قرآن مجيد، تصويري از مردمان دو چهره ترسيم کرده و منظره ترسناکي را مجسم نموده و به خواننده مي فهماند که اين منافقان بدون آن که راه را از چاه بدانند، به اين سو و آن سو مي روند و سرگردانند، زيرا کلمه « يعمهون » که از ماده « عمه » و به معناي تحير است، به شنونده تصويري از گمراهي به اضافه سرگرداني و نرسيدن به راه حق و صواب را، نشان مي دهد، در واقع قرآن مي خواهد بگويد که: اينان کورکورانه به اين سو و آن سو مي روند.
و علت اين که: در اين آيه گفته شده است ( اللهُ يَستَهزِيُ بِهِم ) و گفته نشده « الله مستهزئ بهم » تا مطابق بخش پاياني آيه پيشين يعني ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ) باشد، نکته اي بس لطيف وجود دارد که قرآن مطلب را با فعل مضارع « يستهزئ » بيان کرده است تا افاده حدوث و تجدد کند و در واقع خواسته است بفهماند که بلايا و عقوبات، براي مردمان دو چهره، مستمر و هميشگي است.(2)
چنان که کسي بگويد که اصولاً استهزا عيب است و سزاوار خدا نيست و حتي موسي خود را از استهزا و سخنِ فسوس گفتن تبرئه کرده (3) و آن را کار مردم نادان دانسته است، تا چه رسد به اين که خدا بخواهد کسي را ريشخند کند.
در جواب گفته اند: اولاً، از باب مشاکله با بخش پاياني آيه يعني ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ ) قرآن هم گفته است: ( اللهُ يَستَهزِيءُ بِهِم ).ثانياً، به مصداق : ( وَ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا )(4) وقتي آنان مي گويند: ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ ) قرآن هم گفته است: ( اللهُ يَستَهزِيُ بِهِم ) در واقع معناي آيه چنين است:« الله يجازيهم جزاء استهزائهم».
در آيه : ( أُولئِکَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِينَ )(5)
اولاً، « اولئک » اسم اشاره است و به گروهي که به اين صفات نکوهيده متصف هستند، اشاره شده است.
ثانياً، کلمه « اشتراء » دلالت مي کند بر اين که اينان هم چون بازرگانان نا آگاه، هدايت را دادند و گمراهي را خريدند، به همين جهت در بخش پاياني آيه گفته شده: ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ) يعني از اين داد و ستد، سودي نبردند.
و به قول ابن المعصوم المدني، (6) در اين آيه استعاره وجود دارد، زيرا قرآن بر کار اينان، تجارت اطلاق کرده و لذا در آغاز آيه، لفظ « اشتراء » به کار رفته و در پايان هم آنچه که با اشتراء تناسب دارد، آمده است و در واقع استعاره مرشحه است، زيرا « اشتراء » براي استبدال و اختيار، استعاره آورده شده و جمله مناسب با اشتراء هم که « ربح » و « تجارت » باشد، ذکر شده است بدين صورت ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ).
به کار بردن کلمه « ضلالت » و ترجيح آن بر کفر و نفاق در عبارت ( اشتَرَوُا الضَّلالَةَ) از جهت ايجاز است؛ زيرا بار معنايي ضلالت از کفر و نفاق بيشتر است و جامعيت آن، افزون تر.(7) منظور از ضلالت در اين آيه، کفر است.
در بخش پاياني آيه هم به قول ابن المعصوم، (8) صنعت « إيغال » به کار رفته است، زيرا ايغال در لغت از ريشه « وغّل في البِلاد: إذا ذَهبَ و بالغّ و أبعدَ فيها » گرفته شده و در اصطلاح، صنعت ايغال يعني گوينده در کلام منظوم و يا منثور، جمله و مطلبي را بگويد که بدون آن نيز معناي عبارت کامل باشد، ليکن براي مزيد فايده و مبالغه ي بيشتر، جمله ديگري بياورند، نظير بخش پاياني آيه مورد بحث.
از جمله : ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ) نتيجه معلوم است، ولي جمله ( وَ ما کانُوا مُهتَدِينَ ) را قرآن براي مبالغه بيشتر ذکر کرده است.در آيه کريمه: ( مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ )(9) جمله : ( استَوقَدَ ناراً) حال انساني را نشان مي دهد که تاريکي، کاملاً او را فرا گرفته و در طلب آتشي است تا اطراف خود را روشن سازد و راه را بشناسد.
فعل ماضي « استوقد » که از باب استفعال است بر طلب و کوشش، دلالت مي کند. کلمه « اضاءت » نيز مي فهماند که پس از کوشش فراوان، روشنايي مورد نياز را جسته و اطراف خود را روشن ساخته است، ليکن جمله: ( ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ) نشان مي دهد که اين روشني، دير پا نبوده و از ميان رفته است.
و اگر گفته مي شد: « ذهب النور » چندان مهم نبود، ولي قرآن گفته است: ( ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ) يعني خدا اين نور را از ميان مي برد، اين روشنايي را از آنان باز مي گيرد و آنان را در تاريکي فرو مي گذارد.
اضافه شدن کلمه « نور » به ضمير « هم » نشان مي دهد که از ميان رفتن روشني ايشان و نابودي نور آنان، مايه ناراحتي شان شده است.
جمع آمدن کلمه « ظلمات » نيز در جمله: ( وَ تَرَکَهُم فِي ظُلُماتٍ ) تاريکي فراوان و ظلمت بيش از اندازه را نشان مي دهد و چون « ظلمات » به صورت نکره ذکر شده است، ابهام بيشتري را مي رساند. توصيف «ظلمات » به جمله « لا يبصرون » هم بر شدت و مهابت تاريکي مي افزايد.
ممکن است پرسيده شود که چرا قرآن مجيد گفته است:
( مَثَلُهُم کَمَثَلِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً ) و نگفته است:« مثلهم کمثل الذين استوقدوا ناراً » يعني چرا کلمه موصول « الذي » به لفظ مفرد ذکر شده و نه به صورت جمع، و حال آن که ظاهر عبارت، ايجاب مي کرد که به لفظ جمع « الذين » گفته شود؛ يعني جماعت به جماعت تشبيه شود، نه اين که جماعت به مفرد همانند گردد.
در پاسخ اين اشکال گفته اند:
در اين آيه، مردمان دو چهره به « مستوقد » و آتش افروز، تشبيه نشده تا اشکال پيش آيد و گفته شود که: چرا جماعت به مفرد تشبيه شده؟ بلکه در اين آيه، داستان مردمان دو چهره به داستان « مستوقد » و آتش افروز، تشبيه شده است؛ هم چون آيه : ( مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوراةَ ثُمَّ لَم يَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ أَسفاراً )(10) که گفته شده ( مَثَلُ الَّذِينَ ... کَمَثَلِ الحِمارِ ) و گفته نشده:« کمثل الحمير » به صيغه جمع.
و هم چون آيه : ( يَنْظُرُونَ إِلَيْکَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ )(11) که ضمير « عليه » مفرد آمده است و گفته نشده: « ينظرون اليک نظرَ المغشيّ عليهم من الموت. »(12)
شيخ طوسي در اين زمينه بحث مفصلي کرده است.(13)
و ابن شهر آشوب مازندراني نيز گفته است:(14) علت اين که در آيه 17 سوره بقره، کلمه « مثل » به ضمير جمع « هم » اضافه شده و سپس جمع را به مفرد تشبيه کرده اند، اين است که در آيه، تمثيل فعل و عمل است به فعل و عمل ديگر؛ يعني تمثيل کيفي است و نه کمي.
قرآن مجيد، گاه با نکره آوردن کلمه اي، تصوير زيبايي را نشان داده است، هم چون آيه ي: ( وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَکُوا ).(15)
در اين آيه، نکره آمدن کلمه « حيوة »، بر ناچيزي و حقارت دلالت مي کند و علت اين که قرآن گفته است: « علي حيوة » و نگفته است: « علي الحيوة »، بدين جهت است که زندگي طولاني مادي بي خير و برکتي را اراده کرده، به دليل دنباله آيه که گفته شده است: ( يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ ).(16)
در صورتي که همين کلمه « حيوة » در آيه 24 سوره الفجر که به ياء متکلم اضافه شده و به اصطلاح، معرفه گرديده است، تعبير دقيقي را به خواننده مي دهد و به انسان مي فهماند که منظور از اين حيات، حيات جاوداني پس از بعث مي باشد که دائم است و غير منقطع و لذا از آن، به کلمه « حياتي » تعبير شده، و از اين که آدمي نتوانسته است در دنيا براي زندگاني ابدي و حيات جاوداني کار خيري انجام دهد، حسرت مي خورد و مي گويد: ( يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي ).(17)
استعمال دقيق کلمات، در آيات قرآني، به خواننده تصوير دقيقي مي دهد و در خور اهميت است؛ مثلاً در آيات: ( إِنّا نَخافُ مِن رَبِّنا يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً * فَوَقاهُمُ اللهُ شَرَّ ذلِکَ اليَومِ وَ لَقّاهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً )(18) کلمه « عبوس » جهت نماياندن چهره کافران در روز رستاخيز، تصوير آنان را به خوبي نشان مي دهد، زيرا عبوس يعني بسيار ترش رو و اخمو.
کلمه « قمطرير » به معناي سخت و شديد است و بنا به گفته اخفش (19) قمطرير به غايت سخت باشد و دراز و طولاني، يقال: « يوم قمطرير و قماطير: إذا کان شديد الحرّ ويلاً ». اين کلمه با سنگيني تلفظ و ثقل حرف طاء مؤلف، مشعر به آن رو بسيار سخت مي باشد.
دو کلمه « نضرة » و « سرور » نيز به خوبي تصوير دقيقي از حالت مؤمنان را بيان مي کند و درخشندگي چهره و بهجتي که قلوب مؤمنان را فرا گرفته است، به خوبي به تصوير مي کشد.
قرآن مجيد، گاه با آوردن يک کلمه، معاني فراواني را بيان و حق مطلب را کاملاً ادا کرده است و در واقع آن کلمه، جامعيت دارد و شامل مصاديق فراواني مي تواند باشد؛ مثلاً در آيه : ( وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ ...).(20)مفسران در تفسير کلمه « قوة »، اقوام گوناگوني را ذکر کرده که هيچ يک از آنها، مغاير با ديگري نيست و با يک ديگر تعارض ندارد، ليکن جنبه بلاغي کلمه « قوة » در اين است که قرآن با يک کلمه « قوة » که کليت دارد، معناي وسيع و مطلب عميقي را بيان کرده تا مصاديق زيادي را در برگيرد و تمام سلاح هاي جنگي را در هر سرزمين و هر دوره و حتي نيروهاي انساني و نيز ايمان به خدا و توکل و اعتقاد به خدا را هم شامل شود و به قول سيد قطب:(21)« کلّ قوّة في الأرض ».
آنچه مهم است، اين که کلمه « قوة » جنبه کلي دارد و به مسلمانان فرمان مي دهد: از هر نوع وسيله اي که بتوانند، براي مبارزه با دشمن آماده سازند و در مقام دفاع از هر نيرويي، استفاده کنند.
يا مثلاً کلمه « ماعون » در آيه : ( وَ يَمنَعُونَ الماعُونَ )(22)که مفسران گفته اند: « ماعون » معاني مختلف هم چون: زکات، خمس و وسايل مورد نياز، از قبيل ظرف هاي بزرگ دارد. »
از طرفي بايد بدانيم که کلمه « ماعون » از ريشه « معن » و « معونه » است، به معناي هر چيزي که بتواند به ديگران کمک برساند و اين مفهوم، شامل تمام مصاديقي که مفسران نوشته اند مي شود و هر چه را که براي مردم نفعي داشته باشد و به مردم کمک برساند و نياز مردم را بر طرف سازد، در بر مي گيرد. اين است جامعيت کلمات قرآن.
يا مثلاً کلمه « کوثر » در آيه : ( إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ )(23) اين کلمه در زبان عربي از ماده « کثر » و « کثرت » است و کلمه « کوثر » صيغه مبالغه است و بر کثرتي دلالت مي کند که از اندازه بگذرد و فراوان و بي حد باشد.
مفسران در تفسير کلمه « کوثر » اقوال گوناگوني نقل کرده اند ولي يک مفهوم که مي تواند شامل مصاديق گوناگون باشد، همان خير فراوان است. در واقع قرآن با آوردن يک لفظ، معاني و مفاهيم فراواني را بيان کرده و با توجه به لفظ « کوثر » که در قرآن مجيد با الف و لام ذکر شده است، معناي « الکثرة الکاملة » از آن استنباط مي شود.
علت اين که عطيه و چيز بخشيده شده، مشخص نشده و با لفظ « کوثر » تعبير شده، صنعت « اتساع » به کار رفته است يعني در مفهوم کلمه « کوثر »، جامعيت وجود دارد و مصاديق زيادي را شامل مي شود و منحصر به يک جهت و يک مورد نمي باشد. در « خيرکثير » تمام مفاهيم مفسران - يعني: نبوت، کتاب، کثرت اتباع و اشياع و پيروان، علم و فضيلت، کثرت اولاد، حوض يا نهر بهشتي و ديگر چيزها - وجود دارد و منافاتي هم با يک ديگر ندارد.
به قول شيخ طبرسي: (24)
و الکوثرُ: الخيرُ الکثيرُ... و قيل: هو النبوّةُ و الکتابُ، و قيل: هو کثرةُ الأصحابِ و الأشياعِ، و قيل: هو کثرةُ النسلِ و الذرّيّةِ، و قد ظَهرت الکثرةُ في نسلهِ من وُلِد فاطمة عليها السلام حتي لا يُحصي عددُهم.
و شايد بتوان گفت: مصداق اجلا و نمونه کامل معناي کوثر، ذريه و فرزندان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، زيرا ظاهر کلمه « ابتر » که در آيه سوم است: ( إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبتَرُ )(25)، کسي است که مقطوع النسل باشد و فرزندي نداشته باشد، پس مفهوم آيه سوم اين است: اي پيامبر! نسل تو تا به قيامت کثير و فراوان خواهد شد.
اصولاً اين سوره که کوتاه ترين سوره قرآني است، از چنان بلاغتي برخوردار است که هر خواننده را به اعجاب و شگفتي وا مي دارد؛ زيرا در آيه : ( إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ ) که جمله با حرف تحقيق و تأکيد « إِنّ » شروع شده است، قاطعيت و مسلم بودن عطيه را ثابت مي کند.
ضمير متکلم « نا » نيز مشعر بر عظمت ربوبيت است و بزرگي بخشنده ي عطيه را بهتر و بيشتر بيان مي کند و نشان مي دهد که عطيه، از سوي معطي بزرگي است و چون معطي، بزرگ باشد عطيه و نعمت هم بزرگ است و به قول امام فخر رازي (26)که در ذيل کلمه « انّا » نوشته است: « تارةً يرادُبها الجمعُ و تارةً يراد بها التعظيمُ » که البته در اين آيه حمل بر تعظيم مي شود ( تنبّهاً علي عظمةِ العطيّة» فعل « أعطينا » نيز به صيغه ماضي گفته شده است تا بر تحقق بيشتري دلالت کند و نشان بدهد که عطيه متوقع از خداي بزرگ و در حکم چيز انجام شده است، با آن که عطيه در آينده انجام خواهد شد، و چون وقوعش محقق است، لذا به لفظ ماضي بيان شده است.
و علت اين که فعل « أعطينا » به کار رفته و نه « آتينا » از اين جهت است که « ايتاء » به معنا دادن، ممکن است از روي تفضل نباشد، ولي « إعطاء » بيشتر بر مبناي تفضل است و در ذات آن بخشش هست و از لفظ « إعطاء » استنباط مي شود که آنچه داده مي شود، تفضل محض است و نه بر حسب استحقاق و تفضلي نامتناهي و نامحدود.
و نيز علت اين که گفته نشده: « إنا أعطيناک الرسول » و يا « إنا أعطينا النبيّ » اين است که اگر چنين مي گفت معلّل به آن وصف مي شد، ولي قرآن، به جاي اين کلمات، ضمير مفرد خطابي « ک » را به کار برده است، تا خصوصيت بيشتري را برساند و خطاب، کاملاً صميمانه و دوستانه باشد.
در آيه: ( فَصَلَّ لِرَبِّکَ وَ انحَر ) هم نکات بلاغي وجود دارد و بنا به گفته امام فخر رازي « فاء » در کلمه « فصل » معناي سببيت را مي رساند؛ زيرا مي خواهد بگويد: انعام کثير، سبب قيام به شکر منعم و عبادت منعم خواهد بود و نيز تعريضي هم به عاص بن وائل هست، زيرا عبادت و قرباني کردن او، براي غير خدا بود، ولي عبادت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فقط براي خداست.
قيد « لربک » به ما مي فهماند که روح نماز خلوص نيت است و نماز بايد براي خدا باشد. چنين نمازي ارزش دارد و اگر چنين باشد روح نيز صفا مي يابد و به خدا پيوستگي پيدا مي کند، مجاري روح باز مي شود و موانع نفساني براي جريان فيض و رحمت الهي بر طرف مي گردد.
کلمه « رب » هم مشعر بر تربيت جسمي و روحي پيامبر است، زيرا سياق عبارت اقتضا مي کرد که گفته شود: « فصلّ لنا » ليکن در اين جا گفته شده ( فَصَلِّ لِرَّبِکَ ) زيرا عنايت مخصوص خداوندي را نسبت به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و تربيت او مي رساند.
با توجه به اين که در ( فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر) سجع هم که از صنايع بديعي است رعايت شده، منتها سجعي مطبوع و نه متکلف و مصنوع. البته بايد دانست که در مورد آيات قرآني به جهت منع سجع، کلمه سجع به کار نمي رود و به جاي آن، فاصله گفته مي شود.(27)
مي دانيم که سجع از جمله محسنات لفظي است و « السجعُ في النثرِ کالقافيةِ في الشِعر» و نيز مي دانيم که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، سجعي را که به شيوه کهان باشد، منع کرد؛ يعني آن بزرگوار کلام مسجوع متکلف بي معنا که به شيوه کهان باشد، منع کرد؛ يعني آن بزرگوار کلام مسجوع متکلف بي معنا که به شيوه کاهنان عرب باشد و معنا فداي لفظ گردد، نهي کرده است؛ به عبارت ساده تر، موضوع معلق است و مشروط.
ولي سجعي که کلمات مسجع در جاي خود قرار گيرد و کلمات شايسته و درست استعمال شود، خوب است، به طوري که گفته اند: « شسجع در کلام منثور هم چون قافيه است در کلام منظوم.»
سجعي که ذاتي و طبيعي باشد، پسنديده است، زيرا الفاظ براي بيان معاني است و خدمت کار معاني. بلاغت در اين نيست که گوينده و نويسنده، سجع متکلف بگويد و بنويسد، سجع گوي متکلف بليغ نيست.
عبدالقاهر جرجاني، سجع و جناس متکلفانه را مذمت مي کند و اعتقاد دارد که معنا نبايد فداي لفظ شود، بلکه الفاظ بايد پيرو معاني باشد: « لأنّ الأفاظ لاتراد لأنفسها و إنّما تراد لتجعل أدلّة علي المعاني.»(28)
در آيه ( فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر ) علاوه بر اين که داراي سجعي است مطبوع و زيبا و هيچ گونه تکلف و تصنعي در آن نيست، بايد گفت که در اين آيه، هم به عبادت روحي، معنوي و بدني که نماز باشد، اشاره شده و هم به عبادت مالي که قرباني در راه خداست.
در آيه ي : (إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبتَرُ) با ذکر کلمه « شانيء » در واقع به شخص کينه ورز و دشمن بدخواه پيامبر صلي الله عليه و آله نشان داده شده که چنين نيست و به طور قطع و يقين، خدا به پيامبر اطمينان داده که دشمن تو از هر خير و خوبي، منقطع خواهد بود.
علت اين که اسم بدخواه و دشمن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ذکر نشده و قرآن صفت شانيء (29) را آورده از جهت شمول و عموميت مطلب است، يعني قرآن خواسته است بگويد:هر کس چنين باشد و با پيامبر دشمني ورزد، مشمول اين آيه خواهد بود. با توجه به اين که جمله : ( إِنَّ شانِئکَ هُوَ الأَبتَرُ ) مؤکد به حرف تأکيد « إِنّ » مي باشد؛ يعني قرآن گفته است: انقطاع و بي نتيجه و ابتر بودن از براي هر کينه ورزي، متحقق است.
شيخ طبرسي (30) نوشته است: « و الأبترُ أصلُه من الحمارِ الأبترِ و هو المقطوعُ الذَنَب » بنا بر اين مفهوم آيه اين است که قرآن گفته: بدخواه تو اي پيامبر! مقطوع النسل مي باشد و نام نيکي از او نخواهد ماند ونسل تو تا به قيامت کثير و فراوان خواهد شد، چنان که هم اکنون هم مي بنيم که کثرت نسل آن بزرگوار توسط حضرت فاطمه سلام الله عليها به حدي رسيده است که مشاهده مي شود.
طنطاوي نوشته است:(31)« حوض کوثر، کنايه از علم است « و هذا حوض العلم و المعرفة و الأسرار» و اين که مي گويند مراد از کوثر، علم فراوان است، از باب تشبيه علم به آب است و تشبيهي است بسيار معقول و معمول؛ زيرا علم و آب و هردو مايه ي حيات هستند، آب مايه حيات جسمي و علم مايه حيات روحي است. عالم را بحرالعلوم و يا متبحر نيز گويند. »
استعمال دقيق کلمات قرآني در خور توجه است، زيرا مثلاً دو کلمه « يعلمون » و « يشعرون » که معناي نزديک به هم دارد، بسيار دقيق به کار رفته و هر يک در مورد خاصي استعمال شده است، چه آن جا که از امور عقلي سخن به ميان آمده، کلمه « يعلمون » و آن جايي که از امور عاطفي و احساسي سخن گفته شده، کلمه « يشعرون » به کار رفته است.
مثلاً در آيه ي ذيل که اثبات سفاهت نياز دارد، قرآن گفته است: ( أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لکِنْ لاَ يَعْلَمُونَ ).(32)
ليکن در آيه ي ديگر که احساسات و عواطف در کار است، قرآن گفته است: ( وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ ).(33)
در اين آيه « لا تشعرون » به کار رفته است، زيرا ظاهربين ها مي بينند که اجساد شهدا روي زمين افتاده و در آنان، آثاري از حيات ديده نمي شود، از اين رو قرآن گفته است « لا تشعرون »؛ يعني شما درک نمي کنيد و دريافت کامل نداريد.
اين آيه از گفتن واژه « اموات » درباره شهيدان، نهي کرده است و اين سخن را کسي مي پذيرد که دريافت کامل داشته باشد و بداند آنان که در راه دين خدا و در جهاد کشته مي شوند، هم چون کساني که در غير جهاد مي ميرند، نيستند، بلکه قرآن مي گويد:
شهدا زندگانند و : ( فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ).(34)
استحکام و پيوستگي و استواري کلمات در قرآن مجيد، در خور اهميت است، هم چون آيه : ( وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ).(35)
در اين آيه، همان طور که ما فارسي زبانان، ترجمه مي کنيم چنين به نظر مي رسد که « اسماعيل » با واو حرف عطف بر « ابراهيم » عطف شده و او نيز هم چون پدرش ابراهيم، پايه هاي خانه کعبه را بالا مي برد، ليکن عبارت قرآن چنين نيست و تأخر کلمه « اسمعيل » پس از ابراهيم و بعد از عبارت « يرفع القواعد » نشان مي دهد که نقش اسمعيل در بالا بردن خانه کعبه، نقش ثانوي است و نقش اساسي، از آن ابراهيم مي باشد.
زمخشري نيز بر همين عقيده است و نوشته است: (36) « و قيل: کان إبراهيم يبني و إسماعيلُ يُناوِلُه الحجارةَ»
شيخ طبرسي (37) نيز از قول ابن عباس نقل کرده است که اسماعيل به ابراهيم سنگ مي داد و او آن ها را روي پايه هاي خانه کعبه مي چيد و بالا مي برد.
از جمله : ( يَرفَعُ إِبراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيتِ...) چنين استنباط مي شود که قبلاً شالوده ي خانه ي کعبه وجود داشته است و ابراهيم و اسماعيل، پايه هاي آن خانه را بالا برده اند.
