فراتر از دموکراسي

در سال 1993 ميخاييل گورباچف ضمن بيان برخي از محاسبات نادرست سال هاي اوليه ي اصلاح طلبي، تأکيد کرد که صحيح تر بود اگر او اصلاح را از کشاورزي، صنايع سبک و صنايع غذايي آغاز مي کرد ( يعني از چيزهايي که
چهارشنبه، 2 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فراتر از دموکراسي
 فراتر از دموکراسي

 

نويسنده: ولاديمير ويکتورويچ ساگرين
مترجم: عليرضا ولي پور، مهناز رهبري



 

در سال 1993 ميخاييل گورباچف ضمن بيان برخي از محاسبات نادرست سال هاي اوليه ي اصلاح طلبي، تأکيد کرد که صحيح تر بود اگر او اصلاح را از کشاورزي، صنايع سبک و صنايع غذايي آغاز مي کرد ( يعني از چيزهايي که بازدهي سريع و آشکاري را براي مردم در برداشت ). به طور دقيق بر اساس همين شيوه در سال هاي 1980، اصلاحات در چين با موفقيت پيش مي رفت و به نظر مي رسيد که بايد نمونه ي چيني توجه مقامات شوروي را به خود جلب کند. اگر اصلاحات اقتصادي در سال هاي 1986 - 1985، در اتحاد جماهير شوروي موفقيت آميز نبود، چرا نبايد تغييرات ارائه شده ي جديد اصلاح گرايانه در سال 1987 به طور دقيق بررسي و ارزيابي شود؟
نه در سال 1985 و نه در سال هاي بعدي، نمونه چيني در برنامه ها و محاسبات گورباچف و اطرافيان وي پذيرفته نشد. صرف نظر کردن از تجربه ي چين دلايلي داشت، اما مهمترين علتش اين بود که اختلاف سياسي بيست و پنج ساله و مقابله با چين، در عمل تابويي را سر راه الگو قرار دادن تجربيات همسايه ي شرقي ايجاد مي کرد. بر اساس تحليل ايدئولوژيکي از چين که در سال هاي 1970 - 1960 و در زمان زمامداري مائوتسه دون شکل گرفته و راه متمايزي را برگزيده بود، در سال هاي دهه ي 1980، در اتحاد جماهير شوروي هنوز بر آن باور بودند که در مقايسه با اتحاد شوروي، چين کشوري عقب افتاده از نظر اقتصادي بوده و از نظر سياسي شکننده تر است وتجربيات اين کشور در رابطه با روابط بازار و اقتصاد مختلط، تنها براي کشورهاي جهان سوم مفيد و سودمند محسوب مي شد. تمامي اين مسائل به فهميدن اين موضوع کمک مي کند که چرا گورباچف ضمن گسترش اصلاحات جدي و سياست اصلاح طلبانه ي خود در سال 1987، هيچ گونه تمايلي در رابطه با شيوه ي مدرنيزاسيون چين از خود ابراز نکرده و ارجحيت را به ايجاد ساختار نوين ايدئولوژيکي داد که حداقل از نظر شکل ظاهري، مشابه با الگوي « سوسياليسم فرد گراي ( انساني )» بود که زماني در چک و اسلواکي مطرح شده بود.
ايدئولوژي نوين و راهبرد اصلاحات براي اولين بار در جلسه ي عمومي کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي در ژانويه ي سال 1987، توسط گورباچف تشريح شد. سپس اين ايدئولوژي به طور متوالي طي يک سال ونيم گسترش يافت و نقطه ي اوج سياست اصلاح طلبانه ي نوين در نوزدهمين کنفرانس حزبي در تابستان سال 1988 ارائه شد.
و به دنبال آن پايان غير منتظره و کاملاً پيش بيني نشده اي براي گورباچف در سال هاي 1990 - 1989 رقم خورد. فرهنگ لغات سياسي مربوط به سياست جديد اصلاح طلبانه در مقايسه با گذشته دستخوش تغييرات جدي شده بود. واژه ي « تسريع » به تدريج منسوخ شد و نيز اگر به کار گرفته مي شد در معناي جديد بود؛ اکنون « سرعت بخشيدن » نه تنها تسريع توسعه ي اجتماعي - اقتصادي اتحاد جماهير شوروي را در بر مي گرفت، بلکه به معناي « اصلاح ساختار » کل نظام اجتماعي بود. اکنون ديگر مفاهيمي چون « دموکراتيزه کردن »، « سيستم اداري - مديريتي »، « سازوکار مهار »، « تغيير شکل سوسياليسم » از نظر بسامد کاربرد، با واژه هاي « اصلاح ساختار » و « آگاه سازي عموم » رقابت مي کردند. همچنين ايده ي اوليه ي سياست اصلاح طلبانه نيز در حال تغيير بود؛ اگر در گذشته تصور مي شد که سوسياليسم شوروي در پايه و بنيان خود سالم است و تنها نياز به « تسريع » در توسعه ي خود دارد، اکنون ديگر « احتمال مقصر نبودن » الگوي سوسياليستي شوروي از بين رفته بود و در آن نقايص داخلي و جدي آشکار شده بودند. از يک سو بايد اين نقايص را رفع کرد و همزمان نيز براي ايجاد الگوي جديد سوسياليسم تلاش کرد.
در ژانويه ي سال 1987، گورباچف به ناکامي در تلاش هاي اصلاح طلبانه سال هاي گذشته خود اعتراف کرد و دليل اصلي آن را در دگرگوني و درک نادرست از سوسياليسم و روش نامناسب تحقق آن طي دهه ي 1930 دانست. در اتحاد جماهير شوروي در نتيجه ي نگرش هاي « کلي » و « سطحي » متفاوت، برداشت هاي ساده لوحانه اي از روند شکل گيري سوسياليسم و رسيدن به کمونيست به وجود آمده بود.
گورباچف و اطرافيان وي، در صدد بودند به پرسش مهمي پاسخ دهند و آن اين که کدام سوسياليسم در شوروي تحريف شده است و « تغيير شکل داده است »، پاسخ واضح و روشني داشتند: « سوسياليسمي که لنين در صدد آن بود. » در همين جا بود که شعار بالدار ديگري براي مراحل نوين اصلاح طلبي باب شد: « بازگشت به لنين! ».
منطق اصلاح طلبانه ي نوين گورباچف چندان هم نو نبود. خروشف نيز در زمان خود تلاش کرده بود تا از آن استفاده کند. نام خروشف نه بر حسب تصادف، بلکه به صورت سفارشي در صفحات مطبوعات طرفدار اصلاحات درج شده و نيز در نشريه هايي که در خط مقدم « آگاه سازي » عموم قرار داشتند، دوباره ظاهر شد. در صفحات چنين نشرياتي، بسيار علاقه مندانه به معرفي چهره ي آ. آژوبي داماد خروشف و س. خروشف پسر او مي پرداختند که اين دو نفر به طور غير منتظره اي براي خودشان و نيز براي بسياري از مردم به « سرکارگران اصلاحات و نوسازي » بدل شدند.

در ادبيات حزبي و همچنين نوشته هاي تاريخي - حزبي ديدگاه نويني در مورد جلسه ي عمومي کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي در اکتبر سال 1964 به وجود آمد. نظريه ي جديد قائل به اين نبود که کميته ي مرکزي حزب کمونيست به حق به روش هاي ماجراجويانه و غير منطقي خروشف در سال 1964 پايان داد، بلکه آنچنان که معاون گورباچف که در امور عقيدتي تصديق و ابراز مي کرد، در جلسه ي عمومي کميته ي مرکزي حزب کمونيست در کنگره ي سراسري سال 1964، روند اصلاحات و مشي دموکراتيزه کردن حزب را مانع شده و قطع کرد ( اسميرنوف، گ.، ماهيت انقلابي پروسترويکا، پراودا، 13 مارس 1987 ). از خروشفي که با اطمينان، در سال هاي آخر زمامداري خود کشور را به سوي شکست اقتصادي هدايت کرده بود، نويسندگان و شاعران پيشگام و منتقد را به وحشت انداخت، پاسترناک را تعقيب کرد و و عده ي « خاکسپاري » آمريکا را مطرح کرده بود، حالا به عنوان الگوي سر آمد سوسياليسم آسمان گرا ياد مي شد.

گورباچف همانند خروشف قاطعانه استالينيسم را محکوم کرد، ضمن اينکه درستي ايده آل هاي سوسياليسم را اعلام و تلاش کرد تا اين ايده ها را در لنين بيابد. اما ميان خروشف و گورباچف در تعبير تغيير اشکال سوسياليسم و نيز درمورد درک ميراث لنين، تفاوت هاي اساسي وجود داشت. انتقاد خروشف در مورد « عقب نشيني » از سوسياليسم، با تحليل بروز کيش شخصيت ظهور کرد، چرا که تمامي مسئوليت در قبال نقض « قواعد لنين » را به عهده ي استالين مي گذاشت.
به همين دليل آيين فرد پرستي استالين موضوعي اصلي انتقاد به شمار مي رفت. گورباچف مسئوليت « تغيير شکل » سوسياليسم را بر عهده ي تمامي سيستم اداري - مديريتي قرار مي داد، که طي نيم سده شکل گرفته بود و شکل نهايي خود را در زمان برژنف به دست آورده بود. به همين دليل بر اساس ايده ي گورباچف بايد سازکارهاي اداري - مديريتي حکومت توسط اقتصاد، روابط اجتماعي و سياسي که در دوران خروشف بنيادي محسوب مي شدند و در تلاش براي بازيافت سوسياليسم شوروي در سال هاي 1986 - 1985، توسط خود گورباچف استفاده شده بودند، از بين مي رفتند. گورباچف مدعي ايجاد الگوي نوين سوسياليسم بود که از ديدگاه ظاهري بر تعبير و تفسير ميراث لنين استوار بود و در ماهيت باطني، شماي « سوسياليسم » با « نماي بشري » را توسعه مي بخشيد.
واژه ي « دموکراتيزه شدن » به عنوان کليدي براي درک الگوي نوين سوسياليسم به شمار مي رفت؛ به ويژه دموکراسي همه جانبه و فراگير به عنوان عبارت اصيل سيستم سوسياليستي نمونه و الگو اعلام شد. شعار اصلاح طلبانه ي جديد با نام « فراتر از دموکراسي » به معناي به کار گيري حاکميت مستقيم و بدون واسطه ي کارگران در مناسبات توليدي، توسعه ي اقتصادي، انتقال قدرت دولتي و خلاقيت قانوني بود.
در امر توليد مجتمع هاي توليدي که در عمل به عنوان مالکان و صاحبان دارايي اجتماعي محسوب مي شدند و امکانات واقعي براي در اختيار خود گرفتن سود را به دست آورده بودند، تبديل به نيروي تأثير گذار اصلي شده بودند. در چنين حالتي دموکراسي توليدي مبتني بر تفکر اصلاح طلبانه نوين، بازاري سوسياليستي را ايجاد مي کرد که در آن توليد کنندگان کالاهاي تعاوني به رقابت مي پرداختند. به همان ميزان بر اساس معيارهاي شوروي، تفکر دموکراتيزه شدن سيستم سياسي نيز تفکري راديکالي بود؛ در جلسه ي عمومي کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي در ژانويه ي 1987، گورباچف پيشنهاد انتخابات آلترناتيو نمايندگان و ديگر شخصيت هاي دولتي را در تمامي سطوح قدرت مطرح کرد که چنين انتخاباتي بر اساس رقابت دو يا چند رقيب براي هر سمت بود.
دموکراتيزه شدن همگاني تمامي عرصه هاي کنترل جامعه بر اساس راهبرد اصلاح طلبانه ي نوين بايد سيستم سابق مديريتي - اداري متمرکز را از بين برده، بحث و مناظره را در تمامي عرصه هاي زندگي ريشه دار کرده و سازوکارهاي طبيعي براي توسعه ي پر تحرک ديناميکي اجتماع را ايجاد مي کرد.
دبير کل و اطرافيان وي عقيده داشتند که راهبرد اصلاح طلبانه ي نوين هيچ معترض سياسي نداشته و نمي تواند داشته باشد، اما در حقيقت براي نخستين بار از زمان به قدرت رسيدن گورباچف، بخش اعظمي از دستگاه حزبي - دولتي و اقتصادي که با واژه ي معروف « بوروکرات ها » شناخته مي شدند، مورد انتقاد قرار گرفت. واژه ي « بوروکراسي » از مدت ها پيش در تمام جهان معمول و رايج بود با اين حال اين واژه، در علم جامعه شناسي جهاني به معناي قشر اداري راهبر و هدايتگر مطرح مي شود. از دوران م. وبر پديده ي بوروکراسي درخارج از شوروي به عنوان بخش مهم و جدا نشدني سيستم دولتي محسوب مي شد، اما در شوروي اين اصطلاح يعني بوروکراسي، آن بخش از دستگاه اداري قلمداد مي شد که سد راه تفکرات اصلاح طلبانه بود. گورباچف درعمل سعي مي کرد تمامي ناکامي هاي تلاش هاي اصلاح طلبانه ي خود را به عهده ي بوروکراسي بگذارد و معتقد بود به محض اينکه بوروکراسي از ميان برداشته شود، کار اصلاح به سرعت به پيش مي رود. « بدترين دشمن داخلي » عنوان مجموعه ي مقالاتي در باره ي بوروکراسي بود، که در سال 1987، توسط اي. بيستوژف - لادوي، جامعه شناس معروف به چاپ رسيد و به وضوح خط اصلي هجوم به مرحله ي نوين اصلاح طلبي را تعيين مي کرد ( بدترين دشمن داخلي، م. 1987).
در همان سال آ. بوتينکو، يکي از ايدئولوژيست هاي سياست تغيير ساختار و اصلاح عنوان کرد که « بوروکراسي نيروي اصلي رکود و عدم پيشرفت است » ( ماسکوفسکايا پراودا، 7 مه 1987 ). گ، پوپف اقتصاددان و مبتکر مفهوم « ستادهاي مديريتي - اداري دولتي، ويژگي بخش هاي ترکيبي بوروکراسي را بر شمرده و معتقد بود که بايد نفوذ و اقتدار مهار تا اصلاحات پيروز شود. اينها عبارت بودند از همه ي ارگان هاي اقتصادي و اداري که با دموکراتيزه شدن روند اصلاحات اقتصادي دچار از دست دادن مقام و نفوذ خود مي شدند و به همين دليل، سنگ اندازي مي کردند. در جايگاه دوم آن دسته از کارمنداني بودند که حضورشان در سيستم نوين همچنان حفظ شده بود، ولي قادر نبودند از شيوه ي مديريتي - اداري سابق دور شوند. سومين دسته آن گروه از کارگزاران حزب بودند که بر اهرم هاي کنترل اداري - مديريتي تسلط داشتند. بر اساس نتيجه گيري هاي پوپف اين نيروهاي بسيار قدرتمند بوروکرات، مي توانستند « به وسيله ي جنبش جمعي زحمتکشان که به اراده ي مقامات حزب متکي شده بودند » از بين برود ( پراودا، 21- 20 ژانويه 1987 ). چنين نتيجه گيري توسط پوپف نوعي هدف راهبردي را مطرح مي کرد که گورباچف ترجيح داد آن را در پشت پرده و لفافه فرمول بندي کند؛ اصلاحات را بايد به کمک روشنفکر و در رأس آنها دبير کل و نيز با فشار ملي « از پايين » به پيش برد. اتحاد اين دو که از نظر معيارهاي سنتي و رايج حزبي غير عادي و نامأنوس بود بايد در آن شرايط سوسياليسم را با دموکراسي متحد و يکپارچه مي کرد.
در استراتژي اصلاح طلبانه نوين آشکار فرض بر اين بود که بدون کار اساسي و سالم و دموکراتيزه شدن همه جانبه ي جامعه، اصلاحات اقتصادي راديکال به هيچ وجه پيش نمي روند. با گذشت زمان اين خط مشي کنار گذاشته شد و به جاي آن تبليغات، گسترش و تصويب اصول دموکراتيک در رأس قرار گرفتند. دقيقاً متناسب با چنين منطقي مرحله نويني از تغيير ساختار گسترش يافت. بي سبب نيست که اين مرحله در حقيقت دوران طلايي آگاه سازي عموم، جوشش پر تلاطم روزنامه ها و مجلات، جنجال کتاب ها و انتقاد همه جانبه و بي رحمانه « تغيير شکل سوسياليسم » در عرصه هاي اقتصاد، سياست و عرصه معنوي بود. همچنين بي علت نيست که در پيش پرده نوسازي و اصلاح، روشنفکراني وارد عمل شدند که در رديف نخست آنان روشنفکران علوم انساني و هنري، نويسندگان مقالات سياسي و اجتماعي، تاريخ دانان واقتصاددانان قرار داشتند که با شور و شوق در درک و بي اعتبار کردن نقايص سوسياليسم اداري - مديريتي که در طي 70 سال ايجاد شده بودند، به قلم زدن و ابراز عقيده پرداختند. رهبران اين عده موسوم به « دهه شصتي ها » بودند، يعني افرادي که وجدان و روح انتقادي ايشان توسط بيستمين کنگره حزب کمونيست شوروي بيدار شده بود، ولي ابتدا توسط خود شخص خروشف و سپس مقامات پس از وي به اميدهايشان خيانت شده بود. اکنون « دهه ي شصتي ها » آشکارا سعي داشتند به دليل شکست، انتقام بگيرند و انتقادها و تخريب هاي سيستم اداري - مديريتي را که سه دهه ي قبل آغاز شده بود، به پايان برسانند.
در جريان موج پاکسازي انتقادي در زمان « آگاه سازي عموم » و با فضاي باز سياسي، صداي تاريخ به نحو زيادي طنين انداز شد. آن دسته از مورخاني که داراي روحيه ي انتقادي بودند و قلم توانايي داشتند و نيز آن دسته از روزنامه نگارها و ژورناليست هايي که به تاريخ علاقه مند بودند، به سرعت در رديف افرادي قرار گرفتند که در ابتدا روزنامه ي « ماسکوفسکيه نووستي » و سپس ديگر نشريات، با افتخار آنها را « مهندسان ناظر اصلاحات و نوسازي » ناميدند. شعار جنگي و دلاورانه ي روزنامه نگاري تاريخي تحت اين عنوان قرار گرفت: « در تاريخ نبايد نقاط مبهم وجود داشته باشد! » منظور از « نقاط مبهم »، حقايق جعل شده و يا وقايعي بودند که به طور عمدي از مردم شوروي مخفي شده بودند و بدون آنها تاريخ حقيقي، غير ممکن بود.
در روزنامه نگاري تاريخي، در ابتدا موضوع استالين و طرفداران وي مطرح شد. در اين زمان، موضوع استالين به مراتب کامل تر و بي رحمانه تر از نيمه ي دوم سال هاي 1950 روشنگري ، آشکار شد. در شيوه ي انتقادي نوين، موضوع محدوديت مصوبه ي کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي مورخ 30 ژوئن 1956، با عنوان « در مورد غلبه بر آيين فردپرستي و پيامدهاي آن »، که به نحوي نقش استالين در سازمان دهي تبعيدهاي دسته جمعي نفي و سانسور شده بود بر ملا و افشا مي شد. اکنون ديگر نه تنها « نقش هدايت گر » استالين، بلکه مشارکت شخصي و مستقيم وي در تبعيدهاي دسته جمعي، کلکتيويزاسيون اجباري، سلب مالکيت کشاورزان و دهقانان متوسط، « افراط و زياده روي هاي » ماجراجويانه و جنايت آميز که « رهبر بزرگ »، به طرز وقيحانه اي آنها را به حساب افراد عادي حزب مي گذاشت، فاش و آشکار شده بود. تاريخ نگاري و حقايق مربوط به اعمال جنايت آميز افرادي مانند بريا، يژوف و ياگود کاملاً بر ملا و آشکار شد. افشاگري دوره ي استالين با شناسايي و اعاده ي حيثيت ده ها هزار قرباني بي گناه جديد رژيم همراه بود. فرايند اعاده ي حيثيت قربانيان عادي يا بر جسته ي دوره ي استالين، جنبه ي همگاني وملي پيدا کرده بود؛ سيل نامه هاي مردم شوروي که خويشاوندان دور و نزديک آنان يا آشنايانشان در دوران ده ساله ي حکومت استالين، تبعيد شده بودند يا مورد اتهام قرار گرفته بودند و جنبه ي ظلم و مظلوميت ملي پيدا کرده بود، به روزنامه ها، راديو و تلويزيون سرازير شد. با تلاش هاي د. يوراسف، که يکي از دانشجويان انستيتوي اسناد تاريخي بود، فهرستي شامل اسامي ده ها هزار نفر از افراد عادي که قرباني تبعيد شده بودند، به طورگسترده منتشر شد. فرايند حرکت « از پايين » به منظور احياي تمام حقايق مربوط به تبعيدها به طور مداوم به وسيله ي حرکت « از بالا » حمايت مي شد؛ در کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي، کميسيون ويژه اي در مورد اعاده ي حيثيت، به رياست دبير جديد امور ايدئولوژي حزب کمونيست، آ. ياکوولف، تشکيل شد.
پس از آن، حکايت اسطوره وار دوران خروشف در مورد اينکه مردم و اعضاي حزب در دوره ده ساله ي حکومت استالين در همه چيز به رهبر خود اعتماد داشتند و استالين و سوسياليسم را کمال مطلق مي دانستند، همانند افسانه اي از اعتبار ساقط شد. بيوگرافي ها وخاطرات روزانه ي منتشر شده ي افرادي چون ولاديمير ورنادسکي، مارتميان روتين و فئودور راسکولنيکوف گواهي بر اطاعت نکردن ده ها دادستان شرافتمند از رهبران حزب بود؛ کساني که بهاي واقعي ايدئولوژي و عملکرد دوره ي استالين را پرداخته بودند. در مقايسه با دوران خروشف، اعاده ي حيثت سياسي آن دسته از شخصيت هاي حزب که در سال هاي 1930 و 1960 و نيز بعد از آن، به آنان بر چسب « چپي »، «راستي »، « منحرف » يا « سازشکار » زده بودند، آغاز شد و ديدگاه ها و عملکرد آنان در نقد تاريخي و سياسي - اجتماعي دوره ي استالين مورد توجه قرار گرفت. به ويژه اعاده ي حيثيت سياسي ن. بوخارين، در تعبير روزنامه نويسي و تاريخ نويسي جديد به عنوان نهاد دموکراسي - سوسياليستي دوره ي استالين در سال هاي 1930 - 1920 محسوب شد. س. کوئن، کارشناسي آمريکايي متخصص در مسائل شوروي و مسائل سوسيال - دموکراسي و نويسنده ي بيوگرافي بوخارين که به زبان روسي نيز ترجمه شده است، يکي از افراد محبوب در رسانه هاي جمعي شوروي و پيشگويي کننده ي دور نماي تغيير ساختار و نوسازي دموکراتيک در اتحاد جماهير شوروي شد.
اين مسئله که آيا حق انتخاب و جايگزيني تاريخي سيستم اداري - مديريتي در اتحاد جماهير شوروي وجود داشته يا توسعه ي سوسياليسم شوروي امکان پذير است يا خير، به شدت توسط مطبوعات سياسي - اجتماعي اصلاح شده مورد بحث و بررسي قرار مي گرفت. عده اي از مقاله نويسان با پيروي از اي. کليامکين که مقاله اي شفاف با عنوان « کدام خيابان به حرم منتهي مي شود؟ » ( کليامکين، اي. کدام خيابان به حرم منتهي مي شود؟، نشريه ي نووي مير، 1987، شماره 11 ) نوشته بود، اعتقاد داشتند که سوسياليسم سرباز خانه اي در روسيه از نظر تاريخي قانونمند و گريز ناپذير بوده است، اما در مقابل، بسياري از روزنامه نگاران همچون يو. لواده معتقد بودند که « هميشه حق انتخابي براي زنده ماندن يا نابود شدن وجود دارد و به روش هاي مختلف مي توان زنده ماند. » اين افراد آماده بودند تا زير اظهار نظر افرادي مانند اي. ددکوف و اُ. لاتسيس را امضا کنند که عقيده داشتند: « در صورت موافقت با اجتناب ناپذيري حتمي آيين فرد پرستي، وقت آن رسيده که توجيه شود و مورد تأييد عقلاني قرار گيرد » ( ليتراتورنايا گازتا، 26 اکتبر 1988 ؛ پراودا، 31 ژوئيه 1988 ). « دهه ي شصتي ها » قادر به درک گذشته و شيفته ي خوش بيني تاريخي بودند و اعتقاد داشتند، « بخت استقرار نظام سوسياليسم دموکراتيک در کشور هميشه بوده و هيچ گونه جبر تاريخي در مورد غلبه ي سوسياليسم سربازخانه اي براي کشور وجود نداشته است. »
در واقع واپس گرايي مشابه تاريخي در حد کاملي به راهبرد اصلاح شده و توجيه شده براي استقرار سوسياليسم با چهره اي انساني در اتحاد جماهير شوروي پاسخ مي داد.
اما اين ايده، شک و ترديدهاي بيشتري را ايجاد کرد، به اين دليل که هم شواهد مربوط به سرکوب هاي خشن به همراه ناهمفکري در مورد دوران استالين افزايش مي يافت و هم اين شواهد دوران خروشف، برژنف، آندروپوف و چرنينکو را نيز در بر مي گرفت. در آن صورت اميدهاي واقعي براي استقرار سوسياليسم دموکراتيک در اتحاد جماهير شوروي با چه چيزهايي مي توانستند مرتبط باشند؟ افسوس، همان طور که نشريات سياسي اجتماعي اصلاح شده نتيجه گيري کردند، اين اميدها چندان زياد نبودند و در عمل تمامي آنها با ايدئولوژي و عملکرد سياسي پايه گذار حکومت شوروي يعني لنين مرتبط بودند. به اين ترتيب نويسندگان مقالات سياسي - اجتماعي اصلاح گرا، با اصرار و پافشاري بيشتري، جست و جويي را براي يافتن الگوي سوسياليسم دموکراتيکي در سياست لنينيسم آغاز کردند.
اظهارات لنين که در آنها نشاني از بوروکراسي مورد ملامت قرار گرفته بود، ناگسستني بودن سوسياليسم و دموکراسي و ارزيابي هاي صريح و بي پرده از عملکرد استالين، بارها و بارها چاپ و منتشرشد. نظريه ي لنين در مورد سياست اقتصادي نوين و همين طور اقدامات عملي براي اجرايي کردن اين نظريه، در اوايل سال هاي 1920، محبوبيت ويژه اي پيدا کرد. سياست هاي اقتصادي نوين ايدئولوژي دوران نپ (1)، به عنوان الگو و مظهر اصلاحات گورباچف مطرح شد. از سوي ديگر افرادي چون م. شاتروفِ، درام نويس معروف، ي. ياکوولفِ، روزنامه نگار و ر. مدوديف، نويسنده جايگاه هاي ويژه اي را در تريبون آگاه سازي عموم به دست آورده بودند، در حالي که در گذشته ي نه چندان دور يعني در دوران برژنف، در رديف ناهمفکران دگرانديش به حساب مي آمدند. اينها کساني بودند که خود را مدافع « لنينيسم محض » معرفي مي کردند و اين چنين بود که آيين و خط مشي سياست لنين از حمايت و پشتيباني بيشتري برخوردار شد.
اما سخت ترين مدافع سياست لنين، گورباچف بود. در بيانات متعددي که از ميان آنها بيانه ي مربوط به بزرگداشت هفتادمين سال انقلاب اکتبر چشمگيرتر بود، دبير کل اذعان کرد که تمامي « تغيير اشکال سوسياليسم » از لنينيسم تخطي و به آن توهين کردند و اعلام کرد که آرمان هاي اصلاح و نوسازي را تنها بايد در وجود لنين يافت. در ماه مه سال 1987، در مصاحبه با خبرنگار روزنامه ي کمونيستي ايتاليايي « اونيتا » گورباچف اين تصور را رد کرد که در اتحاد جماهير شوروي « قصد داشتند به نوع دموکراسي که در غرب وجود دارد نزديک شوند » و تأکيد کرد که اصلاح و نوسازي، « ماهيت اوليه ي اصول لنيني مربوط به دموکراسي سوسياليستي شوروي » را گسترش مي دهد. خبرنگار پس از شنيدن نظر گورباچف، مبني بر اينکه « دموکراتيزه شدن ارزش جداگانه و مستقلي دارد »، با لحني مستدل و محق پرسيد: « آيا به نظر شما شباهت ويژه اي ميان عقيده ي شما و نظريه ي انريکو برلينگوئر در مورد دموکراسي به عنوان « ارزش عمومي » وجود دارد؟ ».
دبير کل، سر سختانه برخورد و برداشت از نزاکت و صريح وي را رد و اذعان کرد که اصل نوسازي و اصلاح شده ي دموکراسي به « و. ي. لنين بر مي گردد » ( پراودا، 20 مه 1987 ).
نظريه ي گورباچف در مورد دموکراتيزه شدن به تدريج در تضاد با توسعه ي فرايند آگاه سازي عموم قرار گرفت، زيرا اين فرايند نيرو و اينرسي شخصي پيدا کرده بود و به نحو تنگاتنگي در حواشي دموکراتيسم سوسياليستي قرار گرفته بود. مجلات ادبي و سياسي - اجتماعي مانند مجلات « نووي مير »، « زناميا »، « آکتيابر »، « دروژبا نارودف » و « آگونيوک » در اين باره نقش مهمي را ايفا کردند. افرادي چون س. زاليگين، گ. باکلانوف، و. کوروتيچ که اسامي آنان چندي بعد در تمام کشور رواج يافت. عهده دار اين مجلات بودند. تيراژ « اين مجلات قطور » 3 تا 4 برابر افزايش يافت که با تيراژ بسياري از روزنامه ها رقابت مي کرد. در حدود دو الي سه سال اين مجلات خوانندگان را به صراحت با همه ي آثار نويسندگاني که پيشتر ممنوع القلم بودند. از جمله آثار « ضد سوسياليستي » م. بولگاکوف، ب. پاسترناک، و. ناباکوف و و. گروسمن آشنا کردند. مطالب ايشان در نشريات منتشر شده در همان آغاز کار در مرکز توجه رسانه هاي گروهي قرار مي گرفت، پيرامون آثار اين نويسندگان در مجلات ياد شده شديدترين مباحثات صورت مي گرفت و اين آثار، نه تنها در ادبيات، بلکه در آگاهي اجتماعي عمومي نيز وارد شدند.
در اين مجلات آثاري جايگاه مرکزي و ويژه اي را يافتند که به انتقاد از پيامدهاي هلاکت بار پيروي از دوره ي استالينيسم و سيستم مديريتي - اداري آن در رابطه با اقتصاد علم و روان مردم مي پرداختند. از ميان اين آثار، « لباس هاي سفيد » يو. دودينتسف، « گاو وحشي » د. گرانين، « بچه هاي آربات » آ. ريباکوف و « ابر طلايي شب را بيتوته کرد » آ. پريستافکين بيشترين شهرت را کسب کردند. اين آثار که به استعداد هنري و موقعيت مدني اشاره داشتند، بسيار به گسترش برخورد منفي نسبت به سوسياليسم سرباز خانه اي در جامعه کمک مي کردند، اما هيچ يک از آنها از چار چوب ايدئولوژي اصلاح شده، خارج نمي شدند. مسئله ديگر چاپ رمان ها و داستان هايي بود که پيشتر، به نحو بسيار سختگيرانه اي ممنوع شده بودند يا حتي سخني از آن ها به ميان نمي آمد و نويسندگان روسي اين مقالات و داستان ها به وسيله ي سيستم موجود از بين رفته بودند، يا اينکه مهاجرت کرده بودند. چنين آثاري مانند « قلب سگي » م. بولگاکوف، « گود خاکبرداري » آ. پلاتونوف، « ما » ل. زامياتين و البته رمان هاي آ. سولژنيتسين به وضوح بر اين ايده پافشاري مي کردند که سوسياليسم شوروي از همان ابتداي پايه و اساس براي مردم هلاکت بار بود. رمان هاي تند و سازش ناپذير و. گروسمن به نام « زندگي و سرنوشت » و « همه چيز جريان دارد » اهميت ويژه اي داشتند که در آنها آشکارا و حتي با حس مبارزه طلبي، هيچ تفاوتي ميان لنين و استالين، کمونيسم و فاشيسم و نيز ميان بازداشتگاه هاي آلمان و روسيه قائل نبودند.
همه ي اين آثار اولين ضربه ي حساس را به ايدئولوژي اصلاحات وارد کرده و در ميان انبوه خوانندگان شک و ترديد نسبت به « قدرت بالقوه سوسياليسم »، امکانات دموکراتيسم شوروي و « لنينيسم تصفيه شده » ايجاد کرد.

به اين ترتيب در سال هاي 1988 - 1987، سيلاب آگاه سازي همگان در ميان سوسياليسم دموکراتيک نيز نفوذ کرد. نظريه ي سوسياليسم دموکراتيک به نحو قاطعي از حق تابعيت در اتحاد جماهير شوروي برخوردار شد. ضمن آنکه مصرانه رويه ي خشن استاليني - برژنفي قبلي را از ميدان به در کرد. آ. ياکوولوف که بسياري او را ايدئولوژيست اصلي و حتي « معمار حقيقي اصلاحات و نوسازي » مي ناميدند، نقش مهمي را در توسعه ي نوع روسي سوسياليسم دموکراتيک ايفا کرد. آ. ياکوولوف کارمند حزبي حرفه اي بود که در زمان برژنف به پست هاي حزبي عالي رتبه دست يافت، ولي در سال هاي 1970 مورد بي مهري قرار گرفت. و از مقام مدير بخش تبليغات کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي بر کنار شد و به عنوان سفير اتحاد جماهير شوروي در کانادا تغيير سمت يافت و به کانادا فرستاده شد. پس از به قدرت رسيدن گورباچف، آ. ياکوولوف به مسکو بازگشت و در ابتدا به عنوان مدير مؤسسه ي اقتصاد جهاني و روابط بين الملل شروع به کار کرد و سپس از سال 1987، به عنوان دبير ايدئولوژيک کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي به فعاليت پرداخت. به زودي مشخص شد که آ. ياکوولوف نقش رهبري فرايند آگاه سازي همگان را ايفا مي کند. درکميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي، جلسات و ملاقات هاي منظم مديران کل مجلات علمي، ادبي و سياسي - اجتماعي و مسئولان رسانه هاي جمعي به رهبري وي برگزار مي شد. با عهده داري رياست ايدئولوژيکي توسط وي، نشريات « آگونيوک » و « ماسکوفسکيه نووستي » و نيز ديگر مجلات حزب که فرايند آگاه سازي همگان را هدايت مي کردند، به مراتب شجاعانه تر و راديکال تر به چاپ مقالات تند و افشاگرايانه پرداختند. مقالات تئوريکي و سياسي - اجتماعي خود شخص آ. ياکوولف، حاوي مضامين ميهن پرستانه نظريه ي سوسياليسم دموکراتيک بود که توسط هم انديشان سوسيال - دموکرات و کمونيسم اروپايي وي در غرب رواج يافته بود.

آ. ياکوولف بر ايده ي تنوع و تساوي حقوق الگوهاي مختلف سوسياليسم پافشاري مي کرد، ضمن اينکه ادعاهاي انحصاري مارکسيسم - لنينيسم را مورد ترديد قرار داد و معتقد بر اين بود که تنها خود عملکرد به صورت معيار قابليت حياتي الگوي سوسياليستي به کار برده مي شود. بر خلاف دکترين رسمي برژنف با عنوان « سوسياليسم توسعه يافته »، آ. ياکوولف بر اين عقيده بود که سوسياليسم جهاني از جمله سوسياليسم شوروي در آن ايام با کودکي و نوجواني خود و به طور متوالي با « بيماري هاي دوران کودکي » و عيوب خود وداع مي کند.
آ. ياکوولف ضمن پافشاري بر اولويت ارزش هاي کلي بشري براي سوسياليست ها و از ميان آنها بر اهميت ويژه ي موازين اخلاقي به موازات با دموکراسي تأکيد مي کرد. او در يکي از مقالات خود با عنوان « اصلاحات و موازين اخلاقي » تأکيد کرد که معيارهاي اخلاقي « امروزه اهميتي سياسي » پيدا کرده اند و اين معيارها بايد هنگام ارزيابي همه ي افراد از جمله رؤساي دولتي، حزبي و اقتصادي بدون استثنا، به عنوان معيارهاي اساسي و اصلي در نظر گرفته شوند ( ساوتسکايا کولتورا، 21 ژوئن 1987 ). دبير جديد کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي، ضمن تلاش براي از بين بردن تعصبات دگماتيک نظام سوسياليستي شوروي، خود را به عنوان مدافع سر سخت به کارگيري روابط پولي، بازار ، اجاره و تعاوني و در مجموع همه ي آنچه بيانگر ماهيت اصلاحات اقتصادي راديکالي بود، مطرح کرد.
تبليغات اصلاحات اقتصادي راديکالي براي طرفداران نظريه ي نوين سوسياليسم از اهميت ويژه اي برخوردار بود، اين نظريه هم در ميان رسانه هاي جمعي و هم در بين مجلات ادبي، به سرعت جايگاهي مرکزي را اشغال کرد. مقالات شفاف و رساي اقتصادي در روزنامه ها و مجلات معروف، نام نويسندگاني چون و. سليونين، آ. استرليانوف و آ. نويکين و نيز نام دانشمندان حرفه اي از جمله پ. بونيچ، گ. پوپف، ن. شمليوف، اُ. بوگامولوف و ل. آبالکين را در تمام کشور مشهور و معروف مي کردند. بيشتر حاميان بازار به عنوان اکثريت بنيادي به اختلاف ميان « سوسياليسم اداري » و « سوسياليسم انتفاعي نوين » اعتراف کردند. سوسياليسم انتفاعي بايد بر سه سازوکار استوار باشد - خود کفايي تأمين اعتبار، خود جبراني و خود گرداني همه ي مؤسسات. بر اساس نظريه ي نوين بايد در ميان مؤسسات خدماتي و اقتصادي رقابت به جاي مسابقه سوسياليستي قبلي حاکم شود. تعيين بها بايد با استفاده از سازوکارهاي بازار تعيين مي شد و محيط بازار به عنوان تنظيم کننده سودآوري، سود وحقوق عمل مي کرد. خود مؤسسات بايد به خريداري مواد خام، فروش محصولات و سرمايه گذاري ها اقدام مي کردند. از ديدگاه نظري حتي ورشکستگي مؤسسات زيان آور و بيکاري ممکن بود، اما اين احتمالات با بيانات خوش بينانه در مورد اينکه ورشکستگي ها به وسيله ي انتقال مؤسسات به سمت توليد محصولات سود آور پيشگيري خواهند شد و بيکاري نيز از راه ايجاد مکان هاي کار در عرصه هاي نوين ا قتصادي رفع خواهد شد، همراه بودند.
بر پايه ي نوعي سوسياليسم انتفاعي، امور اقتصادي نخست به مسائل سرمايه داري مربوط مي شد، ولي روح تکميلي بايد جنبه ي اجتماعي و سوسياليستي پيدا کند.
جنبه ي سوسياليستي اصلاحات اقتصادي راديکال چنين استدلال مي شد که گروه کارگران چون بر اساس حقوق مصوبات شاخص هاي انتفاعي، انتخابات اداري و حل مسائل سوسياليستي عمل مي کرد، مالکان حقيقي موسسات و واحدها اقتصادي خواهند بود.
تنها تعداد انگشت شماري از ميان اقتصاددانان بازاري به امکان اتحاد بازار با سوسياليسم بدبينانه برخورد کردند. يکي از اولين اين افراد ل. پياشوا بود که در سال 1987، در مجله ي « دنياي نوين »، با نام مستعار ل. پاپکووا بدبيني خود را اظهار داشت. او چنين گفت: « سوسياليسم که عقيده عميق و ريشه دار من است از نظر ماهيت و نيز اهداف مؤسسان آن با بازار سازگار نيست » ( پاپکووا، ل. ، نووي مير، 1987، شماره 5، ص 239 )... بيانات مشابه از سوي افکار عمومي چندان جدي تلقي نشدند، افکار عمومي به امکان ايجاد رقابت بازار بر اساس روابط سوسياليستي اصلاح شده در باره ي مالکيت خصوصي ايمان داشتند. اين اعتقاد در رابطه با اصلاح اقتصادي اصلي که بر اساس نظريه ي سوسياليسم انتفاعي انجام مي شد، نيز شکل گرفت. اين اعتقاد در قانون مربوط به مؤسسات دولتي ( قانون ادغام ) که در ژوئن سال 1987 تصويب شد و در يکم ژانويه ي سال 1988 به اجرا در آمد، عينيت يافت.
قانون دوباره امتيازات ويژه اي را در بين وزارتخانه ها و مؤسسات برقرار کرد، ضمن اينکه به مؤسسات امتياز خود کفايي بزرگ اقتصادي و ايجاد محيط رقابت را واگذار کرد. نقش ارگان هاي اصلي برنامه ريزي عبارت بود از تهيه ي ارقام کنترل کننده ي توسعه ي اقتصادي و تعيين ميزان سفارش دولت که بر آورد مي شد سهم آن به طور مرتب درحال کاهش است ( در سال 1988 اين سهم به طور متوسط در سطح 85 درصد پيش بيني شده بود ). محصولاتي که بيش از سفارش دولت توليد مي شدند، مي توانستند با قيمت آزاد در هر بازاري که براي واحدها و مؤسسات سودمند بود، به فروش برسند. افزون بر آن مؤسسات و واحدها اين حق را دريافت مي کردند که در تعيين کارگران و کارکنان خود، تعيين حقوق و دستمزد و انتخاب شرکاي اقتصادي « دستشان باز » باشد. از سوي ديگر مجمع کارکنان از حق انتخاب مديران برخوردار مي شدند. به اين ترتيب نوعي از سوسياليسم ايجاد مي شد، که در مواردي مشابه با « سوسياليسم خود گردان » در يوگسلاوي بود.
تصور مي شد که اين قانون در سال 1988، در 50 درصد واحدها و مؤسسات صنعتي و در سال بعد از آن، در 50 درصد بقيه ي واحدها گسترش خواهد يافت.
اما در سال 1988، مشخص شد که اين قانون به شدت در جا زده است و در سال بعد از آن روشن شد که اين قانون به شکست انجاميده است. چندين دليل براي شکست آن وجود داشت. يکي از دلايل اين بود که واحدها و مؤسسات با فقدان کامل زير بنايي که با اطمينان به آنان کم و بيش امکان « شناي آزاد » را مي داد، برخورد کردند. در کشور هيچ سازمان ميانجي گر و نيز بورس مواد خام که سازوکارهاي خريد مواد خام و فروش محصولات را سر و سامان مي دادند، وجود نداشت. در چنين شرايطي اغلب مقامات ترجيح مي دادند خطر نکنند و بر عکس حداکثر سفارش دولتي را که متضمين تأمين متمرکز مواد خام و فروش محصولات آماده بود دريافت کنند. اما به دليل تفکرات کليشه اي سوسياليستي توسط مقامات مديريتي، دولت ونيز کارگران، مناسبات بازار به کار گرفته نشدند. در آستانه ي به اجرا در آمدن اين قانون مشخص بود که در کشور بيش از 30 درصد مؤسسات زبان آور وجود دارند و افزون بر آن 25 درصد مؤسسات و واحدها سود بسيار کمي به دست مي آورند و اين مسئله همه ي اين مؤسسات را به شرايط انتقال به حالت خود کفايي تأمين اعتبار و قطع کمک هزينه ي دولتي در هنگام ورشکستگي دچار مي کرد. شرايط و امکان ورشکستگي مؤسسات، در بيست و سومين بند قانون مربوط به واحدها و مؤسسات پيش بيني شده بود، اما اين بند به اجرا در نيامده بود. تلاش هاي لابي هاي ارگان هاي حزبي - اقتصادي، وزارتخانه ها و همين طور فعاليت اتحاديه هاي صنفي و مجمع کارکنان، حتي متزلزل ترين مؤسسات را « در بن بست » قرار دادند. حتي حق مربوط به کاهش تعداد کارگران نيز تحقق نيافت، زيرا دور نماي بروز بيکاري به گونه اي قاطعانه هم توسط مجمع کارکنان و هم توسط جامعه در مجموع محکوم شده بود. افکار عمومي دور نماي افزايش قيمت ها را به عنوان پيامد آزادي اقتصادي مؤسسات و واحدها نپذيرفت ( کوک (2)، ال. جي. ، تضاد اجتماعي برژنف و اصلاحات گورباچف، مطالعات شوروي، 1992، شماره 1، صص 56- 37 ). يکي از دلايل شکست اصلاحات « خود خواهي جمعي » و واضح مجمع کارکنان و مؤسسات بود. آنان از حقوق واگذار شده ي خود به منظور افزايش حقوق، کاهش توليد تنوع کالاهاي ارزان قيمت و افزايش توليد کالاهاي گران قيمت استفاده مي کردند. در نتيجه، کسري توليد کالاهاي مناسب و ارزان براي مردم هر چه بيشتر شدت يافت. قانون مربوط به مؤسسات دولتي نيز همانند اصلاحات اقتصادي پيشين، نتايجي را که خلاف انتطار بود به همراه آورد.
گورباچف و طرفداران وي همانند قبل کوشيدند ناکامي هاي اقتصادي را با فعاليت ايدئولوژيکي و اصلاحات سياسي جبران کنند.
در عرصه ي ايدئولوژيکي تجديد نظر تدريجي از مواضع ليبرال - دموکراتيکي افراطي مارکسيستي شوروي به وقوع مي پيوست. نظريه ي ارزش هاي کلي بشري به عنوان سکوي تئوريکي تجديد نظر قرار گرفت. ضمن اينکه همين ديدگاه ها در سال هاي 1988 - 1987، دستخوش تغييرات جدي شده بود. پيش از آن، گورباچف و اطرافيان وي با مفهوم ارزش هاي کلي بشري در مي يافتند که چه چيز بشريت را در برابر تهديدهاي جهاني متحد مي کرد. براي مثال ضرورت جلوگيري از جنگ يا فاجعه هاي اقتصادي يکي از موارد اتحاد بشريت در برابر تهديدها بود. اما پس از آن برخي از اصول سياسي و اقتصادي که ريشه در تمدن غرب داشتند و توسعه ي تمدن غرب را در مقايسه با تمدن ديگر مناطق تأمين مي کردند، به عنوان ارزش هاي کلي بشري مطرح شدند. در ابتدا مناسبات کالا - بازار رقابت اقتصادي و همچنين مالکيت فردي - کاري و مالکيت سهامي در ترکيب اين ارزش ها قرار گرفتند. تعبيرات نوين ک. مارکس (3) که پيشتر غير ممکن بود، گسترش يافت. براي مثال و. مدوديف، دبير کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي که همانند آ. ياکوولف پاسخگوي مسائل ايدئولوژيکي بود، اعتقاد داشت که مارکس « به صراحت اجتماعي شدن سوسياليستي توليد را همانند احياي مالکيت فردي و ليکن بر پايه هاي به طور کامل جديدي تعبير مي کند. » و اينکه بر اساس نظريه مارکس « در شکل سهامي نظام سرمايه داري ... مالکيت خصوصي خودش به وسيله ي خودش مهار مي شود » (پراودا، 3 اکتبر 1988 ).
در سال 1988 برخي از اصول بنيادي سياسي ليبرال - دموکرات وارد ايدئولوژي اصلاحات شده بود. تغيير و تحولات راديکالي را که حدود يک سال در دکترين سياسي اصلاحات صورت گرفته بود، مي توان در نمونه ي تغيير ديدگاه هاي ف. بورلاتسکي تشريح کرد که از جمله ايدئولوژيست هاي مطرح و مشهور و « گورباچفي » در مورد مسائل سياسي بود. اودر سال 1987، در مقاله اي با عنوان « دموکراسي را بياموزيم »، بار ديگر ديوار عبور ناپذيري ميان بورژوا دموکراسي و سوسيال دموکراسي قائل شد ( پراودا، 18 ژوئيه 1987 )، و به طور دقيق پس از يک سال در دوره ي نوزدهمين کنفرانس حزبي از اصولي به عنوان ارزش هاي کلي بشري تمجيد کرد که پيشتر به دموکراسي بورژوازي مربوط بودند از جمله تفکيک قدرت، پارلمانتارليسم، دولت قانوني، حقوق طبيعي و مسلم مدني و سياسي انسان ( ف. بورلاتسکي، درباره سيستم پارلمان شوروي، ليتراتورنايا گازتا، 15 ژوئن 1988 ). چنين ويژگي هاي ارتجاعي و بازگشت به عقب، فضاي سال 1988 را به خوبي نشان مي دهد و بيانگر چگونگي ايجاد زمينه ي لازم براي طرح دکترين نوين دموکراسي سياسي و تجسم عيني و عملي در تصميم هاي نوزدهمين کنفرانس حزبي سراسري شوروي است.
کنفرانسي که در اواخر ژوئن برگزار شد، توجه همگان را در کشور برانگيخت. در هيچ يک از مجامع حزبي سابق، چنان مذاکرات گرم و پر حرارتي وجود نداشت و تصميم هاي سياسي راديکالي نيز اتخاذ نمي شد. نمايندگان بسياري با دنبال کردن سنت موجود، در سخنراني هاي خود بر روي مسائل اقتصادي متمرکز مي شدند، در حالي که گورباچف به هدايت جريان و روند کنفرانس مي پرداخت. ضمن آنکه سرسختانه بر اين نکته پافشاري مي کرد که مسائل سياسي، مسائل مهم و اصلي اند و اينکه بدون حل مسائل سياسي، اصلاحات اقتصادي محکوم به شکست اند. او تجربه ي اصلاحات اقتصادي سابق در اتحاد جماهير شوروي را مستمسک قرار مي داد که توسط فرماندهي - اداري، محافظه کاري دستگاه حزبي و بوروکراتيسم کارمندان دولت زخمي و ناتوان، راه به جايي نبرده بود. بنابراين، گورباچف اصرار داشت که همه ي اين سازوکار بايد به صورت راديکال دموکراتيزه شود.
کنفرانس با پيروزي دبيرکل و طرفداران او به پايان رسيد. خود شخص گورباچف به دليل تصميم هاي گرفته شده در کنفرانس که شور و اشتياقي همگاني را در کشور ايجاد کرده بود، به قله ي شهرت و تأثير سياسي رسيد. انتظارات عامه ي مردم که موجب تشکيل کنفرانس حزبي شده بود، نااميدي و دلسردي از ناکامي هاي اقتصادي سران جديد شوروي را کاهش مي داد. به نظر مي رسيد قطعنامه هاي کنفرانس که ضربه اي جديد به توتاليتاريسم شوروي وارد کرد، پايه و اساس مورد اطميناني را به منظور راه اندازي سازوکارهاي دموکراتيک در اقتصاد ايجاد کند.
در مجموع شش قطعنامه به تصويب رسيد که عبارتند از: 1- روند اجراي تصميم هاي کنگره ي بيست و هفتم حزب کمونيست شوروي؛ 2 - مسائل مربوط به تعميق اصلاحات؛ 3- دموکراتيزه شدن جامعه ي شوروي و اصلاح سيستم سياسي؛ 4- مبارزه با بوروکراسي؛ 5- مناسبات بين المللي؛ 6- برخي اقدامات تعويق ناپذير در زمينه ي تحقق عملي اصلاح سيستم سياسي کشور.
در سخنراني گورباچف در کنفرانس و در راه حل هاي وي بر جلب ميليون ها شهروند شوروي براي اداره ي کشور و نيز بر ايجاد سازوکارهاي متناسب با همين منظور تأکيد شده بود. براي نخستين بار ايجاد جامعه مدني يا شهروند اجتماعي در اتحاد جماهير شوروي، به عنوان يک اصل که از زمان مارکس هم به عنوان پايه و اساس انحصاري نظم جهاني بورژوازي در ايدئولوژي کمونيستي بررسي شده بود، مطرح و اعلام شد. در سخنراني گورباچف، خود مفهوم « جامعه ي مدني » به کار برده نشد، اما تعريف کوتاه، روشن، واضح و جامعي به اين شرح از آن داده شد، مانند عبارت هايي چون: سازوکارهاي « شکل گيري آزادانه و ابراز علايق واراده همه ي طبقات وگروه هاي اجتماعي »، همچنين سيستم « تنظيم اتوماتيک وخودگرداني جامعه ».
در اينجا مفهوم « دولت قانوني » که به معني برتري بي قيد و شرط قوانين بود و نه برتري دولت و کارکنان در تنظيم روابط متقابل در جامعه، به صراحت به کار گرفته شد و يکي از مشهورترين مفاهيم در کنفرانس به شمار آمد. تفکر مربوط به ضرورت حذف نظارت هاي حزبي بر هدايت اقتصادي، سلب سازوکار دولتي از اين ارگان ها واختصاص اين وظايف منحصراً به شوراها ايجاد شد. خود شوراها يکي ديگر از راه حل هايي بود که مغاير با وصاياي مارکس و لنين تلقي مي شد و به معني تسلط موازين « بورژوازي » بود، اما تصميم اين بود که شوراها آنها را مطابق با قوانين پارلمانتاريسم تغيير دهند.
تصميم هاي کنفرانس در مورد اصلاحات فدراليسم شوروي، به ويژه سياست مرکز گرايي ( اونيتاريسم ) روش متحد دولت مرکزي ومناسبات بين المللي، راديکال و دور از انتظار بودند. در قطعنامه ها تأکيد شده بود که « قبل از هر چيز صحبت در مورد توسعه حقوق جمهوري هاي متحده و تشکيلات خودمختار از طريق تعيين صلاحيت اتحاد جماهير شوروي و جمهوري هاي شوروي، عدم تمرکز، انتقال قدرت به کارگزاران در صف » است.
همچنين اصلاحات دقيق و مشخص سيستم سياسي که در نزديک ترين زمان قابل اجرا تشخيص داده شده بود، تأييد و تصويب شدند. پيشنهاد شده بود کنگره ي نمايندگان ملي اتحاد جماهير شوروي و ارگان عالي قانون گذاري کشور متشکل از 2250 عضو تشکيل شود. در ضمن دو سوم اعضاي کنگره بايد از ميان افراد کانديدا در مقابل رقبا، يعني رقابت حداقل 2 کانديدا انتخاب شوند و همين طور يک سوم نمايندگان نيز با انتخاب توسط سازمان هاي اجتماعي انتخاب شوند. کنگره که به طور متناوب براي تعيين سياست قانون گذاري و تصويب قوانين عالي تشکيل مي شد، از بطن خود شوراي عالي را تشکيل داد، که مي بايست بر پايه و مبنايي دائمي فعاليت کرده و پارلمان شوروي تلقي شود.
تصميمات کنفرانس تأثير عظيمي بر سيستم دولتي - سياسي شوروي گذاشت و در نهايت امر تمام روند تاريخ شوروي را وارونه کرد. آيا گورباچف تمامي نتايج و پيامدهاي احتمالي و ممکن مربوط به تصميمات نوزدهمين کنفرانس حزبي را درک مي کرد؟ همان طور که اتفاقات بعدي نشان داد جواب اين پرسش بي هيچ قيد و شرطي منفي است. طرح راهبردي دبير کل متشکل از آن بود که تصميمات کنفرانس حزبي به بر کنار کردن محافظه کاران، از بين بردن سيستم مديريتي - اداري حزبي و متحد کردن مردم در حول خط مشي اصلاح طلبانه و روشنفکرانه ي رهبري حزب کمونيست شوروي منجر شود.
او به اين مسئله نمي انديشيد که مردم مي توانند از انتخابات رقابتي به منظور « مجازات واپس گراها، بوروکرات ها و حتي خود دستگاه حزبي حزب کمونيست شوروي در مجموع استفاده کنند و نمي توانست تصور کند که آزادي هاي حقيقي سياسي ضربه ي محکمي بر « وحدت ايده اي - سياسي » جامعه ي شوروي وارد مي آورند و براي امپراتوري شوروي به نحو مرگ آوري خطرناک هستند. اما چه کسي در ژوييه ي سال 1988 پيش بيني مي کرد تصميمات دموکراتيک نوزدهمين کنفرانس سراسري حزب شوروي مي توانست تهديد مهلکي براي خود حزب کمونيست شوروي و اتحاد جماهير شوروي باشد؟ مواضع گورباچف در آن دوران استوار و ثابت به نظر مي رسيد، او بدون تلاش خاص و به نحو بي سابقه اي، هر گونه تهديد و خطري را براي سياست اصلاح طلبانه ي خود، هم از « چپ » و هم از « راست » خنثي و بي اثر مي کرد.
خطر و تهديد واقعي « از چپ »، براي اولين بار در پاييز سال 1987 بروز کرد، هنگامي که بوريس يلتسين، دبير اول کميته ي شهري حزب کمونيست شوروي، با لحن شديد و تندي از سياست اصلاح طلبانه انتقاد کرد. يلتسين اعلام کرد که روند کند فرآيندهاي اصلاحات و نوسازي و حکمفرمايي دامنه دار حاکميت محافظه کاران در رهبري حزب، او را راضي نمي کند و به نشانه ي اعتراض استعفا داد. گورباچف بر حرکت دبير حزب در مسکو حمله ي متقابلي را که بر سنن کلاسيک سياسي استوار بود، طرح ريزي کرد. در جلسه ي عمومي کميته ي شهري مسکو انتقاد متمرکز شديدي از طرف افرادي که تنزل مقام يافته بودند و يا توسط يلتسين از کرسي قدرت محروم شده بودند، بر ضد يلتسين ترتيب يافت. در پايان جلسه، يلتسين را به عنوان کسي که از پشت سر چاقو به حزب زده توصيف کردند. پس از اين برخورد شديد، يلتسين به هراس افتاد و اعتراف کرد که سخنان وي « مبالغه آميز » و « مغرورانه » بوده است ( پراودا، 11 نوامبر 1987). اما نه تنها در آن زمان افراد حزب، بلکه روشنفکران دموکراتيک نيز يلتسين را محکوم کردند و يکي از مناديان مشهور و معروف روشنفکري دموکراتيک به نام گ. پوپف، مرض سخت و شديدي را براي بيماري سياسي دبير حزب در مسکو تشخيص داد، که چنين عنوان شد: « پيشاهنگ محافظه کار مطلق العنان ». گ. پوپف چنين توضيح داد: مطلق العنان به اين علت که به اعتقاد يلتسين شخصيت هاي اصلي مورد نظر در اصلاحات، مردم نبودند، بلکه رهبران و سران بودند »، پيشاهنگ به اين علت که يلتسين تلاش مي کرد با « يک يا دو پرش » به اهداف اصلاحات دست يابد و محافظه کاري به اين دليل که « صرفنظر از اقدامات بلند پروازانه و پيشتازانه وي پيشاهنگان... به تمايلات ومنافع محافظه کاران خدمت مي کند » ( گ. پوپف، به چگونه پروسترويکايي نيازمنديم، ماسکوفسکيه نووستي، 20 دسامبر 1987).
يلتسين با سخنراني در نوزدهمين کنفرانس سراسري حزب شوروي که به عنوان نماينده ي آن انتخاب شده بود، تقاضاي « اعاده ي حيثيت سياسي » براي خود کرد. او تقاضاي خود را بر اساس روح کنفرانس ناميد و اين تقاضا را با موضع راديکال آن در مخالفت و تضاد ندانست، بلکه آن را متناسب مي يافت و به همين علت در برابر حزب هيچ نوع گناهي احساس نمي کرد.
سخنراني يلتسين دليل بر اين مسئله بود که گورباچف از اين ويژگي برخوردار است که نه تنها با کمک روش « شلاق »، بلکه به وسيله ي توسعه ي دائمي و تجديد و نوسازي شعارهاي دموکراتيک، راديکال ها را خنثي و بي اثر کند. اين امر براي وي حداقل تا پايان سال 1988، به طور کامل ميسر و امکان پذير بود.

مخالفان جناح راست، خطر و تهديد به مراتب بيشتري براي گورباچف داشتند. از همان ابتدا در موضوع محافظه کارانه، دو جريان براي سياست نوين گورباچف مشخص شد؛ يکي جريان ملي ميهني و ديگري تندروهاي کمونيست. نمايندگان جريان ملي - ميهني که تأکيد بر موضع غير طبقاتي مي کردند و بر ايده ي « منحصر بودن روسي » پافشاري مي کردند، ايده اي که فرايند غرب گرايي را به طور غير منتظره اي در روسيه تهديد مي کرد. در ميان رهبران اين جريان، نمايندگان بسياري از زمره ي روشنفکران خلاق وجود داشتند، که از ميان آنان نويسندگاني همانند و. سالااوخين، و. بلوف، و. راسپوتين، يو. بانداريف و اي. گلازونوف نقاش از اعتبار و شهرت بيشتري برخوردار بودند. نامه ي دسته جمعي و مشترکي که يو. بانداريف، و. راسپوتين و و. بلوف در روزنامه ي « پراودا » در نهم نوامبر سال 1987 منتشر کردند، بيانگر خصوصيت و ويژگي موضع آنان بود. اين سه نويسنده ي معروف به شدت عليه فرهنگ غرب که در يک چشم به هم زدن عقل و هوش هم وطنان جوان آنها را اسير مي کرد، اعتراض کرده و معتقد بودند که فرهنگ غربي براي مباني اخلاقي جامعه هلاکت بار است و روح هاي بي تجربه و ناپخته را فاسد و تباه کرده و از بين مي برد. مسئوليت ويژه ي تعميم و گسترش فرهنگ ضد غربي بر عهده ي مطبوعات و گروهي بود که به راحتي و بسيار سريع در مسير تجاري کردن حرکت کردند و در تلاش براي بالا بردن تيراژ خود حاضر بودند دست به هر کاري بزنند.

اولين مراکز « مخالفت معنوي » با غرب گرايي، مجلات « ناش ساوريمنيک » و « مالادايا گوارديا » بودند. نپذيرفتن تأثير غرب در ذهن نويسندگان اين مجلات، به تدريج تبديل به ايده ي وجود « توطئه ي ديرين فراماسون ها بر ضد روسيه » شد، (4) که هدف اين توطئه تبديل روسيه به ضميمه اي براي مواد خام و بردگي معنوي غرب بود. موضوع ميهن پرستي به نحو ثابتي موضوع يکي از عمومي ترين نشريات دوره اي يعني « رامان - گازتاي » شد که نويسنده ي محبوب آن و. پيکول، استاد نگارش رمان هاي تاريخي و عوام پسند بود، که ويژگي منحصر به فرد بودن و پيروزمندانه ي روسي را مي ستود. نويسندگان ميهن پرست، مخالفت قاطعانه خود را با مجلات طرفدار « اصلاحات » اعلام کردند و وجود « جنگ داخلي » در ادبيات را خاطر نشان ساختند.
فعاليت جامعه در مجله ي « پاميات » که در ابتدا به عنوان مجله ي روشنگرانه بود، شکل گرفت و سپس در سال هاي 1988- 1987 ، به يک جريان ايده اي - سياسي تبديل شد. در جمع قلم زنان مجله ي « پاميات » گرايش هاي مختلفي از گرايش سلطنتي تا گرايش مطلق العنان وخودکامه ي استاليني توأم بودند، اما ويژگي مشترک تمامي اين گرايشها مقابله با « توطئه ي فراماسون هاي يهودي » بود که روسيه را تهديد مي کرد. مجله ي « پاميات » به ويژه در لنينگراد و مسکو فعال بود و فعال ترين شخصيت معروف آن د. واسيليف بود، که از قدرت افشا کردن « پروتکل هاي حکماي صهيونيستي » برخوردار بود ( لاکوئر دبليو. راهي طولاني به سوي آزادي. روسيه و انتخابات. اِن. واي، 1989، صص 139- 138).
جريان راديکال کمونيستي مدت زيادي به عنوان جريان بيهوده و عاطفي گسترش يافت و آشکارا گورباچف و سياست وي را در مارس سال 1988، در رابطه با انتشار مقاله ي ن. آندريوا با نام « نمي توانم از اصول بگذرم »، در روزنامه ي « ساوتسکايا راسيا » به مبارزه طلبيد. ن. آندريوا استاد ناشناخته ي يکي از انستيتوهاي لنينگراد بود که قاطعانه معماران اصلاحات و نوسازي را به علت ضايعه برخورد طبقاتي و تلاش براي نشاندن ايدئولوژي و نظام اجنبي در کشور با نام « بهبود و اصلاح سوسياليسم » محکوم کرد. تلاش هاي او به اين مسئله محدود نشد و وي به دفاع از استالين و سياست اجرا شده توسط او پرداخت؛ مقاله ي آندريوا زماني به چاپ رسيد که گورباچف در سفر خارج از کشور بود و طرفداران اصلاحات را غافلگير کرد. از آنجايي که روزنامه ي « ساوتسکايا راسيا » روزنامه ي ارگان کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي محسوب مي شد، به سرعت شايعاتي گسترش يافت در مورد اين که در رده ي عالي سياسي کشور، توطئه محافظه کاران به سرکردگي ي. ليگاچف صورت گرفته و مقاله ي آندريوا براي طرفداران آن ها به عنوان علامت ضد حمله به حساب مي آيد. پس از آن که مشخص شد مقاله ي آندريوا در ده ها روزنامه ي حزبي محلي تجديد چاپ شده، اضطراب و نگراني طرفداران اصلاحات به ترس و هراس تبديل شد. در مدت سه هفته روزنامه هايي که از سياست اصلاح طلبانه حمايت مي کردند، در شوک به سر مي بردند و در صدد بر نيامدند که با روزنامه ي کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي به مباحثه برخيزند.
تنها در 5 آوريل بود که اصلي ترين روزنامه ي حزب، يعني روزنامه ي « پراودا » با انتشار مقاله ي « اصول اصلاحات، انقلابي بودن تفکر و عملکردها » به مقاله ي ن. آندريوا پاسخ داد. مقاله ي مذکور همانند يک مقاله ي هيئت تحريريه بدون امضاء بود و در نتيجه بيانگر خط مشي رسمي کميته ي مرکزي حزب کمونيست شوروي محسوب مي شد، تعيين اينکه مقاله از نظر سبک و ايده ها توسط چه کسي تأليف شده، کار مشکلي نبود؛ مقاله متعلق به آ. ياکوولف بود. در اين مقاله تمامي مواضع آندريوا به نحوي قاطعانه يکي پس از ديگري رد و اصول سوسياليسم دموکراتيک لنين به صراحت در برابر رويه ي افراطي استالين قرار داده شدند.
در اين مقاله بيان شده بود که اصلاحات نه به معناي احياي کاپيتاليسم، بلکه به معناي « بازگشت به اصول لنين است که دموکراسي، عدالت اجتماعي، اصل دخل و خرج، احترام به شرافت، زندگي و ارزش شخصيت ماهيت اين اصول هستند. »
پس از انتشار مقاله در روزنامه ي « پراودا »، تمامي مطبوعات طيف اصلاح گران مانيفست ( بيان نامه ) محافظه کارانه و طرفدار استالين را به شدت نکوهش کردند. محافظه کاران محبور بودند پنهان شوند و در نوزدهمين کنفرانس حزبي تنها تعداد انگشت شماري از ميان آنان از جمله يو. بانداريف نويسنده جرأت کردند به مباحثه با گورباچف بپردازند، آن هم بدون اينکه به صراحت موضع بگيرند و مخاطب خود را گورباچف معرفي کنند. ي. ليگاچف ترجيح داد که با دبير کل هم صدا شود و وظيفه ي اصلي خود را در اين مي ديد که تلاش يلتسين را براي « اعاده ي حيثيت » خنثي کند و گورباچف اجازه مي داد آنان با « افراط و زياده روي » يکديگر را در حملات کينه توزانه متقابل تضعيف کنند و در نتيجه خود وي به عنوان يگانه مالک موقعيت سياسي باقي مي ماند.
سال 1988، همانند سال هاي گذشته ي زمامداري در مجموع براي گورباچف موفقيت آميز بود. او پيش داوري خود را در فرايند اجتماعي حفظ کرد و همان طور که نظر خواهي هاي افکار عمومي گواهي مي دادند، برخورد او نسبت به اصلاحات و از جمله نظريه ي اصلي سوسياليسم دموکراتيک از حمايت اکثريت برخوردار شد ( آيگه اچ. ، (5) رفتار عمومي و پروستريکا، ساوت ستاديس، 1991، شماره 1، صص 25- 3 ). اما آن سال آخرين سالي بود که گورباچف موفق شد مردم را به تغيير و تحولات تشويق کند، بدون آنکه شعارهاي خود را توسط پيشرفت هاي واقعي در اقتصاد تقويت کند.
در سال 1988، آنچه که آمار رسمي ديگر آن را پنهان نکرد، اين بود که برنامه هاي اقتصادي طراحي شده در بيشتر موارد به اجرا نرسيده بودند. کمبود آذوقه و خواربار و کالاهاي مصرف عمومي هر چه بيشتر شدت يافته بودند. چنين وضعيت فاجعه بار اقتصادي در ترکيب با « انقلاب توقعات روز افزون »، که توسط خود شخص گورباچف تقويت شده بود، به علاوه حق واقعي انتخاب سياسي که در اختيار مردم قرار داده شده بود، بايد دير يا زود مسير وقايع را ضد معمار اصلاحات بر مي گرداند. اين اتفاق درسال بعد روي داد.

پي‌نوشت‌ها:

1. نپ: قانون يک قدم به جلو و يک قدم به عقب ابداع شده ي لنين در امور اقتصادي.
2. L. J. Cook.
3. K. mapkc.
4. موضوع نفوذ يهوديان در روسيه و دولت آن و توطئه ي فراماسون ها در روسيه موضوع مهم و قابل بررسي است - مترجم.
5. H. Aage.

منبع مقاله :
ويکتوروويچ ساگرين، ولاديمر؛ (1389)، تاريخ سياسي روسيه معاصر ( دوران گذر و رويکرد مجدد از کمونيسم به کاپيتاليسم از گورباچف تا يلتسين )، ترجمه ي دکتر عليرضا ولي پور - مهناز رهبري، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط