کمون 1871 پاریس

متعاقب جنگ دولت‌های توسعه طلب فرانسه و آلمان و شکست ارتش فرانسه و قبول متارکه جنگ از جانب دولت فرانسه و از دست دادن مناطق آلزاس - لورن و تعهد پرداخت غرامت جنگی، مردم فرانسه علیه دولت قیام کردند. در 18
جمعه، 5 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کمون 1871 پاریس
 کمون 1871 پاریس

 

نویسنده: جین گاکن
برگردان: محمد عبداللهی



 

یادداشت:

Jean Gacon, La Commune de Paris, Eurpo, revue mcnsucllc, no, 499-500 (November- December 1970), PP.6-17. By Permission.
پیشگفتار:
متعاقب جنگ دولت‌های توسعه طلب فرانسه و آلمان و شکست ارتش فرانسه و قبول متارکه جنگ از جانب دولت فرانسه و از دست دادن مناطق آلزاس - لورن و تعهد پرداخت غرامت جنگی، مردم فرانسه علیه دولت قیام کردند. در 18 مارس 1871 پرولتاریا و مردم انقلابی پاریس رهبری پاریس را در دست گرفتند و کمون پاریس را به وجود آوردند. کمون پاریس نخستین کوششی بود که برای سرنگونی بورژوازی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در فرانسه به عمل آمد و در واقع آغازگر جنبش‌های بزرگتر پرولتری و مبشر رهایی پرولتاریا از بند استثمار بورژوازی و پیروزی سوسیالیسم و سرمایه‌داری بود.
کمون 1871 پاریس که 72 روز بر پاریس حاکم بود، مدت‌ها به دست فراموشی سپرده شد و در کتب تاریخی دروس پایه‌ای که برای دانشجویان تهیه می‌شد از آن ذکری به میان نمی آمد، در طول مدتی که کمون پاریس با توطئه سکوت به فراموشی سپرده شد، تهمت‌های عظیمی بر فراز سر بنیانگذاران آن یعنی کمونار‌ها انباشت گردید. کمون پاریس از سنت تاریخی فرانسوی بی بهره ماند، سنتی که به آسانی به هانری چهارم و دانته سر آشتی داشت و ناپلئون را بزرگ می‌نمود، لیکن هنور در همگرایی با روپسپر و ژورس با اشکال روبرو بود. کمون پاریس به مثابه رویدادی شرم آور تلقی می‌شد که در بین امپراتوری دوم، با رشد بازرگانی و صنعتی اش و جمهوری سوم که از جمیع جهات کمال مطلوب جلوه داده می‌شد، قرار می‌گرفت. هواداران کمون (کمونارها) به مثابه انقلابیون دیوانه یا نوکران پروس معرفی شدند که بدون آرمانی بزرگ دست به خشونت زدند، و تنها بهانه آنان آگاهی از مصائبی بود که در نتیجه محاصره پاریس مردم را تهدید می‌نمود؛ تب جانسوزی که به مردم محاصره شده پاریس نیز سرایت نمود. این چیزی بود که در خفقان و ستم وحشیانه حکومت ورسای که اهمیت می‌نمود، زیرا به زعم سردمداران این حکومت با طلوع اشعه جمهوری سوم که خوشبختی را برای همگان به ارمغان می‌آورد، این مسأله به سرعت و به طور کامل ناپدید می‌گشت! این تنها شناختی بود که سال‌های متمادی یک فرد متوسط فرانسوی از کمون پاریس داشت.
در برابر این ایدئولوژی رسمی، طبقه کارگر یا زحمتکش فرانسه و جهان در سازمان و تشکیلات خود کمون پاریس را به مثابه اولین حکومت کارگران، نخستین تجسم و تجلی عینی رؤیاها و نظریه‌های سوسیالیستی و در یک کلام طلوع یا سپیده دم روزی نوین جشن گرفتند. مارکس، انگلس و
لنین از این تلاش قدرت درس‌ها آموختند، تلاش متهورانه و پیش رس که در قرن گذشته به وسیله بورژوازی و دیگر طبقات مالک ابزار و وسائل تولید با استفاده از نیروی ارتش به سرعت در هم شکسته شد. این سه تن (مارکس، انگلس و لنین) در ستایش از کارگران و در جهت کمک به آنان نظریه‌ی سوسیالیستی را بسط دادند و بدان روشنی و وضوح بیشتری بخشیدند. بی درنگ پس از ماجرای
کمون مارکسیست‌ها و آنارشیست‌ها بر سر دستآوردهایش به مباحثه و منازعه پرداختند و این ماجرا به یکی از مضمون‌های روشنگری ایدئولوژیکی لازم برای رسیدن به علم سوسیالیسم منجر شد.
مورخان تاکنون بر آن بوده‌اند که در گزارش‌های خود از کمون پاریس از روی چنین انعکاس‌های مهمی از مبارزات طبقاتی بگذرند. مکتب شاهان، کمون را به مثابه یکی از اغتشاش‌های دائمی پاریس دیده است، مانند آنچه که در زمان اتین مارسل (1) یا فروند (2) دیده شد، و خدا را سپاس می‌گزارد که به هیأت حاکمه امکان داد آن را در نطفه خفه نماید. در این ساده گیری‌ها تفاوت‌های عصرها یا دوره‌های تاریخی و ترکیب اجتماعی نیروهای مخالف اصلاً به حساب نمی آیند. مورخان دانشگاهی تحت نام عینیت گرایی و تحقیق به این نتیجه رسیده‌اند که کمون پاریس نه سزاوار این همه ناسزا بوده است و نه در خور این همه احترام. آخرین انقلاب گذشته، منادی حوادث آینده نخواهد بود. برای محققانی که حوادث را در آرشیوها مطالعه می‌کردند، طبقه کارگر و سوسیاسست‌ها نوع «افسانه کمون» ساخته بودند که به نوبه خود نقشی تاریخی ایفا نمود، اما در عمل یا در برخورد با واقعیات پایدار نماند.
سرانجام در تازه ترین فصل این ماجرا و بخصوص در صدمین سالگردش بجا است که از بنیانگذاران آن یعنی کمونارها اعاده‌ی حیثیت گردد. به نظر می‌رسد که در این زمینه اقدامات وسیعی در شرف تکوین باشد. در بین سال 1871 و ماه‌های مه _ژوئن سال 1968 فعالیت‌های چپ گرایانه‌ای که از نظر شکل و محتوا مشابه فعایت‌های کمون بوده‌اند در آمریکای لاتین صورت گرفته اند. از همه اینها مهمتر اینکه از جانب دست راستی‌ها دیگر از اقدام حکومت ورسای [ در به خاک و خون کشیدن کمون پاریس ] دفاع نمی شود و امکان سرپوش نهادن بر چنین اقداماتی هم دیگر وجود ندارد. امروز برای گلیست‌ها هم روشن شده است که کمونارها از کسانی بوده‌اند که باید مورد تجلیل قرار گیرند. در این میان ژنرال شورشی آندره زلر (3) که اوقات زندان خود را صرف مطالعه شورشی می‌کند که با شورشی که خود در آن شرکت داشته به کلی متفاوت بوده است، نتیجه گرفته است که جنگ‌های داخلی به بی عدالتی منجر می‌شوند.
باید به تمام کسانی که صادقانه می‌پرسند: «این کمون پاریسی که ما درباره آن چیزی نمی دانیم و این قدر از آن صحبت می‌شود چیست؟» صادقانه و درست پاسخ داده شود. در این رهگذر هر کس باید مواظب باشد که در دام ایدئولوژی جانب دارانه طبقه حاکم نیفتد و مطالب پوچ و نادرست را نپذیرد. در حقیقت اگرشناخت ما از کمون افزایش یافته باشد، این شناخت نافی آن چیزهایی نیست که مارکس با بصیرت و طبقه‌ی کارگر با غریزه احساس کرده و نشان داده اند. کمون پاریس هر چند که جدا از جنبش‌های بزرگ قرن نوزدهم نیست، اما در واقع و بالاتر از همه، مبشر باشکوه عصری نوین است.
در تاریخ شبه پادشاهی فرانسه‌ی بورژوازی، انقلاب حتی اگر به دست توده مردم هم صورت گیرد، همیشه منجر به روی کار آمدن آن شکلی از قدرت سیاسی بورژوازی می‌گردد که با نیازمندی‌های زمان خود بیشتر سازگار است. اگر این ادعا درست باشد پس چگونه ممکن بوده است که از 18 مارس تا 28 مه 1871 شهر مرکزی یا پایتخت این کشور تحت حکومت یک کمون درآید، آن هم چنان شکلی از دموکراسی که تحت نفوذ کارگران، حداقل از برخی جهات سمت گیری سوسیالیستی داشته باشد؟

چنین به نظر می‌رسد که اگر دلیل این امر را میهن پرستی بدانیم دچار تناقض می‌شویم. در حالی که مارکس می‌نویسد: «طبقه کارگر یا زحمتکش هیچ میهنی ندارد.» یکی اظهار می‌دارد که «فقرا از کشورها دفاع می‌کنند در حالی که توانگران کشورها را به دشمن تسلیم کرده یا می‌فروشند.» (4) مفهوم حقیقی عبارت مارکس به ورای بیان ساده‌ی آن می‌رسد. کسی نمی تواند به یک طبقه در حال نضج گیری، اما ستم دیده، چیزی بدهد، یا چیزی را از او بگیردکه او ندارد- میهن. اما این طبقه سرانجام با قبول مسئولیت دفاع از منافع ملی را بر عهده می‌گیرد. در 1793 بورژوازی در حال تکوین نماینده ملت شد در حالی که اشرافیت در حال زوال به ملت خیانت نمود و کشور را ترک کرد.

در سال 1871 بورژوازی نشسته بر مسند قدرت معتقد بود جنگی که دربار امپراتور می‌خواهد برای ابقای تاج و تخت امپراتوری به راه بیندازد برای بورژوازی هم مفید است. لیکن پس از شکست‌های اولیه و تحمل مصائب فراوان در سدان (5) هرچند که حکومت جمهوری اعلام گردید، حکومت جدید ژول (6) (فاور (7)، سیمون (8)، فری (9)) و لویی ژول تروشو (10)، (علی رغم این واقعیت که خودش را «حکومت دفاع ملی») می‌نامید فقط از آن جهت می‌خواست با بیسمارک، صدراعظم
آلمان وارد مذاکره و معامله سیاسی شود که جوهر اساسی جامعه را حفظ کند: امتیازات و آرامش فکری صاحبان ثروت. در مقابل طبقه کارگر، که در اعلام جنگ هیچ نقشی نداشت، بر آن بود تا محاصره پاریس را در هم بشکند و مهاجمین اشغالگر را از کشور فرانسه بیرون راند. جنگ مفهوم و معنی دیگری پیداکرد، برای توده مردم مفهوم یک جنگ بر حق و آزادیبخش پیدا کرد، به طوری که این طبقه کارگر در حال نضج بود که پرچم استقلال ملی افتاده از دست بورژوازی را بلند کرد.
پس از تحقیر ناشی از متارکه جنگ، از دست دادن آنراس- اورن و راهپیمایی ارتش پروس به داخل پاریس کاسه‌ی صبر طبقه کارگر لبریز شد. اغلب کارگران آگاه سیاسی از همان ابتدای محاصره پاریس کمون را تشکیل دادند که تا آخرین نفس علیه نیروهای اشغالگر پروسی بجنگند؟ کمون بیانگر قیام خشم آلود مردمی بود که از پذیرش شکست خودداری می‌کردند. اما تقلیل دادن نقش کمون به انجام این وظیفه کاری که جرج برنانوس کرده است، دیدگاهی کوته نظرانه است. زیرا متارکه جنگ نیز موجبات برگزاری انتخابات را فراهم کرد. انتخابات فوریه1871 به جدایی آشکار نیروهای فرانسوی منجر شد. در این انتخابات جناح راست در استان‌ها و بویژه در روستاها به پیروزی رسید؛ این جناح از خواست بر حق مردم برای برقراری صلح و آرامش به نفع خود استفاده نمود. در بسیاری از مناطق که زمینداران و تجار عمده می‌خواستند منافع ملی را فدای منافع شخصی و آنی خود نمایند، توده‌ی مردم این آگاهی را نداشتند که دریابند رأی دادن برای متارکه‌ی جنگ و برقراری صلح چیزی جز رأی دادن برای ثبات اجتماعی و ارتجاع سیاسی نیست. در نتیجه نقشه انتخابات طبیعی یا عادی فرانسه به طرز عجیب و غریبی تغییر شکل پیدا کرد. برای مثال مردم منطقه آریژ (11) بر خلاف انتظار به نفع جناح راست رأی می‌دادند. بعدها در جریان انتخابات میان دوره‌ای ، چهره حقیقی نمایندگان جناح چپ بیشتر آشکار گردید. لکن در آن لحظه به هر حال به جناح چپ ضربه‌ای کاری وارد شده بود. فقط شهر پاریس و مناطقی که از مسأله [ متارکه جنگ و قبول شکست ] رنج می‌بردند به نفع جمهوری جناح چپ و سوسیالیست‌های انقلابی رأی دادند.
بدین سان شکافی به وجود آمده بود که صرفاً جنبه میهن پرستانه نداشت. در بردو (12) و پس از آن در ورسای مجمع اشراف و اعیان (اشراف زمین دار و ثروتمندان بورژوا) تشکیل شد که به هیچ وجه نماینده نیروهای واقعی جامعه نبود، و در صدد اعاده رژیم شاهی و دفاع از نظم اجتماعی برآمد. از طرفی توده مردم پاریس هدف‌های سیاسی دیگری داشتند: یک جمهوری واقعی و دگرگونی اجتماعی.
در پاریس این عناصر تحت فشار حوادث اخیر متشکل گردیدند. هر چند اگر تشکیلات آنان به خوبی عمل نمی کرد، اما بالاخره امکان وجود پیدا کردند. در طول مدت محاصره کمیته جمهوری مرکزی بیست و دو بخش بزرگ شهر پاریس خواستار بسیج نیروهای مردمی گردید و هرگونه گرایش تسلیم طلبانه را تقبیح نمود. در سلسله مراتب این بسیج عمومی عالی ترین عناصر نظامی هم مشاهده می‌شوند. اسامی اینان اعلام نشد تا به وسیله اعضای هیأت حاکم مورد تعقیب و آزار قرار نگیرند، اما آنان در جریان مبارزات گذشته علیه امپراتوری دوم در بین همسایگان خود از اعتبار و نفوذ فوق العاده‌ای برخوردار بودند. اینان خواستار تشکیل یک کمون شدند. برای برخی از اینان چنین کمونی یادآور انقلاب 1793 بود و برای دیگران ایده روشنی از ساخت یک دولت کارگری به شمار می‌رفت.
علاوه بر این، گارد ملی پس از متارکه جنگ به مثابه محور حیات سیاسی پاریس باقی ماند. همه مردان واجد شرایط درگروهان‌ها بسیج و متشکل گردیدند. افسران جزء انتخاب شدند؛ ولی ژنرال‌ها به وسیله دولت منصوب گردیدند. گارد ملی دارای انجمن رفاه خانوادگی، و انجمن کمک‌های متقابل بود، که در طول مدت محاصره پاریس با توسل به جیره بندی و تخفیف مصائب و گرفتاری‌ها نقش پر اهمیتی را ایفا نمودند. این واحدها در ایجاد فدراسیون جمهوری خواه گارد ملی (که نام فدرال‌های متحد کمون نیز از آن مشتق است) پیش قدم شدند. در 24 فوریه 1871 یک کمیته مرکزی تشکیل شد. سازمان دهندگان کمیته بیست و دو بخش بزرگ پاریس که از بالاترین میزان شعور و آگاهی سیاسی برخوردار بودند، این تشکیلات بزرگتر را ترجیح می‌دادند، زیرا علی رغم ساخت متغیر و تشتت ایدئولوژیک آن با توده مردم تماس‌های بهتری داشت.
منازعه و مبارزه بین [ انقلابیون ] در پاریس و مجمع [ اعیان و اشراف یا ضد انقلابیون ] در ورسای آغاز شد. در دوازدهم فوریه از طرف مجمع ورسای تی یر (13) به عنوان رئیس قوه مجریه برگزیده شد، او مأموریت داشت که پاریس، شهرسرخ را رام و مطیع نماید. وینوی (14) ، بناپارت گرای منفور به فرماندهی ارتش پاریس، و اورال دوپالادن (15) نیز به فرماندمی گارد ملی منصوب شدند. پرداخت حقوق به اعضای گارد ملی به استثنای تهی دستان متوقف گردید و آزادی مطبوعات در پاریس به حالت تعلیق درآمد. بدین سان موقعیتی سیاسی پدید آمد که پیچیده تر از منازعه سر مسأله صلح با پروس برد.
کسی نمی تواند این جو سیاسی را درک نماید مگر اینکه علل اقتصادی و اجتماعی آن را عمیقاً دریابد. بدیهی است که فرانسه 1871 دیگران فرانسه 1793 نبود، و لذا این فکر اشتباه که گویا کمون نوعی بازگشت به گذشته بود را کنار گذاشت. کسانی که این فکر اشتباه را در سر می‌پروراندند از رمانتیک هایی نظیر فلیکس پیا (16) بودند که خودشان را از «ژاکوبن‌ها» می‌خو‌اندند و جوانان آ نان را با تمسخر «ریش سفیدان 1848» می‌نامیدند. در واقع کمون در اواسط یک دوره انتقالی به وجود آمد. کارگران صنایع دستی هنوز درکارگاه هایی بودند که با استادکاران خود بر سر یک سفره غذا می‌خوردند، از طرف دیگر تعدادکارگران صنایع ماشینی درکارخانه‌ها در حال افزایش بود. طبقه کارگر از نظر تعداد، انسجام و همبستگی و آگاهی، در حال رشد و توسعه بود. این طبقه حق گردهمایی و سازماندهی اعضای خود را به دست آورد، بر تعداد اعتصابات خود افزود و به تشکیل کمیته‌های اتحادیه‌های کارگری پرداخت.
مدت‌های مدید کارگران پاریسی سپر حمایت و نیروی فداکار و جان برکف وقایعی انقلابی بودند که معمولاً به عقب نشینی اشرافیت از قدرت یا بسط و گسترش لایه جدیدی از بورژوازی منتهی می‌گردید. در ژوئن 1848 ، وقتی که آنان می‌خواستند برای خود بجنگند این خواست را با بی رحمی به خون کشیدند. همچنین مدت‌ها بود که کارگران به نفع جبهه مخالف رژیم حاکم، یعنی به نفع «رادیکال‌های» تحصیل کرده و خوش بیان رأی می‌دادند. طبق گفته یکی از این کارگران، «فرق نمی کند که من پوست یک سیب زمینی یا برگ یک کلم یا هر چیز دیگری را در صندوق رأی بیندازم، برای من فقط مخالفتش با رژیم حاکم مهم است!»
لیکن در سال 1864 در بیانیه شصت، با ملایمت و اعتدال، اعلام شد که کارگران خواستار داشتن نمایندگانی از خودشان هستند. اصل برابری اعلام شده به وسیله آراء عمومی می‌بایستی واقعیت می‌یافت و مصداق اجتماعی پیدا می‌کرد. در رأس همه اینها اعضای طبقه کارگر خودشان را شایسته کسب و اعمال قدرت لازم در جهت ساختن سوسیالیسم می‌دانستند.

البته در راه تحقق بخشیدن به این هدف‌ها بین نیروهای کارگری تفرقه و جدایی افتاد. بلانکی (17) و دوستانش بیشتر به مبارزه مسلحانه با شرکت تعداد قلیلی از افراد مصمم می‌اندشیدند. هواداران پرودن (18) به ایجاد شرکت‌های تعاونی کارگری و موفقیت گام به گام آنها معتقد بودند. مارکسیسم را هم هنوز در فرانسه به درستی نمی شناختند. به هر حال از سال 1864 به بعد بین الملل (19) اول وجود داشت و اولین جلسه آن را هم خود مارکس افتتاح کرد. به زودی تحت فشار خفقان ناشی از رژیم امپراتوری فعالیت‌های بین الملل اول زیرزمینی گردید بخش فرانسوی این جریان را صحافی به نام وارلن (20) با نشاط و سرزندگی حفظ کرد. او در آغاز فعالیت‌هایش پرودنتیست بود، ولی او هم نظیر کارگر جواهر ساز، فرانکل (21) در ضمن فعالیت‌هایش بیشتر و بیشتر به مبارزه سیاسی توده‌ای گرایش یافت.

بین الملل لولوی بورژوازی و فرمانروایان کشورگردید، و مورخان نیزکمون را «توطئه» بین الملل می‌دانستند. در واقع مارکس به اعضای کمون پاریس هشدار داد که «هرگونه اقدام عملی نابهنگام و پیش از موقع مناسب نابخردانه خواهد بود.» او به کارگران فرانسوی خاطر نشان کرد «با آرامی و اطمینان از آزادی جمهوری در جهت تقویت سازماندهی یا تشکیلات خود استفاده نمایند.»
توطئه‌ای وجود نداشت: شرایط زمان کمون را به قدرت رساند. مارکس با هیجان و نگرانی فرایند شکفته شدن آن را دنبال می‌کرد، شهدای آن را بزرگ می‌کرد و از تجربه شکوهمند آن بهره نظری می‌گرفت. زیرا کمون نه توطئه بود و نه یک تصادف صرف. کمون با زشتی‌ها و زیبایی هایش، گامی منطقی در مبارزات طبقه کارگر بود.
شرایط زمان، واقعیت‌های اجتماعی - اقتصادی را نیز در بر می‌گرفت. مردم پاریس پس از محاصره وضع غم انگیزی پیدا کردند. ثروتمندان پاریس را ترک و به استان‌ها روی می‌آوردند یا بسته‌های محتوای مواد غذایی را دریافت می‌کردند. اینان همچون گذشته شکم‌های خود را از غذاهای لذیذ پر می‌کردند. در روزنامه برادران گن کور، (22) اظهار تعجب شده بود که چگونه علی رغم تداوم قحطی، فقرا پنجره خانه‌های همسایگان ثروتمند خود را نمی شکنند و مواد خوراکی را از خانه‌های آنها بیرون نمی کشند. توقیف یا منع پرداخت حقوق به اعضای گارد ملی که تنها درآمدشان بود، آن هم در زمانی که بیکاری سایه شوم خود را بر پهنه کشور گسترده بود، موقعیت را بیش از پیش وخیم کرد.
پس از آن ورسای به مغازه داران و پیشه وران حمله کرد. هنوز هیچ باکی باز نبود که به کسی پیشنهاد وام نماید، و طبق قانون هم بدهکاران ملزم بودند بدهی خود را در سررسیدهای مقرر پرداخت نمایند. بدین سان مغازه دارانی که از بدو شروع جنگ تا آن تاریخ پولی به دست نیاورده بودند، به سوی ورشکستگی کشانیده شاند. ناپلئون سوم خودش برای پرداخت مال الاجاره‌ها در طول دوره جنگ مهلتی [ ده روزه ] تعیین کرده بود. این ضرب الاجل لغو شد و هزاران مستأجر و در رأس آنان پیشه وران یا صنعتگران مشمول عفو و بخشش مالکان یا به قول مردم «لاشخوران» قرار گرفتند. بدین طریق وکلا یا نمایندگان بدون حسن نیت هم وحدت بین طبقه کارگر و خرده بورژوازی را که در ژوئن 1878 موضع خصمانه‌ای علیه کارگران داشت، تأیید کردند و به رسمیت شناختند. «کمون 1871» منحصراً خاص طبقه کارگر نبود، بلکه بر وحدت بین طبقه کارگر و بخشی از طبقات متوسط استوارگردید.
تی یر می‌خواست با بیسمارک قرارداد صلح امضاء نماید، جمهوری را به یک نیروی محافظه کار و ارتجاعی تبدیل کند، و با تضمین نظم اجتماعی موجود منافع بازرگانان و تجار عمده را تأمین نماید. برای انجام این کارها بود که ابتدا خود را از دست «گارد ملی» راحت کرد. در هجدهم مارس 1871 حرکتی کرد که باعث شد همه چیز از کنترل رها گردد! او تصمیم گرفت تا توپخانه متعلق به گارد ملی را که در پارک توپخانه بر روی تپه‌ای مشرف به شمال شرقی شهر مستقر شده بود به جای دیگری انتقال دهد. صبح زود نیروهایی که برای انجام این مأموریت اعزام گردیدند نسبت به مردم اظهار وفاداری کردند و مردم بخصوص در محله مون مارتر (23) آنان را غرق در موج شادی و سرور خود نمودند. بدین سان گارد ملی بسیج شد، اما علیه تهدید ورسای. در شب هجدهم مارس، وقتی که کمیته مرکزی در داخل هتل دوویل (24) جا گرفت، تی یر به تمام مقامات رسمی خود در پاریس دستور داد تا به ورسای برگردند. بدون تردید او هراسان شده بود و شاید هم می‌خواست تا در پاریس
مو قعیتی پدید آمد که بتواند کارگران را به شورش و طغیان متهم نماید و به این بهانه جنبش آنان را در هم شکند. او خود به جنگ داخلی جرقه زده بود اما بر آن بود که طبقه کارگر را مسئول آتش افروزی معرفی نماید. در هتل دوویل اکثریت اعضای پر شور و با حرارت کمیته مرکزی از راهپیمایی به سوی ورسای صحبت کردند در حالی که محافظه کارترین آنان از مذاکره و سازش دم می‌زدند (در طول مدت کمون سازش کارانی نظیر ژرژکلمانس (25) وجود داشتند، که برخی از آنان حسن نیت داشتند، ولی اغلب از مخالفان زرنگ و حیله گر بودند). سرانجام در دروازه‌های غربی سنگرهای تدافعی ایجاد گردید، زیرا مردم بیم آن را داشتند که ارتش تحت فرمان ورسای بی درنگ اقدام به ضد حملات نماید. ضد حمله‌ای صورت نگرفت و کمیته مرکزی همچنان نگران این ماجرا بود. خلاء سیاسی به طور ناگهانی امکانات ایجاد «کمون» را برای مشتاقانش فراهم نمود، اما اینان چگونه و از چه طریقی می‌بایست کمون را به وجود می‌آوردند؟ این انقلابیون چنان به امکان متهم شدن به غضب کردن قدرت توده‌ها حساس بودند و چنان خود را تابع تشریفات دموکراتیک می‌دانستند که به تصورشان هم نمی گنجید که سر خود تشکیل کمون را اعلام نمایند.
اینان [ برای تشکیل کمون ] انتخابات را سازمان دادند. این انتخابات با صداقت هر چه تمامتر در 26 مارس برگزار گردید. نامزدهای کمیته مرکزی با اکثریت قاطعی به پیروزی رسیدند و شورای شهرداری را تشکیل دادند. این شورا بدون آنکه خود را منبع مرکزی قدرت مشروع و قانونی ملت فرانسه بخواند، به مردم خارج از پاریس فرانسه پیشنهاد نمود تا فدراسیون کمون‌ها را به وجود آورند. اجبار جنگ با ارتش تحت فرمان مجمع ورسای، کمون پاریس را بر آن داشت که خود را شورای شهرداری پاریس و حکومت طبقه کارگر بخواند. وجود چنین ابهامی درکارکرد یا وظیفه کمون ناشی از شرایط استثنایی بود که کمون را به وجود آورد. این حقیقت همچنان به قوت خود باقی ماند که کمونارها در ابتدا افرادی آرام بودند و تی یر و مجمع ورسای بودند که در اعمال خشونت و برافروختن آتش جنگ پیشقدم شدند.
در درون خود شورای کمون گرایش‌ها یا سمت گیری‌هایی مشاهده می‌شد که تفاوت بنیادین و ایدئولوژیک طبقه کارگر و متحدش خرده بورژوازی را منعکس می‌کرد. از 65 عضو این شورا 25 کارگر واقعی و 17 عضو بین الملل وجود داشتند. دکترهایی چون ادواردویان (26) درکنار نویسندگانی چون ژول والس (27) و نقاشانی چون کوربه (28) می‌نشستند. (29) ژاکوبن‌ها به بلانکیست‌ها نزدیک شدند. لیکن خود بلانکی در زندان بود، ابتدا در کاهور (30) و پس از آن در فورتورو (31) واقع در خلیج مورلن (32) در حالی که «بین الملل گرایان» حتی اگر پرودنیست هم بودند ، از پیمان شکنی با ایمان ترین هواداران پرودن نظیر تولن (33) که به ورسای برگشت، یا شودی (34) که به عنوان یک خائن تیرباران شد در عذاب بودند. به همین دلیل اینان بیش از پیش آماده پذیرش مارکسیسم گردیدند، بونوامالن (35) ازکسانی بود که به وسیله فرانکل و سویلر (36) کفاش که از لندن به پاریس آمده بود با مارکسیسم آشنا شد و آن را پذیرفت.
در آغاز جناح ژاکوبی‌ها (اکثریت) می‌خواست بیش از هر چیز بر فعالیت‌های سیاسی ،تأکید ورزد؛ و جناح سوسیایست (اقلیت) برای اقدامات سوسیالیستی اهمیت بیشتری قائل بود. این دو جناح این تمایزات را پذیرفتند که به نظر ما قبول چنین تمایزی یک امر تصنعی یا قراردادی بیش نبود، زیرا هر یک از این دو جناح مجبور بود که بین اولویت‌های سازمان سیاسی یا ارضاء نیازهای مادی اساسی توده‌های مردم یکی را انتخاب نماید. به هر حال وقایع بعدی به زودی موضوع را سامان بخشید، زیرا رهبران یا اعضای شورای کمون مجبور بودند همزمان به نفع مردم ستمدیده اعمال حکومت نمایند و با دشمنان مردم ستمدیده و اعضای مجمع ] ورسای بجنگند. این همان کاری بود که کمیته امنیت عمومی سعی می‌کرد آن را انجام دهد.
در دهم مه 1871 روزنامه پروت ریا نوشت، «کمون خود مردم است و چیزی جدا از مردم نیست.» دور اندیش ترین رهبران کمون، علی رغم اختلافات یا منازعاتشان با یک دیگر مفهومی جز این از کمون نداشتند و فرانگل گفت: «اگر ما برای طبقه کارگر کاری انجام ندهیم، من دلیلی برای وجود کمون نمی بینم.» رهبران کمون هرگز شورای رهبری کمون را بدون تماس مستقیم یا بلاواسطه با
توده‌های مردم تصور نمی کردند. آنان با توجه دقیق به مفهوم دموکراسی مستقیم و بلاواسطه، از طریق تشکیلات خود با مردم مشورت می‌کردند. علاوه بر اتحادیه‌ها و گروه‌های گارد ملی کلوب هایی هم تشکیل شد. تماس مردم با رهبرانشان در تئاترها و کلیساها هم صورت می‌گرفت. این امری غیر معمول نبود که در برخی از کلیساها هنگام صبح پدر روحانی با مردم سخن بگوید و شب هنگام هم منبر در اختیار سخن گویان توده‌ای قرار گیرد، و در ضمن سرودهای انقلابی هم پخش شود.
توده‌های مردم حکومت را پشتیبانی و نظارت می‌کردند و غالباً دیدگاه‌ها و پیشنهادهای خود را به رهبران آن تسلیم می‌کردند، اعضای کمون را به مجالس خود دعوت می‌کردند و خواست‌های خود را با آنان در میان می‌گذاشتند. این امر یادآور پا برهنگان 1797 و هواداران شوراها در انقلاب روسیه است. تاریخ را نباید پنهان نگهداشت: بعضی از رهبران کمون نسبت به پیشروی مردد بودند، اما برخی کلوب‌ها می‌خواستند همه چیز بلافاصله تغییر کند! دستگاه حکومت گاهی هیچ کاری انجام نمی داد، نظارت مردم بر حکومت که به سوء ظن و دخالت‌های بیجا منجر می‌شد. اینها همه مؤید آن است که دموکراسی واقعی نیازمند یک کادر رهبری پیشرو و انقلابی است که از نظر تشکیلاتی سازمان یافته تر و از لحاظ نظری پخته تر از جناح‌ها یا فرقه‌های دستگاه رهبری کمون پاریس باشد.
با وجود همه اینها، کارکمون مثبت بود. «کمون پاریس در بدو و پیدایش از بوته آزمایش بسیار سنتی گذشت، در مدتی کمتر از هشت هفته مجموعه‌ای از اصول و قوانین انقلابی را به وجود آورد که در قرن نوزدهم هیچ مرجع قانونگذاری دیگری نتوانسته بود چنان اصول و قوانینی را وضع نماید. » (37) کمون پاریس علی رغم ضعف‌ها و نارسایی‌هایش توانست برتری خود را بر نظام نمایندگی رسمی بورژوازی به اثبات برساند. حقیقت این است که من حیث المجموع، کمون پاریس در بدو امر خود را با برنامه رادیکال بلویل(38) سازگار نمود، این برنامه در سال 1869 به وسیله گامبتا (39) و طبق آرزوهای هوادارانش ترسیم و طرح ریزی شده بود. این نیز حقیقت دارد که کمون - لولوی بورژوازی - تنها در مجموعه قوانین حقوقی اش نوشت که بیش از نیم قرن طول خواهد کشید تا جمهوری بورژوایی به تدریج مشروعیت خود را از دست بدهد. به هر حال این واقعیت را نباید انکارکرد که کمون پاریس بناچار یک خصلت سوسیالیستی ویژه را با امیدهای خرده بورژوایی پیوند داد، در حالی که دموکراسی خرده بورژوایی به دشواری به آخرین حدود خودکشانده شد. کمون پاریس وقتی مجبور بود بین سرمایه و کار یکی را برگزیند، معمولاً جانب طبقه کارگر را می‌گرفت. جرائم مالی کارمندان، نمایندگی‌های استخدامی خصوصی و کار شبانه در نانوایی‌ها را از میان برداشت و این اصل را به رسمیت شناخت که میزان مزدهای تضمین شده می‌بایستی در دفاتر مربوط به هر رسته‌ی شغلی ثبت گردد. هر چند که کمون نه صنایع را ملی کرد و نه بنا به توصیه بخش پاریس بین الملل درآوریل 1870 اصلاحات مالی لازم را عملی ساخت. ولی در مقابل، در واحدهای تولیدی که صاحبانشان به ورسای گریخته بودند، شرکت‌ها یا اتحادیه‌های تعاونی کارگری را تشکیل داد. کمون خواستار اضمحلال ارتش حرفه‌ای دائمی و به رسمیت شناختن گارد ملی پیوند یافته با مردم به مثابه تنها نیروی نظامی بود. کمون همچنان روی رشد و توسعه آموزش فنی و جدایی کلیسا و دولت تأکید ورزید. در رأس همه اینها کمون آرزوهای ساده جمهوری خواهان مترقی، و محو استثمار انسان از انسان را با یکدیگر مرتبط ساخت.
بدون تردید در میان کمونارها عنصری ازگرایش به آرمانشهر (40) و گاه سادگی و خامی وجود داشت. آرمانشهرگرایی نوعاً همان «سوسیالیم عملی» ژورد (41) بود که می‌خواست بین تعاونی‌های کارگری و واحدهای تولیدی سرمایه‌داری ایجاد رقابت نماید. در واقع بسلی (42) نماینده کمون در بانک فرانسه به دلیل رابطه صمیمانه اش با معاون مدیرعامل این بانک، مارکی دوپلوک (43) بود که نتوانست طلای این بانک را به جرم همدستی با مجمع ورسای مصادره نماید. اما در عین حال سوسیالیست هایی هم بودندکه در پیام خود به روستاییان می‌گفتند، «زمین باید از آن کسی باشد که وی آن کار می‌کند.» افسوس، که تعداد قلیلی از دهقانان به این پیام گوش می‌دادند، زیرا تی یر قبلاً با دروغ پردازی‌های خود آنان را از کمونیسم ترسانده بود. معذالک در دوم مه 1871 درکولومیه (44) در میان فریاد «زنده بادکمون» دهقانان یک درخت آزادی کاشته شد.
نکته قابل توجه اینکه طبقه کارگر پاریس از استان‌ها جدا شد. کمون‌های استان‌ها که گاه از برخی جهات برکمون پاریس نیز پیشی می‌گرفتند، صرفاً اقمار حاشیه‌ای کمون پاریس تلقی می‌شدند. کمون لیون (45) دارای سمت گیری آنارشیستی الهام گرفته از«رهبران مخفی» مورد علاقه باکونین (46) بود که در نزدیکی سویس زندگی می‌کردند. کمون مارسی (47)که به وسیله‌ی گاستون کرمیو (48) رهبری می‌شد، دارای شدیدترین گرایش‌های رادیکال بود، شاید جالبترین اینها کمون کروزد (49) بود، این کمون به وسیله کارگری به نام دومی (50) رهبری می‌شد که به ساز اربابش شنایدر (51) می‌رقصید. انسجام و همبستگی در بین کارگران امری آشکار بود: در شانزدهم آوریل در شهرگرونوبل (52) کارگران از عزیمت سربازان و حمل مهمات به مقصد ورسای جلوگیری کردند. اما تی یر موفق شد که بیشتر مناطق را به نفع خود قرق کند. پاریس مجبور بود به تنهایی در برابر حمله ارتش مک ماهون (53) مقابله و مقاومت نماید.
در دوم آوریل نیروهای ورسای به کوربوا (54) حملهکردند. روز بعد گارد ملی دست به ضد حمله زد، و کوربوا را آزاد ساخت، اما به علت آتش توپخانه‌ی سنگر مون والرین (55) به قرارگاه قبلی خود بازگشت، تی یر در نوزدهم مارس سنگر مون والرین را ترک کرد، اما متأسفانه لولیه (56) به موقع این سنگر را به نفع کمون تصرف نکرد... در این سنگر نیروهای طرفدار ورسای مستقر بودند اما رهبران کمون پاریس اشتباهاً آنها را نسبت به مجمع ورسای بی طرف تلقی کرده بودند. در جریان عقب نشینی فرزند یک دانشمند معروف به نام گوستاوفلورن که از علم و تحقیق روی بر تافته و به انقلاب پیوسته بود، اسیر شد و به دست یک پلیس به قتل رسید. همزمان با این درشاتو (57)،گالیفه (58) شروع به تیر باران کردن و از بین بردن زندانیان نمود. (59) قسمت غم انگیز ماجرا آغاز شده بود.

آخرین پرده این نمایشنامه «هفته خونین» بود. در پایان ماه نوزدهم کامی پلتان (60) یک جمهوری خواه رادیکال، کتابی مؤثر و مستند تحت عنوان هفته مه (61) به چاپ رساند که متأسفانه به بوته فراموشی سپرده شده است. او در این اثر نشان می‌دهد که در تمام طول تاریخ فرانسه صحنه هراس انگیزی که با این هفته قابل مقایسه باشد نداشته است. کشتار سن بارتوومی (62) در مقایسه با قتل عام یا کشتارهای جمعی 1871 بویژه در بلویل چیزی نبود. در بیست و یکم مه، وقتی که ارتش ورسای وارد پاریس شد مردم پاریس با جنگ خیابانی سنتی به دفاع از خود پرداختند. هر خانه‌ای تا آخرین توان خود مبارزه می‌کرد. بدبختانه رهبر نظامی کمون شخص بی کفایتی بود. اولین رهبر نظامی شخص میانه حالی به نام کلوزر (63) بود که راسل (64) یک افسر موفق در حرفه خود جای او را گرفت ولی بر اثر خیانت با زن (65) مورد تنفر واقع شد. او یک عضو مرتد یا برگشته از بورژوازی بود که به- درست یا نادرست- به داشتن جاه طلبی‌های امپراتورانه مورد سوءظن قرار گرفت و مجبور شد پست خود را ترک کند. بهترین رهبر نظامی کمون دمبرووسکی (66) روز 23 مه در سنگرش واقع در خیابان میره (67) کشته شد.

دمبرووسکی و روبلوسکی (68) دو انقلابی وطن پرست و قابل تحسین لهستانی بودند که برای خدمت به کمون به پاریس آمدند. بین الملل طبقه کارگرکلمه‌ای تو خالی نبود، صحت این امر را می‌توان با ذکر اسامی کسان دیگری غیر از فرانکل مجارستانی، یا الیزابت دمیتریف (69) بررسی و تأیید نمود. به علت بیگانه ترسی مخوفی که در میان نژادپرستان و ناسیونالیست‌های بورژوا حکمفرما بود، بعد از شکست کمون پاریس همه اینان تحت تعقیب قرارگرفتند. فیگارو (70) با توجه به پاره‌ای نکات ظریف نوشت: ارتش ورسای با بوق و کرنا اعلام کرد «علیه سربازان پروسی راهپیمایی نمایید، ولی کمونارها را تحت تعقیب قرار دهید. لهستانی‌های مشکوک و والاک‌های (71)خیال پرداز برآنند تا زیباترین شهر جهان را ویران سازند.» پسر می‌کیویچ (72) شاعرکه با هیچ چیز درگیری نداشت، این نکته را یادآور می‌شود که «پس از شکست کمونارها برای هرکسی صرف لهستانی بودن کافی بود که تیر باران شود.»
در آن زمان مبارزه طبقاتی در مقیاسی بین المللی در جریان بود. بیسمارک نشان داده بود که چشم دیدن مبارزه طبقاتی در فرانسه را ندارد. او از آن می‌ترسید که این مبارزه به کشور خودش آلمان نیزکشانده شود و یا روی سربازان پروسی هم اثر بگذارد. به همین دلیل بود که در یادداشت پانزدهم ژوئیه 1871 خاطر نشان کردکه با تمام قوا به تی یرکمک می‌کند تا کمون پاریس را نابود نماید و حتی سربازان و افسران خود را در اختیار تی یر می‌گذارد تا زندانیانش را نگهداری کنند. شاهزاده ساکسنی (73) هم با خوشحالی نیروهایش را به کمک تی یر فرستاد تا شهر پاریس را کامل تر محاصره نمایند. کمونارهایی که از شهرها فرار می‌کردند به وسیله نیروهای آلمانی دستگیر و به پلیس ورسای تحویل داده می‌شدند، و پلیس ورسای هم اینان را در رم به دست جوخه آتش می‌سپرد. به هر حال کسانی، از این ماجرا جان سالم بدر می‌بردند، شواهدی به دست داده‌اند که نشان می‌دهد سربازان پروسی از همکاری با پلیس ورسای اکراه داشتند و ترجیح می‌دادند اسرای آنان [ هواداران کمون ] فرار کنند. بدین سان در برابر انسجام و همبستگی صاحبان ثروت و قدرت، شاهد انسجام و همبستگی در بین مردم هم هستیم.
توزیع این احساس همبستگی در بین همه کشورها یکنواخت و منظم نبوده اتحادیه‌های منفی انگلیس و آمریکا آن طورکه باید کمون را درک نکرده بودند، لیکن در آلمان و ایتالیا احساس عمیقی از همدردی و همبستگی با کمون نمود یافت. گاریبالدی (74) در مخالفت با مازینی (75) نوشت، «بین الملل امید آینده است» او دست آوردهای کمون را بزرگ شمرد.
کمون از لحظه‌ای که به وجود آمد، [ از جانب ضد انقلابیون ] مورد همه نوع تهمتی قرار گرفت، و از آن تاریخ به بعد این تهمت ها، سینه به سینه منتقل شده‌اند و امروز باید نادرستی آنها نشان داده شود. (76) در ژوئن 1871 کوربه، روح کمیته هنرهای زیبای کمون به بهانه اینکه او خواسته بود ستون واندم (77) نهاد شونیبیسم بورژوایی ] را نابود کند به شش ماه زندان و پرداخت تجدید بنای آن محکوم شد. در واقع او نمی خواست آن را نابود کند بلکه می‌خواست این «توده حاصل از توپ‌های ذوب شده» را از یکدیگر جدا و از ارزش ساقط کند.
جدیدتر از اینها افسانه «آتش افروزی‌های زنان» است. در میان کمونارها چهره‌های درخشانی وجود دارند که برای نمونه آناژاکلار، (78) و لوئیزمیشل، (79) یا پرستاری را می‌توان نام برد که ژان باتیست کلمان (80) بعدها اثر خود تحت عنوان وقت شکوفه‌های گیلاس (81) راکه در سال 1867 نوشته بود به او اهدا کرد. زنانی نظیر اینان بودندکه تی یر و نوکرانش را کلافه کردند. اصطلاح «آتش افروزی‌های زنان» خود یک نماد است. این زنان به دلیل فقدان هرگونه امکانات در طول دوره‌ی کمون برای گرم کردن نوع یا غذاهایشان از نفت استفاده می‌کردند. این اصطلاح قبل از وقوع هر نوع آتش سوزی در پاریس به وسیله تی یر در سراسر فرانسه پخش گردید. این آتش سوزی‌ها که اغلب از آنها علیه کمونارها استفاده می‌شد، پاسخ کمونارها به جنگ مخرب یا خانمانسوز و وحشتناکی بود که به وسیله مجمع ورسای رهبری می‌شد. هدف از این آتش سوزی‌ها ایجاد وقفه در پیشروی جنایتکاران [ نیروهای تحت فرمان ضد انقلابیون ورسای و بیگانگان ] در پاریس بود.
گالیفه کمونارهای زندانی را تیر باران کرد. کمون هم برای پاسخ به این اعدام دسته جمعی حدود 50 نفر ازکسانی را که با مجمع ورسای همکاری می‌کردند به گروگان گرفت. این نکته باید روشن گردد که علی رغم اعدام بیرحمانه و تعمدی زندانیان انقلابی توسط مجمع ورسای که خبر مربوط به آنها نیز در روزنامه‌های رسمی مورد تأیید قرار می‌گرفت، رهبران کمون از این 50 گروگان نگهداری می‌کردند تا اینکه در روز 26 مه، علی رغم مخالفت برخی از رهبران کمون چون وارلن، سریله و ژوال والی به دست جماعتی که حقیقتاً دلیل کافی برای انجام این کار داشتند در خیابان هاکسو کشته شدند. عنوان عکس «اعدام دسته جمعی در خیابان هاکسو» که موجب خوشحالی مطبوعات ارتجاعی گردید، دروغی ساختگی و توطئه آمیز بود که به تقاضای ژنرال آپر (82) صورت گرفت. همان افسری که بعداً از طرف مجمع ورسای مأموریت یافت تا به موضوع کمون و به اصطلاح «جنایاتش» رسیدگی کند.
همین ژنرال آپر به اجبار پذیرفت که در جریان جنگ پاریس 17000 نفر ازکمونارها و مردم پاریس (این رقم بالغ بر 30/000 نفر بود) و 873 نفر از ارتش ورسای کشته شدند. تعداد کسانی که در پاریس به دست ارتش ورسای در مدت هشت روز به قتل رسیدند به مراتب بیشتر از تعداد کسانی بود که به وسیله نیروهای پروس در طول مدت جنگ 71 - ه 187 کشته شدند. در جریان انقلاب 1793 تعداد کل قربانیان در مدت پانزده ماه از مرز 2600 نفر تجاوز نکرد.
فشار و خفقان، تحت پوشش قانون سخت و انعطاف ناپذیر ادامه یافت بیش از 50/000 نفر در بازداشت به سر می‌بردند. زندانیان در ساتری (83) نگهداری می‌شدند، جایی که از بیماری یا بد رفتاری و سوء استفاده زندانبانان جان خود را از دست می‌دادند. در محاکمه نظامی که در سال 1873 و 1874 بر پا گردید فقط یک نفر اعدام گردید. از 270 موردی که به مجازات مرگ محکوم شده بودند، فقط 26 نفر اعدام گردیدند، زیرا خوشبختانه عده زیادی فرارکرده بودند. لیکن در مقابل چه بسیار کسانی که به هنگام تبعید در زندان کشتی در اقیانوس اطلس مردند یا پیش از رسیدن به کالدونیای جدید! (84) جان خود را از دست دادند. زندانبانان بیرحم زندانیان مریض را از روی عرشه کشتی به دریا می‌انداختند، و پس از این عمل جنایتکارانه خود با تمسخر می‌گفتند، «کوسه ماهی‌ها هم باید غذا بخورند.» بسیاری ازکمونارها به سویس، بلژیک و انگلستان پناهنده شدند و سازمان عفو عمومی که به وسیله جمهوریخواهان مترقی تشکیل شد فقط تنها پس از سال 1880 بود که توانست در جلوگیری از این گونه جنایات تا حدی مؤثر واقع شود.
خون شهدا بیهوده بر زمین جاری نشده بود. آنان که می‌پنداشتند جنبش طبقه کارگر فرانسه را نابود کرده بودند، نمی دانستند که با بر زمین ریختن خون انقلابیون دلیلی قانع کننده تر و تجربه‌ای گران بهاتر به طبقه کارگر داده‌اند تا علیه آنان به نبرد خود ادامه دهند. در سال 1879 حزب کارگران فرانسوی پایه گذاری شد. در مورد تأثیر آن بر جنبش بین الملل، همان طورکه لنین خاطر نشان کرده است، کمون پاریس در پیشبرد جنبش بین الملل از یک صد برنامه نظری یا بیانیه حزبی بیشتر مؤثر افتاد. لیکن اینها بدان مفهوم نیست که ما بر ضعف‌ها یا اشتباهات کمون سرپوش بگذاریم. دلایل اصلی این نارسایی‌ها ریشه در دوره‌ای دارندکه کمون شکل گرفت. وظیفه مورخ تنهاکشف اینها نیست، بلکه او باید به تبیین آنها نیز بپردازد. مورخ باید قبل از هر چیز سعی کند جوهر یا اصالت کمون راکه به وسیله ایدئولوگ‌های طبقات استثمارگر شدیداً تحریف و خدشه دار شده است به کمون بازگرداند.
سرانجام باید با یکی از شجاعترین کمونارها، یعنی لئن فرانکل هم صدا شد او در سال 1887 نوشت:
آرمان بزرگی که الهام بخش ما مبارزان کمون گردید، تا پیروزی نهایی ستمدیدگان ادامه خواهد یافت. برای ما هجدهم مارس مبشر جهانی نوین است.

پی‌نوشت‌ها:

1- Etienne Marcel.
2- Fronde.
3- Andre Zeller.
4- Charles Peguy, Cahiers, Vol. 7, January 5, 1904.
5- Sedan.
6- Jules.
7- Favre.
8- Simon.
9- Ferry.
10- Louis - Jules Trochu.
11- Ariage.
12- Bordeaux.
13- Thiers.
14- Vinoy.
15- Aurelle de Paladines.
16- Felix Pyat.
17- Blanqui.
18- Proudhon.
19- First International.
20- Varlin.
22- Frankel.
22- Goncourts.
23- Montmartre.
24- Hotel de Ville.
25- Georges Clemenceau.
26- Edouard Vaillant.
27- Jules Valles.
28- Courbet.
29- برای اطلاع از ترکیب ایدئولوژیک و اجتماعی شورای کمون به فصل چهارم اثر زیر مراجعه شود:
- Bruhat - Dautry - Tersen, La Commune de 1871 (Paris: Editions Sociales, 1961).
30- Cahors.
31- Fort Taureau.
32- Morlaix.
33- Tolain.
34- Chaudey.
35- Benoit Malon.
36- Serailler.
37- George Soria, Grande histoire de La Commune, 2 Vols. (Paris: Robert Laffont, 1970 - 71), II, 190.
این اثر تاریخی منبع بسیار مهمی برای مطالعه کمون پاریس به شمار می‌رود.
38- Belleville.
39- Gambetta.
40- Utopianism.
41- Jourde.
42- Beslay.
43- Marquis de Ploeuc.
44- Coulommiers.
45- Lyon.
46- Bakunin.
47- Marseilles.
48- Gaston Cremieux.
49- Creusot.
50- Dumay.
51- Schneider.
52- Grenoble.
53- Mac Mahon.
54- Courbevoie.
55- Mont - Valerien,
56- Lullier.
57- Chatou.
58- Galliffet.
59-گزارش روز به روز این ایام غم انگیز در اثر زیر درج شده است:
-Al"assaut du ciel (Paris: Editions Sociales, 1961), Jacques Duclos.
60- Camille Pelletan.
61- La Semaine de Mai.
62- Saint Bartholomew"s Day.
63- Cluseret.
64- Rossel.
65- Bazaine.
66- Dombrowski.
67- Myrrha.
68- Wroblewski.
69- Elizabeth Dmitrieff.
70- Figaro.
71- Valaques.
72- Mickiewicz.
73- Saxony.
74- Garibaldi.
75- Mazzini.
76- برای اطلاع بیشتر از این امر به اثر زیر رجوع شود:
- Maurice Choury, La Commune au Coear de Paris (Paris: Edition Sociales, 1970).
77- Vendome.
78- Anna Jaclard.
79- Louise Michel.
80- Jean - Baptiste Clement.
81- Letempsdes Cerises.
82- Appert.
83- Satory.
84- New Caledonia.

منبع مقاله :
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.