داستان کوتاه
ابوشاكر ديصاني مي گويد: خدمت امام صادق (علیه السلام) وارد شدم. گفتم: اجازه مي فرماييد مطلبي بپرسم؟ حضرت فرمود: از هر چه مي خواهي بپرس.گفتم: دليل شما بر اينكه آفريدگاري هست، چيست؟ حضرت فرمود: وجود خودم؛ زيرا وجود خود را خالي از اين دو جهت نمي دانم: يا خود، خويشتن را آفريده ام؟ در اين صورت، يا در هنگام ساختن خود، هستي من وجود داشته يا وجود نداشته است. اگر هستي من وجود داشته و با اين حال باز آن را ساخته ام، در اين فرض نيازي نبوده و اين تحصيل حاصل است و تحصيل حاصل، غير ممكن است. اگر در حالي كه نبوده ام ، خودم را ساخته ام، مي داني كه معدوم نمي تواند چيزي بسازد.
بنابراين، مطلب سوم ثابت مي گردد و آن اين است كه براي من آفريننده اي هست.
ابوشاكر بدون اينكه سخن بگويد از مجلس برخواست و رفت. (1)
پينوشت:
1. بحارالانوار، ج 13، ص 50.
منبع: www.irc.irمنبع مقاله :
داستان هاي بحار الانوار، محمود ناصري، ناشر دارالثقلين، محل چاپ قم، سال چاپ 1378، جلد 3، صفحه 122 و 123،