت دو شرط داشته باشد: 1. آنقدر آن صفت را تکرار کرده باشد تا بصورت ملکه و راسخ در نفس او باشد. 2. به عقل و دين متحقق و آراسته باشد.
رسخت لاجلي في نفسه خصلة واحدة من خصال الخير، يعني من جملة الاخلاق الفاضلة التي محاسن القوة العملية من النفس، احتملته اي قبلته و رحمت عليه بناءاً علي وجدانه تلک الخصلة الواحدة من خصال الخير، واغتفرت له و عفوت عنه فقده لما سوي تلک الخصلة... ولکن بشرطين: احدهما ان تکون تلک الصفة ملکة راسخة غير زائلة؛ و الثاني ان تکون متحققة مع العقل و الدين، فان فقد شي ء منهما غيرمغتفر اصلا و لو تحقق معه الف حسنات. (16)
بنابراين، حتي اگر شخصي هزاران صفت نيکو داشته باشد ولي در نفس او رسوخ نداشته و به آن عادت نکرده باشد، نمي تواند به سعادت واقعي برسد.
در جاي ديگر او معتقد است که انسان عاقل نمي گردد و عقل نيز کامل نمي شود، مگر آنکه به نور معرفت و يقين، از قوه به فعل برسد و آن نيز متوقف بر تکرار کردن ادراکات حقيقي و اعمال نيک است. « ان العقل ليس عقلا الا بعد ان خرج بنور المعرفة واليقين من القوة الي الفعل؛ و ذلک يتوقف علي تکرار الادراکات الحقة و الاعمال الصالحة... » (17)
ملاصدرا نه تنها عادت را در انجام افعال موثر مي داند، بلکه در جريان تعليم و يادگيري علوم، تأثير عادت را يادآور مي شود. بطوري که اگر شخص خود را به يادگيري و تکرار ادراکات عادت دهد و يادگيري معلومات بصورت ملکه يي براي او حاصل شود، براحتي مي تواند علوم را ياد گرفته و آنها را بخاطر آورد و معتقد است اين ملکه همان چيزي است که حکما به آن حکمت نظري ميگويند. « الحکمة النظرية هي ملکة بها يقتدر الانسان علي احضار المعلومات الحقة متي شاء من غير تجشم کسب جديد. » (18)و (19)
ملاصدرا بارها و بارها ارزش و اهميت و فايده ي عادت را در کتب خود بيان مي کند و اين نشان دهنده ي اين است که عادات پسنديده تأثير بسيار والايي در « شدن » و تربيت انسان دارد. ملاصدرا عادت کردن به خوهاي نيکو را از جمله غايات عقلي عملي مي داند و يادآور مي شود که رسيدن عقل عملي به غايت خود، وسيله يي براي نزديکي و قرب الهي است. زيرا تنها از طريق رسيدن عقل نظري و عملي به غايت و کمال خويش است که مي توان به مقام قرب الي الله رسيد.
العقلان جزآن النفس الانسانية: احدهما جزء انفعالي علمي ينفعل عن المبادي العالية بالعلوم و المعارف التي غايتها انفسها و هي الايمان بالله و اليوم الاخر و ثانيهما جزء فعلي عملي يفعل فيما تحته بسبب الاراء و العلوم التي غايتها ان يعمل بمقتضاها من فعل اطلاعات و الاجتناب عن المعاصي و التخلق بالاخلاق الحسنة و التخلص عن الاخلاق الذميمة و هو الدين و الشريعة، فاذا حصلت الغايتان حصل التقرب الي الله والتجرد عما سواه. (20)
در نتيجه يک نظام تربيتي کامل، بايد زمينه هاي لازم براي رسيدن عقل نظري و عملي به غايات خود را فراهم کند. يکي از اين زمينه ها فراهم کردن شرايط لازم براي ايجاد ملکات و عادات نيک و عادت دادن افراد به انجام افعال نيکو و اخلاق حسنه مي باشد.
او همچنين معتقد است انسان در آخرت بصورت عادات و ملکات اين دنياي خود ظاهر مي شود زيرا قيامت را اصولاً جايگاه ظهور باطن مي داند. « ما کان موطن القيامة موطن البواطن يحشر الناس علي صور نياتهم و ملکاتهم. » (21)
چون ملاصدرا ملکه را « خو » که همان باطن است، مي داند معتقد است در قيامت که محل بروز حقايق بصورتهاي ذاتي خود است، افراد بدون پوشيدگي و در هم آميختگي و فريب آنچنانکه در دنياست، بصورت ملکات و عادت خود محشور مي شوند بدين خاطر در آخرت بعضي افراد بصورت سگ، خوک و بوزينه محشور مي شوند.
الملکة اي الخلق صورة الباطن کما ان الخلق الظاهرة، فالخلق و الخلق قد يتخالفان في بعض الناس، فتري الظاهر بشرا و الباطن قد تحول و صار بهيمية او سبعاً او شيطانا و هذا مسخ الباطن، لما کانت القيامة موطن بروز الحقائق بصورها الذاتية بلا التباس و تدليس کما في الدنيا، فيحشر بعض الناس علي صوره القردة او الخنازير او الکلاب. (22)
ملاصدرا در اينجا بطور واضح و کاملاً روشن اهميت عادت را بيان مي کند. وقتي انسان در قيامت بصورت خوها و ملکاتي که در اين دنيا کسب کرده است، محشور مي گردد، واضح است که سعادت و شکوفايي و يا بدبختي و سقوط نيز به اين خوها و ملکات بستگي دارد.
نکته ي ديگري که بايد به آن توجه داشت اين است که تمام عادات موجب رشد و شکوفايي انسان نمي شود و بعضي از عادات، ناپسند هستند و بدبختي و شقاوت فرد را رقم مي زنند. هر شخصي که عادات و خوهاي پسنديده را کسب کند، خوشبخت و سعادتمند مي شود و هر کس که خوها و عادات ناپسند را کسب کند بدبخت و معذب مي گردد.
هذه الصفات و الملکات الجميله و الرذيله، الاعمال و الآثار الحسنة و القبحة، انما هي اصل مايشاهد الانسان في الاخرة و بذر ما يوجد و يتحقق في العقبي، وجودا و تحققا اتم و اثبت من وجود هذه الصور المادية الدنياوية، فيتنعم بها السعداء و يتعذب باضدادها الاشقياء. (23)
وي معتقد است تنها راهي که مي توان به وسيله آن در تعليم و تربيت شخص موفق بود و تنها راهي که يک فرد مي تواند درجات علوم و معارف را طي کند، اين است که اخلاق و خوهاي ناپسندي را که از کودکي کسب کرده از خود دور کند. تنها در آن صورت است که مي تواند عادت پسنديده را کسب کند و به منازل عالي و بالاتر ترقي کند.
فلا ترقي درجة من درجات العلوم و المعارف الا و تخلع عن نفسک اخلاقا و عادات و اعمالا کنت معتادا بها من غير بصيرة و لا روية، حتي يمکنک ان تفارق هذه الصورة البشرية و تلبس لباس الاخيار و تتصور بصور الملائکة و يمکنک الصعود الي المنازل العالية و الترقي الي المراتب الجنانية. (24)
با توجه به مطالبي که در بالا گفته شد مي توان به تفاوت تبيين ملاصدرا از واژه ي عادت با تبيين بسياري از انديشمندان تربيتي پي برد.
انديشمندان تربيتي عادت را نوعي فعل مي دانند که علم و آگاهي در آن دخالت نداشته و تنها از روي تکرار و مداومت حاصل شده باشد. منظور آنها از عادت همان چيزي است که در عرف عاميانه وجود دارد و نه چيز ديگر (25)، در حالي که همانگونه که در بالا مشخص شد منظور ملاصدرا از عادت آن چيزي است که همراه با علم و آگاهي بوده و در نفس انسان رسوخ دارد. اين تعريف از عادت همان ملکه است که ملاصدرا نيز بيان کرده است حتي وي در يکي از تعاريفي که از حکمت ارائه مي دهد عادات و ملکات پسنديده را قسمتي از حکمت مي داند. او مي نويسد: حکمت عبارت است از استکمال نفس انساني بسبب فراگيري علوم نظري و بدست آوردن ملکه ي کامل بر انجام اعمال نيک بمقدار توان بشري. « و الحکمة في عرف العلماء استکمال النفس الانسانية باقتباس العلوم النظرية و اکتساب المللکة التامة علي الافعال الفاضلة علي قدر طاقتها. (26) »
بنابراين شاخه يي از حکمت از ديدگاه ملاصدرا همان عادات پسنديده و نيک است. پس نه تنها ملاصدرا به ارزش و اهميت عادت در تربيت واقف بوده و آن را يکي از شاخه هاي حکمت - با ارزشترين علمي که باعث رشد و شکوفايي و فعليت انسان مي گردد- مي داند، بلکه معتقد است عادت بمعناي عرفي گرچه باعث مي شود بسياري از کارها، همانند لباس پوشيدن، راه رفتن و ... براحتي صورت گيرد، اما چندان تأثيري در تربيت شخص ندارد و تنها، عادتي که همراه با علم و آگاهي باشد و در نفس رسوخ داشته باشد باعث « سازندگي و شدن » انسان مي شود.
در نتيجه، از ديدگاه ملاصدرا عادت هم در تعليم و آموزش و هم در تربيت و پرورش موثر است. يک نظام تربيتي کامل که هم به آموزش اهميت مي دهد و هم به پرورش، بايستي عادت به آموزش و عادت به انجام کارهاي نيک را توأمان در افراد ايجاد کند، تا از طريق عادت به يادگيري، بخش حکمت نظري و از طريق عادت به انجام کارهاي نيک، بخش حکمت عملي در افراد حاصل آيد و از مجموعه اين دو حکمت، حکمت کاملي در شخص شکل گيرد که باعث شکوفايي و رشد شخص گرديده و شخص را به هدف نهايي خويش برساند.
البته اين آموزه هاي تربيتي متأثر از ديدگاههاي فلسفي عميق صدرالمتألهين است. از مهمترين ديدگاههاي فلسفي تأثيرگذار بر انديشه هاي تربيتي ملاصدرا مي توان به اصول ذيل اشاره کرد:

1- مباني هستي شناختي، صيرورت انسان

مباني فکري- فلسفي ملاصدرا، براي ما کاملاً روشن مي کند که يک مکتب تعليم و تربيت، هنگامي جامع و متکامل است که چه بلحاظ مباني آموزشي و تعليماتي و چه بلحاظ راهبردهاي تربيتي و پرورشي، سعادت و رضايت خاطر انسان را نه فقط در دنيا که در عوالم پس از مرگ نيز فراهم آورد.
ملاصدرا، هنگامي که در نظام فلسفي خويش، « حکمت » را مورد بحث قرار مي دهد و به تبيين آن مي پردازد، به چنين نظام تعليم و تربيتي با ويژگيهاي فوق نظر دارد.
حکمت در نگاه ملاصدرا يک نظام تعليم و تربيتي براي انسان است که هم شامل آموزش و هم شامل پرورش است.

2- النفس في وحدتها کل القوا

نظام تعليم و تربيت از ديدگاه ملاصدرا بايد بگونه يي طراحي شود که جامع باشد؛ يعني به همه علومي که مربوط به کليه شئونات زندگي انسان است، مرتبط باشد.
ملاصدرا عباراتي دارد که از آنها مي توان به شکل واضح و مستقيم، اين استنباط را کرد که از نظر او، جامعه يي مطلوب است که همه ي علوم ادبي، انساني، فرهنگي، اخلاقي، فني و صنعتي، فلسفي و عرفاني و حتي هنري در آن رايج باشد و تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش در همه ي آنها رواج داشته باشد. حتي مي توان گفت که چنين جامعه يي از نظر ملاصدرا کمال مطلوب است.
زيرا از نظر او تنها در چنين جامعه يي است که اکثر افراد آن به عشق لطيف که مرتبه ي والايي از عشق است، دست مي يابند؛ عشقي که خود مقدمه ي عشق حقيقي است.
ان هذا العشق- اعني الالتذاذ الشديد بحسن الصورة الجميلة... التي يترتب عليها المصالح و الحکم؛ فلابد أن يکون مستحسناً محموداً، سيَّما و قد وقع من مبادي فاضلة لاجل غايات شريفة.
اما المبادي، فلانا تجد اکثرنفوس الامم التي لها تعليم العلوم و الصنائع و الاداب و الرياضيات- مثل اهل الفارس و اهل العراق و اهل الشام و الروم و کل قوم فيهم العلوم الدقيقة و الصنائع اللطيفة و الاداب الحسنة- غيرخالية عن هذا العشق اللطيف الذي منشؤه استحسان شمائل المحبوب. و نحن لم نجد احداً ممن له قلب لطيف و طبع رقيق و ذهن صاف و نفس رحيمة خالياً عن هذه المحبة في اوقات عمره. (27)
اين جامع نگري درتعليم و تربيت انسان، مبتني بر همان نگرش فلسفي به انسان است. نگرشي که انسان را در عين حال که داراي قواي گوناگون مي داند، اما يک امر وحداني بشمار مي آورد.
بنابراين در مکتب تعليم و تربيتي ملاصدرا نبايد قوه يي از قواي انسان مورد غفلت واقع شود؛ مثلاً نبايد انسان منحصر در علوم ديني يا سير و سلوک عرفاني باشد، اما از زيبايي شناسي، ظرافتهاي هنري و مسائل رياضي بي بهره باشد.

3- رابطه ي روح و بدن

ملاصدرا با توجه به اصل بنيادين جسمانية الحدوث بودن، معتقد است که نفس نتيجه ي حرکت جوهري بدن مي باشد. در نظر او نفس موجود خاصي است که در پيدايش و ظهور، نيازمند زمينه ي مادي است و نخست بصورت جسم ظاهر مي شود. بر همين اصل در نظر او ارتباط ميان روح و بدن ارتباطي ذاتي و طبيعي است. همانطور که ميوه و درخت بطور طبيعي در کنار هم قرار دارند، همان اندازه روح و بدن هم از اينگونه ارتباط طبيعي و ذاتي برخوردارند.
در تبيين صدرايي از رابطه ي نفس و بدن، بدن خاستگاه نفس و گاهواره ي آن است و حرکت تکاملي نفس از ساحت بدن آغاز مي شود. در اين ديدگاه نوعي خويشاوندي و نزديکي ميان نفس و بدن شکل مي گيرد که مي تواند جهت گيريهاي تربيتي را تحول بخشد. از نظر ملاصدرا، نفس در نقطه ي اوج حرکت بدن قرار دارد و بهمين دليل نمي توان آن را کاملاً متمايز از بدن در نظر گرفت، بدن پيشينه ي نفس است و بهمين دليل نمي توان و نبايد آن را در مقابل پيشينه ي خويش قرار داد.

4- رابطه ي آزادي و عقلانيت

5- حرکت جوهري

6- تجرد نفس

7- اتحاد عاقل و معقول

البته بدليل گسترده بودن اين مباني توضيح و تبيين کامل آنها در اين مقاله ميسر نيست ولي بايد به اين نکته توجه کرد که صدرالمتألهين فقط فيلسوف نظريه پرداز نبود. اگر او معتقد است حکمت، تنها علمي است که « شدن » انسان در آن رقم مي خورد و حکمت را آنتولوژي « شدن انسان » مي داند، راههاي شکوفا شدن حکمت در وجود انسان را نيز نشان مي دهد. او معتقد است از جمله چيزهايي که باعث جوشيدن چشمه هاي حکمت در وجود فرد مي گردد عقل ياري شده با نور بصيرت، علم و آگاهي و عادات پسنديده است. آن چيزي که شخص را بسوي دانش و آگاهي و عادات پسنديده سوق مي دهد انگيزه است و يک مربي وظيفه دارد ابتدا در مورد مباني آگاهي داشته و سپس سعي کند عقل و هوش کودکان را پرورش داده و دانش آنان را افزايش دهد و عادات زشت و ناپسند آنان را از بين ببرد و عادات خوب در آنان ايجاد کند. همچنين با بيان چرايي و علت تربيت که نهفته در مباني و اصول است انگيزه هاي لازم را در افراد بپروراند.

نتيجه گيري

ملاصدرا همانند بسياري از فيلسوفان تربيتي به مباحث تربيتي توجه وافري داشته است. از مباحث بسيار مهم و تأثيرگذار در امر تربيت از ديدگاه ملاصدرا بحث انگيزه و عادت است.
ملاصدرا معتقد است تنها انگيزه است که انسان را به انجام يا ترک عملي هدايت مي کند. وي انگيزه را به دو قسم بيروني و دروني تقسيم مي کند.
همچنين ملاصدرا همانند بسياري از انديشمندان تربيتي در امر تربيت به عادت و کسب عادات پسنديده اهميت مي دهد. وي معتقد است فرد تنها از طريق کسب عادات پسنديده و ترک عادات ناپسند که از کودکي به آنها عادت کرده است، مي تواند به سعادت و خوشبختي واقعي برسد. البته بايد توجه داشت که بين تبيين ملاصدرا از واژه عادت با ديگر بزرگان تربيتي تفاوت وجود دارد.
منظور ملاصدرا از عادت آن چيزي است که همراه با علم و آگاهي بوده و در نفس انسان رسوخ دارد. بهمين دليل ملاصدرا از عادت به ملکه تعبير کرده است در حالي که انديشمندان تربيتي عادت را يک نوع فعلي مي دانند که علم و آگاهي در آن دخالت نداشته تنها از روي تکرار و مداومت حاصل شده باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1- عضو هيأت علمي دانشگاه اصفهان.
2- کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامي.
3- ملاصدرا در شرح حديثي از امام رضا (عليه السّلام) معتقد است عقل و هوش از جانب خداوند است و با تلاش و کوشش بدست نمي آيد: « ان العقل غريزة من الله ليس للکسب فيه اثر » ( ملاصدرا، شرح اصول کافي، ص 543 ) عقل غريزه يي است از جانب خداوند که کسب و رنج در بدست آوردن آن اثر ندارد.
4- بال، ساموئل، انگيزش در آموزش و پرورش، ترجمه ي سيدعلي اصغر مسدد، ص 2.
5- انگيزه هايي که انسان را بسوي دنيا و شهوات آن مي خواند بسيار است و آن حواس ظاهر و باطن است که ده حواس است و شهوت و غضب و قواي هفتگانه طبيعي که روي هم نوزده مي شود، ولي خواننده ي بسوي حق و سعادت و دين جز عقل رها شده از اين آلودگيها نيست. ( شرح اصول کافي، باب العقل و الجهل، تصحيح و تحقيق و مقدمه رضا استادي؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1384، ج1، ص 248 ).
6- براي آشنايي بيشتر با نظريات دانشمندان تربيتي ر.ک: علي اکبر شعاري نژاد، يادداشتهايي بر نظريه انگيزش در آموزش و پرورش، و همچنين ساموئل بال، انگيزش در آموزش و پرورش، ترجمه ي سيد علي اصغر مسدد و همچنين عبدالرضا کردي، کتاب فرآيند انسان سازي در تعليم و تربيت، ص 62- 90.
7- پينتريچ، و شانک، ص 418 .
8- همان، ص 419.
9- خردسالان و کودکان وقتي از تربيت پدر و مادران بي نياز شدند پس از آن نيازمند به تعليم و آموزش استادان و معلمان و توجه و التفات آنان به ديده مهرباني و عطوفت مي باشند، از اين رو عنايت رباني در نفوس مردمان به کمال رسيده، رغبت و تمايل به کودکان، و عشق و محبتي به پسران خردسال زيبا چهره نهاد . ( ملاصدرا، الاسفار الاربعة، تصحيح و تحقيق و مقدمه مقصود محمدي؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1380، ج7، ص 231 ).
10-... و اين همان نفس است که خداوند آن را پرداخته و کارهاي بد و نيکش را به او الهام کرده است پس نفس متذکر بيان الهي مي گردد که « هر که جان مصفا کرد رستگار شد و هر که آن را بيالود زيانکار شد » ( شمس/9 و 10 ) پس شخص شروع به پاک نمودن نفس و پاکيزه کردنش از آسيب و نقص مي نمايد. ( همو، تفسير سوره واقعه، ص 199 ) .
11- دليل معرفت خداوند براي تازه کار و نوآموز، همان عشق و ارادت اوس، زيرا آن دو از شناخت و معرفت- هر چند کم و ضعيف باشد- برانگيخته و سرچشمه گرفته اند. ( همو، تفسير آيه نور، ص 169 ).
12- بنابراين براي افعال انسان کامل و صدور آنها چهار مرتبه وجود دارد هر آنچه از او صادر مي شود ابتدا در باطن او که غيب غيوب است و کتاب قرآني اوست بوجود مي آيد بعد از آن به جايگاه قلب باطني، و نفس ناطقه ي او، به هنگام به حضور خواستن توسط فکر و انديشه و به خاطر گذر کردن آن، مانند حاضر نمودن تصورات و قضاياي کلي و کبراهاي قياس فرو مي آيد، ... از اين رو از آن قصد و اراده بر عمل برانگيخته گشته سپس به مخزن خيال تنزل پيدا مي کند و تشخص جزئي مي يابد و اينجا همان موطن تصورات جزئيه و صغراييات قياس است که حاصل مي شود با انضمام کردن اينها به آن کبراييات رأي جزئي. پس برانگيخته مي شود از آن عزم جازم براي انجام فعل سپس اعضاي بدن به حرکت در مي آيد هنگام بوجود آوردن آن عمل ( همان، ص 179 ).
13- شعاري نژاد، علي اکبر، فلسفه ي آموزش و پرورش، ص 13- 16.
14- الف) ديويي بعنوان يک بعد برجسته و اساسي در تلقي آموزش و پرورش بعنوان رشد، اهميت کسب عادات و آمادگيهاي موثر را مورد توجه قرار داده است ( اسميت، فيليپ جي، فلسفه آموزش و پرورش، ص 56 ).
ب) ارسطو معتقد است آشکار است که تعليم و تربيت بوسيله عادت بايد پيش از تعليم و تربيت بوسيله ي عقل صورت گيرد. ( ارسطو، سياست، ترجمه ي حميد عنايت، ص 654 ).
15- قال اميرالمومنين (عليه السّلام) : « من استحتکمت له فيه من خصال الخير احتملته عليها و اغتفرت فقد ماسواه و لا اغتفر فقد عقل و لا دين ... ». ( شرح اصول کافي، ص 583 ).
16- هر کس که در نفس خود بر يکي از صفات نيک استواري و رسوخ داشته باشد يعني از تمامي اخلاق نيکو که جزء محاسن قوه ي عملي نفس است - چون از همه ي صفات همين يک صفت را يافته است- او را بپذيرم و بر او رحمت آورم و او را بيامرزم و اگرچه غير از اين صفت صفتي نداشته باشد از او درگذرم ولي بدون شرط: يکي آنکه اين صفت ملکه و راسخ و استوار غير زائل باشد دوم آنکه به عقل و دين متحقق و آراسته باشد. زيرا نبودن يکي از اين دو - اگرچه با هزار کردار نيکو باشد- مطلقاً قابل آمرزش نيست. ( همان، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج1، ص 560 ).
17- عقل، عقل نمي شود مگر آنکه به نور معرفت و يقين از قوه به فعل خارج گردد. و آن موقوف بر مکرر کردن ادراکات حقيقي و اعمال نيک مي باشد. ( همان، ج1، ص 248 ).
18- حکمت نظري عبارت است از ملکه يي که به وسيله آن انسان بر احضار معلومات حقيقي هرگاه که بخواهد بدون رنج و سختي يادگيري مجدد قادر مي شود. ( شرح اصول کافي، ص 355 ).
19- ملاصدرا همين مطلب را در صفحه 178 کتاب تفسير آيه نور آورده است.
20- اين دو عقل، دو بخش براي نفس انسانيند، يکي بخش علمي که از مبادي عالي بواسطه ي علوم و معارفي که غايت آنها خودشانند منفعل و اثرپذير مي گردد، و آن ايمان به خدا و رستاخيز است و ديگري بخش فعلي عملي است که در آنچه زير آن است بواسطه آراء و علومي که غايت آنها اين است که عمل، بمقتضاي آن نمايد، عمل مي کند، از فعل طاعات و دوري از گناهان و خو گرفتن به خصلتهاي نيکو و رهايي از خوهاي بد، و اين دين و شريعت است و چون دو غايت حاصل گشت نزديکي و تقرب به خدا و رهايي از غير او حاصل است . ( تفسير سوره واقعه، ص 226 ).
21- قيامت اصولاً جايگاه ظهور باطن است از اين رو مردم بصورت نيات و ملکات خود محشور مي شوند. ( همان، ص 366 ).
22-ملکه يعني خو، عبارت از صورت باطن است همچنانکه خلق صورت ظاهر است، پس خو و خلق، در بعضي از مردمان با هم اختلاف دارد. چون او را در ظاهر بشر مي بيني و باطن گاهي تحول يافته و حيوان يا درنده و يا شيطاني مي گردد و اين همان مسخ باطن است و چون قيامت محل بروز حقايق به صورتهاي ذاتي خود است، بدون پوشيدگي و درهم آميختگي آن چنان که در دنياست، پس بعضي از مردم بصورت بوزينه و يا خوک و سگ محشور مي شوند. ( همان، ص 335 ).
23- اين صفات و ملکات زيبا و زشت، و اين کردارهاي نيک و بد، هر يک دانه يي است که انسان در آخرت مشاهده، و تخمي است که در جهان ديگر به حقيقت پيوسته و يافت مي گردد، تحقق يافتي تمامتر و استوارتر از وجود اين صورتهاي مادي و دنياي، پس نيک بختان با آن حقايق، رستگار، و بدبختان بصورتهاي کردار خود شکنجه و عذاب مي شوند. ( تفسير آيه نور، ص 185 ).
24- امکان ترقي از درجه يي به درجه ي ديگر علم برايت حاصل نمي شود مگر آنکه از نفست اخلاق و خوها و اعمالي را که به آنها از اوان کودکي بدون بينش و فکر خو گرفته بودي، دورنمايي تا آنکه امکان آن را که اين صورت بشري را رها کرده و بصورت فرشتگان درآيي حاصل کني و توانايي بر شدن به منازل عالي و بالا رفتن به مراتب بهشت را بيابي. ( تفسير سوره واقعه، ص 188 ).
25- براي نمونه علي قائمي در کتاب تربيت و سازندگي در تعريف عادت مي گويد: « حالت يا رفتاري است که در اثر تکرار، تلقين و القاء بوجود آمده و در ظهورش نيازي به انديشه و تأمل نباشد. يا مي توان گفت عادت عبارت از خوبي است که بر اثر مداومت درآمدي براي انسان حاصل مي شود. » (قائمي، علي، تربيت و سازندگي، ص 314 ).
26- حکمت در اصطلاح دانشمندان عبارت است از استکمال نفس انساني است به سبب فراگيري علوم نظري و بدست آوردن ملکه ي کامل بر انجام افعال نيک بمقدار توان بشري. ( شرح اصول کافي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج1، ص 266 )
27- اين عشق، يعني لذت بردن شديد از صورت زيبا... که بر آن مصالح و حکمتهايي مترتب مي شود، پس ناگزير بايد مستحسن و پسنديده باشد بويژه آنکه از مبادي بلند براي غاياتي شريف و برتر پديد آمده است. اما مبادي: ما بيشتر نفوس امتها را که داراي تعليم علوم و صنايع و ادبيات و رياضيات هستند- مانند اهل فارس و عراق و شام و روم و هر ملتي که علوم دقيقه و صنايع لطيفه و ادبيات خوب و پسنديده دارد- مشاهده مي کنيم که از اين عشق لطيف که سرچشمه و منشأ آن استحسان و ستايش شمايل محبوب است خالي نيستند، و هيچ کس را که داراي دلي لطيف و طبعي دقيق و ذهني صاف و نفس مهربان است نمي يابيم که در تمام اوقات عمرش از اين مبحث و عشق خالي باشد. ( الاسفار، الاربعة، ج7، ص 230 ).

منابع تحقيق:
1- قرآن کريم
2- نهج البلاغه، مترجم و گرد آورنده، ابوالقاسم پاينده، انتشارات جاويدان، چ19، 1364.
3- ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت، تهران، فرانکلين ناشر کتابهاي جيبي، 1349.
4- اسميت، فيليپ جي، فلسفه ي آموزش و پرورش، ترجمه ي سعيد بهشتي، تهران، شرکت به نشر، 1370.
5- بال، ساموئل، انگيزش در آموزش و پرورش، ترجمه ي علي اصغر مسدد، نشر دانشگاه شيراز، 1373.
6- شعاري نژاد، علي اکبر، فلسفه ي آموزش و پرورش، تهران، انتشارات سپهر، 1370.
7- ـــ ، يادداشتهايي درباره ي نظريه هاي انگيزش در آموزش و پرورش، تهران، نشر ني، 1387.
8- قائمي، علي، تربيت و سازندگي، تهران، انتشارات امير، 1372.
9- ملاصدرا، الاسفار الاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج7، 1410.
10-ـــ ، تفسير آيه ي نور، با ترجمه و تصحيح محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1362.
11- ـــ ، تفسير سوره ي واقعه، ترجمه و تعليق محمد خواجوي، انتشارات مولي، 1363.
12-ـــ ، شرح اصول کافي، ( کتاب العقل و الجهل ) تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366.
13-ـــ ، شرح اصول کافي، ( فضل العلم ) تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما