سنايي غزنوي و نقد صوفيه

تصوّف نيز همچون ساير مسلک ها همواره در معرض نقد و بررسي قرار داشته است. اين نقدها يا از بيرون حوزه ي تصوف و يا از درون آن صورت گرفته است. آنان که از بيرون به نقد صوفيه پرداخته اند، گاه کلّ اين نظام را زير
شنبه، 23 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سنايي غزنوي و نقد صوفيه
 سنايي غزنوي و نقد صوفيه

 

نويسنده: غلامرضا سالميان
دانشجوي دکتري دانشگاه اصفهان و مدرس دانشگاه رازي



 

درآمد

تصوّف نيز همچون ساير مسلک ها همواره در معرض نقد و بررسي قرار داشته است. اين نقدها يا از بيرون حوزه ي تصوف و يا از درون آن صورت گرفته است. آنان که از بيرون به نقد صوفيه پرداخته اند، گاه کلّ اين نظام را زير سؤال برده و آن را رد و گاه تنها جنبه هاي منفي آن را نقد کرده اند. زاهدان، فقيهان، متکلّمان، فيلسوفان و... از زمره ي اين ناقدان به شمار مي آيند. يکي از مهم ترين آثار در اين زمينه کتاب تلبيس ابليس نوشته ي ابن جوزي ( ف 597 ه ) است که مؤلف، در بخشي از کتاب پس از ذکر معتقدات و روش صوفيه با استناد به دلايل عقلي و نقلي در صدد رد و انکار آن اعتقادات برآمده است. دکتر زرينکوب برخي از اين نقدها را معرفي کرده است: تبصرة العوام منسوب به سيد مرتضي علم الهدي، حديقة الشيعه منسوب به شيخ احمد اردبيلي معروف به مقدس اردبيلي، رساله ي خيرات و رساله ي قطع المقال في رد اهل الظلال نوشته ي آقا محمد علي بهبهاني معروف به مجتهد کرمانشاهي، کتاب البدعة و التحرف و رساله ي رضوان اکبر تأليف حاج شيخ جواد خراساني، التفتيش در رد مسلک صوفي و درويش نوشته ي سيد ابوالفضل علامه ي برقعي و رساله ي صوفيگري اثر احمد کسروي ( زرين کوب، 1362، ص 31-37 )
آقا محمد جعفر فرزند مجتهد کرمانشاهي مذکور نيز کتابي دارد با عنوان فضايح الصوفيه که در آن با لحني تند بر صوفيه تاخته است. وي در جايي از قول شيخ بهايي حديثي از پيامبر (صلي الله عليه و آله) در رد صوفيه نقل کرده است: « قيامت نخواهد نمود بر امت من، تا که بيرون آيند طايفه اي از امت من که آنها را صوفي گويند؛ نيستند از امت من... قولشان قول فجّار است و عملشان عمل جهّال. » ( آل آقا، 1413ه، ص 197 )
فرزند ديگر مجتهد کرمانشاهي يعني آقا محمود هم کتابي با عنوان تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين در نقد صوفيه نگاشته است.
حتي برخي محققان با استناد به دانش هاي نوين در صدد ردّ تصوّف برآمده اند؛ از جمله دکتر موسي جوان که مدعي شده تصوّف بر چهار اصل قرار گرفته است: « 1- وهمي بودن موجودات محسوسه؛ 2- فهم حقيقت و ماهيت اشياء و موجودات براي انسان نامقدور است و اين حقيقت مجهول را به نام هستي مطلق و يا وجود حق با ذات خداوند تطبيق نموده اند و از آن عقيده وحدت وجود پديد آمده است؛ 3- انسان مجذوب ذات باري تعالي است و اگر از محسوس بگذرد و به باطن خود توجه حاصل کند به مشاهده ي خداوند نايل مي شود و اين امر به وسيله ي مکاشفه ممکن خواهد بود؛ 4- نيروي مکاشفه در انسان بالاتر از عقل قرار گرفته و مرکز اين نيرو در قلب انسان است نه دماغ. » ( جوان، 1341، ص 8 ) مؤلف کوشيده است با بهره گيري از دست آوردهاي علوم جديد، اصول ياد شده را انکار کند.
منتقدان دروني تصوّف، معمولاً انحرافات ايجاد شده در اين نظام را شناسايي و مطرح کرده و در واقع به آسيب شناسي آن پرداخته اند. ابوبکر محمد کلابادي ( ف 385 ه ) هدف خود را از نگارش کتابش التعرف لمذهب التصوف، تبيين حقيقت تصوف و نجات آن از چنگال انحرافات بيان کرده است؛ ( کلابادي، 1371، ص 20 ) عاملي که ابوالقاسم قشيري ( ف 465 ه ) و ابوالمظفر العبادي ( ف 547 ه ) هم به خاطر آن اقدام به نوشتن کتاب کرده اند. ( قشيري، 1379، ص 10-12 و قطب الدّين العبادي، 1368، ص 7 و 8 )
سنايي غزنوي و نقد صوفيه
سابقه ي انتقاد صوفيه از جنبه هاي منفي تصوف به زمان نگارش نخستين کتاب هاي مربوط به اين مسلک باز مي گردد. يکي از نخستين آثاري که نظام فکري صوفيه در آن تبيين شده، کتاب اللمع في التصوف نوشته ي ابونصر سراج طوسي ( ف 378 ه ) است. مؤلف بيست باب از اين کتاب را به بررسي به غلط هاي راه يافته به تصوف اختصاص داده است.
در کتاب « شرح تعرف لمذهب التصوف » تصنيف مستملي بخاري ( ف 334 ه ) - که از نخستين کتاب هاي عرفاني زبان فارسي به شمار مي آيد - نيز مطالبي در اين باره به چشم مي خورد. ( مستملي بخاري، 1363، ج 1، ص 107 ) مي توان گفت کمتر کتابي در تبيين مرام صوفيه نگاشته شده که در آن، آسيب شناسي تصوف جايي نداشته باشد.
شعر صوفيانه ي پارسي نيز مملو از اين گونه نقادي هاست. در پژوهش حاضر ديدگاه يکي از متقدمان شعر صوفيه، يعني حکيم سنايي، در اين خصوص بررسي مي شود.

سنايي غزنوي

حکيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي، شاعر و عارف بزرگ قرن هاي پنجم و ششم هجري، از نوابغ شعر فارسي و از افتخارات اين مرز و بوم به شمار مي رود. اهميت ويژه ي سنايي در تغييري است که در مسير شعر فارسي ايجاد کرد. پيش از سنايي، مدح و ستايش شاهان و درباريان، وصف طبيعت و توصيف عيش و نوش و مغازله، محورهاي اصلي شعر فارسي به شمار مي رفت. در اين ميان، انعکاس امور مربوط به عرفان و تصوف، جز در برخي از قطعات نثر خواجه عبدالله انصاري و يا رباعي هاي منسوب به شيخ ابوسعيد ابوالخير و ديگران، جايگاهي در شعر فارسي - بويژه در غزل - نداشت. اگرچه گاهي کساني چون کسايي و ناصرخسرو از اين سنت اعراض مي کردند، اما تنها جنبه هاي ديني و زهد عابدانه را در شعر خويش منعکس مي کردند.
در چنين وضعيتي بود که سنايي، مسيح وار دم عشق الهي در کالبد شعر فارسي دميد و تحوّلي ايجاد کرد که مسير شعر فارسي را تغيير داد و عملاً باعث پديد آمدن شاهکارهاي بي نظيري در ادب فارسي شد. اگر عطار و مولوي، منطق الطير و مثنوي معنوي را آفريدند، از نردباني بالا رفتند که پايه هاي آن را سنايي محکم کرده بود و اگر حافظ، زيباترين غزليات عارفانه ي زبان فارسي را خلق مي کند، ميراث خوار حکيمي است که دو قرن پيش از او، در غزنه نخستين غزل هاي عارفانه را به فارسي مي سرود.
حکيم سنايي با داشتن چنين مقامي در عرفان اسلامي، هيچ گاه از نقد هم مسلکان خويش غافل نبوده است. سنايي همواره نوک تيز پيکان انتقادات خويش را، چه در ديوان و چه در مثنوي هايش، به سمت مدعيان تصوف نشانه رفته است. همان گونه که گفته شد در اين نوشتار ديدگاه وي در اين باره بررسي مي شود. ذکر اين نکته بايسته است که در صحّت انتساب برخي از مثنوي ها به سنايي ترديد هست؛ با وجود اين در نوشته ي حاضر فرض بر صحّت اين انتساب است؛ جز در مورد طريق التحقيق که بواوتاس در تحقيقي عالمانه آن را سروده ي احمدبن محمود النخجواني دانسته است ( نخجواني، 1381، مقدمه )

1- سنايي و نقد صوفيه

سنايي به عنوان يکي از اعضاي حلقه ي عرفا و صوفيه، بيش از هر کسي با خصوصيات و جنبه هاي مثبت و منفي آنان آشنا بوده و مدعيان تصوف را گرفتار هواي خويش، ظاهر آرا، جدلي، کج انديش، مال جوي و جاه طلب، بد دين، جاهل و... خوانده است ( يوسف پور، 1380، ص 71 و 72 ) سنايي دشواري هاي طريقت را مي شناخته و مي دانسته است که گام نهادن در اين راه کار هر کسي نيست؛ به همين خاطر توصيه کرده است:

برگ بي برگي نداري *** لاف درويش نزن ( سنايي، 1354، 484)

و آن گاه که کج روي هاي صوفي نمايان را مي ديده، قلندرانه فرياد مي زده است:

زهد و صفوت يک زمان از عشق در دوزخ فکن *** حال و وقتت ساعتي در کار زلف و خال کن
(سنايي، 1354، ص 497)

انتقادهاي سنايي را مي توان در قالب چند عنوان بررسي کرد:

1-1- ريا

يکي از ويژگي هايي که اهل تصوف بدان بسيار سفارش شده اند، اخلاص در عمل است. ابوالقاسم قشيري در مورد اخلاق گفته است: « اخلاص آن بود که طاعت از بهر خداي کند، چنانک هيچيز ديگر باز آن آميخته نباشد و بدان طاعت تقرب خواهد به خداي عزوجل و با کسي دون خداي عزوجل تصنعي نجويد و محمدتي چشم ندارد از خلايق و جاهي اميد ندارد ( قشيري، 1379، ص 322 ) شيخ محمود شبستري در مورد اخلاص مي گويد:

اگر خواهي که گردي بنده ي خاص *** مهيا شو براي صدق و اخلاص...
ز نو هر لحظه ايمان تازه گردان *** مسلمان شو، مسلمان شو مسلمان
(شبستري، 1371، ص 106 و 107)

شمس الدّين لاهيجي ( ف 720 ه ) در ذيل اين ابيات، اخلاص را چنين تعريف کرده است: « اخلاص آنکه از غير حق مبرّايي... اخلاص آنکه روي دل با حق داشته باشد و در هر کار و هر سخن که کند و گويد، قطع نظر از خلق و نيک و بد ايشان نموده باشد. » ( لاهيجي، 1374، ص 579 و 580 )
قطب الدّين عبادي اخلاص را به منزله ي روح اعمال به شمار آورده و ملاک قبولي اعمال را اخلاص دانسته است. ( قطب الدّين العبادي، 1368، ص 98 )
ريا عاملي است که موجب از بين رفتن اخلاص مي شود؛ به طوري که از آن به زهر تعبير کرده اند ( قطب الدّين العبادي، 1368، ص 98 ). شمس الدّين لاهيجي ريا را چنين تعريف کرده است: « ريا در اعمال نظر بر خلق داشتن است » ( لاهيجي، 1374، ص 582 ) شيخ محمود شبستري اين چنين سالکان را به ترک ريا فرا مي خواند:

ريا و سمعه و ناموس بگذار *** بيفکن خرقه و بر بند زنّار
(شبستري، 1371، ص 107)

حکيم سنايي غزنوي نيز در جاي جاي آثارش به رياکاران تاخته و آنان را به اخلاص فرا خوانده است:

در دل خويش اگر تواني باش *** بارگاه خداي را فراش
به ريا برمکش زدل دم سرد *** کار دعوي مدان و معني کرد
با ريا مرد گرم سرد شمر *** بي ريا گر زني است مرد شمرد
اي به سالوس گشته تر دامن *** در ره دين بتر نه مرد و نه زن
کي پسندد از تو هين درياب *** ناقدت کردگار و تو قلاّب
گر ترا هست هيچ در سر هوش *** در ره دين ريا نخر بفروش
(سنايي، 1348، ص 117)

از برون پاک وز درون ناپاک *** کيست اين؟ هست صوفي اي چالاک
جامه ي هفت رنگ چون طاووس *** کيست اين؟ مرد لقمه و سالوس
(سنايي، 1359، ص 399 و 400)

خرقه پوشان مزور سيرت سالوس و زرق *** خويشتن را سخره ي قيماز و قيصر کرده اند
(سنايي، 1354، ص 148)

و در ابيات زير با لحني قلندرانه، اين چنين از ترک رياي يار عزيز شادمان است:

اي ساقي مي بيار پيوست *** کان يار عزيز توبه شکست...
بنهاد زسر ريا و طامات *** از صومعه ناگهان برون جست
(سنايي، 1354، ص 823)

جرعه ي دُرد صفا در ريز بر اصحاب درد *** خرقه پوشان ريا را بر ققا مخراق زن
(سنايي، 1354، ص 974)

1-2- کبر و غرور

خضوع و خشوع از توصيه هاي مهم مشايخ به سالکان و مبتديان به شمار مي آيد. در برخي از کتب صوفيه بابي جداگانه به اين امر اختصاص يافته و در ساير کتب نيز به طور پراکنده بدان اشاره شده است. اين فروتني از دو سوي مدّنظر صوفيه بوده است: از سويي سالک در ارتباط خويش با خداي تعالي کمال فروتني را مراعات کند و از جانب ديگر در برخورد با خلق نيز با رعايت اين اصل، از غرور و تکبّر دوري گزيند.
تواضع آن چنان نزد مشايخ ارزشمند بوده که فروتني مريدان را سبب مهتري آنان دانسته اند؛ چنانکه روايت شده است که مردي نزدت شبلي رفت. شبلي او را گفت: « تو کيستي؟ » گفت: « يا سيدي! من آن نقطه ام که در زير « با » زده بود. » شبلي گفت: « تو مهتر مني؛ چون خويشتن را مقامي نبيني. » ( قشيري، 1379، ص 221 )
از نظر بزرگان صوفيه، اصل تکبّر خودبيني است و مدار خودبيني بر پيروي از هواي نفس است؛ « چون نفس اماره غالب شود، اخلاق جمله مذمومه گردد و شعب شهوات مختلفه به اطراف مايل شود و يکي از آن اخلاق ناپسنديده تکبّر است... و به سبب تکبّر آداب صحبت و مراتب معيشت از دست بگذارد و از خيل ابليس گردد که بر آدم تکبّر کرد... و اصل تکبّر عجب است که به اندکي عمل و علم مغرور گردد... و مدار عجب بر متابعت هواست. » ( قطب الدّين العبادي، 1368، ص 227 و 228 )
متأسفانه برخي از صوفيه پس از پيشرفت هايي که در سلوک حاصل مي کردند و نزد مردم جايگاهي براي خود مي يافتند، دچار خودبيني و عجب و در نتيجه گرفتار کبر مي شدند. سنايي اين دسته از صوفيان را چنين معرفي کرده است:

از برون پاک و ز درون ناپاک *** کيست اين؟ هست صوفي اي چالاک...
اين همه خشم و جنگ و ظلم و شرور *** دد و ديوند در نقاب غرور
اين همه بدفعال و بي دينند *** چه توان کرد مردمان اينند
(سنايي، 1359، ص 400)

وي در تلاش است که غرور صوفيان را بشکند و آنان را به فروتني فرا خواند:

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باري *** وين خرقه هاي دعوي بر هم دريد بايد
(سنايي، 1354، ص 874)

اي برادر در ره معني قدم هشيار زن *** در صف آزادگان چون دم زني بيدار زن
شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز *** تيغ محو اندر سراي نفس استکبار زن
گردن اندر راه معني چندگه افراشتي *** تيغ معني را کنون بر حلق دعوي دار زن
گام زن مردانه وار و بگذر از موت و حيات *** از دوکون اندر گذر لبيک محرم وار زن
از لباس کفر و ايمان هر دو بيرون آي زود *** بردباري همچو ابراهيم ادهم وار زن
سالکان اندر سلامت اسب شادي تاختند *** يک قدم اندر ملامت گرزني بيدار زن
(سنايي، 1354، ص 971 و 972)

1-3- جاه طلبي

صوفي حقيقي بايد از هر چيزي که وي را به دنيا متعلّق مي سازد، بگريزد. يکي از اسباب تعلّق به دنيا، طلب جاه و مقام است. عارفان کامل هماره به جاه و مقام پشت پازده و آن را به طالبان دنيا وا گذارده اند؛ آن چنان که درباره ي شبلي گفته اند که وي در ابتداي حال امير دماوند بود؛ اما هنگامي که به سلطنت فقر مفتخر شد، امارت دماوند را رها کرد. ( عطار، 1360، 375 )
حکيم سنايي، صوفيان جاه طلب را نکوهيده است:

من نگويم که خانگاه بد است *** اندرو طالبان جاه بد است
چون رساند همي به جاه ترا *** کارگاه است خانقاه ترا
(سنايي، 1348، ص 119)

خرقه پوشان گشته اند از بهر زرق و مخرقه *** دين فروشان گشته اند از آرزوي جاه و مال
(سنايي، 1354، ص 345)

1-4- شطح و طامات

« شطح عبارتي است پيچيده در وصف وجدي که نيرومندانه مي جوشد و با شدّت غليان و غلبه اش بيرون مي تراود. » شطح در لغت به مفهوم حرکت است. گفته مي شود شَطَحَ يَشطَحُ هنگامي که راه بيفتد و حرکت کند و به خانه اي که در آن آرد جمع مي کنند مشطاح مي گويند...
« شطح حرکت رازهاي واجدان است آنگاه که وجدشان قوّت گرفته باشد پس با بياني از وجدشان سخن مي گويند که بر شنونده دشوار و پيچيده است و شنونده با انکار و طعن آن، فريفته و هلاک مي شود و با پذيرش آن و پرسش از اشکالات اين سخنان از دانايان به آن، نجات يافته و رستگار مي گردد. » ( سراج طوسي، 1914م، 375 )
« شطح سخن مخالف ظاهر شريعت يا آداب است که از غلبه ي وجد و شور گويند. » ( رجايي بخارايي، 1373، 36 ) سخنان امثال حلاّج و با يزيد که ظاهر آن حمل به سخنان کفرآميز مي گردد؛ اما در باطن توجيه و تفسير عرفاني دارد، شطح شمرده مي شود.
طامات يعني ادعاهاي بزرگ و دعوي کرامت ها و خوارق عادات که سخت عجيب و نادر نمايد ( رجايي بخارايي، 1373، ص 473 ) برخي از محققان طامات را جمع « طامه » که واژه اي قرآني و کنايه از قيامت است، مي شمارند ( خرمشاهي، 1372، ج 2، ص 1042 ) برخي ديگر، در اين ريشه شناسي و اصولاً در منشأ ريشه ي اين واژه شک کرده اند ( رجايي بخارايي، 1373، ص 473 ) خواجه عبدا... انصاري درباره ي طامات گفته است: « سخني باشد نامفهوم يا کنايتي نامعلوم عبارت از داشتي يا نشان از پنداشتي که خلق از آن عاجز باشد و عقل در آن معجز باشد، فؤاد در آن تفکر گردد و تفکر در آن متحيّر گردد.

تا قبله يار خويشتن بود ستيم *** از سجده ي آن بتان بر آسود ستيم
از بهر نظاره ي خطابينان را *** خورشيد به طامات بيند ودستيم
(انصاري، 1319، ص 139 و 140)

دو واژه ي شطح و طامات در ادبيات عرفاني در معنايي تقريباً يکسان به کار رفته است. از آنجا که پاره اي از صوفيه بدون رسيدن به وجد و دريافت اسرار، تظاهر به شطح و طامات مي کرده اند، در بسياري از موارد نماد ريا و غرور به شمار آمده است؛ لذا مي توان گفته اين اصطلاحات در ادبيات گاه بار عاطفي مثبت و گاه منفي داشته است. حکيم سنايي غزنوي در مفهوم مثبت آن، به شطحيات حلاج و با يزيد اشاره کرده و گفته است:

اگر راه حقت بايد زخود خود را مجرد کن *** ازيرا خلق و حق نبود به هم در راه رباني
ز بهر اين چنين راهي دو عيار از سر پاکي *** يکي زيشان اناالحق گفت و ديگر گفت سبحاني
(سنايي، 1354، ص 686)

با وجود اين، در موارد ديگر طرز سخن سنايي حاکي از نفي شطح و طامات و بيان رياآميز بودن ادعاي برخي از صوفيان در اين خصوص است:

زان زهد تکلّفي برستيم *** در دام تعلّق او فتاديم
سجاده ز پيش برگرفتيم *** طامات بر سر نهاديم
(سنايي، 1354، ص 401)

اي ساقي مي بيار پيوست *** کان يار عزيز توبه بشکست...
بنهاد ز سر ريا و طامات *** از صومعه ناگهان برون جست
(سنايي، 1354، ص 823)

نخواهم من طريق و راه طامات *** مرا مي بايد و مسکن خرابات
گهي با مي گسارم انده خويش *** گهي با جام باشم در مناجات...
چنين دانم طريق عاشقي را *** که نپذيرد به راه عشق، طامات
ز چيزي چون توان دادن نشاني *** که پيدا نيست اندر وي اشارات
(سنايي، 1354، ص 75)

1-5- شاهد بازي

صوفيه در مسأله تأهل و تجرد غالباً جانب تجرد را گرفته اند. در کتب صوفيه معمولاً بابي به اين امر اختصاص يافته و نويسندگان اين آثار ضمن بيان نکات مثبت و منفي ازدواج و تجرد، در نهايت، خودداري از اهل و عيال را به حال صوفيه مفيد دانسته اند. هجويري پس از بيان فضايل و معايب تزويج و تجريد، اصل اين دو را به عزلت و صحبت منوط مي کند: « أنک صحبت اختيار کند با خلق، ورا تزويج شرط باشد و آنک عزلت جويد، خلق ورا تجريد زينت بود. » ( هجويري، 1376، ص 472 )
اما در ادامه ي سخنانش، تجرد را ارجح مي شمارد: « در جمله قاعده ي اين طريق بر تجريد نهاده اند؛ چون تزويج آمد، کار ديگرشان شد. » ( هجويري، 1376، ص 476 )
سهروردي نيز ضمن بيان فضيلت ازدواج در سنت، به احاديثي اشاره مي کند که در آنها به تجرد سفارش شده است. وي در جايي زن خواستن مريد مستعد را حدث و حيض مردان خوانده است. ( سهروردي، 1364، ص 85 )
چنين اعتقادات و تعليماتي موجب پديد آمدن انحراف هايي در ميان برخي از اهل تصوف مي گرديد. ابن جوزي در اين باره گفته است: « بدان که بيشتر صوفيان بر خويش طريق نظر بر زنان را بسته اند و از نکاح به عبادت پرداخته اند و مصاحبت نوجوانان با ايشان از راه ارادت و آموختن پارسايي اتفاق افتاده و ابليس صوفيان را به تدريج به نوجوانان مايل ساخته است. » ( ابن جوزي، 1386، 192 )
وي مصاحبت و نظر بازي صوفيه را با ساده رويان به هفت گونه بخش کرده و برخي از احاديث مجعولي را که صوفيه در جهت توجيه عمل خويش بدان استناد کرده اند، نقل کرده است. ( ابن جوزي، 1386، ص 192 ) ابن جوزي معتقد است که « ترک نکاح بر جوانان صوفي سه اثر دارد: عده اي را بيمار مي کند؛ عده ي ديگري پس از مدّتي تجرد، ازدواج مي کنند و در کامراني به افراط مي روند و گروه سوم منحرف مي شوند و به شاهد بازي مي گرايند. » ( ابن جوزي، 1386، ص 210 )
بسياري از مشايخ صوفيه نيز از اين مسأله نگران بوده و در آثار خود نسبت بدان هشدار داده اند. عزالدّين محمود کاشاني در اين باره گفته است: « طايفه اي از مفتونان که نظر کردن به جمال شاهد دوست دارند و دعويت کنند که ما در اين مظهر مطالعه ي جمال الهي مي کنيم، آن دعوي عين کذب و محض بطلان است، چه هرگاه که از نظر به حلال، بلادت روح و تخلّف از اداي وظايف محبت الهي نتيجه دهد، ببين تا از نظر نامشروع خود چه آفت تولد کند. » ( کاشاني، 1323، ص 262 و 263 )
در ردّ اين دسته از صوفيه است که حکيم سنايي فرياد برداشته است:

کي توان مر ذوالجلال و ذوالبقا را يافتن *** در خط خوب تکين و در خم زلف ينال
(سنايي، 1354، ص 345)

آري حکيم غزنه، تازيانه ي نقد خويش را از اين گونه مدعيان سلوک دريغ نکرده است:

صوفيان راز پي راندن کام *** قبله شان شاهد و شمع و شکم است
(سنايي، 1354، ص 82)

و در ابيات زير با بياني طنزآميز، نتيجه ي دوستي با صوفيان را چنين بيان مي کند:

باز اگر خويش با شدّت صوفي *** او خود از هيچ روي لايوفي
دور بينان سفله چون کرکس *** روي شويان ديده کش چو مگس...
آرد از بهر گنج خانه ي تو *** اين چنين قوم را به خانه ي تو
پسرت هيچ اگر در او خندد *** شاهد و شاهدي در او بندد
ور زنت کاسه اي نهد زطعام *** زنت را جز سکره ننهد نام
(سنايي، 1359، ص 666)

1-6- شکمبارگي

يکي از آداب و رياضت هاي صوفيان، تحمل گرسنگي و امساک در خوردن است. قشيري از يحيي بن معاذ نقل کرده است: « اگر گرسنگي بفرختندي در بازار، اصحاب آخرت هيچ چيز واجب نکند که خريدندي مگر آن را. » ( قشيري، 1379، ص 212 ) ابوسليمان گفته است: « گرسنگي نزد خداوند در گنجينه هايي ذخيره شده است و آن را جز به دوستان برگزيده ي خويش عطا نمي کند. » ( سراج طوسي، 1914 م، ص 202 )
هجويري در فوايد گرسنگي نوشته است: « اگر تن را از گرسنگي بلا بود، دل را بدان ضيا بود و جان را صفا بود و سرّ را لقا بود. » ( هجويري، 1376، ص 419 )
همين رياضت ها گاه باعث مي شد که برخي از مبتديان و کم مايگان، هنگام حاضر شدن در مراسم نذر و نياز يا رسيدن فتوح، آن چنان به پرخوري بپردازند که حکايت پرخوري آنان همه جا شايع شود. برخي از صوفيه، توجيهاتي براي اين مسأله ذکر کرده اند؛ از جمله سهروردي گفته است: « آورده اند که شخصي عيب صوفيان مي کرد نزديک عالمي راسخ در علم. وي را گفت: چه نقصان در ايشان ديده اي تا به مذمت مشغول شده اي؟ گفت: ايشان بسيار خورند گفت: اگر چندان گرسنگي که ايشان خورده باشند، تو خورده بودي، بيشتر از ايشان مي خوردي. » ( سهروردي، 1364، ص 88 )
ابن جوزي در اين باره گفته است: « ابليس صوفيان قديم را با تقدي به کم خوردن و غذاي ناباب خوردن و آب سرد ننوشيدن فريفته بود؛ اما صوفيان متأخر با پرخواري و رفاه طلبي خود نه تنها ابليس را از رنج تلبيس آسوده داشته، بلکه او را به شگفت آورده اند. » ( ابن جوزي، 1386، ص 160 )
وي در جاي ديگر گفته است: « اينان تمام همتشان صرف خوردن مي شود، چاشت و شام مي خوردند و حلوا هم جداگانه مصرف مي نمايند و همه يا بيشتر اين شکمخوارگي از اموال آلوده به حرام است. اينان کسب را ترک گفته، عبادت پيشگي را کسادي نهاده بر بساط تنبلي غنوده اند و جز بازي و طلبخوارگي کاري ندارند. اگر کسي کار نيکي کند، گويند شکرانه بده و اگر از کسي کار بدي صادر شود، گوينده بابت استغفار چيزي بده... و از صوفيه کسي باشد که چون به مهماني اي حاضر شود، در خوردن مبالغه کند و از بهترين آن برگزيند و با خود ببرد ( به اصطلاح « زله » برگيرد ) و اين به اجماع علما حرام است. » ( ابن جوزي، 1386، ص 1170 ) اين سخن ابن جوزي چه قدر به کلام سنايي شبيه است:

باز اگر خويش با شدّت صوفي *** او خود از هيچ روي لايوفي
خانه ويران کند به ليل و نهار *** که به شکرانه گه به استغفار
خرمگس وار بهر لقمه و دانگ *** گوشت گنده کنان بيهده بانگ
دوربينان سفله، چون کرکس *** روي شويان ديده کش چو مگس...
آرد از بهر گنج خانه ي تو *** اين چنين قوم را به خانه ي تو
خانه خالي کند ز نان چون ناي *** پر کند چون شکم طهارت جاي
(سنايي، 1359، ص 666)

امام محمد غزالي ( ف 505 ه ) در تقبيح اين گونه صوفيان گفته است: « به حکم کاهلي و بطالت طاقت آن را ندارند که به حکم کسي از پيران نشينند. در شهرها مي گردند و هر جا که سفره ي آبادان تر بود، آنجا مقام کنند و چون آبادان نبود، زبان به خادم دراز مي کنند و جايي ديگر که سفره ي بهتر نشان دهند آنجا مي روند ( غزالي، 1372، ص 361 )
سنايي اين گونه صوفيان را اهل کامراني خوانده و بر آنها تاخته است:

صوفيان راز پي راندن کام *** قبله شان شاهد و شمع و شکم است
(سنايي، 1354، ص 82)

گاه خلوت صوفيان وقت با موي چو شير *** ورد خود ذکر برنج و شير و شکر کرده اند
(سنايي، 1354، ص 149)

صوفي صافي شوي بر در ميرو وزير *** صوف کني جامه را تا ببري زان زله
(سنايي، 1354، ص 594)

2- صوفيان صافي
حکيم سنايي غزنوي تنها به انتقاد از مدعيان تصوف بسنده نکرده؛ بلکه با ارائه ي توصيه هايي به آنان، دنياي تصوف آرماني خود را نيز نمايانده است. در بخش هاي پيش به فراخور مباحث طرح شده، با پاره اي از اين توصيه ها آشنا شديم. توصيه هاي ديگري از قبيل کوتاه کردن دست از حرام، پرهيز از تقليد کورکورانه در طريقت، بيرون آمدن از تعلّق خود، ترک هواني نفس، ترک ادعاي فقر، تلاش براي رسيدن به حقيقت فقر و... را در اين ابيات مي بينيم:

دست کوته کن از گرفت حرام *** بر سر آرزو همي نه گام
خرقه کوته کني چه سود بود *** زهد کي جامه ي کبود بود
رنگ پوشيدن ار ز ناکامي است *** نيل پس با يزيد بسطامي است
رو بکش جامه ي هوا از سر *** بر بساط هوا مبر سگ تر
قدم از خود برون نه ار مردي *** تا چگونه مقرّبي گردي
قربتت بايد و هواطلبي *** اينت بيچاره تا چه ها طلبي
با سگ نفس در جوال شده *** عاشق جفت خوب و مال شده
به تصلف زبان گشاده زفقر *** مال دنيا بسي نهاده زفقر
جامه کوتاه بهر نان کرده *** گوهر فقر را ضمان کرده
از پي راستي بيفتاده *** ديده در دست خلق بگشاده
در کشيده زبوي فقر لگام *** در سرآب آرزوي حرام
گفتم ار خود تميز دارندي *** فقر را بس عزيز دارندي
تن هر عارفي بلا را بود *** گوهر فقر مصطفي را بود
پس تو در من يزيد هر بازار *** گوهر فقر مي فروشي خوار
(سنايي، 1348، ص 118 و 119)

از ديدگاه سنايي عرفان درياي بي کراني است که حدّ و حصري براي آن متصوّر نيست؛ چرا که خداوند لايتناهي است. به استناد حديث قدسي « کنز مخفي » هدف از آفرينش دست يابي به معرفت است و راه معرفت راهي دشوار و پر خطر است که هرکسي مرد اين راه نيست:

معرفت عالمي است بي پايان *** بجر بي منتها که نيست کران
حکمت از بود خلق معرفت است *** «کنت کنزاً» بيان اين صفت است...
مرد بايد در اين سفر چالاک *** راه بس مشکل است و بيم هلاک
هر دم از قعر او هزار نهنگ *** عارفان را به جان کند آهنگ
هر زماني برآورد صد موج *** بر سر کوه موج او تا موج
(سنايي، 1348، ص 90)

از نظر سنايي عارفان سزاوار بر چيدن ميوه ي معاني و مرد نخجير حقيقتند. اينان به واسطه ي تيزبيني و شهود به حقيقت بهشت و دوزخ آگاهي يافته و از خوف و رجا، در گوشه ي قفس روزگار زانوي غم در برگرفته و گريه سر داده اند. بي محابا وارد آتش مجاهده مي شوند و از آنجا که « هر که جز ماهي ز آبش سير شد »، ماهي آسا در بحر عشق الهي غوطه ور مي شوند. دلشان لبريز از عشق حق است و از باده ي عشق وي سر مستند. آداب عاشقي را مراعات مي کنند و در برابر دوست، هر دو عالم را هيچ مي انگارند:

عارفانند مرغ اين انجير *** عاشقانند مرد اين نخجير
روز کوران عالم غدّار *** تيز بينان ظلمت شب تار
دوزخ و خلد را عيان ديده *** آتش و آب در دل و ديده
فارغ از خورد و خواب و جرگه ي خوش *** در قفص ها چو قمريان دم کش
چون سمندر نشسته در آتش *** ماهي آسا در آب عيشي خوش
اندرون از فروغ حق پرنور *** گرم گشته ز شوق او چون نور
دلشان نو عروس حجله ي فکر *** لعبت ديده در خلايق بکر
همه چون ذره نيستي هستند *** همه از جام مهر او مستند
همه دردي کشان درد آميز *** همه ديوانگان شورانگيز
نرد و شطرنج با ادب بازند *** هر دو عالم به يک ندب بازند
(سنايي، 1348، ص 93)

سنايي در جايي سه نشانه براي صوفيان راستين ذکر مي کند:

سه نشان است مرد صوفي را *** خواه بصري و خواه کوفي را
اول آن کو سؤال خود نکند *** بد بود سؤال بد نکند
دوم آنک ار کسي ازو خواهد *** ماحضر بدهدش که مي شايد
نکند باطل آن به منّ و اذي *** که بيايد عوض به روز جزا
سيم آن کز جهان شود بيرون *** نبود مدخر ورا افزون
(سنايي، 1359، ص 494)

و سرانجام دنياي آرماني عرفان را اين گونه به تصوير مي کشد:

آخر اين را طريقت است طريق *** واندر اين ره شريعت است رفيق
انبياء را بدين فرستاده است *** اولياء شرح اين سفر داده است
مرد از اين راه ره برد به بهشت *** هرکه آن روضه خواست اينجا کشت
سفر خوب و راه آبادان *** منزل کاروان و آزادان
دشت سرد و زمينش پر لاله *** ريخت ديده بر سرش ژاله
چمن نغز و لاله زاري خوش *** سال تا سال نوبهاري خوش
پيشه ي رهروانش تاختن است *** سوختن در بلا و ساختن است
رهروي کز ره دل آگاه است *** فوطه بندد که راه در راه است
پيروي کوکشيد باري پر *** جامه پشمين کند به سان شتر
مرد اين راه گام زن بايد *** بي مراد و هوس مگر شايد
گشته بر نفس قادر و قاهر *** سفري کرده باطن و ظاهر
گِل دل را سرشته زآسايش *** جامه و سينه پاک ز آلايش
روز و شب پيشه رفتن و گفتن *** سخنش بهر رفتن و خفتن
دل زسودا گرفته صفرا کم *** با مي زخم خورده چون مرهم
هر کجا مي رود تمام *** هرچه مي گويد از سر حالت
خدمتي با سزا و شايسته آلت *** صحبتي با وفا و بايسته
خرم و شاد گشته با غم خويش *** همه چيزي نهاده با کم خويش
هرچه شهوت تمام طي کرده *** شب خلوت چو شمع پيوسته
همه از خود به تيغ پي کرده *** گرم و سوزان و نرم و آهسته
در جهان در به در چه مي گردي *** واله و بي خبر چه مي گردي
(سنايي، 1348، ص 102 و 103)

نتيجه

حکيم سنايي غزنوي به عنوان پيوند دهنده ي شعر و عرفان از زواياي گوناگون به عرفان و تصوف نگريسته و جنبه هاي مثبت و منفي آن را در نظر داشته است. وي نکات منفي زيادي از قبيل ريا، تکبّر و غرور، جاه طلبي، شکمبارگي، شاهد بازي و... در برخي از صوفيان مي ديد و به عنوان عضوي از اين مکتب، نمي توانست در برابر آنها ساکت و بي اعتنا باشد؛ لذا در آثار متعددش از هر فرصتي استفاده کرده و به نقد عمل آنان پرداخته است.
سنايي تنها به انتقاد از مدعيان تصوف بسنده نکرده، بلکه در جاي جاي آثارش با بيان ويژگي هاي طريقت و صفات عارفان کامل، در هدايت و راهنمايي مبتديان کوشيده است.
منابع تحقيق:
1) آل آقا، محمد جعفر بن آقا محمد علي (1413) فضايح الصوفيه، به ضميمه ي تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين محمود بن آقا محمد علي، چاپ نخست، نشر انصاريان، قم.
2) ابن جوزي، ابوالفرج (1386) تلبيس ابليس، ترجمه علي رضا ذکاوتي قراگزلو، چاپ نخست، مرکز نشر دانشگاهي، تهران.
3) انصاري، خواجه عبدالله (1319) رسائل خواجه عبدالله انصاري، به اهتمام سلطان حسين تابنده ي گنابادي، بي نا، تهران.
4) جوان، موسي (1341) رد تصوف و رد محکمة الإشراق، بي نا، تهران.
5) خرمشاهي، بهاءالدّين (1372) حافظ نامه، چاپ پنجم، علمي فرهنگي و سروش، تهران.
6) رجايي بخارايي، محمد علي (1373) فرهنگ اشعار حافظ، چاپ هفتم، علمي، تهران.
7) زرين کوب، عبدالحسين (1362) دنباله ي جستجو در تصوف ايران، چاپ نخست، اميرکبير، تهران.
8) سراج طوسي، ابي نصر عبدالله بن علي (1914) اللمع في التصوف، تصحيح رنولد الن نيکلسون، مطبعه بريل، ليدن.
9) سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم (1359) حديقة الحقيقه و شريعة الطريقه، تصحيح مدرس رضوي، چاپ دوم، دانشگاه تهران، تهران.
10) ______ (1354) ديوان سنايي، تصحيح مدرس رضوي، کتابخانه ي سنايي، تهران.
11) ______ (1348) مثنوي هاي حکيم سنايي، تصحيح مدرس رضوي، چاپ نخست، دانشگاه تهران، تهران.
12) سهروردي، شهاب الدّين (1364) عوارف المعارف، ترجمه ي ابومنصور عبدالمؤمن اصفهاني، تصحيح قاسم انصاري، چاپ نخست، علمي فرهنگي، تهران.
13) شبستري، محمود (1371) مجموعه آثار شيخ محمود شبستري، تصحيح صمد موحد، چاپ دوم، طهوري، تهران.
14) عطار نيشابوري، فردالدين (1360) تذکرة اولياء، تصحيح محمد استعلامي، چاپ سوم، زوار، تهران.
15) غزالي طوسي، ابوحامد محمد (1372) کيمياي سعادت، تصحيح احمد آرام، چاپ سوم، گنجينه، تهران.
16) قشيري، ابوالقاسم (1379) ترجمه ي رساله ي قشيريه، ترجمه ابوعلي حسن ابن احمد عثماني، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ ششم، علمي فرهنگي، تهران.
17) قطب الدين العبادي، ابوالمظفر منصور بن اردشير (1368) صوفي نامه يا التصفيه في احوال المتصوفه، تصحيح غلامحسين يوسفي، چاپ دوم، تهران.
18) کاشاني، عزّالدّين محمود بن علي (1323) مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، تصحيح جلال الدّين همايي، بي نا، تهران.
19) کلابادي، ابوبکر محمد (1371) [متن و ترجمه] التعرف لمذهب التصوف، به کوشش محمد جواد شريعت، چاپ نخست، اساطير، تهران.
20) لاهيجي، شمس الدّين محمد (1374) مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، تصحيح محمدرضا برزگر خالقي و عفت کرباسي، چاپ دوم، زوّار، تهران.
21) مستملي بخاري، ابوابراهيم اسماعيل بن محمد (1363) شرح تعرف لمذهب التصوف، تصحيح محمد روشن، چاپ اول، اساطير، تهران.
22) نخجواني، احمدبن الحسن بن محمد (1381) مثنوي طريق التحقيق، به کوشش بواوتاس، ترجمه ي غلامرضا دهبد، چاپ اول، سروش، تهران.
23) هجويري، ابوالحسن علي بن عثمان (1376) کشف المحجوب، تصحيح و. ژوکو فسکي، با مقدمه ي قاسم انصاري، چاپ پنجم، طهوري، تهران.
24) يوسف پور، محمد کاظم (1380) نقد صوفي، چاپ نخست، روزنه، تهران.

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما