کاربرد دانش هاي گوناگون و اصطلاحات علمي در ديوان سنايي

در قرآن کريم از علم و تعليم و درس و کتاب مکرّر ياد شده و به تحصيل علم تشويق شده است و پيوسته مردم به فکر و تدبّر در احوال کائنات و به تأمّل در اسرار آيات دعوت شده اند؛ علاوه بر اين، بعضي از احاديث رسول
يکشنبه، 24 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاربرد دانش هاي گوناگون و اصطلاحات علمي در ديوان سنايي
 کاربرد دانش هاي گوناگون و اصطلاحات علمي در ديوان سنايي

 

نويسنده: دکتر محمّدرضا برزگر خالقي
عضو هيئت علمي دانشگاه بين المللي امام خميني (ره) قزوين



 

درآمد

در قرآن کريم از علم و تعليم و درس و کتاب مکرّر ياد شده و به تحصيل علم تشويق شده است و پيوسته مردم به فکر و تدبّر در احوال کائنات و به تأمّل در اسرار آيات دعوت شده اند؛ علاوه بر اين، بعضي از احاديث رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) که به اسناد مختلف نقل شده است، حاکي از بزرگداشت علم و علما بود که موجب مزيد رغبت مسلمين به علم و فرهنگ شد و آنها را به تأمّل و تدبّر در احوال و تفحّص و تفکّر در اسرار کائنات برانگيخت.
از قرن دوم هجري مقدمّات تأسيس و بناي مدرسه که مختصّ درس و بحث و تعليم و تعلّم است، فراهم آمد و در قرن چهارم هجري مدرسه و دانشگاه در ممالک اسلامي ساخته شد. استاد همايي مي نويسد: « اوّلين دانشگاه بزرگ رسمي اسلامي « جامع ازهر » مصر است که در قرن چهارم هجري در ايّام خلافت المعزّالدّين الله فاطمي به مباشرت « جوهر » که سپهسالار و قائد سپاه او بود، در سنه ي 361هـ .ق ساخته شد که هنوز داير است و بزرگ ترين مدرسه ي عالي مذهبي مصر محسوب مي شود ». ( تاريخ علوم اسلامي، 18 )
شوق و علاقه اي که مسلمين به کسب و توسعه ي فرهنگ نشان دادند، بسيار عظيم است. اين تمدّن نه عربي است، نه هندي، نه ترکي است و نه ايراني؛ اسلامي است و در عين حال جامع همه ي اينها.
دکتر عبدالحسين زرّين کوب مي نويسد: « کثرت مدارس عالي در بلاد اسلام هنوز هم، که دنيا پيشرفت هاي ماشيني يافته است، مايه ي حيرت است و حاکي از وجود شوق و نشاطي بي مانند. در حقيقت به سبب تأکيد و تشويقي که در اسلام راجع به علم شده بود و همچنين به جهت توصيه و ترغيبي که به انجام دادن امور خير مي شد، بسياري از اهل برّ و ارباب ثروت عنايت و توجّه خاصّي به انشاي مدارس مبذول کردند؛ به طوري که در عهد رونق حکومت هاي اسلامي در بيشتر بلاد اسلام مدارس مهم مانند: نظاميه، مستنصريه، حلاويه، جوزيه، الازهر و امثال آنها وجود داشت که هريک به سببي شهرت داشتند ». ( کارنامه ي اسلام، 44 )
حکيم سنايي تقريباً در تمام علوم متداوله ي عقلي و نقلي آن زمان و مخصوصاً علم نحو، قراءت و تفسير قرآن، فلسفه و منطق، رياضي، نجوم، دانش هاي ادبي، فقه و... متحجر است. وي بي آنکه اصرار و تعهدّي بي جا براي به کار بردن اصطلاحات علمي داشته باشد، هر جايي که لازم مي بيند، براي بيان مفهوم خود از اين اصطلاحات استفاده مي کند.
در اين مقاله ما برآنيم تا شمّه اي از دانش هاي به کار برده شده توسّط سنايي را در ديوان توضيح دهيم.

1- اصطلاحات نحوي

فاضلان را از پي لاف فضول *** روي در فتح و جر و جزم و ضم است
ادبا را ز پي کسب لجاج *** انده نصب لن و جزم لم است
(ديوان، 82)
زآنکه از جامه ي کسان بودم *** مانده چون حرف معرب و معجم
(ديوان، 382)
لاينصرف تويي ز بزرگان روزگار *** و اينک ز نام خويش مر اين را دلايلي
(ديوان، 101)

2- اصطلاحات فقهي

گر يکي دم بر تو افتد بازپرس از باد فقه *** قال قالي پيش گيري چنگ در دفتر زني
باز اگر در صدر فقهت مفتي اي لازم کند *** فقه را منکر شوي با شيخ شبلي برزني
(ديوان، 692)
فتوي دهي و علم همي گويي وليکن *** با کس ده و پنجيت نه و شور و شري نيست
(ديوان، 101)

3- اصطلاحات رياضي

يک جهان ايدر بسان جذر کر بودند و کور *** چشمشان را خاطرش چون ذات جان پر نور کرد
گرچه ناممکن بود ليکن به خاطر در حساب *** نيمه ي پنجش صحيح و بيست را مکسور کرد
(ديوان، 736)
جذر و کعبي را که نگشاد ايج کس از بستگي *** حل کند در يک زمان گر طبع او جولان کند
مشکل صد کسر را در يک مجنّس حل کند *** مرتبه ي يعطي ولا در يک نظر يکسان کند
(ديوان، 737)

4- اصطلاحات شعري

در ديوان سنايي به پاره اي از اصطلاحات فنّي شعر اشاره شده است که بيانگر وسعت اطّلاعات سنايي درباره ي علوم ادبي است.
در بيت زير و در ادامه ي نکوهش خواجه اسعد هروي در وصف حال خود مي گويد:
نشنودند هر چه من گفتم *** علم نحو و عروض و شعر و حکم
(ديوان، 382)
به جز اين بيت که به صراحت وقوف بر علم عروض و شعر را بيان مي کند، ابيات ديگري نيز در ديوان سنايي ديده مي شود که اصطلاحات ادبي را مطرح مي سازد؛ از جمله: سنايي در مدح قاضي يحيي صاعد هروي به طرز جالبي پيشي گرفتن حروف به يکديگر براي ورود به شعر را ترسيم مي کند و سپس پاره اي از اصطلاحات شعري را در نظم خود مي گنجاند:
حرف ها ديدم که خود را يک به يک برمي زدند *** پيش من زاري کنان زآن سان که پيران در دعا
گاه تاج از سر همي انداخت شين بر سان سين *** گاه پيشم سرنگون مي شد الف مانند لا
همچو جيم و دال و را و قاف و عين و لام و نون *** از الف تا يا دگرها مانده در پيشم دو تا
اين همي گفت: اي سنايي الله الله زينهار *** از جمال مدح او ما را نصيبي کن سنا
و آن دگر گفتي: مرا کن قافيت در مدح او *** تا بدرّم همچو اقبالش مخالف را قفا
واين دگر گفتي: مرا حرف روي کن تا چنو *** در ميان حرف ها بازار من گردد روا
چون ز خلق معنويت آن ديده بودم در زمان *** از پي تشريف ايشان مثنوي گفتم ثنا
(ديوان، 61 و 62)

5- حکمت و فلسفه

« انسان از نخستين اجتماع - دست کم در دنياي تخيّل - به دنبال يک « مدينه ي فاضله »، « ناکجاآباد »، « آرمانشهر » يا « اتوپيا » بوده و انديشمندان جامعه هاي بشري همواره نشانه هايي از آن را به مردم نشان داده اند. گويا افلاطون از نخستين انديشمنداني است که به گونه اي درباره ي آرمانشهر سخن گفته و ويژگي هاي آن را ترسيمن کرده است. پس از او ارسطو پاره اي از باوره اي افلاطون را دگرگون مي کند و نکته هايي بر آنها مي افزايد.
در قلمرو فرهنگي ما فارابي به روايتي بنيانگذار فلسفه ي اسلامي يکي از نخستين کساني است که از آرمانشهر سخن مي گويد. فردوسي، مولانا، سعدي، حافظ و ديگر شاعران انديشمند نيز هر يک در پي دست يافتن به نگرشي از « انسان کامل » و ساختن « مدينه ي فاضله » بوده اند. هر چند آرمانشهر انديشي هاي آنان از انگاره اي نظام مند برخوردار نبوده و به تصريح به اين موضوع نپرداخته اند.
حيکم سنايي نيز گويا به دنبال آميزه اي از حکمت آرمانشهرانديشي و جهان گردي حکيمانه بوده است. او در پي ست يافتن به اصول انديشگي پيرامون « مدينه ي فاضله » و « آرمانشهر » مي باشد. وي با طرح شعار:
بمير اي حکيم از چنين زندگاني *** کز اين زندگاني چو مردي بماني
(ديوان، 675)
بر مبناي انديشه ي ديني راه چاره اي ارائه مي کند. پيش از سنايي هيچ انديشمندي چشم اندازهاي گوناگون اين پديده را تا به اين گستردگي در شعر فارسي بازنتابانيده است. سنايي اين پديده را از ديدگاه ديني، عرفاني و اجتماعي مي نگرد و در اين باره به تأمّل ژرف مي پردازد. در دوره هاي پسين مولانا و حافظ دامنه ي اين گونه تجربه هاي فکري را گسترش مي دهند.
سنايي از غربت دين زبان به شکوه مي گشايد و شکل گيري پديده ي غربت را ناشي از سست شدن باورهاي مردم به سنّت و اخلاق و پيدايش پديده ي اجتماعي مي داند که مي توان آن را « يونان زدگي ( = غربت زدگي » ) ناميد. ( حکيم اقليم عشق، 10-7، به تخليص )
در اين قسمت « يونان ستيزي » را در شعر حکيم سنايي مورد بررسي قرار مي دهيم.
سنايي در قصيده اي با عنوان « در انقلال حال مردمان و تغيير دور زمان » با مطلع:
اي مسلمانان خلايق حال ديگر کرده اند *** از سر بي حرمتي معروف منکر کرده اند
(ديوان، 148)
به تشريح رذايل اجتماعي و دگرگوني هاي اخلاقي و فکري مردم مي پردازد و باور کردن قول يونانيان را به عنوان امري که « شرع ستيزي » را قوّت مي بخشد، قلمداد مي کند و در وصف مردم زمانه ي خود مي گويد:
شرع را يک سو نهاده ستند اندر خير و شر *** قول بطليموس و جالينوس باور کرده اند
در شعر ديگر که گويا در نيشابور سروده شده و ظاهراً خطاب به عمر خيّام مي گويد:
تا کي از کاهل نمازي اي حکيم زشت خوي *** همچو دونان اعتقاد اهل يونان داشتن
(ديوان، 460)
گويي سنايي نمودِ عيني « رايگان آباد » را در دوره هاي صدر اسلام ديده و در ادامه ي همين بيت از « صدق ابوبکري » و « حذق حيدري » سخن مي گويد:
صدق بوبکري و حذق حيدري کردن رها *** پس دل اندر زمره ي فرعون و هامان داشتن
(ديوان، 461)
احتمالاً منظور از فرعون و هامان نمادهاي الحاد و بي ديني باشد. در ادامه سنايي عقل را از ديدگاه حکيمانه ي خود معنا مي کند و عقل و خواندن فلسفه را مترادف با يکديگر نمي داند؛ بلکه عقل واقعي را در خواستن و خواندن قرآن مي داند:
عقل نبود فلسفه خواند ز بهر کاملي *** عقل چه بود جان نبي خواه و نبي خوان داشتن
(ديوان، 461)
او عقل را مقامي فراتر از اين هم مي دهد:
عقل را بهر تماشا گرد سروستان غيب *** همچو طاوسان روحاني خرامان داشتن
(ديوان، 461)
در جايي ديگر سنايي با حسرت از مسلماني واقعي سخن مي گويد و با ناله ي « دريغا کو مسلماني، دريغا کو مسلماني » کفر و هواپرستي را مانع اين مسلماني مي بيند و عنوان « هوس گويان » را براي يونانيان به کار مي برد. او عشرت واقعي را در نوشيدن « شراب حکمت شرعي » مي داند و مي گويد:
شراب حکمت شرعي خوريد اندر حريم دين *** که محرومند از اين عشرت هوس گويان يوناني
(ديوان، 678)
در ادامه سنايي باز هم به مقايسه ي بين حکمت يوناني و ذوق ايماني مي پردازد و پس از آن مي پرسد:
چه سستي ديدي از سنّت که رفتي سوي بي دينان؟ *** چه تقصير آمد از قرآن که گشتي گرد لاماني؟
(ديوان، 679)
در هر حال، او ايمان و عشق به نبوّت را از هر حکمتي والاتر مي بيند:
برون کن طوق عقلاني، به سوي ذوق ايمان شو *** چه باشد حکمت يونان به پيش ذوق ايماني؟
(ديوان، 679)
لازم به ذکر است که سنايي در قصيده ي « بطلان حجّت دهريان و برهان بر اثبات ذات خداوند سبحان » دهري مورد نظر که « طبع و آخشيج و هيولي » را اصل کون مي داند، از يونان سخن مي گويد و براي اثبات عقيده ي خود از آنان حجّت مي آورد:
طبع و آخشيج و هيولي را شناسيم اصل کون *** هر که را اين منکر آيد عقل او دارد بخار
خانه اي ديدم به يونان در حجر کرده به نقش *** صورت افلاک و تاريخ بنايش بر کنار
(ديوان، 240)
درحقيقت يونانيان در اين شعر سنايي نمادي از دهرگري و الحاد هستند.
در اين بيت نيز به نام چند حکيم يوناني اشاره مي شود:
ور از يونان بقراط و بطليموس و افلاطن *** بليناس حکيم و هرمز و سقراط و افليمون
(ديوان، 542)

6- سنايي و ابوعلي سينا

در اين جا لازم است که به تقابل انديشه ي حکمي سنايي و ابوعلي سينا نيز اشاره اي داشته باشيم، چرا که شباهت اين تخلّص با نام ابوعلي سينا امکان آن را فراهم مي آورد که شاعر با استفاده از جناس، تقابل بين فلسفه هلنيستي ( يوناني ) و حکمت بيان شده در شعر خود را نشان دهد.
در بيت زير صريحاً از حکمت خاص خود سخن مي گويد و آن را مايه ي رشک ابوعلي سينا مي داند:
به دل نينديشم از نعمت نه در دنيا نه در عقبي *** همي خواهم به هر ساعت چه در سرّا چه در ضرّا
که يارب مر سنايي را سنايي ده تو در حکمت *** چنان کز وي به رشک افتد روان بوعلي سينا
(ديوان، 57)
در بيتي ديگر سنايي نجات و شفاي ارباب سنّت را از جنسي متفاوت و بسي والاتر از شفا و نجات بوعلي سينا ارزيابي مي کند:
کآن نجات و کآن شفا کارباب سنّت جسته اند *** بوعلي سينا ندارد در نجات و در شفا
(ديوان، 43)
در ادامه اظهار مي دارد که حاجت ها از متوسّل شدن به برهان ها روا نمي شود. روايي حاجت با قدم نهادن در راه سنّت و به مسجد رفتن ممکن مي شود.
مسجد حاجت روا جويي مجو اينجا که نيست *** راه سنّت گير و آنگه مسجد حاجت روا
(ديوان، 44)

7- اصطلاحات پزشکي

دي ديوان سنايي به پاره اي از اصطلاحات پزشکي قرن ششم اشاره مي شود که به نظر نمي رسد استفاده ي اتّفاقي و در سطحي غير علمي باشد. به کار بردن اين لغات و اصطلاحات تا حدود زيادي اطّلاعات علمي سنايي از امور پزشکي را براي ما بازگو مي کند و تا مقداري مي تواند سطح علمي طبيبان قرن ششم را نيز براي ما روشن کند.
در اين جا به پاره اي از اين اصطلاحات اشاره مي شود:
الم، بيمار، بيماري، هذيان و هرزه گويي بيمار، پزشک، تن درستي، تيمار و تيماره، خب، حذاقت، دارو، داروي خواب، دارو کردن، داروخانه، درد، درمان، سقم، شربت، شفا، شفا بخش، اعتدال طبع، طبع صفراوي و سوداوي، عارضه، عافيت، عروق، عروق مفاصل، علّت، علاج، خشک مزاج، سردي، گرمي، معالجت، ملولي، نوشدارو، آب آوردن چشم، آبله، استسقا، تب، تب سل، چشم درد، سر درد، طاعون، محرور، نقرس، وبا، دق و زکام.

پيشيار

نه چنان دردي که با جانان نگويد دردمند *** بل از آن دردي که ناپرسا بگويد پيشيار
(ديوان، 191)
پيشيار: پيشاب و شاش که به عربي بول گويند و قاروره ي بيمار را نيز گفته اند و آن شيشه اي باشد که بول بيمار را در آن کنند و پيش طبيب برند.
از نهيب تو شير گردون را *** آب ناخورده پيشيار گرفت
(ديوان انوري، 95)

خلط

شناخت اخلاط در طبّ سنّتي از جايگاه ويژه اي برخوردار بود. سنايي درباره ي خلط مي گويد:
يک مسهل تو راست چو بيجاده کهي را *** مي جذب کند خلط بد از بيست انامل
(ديوان، 354)

دا

در اين ابيات « دا » به معني بيماري آمده است:
عقل تا با خود مني دارد، عقالش دان نه عقل *** چون مني زو دور گشت، آنگه دوا خوانش نه دا
(ديوان، 43)
از لطف دوايي بکن اين داء رهي را *** چون علم تو درد همه آفاق دوا کرد
(ديوان، 128)

دليل

در بيت زير سنايي « دليل » را به عنوان يکي از راه هاي تشخيص بيماري مطرح مي سازد:
حذق تو چنان است که بي نبض و دليلي *** مي باز نمايي عرض روح به هنجار
(ديوان، 194)

رگ زدن

سنايي در ديوان بارها به « رگ زدن » اشاره کرده است. رگ زدن براي درمان بعضي از بيماري ها تجويز مي شد و آدابي داشته؛ از جمله گرفتن گوي در دست که در ابيات زير بدين مورد اشاره شده است:
آمد آن حور و دست من بربست *** زده استادوار نيش به دست
زنخ او به دست بگرفتم *** چون رگ دست من ز نيش بخست
گفت: هشيار باش و آهسته *** دست هر جا مزن چو مردم مست
گفتمش: گر به دست بگرفتم *** زنخ ساده ي تو، عذرم هست
زآنکه هنگام رگ زدن شرط است *** گوي سيمين گرفتن اندر دست
(ديوان، 1052)
در قرن ششم « رگ زني » معمولاً به عهده ي مسيحيان بوده است، در ابيات زير ضمن اشاره به اين مورد يک صحنه ي « رگ زني » نيز به خوبي توصيف شده است:
آمد آن رگ زن مسيح پرست *** تيغ الماس گون گرفته به دست
کرسي افکند و برنشست بر او *** بازوي خواجه ي عميد ببست
نيش درماند و گفت: عزّعلي *** اين چنين دست را نبايد خست
سر فروبرد و بوسه داد بر او *** خون بباريد از دو ديده تشت
(ديوان، 1052)
در طبّ سنّتي از سه وريد: قيفال، باسليق، و اکحل بيشتر خون مي گرفتند و آنها را بيش از رگ هاي ديگر فصد مي کردند. براي اطّلاع بيشتر: قانون، ج1، ص140، ذيل وريد.
در « حديقه » مي فرمايد:
بهر دين با سفيه راي مزن *** رگ قيفال بهر پاي مزن
(حديقه، 5/317)
در دوني براي زر نزنند *** باسليق از براي سر نزنند
(همان، 7/317)

مزاج

در طبّ قديم شناخت مزاج از اهميّت فوق العاده اي برخوردار بود. بسياري از بيماري ها با توجّه به مزاج بيمار درمان مي شد. در بيت زير سنايي به انواع مزاج ها اشاره مي کند:
تاز آب و باد و خاک و آتش از بهر صلاح *** گرمي و خشکي و سردي و تري باشد به هم
(ديوان، 746)

مسهل

گويي سنايي در طول زندگي خود به بيماري شديدي مبتلا شده بود که با دريافت مسهلي از دست حکيم جمال الحکما علي بن محمّد غزنوي بهبود مي يابد. سنايي در مدح اين حکيم مي فرمايد:
المنه ي لله که کنون آن همه علّت *** شد سهل به فرّ تو از اين خوردن مسهل!
(ديوان، 356)

نيشتر به رگ زدن

نيشتر به رگ زدن راهي براي معالجه ي بعضي بيماري ها بوده است. سنايي در اين باره مي فرمايد:
صد هزاران رگ جان غمزه ي خونيش گشاد *** کز رگ جان يکي لعل نشد نيشترش
(ديوان، 329)

عرق النّسا

دردي است که از دردهاي مفاصل، درد رگي است که به نسا ناميده مي شود؛ سياتيک.
گفت لاتسأل حبيبي کآن همه برکند و سوخت *** سبلت عرق الرّجالم علّت عرق النّسا
(ديوان، 47)
حدّ عرق النّسا بود آن درد *** که کند مرد را ز راحت فرد
جانب الوحشي و رخ او راک *** شده زآن درد پاي مرد هلاک
(حديقه، 696)

8- بيماري هاي روحي

سنايي با بيماري هاي روحي نيز آشنايي داشته و تعدادي از آنها را در ديوان خود مطرح ساخته است، بررسي ابياتي که در آنها به بيماريهاي روحي اشاره شده، براي شناخت شخصيت وي از اهميّت فراواني برخوردار است؛ چرا که به نظر مي رسد هنگامي که به اين بيماري ها اشاره اي مي کند، بيشتر حالات و بيماري هاي خود را در نظر داشته است.
وي در قصيده اي که براي ستايش « خواجه حکيم، جمال الحکما، علي بن محمّد غزنوي » سروده و به غلبه ي سودا و « ملولي » و « خدوري » خود اشاره مي کند و مي گويد:
بودم ز ملولي چو تن مردم کوهي *** بودم ز خدوري چو دل مردم غافل
خود حال اگر خلط چه گويم که ز سودا *** بودم چو کسي کاو خورد افيون و هلاهل
(ديوان، 355)
پس از اين ابيات به توصيف حالات و وضع بيماري خود مي پردازد. شنيدن صداهاي موهوم و سوت کشيدن گوش يکي از اين حالات است:
در گوش من از ضعف دلم وقت شنودن *** چون صور پسين آمدي آواز جلاجل
بنمود مرا شعبده هايي که نبنمود *** از صد يک آن شعبده هاروت به بابل
(ديوان، 356)
ز آن فکرت بيهوده که در خاطر من بود *** يک ساعته ره بود ز من تا به سلاسل
اندر شجر عمر بهاري و زمستان *** ناليدي از آن ضعف و عنا دل چو عنادل
من در حد غزنين و مرا فکرت فاسد *** گه در حد چين بردي و گه در حد موصل
(همان، 356)
سرانجام همه ي اين گرفتاري ها با دريافت مسهلي از جمال الحکما علي بن محمّد غزنوي رفع مي شود:
المنه ي لله که کنون آن همه علّت *** شد سهل به فرّ تو از اين خوردن مسهل!
(همان، 356)
و پس از رفع بيماري باز هم به بهبود آشفتگي فکر خود تأکيد مي کند:
شد ذهن من و خاطر من تيز و منوّر *** چون خاطر کودک ز منقّا و ز پلپل
(ديوان، 357)

وسواس

سنايي در جاي ديگر به « وسواس » اشاره مي کند و باز هم آن را به خود مربوط مي سازد:
کجا ماند جهان را روشنايي *** چو خورشيد افتد اندر عقده ي راس
(ديوان، 305)

ماليخوليا

ماخوليا و توسّعاً سودا نيز گويند و آن قسمي از جنون است و آن چنان است که در شخص افکار ردّيه پيدا مي شود و حزن و خوف بر او غلبه کند و بسا باشد که فرياد کند وگفته هاي بي معني و نامرتّب گويد. ( لغت نامه ي دهخدا )
سنايي در اين بيت نيز به يکي ديگر از بيماري هاي رواني اشاره مي کند:
از شراب آب روحاني و حيواني بشست *** روح نفسانيم را از نقش ماليخوليا
(ديوان، 47)

9- صاحبان عارضه

علاوه بر انواع بيماري ها، سنايي به انواع عارضه ها در شعر خود اشاره مي کند و از نام صاحبان عارضه براي بيان معاني خود استفاده مي نمايد که بعضي از اين عناوين بدين قرارند:
ابکم، احول، اصمّ، اعور، الکن، پشت قوز، روزکور، ضرير، عنّين، کور مادرزاد و کوژ.

10- داروها

جلّاب، گلاب، گل شکر، مفرّح، معجون.

مرهم

اي سنايي تير عشقت بر جگر معشوق زد *** زخم را مرهم از آن جو کش چنين پيکان بود
(ديوان، 169)
اين کلمه را به صورت « مرم » نيز به کار برده است:
عالمي بيمار غفلت بود اندر راه لا *** حق تو را از حقّه ي تحقيق فرمودش نعم
(ديوان، 375)

11- داروهاي کاني

توتيا، سيماب، مرجان، موميايي، ياقوت.

12- داروهاي گياهي

نام گياهان زيادي در ديوان سنايي ديده مي شود که جنبه ي دارويي آنها مورد نظر بوده است. آشنايي با نام اين گياهان بسياري از مشکلات ديوان سنايي را براي ما حل مي کند و از سوي ديگر مي تواند ما را با طبّ سنّتي قرن ششم آشنا سازد.
در اينجا به برخي از گياهان دارويي ديوان سنايي اشاره مي شود:

اشترغاز

بيخ درخت انجدان است. صمغ آن را انگوزه گويند. بعضي گويند گياهي است که بيخ آن را آچار سازند. ( لغت نامه )
بس که دادند مر تو را اين قوم *** بدل گاو روغن اشترغاز
(ديوان، 300)

افتيمون

نوعي از سس و از تيره ي پيچکيان است که در سابق در بيماري هاي قلبي به کار مي رفته است.

( لغت نامه )

اگر تو چون مني عاجز در اين معني که پرسيدم *** چه گويي در نباتي تو سزاي حبّ افتيمون؟
(ديوان، 538)

آفسِنتين

نوعي از بوي مادران کوهي است. گل آن به اقحوان و تلخي آن به صبر نزديک و براي درد چشم مفيد است.

( گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي )

دل گرم مرا بساز از لطف *** گلشکر را به جاي افسِنتين
(ديوان، 562)

افيون

عصاره ي خشخاش است و خدر بر مردم افکند؛ چنانکه همه ي اندام را بخواباند. ( لغت نامه )
در بيت زير به « خواب آور » بودن افيون اشاره شده است:
از انگور است و خشخاش است اصل عنصر هر دو *** چرا دانش برد باده چرا خواب آورد افيون
(ديوان، 539)

بنگ ( شاهدانه )

گردي است که از کوبيدن برگ ها و سر شاخه هاي گلدار شاهدانه گيرند که به مناسبت داشتن موادّ سمّي و مخدّره در تداوي به مقادير بسيار کم مورد استعمال است و مانند ديگر مخدّرات به مصرف تدخين نيز برسد. اين گرد به صورت توده ي فشرده اي است که به علّت وجود مقداري کمي رزين در برگ ها و گل ها به يکديگر چسبندگي يافته است.
بنگ و افيون شود از بوي تو سرمايه ي عقل *** گر در آن کوي تو باشي بود افيون يا بنگ
(ديوان، 341)

بِرِنگ

برنج کابلي و آن تخمي است دوايي که بيشتر از کابل آورند.
هميدون مي خورند يک آب و در يک بوستان رويند *** برنگ و نيل و صبر و سنبل و مازو و مازريون
(ديوان، 539)

حنا

گياهي است داراي برگ معروفي که بدآن رنگ کنند. خواص فراواني براي آن در مخزن الأدويه، 368 ذکر شده است.
ور به شرع سيّدي آگاهي از سرّ خداي *** آب حنّا بر تريد و سنگ بر رخسار کو
(ديوان، 573)

حنظل

هندوانه ي تلخ، آشاميدن آن جهت درد گوش و سعوط آب و تازه ي آن جهت رفع زردي چشم و چون جوف آن را خالي کرده، در آن سرکه بريزند و بجوشانند و بدان مضمضمه نمايند، جهت درد دندان و تقويت لثه باشد. ( مخزن الأدويه، 371 )
خز بر اندامشان چو خار و خسک *** توش در کامشان چو حنظل و سم
(ديوان، 379)

خشخاش

گياهي است از تيره ي کوکناريان، ابوريحان بيروني در اين باره آورده است: « از آن رو آن را « خشخاش » مي نامند که خش خش مي کند، ميوه اش را « جِراء » مي نامند ». ( صيدنه، 491 )
از انگور است و خشخاش است اصل عنصر هر دو *** چرا دانش برد باده چرا خواب آورد افيون؟
(ديوان، 539)

درمنه

گياهي است از تيره ي مرکبان، جزو دسته ي آفتابي ها که منشأ آن را ترکستان دانسته اند.
بخور من بود دود درمنه *** چنين باشد کسي را کاو درم نه
(ديوان، 1095)

زعفران

به هندي کيسر است، مفرّح و مقوّي حواس، مصلح عفونت خلط بلغمي، مدر بول، محرّک باه، مقوّي جوهر روح حيواني، جگر، احشاي آلات تنفّس، مورث نشاط و ضحک. ( لغت نامه )
تا طبيعت زعفران را رنگ اعداي تو ديد *** مايه ي شادي جدا کرد از مزاج زعفران
(ديوان، 425)

زيره

از ابزار ديگ هاست. گرم است به درجه ي دويم و خشک به درجه ي سيم، بادها را بشکند و رطوبت را لطيف کند و جگر را نيک باشد و سدّه بگشايد و عسرالبول و گزيدگي جنبندگان زيانکار را سود دارد. ( ذخيره ي خوارزمشاهي به نقل از لغت نامه )
در تمام مواردي که نام « زيره » در ديوان سنايي ذکر شده، اشاره اي به ضرب المثل معروف « زيره به کرمان بردن » وجود دارد.
عاشقانت سوي تو تحفه اگر جان آرند *** به سر تو که همي زيره به کرمان آرند
(ديوان، 142)

سپست

کوتاه شده ي اسپست و آن گياهي باشد به غايت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد. ( لغت نامه )
سنبل و سوسن کجا آمد به دست از روضه اي *** کاندر او تخم سپست و سير و سيسنبر برند
(ديوان، 154)

سعتر

دوايي است که آن را « اوشه » گويند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرايي و بستاني هر دو مي باشد. بستاني را مرزه خوانند و سبزي اي باشد که خورند. ( لغت نامه )
بس دلبر و خوش منظري، سنگين دل و سيمين بري *** دارم فزون اي سعتري، در دل دو صد مزراق را
(ديوان، 785)

سيسنبر

سبزي اي است ميان پودنه و نعناع؛ زيرا که پودنه را چون دست نشان کنند، سيسنبر شود و چون سيسنبر را دست نشان کنند، نعناع گردد و بوي آن تند و تيز مي باشد و در دواها به کار برند و بر گزندگي زنبور و عقرب مالند، فايده کند و آن را به عربي « نمام » خوانند. ( لغت نامه )
زآنکه سيسنبر چو نمام است و نرگس شوخ چشم *** هردو بدخو را همي در زرّ و در زيور کشد
(ديوان، 735)
همچون سيسنبر بپژمردم ز غم *** يک ره از ابر وفا بر من ببار
(ديوان، 884)

شاه اسپرم

شاهسپرغم است که ريحان باشد
چون شمّت شاهسپرم از باد شمالي *** شامل شده از خلق تو هر جاي شمايل
(ديوان، 354)
باش با من تازه چون شاه اسپرم *** تا نگردم همچو خيري دلفکار
(ديوان، 884)

عنّاب

ميوه اي است شبيه به سنجد و در منضجات و مسهلات به کار برند خوردن آن خون را صاف کند. ( لغت نامه )
صد دل خون شده در يک شکن زلف تو هست *** همچو عنّاب درآويخته اندر عنبي
(ديوان، 618)

کافور

مادّه ي معطّر جامدي که از برخي گياهان از قبيل ريحانه و بابونه استخراج مي شود و نيز نام درختي است از جنس دارچين که داراي صمغ سفيد خوشبوست و با ايجاد شکاف در تنه ي درخت و يا از راه تقطير چوب آن حاصل مي شود و مصارف دارويي و غير آن دارد. ( گل و گياه در هزار سال شعر فارسي )
کسي کند ناخوب را بيداد خوب؟ *** چون کند نامرد را کافور مرد؟
(ديوان، 851)

کسني (کاسني)

گياهي است دوايي و تلخ.
جان و دل را بود دارو و ليکن از بهر جگر *** آنچه مي بايد نبود آن چيست کسني و کُما
(ديوان، 47)

کُما

گياهي است از تيره ي چتريان و به غايت بدبو و گنده و متعفّن.
براي شاهد مثال بيت قبل.
جان و دل را بود دارو وليکن از بهر جگر *** آنچه مي بايد نبود آن چيست کسني و کُما
(ديوان، 47)

کُنار

سدر است که به هندي « بير » نامند.
يا همچو باز ساکن دست ملکوک شو *** يا همچو زاغ گوشه ي شاخ کُنار گير
(ديوان، 298)

کوک

کاهو و خس را گويند.
پاس خود، خود دار زيرا در بهار تر هوا *** پاسبانت را تره کوک است و ميوه کوکنار
(ديوان، 191)

کوکنار

اسم فارسي خشخاش است - خشخاش
« کوکنار » خواب آور است. در بيت زير بدين خاصيت اشاره اي شده است:
ياوه کم گوي اي سنايي مدح گو کز روي عقل *** هيچ پرخوابي نجسته ست از طبيبان کوکنار
(ديوان، 221)

مازريون

معرّب از مازريتون فارسي است و به يوناني « خامالا » نامند، شير همه ي او در چهارم گرم و خشک و ساير اجزاء در سيّم و زبون ترين او سياه و غيرمستعمل است و سفيد او بهتر از زرد و برگش مسهل قوي. ( تحفه حکيم مؤمن، 785 )
هميدون مي خورند يک آب و در يک بوستان رويند *** برنگ و نيل و صبر و سنبل و مازو و مازريون
(ديوان، 539)

مردم گيا

- مهر گياه
از براي مهرچهر جانفزايت را همي *** بر دو چشم مردمان غيرت برد مردم گيا
(ديوان، 38)

مورد

درختچه اي است زيبا از رده ي دولپّه اي هاي جداگلبرگ که سردسته ي تيره ي خاصي به نام موردها مي باشد. برگ هايش صاف و شفاف و سبز و معطّر است و در داروها به کار رود. ( لغت نامه )
از نظر طبّ سنّتي اسانس مورد يا آس بستاني، فرح آور و مقوّي قلب است. اکتحال آن ديد چشم را افزايش مي دهد. رافع خفقان، سردرد، سرگيجه، درد چشم و گوش و درد دندان مي باشد و براي التيام زخم هاي دهان مفيد است. ( معارف گياهي )
تا تو را بر ياسمين رُست از بنفشه برگ مورد *** عاشقان را زعفران رُست از سمن بر لاله زار
(ديوان، 885)

مهر گياه

از خانواده ي سيب زميني، اثر بازکننده ي مردمک چشم دارد. سابقاً به عنوان نيرودهنده ي قوه ي باه استفاده مي شد. قدما آن را به عنوان مخدّر به کار مي برده اند. قسمت مورد استفاده ي ريشه که مجموعاً داراي ظاهر يک انسان آويخته است، ريشه رنگ قهوه اي، بوي تهوّع آور و طعم تند و زننده دارد. ( گياهان دارويي )
آنکه گر تقويتي يابد ابر از سيرش *** ز نمي در وي از خاره دمد مهر گياه
(ديوان، 582)

13- آلات موسيقي

سنايي بارها در ديوان خود از آلات موسيقي براي بيان منظور خود بهره جسته است. در اين کاربردها بيشتر، از وجه ي تمثيلي اين آلات و ادوات بهره برده شده و به جزئيات خود آلت موسيقي توجّه چنداني نشان داده نشده است؛ با اين حال، بعضي از اصطلاحات خاص موسيقي در ديوان شاعر ديده مي شود که ذکر آن مي تواند تا حدودي ما را با موسيقي و ادوات آن در قرن ششم آشنا سازد:
برط، داريه، دف، دهل، رباب، رود، جرس، چغانه، چنگ، سرنا، سنج، سه تار، تنبور، کوس، موسيقار و ني.

تبيره

سازي استوانه شکل با مياني باريک و دو سر پهن که به کمر بندند و بنوازند. ( واژه نامه ي موسيقي ايران زمين )
در بيت زير به بلندآوازي تبيره اشاره شده است:
همچو شمشير باش جمله هنر *** چون تبيره مشو همه آواز
(ديوان، 300)
دبدبه
سازي است از خانواده ي آلات موسيقي کوبه اي و شبيه به دهل. ( فرهنگ سازها )
شد کتفم رقص کنان مي زنم *** سنج به دندان و به لب دبدبه
(ديوان، 1094)

پنج رود

ساز پنج سيمي که به آن « پنج تار » نيز مي گويند. ( فرهنگ موسيقي ايران )
از زخم هفت و هشت نيايي مراد دل *** يک بار پنج رود و سه تار و چهار گير
(ديوان، 297)

مزهر

سازي است از خانواده ي آلات موسيقي رشته اي مقيّد از رده ي بربط يا عود. ( فرهنگ سازها )
نه صوت از بهر آن آمد که سوزي مزهر زهره *** نه حرف از بهر آن آمد که دزدي چادر زهرا
(ديوان، 54)

14- اصطلاحات نجومي

در ديوان سنايي به طور گسترده اي از اصطلاحات نجومي بهره گرفته شده است. ستاره ها، صور فلکي، خورشيد، ماه و... در شعر سنايي جلوه ي خاصي دارند. نکته ي درخور اعتنا اين که، با وجود فراواني تعبيرات و اصطلاحات نجومي در ديوان سنايي، کاربرد اين اصطلاحات در کمتر بيتي صرفاً به منظور توصيف صحنه ي آسمان است. مي توان گفت که اکثريت قريب به اتّفاق اين واژه ها بدين منظور در شعر سنايي مطرح شده است که مضمون ديگر را بهتر بيان کرده باشد و بسياري وقت ها استفاده از اين واژه به صورت تمثيلي است.
پاره اي از اين اصطلاحات عبارتند از:
اختر، چرخ فلک، سيّاره، ستاره، قران، کسوف، کواکب، مزاج، اختران و نجم.

خورشيد

آفتاب، خور، شمس، شيد، مهر و هور.

ماه

بدر، زبرقان، قمر، ماهتاب، محاق و هلال.

نه فلک

عطارد، زهره، شمس، مشتري، زحل، و مريخ.

بروج دوازده گانه

حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت.

صور فلکي و ستارگان

بنات النّعش، تنّين، ذنب، رأس، سها، سهيل، شعري، شهاب، عيوق، فرقد، نجم يمن، نسر طاير، نسر واقع، هفت اختر و هفت
منابع تحقيق:
1) بيروني، ابوريحان؛ (1383). الصيّدنه في الطّب ترجمه ي باقر مظفّرزاده، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اوّل، تهران.
2) حسيني، محمّد مؤمن؛ (1376). تحفه حکيم مؤمن، از انتشارات کتابخانه ي محمودي، چاپ دوم، تهران.
3) دبروين، ي؛ (1378). حکيم اقليم عشق، ترجمه ي مهيار علوي مقدّم و محمّدجواد مهدوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، مشهد.
4) رنگچي، غلامحسين؛ (1372). گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي، مؤسّسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اوّل، تهران.
5) زرگري، علي؛ (1347). گياهان دارويي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، تهران.
6) زرّين کوب، عبدالحسين؛ (1348). کارنامه ي اسلام، انتشارات اميرکبير، چاپ اوّل، تهران.
7) ستايشگر، مهدي؛ (1374). واژه نامه ي موسيقي ايران زمين، انتشارات اطّلاعات، چاپ اوّل، تهران.
8) سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم؛ (1359). حديقه الحقيقه و شريعه لطريقه، تصحيح و تحشيه مدرّس رضوي، مؤسّسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران.
9) ______؛ (1362). ديوان اشعار، به سعي و اهتمام مدرّس رضوي، از انتشارات کتابخانه ي سنايي، چاپ سوم، تهران.
10) سينا، ابوعلي؛ (1385). قانون، ترجمه ي عبدالرّحمن شرفکندي (هه ژار) با مقدّمه ي علي اکبر ولايتي، انتشارات سروش، چاپ هشتم، تهران.
11) عقيلي خراساني؛ (1371). مخزن الأدويه، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، تهران.
12) گرامي، بهرام؛ (1386). گل و گياه در هزار سال شعر فارسي، با مقدّمه ي ايرج افشار، انتشارات سخن، چاپ اوّل، تهران.
13) ميرحيدر، حسين؛ (1373). معارف گياهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اوّل، تهران.
14) ملّاح، حسينعلي؛ (1376). فرهنگ سازها، نشر کتابسرا، چاپ اوّل، تهران.
15) مدرّس رضوي، محمّدتقي؛ (1364). ديوان انوري، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، تهران.
16) وجداني، بهروز؛ (1376). فرهنگ موسيقي ايراني، انتشارات سازمان ميراث فرهنگي، تهران.
17) همايي، جلال الدّين؛ (1363). تاريخ علوم اسلامي، مؤسّسه ي نشر هما، چاپ اوّل، تهران.

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط