سوسیالیسم

پراکندگی کلی تولید کننده ها در سراسر یک کشور، یک ویژگی جدید در ساکنان آن ایجاد می کند، این ویژگی که بر اساس یک اصل کاملاً نامطلوب برای سعادت فردی یا عمومی شکل گرفته است اسفناک ترین و پایدارترین زیان ها را به
جمعه، 15 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سوسیالیسم
سوسیالیسم

 

نویسندگان: کوین هریسون و تونی بوید
مترجمان: عبّاس علی رهبر، حسن صادقیان، کمارعلیا، میر قاسم سیدین زاده



 

پراکندگی کلی تولید کننده ها در سراسر یک کشور، یک ویژگی جدید در ساکنان آن ایجاد می کند، این ویژگی که بر اساس یک اصل کاملاً نامطلوب برای سعادت فردی یا عمومی شکل گرفته است اسفناک ترین و پایدارترین زیان ها را به وجود خواهد آورد، مگر اینکه مداخلات قانونگذارانه و دستورالعمل های دولت آن را خنثی نماید.
(Robert Owen, Observations on the Effects of the Manufacturing System, 1815 )
تفاوت این است که دشمن زیرک تر و مخفی تر از قبل است. سرمایه داری مثل همیشه متجاوز باقی مانده است اما نابرابری و احساس حقارتی که سابق بر این در هر گوشه و کناری توجه شما را جلب می نمود اکنون دیدنش سخت تر است و حتی امکان دارد روی هم رفته از دیدگان محو شود.
(A delegate at the Labour Party Annual Conference, 1973 )
سوسیالیسم نیز به مانند محافظه کاری و لیبرالیسم محصول قرن نوزدهم بود اما ریشه های آن به قرن هیجده و حتی پیش از آن می رسید. رشد و توسعه سوسیالیسم با صنعتی کردن و شهری شدن بود، فرآیندی که در دهه 1750 در بریتانیا آغاز و در طول بخش نخست دهه 1800، به اروپای غربی گسترش یافت.

صنعتی کردن

فرایند ارتقاء بازده مضاعف کالاهای تولیدی به وسیله کاربرد تکنولوژی و منابع سرمایه. این فرایند دربرگیرنده یک اصلاح بزرگ در تمامی ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ایدئولوژیکی در جامعه است.
این فرایند نظام کارخانه ای مدرن را تأسیس کرد ( که به تازگی در غرب صنعتی شده شروع به ناپدید شدن کرده است ) و طبقات و نخبگان جدید صنعتی و تولید کننده و بسیار حائز اهمیت برای سوسیالیسم، طبقه کارگر را به وجود آورد. از بطن این طبقه کارگر اتحادیه های بازرگانی، تعاونی های مسکن، سایر تعاونی ها ظهور کردند که همگی از سوسیالیسم که ایدئولوژی طبقه کارگر بود تأثیر پذیرفتند. هرگونه جریان سیاسی یا ایدئولوژیکی نیازمند یک گروه در جامعه است که بتواند به آن متوسل شود. سوسیالیسم بدون صنعتی کردن و بدون وجود یک طبقه کارگر، اساساً یک جریان آرمانی یا ایده آلیستی بود. بدون دکترین نظام اقتصاد اشتراکی یا طبقه، آن اساساً یک جناح ایدئولوژیک لیبرالیسم افراطی می شد. لازم به ذکر مجدد است که این صنعتی کردن سرمایه داری قرن هیجدهم بود که طبقه کارگر و سوسیالیسم را به وجود آورد. سوسیالیسم از همان ابتدای وجودش یک ایدئولوژی بسیار پیچیده بود. می توان آن را به تقریباً چهار نوع عمده تقسیم نمود که همگی از سوسیالیسم ایده آلیست یا آرمان شهری تأثیر پذیرفته اند:
- اصلاح طلبی اجتماعی یا سوسیال دموکراسی
- مارکسیسم یا مارکسیسم لنینیسم
- آنارشیسم
- سوسیالیسم جهان سومی
تمامی این جریان ها را می توان سوسیالیستی نامید؛
همه آنها از لیبرالیسم انتقاد کرده اند؛ همه علاقمند به تغییرات اجتماعی برای ارتقاء بسیاری از توده های جمعیت بوده اند. با این وجود، آنها اغلب به مباحثات ایدئولوژیکی تندی با یکدیگر وارد شده اند. سوسیالیسم از نظر ایدئولوژیک، خود آگاهانه ترین جریان سیاسی است. برای تحلیل جامعه سرمایه داری و چگونگی از بین بردن یا حداقل اصلاح آن، وجود تئوری و نظریه ها ضروری هستند. سوسیالیسم در یک نتیجه منطقی، یک گرایش به تقسیم به گروه های ایدئولوژیکی رقیبی را دارد که هر کدام ادعای معتبر بودن و داشتن تفاسیر صحیح از مسائل مهم را دارند. تجربه این جریان های سوسیالیستی در دگرگونی جامعه متفاوت است. در اکثر جوامع غربی سوسیالیسم یا اصلاح طلبی اجتماعی به ندرت قدرت سیاسی را برای مدت طولانی در اختیار داشته اند. مع الوصف، آن تأثیر زیادی بر فرهنگ سیاسی اروپای غربی به جای گذاشته و از آنجائی که پیوستگی نزدیکی با دولت های رفاه، مدیریت اقتصادی کینزی و فرهنگ حقوق اجتماعی و سیاسی داشته است می تواند یک عنصر مهم ایدئولوژی های غالب در آن جوامع تلقی شود. در حالی که سوسیالیسم یک تحلیل طبقاتی از جامعه عرضه می دارد اصلاح طلبی اجتماعی به ارائه سطوح بالای آزادی فردی که مورد حمایت اقدامات و نهادهای دولتی است می پردازد. شاخه مارکسیستی سوسیالیسم، با دولت های کمونیستی اروپای شرقی، اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین (PRC) در ارتباط بود. تأکید مارکسیسم بر ارزش های برابری خواهانه بود تا آزادی فردی. قدرت دولت به عنوان یک گام به سوی تحقق کمونیسم، برای ارتقاء این ارزش ها به کار برده می شد. با این وجود، سوسیالیسم دولتی اغلب متمایل به تأکید بر دولت بود تا سوسیالیسم، و بیش از نظام سرمایه داری به طبقات کارگر اجحاف نمود. مخالفان سوسیال دموکراسی در غرب به این تصور که احزاب سوسیال دموکرات، طرح برقراری سوسیالیسم مارکسیستی را دارند گرایش پیدا نمودند.
آنارشیسم در حاشیه سیاست و جنبش های سوسیالیستی قرار دارد. جوامع پیچیده غربی آن را نامناسب و محدود به اشخاص مرکز گریز و کنار گذاشته شده می دانند و از این رو آن را کنار گذاشته اند. با این حال، آنارشیسم اغلب انتقادات مستحکمی از دولت طرح می کند. دولت های سوسیالیستی جهان سوم درصدد ایجاد شکلی از سوسیالیسم بدون یک طبقه کارگر یا صنعت گرایی ملازم با آن بوده اند. چنین دولت هایی معمولاً با فقر، عقب ماندگی و درماندگی دست به گریبان شده اند. در این شکل از سوسیالیسم، رواج شدید ملی گرایی و استعمار ستیزی مشهود است. ما در اینجا بر اصلاح طلبی اجتماعی متمرکز می شویم که به سوسیالیسم بازنگرشگر(1)، سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دمکراتیک نیز معروف است. به ویژه به نسخه بریتانیایی سوسیالیسم در قالب حزب کارگر نگاهی خواهیم داشت. کمک های مارکسیسم و آنارشیسم به سوسیالیسم در بخش 12 مورد بحث خواهند بود. سوسیالیسم جهان سوم معمولاً یک جریان متفاوت از سه شاخه دیگر با میزان تعهد و موفقیت متفاوت، و برای جوامع غیر صنعتی است.

تعریف سوسیالیسم

شاید تعریف سوسیالیسم دشوارتر از فلسفه های سیاسی دیگر باشد عمدتاً به دلیل طیف وسیعی از نظریه پردازان، نویسندگان و فعالانی که ادعا سوسیالیسم کرده اند. سردرگمی زمانی که اکثر سوسیالیست ها با شور و شوق خاصی، عقاید و اعمال سایر سوسیالیست ها را به عنوان خیانت به جنبش محکوم نموده اند بیشتر می شود. می توان با این وجود عنوان داشت که دست کم دو نکته اساسی وجود دارد که تمامی سوسیالیست ها آنها را می پذیرند به وسیله آن نکات، تمامی صورت ها و عنوان های سوسیالیستی از سایر ایدئولوژی ها متمایز می کنند. اولی نگرش آنان به مالکیت است. به باور سوسیالیست ها، ساختار مالکیت دارائی در یک جامعه سرمایه داری به شدت غیر قابل قبول است. دارائی، و دست کم دارائی های تولیدی، باید باز توزیع شوند اما نه به افراد بلکه به شکلی از مالکیت همگانی یا اشتراکی. دومین نکته این است که سوسیالیسم ( و همه شاخه های آن ) یک تحلیل طبقاتی از جامعه را که ناشی از روابط بین گروه های اجتماعی در نتیجه توزیع نابرابر مالکیت دارائی است عرضه می دارد. نابرابری مالی و فرصت های نابرابر موجود برای افراد در نتیجه وضعیت آنان در ساختار طبقه سرمایه دار، اساساً غیر عادلانه تلقی می شوند و باید به نفع برابری اجتماعی افزون تر، اصلاح شوند. مسلماً حتی این توصیفات نیز به طور کامل برای تحت پوشش قرار دادن نگرش های جدید سوسیالیسم در زمان های اخیر ناکافی هستند با این حال، نقطه شروع مفیدی به حساب می آیند.

تقسیم بندی ها در داخل سوسیالیسم

از همان ابتدا تقسیم بندی های مهم در داخل سوسیالیسم وجود داشتند. منشأ آشکار این تقسیمات مربوط به غایت سوسیالیسم بود: چه شکلی از جامعه باید جایگزین نظام موجود شود؟ در حالی که ممکن است این سؤال شفاف به نظر برسد، در واقع، عمده ترین اختلاف در داخل سوسیالیسم این مسئله بود که یک جامعه جدید چگونه می تواند به وجود آید؟

سوسیالیسم آرمان شهری و انقلابی

می توان سوسیالیست های اوایل قرن نوزدهم را به دو دسته سوسیالیست های آرمان شهری و سوسیالیست های انقلابی تقسیم نمود. هواداران سوسیالیسم آرمان شهری معتقد بودند که مباحث اخلاقی، عقل و فعالیت در چهارچوب نظم موجود، راه حرکت به جلو هستند. آنها از عقل و حق های طبیعی سخن گفتند اما همچنان یک عقیده درونی به تغییر داشتند. می توان برنامه های رویایی چارلز فوریه در فرانسه را که خواستار ایجاد اتحادیه ها بود و تعاونی ها را طرح ریزی کرد مثال آورد. نمونه دیگر، تأسیس شوراهای محلی توسط رابرت آون در بریتانیا و آمریکا به عنوان یک جایگزین برای نظام های تولید و شیوه های زندگی سرمایه داری بود. سوسیالیست های انقلابی از قبیل کارل مارکس، این برنامه ها را به عنوان امید واهی کنار گذاشتند. صرفاً سرنگونی خشونت آمیز دولت به عنوان ابزار تعدی و تجاوز طبقه سرمایه دار به کارگران، ایجاد یک جامعه سوسیالیستی را ممکن می ساخت. در حالی که نگرش های انقلابی بر بخش میانی قرن نوزدهم مسلط بودند رشد تدریجی دموکراسی از طریق گسترش حق رای و ارتقاء تدریجی اما مستمر استانداردهای زندگی کارگران، منجر به ظهور شاخه بازنگرش گری شد.

سوسیالیسم بازنگرشگر و انقلابی

نظرگاه بازنگرش گرانه عقیده داشت که دولت، کم و بیش بی طرف بوده و سوسیالیست ها می توانستند کنترل آن را به شیوه های مسالمت آمیز و قانونی به وسیله رقابت در انتخابات و در نهایت اخذ رای برای قدرت به دست آورند. به مجرد اینکه آنها به حکومت رسیدند می توانستند سوسیالیسم را از طریق فرآیندهای معمولی قانونگذاری، به صورت قانونی درآورند. این آراء از اواسط قرن مزبور و از میان حزب سوسیال دموکرات آلمان توسعه یافت. یک چهره مهم ادوارد برنشتاین بود که در سال 1872 به حزب سوسیال دموکرات پیوست و خیلی زود به یکی از نویسندگان هدایت کننده آن بدل گشت. در کتاب سوسیالیسم تکاملی 1898، وی اصلاح از طریق فعالیت های پارلمانی و نه انقلاب را به عنوان مبنایی برای یک حزب سوسیالیست دانسته است. او پیش بینی های مارکس از انقلاب را اشتباه می دانست. جنبش های طبقه کارگر از قبیل اتحادیه های تجاری ارائه گر شیوه ای برای کارگران برای رسیدن به منافع واقعی خود بدون انقلاب یا اشکالی از دیکتاتوری پرولتاریا بودند. علی رغم مقررات ضد سوسیالیستی بیسمارک، آراء حزب سوسیال دموکرات رو به افزایش نهاد و این را نشان داد که شیوه ای دموکراتیک برای سوسیالیسم ایجاد شده است. در این میان انقلاب چیز زائدی بود.
در دومین بین الملل سوسیالیست (1889-1914) صحنه کشمکش میان حامیان شیوه های انقلابی و بازنگرش گری بود. مارکس و انگلس با نظرات تجدیدنظر طلبانه برنشتاین در مورد سوسیالیسم مخالفت کرده و کناره گیری او را از حزب سوسیال دموکرات و بین الملل دوم خواستار شدند. آنها شدیداً از ادعاهای او که مارکسیسم را نامربوط و یک مزاحم برای پیشرفت اجتماعی می دانست متنفر بودند. به نظر سوسیالیست های انقلابی، باز نگرش گری یا بهبود طلبی در درک ماهیت استثمارگر سرمایه داری و دولت سرمایه دار قصور ورزیده اند. آنها معتقد بودند که سرمایه داری را نمی توان اصلاح نمود. در بهترین حالت، اصلاحات، فقط امتیازات مناسبی برای تضمین استمرار قدرت سرمایه داری ایجاد می کرد. در حالی که در طول قرنهای نوزدهم و بیستم اختلافات مهمی در مورد راه های نهایی رسیدن به سوسیالیسم وجود داشت در اواخر قرن بیستم، سوسیالیست ها به طور فزاینده ای در مورد مقصد نهایی تردید داشتند. بازنگرشگری که در آغاز برای شیوه های کسب قدرت به کار می رفت اکنون برای آنچه باید با آن قدرت به دست آمده انجام می گرفت به کار می رفت.

سوسیالیسم اروپائی و بریتانیایی

سوسیالیست ها از نظر تاریخی علاقمند به تأکید بر ماهیت بین المللی جنبش و قابلیت اعمال جهانی اصول آن بوده اند. در حقیقت، بهر جهت، صورت های متفاوت تفکر سوسیالیستی تأثیر شدیدی از محیط های تاریخی و فرهنگی که آنها در آن ایجاد شدند پذیرفتند.
سوسیالیسم اروپائی در فضایی متفاوت از سوسیالیسم بریتانیایی رشد نمود. سنت های نیرومند استبدادی، انقلاب و مخالفت با روحانیت در اغلب کشورهای اروپائی دارای اهمیت ویژه ای هستند. در مقابل، سوسیالیسم بریتانیایی ریشه های طبیعی، محیط سیاسی و اقتصادی و ویژگی های مجزای خود را داشت. حکومت مشروطه حکومت و استمرار سیاسی حائز اهمیت تر بودند. سوسیالیسم بریتانیایی مارکسیسم را به عنوان یک جریان عمده رد کرده است. این سوسیالیسم تأثیر بسیاری از بازنگرشگری و جنبش فابیانیسم سیدنی و بیتریس وب که آون را به عنوان بنیان گذار سوسیالیسم بریتانیایی مطرح و برادری بشر را به جای نبرد طبقاتی پذیرفتند. قطعاً تحلیل طبقاتی بخشی از سوسیالیسم بریتانیایی است اما نبرد طبقاتی را به عنوان راه حل مشکلات عملی جامعه نمی پذیرد. به واقع، شیوه های پارلمانی برای سوسیالیسم می تواند مؤثرتر از شیوه های انقلابی باشد. برای مثال، سوسیالیسم انگلیسی همواره اعتصاب سیاسی همگانی یا فعالیت های سیاسی غیر قانونی مورد تأکید سوسیالیسم اروپائی را مشروع و دارای نفع متقابل واقعی می داند. روابط نزدیک بین حزب کارگر و اتحادیه های تجاری از نقش جنبش های فراپارلمانی برای سوسیالیسم کاسته است.

مخالفت با روحانیت

یک خصیصه سیاست چپ گرا در کشورهای کاتولیک اروپائی. مخالفان روحانیت ادعا می کنند که روحانیون وابسته به کلیسای کاتولیک روم دخالت بسیار زیادی در سیاست دارند و نقش آنان باید محدود و در نهایت، از بین برود.
صرفاً در سالهای اخیر و در دوران قدرت کارگر جدید، این روابط تضعیف شده است. حزب کارگر به عنوان صورت حاکم سوسیالیسم در انگلستان، روابط فرهنگی نزدیکی با محافظه کاری طبیعی و ارزش های غیر افراطی جامعه انگلستان داشته است. شرایط نزدیک به انقلاب اوایل قرن نوزدهم با شکوفائی اواسط قرن نوزدهم فروکش نمود. مارکس که معتقد بود مبارزات چارتیسم برای اصلاحات پارلمانی، قابلیت تبدیل به یک جنبش انقلابی در دهه های 1830 و 1840 را دارد در نهایت به این نتیجه رسید که پتانسیل کمی برای انقلاب در بریتانیا وجود دارد. او قبلاً بریتانیا را به عنوان آریستوکراسی طبقه متوسط ( طبقات میانی و طبقه متوسط کارگر ) وصف نموده بود.

چارتیسم

یک جنبش کارگری بزرگ برای اصلاحات سیاسی در بریتانیا در طول دهه های 1830 و 1840. جنبش مزبور، به اصلاحات شش گانه که در میان آنها حق رای برای همه مردان، دوره های قانون گذاری و حقوق سالانه برای نمایندگان پارلمان قرار داشتند فراخواند.
حزب کارگر در دهه های 1920 و 1930 پیوسته به عنوان حزب اصلی مخالف محافظه کاری برآمده است. ماهیت اصیل حزب کارگر به وسیله دو دوره کوتاه حکومت و به خصوص با مشارکت ائتلافی آن در حکومت ملی در طول جنگ جهانی دوم رو به افول گذاشت. هنگامی که حزب در سال 1945 به قدرت رسید هیچ اتهامی مبنی بر وطن پرست نبودن آن نمی توانست مطرح باشد.

سوسیالیسم علمی و تخیلی

یک کشمکش دیگر در داخل سنت سوسیالیسم مربوط به سوسیالیسم های علمی و تخیلی می شود. سوسیالیسم علمی به دوره روشنگری و نظریه کمال پذیری انسان و استفاده از عقل بشری برای درک و اصلاح مقتضی جامعه مربوط می گردد. این مکتب فکری، سوسیالیسم را منطقی تر و کارآمدتر از بازار آزاد برای سازمان دهی جامعه تلقی و معتبر می دانست. یک نگرش دیگر که در آخرین نوشته های کارل مارکس منعکس شده این ادعا است که پیروزی نهایی سوسیالیسم در قوانین حاکم بر پیشرفت جامعه بشری قرار دارد. این قوانین به وسیله روش های علمی قابل کشف بوده و با ترغیب رویدادهای تاریخی برای تغییرات اجتناب ناپذیر، قابل اعمال برای پیشرفت جامعه هستند. سوسیالیست های تخیلی مبنای دیدگاه خود را بر نگرشی اخلاقی از بشریت قرار داده اند. نظم سرمایه داری موجود روح بشری و خلاقیت را سرکوب و باعث فقر، فلاکت، فساد و بزه کاری شده است. سرمایه داری یک نظام ذاتاً غیر عادل و بر مبنای خودخواهی، تعدی، استثمار و جاه طلبی استوار است. امحاء یا تعدیل این خصیصه ها ممکن و ضروری بود. بنابراین سوسیالیسم تخیلی ذاتاً اخلاقی و دارای الهامات انقلابی و جاذبه های هیجانی بود.

مسائل سوسیالیستی

علاوه بر عقاید مشترک سوسیالیست ها که قبلاً عنوان شدند، یک تعداد از مطالب مهم که سوسیالیست ها حول محور آنها آئین خود را بنا کرده اند وجود دارند. ممکن است در مورد اهمیت نسبی یا اولویت تحقق آنها توافقی نداشته باشند:
- نگاه خوش بینانه به طبیعت انسان
- عقیده به نوعی مالکیت همگانی
- تعهد به برابری
- آزادی به عنوان هدف سوسیالیسم
- سوسیالیسم و دولت

نگاه خوش بینانه به طبیعت انسان

در همه جریانات سوسیالیستی یک نگاه خوش بینانه به طبیعت انسان وجود دارد. آنها این نظرگاه را واقع بینانه می دانستند. اغلب مردم دارای یک میل طبیعی برای کمک به دیگران، مشارکت در فرآیندهای عمومی و ارزشمند بودن در جامعه هستند. انسان کمال پذیر است. یک جامعه خوب امکان تحقق دارد. چنین جامعه ای با از بین بردن جامعه سرمایه داری موجود و جایگزین نمودن آن با نظام مبتنی بر ارزش های سوسیالیستی حاصل خواهد شد. مصائب جنگ، بزه، جهالت، بیکاری، فقر و حتی بیماری تا حد زیادی به عنوان فرآورده اقتصاد سرمایه داری و مقررات اجتماعی در نظر گرفته شده اند. با از بین رفتن این عوامل، همگان پیشرفت خواهند کرد. سوسیالیسم علمی را از این لحاظ می توان به عنوان میراث دار سنت روشنگری تصور نمود. اشتیاق هواداران سوسیالیسم تخیلی به روح انسانی می تواند یک نقطه شروع برای دوره پس از روشنگری باشد اما نتیجه گیری بسیار مشابهی با سوسیالیسم علمی داشته است. در حالی که ممکن است سوسیالیسم علمی واقعاً بر مبنای واقعیات علمی استوار شده باشد سوسیالیسم تخیلی دارای اجزاء اخلاقی مستحکمی است. این اصول اخلاقی از یک عقیده به ماهیت ذاتاً اجتماعی انسان ناشی می شوند. همان طور که ما از طریق تعاملات اجتماعی به انسانیت واقعی خود می رسیم و این تعاملات در یک محیط خاص اتفاق می افتند، این مهم است که ساختارهایی که در آنها این تعاملات رخ می دهند به منظور به حداکثر رسانیدن همکاری متقابل فرد و جامعه برنامه ریزی شوند. با ایجاد ساختارهای مناسب، حس همکاری متقابل شکوفا خواهد شد و فرد به توانایی کامل خود دست خواهد یافت. بنابراین نشان جامعه سوسیالیستی همکاری متقابل است و نه رقابت. این همکاری با نیروی ویژه ای برای رقابت اقتصادی به کار بسته می شود.

عقیده به نوعی مالکیت همگانی

از آنجائی که همکاری متقابل برای آسایش انسان ضروری است و انسان ها به صورت فطری همکار و اجتماعی هستند ضروری بودن همکاری اقتصادی نیز استنباط می شود. سوسیالیست ها سرمایه داری و نهاد مالکیت خصوصی را بدین سبب که برانگیزاننده اختلافات هستند تا همکاری متقابل، مورد انتقاد قرار می دهند. افزون بر این، مالکیت خصوصی دارائی های تولیدی و مولد ثروت از آنجائی که مالکان آنها سود منفعت شخصی را از تولید جامعه برداشت می کنند غیر عادلانه است. سوسیالیست های ابتدائی خواهان جایگزینی مالکیت خصوصی با مالکیت همگانی شدند. سوسیالیست های میانه رو تر و تجدیدنظر طلب تر، شیوه های گوناگونی را که به وسیله آنها مالکیت خصوصی باید تابع منافع همگانی باشد ارائه می دهند. این روش ها در بردارنده مالکیت دولتی برخی صنایع مهم از جانب مردم، شکلی از مالکیت مشترک کارگری، یا مالکیت مشترک از طریق جوامع تعاونی برای کسب درآمد و پرورش کودکان خواهند بود.

تعهد به برابری

می توان از نکات پیش نتیجه گرفت که سوسیالیست ها متعهد به برابری کامل، یا برابری خواهی هستند. از یک جهت این گونه است اما این تعهد غالباً بد جلوه داده شده است. فقط نگرش های بسیار افراطی سوسیالیسم ادعا می کنند که میزان دارائی مادی همگان باید یکسان باشد. اکثر سوسیالیست ها از برخی تفاوت ها در دارائی مردم طرفداری می کنند و در عمل، متمایل به نابرابری کمتری نسبت به برابری کامل هستند. سوسیالیست ها در حالی که در اعتقاد به ارزش برابر انسان ها ( و برابری حقوق و لزوم توجه یکسان به آنها ) با لیبرالیست ها مشترکند، اکثر نابرابری ها را نه به تفاوت در استعدادهای ذاتی و تلاش یا مسئولیت، بلکه به عوامل اجتماعی از قبیل دسترسی به آموزش، ثروت ( رفاه ) و طبقه اجتماعی نسبت می دهند. بنابراین، نتایج نابرابر در آموزش یا بهداشت ناشی از نابرابری ها در نقطه ی شروع هست. چنان پی آمدهای نابرابر هم غیر عادلانه و هم از آنجائی که سرمایه های انسانی بسیاری بدین وسیله تلف می شوند ناکارا هستند. افزون بر این، هدف لیبرالیستی آزادی، تنها در یک جامعه مبتنی بر برابری حاصل شدنی است. سوسیالیست ها مالکیت خصوصی را دلیل ریشه ای نابرابری اجتماعی تلقی و ضرورت پرداختن به آن را گوشزد می کند. سوسیالیست های انقلابی کنترل اموال خصوصی هنگفت را برای منافع همگانی و پیشرفت اجتماعی لازم می بینند. سوسیالیست های بازنگرشگر از طرف دیگر، به دنبال الغاء مالکیت خصوصی نیستند. آنان درصدد بکارگیری تمهیداتی از طریق نظام مالیاتی و هزینه های عمومی برای باز توزیع ثروت در جامعه بر اساس برابری هستند.

آزادی به عنوان غایت سوسیالیسم

لیبرالیست ها از آزادی فرد برای تعقیب منافع خود به وسیله اعتماد به دستان نامرئی که روی هم رفته جامعه را رو به ترقی پیش می بردند حمایت نمودند. اما سوسیالیست ها معتقدند که نابرابری و فقر عمیق ناشی از سرمایه داری به معنای این است که تا زمانی که نظام اقتصادی تغییر شکل نیافته باشد جامعه آزاد نخواهد بود. در جامعه لیبرالیستی، یک دست نامرئی طبقات فقیر و کارگر را کنار خواهد زد. آزادی آنها حتی اگر به کلی از بین نرود به وسیله نظام سرمایه داری و دولت حداقلی نقض خواهد شد. بنابراین، امکان دارد برای تأمین آزادی واقعی اکثریت مردم، نیاز به سرکوب آزادی یک عده و ایجاد نهادهایی برای کمک به مردم برای پی بردن به توانایی هایشان باشد. این امر می تواند براندازی نظام سرمایه داری و یا انجام اصلاحاتی در آن را در برگیرد. دولتی نمودن آموزش، بهداشت و خدمات و تأسیس نظام های بیمه از جمله اقدامات اصلاحی می باشند.

سوسیالیسم و دولت

این یک تصور غلط اما رایج است که مالکیت همگانی مدنظر سوسیالیسم مترادف با مالکیت دولتی است و از این رو، دولت یک نقش بسیار مثبت در اندیشه سوسیالیستی ایفاء می کند. در حقیقت، از نظر تاریخی نگرش های بسیاری نسبت به دولت در تفکر سوسیالیستی وجود داشته اند. مسئله مالکیت دولتی و جمع باوری صرفاً از اواخر قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم مطرح بوده اند و بعد از آن حتی کامل نیز نشدند. مثلاً، اکثر سوسیالیست های انگلیسی در اوایل قرن بیستم تصور می کردند ملی کردن صرفاً سرمایه های خصوصی را با کارفرمایان دولتی ستمگرتر و نیرومندتر از اشخاص خصوصی جایگزین خواهد نمود.

ملی سازی

دولتی کردن مالکیت صنایع مهم به منظور اداره شدن بر اساس منافع همگانی. ملی سازی دهه 1940 بریتانیا ناظر بر صنایع زغال سنگ، استیل، راه آهن، آب، برق و گاز بود.
در واقع می توان عنوان کرد که در قرن بیست و یک، سوسیال دموکراسی های غربی به اندازه محافظه کاران از مالکیت دولتی گریزانند. علی رغم این، برخی برداشت ها از سوسیالیسم، مالکیت دولتی را به عنوان واقعیتی مطلق و برجسته معرفی و هرگونه انحرافی از آن را به عنوان خیانتی بزرگ به اصول محکوم می نمودند. به بیانی گسترده تر سوسیالیست ها سه دیدگاه متضاد درباره دولت اتخاذ کرده اند. دیدگاه نخست معتقد است که دولت ذاتاً توجیهی ندارد. دیدگاه دیگر این است که دولت یک دشمن و ابزار ظلم طبقاتی است که به منظور به پیش بردن سوسیالیسم حقیقی، باید با توسل به زور از میان برداشته شود. سومین دیدگاه این است که دولت را می توان در اختیار گرفت و آن را به منفعت مردم اصلاح نمود. در طول اوایل قرن نوزدهم، پیش از وجود دولت های تضمین کننده آزادی رأی همگانی و حقوق مدنی و زمانی که طبقه کارگر صرفاً اقلیتی از جمعیت بود، سوسیالیسم انقلابی معتقد به براندازی دولت جریان مسلط در سوسیالیسم بود. شکست مأیوس کننده اقدامات انقلابی در اروپا در طول 9-1848، گسترش حق رأی و اصلاحات وسیع اجتماعی در کشورهایی از قبیل بریتانیا، حتی تأمین دولتی مزایای اجتماعی مثل مقرری های بازنشستگی در آلمان، اکثر سوسیالیست ها را به ارزیابی تازه از نقش دولت رهنمون ساخت. برخی ها، از قبیل برنشتاین در آلمان و فابیانیست ها در بریتانیا، این باور را داشتند که پذیرش یک نقش بسیار مثبت برای دولت در صورتی که احزاب سوسیالیست بتوانند قدرت را با روش های قانونی به دست بیاوردند ممکن است. این طرز فکر در بریتانیا در اثنا و بعد از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید. برنامه ریزی های دولتی به شکست دشمنان بریتانیا کمک نمودند و عقیده بر این بود که آنها می توانستند در مبارزه با نادانی، فقر و نیازهای داخلی نیز کارگشا باشند. اصلاح طلبی اجتماعی در سراسر دوره پس از جنگ جهانی دوم ایدئولوژی غالب بود. با این وجود، اخیراً تفکر سوسیالیستی در بریتانیا و دنیای غرب دیگر مالکیت دولتی را به عنوان راه حل همه مشکلات و نقایص نمی داند.

پیشینه ابتدائی سوسیالیسم

با وجود اینکه اکثر منتقدان اظهار کرده اند که عبارت سوسیالیسم صرفاً می تواند برای انتقاد از جامعه سرمایه داری به کار برده شود بعضی ها پیدایش سوسیالیسم را به افلاطون و حتی حضرت موسی (علیه السلام) نسبت می دهند. دیگران سوسیالیسم افراطی را به اعلامیه های رهبران شورش های کشاورزان انگلستان در دهه 1380، یا آلمان در دهه 1520 نسبت می دهند. ریشه سوسیالیسم بریتانیایی را حتی می توان به کتاب آرمان شهر (1516) توماس مور و آثار وینستنلی و گروه حفاران در میانه قرن هفدهم منسوب نمود. با این حال به نظر می رسد سوسیالیسم مدرن ریشه در اوایل قرن نوزدهم داشته و واکنشی به دو واقعه مهم تاریخی یعنی انقلاب کبیر فرانسه 1789 و انقلاب صنعتی دارد.
انقلاب فرانسه نظم سیاسی موجود را از بین برد و مفاهیمی از قبیل حقوق انسان و ارزش هایی از قبیل برابری و برادری را در ردیف نخست مباحث سیاسی جای داد. تصور می شد این وضعیت، نظم مستقر افراط گرایی بریتانیایی را که در حین و پس از جنگ های انقلابی و ناپلئونی سال های (1792-1815) شدیداً به وسیله صاحب منصبان سرکوب شده بود را تهدید می کند. مع الوصف، آراء افراطی به رشد سوسیالیسم در بریتانیا کمک نمودند. همچنان که ملاحظه شد انقلاب صنعتی ساختارهای جدید اقتصادی و اجتماعی و یک نظام طبقاتی نوین مبتنی بر سرمایه داری را به وجود آورد. این ساختارها در عمل، ارزش های مورد حمایت انقلاب فرانسه را ملغی ساختند. صنعتی کردن با ویژگی هایی از قبیل بی عدالتی، نابرابری، زیان و تحقیر اکثریت مطلق جمعیت مشخص می شد. این وضعیتی بود که سوسیالیست های ابتدائی سعی در ایستادگی در برابر آن و بهبودش نمودند.

سوسیالیسم پیش از حزب کارگر

در آنچه گذشت برخی از جهات تفاوت سوسیالیسم بریتانیایی از نظایر اروپائی اش را مشاهده کردیم. اکنون به سیر تحول و توسعه مفصل تر آن می پردازیم.

سوسیالیسم آرمان شهری ( اوتوپیک )

سوسیالیسم آرمان شهری ( که کارل مارکس برای تمایز آن از سوسیالیسم علمی این نام را بر آن نهاد ) در جریان های بعد از انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئونی و گسترش مداوم انقلاب صنعتی در اروپا ظهور کرد. در اروپای قاره ای برجسته ترین چهره ها عبارت بودند از چارلز فوریه ( و طرح های او برای نهادهای جدید ) و کلود سن سیمون که اعتقاد داشت صنعتی کردن را می توان به وسیله مهندسان و متخصصان طوری مهار نمود که جامعه را به نفع عموم مردم مدرنیزه کند. در بریتانیا رابرت آون ایفاگر یک نقش اساسی بود. عمر سوسیالیستی آون با ایجاد کارخانه نخ ریسی نیولانارک در اسکاتلند به یک کارخانه نمونه و اشتراکی در اوایل قرن نوزدهم شروع گردید. او معتقد بود در صورتی که جامعه دگرگون شود مردم نیز می توانند متحول شوند. آون متعاقباً نظریاتی را درباره انجمن های دایر بر مبنای اصل همکاری متقابل توسعه داد و هنگامی که این آراء در بریتانیا مورد حمایت اندکی قرار گرفتند او یکی از این انجمن ها را در آمریکا برپا نمود (1824-29). بعدها او در انگلستان طیف گسترده ای از سازمان ها از قبیل اتحادیه ها، شرکت ها و انجمن های تعاونی را ارتقاء داد. اساساً سوسیالیسم آون وابسته به دولت نبوده و مبتنی بر یک فعالیت ارادی است. اکثر این ابتکارات در نطفه خاموش شدند و به جز در میان سوسیالیست های مسیحی که احیاء اصول اخلاقی و نه اصلاحات سازمانی را خواستار بودند جنبش سوسیالیسم آرمان شهری در بریتانیا از رونق افتاد. جنبش در حال ظهور اتحادیه تجاری که آون در ابتدا تصور می کرد نقش مهمی در توسعه سوسیالیسم ایفاء کند، بر ارتقاء شرایط کاری در چهارچوب موجود سرمایه داری تمرکز نمود تا اینکه دگرگونی کل جامعه را بخواهد.

مارکسیسم بریتانیایی و ویلیام موریس

مارکس بیشتر عمر خود را در انگلستان سپری نمود. اندیشه های او تا حد زیادی براساس تحلیل نظام سرمایه داری انگلستان بودند و او بیشتر مفاهیم خود را از اقتصاددانان بریتانیایی از قبیل آدام اسمیت و دیوید ریکاردو اخذ نموده است. با این حال، عقاید مارکس تأثیر اندکی در خود بریتانیا داشته است. در هنگام وخامت اوضاع اقتصادی در دهه 1880، یک گروه مارکسیستی کوچک و نامتعارف به نام اتحادیه سوسیال دموکراتیک به وسیله اچ ام هیندمن که یک ثروتمند مرکز گریز بود به وجود آمد اما توفیقی نداشت. یک شخصیت مهم تر ویلیام موریس بود که تأثیر زیادی از منتقد هنری جان راسکین پذیرفته بود. راسکین هنر فاسد که به زعم او مشخصه قرن نوزدهم بود محصول یک جامعه بیمار می دانست. موریس که خود هنرمند، نویسنده و شاعر بود عقیده داشت که همه ابنای بشر ذاتاً مبتکر و خلاق هستند. نظام بهره کش سرمایه داری و شیوه های تولید ملازم آن، این میل به خلاقیت و ابتکار را خاموش می کند. موریس که ابتدائاً عضو اتحادیه سوسیال دموکراتیک هیندمن بود، خیلی زود آن را ترک و در سال 1891 اتحادیه سوسیالیستی را تاسیس کرد. با اینکه موریس تأثیر قابل ملاحظه ای بر سیاست عصر خود نداشت تلاش بسیاری برای تبلیغ آراء خود نمود.

سوسیالیسم اخلاقی

سوسیالیسم اخلاقی یکی دیگر از شاخه های سوسیالیسم بریتانیایی بود. سوسیالیسم که تا حدی ناشی از یک تفسیر مسیحی و درجای خود یک شبه مذهب بود تأثیر قابل توجهی بر سیستم اتحادیه ای نوین که در دهه 1890 در حال شکل گیری بود و در اوایل قرن بیستم و به وسیله حزب کارگر تأسیس شد داشته است. شخصیت های مهم آن عبارت بودند از مؤسس حزب کارگر کییرهاردی، رابرت بلچ فورد و جان بروس گلازیر. با وجود اینکه سوسیالیسم اخلاقی غنای فکری اندکی داشت توانست سوسیالیسم تخیلی را با ویژگی های تدریجی بودن و مطابقت با قانون فابیانیسم درآمیزد. التزام شدید سوسیالیسم اخلاقی به عدالت اجتماعی و توزیع مناسب تر پاداش های اقتصادی و غیر اقتصادی در جامعه، برای کاستن از نابرابری و نه ایجاد برابری کامل بود. در اینجا کمتر به الغاء سرمایه داری بلکه صرفاً به اصلاح آن پرداخته می شود. عدالت و آزادی در این خوانش از سوسیالیسم بریتانیایی به همان اندازه اهمیت دارند که در دیگر گرایش های سوسیالیستی دارند. در واقع، سوسیالیسم بریتانیایی الهام خود را از برخی متفکران نولیبرال اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می گیرد و بر سوسیالیسم فابیانیستی نیز سایه می افکند.

فابیانیسم

فابیانیسم نمایانگر سهم برجسته بریتانیایی ها در تفکر سوسیالیستی بوده است. فابیانها نام خود را از سردار رومی فابیوس ماکسیموس کانکتاتور گرفتند که یک استراتژی جنگی پرشکیب و تاکتیک جنگ و گریز به نبرد هانیبال رفت. جامعه فابیان (2) که در سال 1884 ایجاد شد اساساً یک گروه از روشنفکران شدیداً علاقمند به دگرگونی های اجتماعی بود. سیدنی وب، گراهام والاس و جرج برنارد شاو به تبیین نظریات فابیانیستی پرداختند.
آن ها اظهار کردند که بین طبقات متوسط و کارگر یک وجه مشترک وجود دارد و آن این است که هر دو به وسیله ثروتمندان تن پروری که با اجاره دادن زمین یا سرمایه امرار معاش می کنند مورد استثمار قرار گرفته اند. به علاوه، به نظر می آمد با توسعه مستمر نهادهای جمعی از قبیل ارگان های حکومت محلی، سوسیالیسم شکل واقعیت به خود گیرد. توسعه سوسیالیسم نه از رهگذر تشکیل یک حزب سوسیالیستی، یا یک حزب سوسیالیستی کارگری، بلکه از طریق نفوذ مباحث سوسیالیستی غیر قابل خدشه، واقعی و آماری در جامعه حاصل شدنی بود. به پیش بینی فابیانیست ها، در یک جامعه سوسیالیستی فرآرو، خدمات اجتماعی ایفاگر نقش و تأثیر بسیار مهمی می بودند. از آنجائی که خدمات دولتی در حال برآمدن بودند فابیانیست ها می توانستند خود را موج آینده بنامند. در برهه ای، حتی حزب لیبرال نیز به سوی تأمین دولتی مقرری ها حرکت نمود، در حالی که مقامات محلی بیش از پیش به تأمین نیازهای همگانی از قبیل گاز و برق، حمل و نقل عمومی و امکانات رفاهی از قبیل پارک ها، سالن های شنا و کتابخانه ها رو می آوردند.

حزب کارگر: سوسیالیسم بریتانیایی

سوسیالیسم آرمان شهری، مارکسیسم، مسیحیت مخالف کلیسای رسمی، تضاد طبقاتی، سیستم اتحادیه ای، فابیانیسم، اعتقاد به گیاه خواری، صلح خواهی و نئولیبرالیسم، کمک شایانی به ایجاد سوسیالیسم بریتانیایی به شکل حزب کارگر نمودند. در مقایسه با سایر احزاب سوسیالیستی اروپا، حزب کارگر کمتر ایدئولوژیک است اما در هر صورت، شرایط جامعه دگرگونی های فراوانی را در آن ایجاد نموده است.

تشکیل حزب کارگر

تشکیل کمیته نمایندگی کارگر در سال 1900 منتج به تأسیس حزب کارگر در یک سال بعد شد حزبی که بیشترین اهمیت را در توسعه سوسیالیسم بریتانیایی داشته است. مع الوصف الهام ابتدائی حزب کارگر از نهضت های کارگری بوده است. ارتقاء منافع طبقه کارگر و به ویژه مردان و ایجاد یک طبقه کارگر ماهر از طریق فعالیت نیرومند اتحادیه های کارگری از اهداف نهضت های مذکور بودند. اتحادیه های کارگری که در پایان قرن نوزدهم به سرعت در حال رشد بودند و اجتماعات بزرگی از کارگران بی مهارت را تشکیل داده بودند، با حکم نامناسبی که در قضیه تاف وییل در سال 1901 از دادگاه صادر شد متحمل ضربات سنگینی شدند. یک شرکت راه آهن به دلیل اعتصاب کارگرانش، از یکی از اتحادیه های کارگری مطالبه خسارات تجاری نمود. رأی دادگاه به نفع شرکت، مبنای حقوقی جامعی را که بر اساس آن، سیستم اتحادیه ای ده ها سال فعالیت کرده بود را تضعیف کرد. از این رو اتحادیه های کارگری در پی قانونگذاری جدید برای بازتعریف موقعیت حقوقی شان بودند.

صلح خواهی

اعتقاد به اینکه خشونت به هر دلیلی از نظر اخلاقی ناصحیح است و در تعقیب اهداف سیاسی در سیاست داخلی یا خارجی نباید بدان متوسل شد. صلح خواهی ارتباط ویژه ای با جنبش های مذهبی از قبیل انجمن دوستان دارد.
افزون بر این، در حالی که اتحادیه ها به حمایت از حزب لیبرال گرایش داشتند و حتی به پشتیبانی از برخی نامزدهای پارلمانی لیبرال در محیط های کارگری اقدام کردند حزب لیبرال به دلایل ساختاری و فکری در کنار اتحادیه ها نبودند. هدف اولیه حزب کارگر تضمین بازگشت اعضاء طبقه کارگر و اتحادیه های تجاری به مجلس عوام بود. نام حزب و ساختار پیچیده آن که اتحادیه ها و جوامع سوسیالیستی مثل فابیانیسم را در خود جای می دهد به روشنی حاکی از هویت آن است. قبل از جنگ جهانی اول حزب کارگر تعدادی موفقیت انتخاباتی داشت به طوری که در سال 1914، دارای 42 نماینده پارلمان داشت. اما در سال 1918 وضعیت تغییر یافته بود. لیبرال ها در سال 1916 در خلال تشکیل حکومت موقت ائتلافی با محافظه کاران دچار انشعاب شدند. در سال 1918 آزادی رأی گسترش یافت تا شامل تمامی مردان و زنان گردد. در نهایت، حزب یک اساس نامه جدید به تصویب رساند که بند 4 مشهور آن، دربردارنده تعهد ذیل بود:
" تأمین کامل اشتغال برای کارگران و منصفانه ترین توزیع آن که ممکن است مستلزم مالکیت همگانی ابزارهای تولید، توزیع و تبادل، و برقراری سیستم اداره و نظارت مردمی بر صنایع یا خدمات باشد.
این صرفاً می تواند به معنای سوسیالیسم باشد اما شکل واقعی سوسیالیسم غیر روشن باقی مانده است. "

حزب کارگر در قدرت : دهه های 1920 و 1930

حزب کارگر در سال 1924 و مجدداً در (1929-31) بر سر کار آمد. در هر دو دوره، آن یک حکومت اقلیت بود. بر حسب ظاهر، دوره اول برای حزب چیزی نداشت. دومین دوره برای حزب مصیبت بار بود. رامسی مک دونالد رهبر حزب کارگر با پیوستن به دولت ائتلافی تحت سلطه محافظه کاران در واکنش به رکود اقتصادی و بحران مالی جهانی، موجب انشعاب حزب شد.

حکومت ائتلافی

یک حکومت متشکل از دو یا چند حزب یا گروه مختلف سیاسی. حکومت های ملی سال های 1931 تا 35 و 1940 تا 45 دولت های ائتلافی بودند.
به هر حال، این دو دوره به اندازه ای که ابتدا به نظر می رسید بی فایده نبودند. در دوره مک دونالد، حزب ثابت کرد که توانائی حکومت کردن را دارد. حزب به مارکسیسم متمایل شد و به ویژه پس از اعتصاب همگانی بی نتیجه سال 1926، شیوه ای پارلمانی را برای دستیابی به سوسیالیسم پذیرفت. فعالیت های فکری چشمگیری وجود داشت. سندیکالیسم، دیدگاهی که بر اساس آن طبقه کارگر می توانست و باید قدرت را از طریق اعتصاب های عمومی برانگیخته شده به وسیله اتحادیه ها تصاحب می کرد، به عنوان یک شیوه صنعتی برای تحقیق سوسیالیسم جذابیت فزاینده ای داشت. سندیکالیسم در حاشیه های جنبش محبوب شده بود اما قاطعانه رد شد.
رامسی مک دونالد کمک هایی را به اندیشه سوسیالیستی نمود. در کتاب جنبش سوسیالیستی 1911، او سوسیالیسم را از این جهت که قصد داشت جامعه را به عقب و مسیر طبیعی پیوستگی تکاملی اجتماعی که موقتاً توسط سرمایه داری مسدود شده بود برگرداند محافظه کارانه خواند. جی دی اچ کول از سوسیالیسم صنفی (3) طرفداری نمود که بر اساس آن هر صنعت خصوصی باید به وسیله کارگران در یک سیستم صنفی اداره شود دولت نقش هماهنگی این صنف ها را بر عهده داشته باشد. در کتاب باز تعریف سوسیالیسم صنفی (1920)، کول به سوسیالیسم صنفی کمک کرد تا به یک عنصر مهم تئوری سوسیالیستی اوایل قرن بیستم تبدیل شود. وی معتقد بود که این امر دموکراسی را تقویت و در مقابل رفتار سرمایه داری با کارگران به عنوان یک ابزار ایستادگی خواهد نمود. با این حال، مهم ترین متفکر ر. اچ. تاوانی بود. تاونی سوسیالیسم خود را بر مبنای اصول اخلاقی مسیحیت استوار کد. او در آثار جامعه زیاده طلب (1921) و برابری (1931) و همچنین در بسیاری از سخنرانی های خود بر اجتماع، همکاری متقابل، خدمات و تکالیف (تا اینکه حق ) تأکید نمود. آراء تاونی در سال های اخیر به شیوه ای جالب توسط تونی بلر منعکس شده است. علی رغم این، همچنان حمایت هایی از دگرگونی افراطی جامعه می شد که یکی از مهم ترین حامیان آن هارولد لاسکی بود. در دموکراسی در بحران (1933)، لاسکی عنوان کرد که سرمایه داری همچنان دولت را در اختیار دارد و مانع از تحقق دموکراسی و سوسیالیسم خواهد شد مگر اینکه یک حکومت افراطی کارگر تمامی شیوه های لازم را برای غلبه بر مقاومت سرمایه داری و معمول نمودن سوسیالیسم به کار بندد. چنین شیوه هایی می تواند شامل صلاحیت های فوق العاده و عبور افراطی از روش های اساسی سنتی باشند.

حزب کارگر در قدرت: (1945-51)

در سال 1945 حزب کارگر حائز اکثریت بی سابقه آراء پارلمانی شد. این موقعیتی بود که برای اولین بار نصیب کارگران می شد تا یک برنامه واقعاً سوسیال دموکراتیک را شروع کنند. وقایع اثنای جنگ جهانی دوم یک تأثیر قوی بر اعضاء حزب کارگر گذاشته بود. حزب کارگر قسمتی از حکومت ائتلافی دوران جنگ بود. رهبر آن کلمنت اتلی معاون نخست وزیر بود. دیگر شخصیت های ارشد کارگر دارای مناصب عالی رتبه دولتی بودند و در مواجه با مشکلات واقعی و حاد موجود، به تبیین عقاید و اثبات قابلیت های خود می پرداختند. پیروزی در جنگ دربرگیرنده کنترل و برنامه ریزی دولتی در مقیاس عظیم بود. این امر اتفاق نظری را بعد از جنگ به وجود آورد که برنامه ریزی دوره جنگ دولت می توانست با موفقیت برای مشکلات زمان صلح نیز به کار گرفته شود. یک جهت خوش بینانه کلی و عدم بازگشت به گذشته و مصائب قرن بیستم و سال های دهه سی، اطمینان حزب کارگر را بالا برد. پیش از این و قبل از جنگ، حکومت ملی تعدادی از اصلاحات اجتماعی را لحاظ کرده بود که در گزارش بوریج در سال 1942 گردآوری شدند. گزارش مزبور مبنای دولت رفاه اجتماعی حزب کارگر بود. براساس دولت رفاه، شهروندان از لحظه تولد تا زمان مرگ، مورد حمایت دولت بودند. تئوری های کینزی مدیریت تقاضا برای تنظیم سطوح اشتغال در اقتصاد، اکنون بخشی از عرف عام هم حاکمان و هم مردم شده بود. ملی شدن صنایع و خدمات عمومی مهم نیز پذیرفته شده بود. آنها در راستای منافع ملی در داخل شرکت های سهامی عام دولتی سازماندهی می شدند. این یک شکل واقع بینانه و عمل گرا از سوسیالیسم بود که با رویاهای غیر قابل تحقق سندیکالیست ها و هواداران سوسیالیسم صنفی تفاوت می کرد. در بسیاری از زمینه ها، حکومت موفقیت فوق العاده ای داشت. بیکاری به میزانی که بعد از جنگ جهانی اول وجود داشت نبود. صنایع مهمی از قبیل زغال سنگ، استیل، کشتی سازی و راه آهن به مالکیت عمومی درآمدند. یک دسته از اصلاحات اجتماعی ملازم با این دستاوردهای چشمگیر وجود داشتند که علی رغم ویرانی های مادی و مالی حاصل از جنگ و تهدیدات شوروی کمونیستی، همگی انجام شدند. با این وجود، به طور متناقضی، شیوه سوسیالیستی حزب کارگر در زمان پیروزی آشکار آن، شروع به ضعیف شدن کرد. ناکارآمدی و دیوان سالاری شدید برنامه ریزی ها ثابت شد. همچنین کارائی برنامه ریزی های دولتی در زمان صلح، کمتر از زمان جنگ بود. کمبودها و یک احساس عمومی از سیستم سلطه جوی اداری، به مشکلات شدید اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم اضافه گشتند. روز به روز از محبوبیت ملی کردن حتی در میان کارگران شرکت های دولتی کاسته می شد و با افزایش مستمر هزینه های دولت رفاه، حجم مالیات ها نیز افزایش می یافت که بار آن بر افراد طبقه کارگر قرار داشت. در سال 1951 حکومت کارگر عموماً به عنوان یک حکومت ضعیف تصور می شد. اکثر وزرای آن در طی ده سال زمان جنگ یا پس از جنگ در حکومت بودند. با این وجود، محافظه کاران به دشواری انتخابات را بردند. آن ها 13 سال در حکومت بودند.

حزب کارگر به عنوان مخالف و در حکومت: (1951-79)

در طی این سال ها حزب کارگر در نتیجه کشمکش بین سوسیالیست های دموکراتیک که خواهان حرکت در امتداد مسیری که حزب کارگر در سال 1945 اتخاذ کرده بود بودند و سوسیال دموکرات ها که امیدوار بودند اهداف حزب کارگر به وسیله شیوه های دیگری حاصل شدنی است شکافته شد. این منازعه صرفاً فکری نبود. در همه نقاط، ملاحظات انتخاباتی حائز اهمیت بودند. آنتونی گروس لند سهم بزرگی در منازعه داشت. در کتاب آینده سوسیالیسم (1956)، نظر گاه های بازنگرش گرانه او عنوان نموده اند که ماهیت سوسیالیسم نه ابزارها بلکه اهداف بوده است. گروس لند اظهار نمود که سرمایه داری دگرگونی های زیادی پیدا کرده است. مالکیت دیگر مطرح نبود زیرا شرکت تجاری نمونه اکنون یک شرکت اداره شونده به وسیله مدیرانی بود که به موفقیت طولانی مدت شرکت می پرداختند. مالکان اساساً سهامداران بی بهره ای بودند. چنین شرکت هایی یک منفعت مثبت برای سوسیالیسم بودند. مزایای آنها با ارتقای کارآمدی و بالا بردن استانداردهای زندگی، مجدداً در داخل شرکت ها به کار انداخته می شدند. اشتغال کامل از بهره کشی نیروی کار جلوگیری می کرد از آنجائی که کارگران می توانستند انتخاب کنند برای چه کسی کار کنند و رقابت مانع از استثمار مصرف کنندگان می شد. این شرکت های تولید کننده ثروت می توانستند از طریق ممکن نمودن تأمین مزایای اجتماعی و کاستن از نابرابری به وسیله باز توزیع و مالیات بندی تصاعدی، به پیشرفت اجتماعی کمک کنند. این نظریات آثار متفاوتی در حزب کارگر داشته اند. سوسیال دموکرات های جناح راستی آن ها را با اشتیاق گرفتند در حالی که جناح چپ آنان را نپذیرفت.
کشمکش های بی جهت، به شکست های متوالی حزب کارگر در دهه 1950 کمک نمودند. به رغم این کشمکش ها، کارگرها در سال 1964 و مجدداً در 1966 و در زمان رهبری هارولد ویلسون به قدرت بازگشتند. این دوره حکومت، از نظر فکری بی حاصل بودند. ویلسون و چندین رهبر حزب کارگر بعدها خاطرات، یادداشت های روزانه و تحلیل هایی را از حکومت کارگر خود ارائه دادند هر چند آنها به ندرت از ماهیت سوسیالیسم بریتانیایی بحث نمودند. به واقع، اغلب طرفداران حزب کارگر عمیقاً از ناکامی های حزب کارگر در مدیریت موفق اقتصاد یا گسترش سوسیالیسم در جامعه ناامید شده بودند. حزب کارگر دوباره در سال 1974 با یک برنامه کاری غالباً جناح چپی به قدرت بازگشت، اما با تعهدی اندک از جانب رأی دهندگان برای انجام آن و تقریباً هیچ گونه تعهدی به آن به وسیله رهبری حزب کارگر. حکومت کارگر هزینه های اجتماعی را افزایش داد و صنایع ورشکسته ای از جمله british Leyland را در اختیار گرفت اما به وسیله رکود اقتصاد جهانی که پس از سال 1973 سرعت گرفته بود متأثر و دچار شکست شد. تورم و بیکاری افزایش یافتند. حکومت هزینه های عمومی را تقلیل داد؛ منازعات اجتماعی به ویژه اعتصابات زیاد شدند. دیدگاه سوسیال دموکراتیک شکست خورد. روش های مدیریتی اقتصاد کینزی دیگر کارگر نبودند و درگیری ذاتی بین مالیات زیاد ( برای باز توزیع رفاه و ثروت ) و کارآمدی اقتصادی به وضوح مشهود شد.

حزب کارگر دوباره در مقام مخالف: (1979-97)

پس از واگذاری قدرت به محافظه کاران در سال 1979، حزب کارگر یک بار دیگر با اختلافات داخلی مواجه شد. نتیجه منازعات، نقل مکان بخش قابل توجهی از اعضاء جناح راست حزب به جبهه سوسیال دموکرات های تازه تشکیل یافته در سال 1981 بود و در جناح چپ، احیاء مجدد سوسیالیسم کلاسیک که کمی به مارکسیسم می زد جریان داشت. جنگ ایدئولوژیک داخلی در حزب کارگر که به بیرون ماندن 18 ساله حزب کارگر از قدرت کمک نمود با کشمکش در مورد خلع سلاح اتمی و اتحادیه اروپا تشدید یافت. از دهه 1970 سوسیالیسم کلاسیک در حال ظهور دوباره بود. تونی بین در حزب کارگر به صورت جدی از آن طرفداری کرد. افکار بن در آثار استدلال هایی برای سوسیالیسم (1980) و استدلال هایی برای دموکراسی (1981) مطرح شدند. برای وی، سوسیالیسم و دموکراسی دو روی یک سکه بودند. او خواستار چهار قید اصیل برای سوسیالیسم بود، یک سیاست خارجی و دفاعی افراطی، توزیع ثروت و دموکراتیک سازی به ویژه در خود حزب کارگر. این قید اخیر در ترتیبات جدید برای انتخاب رهبر در سال 1981 اعمال شد. بیانیه حزب کارگر برای انتخابات عمومی سال 1983 آنچنان سوسیالیستی و افراطی بود که یک سیاستمدار شد حزب کارگر آن را به عنوان طولانی ترین یادداشت خودکشی در تاریخ وصف نموده است. بعد از شکست سختی که کارگران به دنبال آن متحمل شدند رهبر حزب، مایکل فوت استعفا داد و نیل کیناک جانشین وی شد. کیناک علی رغم شهرت چپ گرایانه اش، به وسیله پاک سازی هواداران ستیزه جو، فرآیندی از اصلاحات را شروع کرد. هر چند حزب بر ملاحظات انتخاباتی دقت می کرد ( در سال های 1987 و 1992 نیز متحمل شکست شد ) . یک باز اندیشی ایدئولوژیکی شدید در زمان کیناک و جانشین بلافصل وی جان اسمیت و نیز در زمان رهبری تونی بلر ( که پس از درگذشت اسمیت در سال 1944 رهبر حزب شد ) وجود داشت. علامت این اصلاحات لغو شروط چهارگانه در جریان کنفرانس حزب در سال 1995 بود. چهار شرط جدید به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر از نسخه 1918 بودند و شیوه بیانشان نیز محترمانه نبود. شروط مزبور حزب کارگر را به عنوان یک حزب سوسیال دموکراتیک توصیف می کرد اما ماهیت آن متعهد نمودن حزب بود به:
تلاش برای اقتصادی پویا و در خدمت منافع عمومی، که در آن فعالیت بازار و رقابت خشن آن ترکیب می شوند با نیروهای مشارکت و همکاری متقابل برای تولید ثروتی که ملت به آن نیاز دارد، و فرصت کار و پیشرفت برای همه با یک بخش خصوصی پر رونق و خدمات عمومی با کیفیت، در جائی که آن اقدامات ضروری برای منافع عمومی، یا به صورت عمومی اداره می شوند و یا در مقابل مردم مسئولیت دارند.
نو کارگران که دوست دارند به این نام خوانده شوند فاصله بارزی از سوسیالیسم کلاسیک گرفته اند. به راستی ماهیت نوکارگر چیست؟ از نظر سیاسی، نوکارگر بیشتر از آنکه حزبی متمایل به چپ باشد میانه رو است. پیش از این سخن گفتن دشوار است. برای شناخت نوکارگر، بیشتر از آنکه حزبی متمایل به چپ باشد میانه رو است. پیش از این سخن گفتن دشوار است. برای شناخت نوکارگر، بررسی آن در چهارچوب های جهانی و داخلی لازم است. در سطح جهانی، فروپاشی شوروی کمونیستی در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990، ناقوس مرگ اقتصاد دستوری را به عنوان یک جایگزین ماندگار برای سرمایه داری به صدا درآورد. عبارت جهانی کردن ارائه گر این است که دولت ملت، دیگر پایگاه قدرت مناسبی برای کنترل اقتصاد داخلی یا حتی به طور مؤثر برای تأثیر بر نیروهای اقتصاد جهانی ندارد. پیامدهای مهمی برای تمامی اشکال مقررات دولتی، به ویژه وضع مالیات، نرخ بهره، نرخ ارز، یارانه ها و در نهایت مزایای اجتماعی وجود داشتند. قدرت بازارهای بین المللی به وسیله کناره گیری بریتانیا از ساز و کار نرخ مبادله ارز اروپایی در سپتامبر 1992 آشکارا نشان داده شد ( که عضویت آن یک بخش کلیدی سیاست اقتصادی حکومت شده بود ) ، سیاست نادرستی که از نظر سیاسی، حکومت محافظه کار بعد از آن هرگز واقعاً به خود نیامد. جهانی کردن در یک سطح سازمانی از طریق نهادهایی از قبیل سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که همگی برای تضمین اداره مؤثر اقتصاد سرمایه داری جهانی طراحی شده اند تقویت شد. بدینسان احزاب سوسیالیست با مشکلات حادی مواجه شدند. اکثرشان مجبور به نوعی سازگاری با نظام بازار جهانی شدند که به وسیله قدرت اصلی سرمایه داری، ایالات متحده آمریکا رهبری می شد. از نظر داخلی، جامعه بریتانیا در طول بیست سال اخیر دگرگون شده است. صنایع قدیمی زغال سنگ، استیل، کشتی سازی، مهندسی صنایع سنگین و کارخانجات بزرگ، که پایه های نقطه قوت رأی گیری سنتی کارگری مخصوصاً بعد از شکست هایی که طی اوایل دهه 1980 به وسیله حکومت تاچر متحمل شدند تحلیل رفت. صنایع جدیدی به ویژه در حوزه های جدید تکنولوژی و بخش خدمات به وجود آمدند که حس اتحادیه گرایی و همبستگی طبقاتی اندکی در میان کارگران برمی انگیختند. در واقع، نظام طبقاتی به صورت افراطی دگرگون شد و به تبع آن الگوهای رأی گیری ملت تغییر یافتند. در دهه 1990 اکثر جمعیت را می شد به عنوان طبقه میانی توصیف نمود. مالکیت دارائی رشد کرده بود: مسکن ها، خودروها، سهام و مقرری های فردی بسیار رایج تر از قبل بودند. رأی دهندگان تصور فردی داشتند تا به عنوان عضوی از یک گروه. انتخاب فردی، مسئولیت و پیشرفت، آمال غالب اکثریت جمعیت شده بودند شده بود. دیگر حزب کارگر نمی توانست با توسل به تنفر طبقاتی صرف یا همبستگی طبقاتی، آراء لازم برای تصاحب مجدد قدرت را جمع کند.
تونی بلر درصدد سخن گفتن از این دگرگونی ها بود. شاید شگفت انگیزترین تأثیرگذار بر وی مارگارت تاچر بود. تاچر با زیرکی از دگرگونی های موجود در جامعه که تعهد سنتی طبقه کارگر ماهر به حزب کارگر را تضعیف می نمود بهره برداری کرد. مالیات های بالا و حمایت های بسیار سخاوتمندانه برای فراریان از کار که ملازمان حزب کارگر بودند خانم تاچر را در متقاعد کردن کارگران برای دادن رأی به محافظه کاران و در نتیجه بردن چندین انتخابات توانمند نمود. بلر، تاچر را به دلیل مخالفت با گروه های قدرتمند منافع و ترغیب برای یک جامعه مبتکر و پویا تحسین نمود. با این حال برای بلر تاچریسم ناکافی بود. همچنان تمایلات مستحکمی برای محدود کردن و کنترل وجود داشت، تعهد او به مدرنیزه کردن علی رغم فشارهای محافظه کاران از این رو بوده است. ناسازگاری خانم تاچر با دولت وی را به جایی رسانید که برای مثال، ارزش مثبت اقتصادی دولت را در ارتقاء « آموزش، آموزش، آموزش » ( سه اولویت برتر بلر همچنان که در طی انتخابات عمومی سال 1997 عنوان داشت ) ناچیز دانست. بدتر از همه اینکه تاچر، آثار اجتماعی و فرهنگی جهانی شدن و بازار آزاد و ویرانی متعاقب جوامع، خانواده ها، ثبات اجتماعی و ارزش های اخلاقی را نادیده گرفت.

بلریسم و راه سوم

می توان ادعا نمود که در زمان رهبری تونیب لر، حزب کارگر سرانجام پیوستگی خود را با سوسیالیسم که از سال 1918 ایجاد شده بود را قطع نمود و به یک حزب سوسیال لیبرال تبدیل شد مگر اینکه تعریف موریسون را که سوسیالیسم همان چیزی است که یک حکومت کارگر انجام می دهد بپذیریم. ممکن است ادعا گردد که هیچ گونه ایدئولوژی نئوکارگر یا بلری مجزایی وجود ندارد و آنها سیاه چاله های فکری موقتی هستند. آیا آن صرفاً یک نوع محافظه کاری با ظاهری انسانی و یک شکل عالی از تاچریسم است که از نظر انتخاباتی بسیار موفق اما از نظر فکری و ایدئولوژیکی کاملاً بی ثمر می باشد؟
متقابلاً می شود یک تفسیر بسیار مثبت را ارائه داد. در حالی که بلر هرگز یک سوسیالیست قدیمی پایبند به شروط چهارگانه نیست، راه سوم او در اصل بر مبنای سنت سوسیالیستی می باشد و به وسیله تفکر سوسیالیستی معاصر غنی داده شده است. بلر مسلماً تغییرات اقتصادی و اجتماعی دو دهه اخیر را می پذیرد. او حتی از آنها استقبال می کند. چیزی که وی نمی پذیرد خودبینی و طمع همراه با آنهاست. در این مورد، بلر آگاهانه به عقب و به مسیحیت و سوسیالیسم اخلاقی قرن نوزدهم که بعدها توسط ار. اچ تاونی و دیگران تبیین شدند برمی گردد. تمرکز به اجتماع است: جهان، ملت، محیط محلی و خانواده. این موجودیت های ذاتاً جمعی باید به وسیله دولت دلسوز تقویت شوند. این دیدگاه جمع گرایانه به روشنی در سخنان بلر مشهود است. سخنان بلر بیش از حقوق بر تکالیف و بر یک سرمایه داری سهامدار که در آن همه بهره ای در یک بازار آزاد شکوفا دارند تأکید دارند. همچنین آراء او بر سوسیالیسم ملت واحد، ترکیب بهره وری اقتصادی با انصاف، حاکمیت مردم، و نفع اکثریت در مقابل اقلیت تأکید می کنند. برگردان این شعارها به سیاست، یک تعداد از تمهیدات افراطی را به وجود آورده است. برای مثال یک سخت گیری کلی در مقررات ناظر بر جرائم ایجاد شدند. رفاه سیر صعودی گرفت و کمک های رفاهی کمتر شدند. اصل احتیاط باعث شکل گیری یک نگرش بسیار محتاطانه برای هزینه های عمومی ( که اکنون باز تعریف شده است به سرمایه گذاری عمومی ) (4) در مدیریت اقتصادی شده است. به خصوص یک سیاست مشارکت دولت با بخش خصوصی برای مثال در حوزه های فعالیت آموزشی و مشارکت عمومی خصوصی در تأمین هزینه های احداث بیمارستان، مترولندن و نظارت بر ترافیک هوایی وجود داشته است. در سال 2001 صحبت های فراوانی در خصوص گسترش نقش جمعیت های دینی ( کلیساها و گروه های مذهبی ) در آموزش و رفاه با پشتیبانی دولت شده بود. در عین حال، مشارکت مردم به وسیله اصلاحات قانونی و به ویژه واگذاری های صورت گرفته در ولز، اسکاتلند و ایرلند شمالی افزایش یافته بود.
سوالی که پیش می آید این است که آیا قطع نظر از تعریف موریسون، می توان حزب و اقداماتش را سوسیالیستی خواند؟ البته برای دولت نقشی به عنوان تنظیم کننده، تأمین کننده، و ارائه دهنده دستورالعمل های اجتماعی وجود دارد اما به عنوان مالک، نقشی وجود ندارد. برابری اعلان می شود اما مراد؛ برابری در سطوح فعالیت است یعنی برابری فرصت ها تا برابری نتایج. باز توزیع ثروت از طریق مالیات ها و نظام رفاهی، صرفاً حمایتی حداقلی بوده است. تأکید بر بهبود وضعیت طبقه فقیر از طریق اشتغال کامل، یک اقتصاد پویا و آموزش اجباری بوده تا کمک های دولتی. بعضاً توسلاتی به جامعه سهامدار شده است اما تفسیری که از آن صورت گرفته با معنای نخستی که توسط ویل هاتن در کتاب دولتی که ما درآنیم (1995) بر آن اطلاق شده متفاوت است و به حمایت از تدابیر مقرری شخصی تعبیر شده است. به نظر هاتن، تنها سهامداران نبودند که در صنعت سهم داشتند بلکه کارگران، مصرف کننده ها و جامعه ملی گسترده تر نیز در آن سهیم بودند. این حقیقت، باید جلوه قانونی به خود می گرفت. باید گفت در صورتی که سوسیالیسم این است دگرگونی های بسیاری پیدا کرده است. بحران های بلریسم ( که محدود به جناح چپ حزب کارگر نشد ) ثابت می کنند که این سوسیالیسم حقیقی نبوده و هر مزیتی هم که داشته باشد، نباید تظاهر به سوسیالیستی بودن آن شود. بلر سخنان زیادی در باب شهروندی و ارزش یک جامعه مراقب و مسئول ایراد کرده است. شگفت انگیز نیست که رابرت پاتن مصاحب اثر فروپاشی و احیاء جامعه آمریکایی (2001) که نگرانی خود را از تضعیف جامعه در ایالات متحده آمریکا ابراز نموده است در جریان یک ملاقات رسمی با تونی بلر مفتخر به دریافت پاداش شد.

سوسیالیسم بیرون از حزب کارگر

حزب کارگر همواره معترفاً یک حزب سوسیالیستی نبوده است. برخی منتقدان ادعای سوسیالیستی بودن آن را رد کرده اند و بسیاری دیگر اعتبار سوسیالیستی آن در حال حاضر را انکار می کنند. این مسئله می تواند برای سوسیالیسم یک مزیت باشد. می توان ادعا کرد که سوسیالیسم از قیود حزب کارگر رهایی یافته است، همان طوری که فروپاشی شوروی مارکسیسم را رهانید. برای مثال برخی ها مثل گروه فیلسوفان سوسیالیست در پی تطابق سوسیالیسم با اقتصاد بازار بوده اند. دیگرانی از قبیل آلسدییر مک اینتایر به اهمیت بنیادین منافع همگانی تأکید می کنند. مشکلی که اینجا وجود دارد این است که چنین مفاهیمی ممکن است به صورت منطقی در ردیف سنت لیبرالی یا محافظه کاری قرار گرفته باشند؛ یا آن ممکن است آن مفاهیم به قدری پیش پا افتاده شوند که واقعاً کسی نتواند با آنها مخالفت کند. با یک مثبت اندیشی بیشتر می توان اظهار نمود که نظریات و ارزش های سوسیالیستی به جریان ها و حوزه های دیگری از قبیل حزب سبز و اکولوژیسم و یا حتی به مرزهای بیرون از سیاست راه یافته اند. همچنین می توان آن را منبع چالش فکری و اخلاقی و عمل سیاسی دانست.

چشم انداز سوسیالیسم

به نظر می رسد فروپاشی اتحاد شوروی و پیروزی آشکار سرمایه داری لیبرال، پایان سوسیالیسم به عنوان یک نیروی دولتی را معلوم و یک چالش عمده بر سوسیال دموکراسی در غرب تحمیل کرد. محافظه کاران رسماً اعلام می کنند که سوسیالیسم بی اعتبار گشته و سرمایه داری محقق شده است اما ممکن است کسی این طور پاسخ دهد که چنین اعلام هایی پیش از موعد هستند. آشکار است که رأی دهندگان غربی عمیقاً به اجزاء دولت رفاه پایبند بوده اند. این را تجربه نیم قرن اخیر نشان می دهد. نهادهای دولتی تأسیس شده برای پرداختن به اولویت های سوسیال دموکراتیک از قبیل بهداشت، رفاه، آموزش و پرداخت های رفاهی، به شدت محبوب هستند. نظرسنجی ها پیوسته حاکی از خواست مردم برای پرداخت مالیات بیشتر در مقابل بهبود خدمات عمومی هستند. جهانی کردن و بازار های آزاد به خودی خود، موهبت تلقی نمی شوند. براساس بسیاری از نظرسنجی ها در غرب، رأی دهندگان قویاً متمایل به برنامه ریزی و مالکیت دولتی برای خدمات مهمی از قبیل برق، آب، راه آهن، گاز و نظایر آنها هستند. ادامه فقر جهانی و نابرابری های در حال رشد در محیط خانه و بیرون نشان می دهد که همگان در جهان جدید لیبرال سرمایه داری در آسایش نیستند. احتمال ادامه سیطره سرمایه داری در جهان وجود دارد اما افراد بسیاری وجود دارند که درصدد به چالش کشیدن اعتبار اخلاقی و کارآمدی آن هستند. سوسیالیسم که با جنبش های دیگری از قبیل اکولوژیسم و فمینیسم ممزوج شده است همچنان می تواند چالش های مؤثری را فراروی سلطه بازار قرار دهد و از رقبای سرمایه داری تقاضای حمایت نماید.

پی‌نوشت‌ها:

1- revisionist.
2- Fabian Society.
3- Guild Socialism.
4- Public Investment.

منبع مقاله :
هریسون و بوید، کوین و تونی؛ (1392)، فهم اندیشه ها و جنبش های سیاسی ( مبانی علم سیاست )، دکتر عباسعلی رهبر، حسن صادقیان، کمار علیا، میرقاسم سیدین زاده، بی جا: انتشارات رویه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط