از مدح تا معرفت
نويسنده: محمدسعید میرزایی
سنایی اولین شاعری است که به طور اخص مضامین عرفانی را در شعر فارسی وارد ساخته است و از تمثیل و تشبیه و استعاره برای بیان مباحث عرفانی استفاده کرده است. «... اندیشة عرفانی که از ابوهاشم کوفی1شروع شد، با افکار وحدت وجودی بایزید بسطامی و حسین منصور حلاج در آمیخت و راه درازی پیمود و بالاخره هم از جهت فکری و هم از لحاظ ذوقی ساخته و پرداخته و غنی شده و به میراث، پیشروی وارثان به حق این اندیشه همچون سنایی و عطار و مولوی و جامی و جز آنان نهاده شد...» 2
ایرانشناس هلندی «دِ برویین» De Bruijn در مقدمة کتاب «شعر و شرع» که دربارة آثار و زندگی سنایی است، نوشته است:
«نکتة شایان توجه در آثار سنایی غزنوی این است که آنها برای اولینبار معرف گسترة کامل شعر مذهبی ]عرفانی[ فارسیاند، به این معنا که شامل تمام عناصری میشوند که سرمایة اصلی خود را در دسترس قرنهای بعد نهادند.» 3
آری، پس از سنایی، شاعرانی چون عطار و مولوی این زبان عرفانی را پی گرفتند و آثاری بزرگ پدید آوردند.
علاوه بر دیوان غزلیات و قصائد سنایی، باید گفت که «حدیقه الحقیقه» مهمترین کتاب اوست که در قالب مثنوی سروده شده است. این کتاب که شامل حکایات تمثیلی است، ده باب و ده هزار بیت دارد، بابهایی چون تقدیس و تمجید و تعظیم حق تعالی، نعت نبی و آل و اصحاب در صفت عقل، در حکمت و امثال، در عشق و محبت و ...
حدیقه الحقیقه منظومهای است که بعدها بسیاری از سخنگویان پارسی از جمله نظامی گنجوی در منظومة «مخزنالاسرار» و خاقانی در «تحفه العراقین» سبک آن را مورد توجه قرار دادهاند.
مولوی، جایگاه سنایی را اینگونه میسراید:
«عطار، روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
و در مثنوی معنوی خود میگوید:
«نیم جوشی کردهام من نیمخام
از حکیمِ غزنوی بشنو تمام»
همانطور که گفته شد در جسارت سنایی در آوردن عرفان، در زبان شعر، غالب پژوهشگران اتفاق نظر دارند.
«شبلی نعمانی» دانشمند و ادیب عرب دربارة ویژگیهای شعر سنایی در کتاب «شعر العجم» چنین نوشته است:
«... حکیم سنایی اول کسی است که تصوف را به شعر و شاعری روشناس کرده است. قبل از او در تصوف، رباعیات چندی از ابوسعید ابوالخیر وجود داشت، ولی آن مخصوص بود به جوش و جذبات عشق، نه بیان مسائل متعلقه به تصوف و اسرار و مراحل عرفان، برخلاف سنایی که کتب و رسائل جداگانه در این خصوص تألیف نموده است، چنانکه در حدیقه گوید:
کس نگفت این چنین سخن به جهان
ور کسی گفت، گو بیا و بخوان
زین نمط هرچه در جهان سخن است
گر یکی، گر هزار از آنِ من است...
... او اول کسی است که نظم اخلاقی را بنیاد نهاده است، هرچند دامنة آن بعدها نهایت درجه وسعت پیدا نموده، ولی قواعد و اصول آن را شخص او ایجاد و مرتب ساخت.
... یک جزء مهم شعرو شاعری تشبیه و تمثیل است؛ در ثبوت یک مسئلة اخلاقی شاعر ناگزیر به ذکر شواهد و امثال بوده و یا در بیان منافع و مضار یک چیز باید به تشبیه و تمثیل توسل جوید؛ شعرای نامی مثل سعدی، صائب، کلیم و غیره در این صنعت دارای درجة کمال بودند، ولی موجد آن حکیم سنایی است...» 4
در مورد زندگی سنایی و تحول اشعار او آمده است که: «سنایی در آغاز در زمرة شاعران مداح بود و گاه نیز سخن خود به هزل میآمیخت، ولی چون به تصوّف گروید و راهی نو در پیش گرفت، شیوة سخن نیز دگرگون کرد و شعر عرفانی را اعتلا بخشید، چنانکه در این راه، پیشوای گویندگان بعد از خود شد.» 5
حکیم ابوالمجد بن آدم متخلص به سنایی در نیمة قرن پنجم در غزنین تولد یافت و به سال پانصد و سی و پنج در همان دیار زندگی را بدرود گفت.
***
دل بیلطفِ تو جان ندارد
جان بیتو سرِ جهان ندارد
ناید ز کمالِ عقل، عقلی
تا نام تو بر زبان ندارد
ناید ز جمالِ روح، روحی
تا عشقِ تو در میان ندارد
جز در خمِ زلفِ دلفریبت
روح القدس آشیان ندارد
روح ار چه لطیف کدخداییست
بینطق تو خانمان ندارد
عقل ار چه بزرگ رهنماییست
بی مدح تو آب و نان ندارد
زلف تو یقین عاقلان ر
جز در کفن گمان ندارد
روی تو رخانِ عاشقان ر
جز در کنفِ امان ندارد
... خورشید که یافت خاک کویت
هرگز سر آسمان ندارد
گلنار که دید رنگ رویت
زان پس دلِ بوستان ندارد
از یوسف خوشتری که در حسن
«آن» داری و یوسف «آن» ندارد
... با ناز و کرشمة تو وصلت
بامیست که نردبان ندارد
بی خویِ خوش آن لطیف رویت
باغیست که باغبان ندارد
در عالمِ عشق کو نسیمی
کز زلف تو بوی جان ندارد؟
با دولتِ تو، سیهگلیمی
گر سود کند، زیان ندارد...
***
چون آمد شد بریدم از کوی تو، من
دانم نرهم زگفتِ بدگوی تو من
برخیره چرا نگه کنم سوی تو من؟
بر عشقِ تو عاشقم، نه بر روی تو من
***
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندة فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بوََدش رویِ رهایی
/خ
ایرانشناس هلندی «دِ برویین» De Bruijn در مقدمة کتاب «شعر و شرع» که دربارة آثار و زندگی سنایی است، نوشته است:
«نکتة شایان توجه در آثار سنایی غزنوی این است که آنها برای اولینبار معرف گسترة کامل شعر مذهبی ]عرفانی[ فارسیاند، به این معنا که شامل تمام عناصری میشوند که سرمایة اصلی خود را در دسترس قرنهای بعد نهادند.» 3
آری، پس از سنایی، شاعرانی چون عطار و مولوی این زبان عرفانی را پی گرفتند و آثاری بزرگ پدید آوردند.
علاوه بر دیوان غزلیات و قصائد سنایی، باید گفت که «حدیقه الحقیقه» مهمترین کتاب اوست که در قالب مثنوی سروده شده است. این کتاب که شامل حکایات تمثیلی است، ده باب و ده هزار بیت دارد، بابهایی چون تقدیس و تمجید و تعظیم حق تعالی، نعت نبی و آل و اصحاب در صفت عقل، در حکمت و امثال، در عشق و محبت و ...
حدیقه الحقیقه منظومهای است که بعدها بسیاری از سخنگویان پارسی از جمله نظامی گنجوی در منظومة «مخزنالاسرار» و خاقانی در «تحفه العراقین» سبک آن را مورد توجه قرار دادهاند.
مولوی، جایگاه سنایی را اینگونه میسراید:
«عطار، روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
و در مثنوی معنوی خود میگوید:
«نیم جوشی کردهام من نیمخام
از حکیمِ غزنوی بشنو تمام»
همانطور که گفته شد در جسارت سنایی در آوردن عرفان، در زبان شعر، غالب پژوهشگران اتفاق نظر دارند.
«شبلی نعمانی» دانشمند و ادیب عرب دربارة ویژگیهای شعر سنایی در کتاب «شعر العجم» چنین نوشته است:
«... حکیم سنایی اول کسی است که تصوف را به شعر و شاعری روشناس کرده است. قبل از او در تصوف، رباعیات چندی از ابوسعید ابوالخیر وجود داشت، ولی آن مخصوص بود به جوش و جذبات عشق، نه بیان مسائل متعلقه به تصوف و اسرار و مراحل عرفان، برخلاف سنایی که کتب و رسائل جداگانه در این خصوص تألیف نموده است، چنانکه در حدیقه گوید:
کس نگفت این چنین سخن به جهان
ور کسی گفت، گو بیا و بخوان
زین نمط هرچه در جهان سخن است
گر یکی، گر هزار از آنِ من است...
... او اول کسی است که نظم اخلاقی را بنیاد نهاده است، هرچند دامنة آن بعدها نهایت درجه وسعت پیدا نموده، ولی قواعد و اصول آن را شخص او ایجاد و مرتب ساخت.
... یک جزء مهم شعرو شاعری تشبیه و تمثیل است؛ در ثبوت یک مسئلة اخلاقی شاعر ناگزیر به ذکر شواهد و امثال بوده و یا در بیان منافع و مضار یک چیز باید به تشبیه و تمثیل توسل جوید؛ شعرای نامی مثل سعدی، صائب، کلیم و غیره در این صنعت دارای درجة کمال بودند، ولی موجد آن حکیم سنایی است...» 4
در مورد زندگی سنایی و تحول اشعار او آمده است که: «سنایی در آغاز در زمرة شاعران مداح بود و گاه نیز سخن خود به هزل میآمیخت، ولی چون به تصوّف گروید و راهی نو در پیش گرفت، شیوة سخن نیز دگرگون کرد و شعر عرفانی را اعتلا بخشید، چنانکه در این راه، پیشوای گویندگان بعد از خود شد.» 5
حکیم ابوالمجد بن آدم متخلص به سنایی در نیمة قرن پنجم در غزنین تولد یافت و به سال پانصد و سی و پنج در همان دیار زندگی را بدرود گفت.
***
دل بیلطفِ تو جان ندارد
جان بیتو سرِ جهان ندارد
ناید ز کمالِ عقل، عقلی
تا نام تو بر زبان ندارد
ناید ز جمالِ روح، روحی
تا عشقِ تو در میان ندارد
جز در خمِ زلفِ دلفریبت
روح القدس آشیان ندارد
روح ار چه لطیف کدخداییست
بینطق تو خانمان ندارد
عقل ار چه بزرگ رهنماییست
بی مدح تو آب و نان ندارد
زلف تو یقین عاقلان ر
جز در کفن گمان ندارد
روی تو رخانِ عاشقان ر
جز در کنفِ امان ندارد
... خورشید که یافت خاک کویت
هرگز سر آسمان ندارد
گلنار که دید رنگ رویت
زان پس دلِ بوستان ندارد
از یوسف خوشتری که در حسن
«آن» داری و یوسف «آن» ندارد
... با ناز و کرشمة تو وصلت
بامیست که نردبان ندارد
بی خویِ خوش آن لطیف رویت
باغیست که باغبان ندارد
در عالمِ عشق کو نسیمی
کز زلف تو بوی جان ندارد؟
با دولتِ تو، سیهگلیمی
گر سود کند، زیان ندارد...
***
چون آمد شد بریدم از کوی تو، من
دانم نرهم زگفتِ بدگوی تو من
برخیره چرا نگه کنم سوی تو من؟
بر عشقِ تو عاشقم، نه بر روی تو من
***
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندة فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بوََدش رویِ رهایی
پي نوشت ها:
1. ابوهاشم کوفی (متولد 150 هـ . ق) نخستین کسی است که نام صوفی گرفت.
2. اصول و مبانی تصوف و عرفان، تألیف دکتر احمد محمدی، ص 23 و 24.
3. به نقل از مجلة شعر، شمارة 12، ص 5، به ترجمة دکتر محمود عبادیان
4. شعرالعجم به قلم شبلی نعمانی، ترجمة محمود فخر داعی گیلانی، مجلد اول، به نقل از مقدمة دیوان سنایی،مقالة استاد بدیعالزمان فروزانفر
5. شکوه قصیده، به کوشش عبدالحمید آیتی، ص 127
/خ