از جمله: « تقبّل منا » نيز فهميده مي شود که اينان کعبه را براي عبادت ساخته اند؛ زيرا از خدا مي خواهند از آن ها بپذيرد و در برابر اين عمل، به آنان ثواب عنايت کند، چرا که توقع پاداش و ثواب از خدا در تأسيس ساختمان و بالا بردن بنايي است که جنبه عبادي دارد و براي محل عبادت، ساخته مي شود، از اين رو از خدا تقاضا مي کنند که اين خدمت را از آنان بپذيرد.
قرآن مجيد در انتخاب کلمات، بهترين ها را برگزيده است؛ يعني يک مفهوم را که مي شود با الفاظ گوناگون بيان کرد، قرآن الفاظي را که از جهتي برتر و بهترين کلمات مي باشد، انتخاب کرده و آن ها را به کار برده است؛ مثلاً در آيه : ( مُتَّکِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ ).(38)
ممکن بود که گفته شود: « و ثمر الجنّتين قريب » که ظاهراً معناي اين عبارت به فهم عامه هم نزديک تر است و همان معناي ( وَ جَنَي الجَنَّتَينِ دانٍ ) را مي دهد، ولي کلماتي را که قرآن به کار برده مناسب تر است:
اولاً، ميان دو کلمه « جني » و « جنتين » يک نوع جناس است.
ثانياً، کلمه « ثمر » مفهوم کلمه « جني » را نمي رساند، زيرا « جني » ميوه قابل چيدن را گويند.(39)
ثالثاً، از جهت فاصله ي آيه ها - که همان سجع کلمات باشد - ( وَ جَنَي (40) الجَنَّتَينِ دانٍ ) بهتر و مناسب تر از « و ثمر الجنتين قريب » مي باشد، زيرا آيات قبلي: ( فِيهما مِن کُلِّ فاکِهَةٍ زَوجانِ * فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ) و آيات بعدي هم : ( فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرفِ لَم يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهُم وَ لا جانٌّ) مي باشد.
براي اين که بهتر ثابت شود که قرآن، کلمات بهتر را برگزيده است، مثال ديگري ذکر مي کنيم. در آيه : ( وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ).(41)
کلمه « تتلو » مناسب تر و بهتر است از کلمه « تقرأ »، زيرا:
اولاً، کلمه « تقرأ » با داشتن همزه، اندکي ثقيل است و « تتلو » بر زبان، ساده تر گفته مي شود.
ثانياً، تلاوت، مخصوص کتاب هاي آسماني است و قرائت، خواندن کتاب هاي آسماني و غير آسماني را شامل مي شود و مثلاً گفته نمي شود : نامه تو را تلاوت کردم و به قول راغب اصفهاني: « لا يقال: تلوت رقعتک».(42)
براي اثبات نقش اعجاز آميز کلمات، به ذکر چند نمونه ديگر مبادرت مي ورزيم: در آيه ي: ( حُرِّمَتْ عَلَيْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَ بَنَاتُکُمْ وَ أَخَوَاتُکُمْ ...)(43) که بحث از ازدواج با محارم است، قرآن مجيد از کلمه « ام » واژه اي که قداست دارد و هاله اي از اجلال در آن هست، استفاده کرده تا نفوس از نزديکي کردن با اين موجود مقدس، مشمئز شود؛ يعني در واقع کلمه « ام »، خود مؤيد تحريم است.
پس در اين مورد، کلمه « ام » مناسب خواهد بود، در صورتي که در آيه: ( وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ کَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ...)(44) قرآن مجيد از کلمه «والدات » که جمع « والده » است استفاده کرده و نه از کلمه « ام »؛ با اين که لفظ « ام » در زبان عربي معناي وسيع تري دارد و علاوه بر مادر، بر ريشه و اساس هر چيزي نيز اطلاق مي شود.
علت انتخاب کلمه « والدة » در اين آيه، اين است که قرآن خواسته است با به کار بردن لفظ « والدة » به خوانندگان بفهماند که جدا کردن طفل از « والده » نارواست و خلاف وجدان و احساس مي باشد.
بايد توجه داشت که آيه ي مزبور به صورت جمله ي خبري بيان شده ولي منظور اصلي آن، امر است و به قول شيخ طبرسي: (45)« صيغة الخبر و المراد به الأمر» و در قرآن مجيد نمونه هايي هم دارد، هم چون آيه: (وَ الْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ ...).(46)
ابن قتيبه (م 276 ه ) ذيل آيه: ( وَ عَلَي المَولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتُهُنَّ بِالمَعرُوفِ) نوشته است (47): ( خوراک زن و فرزند و لباس و پوشش آن بر زوج است، به قدر وسع و توانايي او. »
نکته جالب توجه در آيه ي مورد بحث اين که، قرآن گفته است: ( وَ عَلَي المَولُودِ له ) و نگفته است « الولد » تا بفهماند: اولاد به پدران تعلق دارند و نه به مادر. روي همين اصل است که تهيه خوراک و پوشاک در حد متعارف، بر پدران واجب است « فإنّما أمّهات الناس أوعية مستودعات و للآباء أبناء ».
در آيه : ( وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ...)(48) کلمه « ميراث » بسيار دقيق به کار رفته است و حال آن که در بيشتر آيات قرآني ( وَ لِلهِ مُلکُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ) به کار رفته است، چرا؟!علت به کار رفتن « ميراث » در آيه مزبور اين است که قرآن خواسته است بگويد که همه موجودات زمان و آسمان مي ميرند و فقط خدا مي ماند و ملک همه مال داران باطل مي شود، جز ملک خدا که او باقي است و دائم، پس از فناي همه.
ضمناً بايد دانست که کلمه « ميراث » نشان مي دهد که اين مال، در اصل متعلق به ايشان نبوده است و آن روزي که به دنيا گام نهاده اند، چيزي با خود نداشته اند و افسوس که از دنيا مي روند و همه چيز را بر جاي مي گذارند: ( وَ لِلهِ مِيراثُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ ).
کلمه « ميراث » هدف اصلي آيه را که ترغيب و تشويق بر انفاق مال و منع از بخل و امساک است. به خوبي نمايانده است.(49)
و نيز بايد دانست که در همين آيه، کلمه « لله » که جارو مجرور است و مقدم شده، اختصاص را مي رساند و مي خواهد بگويد: ميراث آسمان و زمين فقط مختص به خداست.
انتخاب کلمه، در قرآن بسيار دقيق است و گاه، آدمي مبهوت مي ماند و برخي از اسرار انتخاب کلمه اي را پس از تفکر و تأمل در مي يابد؛ مثلاً در آيه: ( وَ أَذَّن فِي النّاسِ بِالحَجِّ يَأتُوکَ رِجالاً وَ علي کُلِّ ضامِرٍ يَأتِينَ مِن کُلِّ فَجًّ عَمِيقٍ )(50) ممکن بود گفته شود: « من کل فجّ بعيد »، تا از لحاظ حرف آخر کلمه، با آيه پيشين (51) هم مناسب باشد، ليکن قرآن کلمه و صفت « عميق » را برگزيده تا خواننده راهي را تصور کند که ميان دو کوه محصور است و براي آن راه، طول و عرض و عمق است.(52)
پينوشتها:
1. بقره، آيه 15: خداوند، آنان را استهزا و ريشخند مي کند و به آنان مهلت مي دهد که در سرکشي و طغيان خود کورکورانه به اين سو و آن سو، حيران و سرگردان باشند.»
2.اضواء علي متشابهات القرآن، ج1، ص 26 و نيز رجوع شود به : رازي، اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها، ص 4
3.( قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ) بقره، آيه 67
4.شوري ، آيه 40
5.بقره، آيه 16: اينان کسانيند که گمراهي را به جاي راه راست خريدند و به همين جهت از سوداي خود سودي نبردند و راه هدايت را نيافتند.
6.السيد علي صدرالدين بن المعصوم المدني، انوار الربيع في انواع البديع، تحقيق و تعليق: شاکرهادي شکر، نشر و توزيع مکتبة الفرقان، کربلا در 7 مجلد، الطبعة الاولي 1288 ه 1968م ج1، ص 254
7.اضواء علي متشابهات القرآن، ج1، ص 27
8.مدني، همان، ج5، ص 333
9.بقره، آيه 17: مثل اين دورويان، مثل کسي است که آتشي بيفروزد و چون آتش گرداگرد او را روشن ساخت، خدا آن آتش را از ايشان باز گيرد و در تاريکي شان گذارد [ که راه حق و طريق سعادت را هيچ نبينند]
10.جمعه، آيه 5: وصف حال آنان که به تورات مکلف شدند و خلاف آن عمل کردند، در مثل به حماري ماند که بار کتاب ها بر پشت کشد...
11.محمد، آيه 20: حال آنان [ در دل هايشان بيماري نفاق است ] به تو مي نگرند هم چون کسي که از ترس، حال بي هوشي به او دست داده است...
12.اضواء علي متشابهات القرآن، ج1، ص 27
13.التبيان، ج2، ص 238
14.متشابه القرآن و مختلفه، ج2، ص 238
15.بقره، آيه 96: اي پيامبر! بر همه کس به خوبي پيداست که طايفه يهود به حيات مادي، حريص تر از همه مردمند، حتي از گروه مشرکان...
16.يعني: هر يهودي آرزوي هزار سال عمر مي کند...
17.فجر، آيه 24: [ با حسرت ] مي گويد: اي کاش در دنيا براي زندگاني ابدي امروزم، کار خيري انجام مي دادم!
18.دهر، آيه 10 و 11: ما مي ترسيم، از قهر پروردگارمان، به زودي از رنج و سختي آن روز، رخسار خلق درهم و غمگين است، خداوند از شر فتنه آن روز، آنان را محفوظ داشت و به آنان روزي خندان و دل شادان عطا کرد.
19.به نقل از: تفسير ابوالفتوح رازي، ج11، ص 344 و 345
20.انفال، آيه 60: اي مؤمنان! آنچه مي توانيد از نيرو و انسان کار آزموده، براي ايشان آماده سازيد تا از اين راه، دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد.
21.في ظلال القرآن، ج4، ص 48 و 49
22.ماعون، آيه 7
23.کوثر، آيه 1: اي پيامبر! ما به تو عطاي بسيار بخشيديم.
24.مجمع البيان، (چاپ سنگي)، ج2، ص 531
25.همان: بدون ترديد بدخواه تو - دشمن تو - مقطوع النسل است.
26.التفسير الکبير، ج32، ص 121
27.ابن اثير، المثل السائر في ادب الکاتب و الشاعر، ج1، ص 271-279
28.دلائل الاعجاز في علم المعاني، ص 330
29.شانيء که صفت فاعلي است و به معناي دشمن کينه توز و بداخلاق مي باشد، جمع آن « شنآء » و صفت مفعولي آن منشور مي باشد (= کسي که نسبت به او کينه توزي و بداخلاقي شده است) ماده کلمه «شنئآن و شنئي و شنئة است و فعل آن شنأ و شنيء مي باشد و متعدي هم هست و شنأالرجل گفته مي شود، يعني: نسبت به آن مرد کينه توزي کرد، ضمناً بايد دانست که مفهوم « شأنيء » از « مبغض » شديدتر و بيشتر است.
30.مجمع البيان، (چاپ سنگي)، ج2، ص 521
31.جوهري، الجواهر في تفسير القرآن الکريم، ج25، ص 280-282
32.بقره، آيه 13: آگاه باشيد که ايشان سفيهان هستند ولي خود نمي دانند.
33.همان، آيه 155: آنان را که در راه خدا کشته مي شوند، مرده نپنداريد، بلکه آنان زنده ي ابدي هستند، ليکن شما اين حقيقت را در نخواهيد يافت.
34.آل عمران، آيه 170
35.بقره، آيه 127: [ و به يادآور ] هنگامي را که ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه کعبه را بالا مي بردند و مي گفتند پروردگارا از ما بپذير و قبول نما، زيرا تويي که دعاي ما را مي شنوي و به اسرار و مصالح ما دانايي.
36.الکشاف، ج1، ص 311
37.مجمع البيان، ج1، ص 207
38.الرحمن، آيه 54: در حالي که بهشتي ها بر بسترهايي که حرير و استبرق، اَستر آن هاست، تکيه زده اند و ميوه درختانش در همان حال در دسترس ( يا بنا به گفته ابوالفتوح در تفسيرش، ج1، ص 402 « و ميوه هاي اين بستان ها نزديک باشد، قريب المتناول...»).
39.تفسير ابوالفتوح رازي، ج10، ص 402
40.يقال: جنيته و أجنيته: إذا أقطفته
41.عنکبوت، آيه 48: و تو [ اي پيامبر ! ] پيش از نزول قرآن کتابي نمي خواندي و به دست خويش خطي نمي نگاشتي تا منکران قرآن در نبوت تو شک و ريبي کنند.
42.راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 75
43.نساء، آيه 23: حرام شد براي شما ازدواج با مادران و دختران و خواهرانتان .. ابن ابي الاصبع در صفحه 155 بديع القرآن نوشته است: « فإنّ هذه الآية اشتملت علي خمسة عشر محرماً من أصناف النساء، ذوات الارحام ثلاثة عشر صنفاً و من الأجانب صنفان».
44.بقره، آيه 233: و مادران بايد دو سال کامل فرزندان خود را شير دهند و اين براي کسي است که بخواهد دوران شيرخوارگي را کامل کند و بر پدر لازم است که خوراک و پوشاک مادر را به طور شايسته و در حد متعارف بدهد، البته لازم نيست که مدت شيردادن طفل، دو سال تمام باشد، بلکه دو سال براي کسي است که بخواهد دوران شيرخوارگي را کامل کند. « لمن أراد أن يتمّ الرضاعة».
45.مجمع البيان، ج1، ص 234
46.بقره، آيه 228: زنان مطلقه، انتظار مي کشند تا سه پاکي، يعني بايد انتظار بکشند و بايد از شوهر کردن، خودداري بکنند تا سه پاکي «= الصيغة صيغة الخبر و المراد به الامر.»
47.ابن قتيبة، تفسير غريب القرآن، ص 89
48.آل عمران، آيه 180
49.براي آگاهي بيشتر رجوع شود به : مجمع البيان، ج2، ص 546؛ تفسير قرطبي، ج4، ص 293 و تفسير في ظلال القرآن، ج2، ص 175و 176
50.حج، آيه 27: در ميان مردم ندا کن و اعلام حج بده. تا مردم پياده و سوار و از هر راه دور به سوي تو، جمع آيند.
51.آيه پيشين چنين است: «... و طهّربيتي للطائفين و العاکفين و الرکع السجود».
52.براي آگاهي بيشتر به ويژه در زمينه مسائل نحوي و اعراب کلمات در آيه 27 سوره حج رجوع شود به : تفسير أبوالفتوح رازي، ج9، ص 89؛ تفسير غريب القرآن، ص 292 و اضواء علي متشابهات القرآن، ج2، ص 40
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391