اعجاز بياني قرآن (1)

جاحظ بصري ( م 225 ه ) درباره نظم و اسلوب شگفت آور قرآن، کتاب نظم القرآن را نوشته و در آن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتي هاي قرآن، بحث کرده و زيبايي ها و محسنات کلام خدا را با کلام عرب مقايسه کرده و برتري آن را
دوشنبه، 18 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اعجاز بياني قرآن (1)
اعجاز بياني قرآن (1)

 

نويسنده: محمد علوي مقدم




 
جاحظ بصري ( م 225 ه ) درباره نظم و اسلوب شگفت آور قرآن، کتاب نظم القرآن را نوشته و در آن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتي هاي قرآن، بحث کرده و زيبايي ها و محسنات کلام خدا را با کلام عرب مقايسه کرده و برتري آن را ثابت کرده است، ولي مع الأُسف اين کتاب از ميان رفته و به دست ما نرسيده، اما جاحظ خود در کتاب الحيوان در بحث ايجاز، از اين کتاب اسم برده است.(1)
ابن النديم هم در کتاب الفهرست ( مؤلف 377 ه )، در فصل کتاب هاي تأليف شده در باب قرآن، از کتاب نظم القرآن جاحظ نام برده است.(2)
ابو عبدالله محمد بن يزيد واسطي - از جمله متکلمان - ( م 306ه ) درباره اعجاز قرآن، کتابي نوشته است که متأسفانه هم اکنون در دست نيست، ليکن ابن النديم ذيل « أبو عبدالله محمّد بن زيد الواسطي » نوشته است: « وله من الکُتبِ کتابُ إعجازِ القرآن في نظمه و تأليفه.»(3)
حاج خليفه هم در کشف الظنون ( ج1، ص 120 ) ضمن اين که نام پدر او را « زيد » ثبت کرده نوشته است که: « واسطي کتاب اعجاز القرآن را تحرير کرده و عبدالقاهر جرجاني دو شرح بر آن نوشته و شرح کبير را معتضد ناميده است. »
ابوالحسن علي بن عيسي الرماني ( م 386 ه ) سومين کسي است که درباره اعجاز قرآن، رساله اي به نام « النکت في اعجاز القرآن » نوشته و در آن اعجاز قرآن را در تناسب و هم آهنگي الفاظ دانسته است.

و به قول ابن سنان خفاجي در کتاب سرالفصاحه (4) رماني براي تأليف کلام و تناسب و هم آهنگي کلمه ها، سه مرتبه قائل است: 1. متنافر، 2.متلائم در مرتبه وسطي، 3.متلائم در مرتبه عليا. و عبارات قرآن و آيات کلام رباني، همه متلائم، هم آهنگ و متناسب در مرتبه ي علياست و با اندک تأملي، تفاوت ميان کلام رباني و گفتار ديگران فهميده مي شود و نتيجه مي گيريم که اعجاز قرآن در تناسب و هم آهنگي و تلاؤم الفاظ و کلمه هاست.

رماني، اعجاز قرآن را از راه بلاغت آن ثابت کرده و براي بلاغت هم سه مرحله قائل است و عالي ترين مرحله ي آن را درجه بلاغت قرآن مي داند.(5)
او بلاغت را در اين نمي داند که گوينده ي بليغ، مفهوم ذهني خود را به کسي برساند و يا مفهوم و معنايي را به شنونده اي تفهيم کند، بلکه بلاغت را در رساندن معنا در نيکوترين لفظ به قلب شنونده مي داند و نمونه عالي ترين نوع بلاغت را هم در قرآن مجيد مي داند. (6)
خطابي ( م 388 ه ) در رساله بيان اعجاز القرآن وجوه مختلف اعجاز قرآن را باز گفته است و سرانجام عقيده اکثريت را پذيرفته که گفته اند: « اعجاز قرآن در بلاغت آن است، آن هم بلاغت فايقه اي که تبيين و تشريح آن براي ما کاملاً ميسر نيست، زيرا نظيره گويي بدان ناممکن است، چون آيات قرآني هم از لحاظ الفاظ استوار است و محکم و هم از جهت معنا، در بردارنده ي مفاهيم عالي است. به عبارت ديگر، اين کتاب آسماني، زيبايي لفظي، حسن نظم، و معاني عاليه را با هم درآميخته، زيرا گفتار خداي عليم قدير است.»
خطابي افزوده است که « بلاغت قرآن، با کلام ديگر فصحا و بلغا، مباين و متفاوت است »(7) و اين تفاوت را در تأثير آيات در نفوس و قلوب دانسته و بر آن است که نمي توان کلام منظوم و يا منثور ديگري را جست که هم چون قرآن در اذهان و نفوس اثر گذارد.
( لَوْ أَنْزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ...)(8)
شايد خطابي، اين نکته را از جاحظ اقتباس کرده باشد، زيرا جاحظ، اعجاز قرآن را در نظم و اسلوب شگفت آور آن دانسته که با اسلوب و روش خاص کلام منظوم و منثور عرب، مباين است.
اصل سخن جاحظ در اين باره چنين است:
... و کيفَ خالفَ القرآنَ جميعَ الکلامِ الموزونِ و المنثورِ، و هو مَنثورٌ غيرُ مُقَفّي علي مخارجِ الأشعارِ و الأسجاعِ، و کيف صار نظمُه من أعظمِ البرهانِ، و تأليفُه من أکبرِ الحُجَج.(9)
خلاصه اين که خطابي، بلاغت قرآن را در زيبايي کلمات و نظم آن ها از لحاظ ترکيب و در برداشتن معاني عالي دانسته و گفته است:
و اعلَم أنّ القرآنَ إنّما صارَ مُعجِزاً؛ لأنّه جاء بأفصحِ الألفاظِ في أحسنِ نظومِ التأليف مُضَمِّناً أصحَّ المعاني...(10)
جلال الدين سيوطي ( م 911ه ) نظريات خطابي را در باب اعجاز قرآن در کتاب الاتقان باز گفته و اعتقاد دارد که آيات قرآني، هم از لحاظ لفظ در غايت استواري است و هم از جهت ترکيب در نهايت خوبي مي باشد و ضمناً در بردارنده ي عالي ترين معنا نيز هست. (11)
باقلاني ( م 403 ه ) نيز يکي از وجوه اعجاز قرآن را، بلاغت قرآن دانسته و در اين زمينه گفته است:
إنّه بديعُ النظمِ، عجيبُ التأليفِ، مَتنُه في البلاغةِ إلي الحدِّ الذي يُعلِم عَجزَ الخلقِ عنه. (12)
باقلاني هم چون جاحظ عقيده دارد که اعجاز در نظم و اسلوب شگفت آور آن است که با اسلوب و روش خاص کلام منثور و منظوم عرب، مباين است. وي معتقد است که بلاغت در تمام آيات قرآني وجود دارد و مانند گفتار ديگر فصحا نيست که در مواردي فصيح باشد و در مواردي ديگر، غير فصيح.

قاضي عبدالجبار ( م 415ه )، يکي از تأليفاتش کتاب المغني في ابواب التوحيد و العدل مي باشد و مجلد شانزدهم آن به اسم اعجاز القرآن جداگانه چاپ شده و در آن، بحث مشبعي از مسئله ي اعجاز قرآن و مسائل مربوط به قرآن و نبوت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و اين که قرآن، معجزه است و در حد اعلاي بلاغت، وجود دارد. وي در کتاب اعجاز القرآن وجوه مختلف اعجاز قرآن و آراي گوناگوني که در اين باره گفته شده، بازگو کرده است.(13)

يکي از آن وجوه، اين است که قرآن در مرتبه اعلاي فصاحت است و خارج از فصاحت معهود متداول و در ضمن از نظم خاص - خارج از نظم متداول معهود - برخوردار است.
عبدالقاهر جرجاني ( م 471ه ) در باب بلاغت قرآن، نظريه اي ابداعي دارد؛ زيرا او معتقد است که بلاغت قرآن، از اين جهت نيست که در قرآن استعاره و ديگر انواع فنون بديع وجود دارد، بلکه بلاغت قرآن، به تناسب الفاظ و تلاؤم معاني بستگي دارد و درک اين بلاغت، در اشخاص متفاوت است و نياز به ذوق و احساس دروني و روحي دارد.(14)
فخر الدين محمد بن عمررازي معروف به امام فخر رازي ( م 606 ه )، بلاغت قرآن و اعجاز آن را مربوط به فصاحت مفردات کلام و تأليف و ترکيب کلام و اسلوب استوار و معاني عالي و الفاظ شيوا مي داند و معتقد است که بحث از فصاحت و بلاغت، اهميت زيادي دارد، زيرا بحث از بلاغت، به معجزه بودن قرآن و صدق گفتار پيامبر اکرم منتهي مي شود و معجزه بودن قرآن، از مهم ترين مسائل ديني است.(15)
دقت در بيان و انتخاب کلمات و ترسيم صحنه هاي حساس، به طرز بسيار جالب و شيوا، از نکات شگفت آور است و اعجاب انگيز.
کلمه در بيان معنا اثر شگفتي دارد و نقش کلمه را در ايجاز معنا نمي توان انکار کرد. اين نقش در آيات قرآني، جلوه اي بارز دارد. آيات قرآني از کلماتي برگزيده شده است که ضعف تأليف ندارد و در سياق عبارت معقّد نيست و از استواري خاصي برخوردار است.
مثلا در آيات:
( ذ?لِکَ الْکِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ‌ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ‌ * وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‌ * أُولئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌.(16)
قرآن مجيد، تصويري روشن و کامل از متقين و پرهيزکاران ترسيم کرده، همان طور که در آيات بعدي از منافقان و کافران، تصويري به دست داده است.
نظم فکري و استواري معنايي و نقش کلمه اي اين آيات، بسيار شگفت آور است؛ زيرا پس از آن که گفت: اين قرآن ( هُدَي لِلمُتَّقين )(17) مي باشد و راهنماي افراد متقي است، بلافاصله پنج ويژگي اساسي براي متقين بر شمرده و تصويري از متقين را ترسيم کرده و صفات متقيان و پرهيزگاراني که از نور هدايت قرآن بهره مند شده اند، بيان کرده است.
نخستين ويژگي متقيان را اين دانسته که به غيب و به عالم ماوراء حس، معتقدند و به خداي غير قابل رؤيت و غير قابل محسوس با چشم سر، ايمان دارند: ( الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ).
ويژگي دوم متقيان ( يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ ) مي باشد، يعني نماز را برپا مي دارند، با خدا ارتباط پيدا مي کنند، تنها در برابر خدا تعظيم مي کنند و تنها از خدا استعانت مي جويند، فقط با خدا راز و نياز دارند و در نتيجه، کردار و رفتار خدايي پيدا مي کنند.
ويژگي سوم ( وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ‌ ) مي باشد، يعني از آنچه به ايشان روزي داديم به ديگران مي بخشند و انفاق مي کنند و با انسان هاي ديگر ارتباط پيدا مي کنند.
نکته بلاغي اين قسمت در اين است که قرآن چون خواسته که موضوع انفاق، عمومي باشد و همه چيز را شامل شود و تمام مواهب مادي و معنوي را در برگيرد، گفته است: ( وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ) يعني از آنچه به آن ها عطا کرديم، به ديگران هم مي بخشند.

کلمه « ما » که موصول است، همه چيز را شامل مي شود، در واقع قرآن خواسته است بگويد: مؤمنان کساني هستند که از تمام نيروهاي جسمي و روحي و ديگر مواهب خدادادي به ديگران سهمي مي دهند و انفاق مي کنند.

چنان چه قرآن مي گفت « وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ » فقط ماديات را در بر مي گرفت و شامل انفاق مواهب معنوي نمي شد، ولي قرآن خواسته است بگويد: مؤمنان کساني هستند که نه تنها مال و ثروت خود را در راه خدا مي بخشند، بلکه از علم و عقل و نيروهاي جسمي و روحي و ديگر مواهب خدادادي، سهمي هم به ديگر بندگان خدا اختصاص مي دهند.
به قول زمخشري (18)« تقدم مفعول بر فعل، از باب اهميت موضوع است. »
صفت ديگر متقين اين است: ( يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ )، يعني هم ايمان به ( ما أُنزِلَ إِلَيکَ ) که قرآن است، داشته باشند و هم ايمان به ( مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ )که ايمان به کتب آسماني قبلي است.
صفت پنجم متقين: ( وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‌ ) است، يعني به رستاخيز و جهان ديگر که پس از دنيا و متأخر از آن است، ايمان داشته باشند. از نظر بلاغي، مقدم آمدن جارومجرور ( = ظرف ) « بالاخرة » افاده تخصيص مي کند. يعني « تخصيص ايقانهم بالأخرة، اي ايقانهم مقصور علي حقيقة الاخرة » در واقع مثل اين است که گفته شود: « يوقنون بالأخرة لا بغيرها »، تقدم ضمير « هم » در عبارت ( وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‌ ) که در واقع فاعل است، اختصاص را مي فهماند و در واقع معنا چنين است: « اختصاص الأيقان بالاخرة مقصور عليهم » يعني ايقان به آخرت فقط به آنان اختصاص دارد و به آنان که ايمان نياورده اند، ارتباط ندارد.
ابن ابي الاصبع مصري ( م 658 ه ) در اين باره نوشته است:
آيه : ( الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ...) تمام اوصاف پسنديده مؤمنان را دربردارد، زيرا عبادت يا بدني است و يا مالي، و مالي نيز دو قسم است: نوعي که مال و بدن در آن اشتراک دارند، هم چون حج و جهاد و نيز عباداتي که فقط ويژه مال است، هم چون زکات و صدقه.
( يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ) اشاره به عبادت باطن است و ( وَ يُقِيمونَ الصَّلاةَ ) تصريحي است به عبادت ظاهري و ( وَمِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُونَ ) اشاره به عبادت مالي است. پس اين آيه تمام عبادات را به ترتيب در بر دارد. (19)
عبادت باطن يعني ( يؤمنُونَ بِالغَيبِ ) را بر عبادت ظاهر و عبادت بدني يعني ( وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ ) را بر عبادت مالي يعني ( وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ‌ ) مقدم داشته است.
تصوير اعجاز قرآن در آيه : ( أَوْ کَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْکَافِرِينَ‌ )(20) و نقش بلاغي کلمات، واقعاً شگفت آور است.
قرآن در اين آيه حالت منافقان و مردمان دو چهره را به خوبي مجسم کرده؛ زيرا فکر و انديشه ي متزلزلي که در نهاد اين گروه رياکار وجود دارد، سبب شده است که گاه در ميان مؤمنان به سر برند و زماني با کافران، گاه سخني را بپذيرند و زماني از آن سخن عدول کنند.
تصوير شگفتي که قرآن از حال منافقان به دست داده، از پريشاني و گمراهي آنان حکايت مي کند؛ زيرا باران سيل آسايي که از آسمان فرو مي ريزد، به جاي سود، تاريکي ها و رعد و برق وحشتناک ايجاد مي کند که با روشنايي آن، اندکي پيش پاي شان را مي بينند و کمي راه مي افتند ولي بر اثر تاريکي ها سرگردانند و متحير، نمي دانند که به کدام سو بروند و از ترس مرگ با صاعقه، انگشت در گوش هاي خود فرو مي کنند.
نقش کلمات در اين آيه، در توصيف حال مردمان دو چهره به خوبي پيداست، زيرا: اولاً: کلمه « صيّب » که باران سيل آسا و تند است به کار برده و نه کلمه « غيث » که باران مفيد و احياء کننده زمين است.
ثانياً: جمع آوردن کلمه « ظلمات »، از تاريکي هاي فراوان و حيرت و سرگرداني بيش از اندازه حکايت مي کند.
ثالثاً: کلمه « فيه » در عبارت ( فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعدٌ وَ بَرقُ ) نشان مي دهد که اين ظلمات و تاريکي ها و رعد و برق در ذات و نهاد اين باران تند سيل آسا وجود دارد.
رابعاً: نکره آمدن کلمات « ظلمات »، « رعد » و « برق » از نامحدود بودن و غير معين بودن پديده ها و نيرومندي آن ها حکايت مي کند.

خامساً: نقش کلمه « اصابع » به صيغه جمع، نشان دهنده ي ترس بيش از اندازه منافقان است که براي نشنيدن اصوات مهيب و هول ناک، انگشت ها را در گوش ها مي نهند، در صورتي که « اصابع » در گوش ها گذاشته نمي شود و نوک انگشت ها را در گوش ها فرو مي نهند و ظاهراً بهتر بود که گفته شود: « يجعلون أناملهم...»، ليکن براي نشان دادن عظمت موضوع مهيب بودن جريان ناشي از پديده هاي طبيعت، به طور مجاز گفته شده: (يَجعَلُونَ أصابِعَهُم فِي آذانِهِم ) همان طور که مي گوييم: « ضربت زيداً بالسوط » يعني زيد را با تازيانه زدم و حال آن که تازيانه به عضوي از اعضاي بدن مثل شانه و يا دست و پاي او زده مي شود، يعني از باب مجاز مرسل بر مبناي ذکر کل و اراده ي جزء، چنين تعبيري به کار مي رود و اين گونه تعبيرها مجازي است.

سادساً: در انتخاب کلمه « يجعلون » به جاي « يضعون » نکته اي بس لطيف وجود دارد، بدين معنا که اگر گفته مي شد: « يضعون أصابعهم » آن ثبات و استمراري که در « يجعلون » هست استنباط نمي شد، زيرا در کلمه « وضع » و مشتقات آن « يضعون »، آن ثبات و استواري نيست و عبارت ( يَجعَلُونَ أصابِعَهُم ) مهيب بودن حادثه را بهتر مجسم مي کند تا « يضعون أصابعهم ».
سابعاً: جمع آمدن کلمه « صواعق » در عبارت: ( يَجعَلُونَ أصابِعَهُم فِي آذانِهِم مِنَ الصَّواعِقِ ) عظمت داستان را بهتر مي نماياند و ترس آنان را بهتر مجسم مي کند.
نکته ديگر آن که: در کلام، حذف هم وجود دارد و اين حذف بر بلاغت آيه، افزوده و مفهوم واقعي آيه را بهتر نشان داده و به قول عکبري(21)، اصل عبارت چنين بوده است: « او مثلهم کمثلِ أصحاب صيّبٍ » و بنابر همين تقدير است که فعل « يجعلون » جمع آمده و در واقع تشبيه مردمان دو چهره و دو رو مي باشد به گروهي که دچار چنين حادثه اي شده اند و نه تشبيه منافقان به باران تند سيل آسا ( = صيّب ).
وجه شبه تصاوير موجود در اين آيه، بسيار شگفت آور است. قرآن، منظره ي شگفتي را از پريشاني، بي چارگي و گمراهي مردمان دو چهره ترسيم کرده و در واقع گفته است: بر اثر باران تند سيل آساي منزل از آسمان، يعني قرآن، براي آنان ابتلائات و گرفتاري هايي که به کنايه از آن ها به ظلمات تعبير شده، به وجود آمده است.(22)
در بحث از آيه : ( وَ إِذْ نَجَّيْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَکُمْ وَ فِي ذلِکُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِيمٌ‌ )(23) اگر به چند نکته توجه شود، جنبه هاي بلاغي آيه به خوبي روشن مي شود: اولاً، علت اين که در ترجمه آيه، در معناي عبرت: ( وَ إذ نَجَّيْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ ) مي گوييم: به ياد آوريد هنگامي که شما را نجات داديم، از اين جهت است که از لحاظ اعراب محل « اذ » نصب است (24) و در اصل: « و اذکروا اذنجيناکم...» بوده است.
ثانياً: فعل « يذبُحون » در اين آيه، از باب تفعيل آمده تا بر کثرت و فزوني قتل پسران اسرائيل در آن زمان، دلالت کند و چنانچه قرآن مي گفت: « يقتلون » مفهوم کثرت و فراواني از آن استنباط نمي شد.
ثالثا، بلاغت « يذبّحون » از يقتلون بيشتر است؛ زيرا « يذبحّون » معصوميت کشته شدگان را بهتر مجسم مي کند و از نظر عاطفي هم، رقت بيشتري را مي رساند.
علامه بزرگ مرحوم طباطبايي نيز گه گاه در اثر ارزنده خود الميزان في تفسير القرآن به جنبه هاي بلاغي و نکته هاي بياني قرآن پرداخته است، مثلاً در بحث از آيه : ( إيَّاکَ نَعبُدُ وَ إِيَّاکَ نَستَعِين ) بحث شده است که چرا از غيبت به خطاب، عدول شده؟ و صنعت التفات در اين آيه چه نقشي دارد؟
در زمينه اين آيه علامه طباطبايي، نکته ظريفي را باز گفته است و آن اين که « قرآن با آوردن ضمير مخاطب « اياک » خواسته است هنگام عبادت، خدا را حاضر بدانيم و عبادت از سوي بنده را هم عبادت بنده حاضر و متوجه الي الله معرفي کند نه عبادت بنده در حال غيبت و غفلت. »(25)
يعني عبادت بنده، نبايد صوري و قالبي باشد، بلکه بايد خالص باشد، عبادتي که فقط متوجه به او باشد نه غير او، يعني در دل هم به ديگري توجه ندارد و عبادت او براي طمع در بهشت و يا ترس از آتش دوزخ نيست، بلکه عبادت او با کمال خلوص است و عبادتي است حضوري که به غير خدا، مشغول نيست و در عبادت، هدفي جز خدا ندارد.
مسئله ي اعجاز قرآن چيز تازه اي نيست، زيرا از قديم، مورد بحث قرآن شناسان و علما بوده است. سيوطي در کتاب معترک الأقران في إعجاز القرآن به سي و پنج نوع اعجاز براي قرآن، اشاره کرده که يکي از آن وجوه، وجود مجاز و حقيقت است. او مجازهاي فراواني از قرآن مجيد را نقل کرده است: « و قد اتّفق البلغاءُ علي أنّ المجازَ أبلغُ من الحقيقةِ(26)»

سيوطي، وجود تشبيهات و استعارات قرآني را از وجوه اعجاز قرآن دانسته است و درباره تشبيهات و استعارات مي گويد: « من أشرفِ أنواعِ البلاغةِ و أعلاها»(27) هم چنين وجود کنايات و تعريض هاي زيبا و نيز ايجاز و اطناب هاي خوب را هم از وجوه اعجاز قرآن، برشمرده است.

سيوطي به يک نوع اعجاز عددي خاصي اشاره کرده و نتيجه گرفته که قرآن از جانب خداست و نه از سوي محمد صلي الله عليه و آله زيرا پيامبر با فلاسفه و حساب دانان و رياضي دانان تماسي نداشته است تا بگوييم او را در اين مهم کمک کرده اند.(28)
در قرآن مجيد گاه يک حرف، متضمن مفهوم ويژه اي است، به طوري که از آن، معناي خاصي استنباط مي شود؛ مثلاً در آيه: (رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِکَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُزَکِّيهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ‌ )(29) حرف جر ( من ) که به ضمير « هم » چسبيده و روي هم کلمه « منهم » درست شده است، اهميت خاصي دارد و نشان مي دهد که انبيا و مربيان بشري بايد از جنس بشر باشند.
و به قول شيخ محمد عبده (30) « من أنفسهم » باشند و همان صفات و غريزه هاي بشري را داشته باشند تا بتوانند سرمشق و الگوهاي خوبي باشند و چنانچه انبيا از جنس مردم نباشند، نمي توانند دردها و نيازها و گرفتاري هاي گوناگون انسان ها را درک کنند و در نتيجه، انسان ها هم نمي توانند از آنان سرمشق بگيرند.
در آيه مزبور، نظم و ترتيب جمله هاي: ( يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِکَ ) و ( يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ ) و ( يُزَکِّيهِمْ ) از نظر بلاغي در خور اهميت است. قرطبي ( م 671 ه ) در اين زمينه مي گويد: (31) « مرحله ي نخستين، تلاوت ظاهري آيات است که به صورت ( يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِکَ ) بيان شده و منظور « کتاب » در ( يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ ) معاني الفاظ است و مقصود از حکمت هم، سخنان درست و استوار و محکم. »
در آيه مورد بحث، تقديم تعليم بر تزکيه، اشارتي به ترتيب طبيعي است، زيرا طبعاً و طبيعتاً تعليم و آموزش بر تربيت، مقدم است، يعني نخست بايد فراگيري باشد و آيات بر انسان ها خوانده شود و سخناني گفته شود تا تزکيه ايجاد گردد و انسان ها فرهيخته شوند.
ليکن بايد دانست که به جهت اهميت دادن به تزکيه و خودسازي در سه آيه ديگر، تربيت، تزکيه و تهذيب نفس، بر تعليم مقدم آمده، زيرا تزکيه و تهذيب نفس است که در تمام زمان ها و همه مکان ها، ضروري است و هدف اصلي بعثت انبيا و رسالت آنان بر محور تزکيه مي گردد و همه چيز به خاطر آن است و ديگر چيزها مقدمه.
اين سه آيه چنين است:
1.( کَمَا أَرْسَلْنَا فِيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلُو عَلَيْکُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَکِّيکُمْ وَ يُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ ...)(32)
2.( ... يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ ... )(33)
3.( ... يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ ... )(34)
خلاصه اين که بايد گفت: آگاهي، تعليم، تربيت، تزکيه و تهذيب نفس، لازم و ملزوم يک ديگرند.
در قرآن مجيد، نقش و اهميت کلمات را در ايجاد معاني مختلف، نمي توان انکار کرد، مثلاً آيه: ( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ‌ ).(35)
اولاً، « من الناس » نشان مي دهد که گروه کمي از مردم چنين مي گويند، زيرا « من » براي تبعيض است.
ثانياً، علت اين که به صراحت، اسمي از مردمان منافق و دو چهره نيامده، اين است که شايد آنان از گمراهي خود دست بردارند و به راه راست در آيند، زيرا اگر به صراحت، گفته مي شد « و من المنافقين » يعني کلمه «منافق »(36) آورده مي شد، ديگر اميدي به بازگشت آنان نبود.
ثالثاً، کلمه « يقول » هم به ما مي فهماند که ايمان آنان باطني نبوده و فقط لقلقه زبان است و ايمان در جان و روان آنان، رسوخ نکرده است.

رابعاً، کلمه « آمنّا » به صيغه ماضي، به ما نشان مي دهد که آدم هاي دو رو مي خواهند بگويند: از زمان هاي گذشته، ايمان در نهاد ما بوده و ما از روزگاران پيشين، در سلک ايمان آورندگان داخل شده ايم، که البته خود اين سخن، از خدعه و نيرنگ آدم هاي دو چهره حکايت مي کند.

خامساً، ديگر خدعه و نيرنگ مردمان دو چهره اين است که اينان مي خواهند استواري ايمان خود را نشان دهند، از اين رو ( آمَنّا بِاللهِ وَ بِاليَومِ الأخِرِ ) يعني ما هم به خدا و هم به روز واپسين ايمان آورده ايم و اين دو را نيز با هم بيان مي کنند، تکرار باء در اين قسمت از آيه، از همين جهت است.(37)
ليکن قرآن، در بخش پاياني آيه گفته است: ( ما هُم بِمُؤمِنينَ ) يعني با جمله اسميه منفي سخن گفته تا بر استقرار و ثبات نفي دلالت کند، با توجه به اين که « باء » حرف اضافي در جمله منفي، تأکيد بيشتري را مي فهماند.
در آيه : ( يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخدَعُونَ إِلّا أَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُونَ )(38)
اولاً، فعل مضارع « يخادعون » تصوير اين گروه فريب کار و حالت آنان را در برابر هر شنونده اي به طور مستمر مجسم مي کند، زيرا فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد و قرآن مجيد هم فعل مضارع « يخادعون » آورده است تا موضوع را بهتر مجسم سازد.
ثانياً، در اين آيه، دو کلمه ي « ما » و « إلّا » نيز که از ادات قصر است، آمده تا به طور قطع و جزم بگويد: اين گروه دو چهره که خود را باهوش و زيرک و توانا بر فريب مي پندارند، چنان غافلند و ناآگاه که جز خود را نمي فريبند و خدعه هاي آنان به کسي جز خودشان نمي رسد.
ثالثاً، از جمله « و ما يشعرون » در مي يابيم که اين دورويان چنان غافلند که جز خود را نمي فريبند و اين را هم، درک نمي کنند.
آيه: ( فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا کَانُوا يَکْذِبُونَ‌ ).(39)
در واقع آيه پيشين را تعليل و بيان مي کند که چرا مردمان دو چهره و دورو چنين مي کنند؟ و چرا آنان به خدعه و فريب مي پردازند؟ که قرآن گفته است: ( فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ).
اولاً، بايد دانست که « في » بر ظرفيت دلالت مي کند و به ما نشان مي دهد که بيماري، اين دو چهرگان را کاملاً احاطه و در درونشان جا کرده در اعماق وجودشان رسوخ کرده است.
ثانياً، جمله دعايي : ( فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ) يعني خدا بيماري آنان را افزون کناد. اين جمله خشم و سخط خدا را که نتيجه شک و ترديد مردمان دوروست، پس از بيان آيات و حجج الهي به ما مي فهماند.
ثالثاً، قرآن مجيد در بخش پاياني آيه، سرنوشت اين گروه دو چهره ي فريب کار را با عبارت: ( وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا کَانُوا يَکْذِبُونَ‌ ) تعيين کرده و گفته است، براي دروغي که گفته اند، به عذاب دردناکي گرفتار خواهند شد. (40)
در آيه : ( وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ‌ ).(41)
اولاً، در آغاز آيه، حرف استيناف « واو » آمده است تا تصوير ديگري از چهره مردم دورو را نشان دهد و بگويد که منافقان تنها به دروغ گفتن و خدعه کردن اکتفا نمي کنند، بلکه گناه ديگري هم مرتکب مي شوند که آن، فساد است.
ثانياً، علت اين که فعل به صورت مجهول « قيل » آمده، آن است که بايد به گفتار توجه شود، قطع نظر از گوينده آن، يعني گوينده گفتار مورد نظر نباشد.

ثالثاً، « إنّما » از ادات قصر است و در مواردي به کار مي رود که جاي انکار نباشد و موضوع مسلم الثبوت باشد و آمدن آن در بخش پاياني آيه، از اين جهت است که اينان نه تنها مي خواهند از خود نفي افساد کنند، بلکه مدعي اصلاح هم هستند، و کلمه « إنّما » در اين مورد تعريض گونه نيز هست برخلاف مضمون جمله؛ يعني در واقع خواسته اند بگويند: نه تنها مصلح بودن ما روشن است بلکه در واقع تعريضي هم هست بر اين که، شما مفسد هستيد.

در آيه ي : ( أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لاَ يَشْعُرُونَ‌ ).(42)
اولاً، در آغاز آيه، براي تنبيه مخاطب و آگاهي وي، کلمه « إلّا » آمده و مطلب با حرف تأکيد « إنّ » آغاز شده و در واقع قرآن گفته است: هوشيار باشيد و ادعاي آنان که خود را مصلح مي پندارند، نپذيريد.
ثانياً، تکرار ضمير « هم » جمله را مؤکد مي کند و يک نوع قصر و انحصار از عبارت قرآني، به ذهن متبادر مي شود و در واقع قرآن گفته است: فقط اينان مفسدند، يعني با افزوده شدن ضمير « هم » به نحو قاطع، فساد به مردمان دو چهره، اختصاص يافته است.
ثالثاً، از بخش پاياني آيه ( وَلکِن لا يَشعُرُونَ ) چنين در مي يابيم که فساد اينان بدون شعور است و هيچ درک نمي کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1.ر.ک: الحيوان، ج3، ص 428
2.ر.ک: الفهرست، ص 41
3. ر.ک: همان، ص 220
4.سرالفصاحه، ص 88
5.ر.ک: ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، ص 75
6.همان، ص 78
7.همان، ص 25
8.حشر، آيه 21
9.البيان و التبيين، ج1، ص 383
10.ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، ص 27
11. الاتقان، ج2، ص 13
12.اعجاز القرآن، ص 35
13.ر.ک: المغني في ابواب التوحيد العدل، الجزء السادس عشر، ص 318
14.ر.ک: دلائل الاعجاز، ص 254-256
15.براي آگاهي بيشتر رجوع شود به : علوي مقدم، « بحثي درباره کتاب نهاية الايجاز و دراية الاعجاز» فخر الدين رازي، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه مشهد، ش اول و دوم، س پانزدهم ش مسلسل 58-57 بهار و تابستان 1361، ص 307-281
16.بقره، آيات 2-5
17.اين که به جاي « هادِ » که صفت فاعلي است از کلمه « هدي » که مصدر است استفاده شده، نکته بلاغي خاصي وجود دارد و در واقع مبالغه بيشتري را مي رساند و از آن نفس هدايت استنباط مي شود.
18.الکشاف، ج1، ص 132
19.بديع القرآن، ص 69 و 70
20. بقره ، آيه 19
21.املاء مامنّ بن الرحمن، ج1، ص 22
22.براي آگاهي بيشتر رجوع شود به :
الف. التبيان، ج1، ص 94
ب.خليل ياسين، اضواء علي متشابهات القرآن، ج1، ص 28
23.بقره، آيه 49: و به ياد آوريد هنگامي که نجات داديم شما را از ستم فرعونيان که از آن ها در شکنجه سخت بوديد تا به حد آن که پسرهاي شما را مي کشتند و زنانتان را مي گذاشتند [ براي کنيزي ] و اين سخن بلا و امتحاني بزرگ بود که خدا شما را بدان مي آموزد.
24.زجاج، معاني القرآن و اعرابه، ج1، ص 100
25.طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 24-25
26.سيوطي، معترک الاقرآن في اعجاز القرآن، ج1، ص 246-249
27.همان، ص 269-286
28.همان، ج1، ص 22
29.بقره، آيه 129: پروردگارا! در ميان آنان پيامبري برانگيز که آيات تو را بر ايشان فرو خواند و کتاب و حکمت را به آنان بياموزد و روان آنان را پاک و منزه سازد، البته که تو عزيز و حکيمي ( و بر اين کار توانايي )
30.عبده، المنار، ج1، ص 472
31.قرطبي، الجامع الاحکام القرآن، ج2، ص 131
32.بقره، آيه 151
33.آل عمران، آيه 164
34.جمعه، آيه 2
35.بقره ، آيه 8. گروهي از مردم چنانند که مي گويند: به خدا و روز واپسين ايمان آورده ايم و حال آن که مؤمن نيستند.
36.برخي از قرآن هاي مترجم آستان قدس رضوي کلمه « منافقين » را به دو سرگان و يادوروگان ترجمه کرده است.
37.اضواء علي متشابهات القرآن، ج1، ص 23
38.يعني: اين گروه دورو و دو چهره، خدا و آنان را که ايمان آورده اند، مي فريبند، در حالي که [ چنين نيست ] خود را مي فريبند و نمي فهمند.
39.بقره، آيه 10
40.سيد قطب ، في ظلال القرآن، ج1، ص 46
41.بقره، آيه 11: و چون به آنان گويند که در زمين فساد نکنيد، پاسخ دهند که ما مردمي مصلح و خيرانديش هستيم.
42.بقره، آيه 12: آگاه باشيد و بدانيد که ايشان مفسد و تباهکارند، ولي خود نمي دانند و چنان غافلند که اين موضوع را درک نمي کنند.

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط