داستان کوتاه
وليد پسر عقبه شبي باده گساري كرده و مست شد و سپس بامداد براي مردم پيشنمازي كرده و دو ركعت نماز گزارد. آنگاه روي به مردم كرد و گفت: بس است. آيا نميخواهيد بيشتر بخوانم؟ مردم كه از رفتار او تعجب كرده بودند، گفتند: نه. در اين هنگام حالش بد شد و هرچه خورده بود، بالا آورد و اين صحنه را بسياري از مردم ديدند.اين جريان به گوش عثمان رسيد. او چند نفر را احضار كرد و سؤالاتي از آنها در اين رابطه كرد و حاضر نبود كه اين جريان را قبول كند. آنها به سراغ عايشه رفتند و ماجرا را گفتند.
پس عايشه گفت: راستي كه عثمان آئينهاي كيفري را پايمال كرد. و شهود را بيم داده است. عثمان پس از شنيدن اين سخن عايشه گفت: تو بهتر است در منزلت آرام بگيري و كاري به اين كارها نداشته باشي.
مردم به سراغ حضرت علي (علیه السلام) رفتند. ايشان به سراغ عثمان رفتند و خواستار اجراي حدود اسلامي شدند. عثمان به ناچار قبول كرد و دستور داد كه وليد را براي اجراي حكم بياورند. وليد را آوردند در حالي كه كسي جرأت اجراي حكم را نداشت.
در اين هنگام حضرت علي (علیه السلام) شلاق را به دست امام حسن (علیه السلام) داده و فرمودند كه حكم را اجرا كند و ايشان نيز حكم را اجرا كردند و وليد مرتباً فرياد ميزد و كمك ميخواست. عثمان، سعيد پسر عاص را به جاي وليد به حكومت كوفه انتخاب كرد. او ساختمان فرمانداري و منبر را شستشو داد و بر تخت نشست. (1)
پينوشت:
1. الغدير، ج 15، ص 196.
منابع مقاله :www.irc.ir
داستانهاي الغدير، علامه اميني(ره)، ناشر نصر، محل چاپ قم، سال چاپ 1382، نوبت چاپ دوم، صفحه 205 و 209، گردآورنده سيد رضا باقريان موحد.