نويسنده: دکتر سيد محمدکاظم سجاد پور
در دنياي پر تلاطم سياست بين الملل کنوني، جابجايي نقش و پويايي بازيگران در زمره مسائلي است که نسبت به گذشته، در حال دگرگوني است. ظرفيت بازيگران سنتي روابط بين الملل در مقايسه با دهه هاي گذشته تحول يافته و اين به نوبه خود، فضاي بين المللي را دستخوش تغيير کرده است. يکي از اين بازيگران تحول يافته، اتحاديه اروپاست که بي ترديد در نگاهي تطبيقي با دوران جنگ سرد، نقش نويني ايفا مي کند. طي دو دهه اي که از پايان جنگ سرد مي گذرد، اروپا به عنوان بازيگري واحد در گفتمانهاي استراتژيک و محافل سياستگذاري مطرح گشته و اين بازيگر جديد با اتکاي بر همگرايي و توانايي اعضاي خود، اکنون توانسته به هويتي مستقل در عرصه بين المللي دست يابد. اما در اين ميان نمي توان نقش قدرتهاي اروپايي از جمله آلمان و فرانسه را ناديده گرفت. بي ترديد آلمان اصلي ترين موتور حرکت اروپا به سوي وحدت بود و اتحاديه اروپايي و سياستهاي هماهنگ کشورهاي اروپا بدون تلاش پيگير آلمان ميسر نمي گشت. اين کشور اکنون قدرت خود را در افزايش قدرت اتحاديه اروپا و نهادهاي وابسته به آن مي بيند و به جاي قدرت ملي به قدرت قاره اي و قدرت از طريق پيوند با ديگر کشورهاي اين اتحاديه مي انديشد. اين تفکري است که هسته اوليه و هدف از شکل گيري اتحاديه اروپا را به نمايش مي گذارد. با اين وجود سؤالاتي چند در باره آينده اين بازيگر مطرح است. سؤالاتي همچون اين پرسش که آيا اين بازيگر مي تواند به عنوان موجوديتي مستقل در عرصه بين الملل عمل کند؟ پرسشي که در پاسخ به آن ديدگاههاي متفاوت و حتي متضادي وجود دارد.
پيش از پرداختن به نظرات ارائه شده در باره آينده اروپا بايد اشاره کرد که در بيرون از اين اتحاديه، نگاه يکپارچه اي درباره ي وحدت آن ارائه مي گردد؛ نگاهي که گاه با اغراق نيز همراه است. برخي اين اتحاديه را نقطه تعادل بخش در برابر قدرت جهاني آمريکا دانسته و افول قدرت امريکا را همزمان و همسنگ با آن مي بينند و برخي ديگر، نگاهي ترديد آميز به آن دارند. به هر رو، مجموعه اين ديدگاه ها را مي توان در سه دسته جاي داد:
گروه نخست از اين نظريات را مي توان « ابر قدرت گرايان» ناميد. گروه دوم، را « نااميدان » و سومين گروه را « چالش گرايان » نام گذاشت. ابر قدرت گرايان بر اين باورند که اروپا پس از پايان جنگ سرد، توانسته همانند ابر قدرتي با نفوذ جهاني قد علم کند و به موفقيت هاي شگفت انگيزي در بدل گشتن به بازيگري واحد و منسجم دست يابد. « جان مک کروميک » (1)، در کتابي با عنوان « ابر قدرت اروپايي » که در سال 2006 ( 1385 ) منتشر گشت، اين موضوع را مطرح مي کند که در دنياي پس از جنگ سرد، قدرت را نبايد تنها نظامي و سخت افزارانه ديد، بلکه ماهيت قدرت در اين دوران تحول يافته و قدرت نرم افزارانه به جنبه مهم و کليدي قدرت بين المللي بدل گشته است و اروپا توانسته از طريق زنجيره اي از فعاليتهاي شبيه ديپلماسي و انگيزه هاي مثبت اقتصادي، به مقام ابر قدرت جهاني دست يابد، در حالي که آمريکا به ويژه در دهه نخست قرن بيست و يکم به سبب تکيه بر قدرت سخت افزاري و حرکتهاي نظامي همراه با مشکلات داخلي، نتوانستته به موفقيت مشابهي دست پيدا کند. گزاره بنياديني را که مک کروميک مطرح نموده، مي توان در کتاب « سث جونز» (2) با عنوان « همکاري امنيتي اروپايي » که در سال 2007 ( 1386 ) منتشر گشت، بار ديگر مشاهده کرد. جونز نشان مي دهد که اروپا طي ساليان گذشته، توانسته درون خود مجموعه اي از مناسبات امنيتي را شکل دهد که بي نظير بوده و اين به قدرت اروپا به عنوان يک بازيگر در مناسبات بين المللي افزوده است.
اما در نگاه کاملاً متفاوت، سوي ديگر طيف پژوهشگران، يعني نااميدگرايان، نه تنها اروپا را در حال صعود نمي بينند، بلکه بر اين باورند که به دليل مشکلات ساختاري، اروپا در حال نزول و افول مي باشد. اين دسته از نظريه پردازان، با اشاره به سياهه اي از مشکلات جدي اروپا از جمعيت در حال کم شدن تا عدم رونق اقتصادي و غلبه تفکر دولت رفاه گرا و فاقد تحرک و پويايي اقتصادي، اروپا را گرفتار، آسيب پذير و ايستا مي بينند. « والتر لکوئر » (3) در کتابي که در سال 2007 ( 1386 ) با عنوان « روزهاي واپسين اروپا » منتشر ساخت، بدبيني نسبت به سرنوشت اروپا را به نمايش گذاشت. رگه هايي از اين بد بيني و البته نه کاملاً مانند آن را در پژوهشي که به سفارش آژانس اروپايي در 2025 » تهيه شده، مي توان يافت. وضعيت رشد جمعيت اتحاديه اروپايي در 2025 » تهيه شده ، مي توان يافت. وضعيت رشد جمعيت اروپا در مقايسه با ساير مناطق، جابجايي مراکز قدرت اقتصادي در جهان، افزايش اتکاي انرژي اروپا به روسيه و خاورميانه در زمره عواملي محسوب مي گردند که آينده اروپا را روشن جلوه نمي دهند. به علاوه اختلافات درون اروپايي و تفاوت هاي ساختاري ميان مناطق و بازيگران اروپايي و عدم توانايي براي رسيدن به يک سياست خارجي واحد، توسط نااميدان به آينده اروپا به عنوان بخشي از چالش هاي اين اتحاديه، مطرح مي گردد.
اما گروه سوم، يعني چالش گرايان، نه مانند ابر قدرت گرايان تصور مي کنند که ابر قدرت آينده بين المللي اروپاست و نه همچون نااميدان، از آينده اروپاي واحد تصور تاريکي دارند. اروپاي واحد از نظر آنان ممکن بوده با اين وجود، راه دستيابي به آن پر چالش خواهد بود. « چارلز گرانت » (4) مؤلف کتاب « مرزهاي تار: بازانديشي درباره گسترش اروپا » را مي توان در زمره اين گروه دانست. و وي بر اين باور است که گسترش اتحاديه اروپا در بطن خود چالشهايي را در درون جوامع اروپايي که بازوي اجرايي اتحاديه قلمداد مي گردد، پديد خواهد آورد. جداي از اهداف نخبگان اروپايي در پذيرفتن اعضاي جديد، به صورت روشني مي توان دريافت که افکار عمومي، به ويژه در غرب اروپا نسبت به پذيرش اعضاي جديد احساس خوبي ندارد. به هر صورت در نگاه اين جمع از پژوهشگران مي توان هم رگه هايي از درک شرايط واقعي و چالشهاي اتحاديه اروپا را ديد و هم نسبت به امکان تفوق بر اين چالشها نگاه مثبتي يافت.
يکي از مهم ترين مسائلي که درباره ي اتحاديه اروپا قابل طرح و بررسي است، موضوع ميزان انسجام دروني ميان افراد در چارچوب اين حوزه جغرافيايي - فرهنگي است. در ميان اروپاييان، دو نگاه از يکديگر قابل تميز است، گروه نخست را « شکاکان به اتحاديه اروپا » و ديگري را « فدراليست ها » مي توان ناميد. گروه نخست نسبت به ظرفيتهاي اين اتحاديه در ايجاد ساخت و ساز همه جانبه اي که بتواند جوامع گوناگون اروپايي را يکدست کند با ترديد مي نگرند و به بيان ديگر در چشم انداز آنها نمي توان به هويت فراگير و فراملي اروپايي دست يافت. اين ادعا بر اين استدلال استوار است که تفاوت ميان واحدهاي تشکيل دهنده اين اتحاديه زياد بوده و اين سبب مي شود با وجود همکاري و تعامل ميان واحدهاي سياسي در قالب اتحاديه، به لحاظ فرهنگي امکان دستيابي به هويتي واحد نباشد. در مقابل، فدراليستهاي اروپايي روند شکل گيري هويت اروپايي را جدي ديده و معتقدند که سرانجام همسان سازي و هماهنگي تدريجي ميان منافع جوامع اروپايي، تولد دوباره بخشيدن به هويت تمام عيار اروپايي و تکامل آن دولتي فدرال را موجب مي گردد. اما به نظر مي آيد که واقعيت امري ميان اين دو سر طيف باشد.
« سيمون هيکس » در کتاب خود با عنوان « چيزي در مورد اتحاديه اروپا ايجاد اشکال کرد و چگونه بايد آن را درست کرد » مي نويسد: مردم اروپا تصور مي کنند که اتحاديه اروپا در مجموع سودمند است، اما آن را پاسخگوي تمامي نيازهاي خود نمي دانند. هيکس راه حل را در فعال تر کردن پروسه هاي دمکراتيک همچون پارلمان اروپايي و شفاف کردن شوراي اروپايي مي داند. « آناتد منون » نيز در کتاب خود « اروپا: وضعيت اتحاديه » نيز به کند بودن روندهاي اروپايي اشاره کرده و تصوير مخلوطي از دستاوردهاي اتحاديه اروپايي عرضه مي کند. به هر صورت نوشته هاي اين دو نشان مي دهد که آنچه در درون اين اتحاديه مي گذرد با برداشتهاي بيروني از آن متفاوت است.
تفاوت ميان اين دو برداشت نه تنها به موضوعات داخلي اين اتحاديه، بلکه به بازيگري در روابط بين المللي نيز قابل تعميم است. نگاهي به واقعيات عرصه بين المللي مي تواند روشن کننده برخي از ا بعاد اين موضوع باشد. اشاره شد که برخي اروپا را رقيب قدرت جهاني ايالات متحده مي دانند. اين برداشت ناشي ازاين نگاه است که هر چند اروپا و آمريکا در حوزه ي غرب به گونه اي ساختاري با هم پيوند خورده اند و سلسله اي از مناسبات سازماني و اداري نظير ناتو و گروه هشت کشور صنعتي آنها را با يکديگر پيوند مي دهد، اما از نظر نگرشهاي بين المللي تفاوتها و تمايزهايي را مي توان ميان رفتار اين بازيگر ديد؛ تفاوتهايي که در برخي موارد خود را به صورت بسيار جدي نشان مي دهد و برجسته ترين آنها اختلاف بر سر موضوع آغاز جنگ با عراق بود. اما وجود اين اختلاف به معناي وجود شکافي عميق ميان اين دو قدرت بين المللي نيست، بلکه بيش از آنکه اين اختلاف ذاتي و ساختاري باشد، تاکتيکي و با شيوه هاي عمل آنها مرتبط است.
به هر صورت آنچه از صحنه بين المللي امروز مي توان دريافت، اين است که بيش از آنکه اروپا رقيبي براي ايالات متحده باشد، همکاري در کنار آن است، اما تلاش اين اتحاديه همواره اين بوده که نشان دهد. اين همکاري به معناي پيروي صرف از اهداف و شيوه هاي عمل واشنگتن نيست. در يک نظر کلي درباره آينده اين کنشگر متفاوت بين المللي مي توان گفت که بايد واقعيت ها را در مارپيچ تنوع گرايشها وديدگاههاي متضاد مورد ارزيابي قرار داد. اروپاي واحد همچنان تا ابر قدرت جهاني شدن فاصله دارد. اروپا هر چند از مشکلات ساختاري رنج مي برد، اما به طور تدريجي و ذره اي به سمت ادغام پيش مي رود و بازيگري مؤثر در دنياي پر تلاطم سياست بين الملل امروز است. مسيري که اروپا در دوران پس از جنگ سرد طي کرده، بي ترديد در انسجام و يکپارچگي آن آثار عميق و بنيادين گذاشته است. آيا اروپا مي تواند فاصله امروز خود با يک ابر قدرت متحد و منسجم يکپارچه و جهاني، را طي کند؟ در پاسخ بايد گفت، چالشهاي فرا روي آن فراوان است، اما، اروپا براي آينده داراي طرح و ايده است و در دنياي روابط بين الملل، داشتن ايده، خود مبنا و سکويي براي افزايش قدرت مي باشد.
پينوشتها:
1. John McCormick.
2. Seth Jones.
3. Walter Laqueur.
4. Charles Grant.
سجاد پور، سيد محمدکاظم؛ (1391)، سياست خارجي و دنياي پرتلاطم، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول.
/ج