داستان کوتاه
مسلم بن يسار گويد: براي تجارت به يمامه رفتم. مردم را ديدم كه به خانهاي روي آوردهاند. عزم آن منزل كردم. زني ديدم كه با جامهاي ضخيم و درشت نشسته و اندوهگين بود. تمام افرادي كه آنجا ديدم، بندهها و كنيزكان و تعدادي از فرزندان او بودند و مردم براي تجارت و خريد و فروش كالا به خانه او ميآمدند.مسلم گويد: من كالايم را فروختم و كار را تمام كردم. بار ديگر به همان خانه رفتم تا با وي وداع گويم. به درِ خانه آمدم و صداي زني را شنيدم كه با صداي بلند سخن ميگفت و بسيار ميخنديد. وارد منزل شدم، همان زن را ديدم كه در اتاق زيبايي نشسته و جامهاي نيكو و نازك پوشيده بود، ولي آنها را كه قبلاً در خانهاش بودند، نديدم. پس او را سرزنش كردم و گفتم: تو را در دو حالت عجيب ديدم، حال آن روز و حال امروز!
مرا گفت: اي مسلم! از من تعجب مكن. من در حالت اول، جز وسعت روزي و ثروت نميديدم و مرا نه در جانم، نه در حالم و نه در فرزندانم مصيبتي رسيده بود. هركه را به تجارت ميفرستادم سود ميبرد. چون ديدم ثروتم زياد شده است و كم نميشود، از خود ميترسيدم كه برايم نزد خدا خيري نباشد. از اين جهت اندوهگين بودم و به خود ميگفتم: اگر مرا نزد خدا خيري بود، به مصيبت اولاد و مال مبتلايم ميساخت، تا اينكه خدا مرا به از دست دادن فرزندان و مال مبتلا ساخت.
اكنون نه ثروتي دارم و نه فرزندي و از اين پيشامد خوشحالم؛ زيرا به اين مطلب اميدوارم كه خداوند خير مرا خواسته كه يادم كرده و مبتلايم ساخته و جانم را پاكيزه كرده است.
پيامها:
1. عارف، راضي به رضاي حق و در برابر قضاي الهي تسليم است.2. صبر و تحمل در برابر مصيبتها، سيره اولياي الهي است.
3. عارف، مصيبتها و بلاهاي روزگار را نشانه عنايت الهي به خودش ميداند.
منبع: www.irc.ir
منبع مقاله :
زنان عارف، نويسنده دكتر ابوالقاسم رادفر، ناشر مدحت، محل چاپ تهران، سال چاپ 1385، نوبت چاپ اول، صفحه 30 و 31،