رئیس انجمن حكمت و فلسفه ایران

شناخت بی واسطه حقیقت دین

در اینكه شناخت بی واسطه از حقیقت اسلام یكی از نیازهای بنیادین جوانان غرب است، تردیدی نیست. پرسش این است كه این شناخت با كدام متدولوژی به دست می آید، چون در مقام بحث می توان به شكل كلیشه ای و احیاناً ژورنالیستی
شنبه، 23 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شناخت بی واسطه حقیقت دین
 شناخت بی واسطه حقیقت دین

 






 

رئیس انجمن حكمت و فلسفه ایران

گفت و گو: دكتر عبدالحسین خسروپناه

در اینكه شناخت بی واسطه از حقیقت اسلام یكی از نیازهای بنیادین جوانان غرب است، تردیدی نیست. پرسش این است كه این شناخت با كدام متدولوژی به دست می آید، چون در مقام بحث می توان به شكل كلیشه ای و احیاناً ژورنالیستی وارد شد و گفت اسلامی هست كه حقیقتی دارد و باید آن را تبلیغ كرد، اما از منظر حكمت و فلسفه، این بحث ظرایف دقیق فنی و معرفتی دارد، یعنی خود این كلمات حامل یك نوع نظام و متد معرفتی هستند كه با متدهای شایع و مرسومی كه مخاطب مسلمان در كشور ما با آن ها آشنا می باشد، فرق كند. ضرورت هایی كه در بحث معرفتی نامه مقام مقام معظم رهبری خطاب به جوانان غرب وجود دارد. یكی توصیف ذهن جوان امروز غربی است و دیگر آنكه آیا جوان غربی اساساً امكان تفكر دارد یا با « امتناع تفكر » مواجه است ؟ و اگر امكان تفكر دارد، با چه متدولوژی می شود او را به خواندن قرآن دعوت كرد ؟

از اینكه فضای جدیدی از فرمایش های مقام معظم رهبری در نامه خطاب به جوانان غرب را باز می كنید، تشكر می كنم. آیت الله خامنه ای با این نامه از سطح یك رهبر سیاسی و مذهبی به یك رهبر معرفتی ارتقا یافتند و شاید قوی ترین استراتژی های دنیا هم پیش بینی نمی كردند كه در مقطعی كه غرب علیه پیغمبر اسلام سخن می گوید، توهین و تصاویر ناروایی را منتشر و بعد با نقشه خودشان حركت خشونت آمیزی را توسط جمعی از مسلمانان احمق ایجاد می كنند تا اسلام هراسی را توسعه بدهند، رهبری فضای جدیدی را بگشایند. در این موقعیت شاید انتظار بسیاری از استراتژیست ها این باشد كه رهبر ایران قاعدتاً به غرب حمله یا آن را نقد كنند و به حركت های غیرانسانی آن تشر بزنند، ولی رهبری یك باب معرفتی را باز می كنند و فضای علمی جدیدی را می گشایند. دقیقاً شبیه به حركتی كه حضرت امام در نامه به گورباچف داشتند و متفكران، سران، شخصیت های سیاسی، علمی و معرفتی شوروی را در آن فضا به توحید دعوت كردند.

آن نامه توحیدی بود و این نامه هم توحیدی است. در آن نامه هم امام می گویند می خواهیم جوانان انقلابی دنیا از زندان های تنگ و آهنین ماركسیسم رها شوند و بعد هم آن ها را به مطالعه آثار عرفا و فلاسفه دعوت می كنند...

در واقع امام در آنجا یادآوری كردند و تذكر دادند كه شما بروید و این منابع عظیم عرفانی- معرفتی را ببینید و « توحید » را بشناسید. شناخت توحید، انسان را از بسیاری موانع عبور می دهد و یك راه میان بر است. در اینجا هم رهبری جوانان غربی را دعوت می كنند كه از فضای ژورنالیستی و تبلیغاتی بیرون بیایند و اسلام را مستقیماً از منابع دست اول بشناسند. این حرّیت، آزادمنشی و روشنفكری به معنای واقعی و دقیق آن وقتی آشكار می شود كه رهبری می نویسند من حتی اصرار ندارم اسلامی را كه من معرفی می كنم بپذیرید. خودتان بروید و آن را مستقیماً از منابع اسلامی بشناسید. مهمترین منبع اسلام، قرآن است و مراجعه مستقیم جوانان به قرآن می تواند نگاه دقیق و واقع بینانه به آن ها بدهد، یك سؤال فلسفی و به تعبیری هرمنوتیكی اینجا مطرح می شود: آیا اصولاً شناخت مستقیم و بی واسطه یك متن دینی مثل قرآن امكان پذیر هست یا نه ؟ اگر به context فعلی نسل جوان غربی توجه كنیم، مشكل هرمنوتیكی و معرفتی این سؤال مضاعف می شود. امروزه ذهن بسیاری از جوانان غربی آمیخته به معرفت های متنوع نادرست و آشفته است.

معرفت هایی كه رهبری قبلاً فرموده اند برخی ازآن ها در حوزه علوم انسانی و معرفت شناسی ذاتاً فاسد است...

بله، تفكرات ماتریالیستی، لذت گرایی، سودانگاری و فایده گرایی.

قبل از ورود به بحث یك پرسش كلیدی در شناخت ماهیت انسان غربی وجود دارد و اینكه آیا می شود برای بشر امروز غربی اسم عامی گذاشت ؟ یعنی او چه نوع بشری است ؟ بشر مدرن است ؟ سكولار است ؟ منقطع از وحی است ؟

بشر امروز یا Subjectivity شكل گرفته است. بشر غربی اومانیسم را جانشین خدامحوری كرد و به جای اینكه خلیفه الله و جانشین خدا شود، انسان را جایگزین خدا كرد. انسان غربی براساس عقلانیت نفسانی ساخته شده است، یعنی عقلانیتی كه تابع هوا و هوس نفس است. قرن ها هم در این جهت تلاش شده است. ممكن است كسی بگوید این انسان مسخ شده است. آیا به انسان مسخ شده می توان توصیه كرد كه مستقیماً به متن دین مراجعه كند و اسلام را بشناسد ؟ در واقع موضوع به نوعی پارادوكسیكال به نظر می رسد. می خواهم به این سؤال یك جواب اجمالی بدهم و یك جواب تفصیلی. جواب اجمالی ام این است كه حضرت آقا نه تنها نسبت به غرب معاصر بیگانه نیستند، بلكه غرب معاصر و غرب در بستر تاریخ جدید و معاصر، شخصیت ها و متفكران آن را خیلی خوب می شناسند و می دانند غرب چه سیر تطوری را طی كرده است. در مورد تخصصی كه حضرت آقا نسبت به تاریخ جهان و كشورهای مختلف دارند. همین بس كه وقتی سران كشورها خدمت ایشان می رسند و ایشان درباره تاریخ كشورهای آنان به نكاتی اشاره می كنند، آن ها تعجب می كنند كه اطلاعات آقا از خود آن ها بیشتر است.بعضی ها تاریخ غرب، تاریخ اندیشه، تمدن و... را می خوانند، اما صرفاً نقل قول است، اما ایشان جمع بندی تحلیلی از غرب دارند و می دانند ایدئولوژی های مختلف چقدر روی ذهن ها تأثیر گذاشته اند، با وجود این توصیه می كنند منابع دست اول را بخوانید. پس وقتی با این شناخت توصیه می كنند، معلوم می شود فهم از منابع دست اول ممكن است اگر ممكن نبود با شناختی كه ایشان از جهان غرب جدید و معاصر دارند، چنین توصیه ای نمی كردند.

یعنی هم از لحاظ متد، فهم قرآن ممكناست، هم در عرصه عمل ذهن بشر غربی معاصر به «امتناع تفكر» نرسیده است؟

می خواهم این جواب را تفصیل بیشتری بدهم و از چند زاویه قصه را باز كنم تا روشن شود این امكان چه نوع امكانی است و آیا این امكان می تواند به وقوع بپیوندد و عینیت خارجی پیدا كند؟

احتمال وقوع دارد یا ندارد ؟

وقتی می گویید ممكن است، یعنی احتمال وقوع دارد، اما آیا این محتمل الوقوع واقع میشود یا نه؟ آیا وقوع این « فهم صحیح» را می توانیم پیش بینی كنیم یا نه؟ این امكان به وقوع می پیوندد كه Itemها و مؤلفه هایش را یكی یكی عرض می كنم. مولفه اول این است كه حضرت آقا مجتهد و فقیهی هستند كه در دین اسلام تفقه كرده و از طریق قرآن، حقیقت معرفت و حقیقت انسان و حقیقت جهان و به تعبیر مختصر، حقیقت عالم و آدم را از منبع اصیل اسلام گرفته و این را دریافته اند كه انسان از یك فطرت الهی برخوردار است و اگر هم گهگاهی گرفتار حجاب ها و گرد و غبارهایی می شود، اما فطرتش توحیدی است، فطرت خدایی دارد. انسان هر قدر هم به نفس اماره كشیده شود، باز نفس لوامه ای دارد كه او را سرزنش می كند. یك ساحت عقلانی در نهاد و فطرت هر انسانی هست كه میتواند بدی ها، خوبی ها، حسن و قبح ها را تمیز بدهد. به همین دلیل می بینیم جلادترین، فاسدترین و فاسق ترین آدم ها هم وقتی كار زشتی را انجام می دهند، می گویند این كار بدی نیست، این عدل است و ظلم نیست.

برای خودشان فعل قبیح را توجیه می كنند...

چون عدالت را خوب و ظلم را بد می دانند. می دانند یك وقتی درباره عدالت از دید متفكران غربی در مكاتب مختلف- از شكاكیت هیوم گرفته تا نسبی گرایی كانت و افكار ایده آلیستی آشكار هگل- تحقیق می كردم. همه بدون استثنا عدالت را قبول دارند و غالباً هم تعریفشان از عدالت یكسان است، ولی وقتی به چگونگی تحقق عدالت می رسند، بر اساس مبانی مختلفی كه دارند، مدل های مختلف می دهند.

بله، هیچ كس پرچم بی عدالتی را مستقیم بالا نمی برد...

چون وجدان به او اجازه نمی دهد.

حتی گفتارهای سیاستمداران و تأملات فیلسوفان آمریكایی نشان می دهد كه متوجه مقوله«عدالت» هستند. مثلاً اوباما از كتاب « تئوری در باب عدالت»‌اثر « جان رالز» یاد می كند و می گوید ما عدالت را از رالز آموخته ایم. بیل كلینتون می گوید در سال 1970 سر كلاس های او حاضر می شدیم. از این حرف ها می زنند تا یك چارچوب عدالت جویانه را برای حساسیت هایشان ترسیم كنند...

ممكن است آگاهانه به دنبال فریب دیگران باشند، ولی از لحاظ وجدانی وقتی به خودشان مراجعه می كنند، وجدانشان طالب عدالت است و از ظلم می پرهیزد. وقتی این نگاه را به انسان داشته باشیم، نه نگاهی كه مثلاً هابز به انسان ها دارد كه انسان ها ذاتاً گرگ یكدیگرند. اگر كسی این پیش فرض انسان شناسانه را داشته باشد نتیجه می گیرد كه ذهن انسان هر قدر هم با ایدئولوژی ها ومكاتب مختلف درگیر شود، ممكن است بر فطرتش غبار بنشیند، اما خاموش نمی شود و اگر بخواهد برگردد، این فطرت كمكش خواهد كرد،‌مگر اینكه نخواهد.اگر خودش نخواهدبه فطرت برگردد:«خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»(1) چشم و گوشش بسته است و بنابراین حقیقت را نمی یابد، ولی اگر واقعاً بخواهد حقیقت را بیابد، عقل و وجدان- كه ساحت های مختلف فطرت هستند- كمكش می كنند. این مؤلفه اول كه « مولفه انسان شناسانه» است.

ایرادی كه امكان دارد به این مؤلفه وارد كنند این است كه اتفاقاً در دنیای معاصر شاید بیش از هر هنگامی در حال تجربه وضع طبیعی هابزی هستیم. این مفروض امروزه در نوشته های مختلفی به چشم می خورد. از جمله در تفاسیر «سی بی مكفرسون» از جامعه سرمایه داری معاصر كهمی گوید این تخاصم ها از بین نمی روند و فقط باید تلاش كرد این تخاصم ها قانونی شوند:«مگر نمی بینید كه انسان گرگ است.» شاید شواهد جدید را هم بتوانند به آن اضافه كنند. در این وضع، یك نوع جدال هابزی- اسلامی كه از قدیم بوده است، زنده نمی شود؟

بعضی از دوستان ما در روایات آخرالزمان كه مطرح می كنند می گویند روایت داریم حضرت وقتی ظهور می كنند كه جهان پر از ظلم و جور شود. بعد پارادوكسی را طرح می كنند كه شبیه سخن شماست. می گویند اگر جهان پر از ظلم و جور باشد، پس امام زمان چگونه ظهور كنند؟ وقتی اكثراً طالب ظالم باشند، اگر امام هم بیایند چه كسی جز عده قلیلی به حرف ایشان گوش می دهد؟ به این شكل كه جهان پر از عدل و عدالت نخواهد شد، مگر اینكه امام بخواهد با معجزه یا كرامت یا عنایت الهی هرچه آدم ظالم را كه هست از بین ببرد و 6، 7 میلیارد آدم روی كره زمین نزدیك به مثلاً 500 نفر شوند. جوابی كه در پاسخ به این شبهه می دهم این است كه روایات نفرموده اند جهان پر از جائر و ظالم است، بلكه می فرمایند جهان پر از ظلم و جور است.پر بودن جهان از ظلم وجور به معنای پر بودن جهان از ظالم و جائر نیست. اقلیتی هستند كه جهان را پر از ظلم و جور كرده اند. در روایات داریم اكثریت انسان ها عدالتخواه و عدالت طلب هستند.الان هم همینطور است. نمی توانیم بگوییم اكثر انسان ها در جهان معاصر انسان های فاسق، فاجر و جائرند. اكثریت انسان ها الان واقعاً ناراحت و گریزانند.

این داوری با تئوری های ما در فلسفه سیاسی هم تطبیق می كند، از این جهت كه ما معتقدیم اقلیتی كه اقلیت صهیونیست یهودی است این وضع را پدید آورده است...

بله، یك اقلیت یهود صهیونیستی فراماسون.

نه همه یهودی ها...

بله، نه همه یهودی ها.یك اقلیتی آمده و به عده ای از مسیحیان ومسلمانان گرایش صهیونیستی داده و دارد ظلم می كند و جهان را به تباهی می كشاند.اكثر مردم جهان انسان های سالم و اهل فطرتی هستند، والا هیچ چیزی از جهان باقی نمی ماند. در روزنامه ها وقتی خبر ناگواری را می زنند، همه می گویند عجب! پس همه مردم تهران بایدبه جان هم افتاده باشند، در حالی كه این یك حادثه است. اكثر مردم دنبال زندگی سالم هستند. ممكن است انسان خطایی بكند و در خیابان ویراژی بدهد، ولی دنبال زندگی سالم است. اكثر انسان ها تابع فطرتشان هستند. مسخ نشده اند كه تبدیل به گرگ و بدتر از گرگی بشوند كه بعضی ها هستند و جنایت می كنند. فرمایش حضرت آقا پیش فرض دومی هم دارد كه از آن در مولفه دوم، یعنی « مولفه معرفت شناختی»‌یاد می كنم و آن این است كه آیا اصولاً معرفت ممكن هست یا نه؟ حضرت آقا با توجه به اینكه از حكمت اسلامی بهره برده و حكیم به حكمت اسلامی است و كاملاً بر معارف حكمی اسلامی تسلط مجتهدانه دارند، معرفت را ممكن می دانند وشكاكیت و نسبی گرایی در معرفت را قبول ندارند.

یعنی معرفت به معنای كشف حقیقت ناب را ممكن می دانند.

معرفت را در معرفت شناسی از علم حضوری و حصولی اعم می گیرند و علم حصولی را هم اعم از تصور و تصدیق و تصدیق هم اعم از باور صادق یا باور كاذب و باور صادق هم اعم از موجه و غیرموجه است. حتی فیلسوفان اسلامی ما هم در مباحث برهان شفا و سایر كتاب های منطقی وقتی از تصدیق صحبت می كنند، در مباحث معرفت شناسی علم حصولی تصدیق صادق به تعبیری موجه را مدنظر قرار می دهند. یعنی ما می توانیم به تصدیقی، یقینی، باوری و اطمینانی برسیم كه درست،‌قابل دفاع و قابل توجیه باشد. منظورم از توجیه Justified است، یعنی مطابقت آن با واقع را به دیگران هم ثابت كنیم و نشان بدهیم.

قابل ارجاع وبین الاذهانی باشد

یعنی شناخت واقعیت و شناساندن واقعیت به دیگران ممكن است. ما هم می توانیم واقعیت را بشناسیم و هم می توانیم آن را به دیگران بشناسانیم. همه فلاسفه اسلامی از جمله شهید مطهری بر این موضوع تأكید دارند و حضرت آقا هم با این مبنا این نامه را نوشته اند كه جوانان، مستقیماً به منابع دست اول اسلام مراجعه كنید و اسلام را خودتان بشناسید. پس شناخت واقعیت ممكن است. احتمال دارد كه انسان خطا كند، ولی ما معیار سنجش داریم كه بفهمیم در اینجا خطا كرده و بد فهمیده ایم.

همین جاست كه شبه پلورالیسم مطرح می شود. هرچند این نامه نمی تواند دلیل موجهی باشند كه احیاناً آنرا نوعی نسبی گرایی دینی تلقی كنیم.برخی مخالفان می گویند كه اكنون ما ازموضع حكمی و فلسفی خودمان در اسلام عقب نشسته ایم و به دلیل وضع موجود، به نوعی نسبی گرایی تن داده ایم، در حالی كه نامه رهبری فراهم ساختن یك فرصت معرفتی برای « درك بدون پیش داوری از اسلام» است...

حضرت آقا نمی خواهند به این ها بگویند شما مستقیماً قرآن را بخوانید، حالا هرچه شدید، شدید. رهبری فعلاً به آن نتیجه كاری ندارند. این اولین گام « تربیت معرفتی» است كه ایشان می خواهند فعلاً این جوان غربی را از مكاتب و حصار آهنین ایدئولوژی های مختلفی كه در اطراف او كشیده اند و در آن محاصره شده است، بیرون بكشند. وقتیاز این حصار بیرون آمد و رها و آزاد شد. مثل پرنده ای است كه سال ها در قفس بوده و حالا بیرون آمده است. وقتی بیرون آمد، تازه باید به اویاد بدهید چگونه بال بزند.این ها گام های بعدی هستند.باید این نامه حضرت آقا را آغازنامه بدانیم.

چون ایشان در آخر نامه اظهار امیدواری می كنند كه جوانان غربی شاید به « مسئولیت پذیری در قبال حقیقت»‌برسند. این نشان می دهد مراد ایشان این نیست كه صرفاً نوعی رهبری معنوی داشته باشند یا جوانان غرب به دنبال سلامت معنوی بودند، بلكه به « آینده حقیقت» می نگرند...

حضرت آقا درواقع با این نامه پنجره ای را برای جوان ها باز كردند كه از آنجا دنیای حقیقت را درست ببینند. وقتی پنجره باز شد، حالا ممكن است با پرسش های جدیدی رو به رو شود.

تا اینجا دو مولفه انسان شناسی و معرفت شناسی را مطرح كردید. این پنجره شناخت شناسی چگونه باز می شود؟

وقتی نامه حضرت آقا خوانده شد، پنجره اینگونه باز می شود كه از زندان فكری و معرفتی بیرون می آید و قرآن را باز می كند و این آغازی است برای كشف حقیقت. از اینجا به بعد این جوان با ده ها سوال مواجه میشود. در اینجاست كه متفكران و اسلام شناسان باید كمك كنند و موانعی را كه ممكن است این جوان در شناخت قرآن با آن ها مواجه شود- مثل روش های التقاطی كه به بعضی از آنها اشاره خواهم كرد- به او بشناسانند تا گرفتار نشود. پس اینكه بعضی ها نسبی گرایی، پست مدرنیسم و امثال این ها را به رهبری یا امام خمینی(ره ) نسبت می دهند، نسبت های ناروایی است و این نامه نشان می دهد حضرت آقا شناخت حقیقت و شناساندن آن را ممكن می دانند و برای كشف حقیقت و معرفت صحیح از سقیم، به معیارها و ملاك هایی قائل هستند كه بشر باید از آن ها كمك بگیرد. مثلاً هر بشری درك می كند كه اجتماع نقیضین محال است. حتی كسی مثل « دیوید هیوم» كه در همه چیز شك كرده، این را به عنوان یك اصل عقلی پذیرفته است. او در اصل ماقبل تجربه می پذیرد كه اجتماع نقیضین محال است. همچنین اصولی مثل اصل علیت و اینكه این بدیهیات را بگیریم و با آن ها استنتاج جدیدی پیدا كنیم. در بحث قرآن و مبانی معرفتی آن بحث دیگری داریم كه در روش شناسی عرض خواهم كرد.
پیش فرض و مولفه سوم، مولفه روش شناختی است كه با مبنای زبان شناختی آمیخته است. قرآن به زبان بشر سخن گفته است. با اینكه در زبان قرآن كنایه و استعاره هم هست، ولی زبان قرآن، زبان استعاره، كنایه، شعر و تمثیل نیست. زبان كشف واقع است. قرآن واقعیت را به ما می گوید. زبانی است كه حقایق گذشته و آینده و این را كه انسان چگونه می تواند به سعادت برسد بیان می كند. قرآن با زبان كلیله و دمنه و شعر شعرا حرف نزده است. حتی مثل بعضی از عرفا از شطحیات استفاده نكرده است. دارد حقیقت را ذكر می كند و حتی اگر هم گفته می شود اولوالالباب حق دارند به تأویل بپردازند، همانطور كه پیغمبر اسلام و اهل بیت صریحاً فرموده اند،‌مقصود از تأویل دست شستن از معنای ظاهری متن نیست. تأویل یعنی كشف مصداق. « هذا تأویلُ رُؤیای»(2). وقتی خواب حضرت یوسف عینیت پیدا می كند، می گوید:« هذا تأویلُ رُؤیایَ»، این عینیت خوابی است كه من دیدم.

كسانی كه از موضع چهارچوب های علوم انسانی در این موضوع بحث می كنند، همیشه نگرانند كه باب تأویل معرفتی باز شود. یك عده می گویند:« علیٌ یقاتل علی التأویل». امیرالمؤمنین كشته شد، چون با این تأویل های ناصواب جنگید و نمی خواست هر تأویل و برداشتی باب شود...

تأویل معرفتی دقیقاً خطری است كه مانع « فهم» است. باید به جوان غربی كه از این نامه استفاده می كند و می خواهد قرآن را بفهمد، كمك كرد كه گرفتار این تأویلات نشود. تأویلات یعنی دست از معانی ظاهری شستن و معانی دیگری را بر متن تحمیل كردن. كاری كه امثال معاویه كردند و منشأ فرقه های مختلف شدند. امروز هستند كسانی كه از هرمنوتیك فلسفی دفاع می كنند و زمینه های اولیه اش در « هرمنوتیك هایدگر» ظاهر شد، هرچند او بیشتر هستی شناسانه به فهم نگریست تا معرفت شناسانه، ولی بعد هانس گئورگ گادامر این راه را ادامه داد و اوج آن را در پساساختارگرایی امثال ژاك دریدا می بینید، ولی در خود غرب هم شخصیت های فراوانی بودند و هستند كه معتقد به هرمنوتیك روش شناختی اند. مثلاً آگوست ولف و دیگران كه از هرمنوتیك روش شناختی سخن می گفتند تا افرادی مثل امیلیوبتی و هرش كه آثارشان همه در حوزه هرمنوتیك روش شناختی است. این ها معتقدند زبان حامل معناست.

یعنی زبان هم با خود نظام معنایی حمل می كند و هم برآمده از یك منظومه معناشناختی است؟

بله،‌یعنی زبان هم نظام معنایی دارد و در اثر عملیات وضع، بین لفظ و معنا قرابت، اقتران و پیوندی برقرار شده است و این دست فهمنده نیست كه هر جور كه دلش خواست در این پیوند رخنه و انحرافی ایجاد و لفظ را از معنا جدا كند و خودش معنای دیگری به لفظ بدهد. وقتی زبان قرآن زبانی است بشری كه با استفاده از قواعد بشری، ولی به نحو ایده آلش و معجزه آسایش حقایق را بیان كرده است، پس باید مراقب باشیم كه از قواعد زبان شناختی استفاده كنیم، یعنی اگر كلمه ای جایگاه فاعلی دارد، نمی توانیم معنای مفعول به را به آن نسبت بدهیم. درواقع، براساس این مبنای روش شناختی یك روش فهم متن دینی و فهم قرآن را داریم. ما نمی توانیم قرآن را درك و با الفاظ آن به معانی مطابقی خودش دست پیدا كنیم.درست است كه هر متنی بعد از معنای مطابقی، ممكن است معنایالتزامیداشته باشد و در آن مدلول های التزامی ممكناست عده ای دچار تحریف، اشتباه و خطای تحلیل شوند. جوان غربی فعلاً سراغ این بخش نباید برود. در گام اول باید بتواند همین مدلول مطابقی الفاظ قرآن را بفهمد، معنای ظاهری و تحت اللفظی قرآن را درك كند و بشناسد.

بنابراین، حسب مولفه های انسان شناسی و معرفت شناختی اثبات شد كه جوانان غربی هم می تواند از این حصار بیرون بیاید، هم بفهمد...

بله، وقتی پذیرفت كه باید از حصار آهنین ایدئولوژی ها بیرون بیاید و بیرون آمد و این فطرت، او را هدایت كرد و به او جهت داد و از لحاظ معرفت شناختی هم كه امكان شناخت معرفت برایش میسر است، حالا به سراغ قرآن می آید.قرآنی كه زبانش زبان بشر است.با زبان عربی صحبت كرده است. حالا ممكن است این جوان غربی عربی بلد نباشد، باید این زبان عربی به زبان دقیق انگلیسی ترجمه شود كه الان ترجمه های قرآن به انگلیسی متعددی داریم كه قابل اعتنا هستند و می شود به آن ها تمسك كرد. الفاظ یك مدلول مطابقی دارند. ممكن است بعضی مدلول های التزامی را هم برداشت كنند. در این گام اول كه مدلول مطابقی است، همین را بگیرد و فعلاً دنبال مدلول التزامی نرود.

آیا امكان ندارد «‌مدلول های التزامی» كه باب تأویل یا نسبیّت را می گشایند،‌از رهگذر نظام رسانه ای یا آكادمیك لیبرال سرمایه داری خود را تحمیل كنند؟

مدلول التزامی دو نوع است: مدلول التزامی آشكار و بیّن، مدلول التزامی غیرآشكار. مدلول بیّن بلافاصله بعد از مدلول مطابقی می آید. آن اشكالی ندارد و به هر حال همراهش هست و ضرری نمی زند، اما مدلول های التزامی غیرآشكار وقتی می آیند كه شما یك پیش فرض ایدئولوژیك را بر متن تحمیل كنید.گاهی هم اگر تحمیل نكنید، ممكن است با مبانی و پیش فرض های درست هم به دلالت التزامی برسید، ولی در گام اول وقتی جوان غربی از حصار ایدئولوژی ها بیرون آمد، باید مراقب باشد كه آن ایدئولوژی، فهم دیگری از متن به او ندهد. ببیند خود قرآن به او چه می گوید.قرآن هم ناطق است،‌صامت نیست، چون با زبان بشر سخن گفته و در زبان هم بین لفظ و معنا پیوند وثیق برقرار است. وقتی جوان غربی این متن را با همان قواعد ساده ادبی خواند و مطالعه كرد و مجموعه آیات را هم با هم دید- نه اینكه یك آیه را ببیند و یكی را رها كند- و از اول تا آخر قران نگاه بی طرفانه ای به آن داشت، قطعاً می فهمد و درك می كند كه اسلام این چیزی نیست كه غرب به او معرفی كرده است.

این نكته دقیقی است و در نامه رهبری هم آمده كه با شناخت بی واسطه از قرآن و سنت، « فرصت طرح پرسش های جدید و كشف حقیقت های نو» پدید می آید، اما سوال اینجاست كه ایجاد این فرصت در اثنای « اسلام هراسی رادیكال» موجود در جهان غرب چقدر امكان تحقق عملی دارد؟

می خواهم بگویم اگر این اتفاق بیفتد و قرآن را یك دور از اول تا آخر با همان نكات زبان شناختی كه عرض كردم، متن مطابقی و التزامی بیّن اش بخواند، یك شناخت جامع از متن قرآن پیدا می كند.ایمان هم لازم نیست بیاورد، مسلمان هم لازم نیست بشود. اگر به عنوان یك روشنفكر واقعی و طالب حقیقت قرآن را مطالعه كند، می فهمد اسلامی كه غرب از زمان مستشرقین تا الان به او معرفی كرده، اسلام واقعی نیست و قرآن دارد چیز دیگری می گوید و آمده تا غُل ها،‌زنجیرها و اسارت های انسانی را از دست و پای انسان باز كند. قرآن آمده است تا به انسان توان بدهد كه: « لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(3) باشد. قرآن خدایی را به او معرفی می كند كه عین عدل است. حتی جهنمی را كه قرآن معرفی كرده است می گوید حواس ات باشد این جهنم جزای عمل زشت خودت در این دنیاست و همین عملی كه انجام دادی، تبدیل به جهنم می شود:«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً »(4) وقتی داری مال یتیم را می خوری،‌در واقع داری آتش می خوری. دارد به تو می گوید مال یتیم نخور؛ نمّامی نكن. « هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ »(5)نباش.
من هم خودم این را تجربه كرده ام و هم تجربه های مختلفی را دیده ام. بارها شده است كه با جوانان غیر مسلمان گفت و گو كرده ام كه نسبت به اسلام اشكالاتی داشتند. به آن ها توصیه كردم اصلاً حرف مرا گوش ندهید. 20سال پیش یك خانم مسیحی كه در ایران زندگی می كرد و در دانشگاه شهید بهشتی دانشجویم بود، آمد و گفت به قرآن اشكالاتی دارم. اشكالش را گفت و من جواب دادم. رفت و برگشت و گفت عالمان ما به جواب شما اشكال گرفته اند و باز برایم سوال پیش آمده است. گفتم بفرمایید. دوباره سوالش را مطرح كرد و ما جواب دادیم و قانع شد. روز بعد همینطور. خلاصه چند جلسه ای این اتفاق تكرار شد. بالاخره یك روز گفت:« استاد! واقعاً گیج شده ام. می بینم حرف شما درست است. ایشان اشكال می گیرد و ذهنم مخدوش می شود. نمی دانم چه كار كنم؟» گفتم:« نه به حرف من گوش كن، نه به حرف عالم خودتان.»

به حرف قرآن گوش كن...

گفتم:« یك بار خودت قرآن را از اول تا آخر بخوان. » او رفت و این كار را كرد. شاید شش هفت ماه هم طول كشید. بعد آمد و گفت:« واقعاً می خواهم به اسلام ایمان بیاورم، اما از خانواده ام می ترسم. نمی دانم چه كار كنم.»

یعنی در تجربه عینی جواب می دهد...

و تحقق پذیر است.از نظر زبان شناختی ممكن است و از نظر معرفت شناختی و انسان شناختی هم مبانی امكانش وجود دارد.

با گذشت 25 سال از انتشار نامه توحیدی امام خمینی به گورباچف، نامه رهبر انقلاب تأكیدی مجدد بر سنت گفت و گوی دینی برای نیل به حقیقت بود. بی تردید با این نامه ها و پیام های معرفتی، رسالت فیلسوفان نیز تعریف جدیدی پیدا می كند. بدیهی است بحث معرفتی این نامه با ظهور آثارش چالش هایی را فراروی ما قرار می دهد، یعنی در مرحله بعد ما وارد بحث های دقیق فلسفی و كلامی خواهیم شد و حتی می تواند به بحث های جدیدی در گفت و گوی ادیان منجر شود.

بله، بحث های معرفتی فرهنگی اصولاً زمان بر هستند. اكنون از نامه حضرت امام به گورباچف تقریباً 25 سال گذشته است، در حالی كه می بینیم گرایش مردم شوروی سابق به دین، اسلام و مسائل معنوی خیلی بالا رفته است. الان رئیس جمهور روسیه، « ولادیمیر پوتین» در برابر غرب ایستاده است. بعضی از سیاستمداران شوروی نگرانند كه پس از او چه كنند؟ آن ها به دنبال مدلی شبیه «‌ولایت فقیه» ما بودند، یعنی حتی تا اینجا هم پیش رفتند. این آثاری است كه نگاه دینی و مذهبی به ایجاد آن خیلی كمك می كند. اصلاً گرایش به معنویت، حتی معنویت های سكولار كه در همین دوره های پست مدرن پیدا شده اند، به نظرم از بركات انقلاب اسلامی هستند، والا قبل از انقلاب اسلامی وقتی از معنویت صحبت می كردید، شما را مسخره می كردند. در غرب كسی اصلاً اعتقادی نداشت كه دین و معنویت در زندگی انسان حضور داشته باشند. سكولاریسم یكی از بدیهیات جامعه جهانی آن زمان بود.

دو سه سال بعد از انقلاب اسلامی نظریه پردازان اجتماعی غرب و پژوهشگران فرآیند توسعه در غرب از روند عقب نشینی سكولاریسم سخن گفتند و معتقد بودند انقلاب اسلامی همه این الگوها را به هم ریخت و در دنیایی كه به روایت میشل فوكو در حال سكولارشدن بود، روح تازه ای دمید و ایران به طرح یك جهان بی روح تبدیل شد،‌اما كسانی شبهه می اندازند و می گویند شما 36 سال است انقلاب كرده اید و تمام ابزار و ادوات دولتی از تلویزیون گرفته تا منبرها دست خودتان بوده است، اما چرا با گذشت این سال ها نگرانید كه نكند دین مردم از دست برود؟!

بنده كشورهای مختلف اعم از اسلامی و غیر اسلامی را دیده ام. انصافاً نمونه دینداری، تدین و معنویتی را كه در ایران هست، در هیچ جای دنیا پیدا نمی كنید. جمعیتی كه همه ساله به حرم حضرت رضا یا حضرت معصومه مشرف می شوند یا مثلاً مردمی كه در جلسات دعای عرفه یا شب های قدر شركت می كنند، شاخص های مهمی هستند. به هرحال افرادی به خاطر تهاجم و ناتوی فرهنگی دغدغه دارند. انسان دلسوز باید دغدغه داشته باشد. البته دغدغه های فرهنگی خود من بیشتر غیرمستقیم است تا مستقیم،‌یعنی وقتی می بینم جوان مسلمان ما با این حجاب بیرون آمده است، دلم می سوزد و ناراحت می شوم، ولی این را خطر جدی برای نظام نمی دانم، می گویم جوان است و اگر كار فرهنگی كنیم، اصلاح می شود.

یا در تجربه اجتماعی، خودش به فهم مطلوب از حسن و قبح اخلاقی می رسد...

خودش تحلیل پیدا می كند. اگر اصالت خانوادگی را كه از قدیم در ایران بوده و الحمدلله هنوز هم هست، تقویت كنیم، همه این معضلات كاهش می یابد. آنچه من تهدید و خطر اصلی می دانم كه می تواند به طور غیرمستقیم به فرهنگ آسیب جدی بزند، رفتارهای ناعادلانه ای است كه در سیستم اداری و قضایی ما مشاهده می شوند.

بله، بی عدالتی اولین تهدید است...

این تهدید بسیار جدی است. ما در قوه قضائیه قضات عادل، عالم و دلسوز زیاد داریم. اگر مردم ما در قوه قضائیه احساس بی عدالتی كنند، آسیب جدی فرهنگی به جامعه ما وارد می شود.حتی ممكن است قوه قضائیه بگوید بی عدالتی نیست. میپرسیم آیا احساس بی عدالتی در بین مردم هست یا نه؟ قطعاً هست. این را كه نمی شود انكار كرد. اصل بی عدالتی هم مكرر وجود دارد. اگر واقعاً نظام اداری، قضایی، بانكداری و... نتواند مسأله بی عدالتی را حل كند، خطر جدی خواهد بود. این را هر آدم سفیهی هم می فهمد كه وقتی بانكی به یك نفر چند هزار میلیارد وام می دهد،‌این یك خطر و فساد است. آن وقت قوه قضائیه می گوید سیستم بانكی بی مبالات وام می دهد. سیستم بانكی می گوید قوه قضائیه پیگیری نمی كند. من معتقدم همانطور كه می گوییم هیچ چیزی برای مردم مهمتر از نان شبشان نیست، اكنون ضروری ترین نهادی كه باید ساخته شود، نهاد نظارتی مستقل حاكم بر قوای سه گانه است. نمی خواهم بگویم قوه نظارتی...

از قوه چهارم و ساختار جدیدی سخن می گویید؟

قوه چهارم هم داشته باشیم اشكال ندارد، ولی قانون اساسی باید تغییر كند. چطور امام در مقطعی تشخیص داد برای رفع اختلافات مجلس و شورای نگهبان باید مجمع تشخیص مصلحت نظام شكل بگیرد. الان به شدت نیازمند یك مجمع، قوه، نهاد- فرق نمی كند اسمش چه باشد- نظارتی مستقل ازسه قوه قضائی، مقننه و مجریه هستیم.

حتی اگر قانون اساسی تغییر كند ؟

بله، حتی اگر قانون اساسی تغییر كند، این اتفاق باید بیفتد. نهادهایی مثل دیوان محاسبات اداری، سازمان بازرسی كل كشور و... همه سر جای خودشان هستند، اما یك نهاد بیرونی مستقل كه باید حتماً از افراد بسیار حساس، سالم و چابك تشكیل شود.باید نظارت داشته باشند و سریع از جرایم پیشگیری كنند، مخصوصاً از جرایم مالی سنگین...

كه قابل تشخیص هم هستند...

كاملاً قابل تشخیص اند. در كوتاه ترین زمان، امور اصلاح می شوند. در مورد كسانی هم كه اینگونه تخلفات را مرتكب می شوند، باید سریعاً احكام شرعی در موردشان اجرا شود.

ما درزمینه های فلسفی از مخزن تئوریك غنی ای برخورداریم. در عرصه تئوری می توانیم از دین دفاع عقلانی كنیم و منابع دست اول و چارچوب های تحلیلی آن را در اختیار داریم. در عرصه های تاریخی تجربه هایی وجوددارد كه حقانیت آرمان های ما را شهادت می دهند.در همه زمینه ها حرف برای گفتن داریم. اما به خاطر اهمال یك عده آدم فرصت طلب در داخل كشور، هزینه ها و تاوان های سنگینی را در سطح افكار عمومی می پردازیم. یك اقلیت، ظالم، سرمایه دار و فرصت طلب دنبال اصالت سود، ثروت و شهوت با انواع و اقسام مرامنامه های سیاسی از تكنوكرات تا لیبرال دموكرات مسلمان و... در داخل كشور داریم كه تكلیفشان معلوم است و ما با وجود این گنجینه های معرفتی و فلسفی ای كه داریم، تاوان این اقلیت را می پردازیم. باید چه اتفاقی بیفتد تا این اقلبیت بیدار شوند و چنین هزینه هایی را به انقلاب تحمیل نكنند و فرصت های جهانی ما را نسوزانند؟

بنده معتقدم بسیاری از آقایان دلسوز نظام بیدارند، می فهمند، درك می كنند، دغدغه دارند، ولی هر تحولی، معرفت و فرصت و جسارت می خواهد. امام اگر جسارت نداشت، انقلاب نمی كرد. همه به ایشان می گفتند الان مردم حال انقلاب ندارند. به قول آیت الله جوادی آملی می رفتند و احادیث تقیه را برای ایشان می خواندند. ما در نظام، مسئولین سالم، متدین، دلسوز و دغدغه مند كم نداریم. اما جسور كم داریم. من واقعاً نمی پسندم كه مثلاً سیستم قضایی ای كه سازمان بازرسی زیرنظر اوست، بیاید بگوید رئیس جمهور سابق جرم معاون اولش را نمی پذیرد. یعنی چه؟ یعنی اگر قانون اجازه می داد كه رئیس جمهور 10 سال دیگر هم رئیس جمهور بماند، شما نباید معاون اول او را دستگیر می كردید؟ من هم با قشر دانشجو ارتباط دارم، هم با توده مردم. این ها حرف مردم است. بعضی از مسئولین در میان مردم نیستند. بروید در میان مردم ببینید چه می گویند. امام جمعه های ما هفت هشت تا نرده بین خودشان و مردم می گذارند و نماز را كه میخوانند می روند؛ بنشینید بین مردم و حرف هایشان را بشنوید. باید با مردم ارتباط داشته باشیم. مردم می پرسند این چه توجیهی است كه قوه قضائیه به بانكها توصیه اخلاقی می كند كه آقا! چرا بی مهابا وام می دهید؟ سوال:‌آیا این بی مهابا وام دادن قانونی است یا غیرقانونی است؟ اگر قانون ندارید، وزیر دادگستری را برای چه گذاشته اند؟ برای اینكه قوه قضائیه لوایح را بنویسد و اوببرد و در مجلس تصویب كند. اگر قانون دارید، سازمان بازرسی سریع به حسابشان برسد و نگذارد ادامه پیدا كند. این است كه عرض می كنم«جسارت» نیست یا كم است. واقعیت این است كه در سیستم قضایی ما قضات سالم و متدین كم نیستند.خود آیت الله لاریجانی واقعاً فقیه، فیلسوف و عالم هستند. معاونین ایشان هم همینطور. از این مرحله پایین تر قضاتی كه در سطوح مختلف كشور هستند و من بسیاری ازآن ها را می شناسم آدم های مؤمن، سالم و متقی ای هستند. بسیاری از دوستان من قاضی هستند و زندگی بسیار ساده ای دارند و انصافاً یك ریال مال حرام در زندگیشان وارد نمی شود.

یك نقص سیستماتیك داریم و یك پارادوكس ناشناخته،‌بدین معنا كه آدم ها خوبند، اما حال سیستم خوب نیست...

تحول در علوم انسانی،‌فرهنگ و... جسارت می خواهد. در بحث موشك،‌نانو، هسته ایو ... اگر واقعاً شهید تهرانی مقدم، شهید شهریاری و دیگران جسارت نداشتند، نمی شد. باید یك عده آدم متدین و متعهد، اما جسور بیایند و تحول ایجاد كنند.

آدم های جسور و تحول خواه هم گاهی تحت فشار بروكراسی مسلط موجود قرار می گیرند. نمونه استاد رحیم پور ازغدی، موردقابل مطالعه شفافی است. او تا در نماز جمعه چهار تا روایت از روایات كارآمد برای دولت را می خواند،‌بلوا راه می افتد و فشار می آورند كه سخنرانی های او را لغو یا بی اثر كنند. یك نیروی ضد تحول خواه وجود دارد كه از قضا ضد انقلاب ترین نیرو هم هست و حتی دوست ندارد كه جسارت شكل بگیرد.

جریان ضد تحول را نباید فقط از منظر تئوری توطئه دید. انسان ها اصولاً روحیه راحت طلبی دارند. مثلاً من در این موسسه هستم و به خودم میگویم چرا تحول ایجاد كنم؟ مگر سرم درد می كند؟ اگر تحول ایجاد كنم چهار نفر ناراحت می شوند، پس بگذار جریان امور به همین شكلی كه هست ادامه پیدا كند.از منِ نوعی هزاران نفر هستند، اما یك وقتی جسارت به خرج می دهم و می گویم در این « انجمن حكمت و فلسفه» سال هاست در آن فلسفه سنتی غرب و سنتی اسلامی كار می شود، اما درباره كاربست فلسفه در عرصه های اجتماعی كار نشده است. جسارت به خرج می دهم و «فلسفه سیاسی اسلامی» می نویسم یا مدیریت می كنم كه كار شود یا « فلسفه مضاف» را راه می اندازم یا فلسفه فیزیك، روان شناسی و... باور كنید ناگهان به عده ای برمی خورد كه آقا! این چه كاری است؟چه ضرورتی دارد؟ احساس می كند آرامش اودارد به هم می خورد. هیچ غرضی هم ندارند. دوست دارند راحت باشند.

اگر فرد بداند كه باید تحول ایجاد شود و باز راحت طلبی كند، حكمش چیست؟

خیلی از اوقات افراد به قدری در ساختار رفتاری و فكری خودشان گرفتارند كه این را نمی فهمند.

مثل متحجرین كه مناسكی شكل گرفته اند، یا روشنفكران مرتجع؟

بله،‌ نمی خواهم تفسیر توطئه آمیز بدهم كه این ها حتماً تعمدی دارند. خیلی از افراد هستند كه نمی خواهند وضع فعلی شان به هم بخورد.

به هر حال در طیف ضد تحول خواهان طبقه بندی می شوند...

طبیعتاً مانع تحول هستند. اگر قرار است تحولی اتفاق بیفتد، جسارت می خواهد و فرصت. انسان های ابوالمشاغل نمی توانند تحول ایجاد كنند.تحول علم، تقوا و انقلابی بودن می خواهد، اما اینها كافی نیستند. تحول جسارت و فراغ وقت هم می خواهد، یعنی واقعاً فرد كارش باید این باشد. به قول حضرت آقا « مردی و كاری».از این سخن استنباط می كنم و می گویم« نامردی و چند كار.»

بنابراین از جمله موانع تحول، ضد تحول خواهان هستند كه ضرورتاً از منظر تئوری توطئه به آن ها نگاه نمی كنیم، اما در چهارچوب یك نظام بوروكراتیك كهنه و فاسد، خواه ناخواه چوب لای چرخ تحول می گذارند...

این نكته را اضافه كنم كه برای تحول، ساختارهای مدیریتی سنتی میراث خوار دوره مدرن تحجریافته هم به درد نمی خورند. مثلاً جهاد سازندگی یك ساختار مدیریتی خاص بود، اما این ساختارهای موجود نمی توانند تحول ایجاد كنند. ساختار وزارت علوم فعلی به گونه ای نیست كه بتواند تحول علمی ایجاد كند.البته نباید بگوییم منتظر بمانیم تا ساختارها تغییر كنند. بعضی از كارها را باید با هم انجام داد. اگر امام منتظرمی ماند كه ساختار ایران را عوض و بعد انقلاب كند، انقلاب نمی شد. به قول هرمنوتیست ها یك دور هرمنوتیكی بین آنها برقرار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. قرآن كریم، سوره بقره،‌آیه7.
2. قرآن كریم، سوره یوسف، آیه 100.
3. قرآن كریم، سوره حدید،‌آیه 25.
4. قرآن كریم،‌سوره نسا، آیه 10.
5. قرآن كریم،‌سوره همزه، آیه1.

منبع مقاله :
عصر اندیشه، شماره6



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط