توسيديد و ابن خلدون

شيوه علمي فكري ابن خلدون به حدي با نظم و دقت بنا شده و به قدري با اصول علمي جديد تحقيق منطبق است كه چنين به نظر مي آيد ابن خلدون يك مورخ معاصر است و نه يك مورخ قرن چهاردهم.
جمعه، 11 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توسيديد و ابن خلدون
توسيديد و ابن خلدون

 

نويسنده: ايو لاكوست
مترجم: دكتر مهدي مظفري



 

شيوه علمي فكري ابن خلدون به حدي با نظم و دقت بنا شده و به قدري با اصول علمي جديد تحقيق منطبق است كه چنين به نظر مي آيد ابن خلدون يك مورخ معاصر است و نه يك مورخ قرن چهاردهم.
در اروپاي غربي عطف توجه به مقدمه در قرن نوزدهم يعني در عصري حاصل شد كه علوم تاريخي و اجتماعي در حال توسعه و پيشرفت بود. گروهي از محققان كه با مقدمه آشنايي پيدا كرده بودند از شباهت عجيبي كه ميان مسائل مورد توجه ابن خلدون و مسائلي كه مبتلا به خود آنان بود در شگفت شدند. همين شباهت ها در اثر ابن خلدون موجب شد كه اين اثر را با آثار مؤرخان و جامعه شناسان جديد مقايسه كنند. اين مقايسه هرچند نمودار عظمت و وسعت جهان بيني ابن خلدون بود، در عين حال ضعف ها و نواقص اثر او را نيز روشن ساخت.
از سوي ديگر چون توجه به علل و ريشه حوادث و جريانات هنوز در ميان جميع مورخان قرن نوزدهم عاميت نيافته بود و آثارشان غالباً جنبه وقايع نگاري داشت، از اين جهت اثر ابن خلدون كه در آن به عوامل عميق و عام تحول تاريخي توجه شده است يك اثر جامعه شناسي يا فلسفه تاريخ به شمار مي آيد و جنبه تاريخي محض و نيز شيوه اي كه ابن خلدون در تحقيق خويش به كار برده، كم تر مورد مطالعه قرار گرفته و آنچه غالباً از انظار دور مانده است آنست كه اصولاً علت نگارش چنين كتاب تاريخي فوق العاده در قرن چهاردهم چه بوده است. زيرا ظهور چنين اثري در آن قرن، بالنفسه يك واقعه تاريخي بوده است.
به نظر ما تنها راه نشان دادن تازگيها و شگفتي هايي كه در شيوه ابن خلدون موجود است و نيز دسترسي به بداعت مفهومي كه وي از تاريخ داشته آنست كه اثر او را با آثار تاريخي در عهد عتيق و در قرون وسطي مقايسه كنيم.
توسعه فوق العاده تحقيقات تاريخي در اروپاي غربي از قرن هجدهم به بعد و تازگي مقدمه غالباً موجب شده است كه ما به غلط تصور كنيم داشتن جهان بيني تاريخي ( Pensee historique ) يك پديده ثابت و طبيعي فكر انساني است. البته شك نيست كه از زمان هاي خيلي دور، مسائل تاريخي به صورت كم و بيش روشن، خيال انسان را به خود مشغول داشته است. به طوري كه بيش از دو هزار سال پيش، بابلي ها به مناسبت ضروريات و تشريفات اداري و مذهبي، صورتي از اعمال مهم سلاطين و سلسله ها ترتيب داده بودند. هيتيت ها نيز وقايع مربوط به حيات سياسي و نظامي شان را به شكل منظم ثبت مي كردند، هم چنين تورات و ادبيات ديني تاريخ گونه اي است كه في المثل شرح حال عبري ها و تحول تشكيلات و سازمان هاي آنان را ضبط كرده است.
مع ذلك، واقعه نامه ها و اسناد ديني با وجود تعدد و كثرت نسبي شان در حد مظاهر اوليه و ابتدايي جهان بيني تاريخي ارزش و بهاء دارند. واقعه نامه ها غالباً به ذكر وقايع اكتفا مي كنند و به تحليل و تجزيه حوادث تاريخي و روابط ميان رويدادها كه اصل اول جهان بيني تاريخي است توجه ندارند و حال آن كه يك « حادثه » هرچند كه روز و ماهش هم معين باشد ولي بدون ارتباط با ساير حوادث نقل شود، بي معني و نامفهوم است.
از جانب ديگر، اعتقاد به اين كه فاعل همه كاره خداست و امور به اشاره اراده او انجام مي شود، مانع تجزيه و تحليل حوادث است. و به طور كلي اعتقاد به فاعليت مايشاء خداوند نطفه جهان بيني تاريخي را از بين مي برد. اين چنين است كه مي توان گفت بسياري از تمدن هاي درخشان گذشته تقريباً فاقد جهان بيني تاريخي بوده اند. من باب مثال هند را مي توان نام برد كه به جنبه تاريخي انسان توجه نداشته و اصولاً اين امر را در مقايسه با سير ماوراء الطبيعي حوادث كاري حقير و ناچيز مي شمرده است. همچنين اعتقاد به ازليت و ابديت با مفاهيم نزديك به آن، نظير وجود واحد، زمان مدور، بلا تأخير شناختن اراده انساني در بروز حوادث و فاعليت مايشاء خداوند را مي توان جزو عوامل مؤثري دانست كه حركت جهان بيني تاريخي را در هند متوقف ساخته اند.
در عوض با تكيه بر اسناد تاريخي موجود مي توان گفت در چين اين تحرك وجود يافته ولي بعد منطقع شده است. چين صاحب قديمي ترين مجموعه اسناد تاريخي است. چوكينگ (1) در قرن دهم قبل از ميلاد مسيح تنظيم يافته و از قرن هشتم (‌ ق. م ) به بعد، واقعه نامه هاي مورخ مربوط به تاريخ سلسله هاي چيني در دست است كه به طور منظم به وسيله شوراي رسمي مورخان تحرير شده است. سوماتس (2) مورخ بزرگ ( متولد 145 ق. م ) كه تاريخ سلسله هان (3) را نگاشت يك دوره تاريخ عمومي چين را نيز به رشته تحرير درآورد.

سپس پان كو (4) كار سلف خويش را دنبال كرد و بعدها در عصر سلطنت سلسله سونگ (5) مورخان ديگري به اسامي سوماكونگ (6) و چوهي (7) ( كه فيلسوف هم بوده ) كار آن دو را تعقيب و نتيجه گيري كردند.

وفور و قدمت اسناد تاريخي در چين حاصل قدمت خط و نيز نتيجه وجود يك قدرت مقتدر و متمركز است كه صاحبان خط و ربط را به خدمت خويش گرفته و فرهنگ چين را به پيش رانده است.
با وجود پيشرفت و قدمت چين در زمينه تاريخ، چنين به نظر مي رسد كه به دلايل مختلف، كار تحقيقات تاريخي در اين سرزمين از حد ثبت و ضبط رويدادها، روايات و تأليف دايرة المعارف تاريخي بيرون نرفته است.
در چين، به دو جهت به علم تاريخ توجه مي شده است: يكي به لحاظ تعليم و تربيت كه مقام بزرگي در فرهنگ چين داشته و ديگري به منظور مقاصد اداري. زيرا تشكيلات و سازمان هاي اداري اين سرزمين داراي وسعت و گسترش فراواني و به همين جهت به بايگاني هاي منظم و متعددي احتياج بوده است. بنابراين چيني ها به صرف رفع دو احتياج فوق، از تاريخ مفهوم ديگري در ذهن نداشته اند و به تجزيه و تحليل آن نمي پرداخته اند. علاوه بر دو عامل مذكور عامل فلسفي را نيز بايد نام برد. چيني ها نظم انساني را نتيجه تداوم و تسلسل دو اصل متضاد مي دانستند: يكي مفهوم رجعت حركت به اصل و ديگر مفهوم تحول خود به خود. اين اعتقاد و نيز اعتقاد به شخص امپراطور در مقام ترتيب دهنده نظم طبيعي اشياء و واسطه ميان آسمان و انسان، از تحقيق در علل و اسباب واقعي حوادث جلوگيري كرده است.
مي بينيم كه در هند و چين صاحب دو تمدن درخشان گذشته، جهان بيني تاريخي به علت عوامل عقيدتي اجتماعي يا به كلي متوقف شده و يا در مسير حركت، منقطع شده است. اين دو مثال را نبايد از موارد استثنايي شمرد.
زيرا بطور كلي تا قرن نوزدهم، تحقيق در علل و ريشه حوادث تاريخي و سعي در يافتن روابط ميان آن ها، تعميم نيافته بود. تحول علم تاريخ برخلاف تحول ساير رشته هاي فكري نظير فلسفه كه از زمان هاي خيلي دور جريان داشته و تقريباً بلا انقطاع به پيشرفت خود ادامه داده است، تحولي است متأخر و منقطع. غالب تمدن هاي بزرگ گروه كثيري فيلسوف، هنرمند و دانشمند در مهد خويش پرورده اند ولي شماره مورخان نامي تا قرن هجدهم همچنان اندك و محدود باقي مانده است.
دليل اهميت و عظمت مورخ را نبايد در كثرت كمي آثار او سراغ گرفت. آنچه در اين زمينه محك معتبر و واقعي است، همان شيوه تحقيق و ديدي است كه مورخ از تاريخ داشته است.
ديگر آن كه حتم و يقين نيست آنچه را مورخ بزرگ بدست آورده است، پايدار و استوار باقي بماند و اخلاقش ثمره كار او را درك و دنبال كنند. چه بسا اتفاق مي افتد متعاقبين و يا مقلدين به حقيقت و عصاره حاصل كارش وقوف نيابند و دست آورد مورخ هم چنان در بوته ابهام باقي بماند. بهرتقدير، اين مسأله در مورد جانشينان توسيديد و ابن خلدون صادق است.
شرط لازم پيشرفت و گسترش جهان بيني تاريخي، وجود شرايط مساعد فكري و سياسي و اجتماعي است و شرايط مذكور تا قرن نوزدهم به ندرت وجود پيدا كرده است. مع هذا، عوامل فكري و رواني لازم براي تحقق جهان بيني تاريخي نه پيش تر و نه پيچيده تر از عواملي است كه پايه هاي جهان بيني فلسفي و هنري را تشكيل مي دهند. حال چگونه مي توان مسأله قدرت زماني و مكاني جهان بيني تاريخي را توجيه نمود؟
علت آنست كه هم چنان كه در مورد هند و چين ديديم، اعتقادات ( اجتماعي و ماوراء الطبيعي ) تاريخ نويسي را خنثي مي كنند. زيرا تاريخ چندان منفعت آني در بر ندارد. در صورتي كه مفاهيم عقلي و مادي با وجود مشكلات و موانعي كه در سر راه دارند به مناسبت پيشرفت هاي مكتسبه در زمينه فعاليت هاي علمي و فني و لزوم حل مشكلات مادي جامعه، خواه ناخواه توسعه پيدا مي كنند. هنر و فلسفه مي توانند خود را با محيط هاي فرهنگي مختلف تطبيق دهند و حال آنكه محيط فرهنگي نامناسب، جهان بيني تاريخي را از ميان مي برد. طي قرون متمادي فلسفه در خدمت الهيات درآمده و لااقل به مباني آن كمك نموده و نظم بخشيده است. هنر نيز كه مدت ها به عنوان مبناي نظري تمدن هاي مختلف شناخته شده، خود يكي از خدمتگزاران دين بوده است.
در اين زمينه تفاوت ميان فلسفه و تاريخ آنست كه فلسفه قادر است خود را از محدوده اجتماعي و سياسي زمانه برهاند و حال آن كه تاريخ اسير شرايط عصر خويش است و مورخ نمي تواند صرفاً بر پايه مفاهيم مجرد به استدلال و تجزيه و تحليل بپردازد. رهايي از قيد « واقع » براي فيلسوف امكان پذير است در صورتي كه چنين امري نافي ذات تاريخ است. چون مطالعه و تحليل رويدادهاي گذشته به جهان بيني عقلي ( Pensee rationaliste ) و حتي تا حدودي به جهان بيني مادي نياز دارد و چنين جهان بيني با مباني نظري دين مغاير است. شرط لازم توسعه جهان بيني تاريخي آنست كه انسان، بايد بار تاريخ گذشته خويش را بر دوش بكشد و سرنوشت تاريخي انسان را دريابد. تا قبل از قرن هجدهم، فقط در دو مورد مشخص چنين حالتي وجود يافته است.
يكي در يونان قديم و از طريق آن به جهان يوناني و لاتيني؛
و ديگري در تمدن اسلامي در قرون وسطي.
به استثناي اين مورد در جاهاي ديگر تاريخ صرفاً حالت وقايع نگاري داشته است.گرچه آثار نقلي در تحول فرهنگ نقش مهمي ايفا كرده اند، اما جهان بيني تاريخي را بوجود نياورده اند. تاريخ به معناي واقعي كلمه با توسيديد ( 460-395 ق. م ) پا به عرصه وجود مي گذارد. البته پيش از او هرودت (480-425 ق. م. ) كمك شايسته اي در تفكيك جهان بيني تاريخي از اساطير و افسانه هاي كهن نمود اما هدف هرودت آن بود كه « داستان هاي جذاب را از خطر فراموشي برهاند » و از اين جهت وي از مفاهيم زمان و عليت درك روشني نداشته است. به عكس، اثر توسيديد يك پايه و مرحله در تحول فكري انسان به شمار مي رود. براي اولين بار، انسان به طور آگاهانه در جست و جوي فهم اعمال انساني برمي آيد.
در كار توسيديد نظم منطقي وجود دارد. وي در مورد جنگ پلوپونز (8) ابتدا علل نزديك وقوع واقعه را ذكر مي كند، سپس به ذكر علل دورتر مي پردازد و در آخر، حوادث را به صورت خشك و بي پيرايه بيان مي نمايد. توسيديد را با جنبه هاي افسانه اي و سحرانگيز وقايع كاري نيست. وي در جست و جوي كشف حقيقت است باز اين جا به بعد مي توان گفت انسان از نقش خويشتن در جامعه و در تاريخ آگاهي يافته است. ديگر از دخالت خدايان حجت در ميان نيست.

انسان است كه حادثه آفرين است. امور تابع قوانين هستند و وقايع تاريخي به طور تصادفي و يا برحسب مشيت آسماني به وجود نمي آيند. بنابراين فهم آن ها ممكن و ضروري است.

حال براي آن كه بتوان ربط حوادث را با يكديگر پيدا كرد بايد ابتدا از صحت آن ها اطمينان يافت و از اين جاست كه اولين محك مورخ « حقيقت » است. ولي بايد توجه داشت كه جست و جوي حقيقت در عين حال كه شرط لازم مورخ است اما شرط كافي نيست. پس از توسيديد، جهان بيني تاريخي با وجود اهميت فراواني كه در مجموعه فرهنگي جامعه يوناني پيدا مي كند هيچ گاه به سطحي كه توسيديد رسانده بود، نمي رسد.
مؤرخان بعدي به جاي درك قضايا، نگارش وقايع گذشته به صورت واقع، تنظيم و ترتيب هنرمندانه آن ها، تفسير بي طرفانه حوادث و توجه و احترام به نفع خواننده، بيشتر به لفاظي هاي اديبانه و عبارت پردازي هاي ظريفانه مي پردازند.
گفتيم جست و جوي حقيقت اولين و مهم ترين وظيفه مورخ است. اما بايد دانست كه صرفنظر از محدوديت ها و تضييقاتي كه از جانب مقتدرترين زماني به كشف حقيقت ايراد مي شود، حقيقت به علت هاي ديگري عامداً جزيي و نسبي باقي مي ماند. يكي از آن دلايل، ذوق شخصي مورخ است. مورخين عهد عتيق ذكر بعضي از رويدادها را اصولاً ناشايست و غيرلازم مي دانسته اند. مورخ « خوب »، مورخي بوده است كه به هر قضيه، اهميتي را كه لازمه شأن آنست بدهد. چنان كه لوسين (9) مي نويسد:

« مؤرخ بايد قوه تمييز و انتخاب داشته باشد و حوادث را با هنرمندي و ذوق طوري شرح دهد كه نه باعث اطناب شود و نه شرح و بسط آن موجب خرق حقيقت. انتخاب وقايع به محك نياز دارد و محك ها در رابطه با سبك ادبي ازمنه مختلف تاريخي فرق مي كنند. گاهي محك اخلاقيات است و انتخاب مؤرخ بر محور اخلاق انجام مي گيرد، گاهي ديگر فقط جنبه هاي مذهبي يا سياسي يا توصيفي... حوادث و قضايا مورد توجه است و هريك از اين انواع قواعد و سنن خاصي به خود دارد. مثلاً سبك نگارش تاريخ متملقانه با تاريخ جدي نمي تواند يكي باشد.

وقتي قرار شد محك انتخاب را درجه اهميتي قرار دهيم كه مورخ براي هر واقعه قائل است، در اين صورت چنين محكي بسيار متغير خواهد بود و بسياري از مسائل و به خصوص مسائل مربوط به شرايط اقتصادي و اجتماعي در رديف امور غيرقابل اعتناء و بي اهميت تلقي و از تجسس درباره آن ها خودداري مي شود. و مطالعه آن ها به فلسفه، اخلاق و يا الهيات واگذار مي گردد تا با معيارهاي از پيش آماده شده مورد ارزيابي قرار گيرند.
همين انتخاب وقايع برحسب معيارهاي خاص ( اخلاقي، مذهبي، توصيفي و نظير آن ) و فقط توجه به حوادث سياسي و نظامي و در نظر نگرفتن عوامل اقتصادي، اجتماعي، موجب « يك بعدي شدن » واقعيت تاريخي شده، دريچه ديد مورخين را تنگ كرده و آنان را از تجزيه و تحليل حوادث بازداشته است. و در مواردي كه به علل ظاهري بروز حوادث، مقاصد بازيگران تاريخ و نتايج « خوب » و « بد » وقايع توجه شده، آن نيز فقط در قالب و چهارچوب استدراك مشخصي انجام گرفته و هر معياري را كه با طبيعت و سليقه خويش يگانه نديده، طرد كرده است.
بدين ترتيب مثلاً مورخ مذهبي مآب دخالت خدا را عامل اصلي حوادث دانسته و مورخ بزم نگار به نقش زنان توجه داشته است... چنين نويسندگاني را مؤرخ واقعي نمي توان ناميد. توجه اينان به گذشته به خاطر كشف حقيقت و تحليل وقايع نيست بلكه مي خواهند از گذشته الهام بگيرند و يا براي منظور خاصي كه دارند حجت و دليلي استخراج كنند. در اين معني تاريخ هم چنان كه سيسرون گفته است وسيله تزيين خطابه است ».
ديگر آن كه چنين پنداشته اند وقتي « درس هاي » تاريخ ميوه و ثمر خويش را به طور شايسته اي باز مي دهد كه تاريخ با سبك خاصي نوشته شده باشد. از اين جهت غالباً توجه شده است كه وقايع با آب و تاب نقل شود تا اثر تاريخي جالب تر جلوه كند.
در اين مورد اثر تيت ليو (10) يكي از بزرگ ترين مؤرخين روم را مي توان مثال زد. آنچه امروزه در اثر وي بيشتر موردتوجه است، « زيبايي سبك ... غنا و ظرافت طبع، قدرت تخيل، معرفت دقيق به طبيعت انساني، مهارت در ترسيم و نقاشي حوادث، استحكام، وسعت فرهنگ و دانش عمومي، رعايت قواعدي كه سيسرون از خود بازگذاشته و بالاخره خاصيت آموزندگي و خوش آيندگي و پرهيجان آنست » (11).
اين خصايل و صفات بيشتر شايسته خطباء و ادباست تا تاريخ نويسان به معناي جديد آن.
البته در اين ميان استثنائاتي نيز وجود داشته است. في المثل پوليب (12) (125-210 ميلادي ) كه در ضمن ترسيم سير تحول و توسعه امپراطوري روم، درصدد تحليل و ريشه هاي عظمت آن برآمده و با توجه به عوامل جغرافيايي، خواننده را به عواملي غير از امور ادبي اشارت داده است. ولي او نيز از وسوسه داوري هاي اخلاقي نجسته است. اگر در مقام مؤرخ، بر ضرورت توجيه رويدادها انگشت مي گذارد، اما از سر حد تشريح علل نزديك و وسايل و مقاصد بازيگران تاريخ فراتر نمي رود. در واقع كار پليب بيشتر جنبه وقايع نگاري دارد تا تجزيه و تحليل تاريخي. چنان كه وقتي پاي علل عميق حوادث در ميان مي آيد، پليب با احاله آن به فرتون (13) خداوند كور از ميدان مي جهد، خود مي نويسد:
« سعي دارم، به خوانندگانم بنمايانم چگونه فرتون اسباب كارها را جور مي كند ». بدين طريق، هر كجا رويدادي بوجود مي آيد كه از حيطه امور عادي و روزمره بيرون است با تغيير و دگرگوني خطيري پديدار مي شود. پليب آن را با نتيجه تصادف روزگار مي داند و يا دخالت فرتون و خدايان ديگر. كوتاه كلام، تصادفات و دخالت خدايان تعيين كننده سرنوشت تاريخ اند و نه عوامل ديگر.
سنت اگوستن ( 1354-1430 ) مؤلف كتاب « مدينه الهي » كه اساس جهان بيني عرب مسيحي بر دوش وي استوار شده است، يكي ديگر از مورخان استثنائي است. در زمينه تاريخ وي به مفهوم تازه اي دست يافت و مفهوم زمان مدور و رجعت مكرر و لايزال را كه قائمه جهان بيني تاريخي علماي عهد عتيق بر آن راست آمده بود، رد كرد.

به نظر سنت اگوستن، زمان تاريخي كه با گناه آدم آغاز شده است تا قيامت هم چنان ادامه دارد و برگشت و رجعتي بر آن متصور نيست و بدين ترتيب تاريخ معني و واقعيت عميق خود را پيدا مي كند. و چون چنين است، بنابراين آدمي در زمان نقش قاطعي به عهده دارد و سازنده سرنوشت خويش است.

در « مدينه الهي » ابعاد تاريخ پهناورتر مي شوند و سنت اگوستن يك ديد كلي از تاريخ روميان بدست مي دهد و دورنمايي از تمدن عهد عتيق رسم مي كند. مع ذلك وي تحول تاريخي و شرايط اجتماعي و فرهنگي را به موازات يكديگر مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد ولي تحول تاريخي را از طريق عوامل اجتماعي و فرهنگي توجيه نمي كند، بلكه « مشيت الهي » را عامل مؤثر و سازنده اصلي تاريخ مي داند. از اين رو مي توان گفت كتاب « مدينه الهي » يك اثر تاريخي نيست بلكه اثري است ديني و عقيدتي كه بر مبناي استدلالات تاريخي استوار آمده است. في المثل سنت اگوستن درصدد تحليل سقوط روم برنمي آيد. وي مي خواهد آن را توجيه كند و در چهارچوبه مفهومي كه از تاريخ دارد، جاي دهد. همانطور كه گفته شد تاريخ به نظر وي سيري است كه از گناه آدم شروع شده است و تا قيامت ادامه دارد، ولي در مسير حركت گاهي از گردنه هاي سخت و روزگاران تلخ عبور مي كند. در اين حركت، عامل غالب و قاطع، مشيت الهي است و نه عمل بشري. سنت اگوستن تاريخ بشري را بالنفسه مورد مطالعه قرار نمي دهد. هدفش اثبات پيروزي آينده مدينه الهي است. بنابراين، اغراق نيست اگر گفته شود كه اثر سنت اگوستن با وجود آنكه سيزده قرن بعد از اثر توسيديد نوشته شده اثري است كه تحقيق واقعي تاريخ را يك گام به عقب رانده است. در حالي كه توسيديد درصدد تحليل تاريخ صرفاً براساس اعمال بشري برآمده و از قبول عوامل ماوراءالطبيعي سر باز داشته است؛ سنت اگوستن با ادخال عامل اخير در سرنوشت بشر، سنگي در پيش پاي تحقيق تاريخ افكنده است. به طوري كه از اين به بعد، جهان بيني تاريخي دنياي يوناني و لاتين به جنبه اخلاقي قضيه گرايش پيدا مي كند و آثار تاريخي رنگ واقعه نگاري و مداحي و يا حالت دفاعي به خود مي گيرند.
در دنياي مسلمان نيز اوضاع و احوال به همين قرار است. جهان بيني تاريخي اش با جهان بيني تاريخي دنياي يوناني و لاتين شباهت بسيار دارد. در آن جا هم مسائل ديني ساير امور را تحت الشعاع خويش قرار داده اند. بطوري كه علم تاريخ جزئي از « علوم عربي » (14) محسوب مي شود كه مانند فقه، خطابه، نحو و شعر تابع اصولي است كه از وحي نشأت گرفته اند. از اين ديدگاه، وظيفه عمده تاريخ آنست كه حيات پيغمبر، فتوحات مسلمين و استقرار و تحول خلافت را تشريح كند.
آثار تاريخي مورخين اسلامي نيز به گونه آثار مورخين اروپائي اعم از مورخين عهد عتيق و قرون وسطي، آثار ادبي به شمار مي روند و نه تاريخي. از اين لحاظ مي توان گفت انتقاد ابن خلدون از اسلاف خويش شامل مورخان اروپايي نيز مي شود. وي مؤرخان ماقبل را از اين جهت مورد نكوهش قرار مي دهد كه اينان هيچ گونه كوشش به منظور تبيين حوادث از خود نشان نداده اند، قضاوت هاي سطحي كرده اند. براي افسانه و اساطير اهميت خاصي قائل شده اند، به مداحي پرداخته اند، به عوامل اقتصادي و اجتماعي توجه نكرده اند، به سبك نگارش و حالت خطابي نوشته هاشان زياده از حد اهميت داده اند و بالاخره حوادث و تواريخ را بدون آن كه ميان آن ها رابطه اي وجود داشته باشد برشمرده اند. بعيد نيست كه يگانگي خصايص كلي در دنياي اسلامي از يكطرف و دنياي يوناني و لاتين از طرف ديگر نشانه يگانگي فرهنگ هاي آنها باشد و شايد روابط غيرمستقيمي نيز اين دو دنيا را با يكديگر پيوسته باشند ( شايد از طريق نويسندگان سوري ).ولي آنچه مسلم است آنست كه جهان بيني تاريخي واحد آن ها از وحدت زمينه فكري شان سرچشمه گرفته است. مفهوم تاريخ چه در دنياي اسلامي و چه در دنياي يوناني و لاتين آن بوده است كه تاريخ عبارتست از نقل هنرمندانه حوادث گذشتگان براي عبرت آيندگان.
با اين همه، در اين ميان مورخان بزرگي نيز پيدا شده اند كه درصدد كشف حقيقت برآمده اند ولي حقيقتي كه اينان درصدد كشف آن بوده اند، كل حقيقت نبوده بلكه جزئي از حقيقت بوده است. مورخ بنا به تشخيص شخصي از بين وقايع و حوادث گروه خاصي از آن ها را برمي گزيده و نقل مي كرده است. امروز هم مؤرخان همين كار را مي كنند و وقايع معني دار را انتخاب مي نمايند، منتهي با اين تفاوت كه انتخاب جميع اشكال فعاليت هاي انساني را دربرمي گيرد. در حالي كه تا قبل از عصر جديد چنين نبوده و مؤرخ فقط به بخش هايي از فعاليت هاي انساني توجه داشته است كه در آن ها اعيان و اشراف حاضر و ناظر بوده اند مثل امور نظامي، سياسي، هنري و شرح حال و شرح زندگاني سلاطين و مقتدرين. از اين جهت، رابطه عليت ميان رويدادها غير مكشوف مي مانده و فقط جزئي از حقيقت روشن مي شده است.
براساس نكات بالاست كه توسيديد را بايد اولين مورخ واقعي شمرد و ارزش كارش را بسيار برتر و والاتر از ارزش كار مؤرخان بعدي دانست. به ضرس قاطع مي توان گفت تا قبل از قرن نوزدهم، هيچ كسي جز ابن خلدون نتوانسته است از توسيديد پيشي گيرد.

در واقع اولي مبدع تاريخ است و دومي پايه گذار تاريخ به عنوان علم.

به نظر توسيديد، تحقيق علمي مي تواند مؤرخ را به حقيقت برساند، هنرمندي جنبه فرعي و ثانوي مسأله است. توسيديد بسان مجسمه سازان يوناني كه حقيقت را بر سنگ مي تراشند، واقعيت را بر ورق قرطاس نقاشي مي كند و از اين لحاظ اثر وي بالنفسه يك اثر هنري است. كتاب « جنگ پلوپونز » هر دو خصيصه لازم را كه يك اثر هنري مي بايست در خود جمع داشته باشد، دارد: يكي حقيقت ( توسيديد حقيقت را با عينيت محض اشتباه نمي كند ) و ديگري كليت. خلاصه توسيديد در جست و جوي حقيقتي است كه ارسطو يافتن آن را به شعرا واگذاشته است.
جنگ يونان و اسپارت بدان سبب در نظر توسيديد جالب توجه است كه از خلال آن مي توان به عواملي پي برد كه جاودانه انسانيت را به خود مشغول و مبتلي مي دارند. در اين معني است كه توسيديد مي گويد: گذشته روشنگر آينده و زمان حاضر روشنگر زمان گذشته است. نظر مورخ يوناني به امور سطحي و ظاهري جنگ پلوپونز معطوف نيست. وي با خود مي جنگد تا علل عميق و واقعي بروز اين حادثه غم انگيز را استخراج كند. بسان تراژدي هاي يوناني و گفت و گوهاي سقراطي، توسيديد پرده هاي ظاهر را مي درد و با قدرت شگفت انگيزي به اين حقيقت مي رسد كه: « ما انسان ها به صرف خواستن، نمي توانيم بر غريزه قدرت طلبي مان لجام بزنيم ». تمام كتاب « تاريخ جنگ پلوپونز » بر پايه اين جمله السيبياد (15) يعني اصل قدرت طلبي بنا شده است و بر همين اساس است كه توسيديد جنگ پلوپونز را تجزيه و تحليل مي كند. قدرت طلبي است كه نزاع آفرين است. توسيديد آنچنان استادانه حادثه جنگ پلوپونز را تشريح نموده است كه مي توان گفت « اين جنگ، قابل فهم ترين جنگ هاي تاريخ است كه به كمك آن مي توان جنگ هاي ديگر را سنجيد و تحليل نمود ».
با اين همه، بايد توجه داشت كه در راه وصول به حقيقت، (16) توسيديد مؤرخ همچون پراگزيتل (17) پيكرتراش از بكار بردن تصنع و ظاهرآرايي بازنمانده است. چنان كه خود مي گويد: « براي هريك از بازيگران تاريخ، زبان و سبكي برگزيدم كه با شرايط و مقتضيات مناسب تر به نظر مي رسيد. سپس وي از خلال خطابه هاي قهرمانان داستان خويش، حقايقي را بيرون مي كشد كه هركدام بهاء و ارزش جاودان دارد. در اين ميان آنچه بيش از هر چيز جلب نظر مي كند آنست كه اراده انساني و يا به عبارت صحيح تر نيرويي كه اراده انساني را در مواقع خطير رهبري مي كند، نقش بزرگي در تعيين سرنوشت انسان دارد.
با اين حساب، جهان و تاريخ از ديدگاه توسيديد همواره جهاني است در حال تحول و تاريخي است در حال تدوين و بدين سبب جهان و تاريخ هميشه « واقع » و « جديد » باقي خواهند ماند. استدلالاتي كه توسيديد براي كشف حقيقت بكار مي برد آنچنان تو در تو به يكديگر بافته شده اند كه آدمي را به سؤال وامي دارد كه آيا اين استدلالات كاشف حقيقت اند يا سازنده آن (18).
توسيديد تاريخ را به طور عقلي از نو بنا مي كند « آن را زنده مي كند شاخ و برگ مي دهد و در بحث مسائل جاودان حيات و رنج و مرگ كه تعيين كننده سرنوشت آدمي اند آن چنان دقت بخرج مي دهد كه نظم دقيق سردر پارتنون (19) را در خاطر زنده مي كند.

توسيديد انسان را در جميع حالاتش مطالعه مي كند، انسان سازنده، انسان شكننده و انساني كه نگهبان و حافظ جامعه است » (20). خلاصه آنكه تاريخ در نظر توسيديد بمنزله يك « قضيه و معادله رياضي » است (21)

و بدين جهت از شيوه علمي تاريخي بسي دور است.
حال كه شيوه و رويه تحقيقي توسيديد روشن شد، مي توان به مطالعه سبك علمي ابن خلدون پرداخت. ابن خلدون درباره نحوه اي كه در تحقيق تاريخ برگزيده است ميگويد:
" يك برنامه تحقيقي بديع در پيش گرفتم و شيوه جديدي براي نگارش تاريخ بكار بردم راهي كه در پيش گرفته ام موجب شگفتي خواننده مي شود و رويه و نظام تحقيقي من خاص به خود من است » (22).
ممكن است در نظر اول اين جملات كه از سرآغاز كتاب مقدمه استخراج شده است حمل بر غرور و خودنمايي نويسنده آن شود و يا چنين تصور رود كه نويسنده درصدد جلب توجه ارباب قدرت بوده و به كسب جاه نظر داشته است. بايد گفت غرور ابن خلدون بجاست و او محق است كه به راه تازه و شيوه بديع خويشتن بنازد، آنچه موجب تعجب است آنست كه ابن خلدون از بداعت و اهميت اثر خويش آگاهي داشته و همين امر نشانه روشن بيني و آگاهي وسيع اوست.
البته همگي آثار ابن خلدون داراي ارزش واحد و يكساني نيستند و از نظر بداعت با يكديگر تفاوت هايي دارند. في المثل مي توان گفت كه تاريخ بربر از بقيه آثار ابن خلدون بداعت كمتري دارد.
مؤلف در نگارش اين كتاب به شيوه سنتي گراييده و وقايع را در رابطه سلسله هاي مختلف فصل بندي نموده و به سبك گذشتگان براي حوادث جنگي اهميت فوق العاده اي قائل شده است.
علت اين اختلاف آنست كه ابن خلدون به استثناي مقدمه كه بديع ترين بخش آثار اوست و در شرايط خاصي نگاشته شده، دو كتاب تاريخ بربر و تاريخ العالم را برحسب دستور سلاطين به رشته تحرير درآورده و بدين لحاظ خود را به رعايت سبك معمول زمان مقيد كرده است. اينست كه براي دريافت مفاهيم بديعي كه ابن خلدون عرضه داشته است مي بايست به كتاب مقدمه رجوع نمود. اين كتاب علاوه بر آن كه ما را به عمق فكر ابن خلدون نزديك مي سازد، محتوي واقعي كتاب تاريخ بربر را نيز روشن مي كند.
از اين جهت آنچه در درجه اول اهميت قرار دارد آنست كه تمامي توجه خود را در خصوص كتاب مقدمه و استدراك مفاهيم آن متمركز سازيم.
كتاب مقدمه چه از نظر شكل و استخوان بندي و چه از لحاظ محتوي با آثار بقيه مورخان اسلامي و مورخان عهد عتيق ( يوناني لاتين ) تفاوت اساسي دارد. در امر نگارش تاريخ، اين دسته از مورخان بيشتر به جنبه ادبي و زيبايي سبك، خيال پردازي توجه كرده غالباً از موضوع اصلي خارج شده و به مسائل فرعي پرداخته اند. در حالي سبك نگارش مقدمه سبكي است مستقيم و عاري از تكلف.
مقدمه كتابي نيست كه براي تملق گويي به كسي و يا خوش آيند خواننده نوشته شده باشد. كتابي است حاصل غور و تفكر مؤلف و نتيجه تفحص و تتبع او. از اين رو، ابن خلدون از استعمال استعارات و اصطلاحات سنگين و يا شاعرانه مي پرهيزد و مطالب خود را در قالب زبان فني و بي آب و رنگ بيان مي كند. اگر در مقدمه ابن خلدون خود را پاي بند ظرافت هاي سبك سنتي نكرده است، اين امر دليل بر ضعف قلم و يا عدم آشنايي او با سبك ادبي زمانه نيست. ابن خلدون با سبك قديم آشنايي كامل داشته و در اين زمينه اشعاري از خود بجاي گذاشته است كه در كمال رسائي و زيبايي اند.
حال اگر در مقدمه وي آنچنان كه شايد و بايد قواعد ادبي معمول عصر خويش را رعايت نمي كند، به آن دليل است كه او به خلاف توسيديد نه در پي هنرنمايي است و نه مي خواهد عوامل محرك نفس انساني را كشف كند و نه به حقيقت عميق چند بازيگر نامي تراژدي دست يابد. هم چنين ابن خلدون آنقدرها نه براي حوادثي كه به اصطلاح « مهم » شمرده مي شوند اهميت قائل است نه براي رقابت ها و كشمكش هايي كه در بين اعيان و اشراف درگير مي شود و نه براي رفتار رواني ايشان و يا تحول اجتماعي و خصايص كلي شان. نظر ابن خلدون بيشتر متوجه چگونگي ساختمان گروه هاست تا شخصيت قهرمانان تاريخ. وي بي آنكه اهميت نيروهاي معنوي و روحاني را ناديده بگيرد، بر روي عوامل مادي كه سازنده نيروهاي سياسي متحركند، انگشت مي گذارد. بجاي آنكه به تاريخ غم انگيز، پرشكوه و يا سرگذشت سلاطين و شرح فتوحات و هزيمت ها بپردازد، به تاريخي توجه مي كند كه رويدادهاي مهم از عمق آن، يعني از حيات اقتصادي و سازمان اجتماعي سرچشمه مي گيرند.
از همان سرآغاز مقدمه، ابن خلدون گوشزد مي كند كه وي برخلاف مؤرخين سلف بر آن نيست كه به تهييج يا تنبيه خواننده بپردازد. هدفش متقاعد كردن كسي و يا خدمت به دستگاه مشخصي نيست، خود او مي گويد:
« هدف ما در تأليف كتاب تاريخ همين است و گويا اين شيوه خود دانش مستقلي باشد زيرا داراي موضوعي است كه همان عمران بشري و اجتماع انساني است، و هم داراي مسائلي است كه عبارتست از بيان كيفيات و عوارضي كه يكي پس از ديگري به ذات و ماهيت عمران مي پيوندد. و اين امر، يعني داشتن موضوع و مسائل خاص از خصوصيات هر دانشي است. خواه وضعي باشد، خواه عقلي و بايد دانست كه سخن راندن درين باب ( تاريخ ) نوظهور و شگفت انگيز و پرسود است و آگاهي بر آن در نتيجه تحقيق و ژرف بيني است و نمي توان آن را از مسائل دانش خطابه بشمار آورد زيرا موضوع خطابه گفتارهاي اقناع كننده سودمند است كه براي دلبستگي توده مردم به يك عقيده يا برگرداندن ايشان از آن بكار مي رود و در شمار مسائل سياست مدني هم نيست، چه سياست مدني، دانش تدبير و چاره جويي خانه يا شهر است به مقتضاي آنچه اخلاق و حكمت ايجاب مي كند تا توده مردم را به روشي كه متضمن حفظ نوع و بقاي او باشد وادار كند زيرا موضوع اين علم با موضوعات اين دو فن كه بدان شبيه اند مخالف است و بنابراين موضوع اين هدف دانشي نوبنياد است » (23).
تا قرن هجدهم ميلادي تاريخ وسيله اي براي وصول به چيزي تلقي مي شد و غرض مؤرخ تحصيل يك سلسله نتايج اخلاقي و سياسي بود. به اصطلاح، جنبه عبرت گيري و پندآموزي بر ساير جنبه هاي آن غلبه داشت.
در ميان مؤرخان بزرگ، ابن خلدون يكي از اولين كساني است كه با آگاهي كامل از بداعت غايت و شيوه هاي عمده علم تاريخ از مفهوم سنتي تاريخ بريده تا تاريخ را بالنفسه و به عنوان علم مستقلي مورد مطالعه قرار دهد.
ابن خلدون داراي جهان بيني و نگرش تاريخي جديد و بديعي است. وي از شيوه تحقيقاتي و ديد تاريخي قدما انتقاد به عمل مي آورد و با تكيه بر شواهدي كه از آثار عمده ترين مؤرخان گذشته استخراج مي نمايد، موارد و دلايل خطا و لغزش آنان را نشان مي دهد.
بعضي از خطاها از حالت رواني مورخان ناشي مي شود. مثلاً « پيوستگي و اعتقاد ايشان به برخي از عقايد و مكاتب ». (24) در اين جا بايد توجه داشت وقتي نويسنده از امر « اعتماد- به اقوال بعضي از روايات و محدثان » (25)‌ انتقاد مي كند، اين امر ممكن است نتايج خاصي دربرداشته باشد به خصوص آن كه كليه احاديث راجع به احوال پيغمبر كه پايه سنت را تشكيل مي دهند، براساس اقوال روات محدثان معتبر و صحيح شمرده مي شوند. خطاي مورخ ممكن است دلايل و جهات ديگري داشته باشد كه آن ها را ابن خلدون در مقدمه بنحو زير بيان مي كند:
« باور داشتن اين كه حقيقت مطلقه را فقط او بدست آورده ... اعتماد زياده از حد به اقوال روات و محدثين ... ميل به جلب توجه و مرحمت اشخاص مقتدر و متنفذ. اين امر آدمي را به تملق گويي وامي دارد و مجبور است رفتار و اعمال مقتدرين را دگرگونه جلوه دهد و آن ها را در پوشش زيبايي بيارايد » (26).
و به همين سان، ابن خلدون و مورخاني را كه به لفاظي و عبارت پردازي هاي اديبانه مي پردازند پهلوانان و قهرمان حوادث را مي پرورانند، آثار خود را از افسانه و داستان انبان مي كنند به شدت انتقاد مي كند. مثلاً درباره مفاهيم پهلوان و اژدها كه در كتب مورخان- فراوان ديده مي شود چنين مي آورد:
« پهلوانان صورت خاصي ندارند ... و كساني كه مي گويند پهلوانان سرهاي متعدد دارند، اين فقط براي ايجاد ترس و رعب است، وگرنه كوچك ترين رابطه اي با حقيقت ندارد » (27).
در اين جا شايسته تذكر است كه از زمان هاي قديم مورخان بزرگ ديگر نيز از رويه تاريخ نويساني كه به منظور جلب منفعت و يا خوش آيند خواننده، وقايع تاريخي را وارونه مي كنند و يا به حوادث شاخ و برگ مي دهند خرده گرفته اند. في المثل لوسين و پوليب نوشته اند كه « تنها وظيفه مورخ نقل حقيقت است ». گرچه اين جمله را مي توان نوعي نقد تاريخي شمرد اما تفاوت اينان با ابن خلدون در اينجاست كه ابن خلدون به نقد كلي از افسانه نگاري و تملق گويي اكتفا نمي كند، بلكه با تكيه بر استدلال منطقي بر علومي كه امروز علوم كمكي تاريخ خوانده مي شوند، نظير اقتصاد، جغرافيا، جمعيت شناسي، استراتژي و تاكتيك نظامي، نقليات مورخان را با محك آزمايش ارزيابي مي كند. في المثل برخي از قدماي مورخان عده سربازان موسي را ششصد هزار ذكر كرده اند. ابن خلدون اين قول را صحيح نمي داند زيرا سرزمين كوچك بني اسرائيل به تأمين چنين عده بزرگي از نفرات مسلح قادر نبوده است بعلاوه از نظر استراتژي با ششصد هزار لشگر نمي توان به نحو مطلوب و مؤثري جبهه بندي نمود.
ديگر آن كه اگر موسي چنين لشگري داشت قاعدتاً مي بايست به فتوحات بزرگ تر و وسيع تري اقدام مي كرد. از اين گذشته لازمه وجود ششصد هزار سرباز آنست كه كل جمعيت به صورت قابل توجهي افزايش يافته باشد و حال آن كه مي دانيم قوم يهود از لحاظ تعداد جمعيت ضعيف و كوچك بوده است.
گفتيم مؤلف مقدمه براي نقد تاريخي، علوم كمكي را به خدمت گرفته است. اين كار پيش پا افتاده اي است ولي اهميت آن بدين لحاظ است كه نشان مي دهد تا چه اندازه ابن خلدون داراي وسعت نظر و فكر بوده است. از اين مطلب مهم تر محتواي پر ارزش انتقاداتي است كه ابن خلدون به نگرش تاريخي مورخان گذشته وارد مي كند. يكجا مي نويسد: « اينان بخود اين زحمت را نداده اند كه هدف و غايت تاريخ را درك كنند » (28).
و در جاي ديگر از تاريخ نويساني كه تاريخ را به نقل احوال سلسله ها و خاندان هاي سلطنتي منحصر مي كنند خرده مي گيرد و درباره اينان كه تعدادشان در ميان ادبا و نويسندگان عرب كم نيست، مي گويد: « چه حاصلي بر اين كار مترتب است كه مؤرخ اسامي فرزندان و زوجات سلاطين سلف را نقل كند، يا نامي را كه بر مهر انگشتري سلطان حك شده است بياورد و القاب او را رديف كند و اسامي قضات، خدمتكاران و وزيران را يكي بعد از ديگري بنگارد. بخصوص وقتي كه اصولانه از شجره نامه سلسله و خاندان منقول چيزي در دست است و نه دانسته است كه اين اشخاص كه القاب و عناوين شان ذكر شده است چه كارها و اقداماتي كرده اند » (29).
از ايراد فوق چنين برمي آيد كه مورخ مي بايست به اصول اساسي و مسائل مهمه بپردازد. بايد دانست كه به صرف نقل اين مسائل، كار تاريخ نويسي راست نمي شود چنان كه ابن خلدون در مورد يكي از نويسندگان قرن هشتم ( ميلادي) ‌به نام ابن المصفي كه به تاريخ نويسي نيز اشتغال داشته است مي نويسد:
« وي نيز بميان ما يك سلسله اصول سياسي و مسائلي را نظير آنچه ما در كتاب مان طرح كرده ايم، آورده است... منتهي وي براي آنكه از اين اصول و مسائل فوق نتيجه گيري كند آن ها را در قالب خطبه و خطابه نقل كرده، و اسلوب نامه نگاري و بلاغت سخن را بكار برده است. (30)
به نظر ابن خلدون، مورخ مذكور شيوه اي انتخاب كرده است كه وي را به مقصود نمي رساند و بالنتيجه جميع كوشش ها و زحماتش به هدر مي رود. ابن مقفع با وجود آن كه داده هاي مسأله را در اختيار دارد و مي خواهد به حقيقتي برسد، اما به هيچ جايي نمي رسد. [ زيرا وي فاقد اولين شرطي است كه براي مورخ الزامي است ] و آن در درجه اول فهم و استدراك واقعي و عميق تاريخ است. همين انتقاد در مورد طرطوشي صادق است. گرچه زمينه تحقيقاتي وي و ابن خلدون تقريباً يكي است. اما كتابش: « فقط اين استفاده را دارد كه آراء و عقايد ديگران را منتقل كند و پر است از عبارات و جملات موعظه آميز ... مؤلف به هر مسأله فصل خاصي اختصاص داده است.
اما بعد با آوردن ضرب المثل ها و داستان ها و اقوال حكماي فرس و فلاسفه هند از مطلب اصلي دور افتاده است. بطوري كه مي توان گفت وي در گرد موضوع چرخيده ولي به آن نپرداخته است. حقيقت آنست كه مؤلف از كار و هدف خويش آگاهي نداشته و هيچ يك از مسائلي را كه طرح كرده بنحو كامل بررسي نكرده است (31) ».
يكي ديگر از شيوه هاي تاريخ نگاري كه مورد ايراد ابن خلدون است، شيوه واقعه نگاري است كه فقط به ظاهر حوادث مي پردازد. (32)
اينان « به تقليد از پيشينياني كه آنان را سرمشق خود ساخته اند اخبار دست به دست گشته را عيناً و بي كم و كاست در خصوص حوادث تاريخ خود تكرار مي كنند و از ياد كردن مسائل مربوط به نسل هاي تازه و نوظهور غفلت مي ورزند، چه تشريح و تفسير آن ها برايشان دشوار است. و در نتيجه اين گونه قضايا را مسكوت مي گذارند، و بر فرض كه درباره دولتي به گفت و گو پردازند اخبار مربوط به آن را همچنان كه شنيده اند، خواه راست يا دروغ نقل مي كنند و به هيچ رو متعرض آغاز و منشأ تشكيل آن نمي شوند و علت رسيدن تاج و تخت به آن دولت و چگونگي پديد آمدن آن را ياد نمي كنند و هم سبب توقف و بقاي آن را در مرحله نهايي سلطنت از ياد مي برند ازين رو خواننده همچنان پرسش كنان باقي مي ماند و درباره چگونگي مقدمات و مبادي تشكيل دولت ها و مراتب آن ها به جست و جو مي پردازد و موجبات كشمكش ها يا دست به دست گشتن دولت ها را مي جويد و دلايل مقتضي براي اختلافات يا سازشكاري هاي آنها را مي طلبد ... » (33).
واقعه نگاري شيوه بيمايه و بي بهايي است كه بالاترين درجه آن عبارتست از نقل حقيقت واقعيات. ابن خلدون راجع به بيمايگي واقعه نگاران چنين مي گويد: از تاريخ گذشته اينان سرگذشت خاندان هايي را بيرون مي كشند و از حوادث قرون خاليه رواياتي بيان مي كنند توخالي و مبهم كه به دنيا مي ماند كه شمشير را از آن در كشيده باشند ...(34)
پس از بررسي ايرادات ابن خلدون راجع به نگرش سنتي، حال وقت آن رسيده است كه نگرش خاص ابن خلدون و مفهومي را كه وي از تاريخ در نظر دارد مورد بحث قرار دهيم. شيوه تاريخ نگاري ابن خلدون از حد و مرز شيوه واقعه نگاري و عبارت پردازي فراتر مي رود. به عقيده وي مورخ بايد از علل هر حادثه اي كه نقل مي كند و از منابع خبري كه روايت مي كند، عميقاً آگاهي داشته باشد » (35).
وي نبايد فقط به شكل ظاهر حوادث بسنده كند بلكه بايد به « ‌خصايص باطني » و « جوهر و ذات » آن ها برسد. به عبارت ديگر وظيفه مورخ عبارتست از:

« آزمايش دقيق واقعيت حوادث، جست و جوي علل بروز آن ها، و آگاهي عميق از شرح ماجراها ». (36)

يكي از خصوصيات ابن خلدون آنست كه وي در تنظيم تاريخ امر تشريح و استدراك قضايا را فداي زيباگويي نمي كند و قصد نتيجه گيري اخلاقي يا ديني ندارد.
بي ترديد بايد گفت كه قبل از ابن خلدون هيچ مورخي نتوانسته است به روشني و عمق ابن خلدون اين مسأله را بيان كند كه حقيقت تاريخ استدراك تاريخ گذشته انساني است و نقل اين تاريخ ( واقعه نگاري ) فقط وسيله اي براي رسيدن به حقيقت است و نه غايت آن. جمع آوري و تنظيم وقايع طبعاً امر لازمي است ولي بالنفسه هدف نيست. مورخ نبايد فقط به جمع آوري و دسته بندي وقايع اكتفا كند، بلكه بايد آن ها را براي شناخت عقلي و تشريح تاريخ گذشته بكار برد.
از آنجا كه ابن خلدون شناخت عميق علل و حوادث را نصب العين خويش قرار داده توانسته است از چهارچوب تنگ واقعه نگاري قدم بيرون نهد و بجاي نقل حوادث بصورت پراكنده و نامربوط، درصدد استنباط آن ها برآيد و به ريشه هاي اصلي شان دسترسي پيدا كند. ابن خلدون تاريخ را فشرده و تقطير كرده و از آن عصاره اي بدست آورده است كه بكمك آن به فهم « كل » نائل آمده و از تاريخ جهان بيني كلي پيدا كرده است. در قرن چهاردهم، انجام چنين كاري و داشتن چنين ديد وسيع و پژوهشگري فقط از قدرت يك نابغه بزرگ ساخته بوده است.
مقدمه، جهان بيني و نگرش تاريخي را به كلي دگرگون مي كند. تا آن زمان دو مرحله شناخت (‌ آگاهي ) و تجزيه و تحليل رويدادها كاملاً از يكديگر جدا بود. تاريخ به شرح وقايع « بزرگ » يعني به ظاهر حيات سياسي و نظامي ( بدون تحقيق در عوامل تعيين كننده آن ها ) خلاصه مي شد.
مطالعه مسائل مربوط به حيات اقتصادي و اجتماعي فقط به فلاسفه، الهيون و يا حقوق دانان و عمال دولت منحصر بود. ولي فلاسفه و الهيون مسائل مذكور را از ديدگاه اصولي و دستوري (37) و حقوق دانان و عمال دولت آن ها را به منظور استفاده روزمره قضايي و اداري مورد مطالعه قرار مي دادند. ابن خلدون اين رابطه را بهم زد يا به عبارت صحيح تر ميان مرحله شناخت و تجزيه و تحليل رابطه بنيادي ايجاد كرد. وي مي گويد:
« بسياري از امور هستند كه ميانشان روابط خيلي نزديك وجود دارد مثلاً وضع دولت از لحاظ ضعف و نيرومندي، افزايش عده يك ملت يا يك نسل و بزرگي شهر يا شهرستان و فراواني نعمت و ثروت و ديگر كيفيات همه اينها با يكديگر ارتباط دارند و با هم متناسبند » (38).
ايراد كلي ابن خلدون نسبت به قدماي مؤرخين عرب كه در واقع متوجه كليه مورخان ( از هرودت تا قرن چهاردهم ) نيز هست، همين عدم اطلاع ايشان نسبت به رابطه اي است كه بين اتفاقات سياسي و نظامي از يكطرف و تحول اقتصادي و اجتماعي از طرف ديگر وجود دارد. به عقيده ابن خلدون جهل بر طبيعت و كيفيت اموري كه از عمران ( مجموعه اوضاع و احوال اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي ) ناشي مي شوند يكي ديگر از عوامل اشتباه و لغزش مورخين است.
« تاريخ به طور كلي عبارتست از شرح احوال اعصار و امم، منتهي مورخ در صورتي مي تواند موادي را كه در اختيار دارد بر پايه محكمي استوار سازد و اطلاعات و آگاهي هايش را بصورت قابل فهمي در اختيار خواننده بگذارد كه قبلاً در مورد هر كشور و هر قوم و هر قرن، مفاهيم كلي بيان كرده باشد (39).
هم چنين شناسايي به اصول عمده فن حكومت، بطن حوادث، تفاوت هايي كه ميان ملل موجود است، برداشت دول و اعصار اخلاقيات، آداب و رسوم و اعتقادات ديني و بطور خلاصه شناخت جميع مقتضيات و شرايطي كه بر جامعه تأثير مي گذارند از لوازم تاريخ نگاري به شمار مي رود (40).
مسأله اي را كه ابن خلدون در اينجا بيان مي كند، يك مسأله اساسي است كه نگرش تاريخي سنتي را كاملاً دگرگون مي كند و جهان بيني جديدي بجاي آن وضع مي نمايد. هدف ابن خلدون در پرهيز از خطاي تاريخي يا رنگ محلي دادن به نقليات و روايات تاريخي خلاصه نمي شود، بلكه وي مي خواهد نقد تاريخي را براساس شرايط و عوامل اقتصادي و اجتماعي بنيان گذارد.

« قانون بازشناختن حق از باطل درباره ممكن بودن يا محال بودن اخبار چنان خواهد بود كه به اجتماع بشري يا عمران درنگريم و اين مسائل را از يكديگر بازشناسيم؛ كيفيات ذاتي و طبيعي اجتماع، آنچه عرضي و بي اهميت است و آنچه ممكن نيست بر آن عارض شود.

و هرگاه اين شيوه را بكار بريم، در بازشناختن حق از باطل و تشخيص دادن اخبار راست از دروغ براي ما به منزله قانوني برهاني و منطقي خواهد بود كه هيچ گونه شك بدان راه نيابد و در اين هنگام اگر در خصوص كيفياتي كه در اجتماع روي مي دهد چيزي بشنويم آنچه را قابل پذيرفتن است از اخبار ناسره باز خواهيم شناخت و اين شيوه براي ما معياري خواهد بود كه مورخان خواهند توانست در نقل كردن مطالب راه راست و درستي را بجويند » (41).
همانطور كه گفته شد براي اولين بار در تاريخ ابن خلدون ميان دو عامل مهم و لازم تاريخ نگاري يعني جهد در استنباط عميق گذشته تاريخي و مسائل و شرايط اقتصادي و اجتماعي رابطه منطقي ايجاد كرد و از اين رو وي در ادعاي خويشتن محق است كه بگويد: « مقاصد تاريخ خود را كاملاً تهذيب كردم و آن را درخور فهم دانشمندان و خواص گردانيدم و در ترتيب و فصل بندي آن راهي شگفت پيمودم و از ميان مقاصد گوناگون براي آن روش بديع و اسلوب و شيوه اي ابتكارآميز اختراع كردم و كيفيات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتي آنها را كه در اجتماع انساني روي مي دهد شرح دادم چنان كه خواننده را به علل و موجبات حوادث آشنا و برخوردار مي سازد و وي را آگاه مي كند كه چگونه خداوندان دولت ها براي بنيان گذاري آن ها از ابوابي كه بايسته بوده است داخل شده اند ».
از بيان فوق به خوبي پيداست كه بين شيوه و نگرش ابن خلدون و رويه واقعه نگاران فاصله و اختلاف بزرگي وجود دارد. اينان چنين پنداشته اند كه تاريخ عبارتست از انتخاب رويدادها به تشخيص مورخ و نقل صادقانه آنها. در حالي كه ابن خلدون از تاريخ مفهوم ديگري دارد و مي گويد: « موضوع اصلي تاريخ تفهيم وضعيت اجتماعي انسان است » (42).
بي ترديد بايد گفت ابن خلدون با ايراد جمله فوق، نگرش تاريخي را از نظر كيفي بكلي تغيير داده و تاريخ را از محدوده ادبيات به دايره علم انتقال داده است. وي كه بحق اولين تئوريسين ( نظريه ساز؟ ‌فيلسوف؟ ) تاريخ است، دو مفهوم: تاريخ نقلي ( واقعه نگاري ) و تاريخ علمي ( تفهيم وضعيت اجتماعي انسان ) را در برابر يكديگر قرار داده و اين كار را در سرتاسر اثر خويش دنبال كرده است. دقت ابن خلدون در فاصله گرفتن از مورخان سنتي تا آنجاست كه حتي براي نامگذاري كتاب تاريخي اش از عناوين متداول روز مي پرهيزد و آن را « کتاب العبر » مي نامد.
كلمه « عبر » كه از « عبر » مشتق است به معناي عبور از نقطه اي به نقطه ديگر و گذشتن از مانع است. غالباً فلاسفه و عرفاً اصطلاح مذكور را در معناي نفوذ عميق به فكر يا حالت كسي و جذب واقعيت ژرف حادثه و امري و يا وصول به حقيقت عرفاني بكار برده اند. در بعضي موارد « عبر » به معناي اعراض از ظواهر و ميل به فهم جوهر و ذات امور استعمال شده است.
با اين تفصيل گمان مي رود كه ابن خلدون با توجه به مشي فيلسوف مآبانه اي كه داشته است اصطلاح مذكور را در معناي جهد براي استنباط و تشريح امور به كار برده باشد.
بنابراين مي توان گفت مقصود از « كتاب العبر » كتابي است كه مي خواهد از ظواهر تاريخي درگذرد و به حقيقت و باطن آن برسد. بنابه اصطلاح يكي از محققان « ابن خلدون كلمه ( عبر ) را تقريباً با فهم و تبيين وقايع تاريخي از طريق استدلال عقلي مترادف گرفته است » (43). بطور خلاصه مي توان نتيجه گرفت كلمه « عبر » همانطور كه به معناي غور و تفكر است، مي تواند به معناي تفحص و جست و جوي معاني عميق امور نيز بكار برده شود.

پي‌نوشت‌ها:

1- Chou king
2- Sseu matsien
3- Han
4- Pan kou
5- Song
6- Soma Kong
7- Tchou hi
8- جنگ پلوپونز Pelopinnese از سال 431 تا 404 قبل از ميلاد مسيح ادامه يافت و به شكست كلي آتن در برابر اسپارت پايان پذيرفت. در اين شكست، ايرانيان نقش مؤثر داشتند و با دادن زر به مزدوران آتني مقدمات پيروزي اسپارت فراهم ساختند. مترجم.
9- Lueien نويسنده شكاك يوناني( 200-130ق. م. ) صاحب كتاب « گفت و گوي مرده گان » مترجم.
10- Tite- Live مورخ لاتين در سال 64 يا 59 ق. م. در Padoue بدنيا آمد. اثر وي در ستايش گذشته روم است. مترجم.
11- A.Taladoire, " Histoire des Litterature Ecncyclopedie de laPlelade.
12- Polybe مورخ يوناني قرن دوم قبل از ميلاد است كه به عنوان گروگان به روم برده شد و شانزده سال در آنجا بماند. مترجم.
13.Fortune يكي از خدايان اساطيري يوناني است كه كور است و خوشبختي و تيره بختي را به اين و آن مي دهد. مترجم.
14- فرهنگيان دو اصطلاح « عربي » و « اسلامي » را يگانه مي گيرند، واضح است كه در اينجا منظور مؤلف« علوم اسلامي و ديني » است. مترجم.
15- Alcibiade ( 450 -454ق. م. ) شاگرد برجسته سقراط يكي از سرداران شجاع خودخواه آتن بود كه پس از يك سلسله اقدامات ماجراجويانه به فرمان فارنابزوز Pharnabozoz حاكم بي تي ني Bithinie به قتل رسيد. مترجم.
16- J de Romtilly, d histoire et rasion chey Thucydide ", 1956.
17- pracitele پيكره تراش معروف يوناني در حوالي سال 399 ق. م. به دنيا آمد پيكره هاي متعددي از آفروديت تراشيد كه در عهد عتيق شهرت بسيار يافتند. مترجم.
18- H.marrou, de la connaissance historique.
19- pahthenon معبد آتني هاست كه به افتخار آتناپارتنوس Athena partho بنا شده است. پيكره هاي معروف اين معبد را انگليسيان به British musum منتقل كرده اند و حالا در آنجاست. مترجم.
20- thibaudet
21- j de romilly
22- P. I. P. 9
23- مقدمه، يكم، 69-70، ت. ف.
24- P. I. P. 71
25- P. I. P. 72
26- P. I. P. 73
27- P. I. P. 74
28- P. I. P. 4
29- P. I. P. 65
30- P. I. P. 82
31- P. I. P. 82-83
32- P. I. P. 4
33- مقدمه، يكم، 5، ت. ف.
34- P. I. P. 57
35- P. I. P. 7
36- P. I. P. 4
37- Normatif- ve
38- p. II. p. 299
39- P. I. P. 65
40- P. I. P. 57
41- مقدمه، يكم، 69، ت. ف.
42- مقدمه، يكم، 6، ت. ف.
43- Muhsin Mahdi, op. cit, p. 65

منبع مقاله :
لاكوست، ايو، ( 1385 )، جهان بيني ابن خلدون، مهدي مظفري، تهران، دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.