7 روحيه ي ليز و دنيا زده

هنگامي که بينوايان رنج ديده از شب فقر و ذلت، به سپيده دم ثروت و صبحگاه عزت ها و اعتبارها مي رسند، برق ثروت چشم هاشان را مي گيرد و دل هاشان را مي بندد. همراه ثروت و اعتبار، خوشحالي در آن ها موج مي زند... و
دوشنبه، 24 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
7 روحيه ي ليز و دنيا زده
7 روحيه ي ليز و دنيا زده

 

نويسنده: علي صفايي حائري ( عين -صاد )




 

7 روحيه ي ليز و دنيا زده

هنگامي که بينوايان رنج ديده از شب فقر و ذلت، به سپيده دم ثروت و صبحگاه عزت ها و اعتبارها مي رسند، برق ثروت چشم هاشان را مي گيرد و دل هاشان را مي بندد. همراه ثروت و اعتبار، خوشحالي در آن ها موج مي زند... و حرکت هاي تند و سريع و حتي پايکوبي در آن ها نمودار مي شود و حالت دنيا زدگي و ليزي به آن ها دست مي دهد.
اين ها مغرور نيستند ؛ که خود باخته اند... و از دست رفته اند. اين ها حرفي را نمي شنوند... و بحث هاي جدي را نمي توانند تحمل کنند. هر چه آن ها را به خويشتن نزديک کند و آن ها را از لحظه بيرون بياورد، آن ها را رنج مي دهد و مي رماند. اين ها فراري از خويشتن هستند و زنداني لحظه هاي ثروت و عزت.

عامل ها

1 بچه هايي که توقع و اميد چيزي را نداشته اند و ناگهان پيش از انتظار خويش سوغاتي گرفته اند و محبوبي را بدست آورده اند، چنان شلوغ مي کنند و چنان جست و خيز بر مي دارند و خوشحال مي شوند که در اين
حال هيچ نمي فهمند و جز لحظه را نمي بينند و درس ها و چوب ها و فرداي مدرسه را هم از ياد مي برند...
آن ها که کم مي خواسته اند و پر يافته اند و زياد بدست آورده اند و ظرفيت دارايي شان را ندارند، اين ها به تعبير قرآن « فرح » مي شوند... و پايکوب قبر خويش. 227
اين ها هيچ حرفي را نمي شنوند و جز نمايش دادن کاري ندارند و با زينت هاشان بيرون مي آيند تا چشم ها را به خويش ببندند و دل ها را از حسرت سرشار کنند.
2 اين بي ظرفيتي و پر يافتن، هنگامي که با اعجاب چشم ها و بزرگداشت ديگران همراه مي شود خطرناک تر مي گردد و اين حالت فرار و ليزي و دنيا زدگي را به اوج مي رساند و خود باختگي و سر به هوايي را شديدتر مي سازد.
3 انساني که از گذشته ي خود بريده و از آينده چشم پوشيده و خود را زنداني لحظه ها و مدفون دارايي ها گردانده، اين چشم پوشي از گذشته و آينده و از حرکت ها و تحول ها و اين چشم دوختن به حال و به لحظه، او را فريب مي دهند و او را گول مي زنند و او را سر به هوا مي نمايند و تکبر و تبختر و ليزي و دنيا زدگي او را آب مي دهند و بارور مي کنند. 228
اين کم خواستن و پر يافتن و بيش از ظرفيت در چشم ها بزرگ شدن و احترام ديدن و در لحظه ها ماندن، اين ليزي و دنيا زدگي را مي سازد و گوش ها را کر مي کند و انسان را ليز و فراري بار مي آورد و در کنار کري فراري، جاي مي دهد.

طرز برخورد

يک: اين روحيه ها، همانند بچه هاي شلوغ و بي آرام، تاب شنيدن مستمر و مستقيم را ندارند. خود ما وقتي کوچک تر بوديم، هر چه نصيحتمان مي کردند مي خنديديم ؛ مخصوصا اگر چند نفر بوديم، به يکديگر نگاه مي کرديم و طرف را دست مي انداختيم، يا فرار مي کرديم و مي رفتيم و جست و خيز مي نموديم... ولي هنگامي که شب ها پدرم ما را
رم مي داد و در آن فضاي سماور و چاي، داستان ها را شروع مي کرد، ما آهسته آهسته مي آمديم و کاملا گوش مي داديم و بهره مي برديم...
و تا امروز هم از همان داستان ها و درس هاي غير مستقيم بهره مي گيريم.
غرور يک دسته و ليزي و سر به هوايي دسته ي ديگر، آن ها را از شنيدن مستقيم و خطاب رو به رو مي رماند ؛ اما هنگامي که براي در بگويي، ديوارها هم گوش مي شوند و هنگامي که داستان بگويي و از
ناخود آگاهشان شروع کني، سخت متأثر مي گردند و آهسته آهسته نزديک مي آيند و مي شنوند.
دو: آن ها که در برابر بحث هاي جدي تاب نمي آورند و بحث هاي مستمر را نمي خواهند، مي توان در همان اول برخورد و در همان سلام عليک و حال و احوال پرسي، کارشان را کرد و راهشان انداخت.
يکي از خويشان نزديک من، پس از سختي ها و فرارها و دربدري ها و حتي به گداخانه افتادن ها و گريزها و پيشکار و دربان اين و آن شدن ها، تحصيلاتش را ادامه داد و مدرک هايي گرفت و با بدبختي، خانه، ماشين و برو بيايي براي خودش دست و پا کرد و در چشم ها جايي گرفت و نمونه اي شد از خود ساختگي و استقلال و در عين حال انباري شد از
ليزي و نمايش و خود باختگي.
و اين پيداست که هنگام ترکيب اين چند حالت استقلال و ليزي و شيطنت و خود باختگي، چه معجون نيرومندي بدست مي آيد.
او از هيچ کس نمي شنيد و حتي از بزرگان قومش سخني نمي پذيرفت و به آن ها اهانت مي کرد و در بحث هاي جدي ناگهان بلند مي شد و ژست مي گرفت و يا به بازيگري و سؤال ها، چه غذايي را دوست داري ؟ يا اين فرش ها چطور هستند ؟ و آيا مي خواهي فيلم ببيني، مي پرداخت و دم بحث را مي بريد و حرف ها را مسخ مي کرد و با زدگي سر مي خورد و فرار
مي کرد و سپس طرف را غافلگير مي نمود و يک جمله مي انداخت و در مي رفت و آن هم با لبخندي پر از شيطنت و با تواضعي سرشار از غرور و نخوت.
تا اين که من و او پس از يک درگيري، با هم دوست شديم. خاصيت آن
درگيري همين بود که فهميد من برايش سبزي هم پاک نمي کنم و اگر برخوردي هست، کاملا به خاطر مسائل ديگري است. خاصيت آن درگيري همين بود که من را با او در سطح مساوي و يا برتر از او قرار داد.
من فيلم هاي او را مي شناختم و بازي هايش را مي دانستم و اين من بودم که دم بحث هايش را مي بريدم و ميان حرفش مي پريدم و دستش مي انداختم. آن حربه اي که سرهايي را بريده بود، اکنون سر خودش را مي گرفت و منتظر بود که من بحث را شروع کنم و نمي کردم ؛ و هنگامي که بحث را شروع مي کرد، دستش مي انداختم ؛ و همين که بي حال مي شد و غافلگير مي شد، در يک جمله زمينش مي زدم. با تواضع و شکسته نفسي و با تعريف و تمجيد از او، بيشتر حالش را مي گرفتم.
يک روز از راه رسيد. حالش را پرسيدم. با موهاي بلندش صورتش را به من نزديک کرد و با حالتي پر از بازي و شيطنت گفت: اي زنده ام. زنده ام. و رفت.
من ساکت شدم. هيچ نگفتم. چند قدمي نرفته ايستاد، نگاهم کرد و گفت: تو چطوري ؟ نگاهش کردم و گفتم: پس تو زنده اي ؟
گفت: مثل اين که زنده هستم. پرسيدم: حتماً زنده اي ؟ تخفيف داد که شايد زنده باشم...
آرام گفتم: پس براي من، مني که مرده ام يک فاتحه بخوان !
به من نزديک شد و اسمم را آورد که فلاني ! تو مرده اي ؟ با سر جوابش دادم که مرده ام. و دوباره پرسيد ؛ گفتم: من مرده ام. و آخر سر صورتش ديوار شد و پرسيد: فلاني ! تو مرده اي ؟ گفتم: اگر زنده بودم رشد مي کردم.چهل سالم سن او را گفتم يک جور نمي گذشت و عمرم تلاوت تکرار
نبود.و بلند شدم و تنهايش گذاشتم.
اين ها که غرور و شيطنت و فرارشان از بحث هاي مستمر، سنگر وپايگاهشان شده، بايد اين گونه ضربه بخورند و در اول برخورد و در کنار چند جمله و در يک موقعيت برتر، تمام نيازشان تأمين شود و حتي آمادگي براي برخوردها در نهادشان فراهم گردد.
اين تورهاي سرد و يخ را بايد گرم کرد و سپس به آن ها نان چسباند تا پخته و جالب تحويلش دهند.
سه: اين هايي که بي ظرفيتي و بزرگداشت ها، فرح و ليز و دنيا زده شان کرده است مي توانند در کنار ظرفيت هاي عظيم و روح هايي که تمام هستي يک گامشان است و دل هايي که تمام درياها در ميانشان يک قطره است، آن ها مي توانند در کنار اين ها درس بگيرند و حقارت خويش را بيابند.
اين قدرت روحي و اين استغنا، اين بي اعتنايي، داروي اين هايي است که تنگي ها و تنگدلي ها و بزرگداشت ها و تنگ چشمي ها بزرگشان کرده است و به پايکوبي وادارشان نموده است.
و بايد اين استغنا و عظمت، تنها گزافه و لاف نباشد. در حالي که چشمت به دارايي و شکوفه هاي زندگي آن هاست، چگونه مي تواني با زبانت بگويي: باب مگر آدم بيش از يک متر جا مي خواهد ؟ که اين گفتن ها بر حسادت تو و بر عظمت آن ها گواه مي شود.
کساني که دارايي اين ها را نمي بينند و بدون حرف، چشمشان به بزرگ تر از اين ها گير نمي کند و اسير نمي شود اين ها بدون حرف و سخن به اين روحيه ها درس مي دهند و آن ها را به بازيگري و بچه بازي خويش
آگاه مي سازند و به آن ها نشان مي دهند که شما همان بچه هاي سابق هستيد که امروز توپتان عوض شده و تا حد کره ي زمين رشد کرده است، بازي همان بازي است، بازيچه هايش عوض شده اند.
اين ها مي توانند به اين روحيه هاي ليز و دنيا زده نشان بدهند که چگونه بايد بر دنيا سوار شد و از آن کام گرفت و از لحظه ها غنيمت به چنگ آورد، که دنيا بد نيست، کم است بايد زيادش کرد و از آن بهره ها ستاند. 229
چهار: من دنيا زده هنگامي که مي يابم دنيا با من نبوده و با من نمي ماند، مي کوشم که از آن کام بستانم. 230
من هنگامي که مي يابم اين فرش گران قدر و گران قيمت من در گذشته بر روي دوش گوسفندها پراکنده بوده و در آينده هم پاره پاره مي شود و پالان دوزها را به کار مي آيد، من همراه اين ديد، تحول ها و حرکت ها را مي بينم و شتاب ها و از دست رفتن ها را حس مي کنم و عشق به دنيا، در من ترس فراق و جدايي را سبز مي کند و اين عشق و اين ترس، مرا به
بهره برداري مي کشانند و از اسارت دنيا و از فرار کردن از دنيا، جدا مي کنند
و مرا از گورستان لحظه هايم نجات مي دهند و به بازار بهره برداري مي آورند.
داستان آن هايي که ثروت ها را به دوش کشيدند و عاقبت فقط ثروتمند مردند و آن هايي که زنداني لحظه ها شدند و پوسيدند و آن ها که با بار ثروت ها به زير زمين رفتند و دهان گشاد خاک را پر کردند، اين داستان ها مي تواند اين روح هاي اسير و ليز را خاکمالي کند و رام کند و در جريان حرکت ها و شتاب ها آن ها را بيدار کند و به بهره برداري برساند. پيش از
اين که طعمه ي دنيا و کام دنيا شوند، از دنيا کام بستانند.
اين داستان ها و از لحظه بيرون آوردن ها و آن استغنا و وسعت روح و آن ضربه هاي تند و حساب شده و آن برخورد غير مستقيم، مي تواند اين روح هاي ليز را بدست بياورد و اگر بخواهند بارور کند.
منبع مقاله :
صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.