نويسنده: پل کلارنس ابرسولد(1) (2)
فرانسيس بيکن (درجه ي کارشناسي در علوم انساني و اجتماعي (3)، فيلسوف و سياستمدار مشهور انگليسي، سيصد و چند سال پيش گفته است: « اطلاع ساده و سطحي از فلسفه شخص را به انکار وجود خالق سوق مي دهد ولي اطلاع وسيع و عميق از فلسفه شخص را متدين و خداشناس مي کند ».
مسلماً حرف بيکن کاملاً صحيح است.
ميليون ها متفکر وکنجکاو در مقابل اين سؤال مهم قرارگرفته اند: کدام حکمت عاليه و قدرت عظيم دنيا را اداره مي کند و مقدرات بشر را در دست دارد؟ در وراي زندگي و تجارب انسان چه چيز وجود دارد؟
در آتيه هم بيليون ها فرد بشر همين سؤال را خواهند کرد و ما هم در اين سؤال با آن ها شريکيم، ولي انتظار نداريم که براي آن جواب کامل پيدا کنيم.
حقيقت مسلم اين است که بشر با وجود هوش سرشار و معلومات وسيع خود هنوز خويشتن را کاملاً نشناخته است. افراد بشر با وجود اختلاف نژاد و مذهب و مسکن، به تنهايي و بدون تبادل نظر با ديگران، پس از تفکرو مطالعه متوجه شده اندکه فهم بشري محدود است، و اذعان کرده اند که مفاهيم فراواني وجود دارد که بشر نمي تواند يا هنوز نتوانسته است آن ها را فهم کند. مفهوم زندگي يعني روح نيز يکي از آن هاست. همچنين بشر با هوش يا غريزه ي ذاتي خود متوجه شده که يک نظم و ترتيب و منطق در عالم مادي وجود دارد که مشکل است آن را تصادفي فرض کرد؟ چه، ماده هوش و اراده ندارد. اين که بشر در ماوراي فهم و ادراک خود لزوم وجود صانع را ادراک مي کند دليل بزرگي بر وجود خداست.
قبول وجود خدا و ايمان راسخ به آن با دلايل علمي ممکن نيست، بلکه هر شخصي عقيده و ايمان خود را از دلايل مادي و همچنين از معنويات خود به وجود مي آورد و بين خود و خالقش رابطه برقرار مي کند. اين ايمان در نتيجه تلفيق اطلاعات شخص از عالم وسيع ماده با احساسات دروني و وجدان و حس مسئوليت و ساير تجارب نفساني وي به وجود مي آيد. اگر از طرز تفکر و استدلال افراد براي اثبات وجود صانع آماري بگيريم، هزاران ميليون خواهد شد که همه با وجود اختلافاتي که دارند مقنع و استوارند.
در ابتداي تحصيلات علمي، خود من به قدري شيفته ي روش هاي علمي بودم که يقين داشتم علم روزي همه چيز را کشف خواهد کرد، و اسرار تمام پديده ها را فاش خواهد ساخت، و حتي اصل حيات و مظاهر آن و هوش انساني را روشن خواهد کرد. ولي هر قدر بيشتر تحصيل و مطالعه کردم و همه چيز را، از اتم گرفته تا کهکشان و از ميکروب تا انسان، ازنظر گذراندم، متوجه شدم که هنوز خيلي چيزها مجهول مانده است. علم مي تواند با موفقيت جزئيات اتم را شرح دهد يا خواص موجودات طبيعي را بيان کند، ولي به تعريف کردن روح و عقل بشر قادر نخواهد بود. دانشمندان متوجهند که مي توانند کيفيت وکميت اشيا را مطالعه و بيان کنند، ولي بيان علت وجود اشيا و علت خواص آن ها با علم مقدورنيست. علوم يا عقول بشري نمي توانند بگويند که اتم ها، کهکشان ها، روح، و انسان با استعداد شگفت انگيزش ازکجا آمده اند. علوم براي ابتداي عالم مي توانند فرضيه انفجار را بيان کنند و بگويند که اتم ها و ستارگان و کهکشان ها در نتيجه ي انفجار يک ماده ي اوليه توليد شده اند ولي نمي توانند بگويندکه آن ماده اوليه و نيروي منفجرکننده ازکجا آمده بود. براي جواب اين سؤال، هرکس عقل سليم دارد به وجود خالق قائل مي شود.
آيا خدا يک شخص است؟ بعضي ها مي گويند بلي. من تصور نمي کنم که از نظر علمي بشود مثلاً خدا را مثل پادشاهي فرض کرد که بر روي تختي نشسته و جهان را اداره مي کند.
درکتب مقدس هنگامي که از خدا تعريفي مي شود، با همان الفاظي است که در مورد انسان به کار مي رود. البته اين درنتيجه ي ضيق لغات است؛ چه، مفهوم خدا يک مفهوم روحي و معنوي است و انسان که فکرش در چهار ديوار ماده محصور است نمي تواند راهي به کنه ذات الهي بيابد و تعبيري از مفهوم خدا بيان کند.
از طرف ديگر، خدا در روحانيت و تعالي خود داراي ارزش هاي اخلاقي و قابليت تفکر و اراده و توان و احساس کردن است، و بدين معني وجودي عيني و شخصي است. در واقع، نمونه ي اصلي چيزي است که شخصيت هاي بشري ما نسخه بدل هاي کوچک و محدود آن به شمار مي رود. معني اين جمله که « آدمي تصويري از خداست » همين است.
خدا به هيچ وجه مادي و فيزيکي نيست. به همين دليل در آن سوي توانايي بشري ما بر بيان و توضيح او از لحاظ فيزيکي است. در عين حال دلايل فيزيکي فراواني بر وجود او هست، و آثار وي نشان مي دهد که در حکمت و قدرت و علم نامحدود است، ولي چون خدا دور از دسترس انديشه و تعقل ماست، آدمي نمي تواند هدف نهايي او يا جهان بزرگ اندازه ناپذير را که خود جزئي بسيار بسيار کوچک از آن است غوريابي کند.
آنچه بر همه ي ما مکشوف مي شود اين است که انسان و جهان خودبه خود از عدم بيرون نيامده اند، آغازي داشته اند و آغازي بوده است. نيز اين امر بر ما محقق مي شود که نظم طبيعي پيچيده جهان تابع قوانيني است که ساخته بشر نيست و اين که معجزه زندگي خود آغازي دارد و بيرون از انسان عامل ديگري آن را رهبري مي کند- آغازي خدايي و هدايتي خدايي.
پينوشتها:
1-Paul Clarence Aebersold
2-عالم فيزيک زيستي، داراي رتبه ي B.A.(درجه ي کارشناسي در علوم انساني و اجتماعي ( Bachlelor of Arts) با امتياز از دانشگاه استانفورد، داراي رتبه ي M. A. (درجه ي کارشناسي ارشد در علوم انساني ( Master of Arts ) و دکترا در فلسفه از دانشگاه کاليفرنيا، متخصص سابق تشعشعات و راديولوژي در مؤسسه ي تفحصات فني هوول و رئيس شعبه ي ايزوتوپ در کميسيون نيروي اتمي اوک ريج، اکنون رئيس شعبه ي ايزوتوپ و تشعشعات در کميسيون نيروي اتم در واشينگتن، عضو جمعيت علوم هسته اي و شوراي ملي تفحصات علمي و چند جمعيت ملي راديولوژي و زيست شناسي، متخصص فيزيک هسته اي، فيزيک حياتي و خواص تشعشعات نوترون و ايزوتوپ.
3- Francis Bacon
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم