بحث درباره جهانی شدن که ماهیتاً بحثی کلان نگر است، از دهه های آغازین قرن بیستم به بعد دو جریان اندیشگی متمایز را پدید آورده است:
الف) جریان نخست که از اوایل دهه 1910 تا اواخر دهه 1980 را شامل می شود، بحث نامستقیمی را درباره پدیده جهانی شدن در بر می گیرد و این بحث را اساساً در پرتو نظریه های تضاد و در چارچوب مقولاتی نظیر استعمار و نابرابری در ابعاد فرهنگی، نظامی و اقتصادی پیش می برد. بخش بزرگی از آراء ارائه شده درباره جهانی شدن در این دوره به صاحب نظران مارکسیسم و یا جامعه شناسان چپ گرا و رادیکال تعلق دارد.
ب)جریان دوم که عمدتاً از اواخر دهه 1980آغاز شده و در دهه 1990 به اوج قرن بیستمی خود رسید، بحث جهانی شدن را مستقیماً از طریق تعریف این پدیده به عنوان یک واقعیت اجتماعی زندگی امروزی و در پرتو نظم نوین جهانی مطرح می کند. این جریان فکری دارای سه ویژگی مهم است: اول آن که پدیده جهانی شدن را اساساً مثبت ارزیابی می کند؛ دوم آن که از دیدگاهی کارکرد گرایانه به این پدیده می نگرد؛ و سوم آن که به خلاف جریان فکری نخست فاقد «ارزش-داوری»های سیاسی و اخلاقی است.
اگر چه هر دو جریان اندیشگی یاد شده را به اعتبار توجه به مؤلفه ها و عناصر ساختاری جهانی شدن می توان نظرگاه هایی ساخت گرایانه توصیف کرد، اما همان گونه که اشاره شد جریان فکری متقدم، تضادگرا و انقلابی و دگرگونی طلب است؛ در حالی که جریان متأخر عمدتاً ثبات گرا و محافظه کار و نظم جو به شمار می آید.
در رویکردی جامعه شناختی تر، این دو جریان فکری را می توان بازگوی تأثیر عوامل تاریخی-اجتماعی متفاوتی دانست که سه دوره زمانی متمایز را در قرن بیستم پدید آورده اند. این عوامل که به شکل گیری روابط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ویژه ای میان کشورهای جهان منجر شده اند، دیدگاه ها و نظرگاه های اندیشگی متفاوتی را نیز درباره جهانی شدن به وجود آوردند. سه دوره یاد شده عبارتند از:
1.دوره نخست محدوده زمانی قبل از 1945 ( تا پایان جنگ جهانی دوم) را شامل می شود که مرحله آغازین گسترش بازارهای بین المللی و نیز عصر رواج نهضت های کارگری از سویی و ظهور حکومت های توتالیتر در جهان از سوی دیگر است. جهانی شدن در اذهان صاحب نظران این دوره در وجه غالب خود معطوف به انقلاب جهانی و فراگیر کارگری برای ایجاد یک حکومت واحد و یکپارچه جهانی است و از جانب دیگر به سوی جنبه های فراگیر تکنولوژی و یکپارچگی و ادغام اقتصادی صنعتی که به پیدایش نظام های توتالیتر جهانی منجر شدند، سوگیری شده است. این دو جریان متفاوت، نه به عنوان دو فرایند متضاد یا متعارض، بلکه اغلب به عنوان دو مرحله متوالی از یک روند تاریخی محتوم تلقی می شدند.
2.دوره دوم محدوده زمانی پس از جنگ جهانی دوم تا آغاز فروپاشی بلوک سوسیالیستی (1945 تا 1989) را در بر می گیرد.
جریان فکری جهانی شدن در این دوره صرف نظر از آن که شرایط کشمکشی دوران جنگ سرد تأثیر می پذیرد، تحت تأثیر همکاری های بین المللی گسترش یابنده میان دولت ها ( تشکیل سازمان ملل متحد، یونسکو و امثال آن) نیز هست. اساس نظری این تفکرات از سویی مبتنی بر آثار اجتماعی و سیاسی نشأت گرفته از توسه صنعتی و نابرابری های فزاینده فرهنگی و اقتصادی ناشی از آن و نیز تفسیر روابط شکل گرفته بر مبنای این نابرابری هاست؛ و از سوی دیگر مبتنی بر ادراک همبستگی جهانی برای پیشگیری از فاجعه محتمل یک جنگ ویرانگر جهانی دیگر است. به همین لحاظ، هم تنوع نظری و هم تفاوت نگرشی و رویکردی قابل ملاحظه ای در تفکرات اجتماعی و جامعه شناختی این دوره در ارتباط با موضع جهانی شدن به چشم می خورد. به نحوی که بر روی پیوستار جریان های فکری این دوره دست کم سه قطب متمایز را می توان تشخیص داد: در قطب چپ نظرگاه جامعه شناسان مکتب فرانکفورت، دو قطب راست نظریه دهکده جهانی مارشال مک لوهان، درباره بسط انقلابی ارتباطات سرمایه سالارانه، و در قطب میانی نظریه « نظام جهانی» والرشتاین قرار دارد.
مشخصه مهم دوره 1945 تا 1989 آن است که در این دوره اگر چه «سیاست» ارتباط تنگاتنگی با «اقتصاد» پیدا کرد، اما جریان های فکری به ویژه آراء جامعه شناختی، مستقل از این عوامل معطوف به ایده های واقع گرایانه تری در زمینه جامعه شناسی تغییرات اجتماعی و توسعه اجتماعی- اقتصادی در جهان سوم به منظور نیل به جامعه جهانی هماهنگ تر و یکپارچه تری که اجزای آن اگر نه هم سطح، دست کم هم سوتر باشد، بوده است.
این دوره مهم از تاریخ قرن بیست را به لحاظ اهمیت وقایع تاریخی متفاوت و نیز سرعت تحولات متضاد می توان به نوبه خود به سه دوره فرعی تر تقسیم کرد:
-در زیر دوره اول: از 1945 تا 1968 آمریکا به عنوان قدرت فائق پس از جنگ دوم بر نظام جهانی مسلط بود. در این دوره فرهنگ آمریکا به نحو شگفت آوری در سراسر جهان گسترش یافت. مهم ترین مشخصه جامعه شناختی این دوره پذیرش ایدئولوژی توسعه در سرتاسر جهان، رهبری آمریکا در علوم و تبدیل زبان انگلیسی به زبان فرهنگ و هنر و ارتباطات بین المللی است. در این دوره، در چارچوب نظریه سازی در زمینه توسعه، در واقع ایده جهانی شدن تمدن غربی به طور عام و تمدن آمریکایی به طور خاص نظریه پردازی شد. ایدئولوژیک شدن «توسعه» در واقع به معنای قبول عام یافتن ایده جهانی شدن خاصه در کشورهای در حال توسعه بوده است.
-در زیر دوره دوم: از 1968 به بعد پیشرفت های مهارناپذیر سوسیالیسم به مدت حدود 10 سال تفکر مارکسیستی و چپ (سنتی و جدید) را بر جریان اندیشگی و روشنفکری جهان حاکم ساخت. در این دوره، به نظر می رسید که جهانی شدن فرایندی در خدمت حاکمیت یافتن الگوی سوسیالیسم بر جهان و پیدایش یک نظام واحد سوسیالیستی به عنوان فرجام تاریخ و مقصد ناگزیر برنامه های توسعه است. در این دوره نه فقط صاحب نظران سوسیالیسم و آکادمیسین های علوم اجتماعی و اقتصادی اردوگاه سوسیالیستی با جامعه شناسی آشتی کردند و در کنار مرتایالیسم تاریخی و فلسفه به آموختن و آموزش این رشته نیز همت گماشتند، بلکه جامعه شناسان جهان سرمایه داری نیز اقبال قابل توجهی به مارکسیسم نشان دادند و بحث درباره آن را به حوزه کتاب های درسی دانشگاهی وارد ساختند. اهمیت یافتن آراء لوکاچ و گرامشی و سلطه فکری و نظری مکتب فرانکفورت بر رشته جامعه شناسی و طرح آراء پولانزاس، گودولیه و آلتوسر در رشته جامعه شناسی و شهرت یافتن باران و سوئیزی در حوزه اقتصاد و اقتصاد سیاسی، محصول اقبال آکادمیک و جهانی بالنسبه کوتاه مدت به سوسیالیسم مارکسی است.
-در زیر دوره سوم: از 1978 تا 1989 جهان شاهد افول تدریجی الگوی سوسیالیسم و کنترل مجدد آمریکا به عنوان مظهر و نماینده جهانی نظام سرمایه داری، صنعتی، بر وقایع جهان است. مهار ایدئولوژیک انقلاب هایی که در این دهه برای مقابله با دیکتاتوری های وابسته در برخی نقاط جهان ( از جمله در ایران و نیکاراگوئه) روی داد و پیشگیری از به دامن سوسیالیسم افتادن این وقایع انقلابی و تبدیل افغانستان به باتلاقی فرو کاهنده برای ارتش مهاجم شوروی از نمادهای برجسته وضعیت نوینی است که همراه با افول سوسیالیسم و بالندگی مجدد آمریت جهانی نظام سرمایه داری برقرار شد. در اواخر این زیر دوره برنامه های «گلاسنوست» و «پروستاریکا» توانست با دمیدن روح دموکراسی در جوامع سوسیالیسم زده یک بار دیگر و حدود 200 سال پس از انقلاب کبیر فرانسه، جهانی بودن الگوی «دموکراسی» و «آزادی» و ایده یکپارچه شدن ملت های جهان تحت الگوی دموکراسی را با قوت و جاذبه بیشتری مطرح کند.جریان روی آوردن عمومی ملت های جهان به الگوی دموکراسی که هانتینگتون آن را «موج سوم دموکراسی» جهانی می خواند (هانتینگتون، 1373)، عمدتاً مربوط به این زیردوره است و یش از هر چیز بازگوی زمینه سازی خودانگیخته ملت ها برای فراهم سازی شرایط یک نوع همسانی سیاسی بین المللی در جهت تحقق هدف های جهانی شدن و ایجاد یک جامعه بشری یکپارچه و متحد است.
3.و بالاخره دوره سوم جهانی شدن از 1989 تا به امروز را در بر می گیرد. مشخصه جامعه شناختی این دوره، استقرار و تثبیت نظم نوین جهانی به سرکردگی سیاسی و نظامی ایالات متحده است. اگر چه ژاپن و اتحادیه اروپا رقبای اقتصادی قدرتمندی برای آمریکا به شمار می آیند، اما این رقابت های اقتصادی تا کنون نتوانسته شرایط نوینی از حیث تقسیم قدرت بین المللی و چند کنونی شدن قدرت در جهان به وجود آورد.
کوشش جهانی برای حل منازعات بین المللی ( که از جمله مزمن ترین و پردامنه ترین آن ها مسئله اعراب و اسرائیل است) و اقدام یکپارچه آمریکا و اروپا در مقابله با تجاوز عراق به کویت و مقابله جهانی با نسل کشی صرب ها در کروواسی اشغال عراق و افغانستان وفشار جهانی بر دولت های توتالیتر در خصوص نقض حقوق بشر نشان می دهد که دولت های بزرگ چگونه در راستای همدلی با خواست صلح و یکپارچگی ملت های جهان(=جهانی شدن) ناگزیر شده اند که به جای ساخت و پاخت با دیکتاتورها و حکومت های استبدادی از کوشش های اصلاح طلبانه و دموکراسی خواهی که خود از پیش شرط های اصلی جهانی شدن است، جانبداری کنند.
این دوره به ویژه از این نظر اهمیت دارد که بازگوی تحول مفهوم جهانی شدن از دلالت های صرفاً سیاسی مرتبط با نابرابری قدرت و استثمار جهانی به یک دلالت جامعه شناختی – ارتباطی است. این دلالت نوین مفهوم جهانی شدن، دلالتی است که متناسب با نیاز ملت ها به آزادی شکل گرفته و بیشتر مرتبط با بهره گیری ملت ها از تجربه های فرهنگی یکدیگر و زمینه ساز همکاری های اقتصادی هر چه بیشتر، نزدیک تر و یکپارچه تر است.
منبع مقاله :
زاهدی مازندرانی، محمد جواد؛ (1388) نقش سازمان های غیردولتی در توسعه پایدار، تهران: مازیار، چاپ اول