تاريخ؛ مدرس انديشه هاي بشري
نويسنده:سپهر نيك گوهر
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
1) تأمل نظري در خصوص تاريخ با «هگل» به گفتمان فلسفي افزون شد. هرچند قبل از هگل هم توجهاتي - هرچند اندك - به تاريخ مي شد، اما با او بود كه فلسفه و نظامي مبتني بر مفهوم تاريخ رشد كرد. به طور مثال به تمايز معروف «كانت» ميان عقل و نفس نظر كنيم. به نظر كانت اين تعارض هميشه و همه جا با انسان همراه بوده است و براي آنكه ما اخلاقي عمل كنيم، بايد تصميمها و اعمالمان صرفاً مبتني بر عقل باشد. اما هگل كليت اين مدعا را به چالش كشيد. به نظروي، اين تعارض في نفسه ميان عقل و نفس وجود نداشته و تاريخ آن را به وجود آورده است. وي اين رويكرد را به بسياري از مضامين و مفاهيمي كه بدان مي پرداخت سرايت داد. البته توجه به تاريخ را نمي توان از مشخصه هاي بنيادين مدرنيته قلمداد كرد. مدرنيته اصولاً روندي است كه بيش از آنكه به گذشته و تاريخ توجه داشته باشد، آينده را جدي مي گيرد. با اين همه در مدرنيته و با آراي يكي از مهمترين متفكران آن يعني هگل اهميت و ارج تاريخ بيشتر مشخص گرديد. فيلسوفان پسامدرن البته اين رويكرد را بسيار جدي گرفتند و بسياري از مضامين معرفتي ما را تاريخي قلمداد كردند. آنها بخصوص بر تاريخي بودن معارف دست گذاشتند و عيني بودن معارف - و از جمله آنها معرفت علمي - را ادعاي گزافي مي پنداشتند. به نظر آنها، معرفت بشري كاملاً از تاريخ و مشخصه هاي وضعيتي متأثر است و ناديده گرفتن اين نكته، باعث شده تا ادعاي عيني بودن معارف قوت بگيرد.
2) حتي اگر معرفت و ديگر حوزه هاي بشري را زياد از تاريخ متأثر ندانيم و صبغه هاي ذات گرايانه آن را پررنگ كنيم، باز هم نمي توان ناديده گرفت كه بسياري از نكته ها را مي توان از تاريخ آموخت. به عنوان نمونه، كسي كه در شاخه هاي معرفتي كار مي كند، بايد بداند كه اسلاف و پيشينيان وي چه كارهايي انجام داده اند و با چه مسائلي روبرو بوده اند. برخي مواقع انسان با مسائلي دست به گريبان است كه گذشتگان هم اين مسائل را تجربه كرده اند و غفلت از اين تاريخ باعث تكرار راه رفته مي شود. علاوه بر اين، تاريخ درس انسان شناسي هم مي دهد . مي توان از تاريخ سعه صدر و شكيبايي و بردباري را آموخت و به ديدگاهي اصيل تر نسبت به زندگي رسيد. آنكه تاريخ نمي داند، ممكن است از فراز و نشيبهاي فكري و شخصي زندگي چنان و چندان متأثر شود كه زندگي عادي را ترك گويد، اما اگر به تاريخ - و بخصوص به فراز و فرودهاي آن - بينديشيم، موانع فكري و شخصي را نه به عنوان يك امر غيرمنتظره، كه بخشي از راه و مسير دشواري در نظر بگيريم كه فراروي ما قرار دارد. به همين دليل، برخي از بزرگترين حكيمان جهان به ما تأمل بر تاريخ را توصيه كرده اند، زيرا تاريخ درس زندگي مي دهد. از اين گونه توصيه ها در ادبيات ديني ما هم كم نيستند.
3) از جمله مشكلات فرهنگ ما اين است كه ما حافظه تاريخي نداريم. تصور مي كنيم اين عبارت كلي تر از آن است كه نكته اي درخور به ما عطا كند و بايد كمي بيشتر آن را بشكافيم. به طور مثال مي توان بررسي كرد كه روشنفكران ما تا چه اندازه از تاريخ بهره برده اند، تاريخ در زندگي افراد عادي جامعه ما چه نقش و جايگاهي دارد و سرانجام رسانه ها و مطبوعات ما چقدر آن را جدي مي گيرند. آيا تاريخ در نظام آموزشي ما جايگاهي دارد و آيا مورخان ما ارج و قرب واقعي را دارند يا نه؟ همه اين نكات در ذيل آن عنوان كلي قابليت طرح را دارند. يكي از مشكلات ما در تلقي اي است كه فرهنگ عمومي از تاريخ در ذهن دارد. ما تصور مي كنيم تاريخ مجموعه اي از تحولات به علاوه مجموعه اي از اعداد و ارقام است. در حالي كه آنچه تاريخ مي ناميم، به گستره مهمتري از اين موارد اذعان دارد. در مهمترين مرحله، تاريخ منطقي است كه مي تواند در پيش زمينه اين حوادث و رخدادها برجسته شود. كار مورخ هم يافتن اين منطق است. از سوي ديگر، فلسفه تاريخ مي خواهد مشكلات نظري را كه براي فرورفتن در تاريخ رخ مي نمايند را مشخص سازد و آنها را به بحث گذارد. بخشي از كار رسانه ها هم در اين عرصه مي تواند آن باشد كه اين تصويرو تلقي اشتباه نسبت به تاريخ را كمرنگ كنند.
4) بايد به صورت خاص به نخبگان، متفكران و روشنفكران ديار خود نظر كنيم و جايگاه تاريخ را در انديشه هاي آنها به بحث گذاريم. آيا واقعاً روشنفكران ما از تحولات تاريخي ديار ما و همچنين تاريخ بشري درس آموخته اند؟ آيا نخبگان ما مي دانند علوم مختلف چگونه و با چه شيوه اي به ايران وارد شده اند؟ بخشي از تاريخ كه در نظام آموزشي ما تدريس مي شود، به چند صد سال پيش بر مي گردد و كمتر به تحولاتي كه ايران زمين و جهان در اين سده به خود ديده اند، توجه نشان مي دهد. اين از جمله نقاط ضعف نظام آموزشي ماست كه سياستگذاران آن بايد در صدد رفع آن برآيند. با اين همه خود نخبگان ما هم در راستاي رفع اين مشكل تلاشي نمي كنند. به همين دليل است كه بسياري از مشكلات دوباره سر بر مي آورند. به هر حال، ايرانيان بسيار مي توانند از تاريخ خود بخصوص تاريخ معاصرشان درس بياموزند، اما موفقيت در اين عرصه در صورتي مهيا مي شود كه ما در ابتدا اين تاريخ را جدي بگيريم و ثانياً تلاشي درخور را در همگاني كردن آن به كار گيريم.
2) حتي اگر معرفت و ديگر حوزه هاي بشري را زياد از تاريخ متأثر ندانيم و صبغه هاي ذات گرايانه آن را پررنگ كنيم، باز هم نمي توان ناديده گرفت كه بسياري از نكته ها را مي توان از تاريخ آموخت. به عنوان نمونه، كسي كه در شاخه هاي معرفتي كار مي كند، بايد بداند كه اسلاف و پيشينيان وي چه كارهايي انجام داده اند و با چه مسائلي روبرو بوده اند. برخي مواقع انسان با مسائلي دست به گريبان است كه گذشتگان هم اين مسائل را تجربه كرده اند و غفلت از اين تاريخ باعث تكرار راه رفته مي شود. علاوه بر اين، تاريخ درس انسان شناسي هم مي دهد . مي توان از تاريخ سعه صدر و شكيبايي و بردباري را آموخت و به ديدگاهي اصيل تر نسبت به زندگي رسيد. آنكه تاريخ نمي داند، ممكن است از فراز و نشيبهاي فكري و شخصي زندگي چنان و چندان متأثر شود كه زندگي عادي را ترك گويد، اما اگر به تاريخ - و بخصوص به فراز و فرودهاي آن - بينديشيم، موانع فكري و شخصي را نه به عنوان يك امر غيرمنتظره، كه بخشي از راه و مسير دشواري در نظر بگيريم كه فراروي ما قرار دارد. به همين دليل، برخي از بزرگترين حكيمان جهان به ما تأمل بر تاريخ را توصيه كرده اند، زيرا تاريخ درس زندگي مي دهد. از اين گونه توصيه ها در ادبيات ديني ما هم كم نيستند.
3) از جمله مشكلات فرهنگ ما اين است كه ما حافظه تاريخي نداريم. تصور مي كنيم اين عبارت كلي تر از آن است كه نكته اي درخور به ما عطا كند و بايد كمي بيشتر آن را بشكافيم. به طور مثال مي توان بررسي كرد كه روشنفكران ما تا چه اندازه از تاريخ بهره برده اند، تاريخ در زندگي افراد عادي جامعه ما چه نقش و جايگاهي دارد و سرانجام رسانه ها و مطبوعات ما چقدر آن را جدي مي گيرند. آيا تاريخ در نظام آموزشي ما جايگاهي دارد و آيا مورخان ما ارج و قرب واقعي را دارند يا نه؟ همه اين نكات در ذيل آن عنوان كلي قابليت طرح را دارند. يكي از مشكلات ما در تلقي اي است كه فرهنگ عمومي از تاريخ در ذهن دارد. ما تصور مي كنيم تاريخ مجموعه اي از تحولات به علاوه مجموعه اي از اعداد و ارقام است. در حالي كه آنچه تاريخ مي ناميم، به گستره مهمتري از اين موارد اذعان دارد. در مهمترين مرحله، تاريخ منطقي است كه مي تواند در پيش زمينه اين حوادث و رخدادها برجسته شود. كار مورخ هم يافتن اين منطق است. از سوي ديگر، فلسفه تاريخ مي خواهد مشكلات نظري را كه براي فرورفتن در تاريخ رخ مي نمايند را مشخص سازد و آنها را به بحث گذارد. بخشي از كار رسانه ها هم در اين عرصه مي تواند آن باشد كه اين تصويرو تلقي اشتباه نسبت به تاريخ را كمرنگ كنند.
4) بايد به صورت خاص به نخبگان، متفكران و روشنفكران ديار خود نظر كنيم و جايگاه تاريخ را در انديشه هاي آنها به بحث گذاريم. آيا واقعاً روشنفكران ما از تحولات تاريخي ديار ما و همچنين تاريخ بشري درس آموخته اند؟ آيا نخبگان ما مي دانند علوم مختلف چگونه و با چه شيوه اي به ايران وارد شده اند؟ بخشي از تاريخ كه در نظام آموزشي ما تدريس مي شود، به چند صد سال پيش بر مي گردد و كمتر به تحولاتي كه ايران زمين و جهان در اين سده به خود ديده اند، توجه نشان مي دهد. اين از جمله نقاط ضعف نظام آموزشي ماست كه سياستگذاران آن بايد در صدد رفع آن برآيند. با اين همه خود نخبگان ما هم در راستاي رفع اين مشكل تلاشي نمي كنند. به همين دليل است كه بسياري از مشكلات دوباره سر بر مي آورند. به هر حال، ايرانيان بسيار مي توانند از تاريخ خود بخصوص تاريخ معاصرشان درس بياموزند، اما موفقيت در اين عرصه در صورتي مهيا مي شود كه ما در ابتدا اين تاريخ را جدي بگيريم و ثانياً تلاشي درخور را در همگاني كردن آن به كار گيريم.