نويسنده: دکتر سيد محمدکاظم سجادپور
يکي از عمده ترين برجستگي هاي نظام بين المللي پس از جنگ سرد، ظهور قدرتهاي جديدي است که از نظر وزن اقتصادي خود، جلب توجه کرده و در کانون دقت تحليل گران امور جهاني قرار گرفته اند. نکته اي که سبب توجه به اين بازيگران جديد شده، قرار گرفتن نظم جهاني در مرحله اي انتقالي است. همچنان پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، نظم جا افتاده و مشخصي مانند آنچه در دوران جنگ مي شد مشاهده کرد، به وجود نيامده است. حدود دو دهه اي که از پايان جنگ سرد مي گذرد، نظام نوين بين المللي شکل نگرفته و دوره انتقالي طولاني شده است. تحولاتي از نظر ماهيت قدرت و کنشگران بين المللي به وجود آمده که يکي از عمده ترين آنها بازتر شدن فضاي عمل قدرتهاي منطقه اي نسبت به دو دهه پيش است. به اين ترتيب است که آن ها ظرفيت اثرگذاري بيشتري در بازي بين المللي يافته اند. سنگيني فضاي جنگ سرد اجازه نمي داد که قدرتهاي منطقه اي ظرفيت هاي خود را در شکل دادن به مناسبات گوناگون به مرحله ظهور برسانند، ولي در حال حاضر تمامي قدرتهاي منطقه اي از برزيل در آمريکاي لاتين گرفته تا آفريقاي جنوبي در قاره سياه، فضاي بازتري براي ايفاي نقش يافته اند و ترکيه يکي از اين قدرتهاي منطقه اي است که پس از جنگ سرد، با شرايطي نوين و دگرگون شده اي روبروست.
به صورت واضح، برجسته ترين قدرت نوظهور در عرصه روابط بين الملل، چين است اما در کنار اين کشور مي توان از کشورهاي ديگري همچون برزيل، ترکيه، آفريقاي جنوبي، مکزيک و اندونزي ياد کرد. جداي از اين فهرست از دو کشور آلمان و ژاپن که سالهاست به صورت تأثيرگذاري در کنش و واکنشهاي بين المللي مؤثر بودند نيز مي توان ياد کرد. اين دو کشور که شکست خوردگان جنگ جهاني دوم مي باشند، با تعريف و ترکيب جديدي از خط مشي هاي خود سعي در شناخته شدن به عنوان قدرتهاي جهاني دارند. بحثهاي مربوط به قدرتهاي نوظهور، البته به صورت عمده به کشورهاي جهان سومي باز مي گردد که در دو دهه گذشته، به ويژه با افزايش صادرات ثابت کرده اند که حلقه توسعه نيافتگي ابدي نيست و مي توان از مدار آن خارج شد. اما بحث مربوط به قدرتهاي در حال ظهور، تنها به ابعاد اقتصادي آنها محدود نگرديده و جنبه هاي سياسي و استراتژيک را در بر مي گيرد.
در بررسي اين موضوع بايد توجه داشت که مباحث و گفتگوهاي جاري پيرامون قدرتهاي در حال ظهور در برگيرنده ترکيبي از اسطوره و واقعيت است. بدين معني که اطلاعات و تحليل هاي سره و ناسره در مورد ماهيت قدرت، ميزان اثرگذاري، اولويتهاي بين المللي و چگونگي تعاملات اين کشورها مخلوط شده و اين به نوبه خود در تصوير نهايي از قدرتهاي نوظهور اثر مي گذارد. در اين راستا اولين گام تعريف قدرتهاي نوظهور است. در ادبيات و نوشتارهاي جاري روابط بين الملل، تعريف دقيق و قابل اندازه گيري در مورد قدرتهاي نوظهور عرضه نمي شود. در اين ميان علاوه بر بهبود جايگاه اقتصادي، شاخصهايي چون عضويت در بلوکها و نهادهاي جديد چند جانبه و يا ارتقاي موقعيت در سازمانهاي سنتي و مسلط در نظام بين المللي مطرح مي شوند. ولي متفاوت بودن جايگاه و پايه اقتصادي و سياسي در ميان اين قدرتها، فراگير بودن اين شاخصها را مشکل مي سازد. به هر رو شاخصهايي که ذکر شد، عضويت در نهادهايي چون گروه بيست، نزديکي با گروه هشت، تقاضاي عضويت در اعضاي دائم شوراي امنيت- با حق وتو و بدون آن - و گروه بندي هاي نويني چون بريک ( BRIC ) متجلي مي گردد. اما اين خود نيز چندان شاخصه مستحکمي به نظر نمي آيند.
چين هم اکنون عضو شوراي امنيت بوده و از حق وتو در آن باشگاه بين المللي برخوردار است. عده اي روسيه را نيز قدرتي در حال ظهور مي بينند که با ترکيبي از ثروت ناشي از درآمدهاي بخش انرژي و ميراث سلاحهاي استراتژيک باقي مانده از شوروي سابق، جايگاه جديدي را در نظام بين المللي معاصر جستجو مي کند. روسيه هم جزء گروه معروف به پنج در شوراي امنيت است و هم در گروه هشت کشور صنعتي عضويت دارد. در حاشيه بايد اشاره داشت که فشار و تلاش سنگين دولتهاي ژاپن و آلمان براي عضويت دائم در شوراي امنيت - که تاکنون بي نتيجه مانده و احتمالاً در آينده نزديک هم محقق نخواهد شد - نشانگر اهميت نهادهاي سنتي چون شوراي امنيت براي شناخته شدن آن دو کشور به عنوان قدرتهاي جهاني است.
وراي بحثهاي مربوط به نهادهاي کهن و نوين بين المللي، اين واقعيتي غير قابل انکار است که در دوران طولاني گذار و انتقال بعد از جنگ سرد، بازيگران نويني جايگاه منطقه اي و جهاني خود را ارتقا داده اند. همچنين در حال حاضر چين به دومين قدرت بزرگ جهاني تبديل شده و از نظر حجم و بزرگي اقتصاد، ژاپن را پشت سر گذاشته است. هند به رغم همه چالشهاي دروني، در ترکيب جديدي از فعل و انفعالات بين المللي وارد شده است. برزيل در دو دهه پيش، از نظر اقتصادي عقب مانده بود و از نظر سياسي، از فقدان نهادهاي مردم سالار رنج مي برد و در حال حاضر از بزرگ ترين صادر کنندگان دنيا و قدرت مؤثري در نهادهاي بين المللي است. ترکيه در بيش از دو دهه پيش، از نظر اقتصادي متکي به کمکهاي آمريکا بود و در حال حاضر معماري نويني را در مناطق پيراموني خود دنبال مي کند.
از آنچه ذکر شد درمجموع سه شاخصه در هويت بخشي به قدرتهاي نوظهور قابل شناسايي است. نخست، اهميت يافتن ظرفيت اقتصادي به ويژه در قالب صادرات و امکان دسترسي قابل ملاحظه بازارهاي منطقه اي و جهاني؛ دوم، اهميت يافتن سياسي و کسب توجه بين المللي و سوم، تأکيد بر سهم خواهي در اثرگذاري استراتژيک در نظام بين المللي معاصر.
اما اينکه اين عناصر هويت ساز چگونه رفتار قدرتهاي نو ظهور را شکل داده و ديگر قدرتها با آنها چگونه رفتار مي کنند، موضوعي مهم و شايسته دقت مي باشد. حال اين پرسش را بايد طرح کرد که رفتار قدرتهاي نوظهور در سيستم بين المللي کنوني چگونه است؟ همچنين بايد به اين سؤال نيز پرداخت که قدرتهاي مسلط در نظام بين المللي چگونه به قدرتهاي نو ظهور مي نگرند؟ در پاسخ به اين پرسش ها، مفاهيمي چون « رفتار دوگانه قدرتهاي در حال ظهور »، « شناسايي محدود آنها توسط قدرتهاي مسلط » و « راه دشوار قدرتهاي در حال ظهور در آينده نظام بين المللي » سودمند به نظر مي آيند. قدرتهاي نوظهور در چند سال اخير در نظام بين المللي رفتاري دوگانه از خود به نمايش گذاشته اند. به طور مشخص رفتار چين و هند را نمي توان مانند قدرتهاي مسلط در نظام بين المللي ديد اما همزمان و به هيچ رو رفتار آنها مانند کشورهاي اصلي جهان سوم نيز نيست. به عبارت ديگر هويت دوگانه جهان سومي ماندن و پولدار شدن، رفتار دوگانه اي را براي اين دو قدرت نوظهور به همراه آورده است. آشکارا روابط هر دو با غرب نسبت به گذشته به صورت کيفي گسترش يافته است. آمريکا به عنوان عمده ترين قدرت در نظام بين المللي معاصر با هر دوي اين کشورها، گفتگوهاي استراتژيک و مناسبات استراتژيک دارد. پيوندهاي دهلي نو و واشنگتن و پيوندهاي پکن و واشنگتن عميق و گسترش يافته است. رشد اقتصادي هر دو به پيوند آنها به بازار پر مصرف آمريکا متکي است. سرمايه گذاري آمريکايي هاي چيني تبار و هندي تبار سهم قابل ملاحظه اي در شرايط جديد چين و هند داشته است. لذا در بسياري از موارد هند و چين همراه گروه غرب در کنار آمريکا قرار گرفته اند. اما اين همه ماجرا نيست، هم به لحاظ ساختاري و هم به لحاظ رفتاري هند و چين، در برخي از ابعاد سياست بين الملل رنگ و بوي جهان سومي را دارند. هماهنگي آنها در اجلاس سران براي بررسي تغييرات آب و هوا در کپنهاگ در سال 2009 و مواضع کم و بيش مشترک آنها در شوراي حقوق بشر سازمان ملل متحد تأييد کننده گرايشهاي جهان سومي آنهاست.
از سوي ديگر غرب و قدرتهاي مسلط در نظام بين المللي، به هيچ رو قدرتهاي نوظهوري مانند چين و هند را هم سطح و هم طراز خود به ويژه از نظر فرهنگي، اجتماعي و ارزشي نمي دانند. قدرتهاي غربي، اين واقعيت را مورد شناسايي قرار مي دهند که کشورهايي چون چين و هند، از نظر اقتصادي، برآمده ولي اين برآمدگي به معناي برابري آنها قلمداد نمي گردد. در اين خصوص بايد يادآور شد که گرايشي در غرب، حتي اجازه ورود جدي اين قدرتهاي نوظهور به نهادهاي مؤثر مناسبات بين المللي را مضر مي داند. « جرج کاستاندا »(1) وزير خارجه سابق مکزيک و استاد فعلي روابط بين الملل در دانشگاه نيويورک در شماره سپتامبر و اکتبر 2010 ( شهريور و مهر 1389 ) مجله « فارين افريرز »، مقاله اي منتشر کرده که بر اساس آن وي معتقد است که بايد در ميدان دادن به قدرتهاي نوظهور در نهادهاي بين المللي توسط قدرتهاي مسلط احتياط نمود. عنوان مقاله خود گوياي گرايش فوق الذکر است. « آماده نبودن براي لحظه برتر: چرا قرار دادن قدرتهاي نوظهور در کانون قدرت باعث آسيب رساندن به حکمراني جهاني است؟ » در اين مقاله وي آشکارا اظهار مي دارد که قدرتهاي نو ظهور در بنيادهاي فکري مربوط به اداره مسائل بين المللي، جهان سومي مي انديشند و شايسته ورود به کانونهاي اصلي قدرت تصميم گيري جهاني نيستند.
قدرتهاي نوظهور راه پر نشيب و فرازي را در آينده نظام بين المللي در پيش دارند. هويتهاي چند لايه آنها، همراه با عدم توازنها، يکدست نبودن توسعه و پيشرفت اقتصادي در داخل اين دو کشور، فشارهاي مضاعف قدرتهاي مسلط به آنها براي افزايش مسئوليت پذيري آنها در امنيت بين المللي، بدون دادن سهم مورد نظر و درخواست پکن و دهلي نو از يک سو و فشارهاي کشورهاي ديگر جهان به اين دو قدرت براي حفظ ارتباط و نمايندگي آنها در کانونهاي مؤثر جهاني، مسير آينده اين قدرتها را ناهموار نشان مي دهد. هر چه هست، قدرتهاي نوظهور بخشي از نظام بين المللي معاصر بوده و شناخت و فهم مناسبات بين المللي کنوني در گرو درک حضور پر چالش و پر مسأله آنها در عرصه جهاني است. نوع رفتار روسيه و چين در عرصه سياست بين الملل در بخشهاي پيشين مورد اشاره قرار گرفت. آنچه در ادامه مورد توجه است، رفتار ساير بازيگراني است که از آنها به عنوان قدرتهاي نوظهور ياد مي گردد.
1. هند
واقعيت قدرت هند در سياست بين الملل کنوني چگونه است؟ طرح اين پرسش از آن جهت اهميت دارد که در مورد هند بحثها و گفتگوهاي فراواني وجود دارد. از يک سو گروهي هند را از قدرتهاي در حال ظهوري مي بينند که در پي عرض اندام جهاني اند و از سوي ديگر واقعيت هايي در جامعه و دولت هند به چشم مي خورد که نشانگر عقب ماندگي هاي گسترده اقتصادي و اجتماعي است. تصوير دقيق در ترکيب و تلفيق دو نگاه مزبور به دست مي آيد.ترديدي نيست که هند در جامعه جهاني همچون چين، قدرتي در حال خيزش است. ثبات به نسبت پايدار سياسي و دموکراتيک، وسعت سرزمين، جمعيت حدود يک ميلياردي، رشد اقتصادي بالاي 8 درصد، موفقيت در خروج ميليونها نفر از فقر در پي اتخاذ و اجراي سياستهاي کلان اقتصادي، تقويت نيروهاي مسلح و قدرت نمايي نظامي در پهناي اقيانوس هند و توسعه روزافزون مناسبات دوجانبه با قدرتهاي بزرگ و مناطق پيراموني و همچنين حضور فعال در سازمانهاي بين المللي و نهادهاي جديدي چون گروه بيست، از عوامل مؤثر قدرت جهاني هند مي باشد. آنچه در اين خصوص قابل توجه مي باشد، شناسايي بين المللي جايگاه نوين هند است. يعني اين واقعيت که هند قدرتي در حال ظهور در جامعه بين المللي مي باشد، مورد تأييد مراکز قدرت و بازيگران سياست بين الملل قرار گرفته است. هر چند که نقش نظام هند در پردازش اين تصوير به ويژه از رهگذر فعاليتهاي مهاجران هندي که تابعيت دوگانه دارند جدي است. توضيح آنکه مهاجران هندي تبار که در سرتاسر جهان به خصوص در ايالات متحده حضور داشته و به امکانات اجتماعي، اقتصادي، علمي و گاه سياسي در سرزمينهاي محل مهاجرت خود دست يافته اند، در حوزه پردازش چهره هند به عنوان قدرتي در حال ظهور در سطح جهاني، فعاليتهاي قابل توجهي دارند و به طور کلي بايد در نظر داشت که يکي از عوامل رشد قدرت هند، اين مهاجران و پيوند آنها با جامعه و دولت هند مي باشد. برآيند آنچه ذکر شد به هند شرايط نويني در سياست بين المللي بخشيده است.
اما طرف ديگر قضيه، آن است که هند با چالشهاي مشترک سياسي، امنيتي، اقتصادي و اجتماعي روبروست. از نظر امنيتي، فعاليتهاي جدايي طلبانه و راديکال گروههاي مائويستي در شرق هند به هيچ رو ناچيز و کم اهميت نيست. بيش از بيست و پنج سازمان راديکال در ايالتهاي شرقي هند وجود دارند که دردسري امنيتي محسوب مي گردند. به علاوه کشمير، زخمي عميق در پيکره امنيتي هند است. تظاهرات مردم مسلمان کشمير عليه نيروهاي دولتي در تابستان 2010 ( 1389) که با تلفات قابل ملاحظه اي همراه بود، چالشي جدي براي دهلي نو مي باشد. راديکاليزم هندويي و افراط گرايي پديده اي غير قابل انکار از نظر امنيتي است. در مقابله با شرايط امنيتي پيچيده، عملکرد دستگاه هاي دولتي هند، به ويژه در پرتو حوادث تروريستي شهر بمبئي در اکتبر 2008 که يازده سپتامبر هند قلمداد مي گردد، ضعيف ارزيابي شده است.
در بُعد اقتصادي و اجتماعي، هند با دهها چالش روبروست. آنچه در آستانه برگزاري المپيک کشورهاي عضو جامعه مشترک المنافع ( مستعمرات سابق انگليس ) در دهلي نو، از آماده نبودن امکانات و تجهيزات در اواخر تابستان 1389 در رسانه هاي بين المللي مطرح گرديد، مظهر عقب ماندگي و توسعه نيافتگي دستگاههاي اداري و مديريتي هند مي باشد که خود ضربه اي به اعتبار جهاني هند بود و دولت اين کشور را مجبور به تشکيل جلسه اضطراري کابينه نمود. همه اينها بازتاب چالشهاي پايدار هند مي باشند.
برآيند و ترکيب و دوگانگي هايي که بدانها اشاره شد، نه فقط در مورد هند، بلکه در مورد چين نيز صادق است. ولي هيچ کدام از وجود ناقض يکديگر نيستند. يعني نمي توان منکر شد که هند، جايگاه و شرايط نويني را در سياست بين الملل به دست آورده است. درعين حال نمي توان گفت، اين بدان معني مي باشد که هند از گردونه توسعه نيافتگي خارج شده است.
2. ترکيه
سياست خارجي فعال ترکيه نيز از زواياي گوناگوني قابل مطالعه است. يکي از ابعاد جالبي که از رهگذر دقت در مورد ترکيه مي تواند از نظر فکري و عملي آموزنده باشد، رابطه ميان قدرتهاي منطقه و تحولات بين المللي معاصر است. چندي است که ترکيه در خاورميانه و جهان خبرساز مي شود، از برخوردهاي ديپلماتيک ترکيه و رژيم صهيونيستي تا ديپلماسي فعال اين کشور در قبال شرق، گاه و بي گاه ترکيه را در صدر اخبار جهاني قرار داده است. مي توان گفت که ترکيه قدرت منطقه اي در حال ظهوري است که نقش منطقه اي و بين المللي آن توسط غالب بازيگران مورد شناسايي قرار گرفته و بازيگران رقيب، متضاد و درگير با هم، در اين زمينه اختلافي ندارند.به قدرت رسيدن حزب عدالت و توسعه، نخبگان جديدي را در ترکيه وارد عرصه هاي اجرايي کرد. اين نخبگان تنها در قالبهاي کهن جنگ سرد نمي انديشيدند و توانستند سياست خارجي ترکيه را به سمت گسترش با مناطق پيرامون سوق دهند و به سوي کاهش اختلافات با همسايگان و به اصطلاح صفر کردن و از بين بردن تشنج ها حرکت دهند.
در اين ميان و در بين نخبگان ترکيه، « احمد داود اوغلو » وزير خارجه کنوني، نقشي استثنايي ايفا کرده است. او که از استادان علوم سياسي ترکيه است، توانست سياست خارجي جديد ترکيه را فرمول بندي و تعريف عملياتي کند. او پيش از انتصاب به سمت وزير خارجه، مشاور سياست خارجي نخست وزير و رئيس جمهوري ترکيه بود. وي به مرور موقعيت بهتري در شکل دادن به سياست خارجي ترکيه يافت و با تحليل شرايط منطقه اي و بين المللي، بازتر شدن فضاي عمل ترکيه را دريافت و چگونگي عمل سياست خارجي را مفهوم بندي کرد. جالب آنکه مجله امور خارجي در مقاله اي که به قلم مشترک « مورتون آبرا موويتس »(2) و « هنري بارکي »(3) با عنوان « دگرگون کنندگان ترکيه » در شمار نوامبر و دسامبر 2009 ( آذر و دي 1388 ) منتشر کرد، نوشت که ترکيه هيچ گاه وزير خارجه اي با تحرک تر، پوياتر و صاحب ديدگاه مانند احمد داود اوغلو نداشته است. نمي توان در مورد نقش افراد در سياست خارجي اغراق کرد، ولي نمي توان سهم بسزاي نخبگان در فرموله کردن و اجراي سياست خارجي بر اساس درک متفاوت از شرايط متحول بين المللي را ناديده گرفت.
سياست خارجي ترکيه در چند سال گذشته بر اين مفهوم بنا شده است که مي توان با صفر کردن و از بين بردن تنشهاي گوناگون با محيط پيراموني و تقويت مناسبات در مناطق اطراف، در کنار باز کردن فضا براي اقتصاد صادرات محور، به افزايش موقعيت بين المللي دست يافت. در قالب اين مفهوم و البته برگرفته از تحولات دمکراتيک از نظر سياست داخلي و بهره گيري از ظرفيتهاي قانوني در عين سختي هاي ساختار سياسي و همچنين تحرک دادن به اقتصاد پويا که در آن بخش خصوصي نوظهور، چشم به بازارهاي خارج از کشور دارد، ترکيه تلاش نمود که از عنصر فرهنگي و تمدني در سياست خارجي منطقه اي خود، تعريف جديد عرضه کند. در اين تعريف، تمامي عناصر فرهنگي و تمدني در محيط پيراموني که توسط نخبگان پيشين به عنوان نقاط منفي قلمداد مي شد، به عنوان ظرفيتهاي مثبت نگريسته شده و به تعبير داود اوغلو - معمار فکري و کارگزار اجرايي سياست خارجي - عمق استراتژيک را افزايش مي دهد.
در اين چارچوب بود که ترکيه تقريباً با تمامي همسايگان، فصل جديدي از روابط سياسي - اقتصادي را شکل داد. محصولات اين تعاملات سياسي - اقتصادي به ترکيه در اعتلاي موقعيت منطقه اي کمک کرد و البته در مواردي، اقدامات ترکيه در محيط پيراموني، در برگيرنده شگفتي هايي بود. براي نمونه حدود يک دهه پيش، ترکيه در آستانه جنگ با سوريه قرار گرفت و روابط تنش آميز آنکارا و دمشق اوج يافت. شگفت آور آنکه در سالهاي اخير، مناسبات نظامي آن دو به گونه اي بهبود يافته که تا حد مشارکت در مانورهاي نظامي پيش رفته است. مورد روابط ارمنستان و ترکيه نيز قابل توجه است. هر چند که مخالفتهاي داخلي در ترکيه و ارمنستان با بهبود روابط دو جانبه کم نيست، ولي ترکيه و ارمنستان با بهره گيري از نقش ميانداري و واسطه بودن سوئيس، توانستند بر موانع تاريخي و ذهني که حدود 100 سال بر روابط آنها سايه سنگين انداخته بود، تا حدودي غلبه کنند.
ترکيه در منطقه خاورميانه عربي که به طور سنتي آنکارا به آن توجه چنداني نمي کرد، با دستور کاري که در آن اقتصاد و سياست خارجي پيوندي جدي دارند، وارد شد و با موضع گيري هاي سياسي خاص، همراه با تعديلهاي لازم در موضوعات مرتبط با منازعه اعراب و اسرائيل، موقعيت جديدي در دنياي عرب يافت. هر چند که برخي از دولتهاي عربي و نخبگان ناسيوناليست عرب، تحرک ترکيه و به ويژه ايده منطقه فرهنگي و تمدني آن را، بازگشت به دوران عثماني مي دانند و گاه از آن با عنوان عثماني گرايي نوين و توسعه طلبانه قلمداد مي کنند، اما نمي توان از اين واقعيت چشم پوشيد که ترکيه در فضاي اقتصادي، فضاي رسانه اي، فضاي مجازي و فضاي سياسي خاورميانه، بيش از هر زمان ديگري مطرح است. به ويژه در زماني که قدرتهاي عمده عربي چون مصر و عربستان، فاقد ابتکار جدي منطقه اي هستند و دنياي عرب به دليل انسدادهاي سياسي، پويايي لازم منطقه اي را ندارد، برآمدن ترکيه به عنوان يک قدرت منطقه اي غير عرب در خاورميانه، پديده اي قابل توجه است.
ترکيه از روابط رو به گسترش منطقه اي در تعاملات خود با اروپا و آمريکا بهره برداري مي کند. همان گونه که اکونوميست 5 دسامبر 2009 نوشت، بحث در مورد شکاف بين غرب و ترکيه، با اغراقهاي گوناگوني توأم است. به نظر مي رسد ترکيه از روابط خود با محيط پيراموني، در مناسبات با غرب به عنوان وزنه و اهرمي جدي استفاده مي کند. از سوي ديگر بايد در نظر داشت که غرب نيز نيازمند مرکز ثقلي مانند ترکيه در منطقه است. مسيري که ترکيه در سياست خارجي در پيش گرفته، با چالشهاي گوناگون ذهني و عملي روبروست. نخبگان کلاسيک ترکيه از اين مسير خرسند نيستند. چالشهاي ناشي از به هم پيوستگي اقتصادي ترکيه با اقتصاد جهاني و آسيبهايي که اين کشور از بحران مالي معاصر بوده است، با افزايش چند ميليوني بيکاران، کم نيست. در محيط پيراموني نيز ترکيه با نگرشهاي چالش آميزي روبروست. همزمان بايد در نظر داشت تحرک و پويايي سياست خارجي ترکيه و دستاوردهايي که به صورت همزمان براي اقتصاد آن کشور و جايگاه منطقه اي و بين المللي آنکارا به دست آمده، کم نيستند و اين خود از پديده اي کلان تر خبر مي دهد و آن بازتر شدن فضاي بيشتر براي قدرتهاي منطقه اي در عصر جديد روابط بين المللي است. بهره برداري از اين فضا در گرو سامان دادن به تفکر سياست خارجي است.
3. هند
هند به عنوان يک بازيگر نوظهور در عرصه بين المللي از ويژگي هايي برخوردار است که آن را از سايرين متمايز مي سازد. اين کشور در فاصله اي به نسبت کوتاه از يک کشور مستعمره که با مبارزات پيگير توانست به استقلال خود دست يابد، به قدرتي جهاني تبديل شد. وينستون چرچيل، نخست وزير انگليس خروج نيروهاي بريتانيايي از هند را « پرواز شرم آور »(4) خواند و « استانلي ولپرت »(5)، محقق آمريکايي هند در کتاب « خروج شرم آور: سالهاي آخرين امپراتوري انگليس در هند » نشان مي دهد که هند چه روزهاي سختي را پشت سر گذاشت تا به استقلال خود دست يافت، و انگليس را وادار به خروج از اين سرزمين نمود. ولي اکنون شرايط هند با گذشته بسيار متفاوت است. اين کشور به عنوان قدرتي در عرصه بين المللي برآمده است به گونه اي که « مير کامدار »(6) در کتاب خود با عنوان « هند: چگونه در حال رشدترين دمکراسي در حال تغيير آمريکا و جهان مي باشد؟ » که به تازگي منتشر نموده است، هند را نه هند يک الگوي موفق، بلکه مدلي براي تمام کشورهاي بازمانده از توسعه، براي پيشرفت و ترقي معرفي مي کند.فاصله آنچه هند پس از استقلال بود و آنچه که امروز تصور رايج درباره هند مطرح مي گردد، اين سؤال را بر مي انگيزد که داستان برآمدن جهاني هند چگونه است؟ در پاسخ بايد گفت، واقعيتي انکار ناپذير است که هند با ترکيبي از سياستهاي اقتصادي و خارجي، به تدريج از گردونه کشورهاي صنعتي در حال توسعه خارج گرديده و به موقعيتي خاص دست يافته است. طي پانزده سال گذشته اين کشور، پروسه اي از اصلاحات اقتصادي را پشت سر گذاشته و به رونق اقتصادي نسبي دست يافته است. حفظ نرخ رشد سالانه اقتصادي 6 درصد براي سالهاي طولاني و افزايش نرخ سرمايه گذاري به 8 درصد سبب نوعي برتري براي اين کشور در ميان کشورهاي جنوب آسيا شده است. صادرات هند در حال افزايش و بخش خدمات و نرم افزار هند جايگاه جهاني يافته اند. بر اثر سياستهاي اقتصادي کلان که سالها پيش توسط « مان موهان سينگ »، وزير اقتصاد پيشين طراحي و به اجرا گذاشته شد، بنا به برخي از تخمين ها، اين کشور توانسته بيش از چهار صد ميليون نفر از شهروندان خود را از زير خط فقر خارج کند.
اما موفقيت هند تنها به حوزه اقتصاد محدود نمي گردد، همان گونه که « راجا موهان »(7) پژوهشگر هندي روابط بين الملل در مقاله خود با عنوان « هند و تعادل قوا » که در شماره ژوئيه و اوت 2006 ( 1385) مجله امور خارجي منتشر گشته، مي نويسد، هند در کنار سياست اصلاح اقتصادي، در دوران پس از جنگ سرد، سياست خارجي منسجمي را شکل داده که به مرور سبب افزايش قدرت، نفوذ و اعتبار اين کشور در محيط هاي پيراموني و در سطح جهان شده است. از نگاه اين تحليل گر مسائل بين المللي، امضاي قرارداد اتمي هند و آمريکا، در سال 2005 (1384) اوج شناسايي قدرت جهاني هند توسط ايالات متحده قلمداد مي گردد.
آنچه از مجموعه رفتارهاي اين کشور بر مي آيد اين است که هند تلاش مي کند، توان نهفته اي را که سياست داخلي اين کشور در کنار رشد اقتصادي مداوم و نفوذ و اعتبار سياست خارجي به وجود آورده در عرصه بين المللي مورد استفاده قرار دهد و به آرامي به عنوان قدرت جهاني شناخته شود. اين تلاش و تکاپو به اشکال گوناگون خود را به نمايش گذارده به گونه اي که اکنون رفتار دولت هند نشانه روشني از آن است که اين کشور ادعاي شناخته شدن به عنوان قدرتي فراتر از منطقه جنوب آسيا را داشته و موقعيتي جهاني را طلب مي کند. اين ادعا با تکيه بر عناصري همچون دمکراسي اين کشور و موفقيت هاي اقتصادي آن تقويت شده و برخي از استراتژيست هاي اين کشور را وا داشته تا آشکارا هند را شايسته عضويت در باشگاه قدرت جهاني بدانند.
اما در کنار اين چشم انداز از موفقيت هاي اقتصادي و غير اقتصادي هند، برخي از تحقيقات بي طرف پژوهشگران هندي و غير هندي نشان مي دهد که اين کشور همچنان با چالشهاي فراوان و دامنه داري دست و پنجه نرم مي کند که بيشتر آنها ناشي از تحولات داخلي اين کشور است. برآمدن جهاني قدرت هند، بر قدرت يابي شهرنشين ها و طبقه متوسط اين کشور تکيه دارد. با اين وجود هند را فقط طبقات متوسط شهرنشين تشکيل نمي دهند. اين کشور داراي بيش از 600 هزار روستاست که همچنان نزديک به يک چهارم جمعيت هند، يعني بيش از دويست و پنجاه ميليون نفر زير خط فقر زندگي مي کنند و شکافهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي ميان نقاط مختلف و حتي در مراکز عمده تجاري و صنعتي اين کشور گسترده مي باشد. « اشتوش وارشني »(8) - استاد آمريکايي هندي تبار دانشگاه ميشيگان - اين شکافها را در آثار متعدد خود به تفسير کشيده و آنها را چالشي براي دمکراسي هند مي داند. اين مشکلات پايدار و چالشهاي مستمر تاريخ و جامعه هند مي باشد.
به رغم همه ي اين شکافها و چالشها، هند در سياست جهاني وارد گردونه توليد قدرت و ثروت جهاني شده و شيوه منحصر به فردي را در تعامل با سيستم بين المللي در پيش گرفته است و از چالشهاي خود نيز آگاه است. شايد به همين سبب باشد که بتوان گفت، برآمدن و مطرح شدن هند در عرصه مناسبات جهاني واقعيتي انکارناپذير است. اما اينکه هند آن چنان موفق قلمداد مي گردد که مي تواند به عنوان تنها مدل براي ساير کشورهاي در حال توسعه باشد، نيز خالي از اغراق نيست. هر چه هست برآمدن قدرت جهاني هند در خور تعمق و دقت براي دست اندرکاران امور سياست خارجي و روابط بين الملل است.
4. برزيل
يکي از پديده هاي قابل توجه در تغييرات جهاني، تحول است که در جابجايي منابع قدرت و ثروت در حال رخ دادن است. در اين زمينه بي ترديد برزيل يکي از قدرتهاي در حال مطرح شدن در عرصه بين الملل است. برآمدن برزيلي به عنوان قدرتي نو، ديگر واقعيتي است که نمي توان آن را انکار کرد. شاخصهاي اين قدرت يابي جهاني برزيل را مي توان در حضور اين کشور در جمع بيست اقتصاد برتر جهاني برزيل را مي توان در حضور اين کشور در جمع بيست اقتصاد برتر جهان و همچنين نقشي که در گزارش معروف « جهان در سال 2025 » براي اين کشور در جهان چند قطبي شده آينده در نظر گرفته شده، مي توان يافت.به هر صورت آنچه روشن است، اين است که کشور برزيل، در دو دهه اخير، به دليل رشد اقتصادي، بدل به بازيگري جدي در عرصه روابط بين الملل شده و از اين روست که احساس مي کنند، بايد جايگاه بهتري در اين عرصه به آنها تعلق گيرد. اين کشور داراي پيشرفته ترين بخش صنعتي در آمريکاي لاتين بوده و صنعت بيش از يک سوم توليد ناخالص داخلي اين کشور را به خود اختصاص داده است. در مقايسه با بيشتر کشورهاي در حال توسعه، برزيل سابقه طولاني تري در زمينه توسعه صنعتي دارد. اين کشور، به رغم مشکلات عميق اجتماعي، نظير توزيع بسيار ناعادلانه درآمد و وجود تبعيض نژادي، دستاوردهاي چشمگيري در زمينه توسعه صنعتي و فناورانه داشته است.
در بررسي اين کشور بايد در نظر داشت که برزيل از جهت شاخصهاي ذاتي قدرت ظرفيتهاي فوق العاده اي را از نظر سرزميني، جمعيت، موقعيت ژئوپليتيکي، منابع انساني و طبيعي داراست. اما آنچه در برآمدن قدرت جهاني برزيل نقش مهم و اساسي را ايفا کرده، تبديل ظرفيت هاي بالقوه به توان واقعي بر اثر اتخاذ سياستهاي کلان اقتصادي در حوزه داخلي و سياست خارجي مناسب در حوزه بين المللي است. برزيل براي دهه ها با مشکل بي ثباتي سياسي روبرو بود و نخبگان و نخبگان سياسي آن کشور توانستند اولين پايه رشد و توسعه اقتصادي، يعني ثبات سياسي را از طريق پروسه هاي دمکراتيک در سطح اين کشور پهناور برقرار کنند و هم زمان به اقتصادي دست يافتند که در آن صادرات، ثبات مالي، سرمايه گذاري داخلي و خارجي، کشف منابع جديد نفتي، تورم با نرخ پايين، تقاضاي فزاينده مصرف در کنار توجه به اقشار کم درآمد و در اختيار قرار دادن کمکهاي مالي به آنها، شاخصهاي اصلي آن به شمار مي آمد. در عرصه بين المللي نيز برزيل مواضع خود را به عنوان يک کشور در حال توسعه پيوسته حفظ کرده و در برخي از مسائل کليدي اقتصادي - سياسي بين المللي، از سخنگويان اصلي و حتي نماينده جدي کشورهاي در حال توسعه است.
مواضع اقتصادي و سياسي برزيل در برخي از زمينه ها همچون مالکيت معنوي، نه فقط در جهت توسعه اقتصادي، روشن است، بلکه شايد روشن ترين موضع را در ميان کشورهاي در حال توسعه دارد. برزيل در نهادهاي گوناگون سازمان ملل متحد و به صورت عمده در سازمان جهاني مالکيت معنوي با يکسان سازي هنجارهاي بين المللي در زمينه مالکيت معنوي که خواست کشورهاي غربي است، مخالفت ورزيده و اردوگاه کشورهاي در حال توسعه را در اين نبرد بسيار ظريف و حساس اقتصادي و ديپلماتيک هدايت مي کند. آنچه در مورد رفتار برزيل واجد اهميت است، مخالفت با نظامهاي بين المللي در عين آشنايي کامل با آنها و استفاده از مکانيزمهاي دروني در بيان مخالفت و بهره برداري از ظرفيتهاي موجود بين المللي براي توسعه اقتصادي است. چارچوب سياست خارجي اين کشور به گونه اي تدوين شده است که اين کشور بتواند با حمايت قاطع از اجراي قوانين به نفع کشورهاي در حال توسعه، نقش بين المللي مهمي را ايفا نمايد. اما در کنار آن، اين کشور نمي خواهد در ائتلاف با کشورهاي ضعيف محدود شود. البته در تلاش است تا خود را واسطه اجتناب ناپذير ميان کشورهاي ضعيف و قوي معرفي نمايد.
برزيل سرمايه گذاري عمده اي روي ديپلماسي خود کرده و همزمان با تحولات اقتصادي و سياسي داخلي، در تلاش است تا در عرصه بين المللي تصويري مثبت از خود به نمايش گذارد. در دوران رياست جمهوري داسيلوا، برزيل با استفاده از سياستهاي اجتماعي، احترام به دمکراسي و حقوق بشر، چشم پوشي از سلاحهاي هسته اي، رهيافت منطقه اي چند جانبه گرا، مشارکت فعالانه در عمليات صلح باني و مشارکت در ميانجيگري هاي منطقه اي توانسته تا به ميزان بسياري نفوذ بين المللي خود را افزايش دهد. هدف ديپلماسي برزيل تقويت جايگاه منطقه اي و جهاني اين کشور به منظور کسب کرسي دائم در شوراي امنيت سازمان ملل است؛ هر چند که چنين تلاشي تاکنون نتيجه قابل توجهي را در پي نداشته است.
به هر جهت نتيجه تمامي تلاشهايي که تا به حال بدانها اشاره شد، واقعي نمودن ظرفيتها و برآمدن قدرت منطقه اي و بين المللي برزيل است. در عرصه منطقه اي اين کشور رابطه اي متعادل و متوازن با تمامي کشورهاي آمريکاي لاتين از راديکال ترين تا دست راستي ترين آنها برقرار کرده، به گونه اي که هيچ حرکت منطقه اي در آمريکاي لاتين بدون درنظر گرفتن نقش برزيل امکان پذير نيست. در سطح جهاني نيز به تدريج برزيل در تمامي وقايع امنيتي، اقتصادي و سياسي جايگاه ويژه يافته است. « خوان دوانيس »(9) در مقاله خود با عنوان « لحظه بزرگ برزيل: يک غول آمريکاي لاتين پيدا مي شود » بي ترديد پيامد بيداري اقتصادي - سياسي مطرح شدن برزيل در معادلات بين المللي را ادعا و تلاش براي دستيابي به عضويت دايم در شوراي امنيت، پيوند دهنده اقتصاد آمريکاي لاتين با اقتصاد جهاني، حفظ هويت هاي ملي و جهان سومي در لحظه مقبوليت فراگير در چهار گوشه جهان مي داند. البته طي چنين مسيري همواره با چالش هاي عمده اي همراه است اما مهم ترين موضوعي که آينده برزيل را در سياست جهان شکل مي دهد، توان تبديل ظرفيت هاي بالقوه به ظرفيتهاي واقعي و تبديل چالشها به فرصتهاست.
کنشگران غير دولتي
يکي از پديده هايي که در جهان سياست بين الملل معاصر توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده، افزايش و رشد کم سابقه سازمانهاي غير دولتي (10) در عرصه هاي مختلف در دو دهه گذشته مي باشد. در مورد دلايل اين ظهور و رشد و انگيزه هاي آن سازمانها بحثهاي مختلفي شده که گاه در تقابل با يکديگر قرار دارند. به عبارت ديگر به دليل تعدد حوزه هايي که سازمانهاي غير دولتي در آنها درگير مي باشند، نظرات يکدست و روشني در مورد آنها وجود ندارد ولي هر چه هست، رشد آنها پديده اي چشمگير در جهان معاصر است. اين رشد به گونه اي است که دانشگاه هاروارد، مرکزي با عنوان « مرکز مطالعه سازمانهاي غير دولتي» راه اندازي کرده که به بررسي نقش و تأثير آنها در جهان امروز بپردازد. اما گروهي بر اين عقيده اند که در مورد نقش اين سازمانها، تا آن ميزان بزرگنمايي شده که عده اي آنها را مهم تر از بازيگران اصلي در عرصه روابط بين الملل، يعني دولتها، دانسته و سخن از پايان عصر بازيگري دولتها در مقابل اين بازيگران جديد را به ميان آوردند.نگاه به واقعيت هاي بين المللي کنوني نشان مي دهد که به رغم شکست هايي که به ويژه پس از جنگ سرد، در سيستم بين المللي به وجود آمد، همچنان نظام وستفاليايي مبتني بر دولت - ملت گرايي، بن مايه اصلي بازيگري در سياست بين المللي است. به عبارت ديگر دولتها هنوز عمده ترين بازيگران هستند، هر چند که بازيگري آنها با چالشهايي روبروست، ولي عناصر قدرت سازي چون « سرزمين »، « حاکميت » و « تسلط انحصاري و مشروع بر ابزار خشونت » در اختيار دولت هاست. با وجود اين نمي توان همچون گذشته با نظريات رئاليستي صرف، دولتها را تنها بازيگران سياست بين الملل پنداشت، اما مي توان گفت که آنها عمده ترين اين بازيگران اند و نمي توان بازيگران ديگر را هم سطح و همطراز آنها به لحاظ ماهيت قدرت و تأثيرگذاري قلمداد کرد.
در عين حال نمي توان از اين واقعيت غفلت داشت که مناسبات بين المللي به گونه اي تغيير يافته که فضاي جديدي را براي ديگر بازيگران از جمله براي سازمانهاي غير دولتي به وجود آورده است. آن گونه که « شاميا احمد »(11) و « ديويد پاتر »(12) در کتاب خود با عنوان « سازمانهاي غير دولتي در سياست بين الملل »- که در سال 2006 ( 1385) منتشر گشت - مي نويسند: يکي از برجسته ترين ابعاد مربوط به مطالعه سازمانهاي غير دولتي در روابط بين الملل همين « باز شدن فضا » براي آنهاست. اين فضا بدين معني است که سازمانهاي غير دولتي، ميدان عملي براي بازيگري يافته اند و با توجه به ساختارهاي ارتباطي و سياسي که در دو دهه گذشته جامعه بين المللي را دگرگون ساخته، بازيگران غير دولتي فرصتي براي فعاليت و تأثيرگذاري يافته اند و نمي توان حضور و اثر آنها را ناديده گرفت.
ماهيت بازيگري سازمانهاي غير دولتي ارتباط مستقيمي با ماهيت و ساختار آنها دارد. برخي از سازمانهاي غير دولتي، به رغم ادعاي غير دولتي بودن، در شبکه اي از وابستگي به دولتها قرار دارند؛ برخي ديگر نيز به رغم گستره فعاليت خود در سطح جهان، به صورت عمده در راستاي سياست برخي از دولتهاي غربي عمل مي کنند و گروهي به معناي واقعي کلمه غير دولتي هستند و برخي ترکيبي و عناصري از ارتباط با دولتها و استقلال از آنها را در خود دارند. همچنين برخي، سازمانهايي بسيار کم عضو و گروهي به واقع سازمانهايي جهاني به شمار مي روند. اما هر چه هستند، جداي از نام و توان آنها، مجموعه اي ويژه از موضوعات وجود دارد که به صورت گسترده مي توان وجوه مختلف بازيگري اين بازيگران را ديد. برجسته ترين اين حوزه ها عبارتند از توسعه اقتصادي - اجتماعي، کمک رساني، توليد اطلاعات، آگاهي و گزارشهاي اثرگذار، شکل دادن به دستور کار بين المللي. (13) در تمام حوزه هاي ياد شده سازمانهاي غير دولتي به صورت عمده با توليد فکر و ايده و رصد کردن موضوعات خاص، در واقع به ديگران مي گويند که چگونه فکر کنند. اين همان شکل دادن به دستور کار بين المللي و اثرگذاري محتوايي است.
اکسفام (14)، از عمده ترين سازمانهاي کمک رساني غير دولتي است که در سال 1942 براي کمک رساندن به مردم گرسنه يونان که بر اثر محاصره آن کشور توسط متفقين به غذا احتياج داشتند توسط چند نفر از اساتيد دانشگاه اکسفورد راه اندازي شد. در ابتدا سازماني محدود بود با اين وجود اکنون در بروکسل، ژنو، نيويورک و چند شهر ديگر دفاتر فعالي دارد که نه فقط در امور کمک رساني انسان دوستانه درگيرند، بلکه در شکل دهي به هنجارها و چارچوبهاي حقوقي بين المللي در زمينه کمک رساني انسان دوستانه در اجلاسهاي بين المللي، نقش فعالي دارند و يکي از ايده سازان عمده در اين راستا به شمار مي آيند. در حوزه ديگر، اقدامي که با کار « محمد يونس » در سال 1971 ( 1350 ) در بنگلادش در قالب سازمانهاي غير دولتي با دادن وام به افراد بي بضاعت و بدون توان گذاشتن ضمانت شروع شد، نه فقط زندگي مردم فقير بنگلادش را دگرگون ساخت، بلکه ايده راه اندازي وام براي افراد بي بضاعت، تبديل به جرياني در ميان اقتصاددانان جهان شد. و در نهايت جايزه نوبل در سال 2006 ( 1385) به بنيانگذار يک سازمان غير دولتي اختصاص يافت.
در مجموع مي توان گفت، فراواني سازمانهاي غير دولتي در جهان امروز به پيچيدگي تبادلات انساني افزوده ولي آن سازمانها، در عرصه بازيگري جايگزيني براي دولتها نيستند. اما فعاليت هاي متمرکز و ايده ساز آنها، به بسياري از هنجارهاي بين المللي شکل مي دهد و نمي توان آنها را در عرصه مناسبات بين المللي و سياست خارجي ناديده گرفت يا حاشيه اي پنداشت.
پينوشتها:
1. Jorge Gastaneda.
2. Morton Abramowitz.
3. Henri Barkey.
4. Shamefull Flight.
5. Stanley Wolpert.
6. Mira Kamdar.
7. Raja Mohan.
8. Ashutosh Varsheney.
9. Juan de Onis.
10. NGO
11. Shamima Ahmed.
12. David M. Potter.
13. Agenda Setting.
14. Oxfam
سجادپور، سيد محمد کاظم، (1391)، سياست خارجي و دنياي پرتلاطم، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول.
/ج