داستان کوتاه
پيامبر (صلی الله علیه وآله) براي عيادت فاطمه (علیها السلام) به خانه او رفت و فرمود:«دخترم! بيماري تو چيست؟»
گفت: پدرجان! تب دارم.
در آن هنگام علي (علیه السلام) براي انجام دادن يكي از كارهاي پيامبر (صلی الله علیه وآله) از خانه بيرون رفته بود.
پيامبر (صلی الله علیه وآله) به فاطمه (علیها السلام) فرمود: «آيا اشتها به چيزي داري؟»
گفت: «آري! انگور ميخواهم و ميدانم چون هنگام آن نيست كمياب و گران است».
پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «خداوند قادر است كه براي ما انگور بياورد.» سپس عرضه داشت: «بار خدايا! همراه برترين فرد از امّت من در پيشگاه خودت براي ما انگور بياور!»
در اين هنگام علي (علیه السلام) در زد درون خانه آمد و سبدي كوچك همراه داشت كه رداي خويش را بر آن كشيده بود، پيامبر (صلی الله علیه وآله) به او فرمود: «اي علي! اين چيست؟»
گفت: «انگور است كه براي فاطمه (علیها السلام) فراهم آوردهام».
پيامبر (صلی الله علیه وآله) دوبار تكبير گفت و سپس عرضه داشت: «پروردگارا! همان گونه كه با اختصاص دادن علي به دعاي من مرا شاد فرمودي، اينك بهبودي دختر مرا در اين انگور قرار بده».
آنگاه به فاطمه (علیها السلام) فرمود: «دختركم! به نام خدا بخور».
فاطمه (علیها السلام) از آن انگور خورد و هنوز پيامبر بيرون نرفته بود كه شفا يافت. (1)
پينوشت:
1. شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 8، 283.
منابع مقاله :www.irc.ir
حكايتهايي از نهجالبلاغه، عباس عزيزي، ناشر سلسله، محل چاپ قم، سال چاپ 1379، نوبت چاپ اول، صفحه 32 و 33.