غير از کتابها و رسالات پهلوي، که شمار آنها در حدود صدو چهل کتاب و رساله ميشود، و غالباً مربوط به قرن سوم هجري است، و يا تجديد تحرير ادبيات پيشين پهلوي است، کتابها و رسالاتي نيز به زبانهاي پارسي ميانه وجود داشته، که نامهاي آنها در تواريخ و ادبيات قديم عرب و اسلام آمده است.
شناختن ادبيات گمشده و اطلاع از محتويات آنها بطور اجمال، منوط به تفحص دقيق در تواريخ، و ادب قديم تازي، و پارسي است. بيشتر اين کتابها، و رسائل چنانکه از فحواي تواريخ قديم اسلامي برميايد، تا قرن چهارم هجري وجود داشته، و اکثر آنها به زبان عربي ترجمه شده بود. از قرن چهارم به بعد حوادث بتدريج اوراق اصل، و ترجمه آنها را پريشان کرد، و از بين برد. مهمترين اين کتابهاي گمشده « خداينامه » بوده است.
خداينامه - نام اين کتاب به زبان پهلوي xvatay - NAMAK « خداي نامک » (1) يا « خوداي نامک » (2) يعني خداينامه بوده، که ترجمه پارسي آن شاهنامه است.
ميدانيم که ايرانيان قديم در دوره ساساني زردشتي بودند، و از خداوندگار عالم تعبير به هرمزد مي کردند، و کلمه « خداي » را ( که بمعني مالک و صاحب است ) مطلقاً براي پادشاهان بکار ميبردند، که در پارسي دري کلماتي مأخوذ از آن قبيل: خداوند، و خدايگان به معني شاه باقي است.
در دوره ي اسلامي چون ايرانيان قبول اسلام کردند، ديگر جايز ندانستند که به جاي کلمه جلاله « الله » اسلام، اصطلاح « هرمزد » ( اهورامزداي ) زردشتي را که بنظر ايشان منسوخ شده بود بگذارند. از اين جهت اصطلاح « خداي » ( خوتاي ) را که در سابق بجاي پادشاه بکار مي رفت، و از نظر تصور قدرت و عظمت و مالکيت، براي « الله » که فاعل ما يشاء و حاکم ما يداست بکار بردند و « شاه » را که نيز در پهلوي به همان معني است، بجاي آن استعمال نمودند، از اين رو مي بينيم که در دوره اسلامي « شاهنامه » در عوض « خداينامه » مصطلح شده است.
مسعودي در مروج الذهب مينويسد که : طبقه اول پادشاهان ايران يعني پيشداديان را « خداهان » يعني پروردگاران مي ناميدند. (3)
حمزة بن الحسن اصفهاني در کتاب سني ملوک الارض و الانبياء مينويسد که : چون « ماهويه » قاتل يزدگرد سوم بود، از اين جهت تا به امروز در نواحي مرو نوادگان او را « خداة کشان » ( يعني شاه کشان ) مي خوانند. (4)
جد سامانيان را هم که مردي زردشتي بود، به اين علت « سامان خداة » مي گفتند، که در ناحيه سامان از نواحي بلخ فرمانروايي داشته است.
بنا به مقدمه شاهنامه بايسنقري نوه تيمور: در اواخر دوره ساساني، پادشاهان آن سلسله بدان فکر افتادند که تاريخي رسمي براي کشور ايران بنويسند. از اين جهت چند تن از مؤيدان و دانشوران آن عهد گردهم آمده، و تاريخ ايران را از قديميترين زمان، که به اعصار داستاني و افسانه اي ميرسيد، از روزگار کيومرث، و پيشداديان تا زمان پادشاهي خسرو پرويز به زبان پهلوي ساساني ( پارسيک ) به رشته تحرير کشيدند، و آنرا خداينامه يا نامه شاهان ناميدند.
چون سلطنت ساسانيان تا به روزگار يزدگرد سوم بطول انجاميد، مؤبدان زردشتي پس از حمله عرب بقيه تاريخ ايران را از مأخذ مختلف گرفته، به اتمام رسانيدند.
نولدکه محقق آلماني اين مطلب را صحيح دانسته و ميگويد: « جهت اين که تواريخ، و داستانهايي که از مأخذ مختلف اسلامي در دست است، تا آخر سلطنت خسرو پرويز مطابق با يکديگر است، و پس از آن در مأخذ اسلامي درباره نقل آن اختلاف پيدا مي شود، دليل بر اين است که خداينامه را هيأت خاصي در زمان پرويز فراهم آوردند، و از پرويز به بعد را افراد ديگري نوشته اند که بين آنان در نقل روايات اختلاف بود و از اين جهت در ترجمه هاي عربي آنها اختلافاتي بنظر ميرسد ». (5)
چنانکه از نوشته هاي آگاثياس (6)، و تئوفيلاکتوس (7) بر مي آيد:
در زمان ساسانيان رسم سالنامه نگاري عصر هخامنشي معمول بوده است.
کريستنسن عقيده دارد که مؤلفان خداينامه از مندرجات اين سالنامه ها استفاده ميکرده اند، (8) و کتاب خداينامه بايستي بر مبناي نوشته هاي قديمي تر تدوين شده باشد، که آثار موبدکرتير و نگهبان کعبه ي زرتشت ( قرن سوم ميلادي ) از جمله آنهاست.
چنانکه از نوشته هاي موسي خورني پيداست: در اواسط قرن چهارم ميلادي، ترجمه يوناني کتاب شخصي بنام « برسم » ( ابرسام ) وجود داشته، که مترجم آن « خورجند » دبير شاهپور دوم ساساني بوده است. اين کتاب « راست سخن » نام داشت و موسي خورني از آن استفاده کرده است. (9)
در مقدمه قديم شاهنامه ابومنصوري « نسخه مغلوط برلين » در ضمن نامهاي نويسندگان خداينامه، نام فرخان يا فرخاني مؤبد زمان يزدگرد پسر شهريار آمده است، و در بعضي نسخه هاي ديگر از آن مقدمه نام رامين از درباريان آن شاهنشاه نيز ثبت شده است.
استاد نولدکه مي نويسد که: « خداينامه تاريخ ايران را از آغاز آفرينش تا پايان ساسانيان در بر داشته، و در آن کتاب داستانهاي اساطيري، و روايات تاريخي بهم آميخته بوده است.
داستان هاي اساطيري که بر اساس روايات اوستايي بوده، به مرور زمان شاخ و برگ يافته، و شرح و تفسير مؤبدان، و روايت ايشان درباره آفرينش جهان، و همچنين بعضي از نسب نامه ها بر آن افزوده شده است. بعلاوه مؤبدان از داستانهاي غير ايراني مانند سرگذشت اساطيري اسکندر مقدوني، و غيره نيز استفاده کرده اند. از دوره طولاني سلوکيان، و اشکانيان هيچ مطلب مهم غير از چند نام در آن کتاب نيامده بوده است. زيرا در آن روزگار دين زردشت در ايران رسميت داشت، و چون اشکانيان، و سلوکيان زردشتي نبودند، تاريخ نگاران رسمي دوره ساساني يا خداينامه نويسان براي بي اهميت جلوه دادن خاندان بر افتاده اشکاني، ناچار شدند که دوره پانصد ساله حکومت آنان را عهد هرج و مرج ثبت کرده و چنين وانمود کنند که در آن زمان کدخدايان، و اميران کوچکي در نواحي مختلف ايران فرمانروائي داشته اند، و مردمان شاخص و قابل ذکري نبوده اند. از اين جهت جز چند نام مخدوش از آنان بميان نياورده اند. ولي بعضي از قهرمانيهاي مردان ايشان را که در افواه عوام شاخ و برگهاي افسانه اي پيدا کرده بود مانند: داستانهاي گيو، گودرز، فرود، ميلاد، زنگه شاوران، حتي رستم دستان، بدون هيچ دقتي در اصل و منشأ آنها از زبان داستانسرايان کوچه و بازار گرفته، در کتاب خداينامه داخل کردند و زمان آنها را قرنها عقب برده، به روزگار کيانيان نسبت دادند. (10)
خاندانهاي شاهي که از آنان در خداينامه ياد شده بود، از چهار طبقه سلاطين: پيشدادي، کياني، اشکاني و ساساني نمي گذشت و بدون آنکه بدانند کداميک از اين خاندانها اساطيري، و کدام تاريخي هستند، به ترتيبي که گذشت، آنها را از آغاز آفرينش تا پايان دوره ساساني به رشته تحرير کشيدند.
نويسندگان خداينامه از پادشاهان پس از اردشير اول تا يزدگرد اول ساساني ( 392-420م ). اخباري ناقص و جزئي ميدانستند. از آثاري که از خداينامه در ترجمه هاي عربي مانده، معلوم مي شود که نقصان اين قسمت از اخبار تاريخي حقيقي را با عبارت پردازي منشيانه، خطبه ها و نطق هاي ديگر بر تخت نشيني پادشاهان و اندرزهاي آنان پر کرده اند، ولي از يزدگرد اول تا اواخر ساساني اخبار خوبي در دست بوده است.
خداينامه کتابي مبالغه آميز، پر آب و تاب منشيانه بوده، چنانکه ترجمه هاي عربي آن که در کتابهاي پيشينيان اسلام از قبيل: البيان والتبيين جاحظ مانده، پر از صنايع بديعي و متکلفانه است. از اين جهت است که جاحظ در آن کتاب ميگويد که : « هر که بخواهد ادب، خردمندي، تربيت عالي، تمثيل ، عبرت عبارت پردازي لطيف و تصورات نيکو را دريابد، بايد نظري به سير الملوک، و تاريخ سلاطين ( ايران ) بيندازد. » (11)
حمزه اصفهاني در تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء نيز نظير اين سخن را مي گويد. اين داستانها مبالغه آميز، شاه پرستانه و مقيد به صحت نسب سلاطين و نفوذ طبقه نجبا و اشراف و مؤيدان در آن و پر از حماسه بوده و نويسندگان آنها سعي داشته اند که با حماسه سرايي نام ايران و پادشاهان آنرا بلند آوازه نمايند.
ترجمه هاي خداينامه - خداينامک بنامهاي : سير الملوک الفرس و تاريخ ملوک الفرس و تاريخ ملوک بني ساسان و تاريخ ساسانيان به عربي ترجمه شده است.
بنابر مشهور قديمي ترين اين ترجمه ها، ترجمه اي است که ابن المقفع در نيمه اول قرن دوم هجري از آن کتاب به عربي کرده است و آنرا « سير الملوک الفرس » ناميده است و بهمين جهت از زمان وي، تاريخ ايران و داستانهاي آن در ميان مسلمانان متداول شد و در ادبيات عرب راه يافت.
عبدالله بن المقفع ( 106-142ه. ) که نام ايرانيش روزبه پسر دادويه است، از بزرگان ادب اسلام بشمار مي رود. پدرش داد به بن داد گشنسب از اهل جور يا فيروز آباد کنوني در فارس و از مأموران وصول ماليات در عصر حجاج بن يوسف بود و چون متهم به حيف و ميل در اموال حکومت شد، حجاج به فرمود آنقدر بر انگشتان او چوب زدند، تا دست وي ترنجيده و کوفته و ناقص شده و از آن رو وي را المقفع گفتند.
روزبه به فرا گرفتن زبان و ادبيات پرداخت و در آن زبان استاد شد و در دولت اموي به خدمت ديوان در آمد، در سال 127ه. در بصره دبير داوودبن يزيد بن عمربن هبيره، والي مروان بن محمد ( حمار ) آخرين خليفه ي اموي در عراق گشت.
پس از مرگ داوود در 132 ه. بدست بني العباس به خدمت عيسي بن علي بن عبدالله بن العباس و برادر او سليمان در آمد و بدست عيسي مسلمان گشت. و نام عبدالله گرفت. سپس دبيري برادر عيسي را که عبدالله بن علي بود قبول کرد. چون عبدالله از منصور بيم داشت، از وي امان خواست. منصور پذيرفت، عبدالله به انشاي ابن المقفع سواد امان نامه را براي او فرستاد. چون منصور امان نامه اي را که بايستي امضاء کند سخت مؤکد و استوار يافت، دانست که آنرا ابن المقفع براي پسر عمش عبدالله نوشته، به سفيان بن معاويه مهليي امير بصره امر کرد، که او را بکشد و سفيان او را به تهمت زندقه ( مانويت ) به وضع فجيعي بکشت. (12)
سعد بن عبدالله ابي خلف اشعري ( در گذشته در 301 ه. ) در کتاب خود المقالات و الفرق، مطلبي درباره کيفيت مرگ ابن المقفع نوشته، که در هيچيک از کتب تواريخ نيامده است. در آن کتاب چنين آمده که : « عبدالله بن مقفع پيش از آنکه دستگير شود، خود را بکشت گويند زهر خورده بمرد و به قولي خويشتن را بدار آويخت، خفه کرد ». خبر انتحار ابن المقفع تنها خبري است که قريب يکصد و پنجاه سال پس از مرگ وي توسط سعدبن عبدالله بما رسيده است. (13)
در ذکر تاريخ ساسانيان، طبري مکرر از ابن المقفع در کتاب خود نام برده و چنين معلوم مي شود که وي سير الملوک الفرس آن دانشمند ايراني را در دست داشته است.
براي اينکه معلوم شود که طبري مطالبي را که از ابن المقفع گرفته، از کدام کتاب اوست، بايد تاريخ طبري را در آن موارد، با عيون الاخبار ابن قتيبه مقايسه کرد.
ابن قتيبه ابو عبدالله محمد بن مسلم دينوري ( در گذشته در 270 يا 276 هجري ) در کتاب عيون الاخبار خود در جايهاي بسياري از ابن المقفع ياد کرده است. مثلاً پس از مقايسه دو کتاب تاريخ طبري و ابن قتيبه دينوري معلوم مي شود که داستان جنگ فيروز پسر يزدگرد با اخشنوار پادشاه هياطله در هر دو کتاب با هم مطابقت دارند. (14)
ظاهراً طبري در نقل عباراتي از قبيل: « قال غير هشام من اهل اخبار » (15) قصدش ابن المقفع بوده، زيرا تقريباً عين همين عبارت در عيون الاخبار هم آمده است: نيز پيداست که طبري در اين عبارت : « ولذلک قصدلذکرهم في کتاب سير الملوک » (16) منظورش خداينامه بوده، چه ضمير « قصد » راجع به ابن المقفع است.
ابن قتيبه دينوري در کتاب ديگر خود « المعارف » (17) باز از ترجمه خداينامه ابن مقفع استفاده کرده و در قول خود « و وجدت في کتب سير العجم » و « قرأت في کتب سير الملوک العجم » به آن تصريح مي کند.
در کتاب نهاية الارب في اخبار الفرس و العرب، که هنوز به طبع نرسيده و مرحوم ادوارد براون از روي نسخه ي منحصر کامل آن در موزه بريتانيا از آن تلخيص و انتخابي کرده (18) در مجله آسيائي لندن در سال 1900 منتشر نموده است، مطالبي از کتاب سير الملوک الفرس ابن المقفع اخذ شده است. نهاية الارب تحت عنوان تجارب الامم في اخبار العرب و العجم براي اتابک نصرة الدين احمد، به فارسي متکلفي ترجمه شده، که نسخه ي آن مورخ به 811 هجري است.
نقل قولهايي از کتاب سير الملوک ابن مقفع در کتاب ديگري بنام : غرر اخبار ملوک الفرس و سيرهم که به غلط به ابومنصور عبدالملک بن اسمعيل ثعالبي ( متوفي در 491ه. ) نسبت داده شده، در حقيقت مؤلف آن ابو منصور حسين محمد المرغني الثعالبي بوده نيز آمده است.
ثعالبي ( مرغني ) در کتاب خود در ضمن استفاده از تاريخ طبري اشاره اي نيز به اين مطلب کرده است، در ضمن بايد بدانيم که ثعالبي مرغني، اخبار ايران و ملوک فرس را با تفصيل بيشتري از طبري نوشته و بايستي بيش از طبري از کتاب سيرالملوک ابن المقفع استفاده کرده است.
در ضمن ثعالبي از کتاب « التاريخ » ابن خردادبه که اکنون در دست نيست و نيز از تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء حمزه اصفهاني، کتاب البدء و التاريخ مقدسي و شاهنامه مسعودي - مروزي سود برگرفته است. (19)
ترجمه هاي ديگر خداينامه - کتاب سير الملوک الفرس تأليف ابن مقفع بسرعت در ميان مسلمانان متداول شد و در ادبيات و اشعار عرب راه يافت و در اندک زماني تهذيبها و اصلاحهاي مختلف از آن و همچنين ترجمه هاي ديگر از روي آن به تحرير آمد، که بدبختانه همه آنها از ميان رفته است، و آنها مأخذ شاهنامه هاي ادوار بعد بوده است.
حمزه اصفهاني منابعي که از سير الملوک در دست داشته بر سه نوع تقسيم ميشده است:
اول- مترجماني چون ابن مقفع، محمد بن الجهم برمکي و زادوية بن شاهويه اصفهاني، که متن خداينامه را تا اندازه اي صحيح و مطابق با اصل نقل کرده بودند.
دوم- مترجماني که مؤلف و خوشه چين بودند، مانند: محمد بن مطيار. و هشام بن قاسم اصفهاني، که وقايع تاريخي و قصص را از کتب ديگر پهلوي نيز اقتباس کرده، با خداينامه آميخته بودند.
سوم- مولفاني مانند موسي بن عيسي الکسروي و بهرام بن مرادانشاه مؤبد، که ترجمه هاي مختلف خداينامه را با بعضي از کتب پهلوي مقايسه کرده، تا کتاب جامعي فراهم آورند.
کتابي را که مسعودي در سال 303 هجري در استخر پارس در خانه ي يکي از ويسپوهران ايران ديده و مصور به تصاوير ملوک فرس بوده، گر چه مي گويد که نظير آنرا در خداينامه و آئين نامه و گاهنامه نديم، ولي بلاشک آن نسخه قسمتي از خداي نامه بوده است. (20)
نولدکه مي نويسد: « ظاهراً ، خداينامه بر اثر غفلت نسخه نويسان و تصحيحات دلبخواه ايشان بسيار مغلوط و ناقص بوده است. بدي و دشواري خط پهلوي نيز به اغلاق و ابهام آن کمک مي کرد و از اين جهت است که بقول حمزه اصفهاني، بهرام مؤبد براي تدوين و تصحيح آن کتاب ناگزير شد، که از بيست نسخه متفاوت استفاده کند. (21)
حمزه اصفهاني و ابوريحان بيروني و محمد بن اسحاق النديم و ابوعلي بلعمي و مؤلف مقدمه ي شاهنامه ي ابو منصوري و مؤلف مجمل التواريخ و القصص، اين کتابها را پشت سرهم با اندکي کم و زياد نام ميبرد.
از اينرو معلوم مي شود که اين ترتيب تاريخي است. نامهاي اين کتب که يا ترجمه ي مستقيم و يا تهذيب و تحرير و تدوين خداينامه است از اينقرار ميباشد:
1- سير ملوک الفرس ترجمه محمد بن الجهم، منجم و شاعر عهد مأمون. وي از طرف مأمون حاکم همدان و نهاوند و دينور شد و در زمان معتصم خليفه، مغضوب گشت و بزندان افتاد. چون مدتي درک خدمت برامکه را کرده بود، از اينرو او را برمکي گفته اند.
2- تاريخ ملوک الفرس که در خزانه مأمون وجود داشت.
3- سير ملوک الفرس ترجمه زادوية بن شاهويه اصفهاني. زادويه بغير از ترجمه خداينامه، کتاب ديگري در ذکر جشنهاي ايراني به زبان عربي داشته، که ابوريحان در آثار الباقيه از آن ياد مي کند. (22)
زادويه و ابن مقفع و محمد بن الجهم هر سه ظاهراً مستقيماً از خداينامه پهلوي ترجمه کرده اند، ولي ديگر مؤلفان آنها را تهذيب نموده اند.
4- سير الملوک الفرس ترجمه يا جمع محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، که در آثار الباقيه ابوريحان، نام او بهرام بن مهران اصفهاني آمده است. ظاهراً وي نوه مطيار نامي از بزرگان اصفهان بوده، که در سال 31 هجري بر عربها سر به طغيان برداشته است، و گويا در اواسط قرن دوم هجري ميزيسته است.
5- تاريخ ملوک بني ساسان ترجمه يا گردآوري هشام بن قاسم اصفهاني.
6- تاريخ ملوک بني ساسان اصلاح بهرام بن مردانشاه مؤبد ولايت شاهپور از ايالت فارس. بقول حمزه ي اصفهاني، اين بهرام بيست و اند نسخه از خداينامه را جمع آوري کرده و پس از تطبيق اختلافات، تاريخ پادشاهان ايران را اصلاح کرد. (23)
حمزه و مؤلف مجمل التواريخ از کتاب او بسيار نقل کرده اند. اين کتاب ظاهراً تهذيب سيرالملوک بوده، نه ترجمه خداينامه، زيرا که حمزه اصفهاني آنرا در کتاب خود « اصلاح » نام نهاده است.
7- تاريخ ساسانيان تأليف موسي بن عيسي الکسروي، که نام او در مقدمه تاريخ طبري فارسي و کتاب المحاسن و الاضداد جاحظ و در کتاب الفهرست و مجمل التواريخ آمده و گويا در اواسط قرن سوم ميزيسته است، شايد او کتاب خود را درباره تاريخ پادشاهان ساساني در سال 253 نوشته باشد.
بارون ويکتور روزن در مقاله مفصل خود درباره خداينامه و عيون الاخبار (24) در مجله روسي وستواني ياز امتکي (25) نوشته، از روي اقتباسهايي که از کتاب کسروي در مجمل التواريخ و کتب جاحظ و حمزه اصفهاني مانده، وجود کتاب سير الملوک وي و محتويات آنرا تا اندازه اي روشن نموده و ثابت کرده که آن کتاب در دست حمزه و مؤلف مجمل التواريخ بوده، و مطالب بسياري از روايات هندي در آن وجود داشته و ترجمه مستقيم خداينامه نبوده، بلکه تأليفي مبني بر آن اساس بوده است. تأليف کتاب موسي بن عيسي الکسروي ظاهراً در حدود سال 253 هجري بوده است.
8- سير الملوک بهرام هروي زردشتي - در آثار الباقيه ابوريحان، کتاب ديگري به همين نام ياد شده، که مأخذ شاهنامه ابوعلي بلخي شاعر بوده است. (26)
9 - 10 - 11- ابولفضل بلعمي نيز در مقدمه ترجمه تاريخ طبري، سه کتاب ديگر را مي افزايد، و نام آنها را بدينقرار ميبرد: تاريخ پادشاهان فارس، کتاب ساسانيان، تاريخ يزدگرد تأليف مؤبدان مؤبد اردواد مورغان.
12- تاريخ فرخان مؤبدبن يزدگرد- در مقدمه قديم شاهنامه فردوسي، که نسخه مغلوط آن در کتابخانه برلين محفوظ است، کتاب تاريخي به فرخان مويدبن يزدگرد بن شهريار، نسبت داده شده است.
13- اختيارنامه - محمد بن اسحاق النديم مؤلف کتاب الفهرست، کتاب ديگري بنام : کتاب سيرة الفرس المعروف باختيار نامه ( خداينامه ) ذکر مي کند، که ترجمه اسحاق بن يزيد نامي بوده است.
14- کتاب گمنام آذرخور- در منابع قديم اسلامي، از مصنفي بنام ابوجعفر زردشت بن آذرخور مؤبد معروف به متوکلي ياد شده است، که در معجم البلدان ياقوت، نامش « محمد متوکلي » و در آثار الباقيه ابوريحان بيروني « مؤبد متوکلي » و در کتاب البلدان « ابن الفقيه المتوکلي » و در نسخه خطي اشپرنگر (27) موجود در کتابخانه دولتي برلن نامش: « ابوجعفر زردشت بن احرا المؤيد » که در زمان خلافت المعتصم عباسي ميزيست آمده است، که بنا به حدس يوستي در نامهاي ايراني، احر همان آذر خور است.
از اينقرار، ابوجعفرزردشت بن آذرخور، مؤبدي بوده در فارس، که متوکل خليفه عباسي ( 232-247 ) وي را از فارس به بغداد طلبيد، و شايد به همين جهت معروف به متوکلي بوده است. (28)
استفاده مورخان نخستين اسلام از ترجمه ها و تهذيب هاي خداينامه
هشام بن محمد بن سائب کلبي که ابومنذر کنيه داشت، و در بين سالهاي 204 و 206 هجري در گذشت و از پيشروان علم انساب و اخبار و تاريخ عرب قبل از اسلام است و مورخ معروف محمد جرير طبري مقداري از اخبار خود را از او گرفته، از کساني است که از ترجمه هاي خداينامه استفاده کرده است. به خصوص ابن الکلبي در کتاب اخذ الکسري رهن العرب. (29)ديگر ابن بطريق اويتکيوس الاسکندري سعيد بن بطريق نصراني از دانشمندان قرن نهم هجري است، که در کتاب نظم الجوهر يا « التاريخ المجموع علي التحقيق و التصديق في معرفه التواريخ من عهد آدم الي سني الهجرة و ديگر ابن قتيبه ابوعبدالله محمد بن مسلم دينوري ( در گذشته در حدود 270ه. ) صاحب کتاب عيون الاخبار، و ديگر اصمعي عبدالملک بن قريب ( در گذشته در بين سالهاي 214 و 217 ) و ديگر ابو عبيده معمر بن المثني ( در گذشته در بين سالهاي 208 و 213 ) و ديگر ابوالبختري ( در گذشته در 200 هجري ) از کساني هستند که از کتاب سير الملوک و يا تهذيب هاي آن استفاده کرده اند. (30)
شاهنامه ابوالمؤيد- از ترجمه هاي بسيار مهم خداينامه، که ظاهراً از ترجمه سير الملوک ابن المقفع به زبان فارسي معروف است، شاهنامه ابوالمؤيد بلخي است، که از نخستين شاعران دوره ي ساماني بشمار مي رود. بنا بر نقل قولهائي که در کتاب هاي قديم فارسي، و عربي از آن کتاب شده، شاهنامه ابوالمؤيد معروف به شاهنامه بزرگ کتاب مفصلي بوده است در تاريخ و داستانهاي ايران قديم، که ترجمه يا اقتباس از خداينامه، يعني سير الملوک ابن المقفع بوده است. اين شاهنامه در اواخر قرن چهارم هجري به نثر، پارسي نوشته شده است.
شاهنامه ابوعلي بلخي - شاهنامه ديگري که باز ظاهراً ترجمه و اقتباس از خداينامه بوده، شاهنامه ابوعلي محمد بن احمد بلخي شاعر فارسي است، که تنها يکبار از او در آثار الباقيه ياد شده است. ظاهراً ابوعلي بلخي در دهه آخر قرن چهارم ميزيسته است. بعضي از دانشمندان پنداشته اند که ممکن است شاهنامه ابوعلي همان شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق باشد. بقول ابوريحان، ابوعلي در شاهنامه خود نوشته بود، که وي اخبار کتاب خود را از روي سير الملوک عبدالله بن المقفع و محمد بن جهم البرمکي و هشام بن القاسم بن مردانشاه مؤبد شهر شاهپور، و بهرام بن مهران ( مطيار ) اصفهاني تصحيح کرده و آنچه را که در آن باب بهرام - الهروي المجوسي آورده مقايسه کرده است. (31)
شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق- معروف ترين شاهنامه به نثر فارسي، شاهنامه ابو منصوري است، که بفرمان ابو منصور المعمري، توسط چهار تن از زرتشتيان هرات و سيستان و شاپور و طوس براي ابومنصور عبدالرزاق فرمانرواي طوس به نثر نوشته شد، از اين جهت آنرا شاهنامه ي ابو منصوري خوانده اند.
ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسي، که در اواسط قرن چهارم فرمانرواي طوس بود و به مليت ايراني شهرت داشت، باني و ترجمه و يا اقتباس اين شاهنامه، از خداينامه پهلوي گرديد و همين شاهنامه است، که اساس کار دقيقي در ترجمه شاهنامه منظوم او قرار گرفت. دقيقي توانست هزار بيت درباره ي سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت از روي آن شاهنامه به رشته نظم در آورد، ولي اجل مهلتش نداد و بدست غلامي ترک کشته شد و نتوانست شاهنامه خود را به انجام برساند و چند سال بعد حکيم ابوالقاسم فردوسي همت به تکميل آن گماشت و حماسه ملي خود را از روي شاهنامه هاي، پيشين در شصت هزار بيت بنظم آورد.
دانشمنداني که به امر ابومنصور مأمور نگارش اين شاهنامه شدند، بنا به مقدمه آن شاهنامه، که خوشبختانه از گزند روزگار بدور مانده و بدست ما رسيده است چنين آمده:
« ابو منصور محمد بن عبدالرزاق، دستور خويش ابو منصور المعمري را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان از شهرها بياورند و چاکر او ابو منصور المعمري هشيارانه از آنجا بياورد، چون شاج ( شايد ماخ ) پسر خراساني ازهري، و چون يزدان داد پسر شاهپور از سيستان و چون ماهوي خورشيد پسر بهرام از نيشابور و چون شاذان پسر برزين از طوس، بنشاند بفراز آوردن اين نامه هاي شاهان و کارنامهاشان، اندر ماه محرم و سال بر سيصد و چهل و شش از هجرت محمد مصطفي، و اين را نام شاهنامه نهادند. پس اين نامه شاهان گرد آوردند و گزارش کردند و اين نامه را هر چند گزارش کنيم از گفتار دهقانان بايد آورد، که اين پادشاهي بدست ايشان بود ». (32)
بنابر دلايلي که در دست است، مأخذ اصلي و اساسي فردوسي در نظم شاهنامه، همين شاهنامه ابومنصوري بوده است. از شاهنامه ابو منصوري به احتمال قريب به يقين در نگارش کتاب غرر اخبار ملوک الفرس که در پيش ذکر آن گذشت استفاده شده است. از آثار الباقيه ابوريحان بر ميآيد که در شاهنامه ابو منصوري فهرستي از پادشاهان اشکاني وجود داشته، که فهرست فردوسي در مورد آن پادشاهان با آن مختصر مطابقتي دارد. با تحقيق در موارد متعدد، اتحاد ميان غرر اخبار الملوک الفرس و شاهنامه فردوسي به اين نتيجه ميرسيم که مأخذ اين دو کتاب در آن موارد يکي بوده است، و به احتمال قريب به يقين چنانکه گفتيم مأخذ هر دوي آنها همين شاهنامه ابو منصوري است.
پينوشتها:
1- Xvadhay Namak
2- Xvaday Namak
3- مروج الذهب، طبع بغداد، ج1، ص 240.
4- تاريخ حمزه، طبع برلن ص 43.
5- ادوارد براون، تاريخ ادبي ايران، ج1، ص 187.
6- کتاب 2، بند 27، و کتاب 4، بند 27-30.
7- کتاب 3، بند 18.
8- ايران در زمان ساسانيان، ص 77-78.
9- لوکوتين، تمدن ايران ساساني، ترجمه دکتر عنايت الله رضا ص 9-12.
10- نولدکه، مقدمه ي ترجمه ي تاريخ طبري، ص XIV.
11- البيان و التبيين، جاحظ باهتمام حسن السندويي، طبع قاهره 1932، ج3، ص 10.
12- دايرة المعارف اسلام، ج1، ماده ابن المقفع.
13- رک: کتاب المقالات و الفرق باهتمام دکتر مشکور طبع تهران 1963م ص 67.
14- عيون الاخبار، ج1، ص 117، طبري طبع اروپا ج2، ص 83.
15- طبري، تاريخ الرسول و الملوک طبع اروپا، ج2، ص 83.
16- طبري، ج2، ص 12.
17- المعارف، طبع مصر 1934م، ص 26، 285.
18- نسخه کامل اين کتاب در موزه بريتانيا است، و قسمتي ناقص از آن کتاب نيز در کتابخانه شهر گوتا Gotha در آلمان است.
19- تاريخ سني ملوک الارض، طبع برلن، ص 9-10.
20- التنبيه و الاشراف، طبع مصر، ص 92.
21- حماسه ملي ايران، ترجمه بزرگ علوي، ص 26.
22- آثار الباقيه، ص 221.
23- تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، طبع برلن ص 10.
24- Baron Rosen : Kitab Ujunal Akhbar (Melange Asiatiques VIII,1880,779,774,775-Bulletin de I,Academie Imperial des Sciences de st.Petersburg,27, 1881,55-78).
25- Vestoeny ya zametki
26- آثارالباقيه، طبع زخائو ص 99.
27- کتابي است بزبان عربي که نسخه خطي آن در کتابخانه دولتي برلين است مشتمل بر تاريخ ملل مختلف، و از آن جمله تاريخ ايران که در سال 532 هجري تأليف شده، چون نه اسم کتاب، و نه نام مؤلف آن معلوم است، اين کتاب را بنام آقاي اشپرنگر که آنرا بدست آورده، و در تحت رقم 30 از مجموعه ادبي مي باشد مي نامند.
28- مرحوم نقي زاده: مقاله شاهنامه و فردوسي در هزاره فردوسي، ص 42.
29- الفهرست، محمد بن اسحق النديم، ص 141 و 75.
30- ر.ک. دکتر مشکور: مقدمه ترجمه طبري طبع تهران 1337 ص 39.
31- آثار الباقيه، طبع زاخانو، ص 99.
32- بيست مقاله قزويني، ج1، ص 37-34 ( نقل باختصار ).
مجله ي بررسيهاي تاريخي شماره 6 سال هشتم.