برگردان: محمد عبداللهی
یادداشت:
Frantz Fanon."Algeria Unveiled"in A Dying Colonialism, New york, Grove Press, 1967. By Permission.شیوهی لباس پوشیدن مردم، همراه با سنتهای جامهی رسمی بر تن کردن و خود را زیور آلات آراستن که به مقتضای رسوم محلی صورت میگیرد، متمایزترین و مشخص ترین شکل و تجانس یک جامعه است که بلافاصله به چشم میخورد. البته در چارچوب الگوی عام یک رسم فرهنگی همیشه تغییراتی در جزییات و نوآوریهایی وجود دارند که در جوامع بسیار توسعه یافته نشانه و معرف مد میباشند. ولی اینها هم اثر متجانسی بر روی الگوی عام به جای میگذارند، به طوری که میتوان مناطق بزرگ تمدن و نواحی عظیم فرهنگی را بر مبنای تکنیکهای اصلی و اختصاصی طرز لباس پوشیدن مردان و زنان تقسیم بندی کرد.
اطلاعاتی که از طریق گزارش ها، عکس ها یا فیلمهای مستند راجع به شیوهی لباس پوشیدن مردم به دست میآید ممکن است پایه اولین تقسیم بندی جوامع قرار گیرد. بر مبنای این اطلاعات جوامعی وجود دارند که در برخی از آنها مردم بدون کراوات، در برخی با لنگ و در برخی دیگر بدون کلاه هستند. در واقع تعلق یک جامعه به گروه جوامع هم فرهنگش معمولاً بر مبنای طرز لباس پوشیدن مردم آن جامعه مشخص میگردد. مثلاً در جهان عرب چادری که زنان خود را با آن میپوشانند یکی از متمایزترین مشخصات فرهنگی است که بلافاصله توجه جهانگردان را به خود جلب میکند. ممکن است. یک جهانگرد از این واقعیت که یک مسلمان گوشت خوک نمی خورد یا در روزهای ماه رمضان روابط جنسی بر او حرام میگردد برای مدتی مدید نا آگاه بماند ولی چادری که زنان میپوشند برای او چنان واضح و متداول جلوه میکند که آن را مشخصه جامعه عرب به طور عام تلقی مینماید.
در مغرب جهان عرب، چادر جزء سنن ملی پوشاکی جوامع تونس، الجزایر، مراکش و لیبی
است. برای یک جهانگرد و یک خارجی چادر هم معرف جامعه الجزایر و هم نشان دهنده موقعیت
خاص عنصر مؤنث (زن) در آن جامعه است. (1) بر عکس یکنواختی موجود در پوشاک زنان، در شیوه
لباس پوشیدن مردان الجزایری تفاوتهایی ناحیهای به چشم میخورد در مراکز شهری فینه، یعنی نوعی کلاه قرمز با حاشیهای مشکی (2) و در روستاها مندیل یعنی نوعی عمامه که دورکلاه میپیچند (3) و جلابه (4) معمول است. وجود این تفاوتهای ناچیز در لباس مردان آنان را از حق انتخاب بیشتری در زمینه پوشاک برخوردارکرده است، در حالی که زنان در زیر چادرهای مفید و یکرنگ خود تصویری یگانه و یکنواخت به ذهن القا، میکنند. بدیهی است در اینجا با لباس متحدالشکی روبرو هستیم، که هیچ تغییر و تفاوتی در آن راه ندارد! (5)
چادر نماز یا چادر چهارگوش بزرگ (6) که زنان الجزایری صورت و سرتاسر بدن خود را با آن میپوشانند جامعه استعمارزده الجزایر را به روشنی متمایز میکند. البته شاید پوشیدن چادر برای یک دختر بچه الجزایری چندان اجباری نباشد، اما همین که این دختر بچه به سن بلوغ رسید، هیچ گونه شک و تردیدی برای استفاده از چادر باقی نمی ماند. با چادر همه چیز به خوبی تعریف میشود و سامان پیدا میکند. از چشم یک ناظر، زن الجزایری «موجودی در پشت چادر» است.
ما در این مقاله نشان خواهیم داد که چادر به مثابه یکی از عناصر لباس سنتی زن الجزایری موضوع مبارزه بزرگ و پر آب و تابی قرار میگیرد که درگیرودار آن نیروهای اشغالگر قوی ترین و متنوع ترین منابع خود را در جهتی بسیج میکنند که استعمارزده نیروی مقاومت و مبارزه منفی عجیبی از خود نشان میدهد. جامعه استعماری به طورکلی با توجه به ارزش ها، مراکز قدرت و فلسفهاش در برابر مسأله چادر به طریق متجانس و نسبتاً یکسانی از خود واکنش نشان میدهد. جنگ قطعی بر سر این موضوع پیش از سال 1954 و به طور دقیق تر در اولین سالهای دههی 1930 در گرفت. مقامات رسمی حکومت فرانسوی الجزایر مأمور بودند تا اصالت مردم الجزایر را نابود سازند و به هر قیمتی که تمام میشده آن شکلهایی از زندگی را که به طور مستقیم یا غیرستقیم واقعیت اصالت ملی مردم را برمی انگیخت تجزیه و متلاشی نمایند، و چون اشغالگران در آن برهه از زمان پوشیدن چادر را نماد اصالت ملی یا پایگاه خاص زنان الجزایری تلقی میکردند، همه کوششهای خود را در جهت بازداشتن زنان از پوشیدن آن به کار گرفتند. این موضع گیری نتیجهی الهامی تصادفی نبود. بلکه آن به اصطلاح مسائل بومی و سرپرستان ادارات عرب کار خود را بر مبنای تجزیه و تحلیلهای جامعه شناسان و مردم شناسان هماهنگ ساختند. این سیاست در بدو امر مبتنی بر قبول صرف وساده این فرمول شناخته شده بود که: «بگذار بر زنان غلبه کنیم، همه چیز دیگر به دنبال آن خواهد آمد» چنین تعریفی از خط مشی یا سیاست، به کشفیات جامعه شناسان رنگی علمی زد.
متخصصان در زیر الگوی پدر تباری جامعهی الجزایری، به توصیف ساختار بنیادی مادرتباری می پرداختنه. غربی ها اغلب جامعه عرب را جامعهای صوری و رسمی پنداشته اند که در آن ظواهر امر برترین اهمیت را دارد. از این دیدگاه زن الجزایری که چیزی در حد فاصل شبه گروه و یک گروه مشخص بود، اهمیتی اساسی داشت. در ورای پدر سالاری آشکار و قابل رؤیت وجود نوعی مادر سالاری تأیید میشد که از اهمیت بیشتری برخوردار بود. در این زمینه نقش مادر الجزایری یعنی نقش مادر بزرگ، خاله و «پیرزنان» ذکر و تعریف میشد.
این امرگردانندگان دستگاه استعماری را قادر نمود تا این آموزه سیاسی دقیق را تعریف نمایند: «اگر بخواهیم ساخت جامعه الجزایری و توان مقاومت آن را در هم بشکنیم، باید پیش از هر چیز دیگری زنان را به زیر سلطه خود بکشیم باید برویم و این زنان را در پس چادرهایی که خود را با آن میپوشانند و پنهان میکنند و در خانه هایشان یعنی در آنجاهایی بیابیم که مردان آنان را دور از انظار دیگران نگه میدارند.» این موقعیت خاص زن بود که بر طبق این سیاست موضوع اصلی فعالیتهای استعمارگران قرار گرفت. دستگاه استعماری حاکم بر الجزایر به طور جدی وظیفه دفاع از چنین زنی را که موجودی تحقیر شده، دورافتاده و مطرود تصور میشد بر عهده گرفت. امکانات فراوانی که به طور بالقوه برای پیشرفت زن الجزایری وجود داشت تشریح میگردید و نشان داده میشدکه چگونه با وجود همه آن امکانات مرد الجزایری زن را به موجودی بی تحرک، بی ارزش و غیر انسانی بدل کرده است. با قاطعیت هر چه تمام تر، رفتار الجزایریان را قرون وسطایی و وحشیانه توصیف و اعلام میکردند. با مهارتی بی پایان ادعانامهای مفید علیه گرایشهای «سادیستی و تبه کارانه» مرد الجزایری نسبت به زن تهیه و تنظیم شد. اشغالگر انبوهی از قضاوت ها، ارزیابی ها، استدلال ها، حکایت ها و لطایف و امثله را گرداگرد زندگی خانوادگی الجزایری کومه کرد و سعی کرد تا الجزایری را در حلقهای از گناه محاصره سازد.
انجمن ها و جوامع تعاونی زیادی در جهت ارتقاء همبستگی با زن الجزایری پدید آمدند. اینها در نوحه سراییهای خود چنین اظهار میداشتندکه: «ما میخواهیم مرد الجزایری را از سرنوشتی که به زن تخصیص داده شرمگین سازیم»، این دورهای از جوشش و غلیان و به کارگیری تکنیک کلی نفوذ در افکار بود که در مسیر آن گروههایی از مددکاران اجتماعی و زنان اداره کننده امور خیریه در محلههای عرب نشین فرود آمدند.
نخست زنان تهیدست و گرسنه مورد تهاجم قرار گرفتند. توزیع هرکیلو آرد و بلغور با نثار مقدار معینی تحقیر از پوشیدن چادر و گوشه نشینی همراه بود. این تحقیر پند و اندرزی عملی به دنبال داشت. از زنان الجزایری دعوت میشد تا در تحول سرنوشت خویش نقشی اصلی و کارآمد بر عهده گیرند. آنان تحت فشار قرار میگرفتند تا تابعیت دیرینه خود از مردان را کنار بگذارند. نقش بزرگی که آنان میبایستی بر عهده میگرفتند برایشان تشریح میشد. دستگاه استعماری برای این مبارزه بودجهای هنگفت اختصاص داد. اشغالگر پس از اعتقاد به این امرکه زن محور جامعه الجزایری را تشکیل میدهد، همه کوششهای خود را در جهت کنترل او به کار گرفت. اشغالگر مطمئن بود تا ز مانی که زنان الجزایری از راه خود عدول نکنند و در مسیر استعمارگر قرار نگیرند، مردان الجزایری همچنان استوار و ثابت قدم میمانند و در برابر اقدام اشغالگر در تخریب فرهنگی آنان مقاومت میکنند و با تحلیل رفتن در فرهنگ استعمارگر و همانند گردی با او مخالفت میورزند. در برنامه استعمارگران رسالت تاریخی از جای کندن مرد الجزایری بر عهده آن زن الجزایری گذاشته شده بود. مسخ یا به کیش استعمارگر در آوردن زن الجزایری، کشاندن او به سوی ارزشهای استعمارگر و گسستن او از پایگاه و اصالت ملی خویش، در عین حالی به معنی غلبه و کسب سلطهای واقعی بر مرد الجزایری و به دست آوردن راههایی عملی و مؤثر برای تخریب فرهنگ الجزایری بود.مقامات استعمارگر هنوز هم - سال 1959 - از رؤیای رام کردن کامل جامعه الجزایری به کمک «زنان بی حجاب حامی و پناهگاه اشغالگر» بیرون نیامده اند. (7)
مردان الجزایری هم به نوبه خود هدف انتقادهای دوستان یا به طور رسمی ترکارفرمایان ار وپایی خویش قرار میگرفتند. در الجزایر هیچ کارگر اروپایی وجود نداشت که دیر یا زود ضمن کار، درکارگاه یا اداره از همکار الجزایری خود چنین پرسشیهایی را نکرده باشد که: «آیا همسر شما چادری است؟ چرا همسرت را به سینما، مسابقات و کافه نمی بری؟»
کارفرمایان اروپایی به این گونه پرس وجوهای مزدورانه و دعوتهای مسخره آمیز بسنده نمی کردند. آنان با استفاده از روش مبارزه ساکنان اولیه سرزمینی که اکنون آمریکا خوانده میشود (به اصطلاح امروزی سرخ پوستان آمریکایی) نخست الجزایریان را درگوشهای به دام میانداختند و پس از آن او را تحت فشار قرار میدادند تا تصمیمهای دردناکی بگیرد یا به عبارتی تسلیم آنان گردد. در رابطه با عیدکریسمس یا سال نو یا هر فرصت دیگری که به دست میداد کارفرمای اروپایی کارمند الجزایری شرکت خود را به اتفاق همسرش دعوت میکرد. البته چنین دعوتی دسته جمعی یا عمومی نبود. هرکارمند الجزایری جداگانه به اسم خوانده میشد و از او دعوت میگردید تا «با اعضای خانوادهی کوچکش» در مهمانی شرکت کند. دعوت کنندگان این نکته را به او تذکر میدادند که «چون
شرکت به مثابه یک خانواده بزرگ است، بنابراین برای دیگران خوشایند نیست که او هنگام دعوت بدون همسرش حضور یابد. «کارمند الجزایری گاه در برابر این احضاریههای رسمی لحظههای دشواری را میگذراند. او اگر با همسرش میآمد به معنی قبول شکست، «به فاحشگی کشاندن» و به نمایش گذاشتن همسرش و ترک یکی از شیوههای مقاومت در برابر اشغاگر بود. از طرفی اگر خود به تنهایی و بدون همسرش حضور مییافت به معنی خودداری از جلب رضایت کارفرما، و خود را در خطر اخراج و بیکاری انداختن بود. مطالعهای مبتنی بر نمونهای تصادفی - در توصیف دامهایی که کارفرمای اروپایی در پیش پای کارمند الجزایری میگسترد تا او را به لو دادن خود و اعلام این دو نکته وا دارد که: «همسر من چادری است، بیرون نمی آید» یا «چون شما خواستید همسر مرا ببینید اینجاست او را آورده ام»- بیانگر خصلت آزاردهنده و مفسدانهای بود که در برخورد و روابط متقابل استعمارگر و استعمار شده وجود داشت و به طور بسیار فشرده صحنه غم انگیز موقعیت استعماری را نشان میداد که در سطح فردی و از لحاظ روانی مطرح بود، یعنی شیوهی تقابل مستقیم یا رویارویی دو نظام استعمارگر و استعمار شدهی حماسهای که در آن جامعهی استعمار شده شیوههای ویژهای برای حفظ موجودیتش در مواجهه با مار هفت سر استعمار میآفرید.
اشغالگر پرخاشگری خود را در مورد روشنفکران با نهایت شدت اعمال میکرد. او فلاح (8) «بردهی منفعل و بی ارادهی یک ساخت متحجر» را مورد شفقت خاص خود قرار میداد، در حالی که بر عکس در برابر وکیل یا طبیب شدیداً اخم کرده و روی در هم میکشید. چنین روشنفکرانی که زنان خود را در حالت نیمه بردگی نگه میداشتند، مورد نیش زبان قرار میگرفتند. جامعه استعماری با تندی و غضب در برابر پایگاه پستی که به زن الجزایری تخصیص یافته ملتهب میشد! اعضای جامعه استعماری دلسوز و نگران چنین زنان بخت برگشتهای بودند که محصور و محروم مانده و به «فرزند زاییدن» محکوم شده بودند!
در برابر روشنفکران الجزایری مباحثات نژاد پرستانه با آمادگی قبلی و سهولت خاصی مطرح میشد. «مردم به شما روشنفکرانی که زنان خود را در خانه نگاه میدارید خواهند گفت، با اینکه او یک دکتر است ولی هنوز یک عرب باقی مانده است. او هنوز نتوانسته است خود را از حالت بدوی دور نگه دارد.» شرح و تفصیل این گونه پیشداوریهای نژادپرستانه به طور نامحدودی افزایش یافت. بدیهی است که روشنفکر الجزایری به این خاطر ملامت میشد که دامنه گسترش عادات غربی را محدود میکرد، به مثابه عاملی فعال در تغییر و تحول جامعهی استعماری نقش دلخواه اشغالگر را بازی نمی کرد، و بالاخره همسرش را از امتیازات با ارزش تر و زندگی پر مفهوم تری که اشغالگر میخواست بهره مند نمی ساخت ... در مراکز پر جمعیت تر معمولاً از یک اروپایی شنیده میشد که با تلخی اعتراف میکرد به اینکه بیش از بیست سال است که یک الجزایری را میشناسد ولی هرگز همسرش را ندیده است. در مقیاس گسترده تر و افشاکننده تری از درک این مسأله میشنیدیم که آنان به تلخی میگفتند «ما بیهوده میکوشیم»- زیرا «اسلام طعمه خویش را در اختیار دارد».
روشی که در آن الجزایری به مثابه طعمهای نگریسته میشد که اسلام و فرانسهی حامل فرهنگ غربی با خشونتی برابر بر سر آن میجنگیدند، خود افشاگر رویکرد کل فلسفه و سیاست اشغالگر بود.
این شیوه بیان بر آن دلالت داشت که اشغالگر از شکست هایش رنج میبرد، و به نحوی ساده و تحقیرآمیز، نظامی از ارزش ها را عرضه میکرد که استعمار شده به وسیله آنها در برابر یورشهای متعدد اشغالگر مقاومت میورزید. اشغالگر آنچه را که در واقع مؤید هویت متمایزی بود و به حفظ و نگهداری برخی عناصر حیات ملی توجه داشت به رفتار مذهبی، جادویی و تعصبی یا املی نسبت میداد.
مقاومت در برابر اشغالگر و نفی او بر حسب شرایط و نوع موقعیت استعماری شکلهای گوناگون و اصیلی به خود میگیرد. به طورکلی این اشکال گوناگون مقاومت در طی بیست سال گذشته به خوبی مورد مطالعه قرار گرفته اند، ولی نمی توان گفت همه نتایجی که از این مطالعات به دست آمده معتبر هستند. متخصصان آموزش و پرورش پایهای برای کشورهای توسعه نیافته، یا کارشناسان توسعه جوامع عقب مانده به خوبی دریافتهاند که هرگونه تلاشی که بخواهد بدون توجه به کلیت جامعه استعماری تنها یکی از عناصر اولویت داده شد آن را روشنی و جلا بخشید، نا سودمند و زیان بار است. حتی در چارچوب یک ملت تازه به استقلال رسیده هم کسی نمی تواند بدون به خطر انداختن کاری که میخواهد انجام دهد (صرف نظر از مسائل مربوط به تعادل روانی بومیان) این یا بخش از یک کلیت فرهنگی را تغییر دهد. به عبارت دقیق تر، پدیدهی ضد فرهنگ پذیری (9) را باید چنین تعبیر کرد که چون عناصر فرهنگ یک جامعه به طور ارگانیک به هم پیوستهاند پس تغییر هر یک از رسوم فرهنگی امکان ناپذیر است مگر اینکه همزمان با آن ژرف ترین ارزش ها و بادوام ترین الگوهای آن فرهنگ مورد بازنگری و تغییر قرار گیرند. در یک موقعیت استعماری صحبت از ضد فرهنگ پذیری امری بی معنی است. پدیده مقاومتی که در یک جامعه تحت استعمار مشاهده میشود مربوط به گرایش خود همانند گردی و تلاش در جهت حفظ و نگهداری اصالت فرهنگی و بالنتیجه حفظ و نگهداری اصالت ملی است.
نیروهای اشغاگر که بیشترین توجه روانی خود را بر مسأله چادر پوشیدن زن الجزایری متمرکز کرده بودند، مسلماً نتایجی نیز به دست میآوردند. بنابراین اتفاق میافتاد که اینجا و آنجا زنی را به اصطلاح خود «نجات میبخشیدند» و به عنوان اقدامی نمادین او را وادار به کشف حجاب میکردند.
این زنان آزمایشی با صورت باز و بدن آزاد چون سکهای معتبر در محیط اروپایی جامعه الجزایری در گردش بودند. اینان با حلقهای از جو تجدد احاطه میشدند. اروپاییان از این پیروزی که به دست آورده بودند بر خود میبالیدند و در حالت سرور و هیجان از پدیده روانی این تحول سخن میراندند. در جامعه اروپایی از عمال این تحول قدردانی به عمل میآمد. اینان گاهی رشک و حسد دیگران را برمی انگیختند، و از طرف دیگر مورد عنایات خاص دولت قرار میگرفتند.
مقامات دولتی پس از هر پیروزی بر این عقیده بیشتر پافشاری میکردند که زن الجزایری حامی خوبی برای نفوذ غرب در جامعه بومی خود است. هر چادری که دورانداخته میشد، افقهای جدیدی به روی استعمارگران میگشود که تا آن هنگام از دیدن آنها ممنوع و محروم شده بودند، ولی اکنون همه قسمتهای بدن عریان شدهی زن الجزایری به آنان عرضه میگردید. با هر چهرهی جدیدی که بی حجاب میشد، پرخاشگری و در نتیجه امیدهای اشغالگر ده برابر میشد. هر زن الجزایری که چادر پوشیدن را کنار میگذاشت این خبر را به اشغالگر اعلام میکرد که نظام ندافعی جامعه الجزایری در حال سقوط و از هم پاشیدگی است. هر چادری که از سر میافتاد و هر اندامی که از آغوش سنتی چادر رها میشد و هر چهرهای که در معرض نگاه جسور و ناشکیبای اشغالگر قرار میگرفت برگردان این معنی بود که الجزیر نفی وجود خویش را آغاز کرده و تجاوز اشغالگر را پذیرا است. هر چادری که رها میگردید بیانگر این بود که جامعه الجزایری خواهان گرویدن به مکتب ارباب و تغییر عادات خود تحت رهبری و قیمومیت اشغالگر است.
تا به اینجا برداشت جامعه و حکومت استعماری از چادر را دیدیم و روند کوششیهایی را که در جهت مبارزه با آن به مثابه یک نهاد و مقاومت جامعهی استعمارزده در برابر آن را از نظرگذراندیم. در اینجا شاید بررسی این امر هم جالب توجه باشد که چادر یا هر وسیله اصیلی که زن الجزایری با توسل به آن حضور یا غیاب خود را میرساند چه عکس العملهایی را در اذهان اروپاییان برمی انگیخت.
یک شخص اروپایی که به طور مستقیم با مسأله ایجاد تغییر و تحول در شیوهی لباس پوشیدن زن الجزایری درگیری نداشت در مقابل آن چه عکس العملهایی از خود نشان میداد؟
چنین به نظر میرسید که گرایش غالب در این زمینه نوعی رمانتیسم ناآشنا بود که با مایههایی از شهوت پرستی درآمیخته بود.
برای شروع مطلب باید گفت که چادر پیش از هر چیز زیبایی زن را از انظار پنهان میدارد. در تأیید این نوع طرز تفکر شواهد بسیاری وجود دارد، و از جمله آنها واکنش یک وکیل اروپایی است که در دیدار از الجزایر و ضمن انجام کارش فرصت یافته بود چند زن الجزایری بی چادر را هم ببیند. او ضمن صحبت از مردان الجزایری میگفت: «اینان در پنهان کردن این همه زیبایی شگفت انگیز مقصرند.» این وکیل از صحبتهای خود چنین نتیجه گیری میکند که «ملتی با این همه حسن و کمال طبیعی مدیون است که آنها را نشان دهد و در معرض نمایش بگذارد». او میافزاید «باید به هر نحوی که امکان پذیر است آنان را واداشت تا به این کار تن در دهند».
برای یک اروپایی کافی بود که در ترن یا تراموا رشتهای ازگیسوی بافته شده یا گوشهای از پیشانی یا بخشی از چهرهی «زیبا و دلربای» زن الجزایری را ببیند تا این اعتقاد نابخردانه خود را که زن الجزایری ملکهی همه زنان است در خود زنده و قوی نگاه دارد.اما در رفتار اروپایی ها در مقابل زن الجزایری، تبلوری از تجاوز، و نوعی خشونت نیز دیده میشود. برای او برداشتن حجاب از روی چنین زنی به معنی آشکار نمودن زیبایی، کشف اسرار، در هم شکستن مقاومت، و به اختیار خود در آوردن او است. بر عکس، پوشانیدن صورت به معنی پرده کشیدن بر روی یک راز؛ و ایجاد جهانی از اسرار به شمار میرود. اروپایی به شیوهای مبهم و گیج کننده رابطه خود با زن الجزایری را بسیار پیچیده میبیند. از این رو میخواهد به او دسترسی یابد و وی را چون شیئی به تصرف خوییش درآورد.
زن چادری الجزایری که میتواند دیگران را ببیند بی آنکه خود دیده شود، استعمارگر را دچار محرومیت میکند. در اینجا دیگر هیچ تقابل و تبادلی صورت نمی گیرد. زن الجزایری خود را تسلیم نمی کند، او خود را نمی بازد و در اختیار دیگری قرار نمی دهد. به طورکلی گرایش مرد الجزایری نسبت به زن الجزایری روشن است: او زن را نمی بیند. در مردان الجزایری قصد و ارادهای مداوم در کار است تا به نیمرخ زنان ننگرند و با نگاه خود آنان را دنبال کنند. بنابراین رفتاری چون تبادل نگاه، وضعیت بدنی، تنش عضلانی و نشانههایی از اختلال آشفتگی که در کوچه و خیابان ممکن است بین زنان و مردان دیده شود و در پدیدار شناسی به برخورد جنسی متداول است مشاهده نمی شود.
زمانی که اروپایی با یک زن الجزایری روبرو شود، میخواهد او را ببیند. او در مقابل هرگونه محدودیتی که در این راه به وجود میآید، واکنشی پرخاشگرانه از خود نشان میدهد. در اینجا محرومیت و پرخاشگری هر دو به سرعت رشد میکنند. پرخاشگری نخست در گرایشهایی پدیدار
می شود که به طور ساختی دو پهلو هستند و پس از آن در رؤیاهای اروپاییان ظاهر میگردد. منظور از اروپاییان هم انواع عادی و هم کسانی هستند که از آشفتگی ها و اختلالات عصبی رنج میبردند. (10)
برای مثال، در یک مرکز خدمات پزشکی، معمولاً شنیده میشود که پزشکان اروپایی پس از پایان کار پیش از ظهر خود میگویند: زنان الجزایری پس از آنکه جلو آنان چادرهایشان را در میآورند، زنانی پیش پا افتاده و مبتذل به نظر میرسند. در واقع ورای چادر چیزی وجود ندارد که از آن چنین رازی آفریده شود. برای اینان این پرسش مطرح میشود که این زنان چه چیزی را میپوشانند.
زنان اروپایی نمی توانستند این تعارض را به شیوه مردان فرو نشانند. آنان آشکارا اظهار میکنند که هیچ کس آنچه را که زیباست پنهان نمی کند، و بنابراین رسم چادر پوشیدن زنان الجزایری را قصد و ارادهای زنانه میدانند تا نواقص بدان وسیله پوشانده شود. زن اروپایی در این زمینه شیوه خود راکه درست کردن، خودآرایی و خود را نشان دادن (با استفاده از سالن زیبایی، آرایشگاه مد) است با شیوهی زن الجزایری مقایسه میکند که به جای اینها ترجیح میدهد خود را بپوشاند، پنهان نگه دارد و بذر تردید و تمایل در دل مرد بیفشاند. در سطحی دیگر ادعا میشود که هدف زن الجزایری آن است که با پنهان کردن خود در زیر چادر مرد را دربارهی ماهیت و ارزش واقعی خود دچار اشتباه سازد، زیرا بستهای که در آن کالایی عرضه میشود در واقع ماهیت و ارزش کالا را تغییر نمی دهد ولی کالا را از چشم مشتری پنهان میکند و او را گول میزند.
محتوای رؤیاهای اروپاییان مطالب خاص دیگری را آشکار میسازد. ژان پل سارتر درکتاب، تفکراتی دربارهی مسأله یهود (11) نشان داده است که در بخش ناخودآگاه یک زن یهودی تقریباً همیشه این دلهره وجود دارد که مبادا به او تجاوز شود.
تاریخ اشغال الجزایر توسط فرانسه که دربرگیرنده تاخت و تازهای سپاهیان فرانسوی به روستاهای الجزایر، غصب اموال، تجاوز به زنان و غارت مملکت بوده است موجب ظهور و تبلور همین صحنه ها در ذهن خواننده میشود. در تحلیلی روانشناسی از اشغالگر، تجدید خاطره این آزادی عمل، با توجه به سادیسم، و شهوت پرستی، گسل ها و شکافهای مساعدی ایجاد میکند، که شکلهای رؤیاگونه رفتار و در مواردی اعمال جنایتکارانه نیز از آن برمی خیزد.
بدین سان در رؤیای اروپایی تجاوز به زن الجزایری همیشه مسبوق به دریدن حجاب او است. دراینجا ما شاهد تجاوز یا بی سیرت کردنی دوگانه هستیم که در آن رفتار زن الجزایری هرگز مقرون به همراهی و موافقت نیست، بلکه مجبور میشد تا به خضوعی تحقیر آمیز تن در دهد.
هر زمان که اروپایی در رؤیاهای شهوانی خود با زن الجزایری روبرو میگردد، مشخصات ویژهی روابط او با جامعه استعمار زده، خود را آشکار میسازد. باید گفت رؤیاهایی که موضوع آنان زن روپایی است با چنین سطحی شهوانی و با این شتاب ظاهر نمی شوند.
در تماس رؤیایی اروپایی با زن الجزایری پیشرفت تدریجی در جهت جلب تمایل زن وجود دارد. در این رؤیا اروپایی یکباره و بی درنگ و با حداکثرخشونت با زن الجزایری مواجه میشود، او ر ا به تصرف خود در میآورد، به او تجاوز میکند و به هر حد مرگ میرساند. چنین عملی حتی نزد یک اروپایی بهنجار هم متضن نوعی بی رحمی یا وحشیگری پارانوروتیک و سادیسم است. در این رؤیا وحشتزدگی زن الجزایری به وحشیگری و سادیسم مرد اروپایی دامن میزد. زن الجزایری قربانی شده جیغ میکشد، چون ماده آهویی دست و پا میزند و در حالی که خسته و مدهوش میشود مورد تجاوز قرار میگیرد و شهید و شقه میگردد.
همچنین باید به خصوصیت محتوایی این رؤیا که به نظر مهم میرسد توجه نمود. در رؤیای اروپایی زن الجزایری هرگز جدا و منتزع از دیکر زنان الجزایری نیست. در مواردی که چنین اتفاق میافتد با فرار نومیدانه زن الجزایری و کشاندن مرد اروپایی به سوی گروهی از زنان تحولی در رؤیا پدید میآید. مرد اروپایی همیشه در رؤیای خود با گروهی یا انبوهی از زنان الجزایری روبرو میشد که این خود یادآور نوعی علامت مرضی زنانه یا حرمسرای زنان است - موضوع مرموزی که در وجدان ناخود آگاه اروپایی ریشهای عمیق دوانده است.
پرخاشگری اروپایی همچنین دربرداشت او از اخلاق زن الجزایری نمود مییابد. برداشت او این است که طبق قوانین معمولی روانشناس حجب و متانت چنین زنی به اضداد آنها تبدیل میشود و زن الجزایری زنی عوام فریب، هرزه و حتی حشری یعنی دارای جنون شهوت پرستی تصویر میشود.
ما شاهد آن بوده ایم که اشغالگر در استراتژی استعماری خود در جهت تخریب جامعه الجزایر بلافاصله متوجه میشود که در سطح فردی میباید روی مسأله زنان الجزایری تأکید عمدهای داشته باشد. گردنکشی استعمارگر و روشهای مبارزهاش شکلهای ارتجاعی رفتار استعمار زده را بر میانگیزد. در برابر خشونت اشغالگر، استعمار زده مجبور میشود مواضع اصولی خود را در رابطه با عنصری از مجموعه فرهنگ بومی خود تعیین نماید که تا آن تاریخ عنصری لخت و ایستا به شمار میرفته است. جنون استعمارگر به کشف حجاب زن الجزایری و کار او بر سرکسب پیروزی در جنگ علیه چادر به هر قیمتی که باشد، مقاومت سرسختانه مردم بومی الجزایر را برانگیخت. مقاصد تعمداً پرخاشگرانه استعمارگر درکشف حجاب موجب احیای این عنصر فرهنگی مرده در الجزایر گردید- مرده به این دلیل که ثبیت شده بود و در شکل و رنگ آن دگرگونی پیشروندهای حاصل نمی شد. در اینجا ما به یکی از قوانین روانشناسی استعمار برمی خوریم. در مرحله اول این اعمال و نقشههای استعمارگر است که مراکز مقاومت را تعیین میکند، مراکزی که پیرامون آنها ارادهی ملت در جهت حفظ بقا و موجودیت خویش سازمان مییابد.
این انسان سفید پوست است که با تکیه بر رنگ پوست مفهوم انسان سیاه پوست را مطرح میسازد. ولی پس از طرح این مطلب دیگر این خود سیاه پوستان هستند که مسأله سیاهان را به وجود میآورند و موضوع اصالت نژادی و استقلال فرهنگی خود را مطرح میسازند. در الجزایر متعاقب حمله استعمارگر به چادر، زنان به مقابله برخاستند و رسم چادر پوشیدن را تقدیس کردند. چادر که در جامعه متجانس الجزایر عنصری غیر متمایز بود خاصیت مقدسی پیدا کرد و گرایش زن الجزایری نسبت به چادر با گرایشهای کلی او در رابطه با اشغال بیگانه پیوندی استوار یافت. استعمار زده در برابر تأکیدی که استعمارگران بر روی این یا آن جنبه از سنت هایش میورزند، واکنشی بسیار قهرآمیز از خود نشان میدهد. شور و علاقهای که استعمارگر در جهت جلوگیری از پوشیدن چادر از خود ظاهر میساخت و تشویق ها و تهدیدهایی که به عمل میآورد موجب میشوند تا پیرامون این عنصر خاص از فرهنگ بومی حصارهایی از مقاومت کشیده شود. قد برافراشتن در برابر استعمارگر بر سر چنین عنصری از فرهنگ بومی به معنی تحمیل نوعی شکست و عقب نشینی جالب توجه بر او و بخصوص مفهوم حفظ همبستگی ملی به مثابه شکلی از یک مبارزه و جنگ مخفی تجلی پیدا میکند که این امر خود به معنی حفظ جو حاکم بر یک صلح مسلح است.
با آغاز مبارزه رهایی بخش، نگرش زن الجزایری یا جامعه بومی به طورکلی به مسأله حجاب دستخوش تغییرات مهمی گردید. این تغییرات و نوآوری ها از این نقطه جالب توجهاند که هیچ گاه جزء برنامه مبارزه نبودند. آیین انقلاب و استراتژی مبارزه، هرگز ضرورتی را برای تجدید نظر در شیوههای برخورد مردم با مسأله حجاب مشخص نکرده بود. از هم اکنون میتوان اظهار داشت که در الجزایر مستقل هیچ گاه چنین مسائلی مطرح نخواهد شد، زیرا در جریان عمل انقلابی، مردم فهمیدهاند که مسائل در روند همان حرکتی که آنها را مطرح میکند حل میشوند.
تا سال 1955 شرکت در مبارزه در انحصار مردان بود. خصوصیتهای انقلابی این مبارزه و ضرورت پنهان کاری مطلق، چریک را ملزم میساخت تا همسر خود را از فعالیتهای خویش به طور مطلق بی خبر بگذارد. به تدریج که دشمن خود را با شکلهای مبارزه تطبیق میداد، مشکلات نوینی پدید میآمد که نیازمند راه حلهای اساسی بود. تصمیم به شرکت دادن و درگیر ساختن زنان به مثابه عناصری فعال در انقلاب الجزایر ساده به دست نیامد. به تعبیری این خود مفهوم مبارزه بود که باید تغییر میکرد. خشونت اشغالگر، وحشیکری او، و تعلق خاطر هیجان زدهاش به این مرز و بوم، رهبران انقلاب را بر آن داشت تا دیگر هیچ شکلی از مبارزه علیه دشمن را از برنامه کار خود حذف ننمایند. همزمان با اوجگیری جریان مبارزات فوریت یک جنگ سرتاسری و تمام عیار احساس میگردید. ولی شرکت دادن زنان در انقلاب صرفاً پاسخی به خواست بسیج عمومی ملت نبود. ورود زنان به جرگهی مبارزه میبایستی با احترام به ماهیت انقلابی مبارزه هماهنگ میشد. به عبارت دیگر زنان هم میبایستی چون مردان روحیه فداکاری در راه انقلاب را از خود نشان میدادند. بنابراین لازم بود که زن نیز از همان اعتمادی برخوردار میشد که یک چریک چند بار به زندان رفته کسب کرده بود. بدین سان باید از زنان نوعی تعالی اخلاقی و استحکام شخصیت توقع داشت که روی هم رفته دو خصلت استثنائی به شمار میرفتند. در این زمینه شک و تردید زیادی وجود داشت. چرخهای انقلابی چنین ضوابطی را پیش کشیده بود، ماشین انقلاب با آهنگ معینی حرکت میکرد. ماشین انقلاب میبایستی محل پیچیده میشد، به عبارت دیگر شبکه آن میبایستی گسترش مییافت بدون آنکه کارایی آن تحت تأثیر قرار میگرفت. در این رابطه نمی شد زنان را به مثابه کتابی جایگزین تلقی نمود، بلکه باید به مثابه عناصری به حساب میآمدند که میتوانستند در جریان گسترش شبکه ماشین انقلاب وظایف نوین را به بهترین وجهی عهده دار شوند.
در کوهستان ها زنان به چریکهایی کمک میکردند که در جنگ با دشمن معلول شده یا متعاقب زخمی شئن یا ابتلای به بیماری تیفوئید یا حصبه در مناطق کوهستانی دورهی نقاهت خود را میگذاراندند. ولی تصمیم به مشارکت دادن زنان در انقلاب به مثابه عناصری که جریان انقلاب به حضور و فعالیت آنان وابسته گردد خود اقدامی کاملاً انقلابی به شمار میرفت. متکی کردن انقلاب به فعالیت زنان، از جمیع جهات، انتخابی دشوار بود.
به دلایل متعدد این تصمیم گیری متکی شده بود. در تمام دوره سلطه بلامنازع دشمن شاهد بوده ایم که مردم الجزایر و بخصوص زنان تمایل داشتهاند که از اشغالگر بگریزند. سرسختی اشغالگر درکشف حجاب زنان و متحد ساختن آنان با خود در جهت تخریب فرهنگ بومی الجزایر، الگوهای سنتی رفتاری را تقویت کرده بود. این الگوهای رفتاری که در استراتژی مقاومت در برابر فعالیت ویران کنندهی استعمار اساساً مثبت بود، طبیعتاً اثراتی منفی نیز به همراه داشت. زن و بخصوص زن شهری از کمبود آرامش و اطمینان خاطر رنج میبرد. چون در فضای محدود خانه مانده بود، در مواجهه با افق خیابان ها، پیاده روهای وسیع، خانه ها، و مردمی که به او متلک میگفتند یا به او تنه میزدند تحرک لازم را نداشت. ایجاد انقلابی فوری در چنین زندگی بالنسبه مسدودی که در آن مباحث و رفت و آمدها شناخته شده و منظم بود، جای شک و تردید داشت. رهبران سیاسی با این مسائل آشنائی کامل داشتند و تردید و تأمل آنان در اتخاذ چنین تصمیمی بیانگر آگاهی آنان از مسئولیت هایشان بود. آنان حق داشتند درباره موفقیت چنین اقدامی این تردید را به خود راه بدهندکه: آیا چنین تصمیم برای انقلاب نتایج فاجعه آمیز به بار نمی آورد؟
عنصر مهم دیگری هم وجود داشت که بر میزان شک و تردید رهبران سیاسی میافزود. آگاهی کاملی که رهبران از درندگی استعمارگر داشتند موجب میشد که نسبت به درگیر ساختن زنان در انقلاب بیشتر تأمل و تردید کنند. رهبران انقلاب در توان و استعداد جنایتکاری دشمن هیچ شبههای نداشتند. تقریباً همه آنان یا خود مدتی را در زندان گذرانده بودند و یا اینکه با رهایی یافتگان از اردوگاه ها یا سلولهای پلیس قضایی فرانسه دور هم نشسته و صحبتهای آنان را شنیده بودند. هیچ یک از آنان غافل نبود از اینکه هر زن الجزایری که توقیف شود تا سر حد مرگ شکنجه میشود. شاید این امر ساده باشد، که کسی در مسیری متعهد گردد و مرگ زیر شکنجه را بپذیرد، ولی وقتی که پای دیگری در میان باشد یعنی شخص دیگری را تعیین نماید تا خود را در معرض مرگ قطعی قرار دهد مسأله کمی مشکل تر میشود. ولی با همه اینها تصمیم به شرکت زنان در انقلاب میبایستی اتخاذ میشد، در این زمینه مخالفتهای داخلی شدید بود و هر تصمیمی در این مورد همان شک و تردیدهای گذشته را برمی انگیخت و همان ناامیدی ها را به وجود میآورد.
ناظران امور در مواجهه با موفقیت خارق العاده حاصل از این شکل جدید مبارزه توده ای، فعالیت زنان الجزایری را با بعضی از زنان مبارز در جنبشهای مقاومت یا حتی با عوامل مخفی سرویسهای - مخصوص مقایسه کرده اند. باید همواره این نکته را به خاطر داشته باشیم که زن الجزایری متعهد به طور طبیعی نقش خود را هم به مثابه «زنی که فقط در خیابان میگردد» و هم زنی که دارای مأموریت انقلابی است ایفا میکرد. زن الجزیری مأمور مخفی نبود. او بدون کارآموزی، بدون دستورالعمل و بدون هیاهو و نق زدن به خیابان میرفت در حالی که سه نارنجک درکیف دستی خود یا گزارش فعالیت یک ناحیه را در زیر پستان خود پنهان کرده بود. او هرگز احساس نمی کرد که مشغول ایفای نقشی است که بارها در رمان ها خوانده یا در فیلمهای سینمایی دیده است. این فعالیت زن الجزایری با مسأله نقش بازی کردن یا تقلید همبستگی ندارد .حالتی که تقریباً همیشه در نزد زنان غربی به هنگام انجام چنین فعالیتهایی مشهود است.
زن الجزایری در فعالیتهای انقلابی خویش بر آن نیست که نقش شخصیت مشهوری را به نمایش گذارد که هزاران بار در خیال تصورکرده یا در داستان ها خوانده است. فعالیت انقلابی زن الجزایری مولود حقیقی حالتی خالصانه است که بدون آموزش قبلی صورت میگیرد. در اینجا نه تنها شخصیتی وجود نداشت که مدل تقلید قرار گیرد، بلکه برعکس نوعی صورت نمایش فشرده وجود دارد که زن الجزایری و شخصیت انقلابی را در یک پیوستار یگانه میسازد. زن الجزیری درست در سطح این تراژدی است که قد علم میکند. (12)
افزایش شمار واحدهای جبههی آزادیبخش ملی، گسترش دامنه وظایف جدید- مالی، اطلاعاتی، ضد اطلاعاتی، آموزش سیاسی- و ضرورت تدارک سه یا چهار واحد جانشین برای هر واحد فعال تا به محض اعلام جزئی ترین خطری که متوجه واحد فعال میشود، وارد عمل کردند، رهبران را ملزم ساخت تا برای انجام مأموریتهای کاملاً فردی به جستجوی راههای دیگری بپردازند. پس از یک سلسله نشستهای نهایی رهبران با یکدیگر و بخصوص با توجه به فوریت مسائلی که انقلاب با آنها روبرو بود، تصمیم گرفته شد که زنان را به طور عملی و شخص وارد مبارزه ملی نماند.
خصلت انقلابی چنین تصمیمی را باید بار دیگر مورد تأکید قرار داد. در این رابطه ابتدا با زنان شوهردار تماس گرفته شد. ولی به زودی این محدودیت لغو گردید. نخست زنانی که شوهرانشان چریک بودند و متعاقب آن زنان بیوه یا مطلقه برگزیده شدند. به هر صورت در این مرحله دختران هرگز به شرکت در مبارزه دعوت نشند زیرا یک دختر الجزایری حتی در سن بیست یا بیست و سه سالگی هم هرگز این فرصت را نیافته بود که به تنهایی و بدون همراه از منزل خارج شود. ولی وظیفه مادری یا همسری زنان منتخب و آرزوی به حداقل رساندن عواقب ممکنی چون دستگیری یا مرگ برای آنان و نیز شمار در حال افزایش داوطلبان دختر، رهبران سیاسی را به جهشی دیگر در تصمیم گیری خود واداشت، تا همهی محدودیت ها را لغو نمایند و بدون قائل شدن هیچ گونه تبعیض و تفاوتی خواهان و پذیرای برخورداری از حمایت همهی زنان الجزایری گردند.
زن الجزایری پس از ورود در مبارزات انقلابی تا زمانی که به مثابه رابط و حمل کننده تراکت ها فعالیت داشت و به فاصله صد تا دویست متر جلوتر از مردی حرکت میکرد که این زن از او دستور میگرفت، چادر میپوشید، ولی پس از طی دورهی معینی الگوی فعالیت مبارزاتی به سوی شهر اروپایی نشین تغییر جهت یافت. شنل محافظ کازبا (13) یا شهر بومی نشین پردهی امنیتی ارگانیکی که شهر عرب نشین به دور ساکنان بومی خود میتند برچیده شد و زن الجزایری بدون حجاب به درون شهر اشغالگر فرستاده شد. این زن خیلی زود خود را با یک تاکتیک تهاجمی باور نکردنی سازگار ساخت زیرا در شرایطی که استعمار زده علیه استعمارگر دست به اقداماتی میزند، و ظلم و ستم خود را به طور شدید و با خشونتی مداوم اعمال میکند (همانند اعمال اشغالگران فرانسوی در الجزایر) مردم استعمار زده باید بر بسیاری از ممنوعیت ها غلبه نمایند. شهر اروپایی نشین ادامه شهر بومی نشین نبود و استعمارگران هم در درون شهر بومی سکونت نمی گزیدند. آن شهر بومی را احاطه میکردند و آن را تحت محاصره خویش در میآوردند. همه دروازههای شهر بومی نشین الجزایری رو به محلهی دشمن (شهر اروپایی نشین) باز میشد، شهرهای کنستانتین (14) ،وهران (15) ، بلیدا (16) و بن (17) همه چنین وضعی داشتند.
اشغالگر شهرهای بومی نشین را با تعمل و از روی برنامه در حلقهی محاصره خود گرفتارکرده بود. برای درک میزان سکون و عدم تحرک جمعیت مقیم در این شهرهای بومی نشین باید نقشههایی را که طبق آنها این مراکز استعماری طرح ریزی شدهاند انتخاب و با توضیحات و ارزیابیهای ستاد مشترک نیروهای اشغالگر مقایسه کرد.
صرف نظر از زمانی که اشغالگران آنان را به عنوان پیشخدمت در خانههای خود استخدام میکردند، و همه آنان را بدون استثناء «فاطمه» صدا میزدند، دیگر زنان الجزایری و بخصوص زنان جوان الجزایری به ندرت به درون شهر اروپایی نشین راه مییافتند. رفت و آمدها و جا به جایی آنان در محدودهی شهر عرب نشین صورت میگرفت. حتی در درون همین محله عرب نشین هم نقل مکان ها به حداقل تقلیل مییافت. فرصتهای کمی که برای زن الجزایری پیش میآمد تا بتواند از شهر خارج شود، تقریباً همیشه به حوادثی اسثنایی مربوط میشدند. (فوت یکی از بستگان ساکن در منطقهای دیگر) یا دید و بازدیدهای خانوادگی- سنتی مربوط به جشنهای مذهبی یا زیارت اماکن مقدسه. در اینگونه موارد اتومبیل حامل زنان الجزایری معمولاً صبح زود از درون شهر اروپایی نشین میگذشت زنان بخصوص زنان جوان الجزایری که -به استثنای عده بسیار قلیلی دانشجو بقیه (چالاکی و خونسردی همتاهای اروپایی خود را نداشتند) . میبایستی هنگام انجام فعالیتهای انقلابی در شهرهای اروپایی نشین بر بسیاری از نیروهای بازدارنده درونی، ترس و وحشتهای سازمان یافته ذهن و عواطف خویش تسلط مییافتند. آنها باید در آن واحد، هم با دنیای ضرورتاً متخاصم اشغالگر و هم با نیروهای پلیس بسیج شده، گوش به زنگ و کارای او مقابله کنند. زن الجزایری هر بار که به درون شهر اروپایی راه مییافت، باید بر خویشتن و ترسهای کودکانهاش غالب میشد. او باید تصویر ذهنی خود از اشغالگر را از نو ملاحظه مینمود، از آن مدلی دیگر میساخت و برای محو تصویر پیشین دست به کاری اساسی میزد، ضرورت وجود آن را رد میکرد، هر گونه شرمزدگی مربوط به این تصویر را کنار میگذاشت و دشمن را از ابهت و اعتبار سابق خود ساقط مینمود.
از نظر ذهنی اگر استعمار زده بر ترس و وحشت دیرینه خود از استعمارگر غالب میگردید و بر جو یأس و ناامیدی ناشی از تبلیغ هر روزی استعمارگر در القای بقایی جاودانه برای خویش تسلط مییافت میتوانست در وجود استعمار رخنه و شکافی ایجاد نماید.زن جوان الجزایری هر وقت که از او خواسته میشد نقش رابط را انجام میداد. الجزیره دیگر شهری عربی نبود بلکه ناحیه خودمختاری بود که سیستم عصبی دستگاه حکومتی دشمن به شمار میرفت. شهرهای وهران و کنستانتین (قسطنطنین) نیز بزرگ شده بودند. الجزایری ها با آغاز مبارزه، حلقه محاصرهی شهرهای بومی را در هم شکستند. از یک ناحیه شهر الجزیره تا ناحیه دیگر، از رووی سو (18) تا حسین دی (19) از البیار (20) تا میشله (21) انقلاب تماس ها یا ارتباطات نوینی را برقرار میکرد. این زن و بخصوص دختر الجزایری بود که بیشتر و باز هم بیشتر انجام چنین وظایفی را بر عهده داشت.
در میان وظایفی که به زن الجزایری محول میشد، یکی هم رساندن پیام ها و دستورات شفاهی پیچیدهای بود که باید از بر میشد. این کار را گاه زنانی انجام میدادند که فاقد هر گونه آموزش رسم بودند. گاه هم از زنان الجزایری خواسته میشد تا برای مدت یک یا چند ساعت در مقابل خانهای کشیک بدهند که رهبران انقلابی بخشهای مختلف برای مشورت با یکدیگر در آنجا گردهم میآمدند.
در این دقایق پایان ناپذیری که او میبایستی در یک جا زیاد نمی ماند تا جلب توجه نکند و زیاد هم دور نمی شد زیرا او مسئول حفظ جان برادران درون آن خانه بود، غالباً وقایع تراژیک - کومیک (غم انگیز -خنده آور) اتفاق میافتاد. یک دختر الجزایری جوان و بی چادری که در «خیابان قدم میزد» اغلب مورد توجه جوانانی قرار میگرفت که مانند دیگر جوانان سرتاسر جهان رفتار میکردند، با این تفاوت که در اینجا اعتقاد عمومی در مورد زنی که چادر را به دور افگنده بود به نحوهی برخورد جوانان با این دختران حالت خاصی میبخشید. جوانان چنین دخترانی را با عباراتی ناخوشایند، زشت و تحقیرآمیز مورد خطاب قرار میدادند. وقتی که برای یک دختر جوان الجزایری چنین چیزهایی اتفاق میافتاد او باید دندان ها را به هم میفشرد، چند قدمی راه میرفت تا خود را از چشم عابرینی که متوجه او شده بودند پنهان کند. زیرا این توجه آنان موجب میشد که عابران دیگر را هم به رفتاری مشابه یا دفاع از دختر در برابر آنان برمی انگیخت. گاهی هم زن الجزایری حامل کیف یا چمدان کوچکی بود که حاوی مبلغ بیست، سی یا چهل میلیون فرانک بود. این پول متعلق به انقلاب بود و در راه رفع نیازمندیهای خانوادههای زندانیان انقلابی، یا خرید دارو و لوازم مورد نیاز چریک ها به مصرف میرسید.
زن الجزایری این گونه فعالیتهای انقلابی را با استقامت، تسلط بر نفس و موفقیت به انجام رسانیده بود. او علی رغم مشکلات درونی و ذهنی و گاه علی رغم عدم درک و مخالفت خشونت آمیز برخی از اعضای خانوادهاش انجام همه وظایف محوله را بر عهده میگرفت.
اما به تدریج کار پیچیده تر میگردید. از این رو فعالیت رهبران واحدهایی که به شهر میرفتند، و در آنجا خود را به دست زنان و دخترانی میسپردند که وظیفه آنان محافظت از جان و راهنمایی آنها و چگونگی رفت و آمدهایشان بود، دیگر آن فعالیت سیاسی نوینی به شمار نمی رفت که برای پلیس ناشناخته مانده باشد. فرماندهان نظامی رده بالای انقلاب اکنون مسافرت و رفت و آمد در بین شهرها را آغازکرده بودند. این رهبران شناخته شده و مورد پیکرد و جستجو قرارگرفته بودند. هیچ رئیس لانتری وجود نداشت که عکسهای آنان را در کشو میز خود نداشته باشد.
این سربازان و مبارزان همیشه به هنگام نقل مکان مسلح بودند- سلاحهایی که آنان با خود حمل میکردند عبارت بودند از کلت، مسلسل، نارنجک و گاهی هر سه آنها. علی رغم اصراری که این سربازان و مبارزان در حمل اسلحه داشتند، رهبران سیاسی توانستند سرانجام
آنان را متقاعد سازند که برای پرهیز از گرفتار شدن در دست دشمن سلاحهای خود را به دخترانی بسپارند که پیشاپش آنان قدم میزدند و فقط به هنگام احساس خطر اسلحهی خود را از آنان تحویل گیرند. به این ترتیب، گروه در داخل شهر اروپایی به راه میافتاد. یکی از اعضای این گروه دختری بود که چمدانی حاوی سلاحهای همرزمانش را در دست داشت و صد متر جلوتر از دیگر اعضای گروه، یعنی دو یا سه مردی حرکت میکرد که پشت سر او با قیافههای معمولی قدم میزدند. این دختر همانند چراغ راهنما و هواسنج گروه را از وقوع خطر آگاه میساخت در حالی که اتومبیلهای پلیس و گشتی ها در دو طرف خیابان رد میشدند. او با علامتهای ایست و حرکت دیگر اعضای گروه را که پشت سر او راه میرفتند از وضعیتهای خطرناک و عادی آگاه مینمود.
این سربازان و مبارزان پس از انجام مأموریتهای خود اقرار میکردند که گاهی اصرار داشتهاند سلاحهای خود را از دختر همرزشان تحویل گیرند، زیرا نگران آن بودند که مبادا پیش از آنکه فرصت دفاع از خود را داشته باشند به وسیله دشمن دستگیرگردند. با آغاز چنین مرحلهای از مبارزه بود که زن الجزایری توانست کمی بیشتر وارد متن انقلاب گردد.
ولی از سال 1956 به این سوی بود که فعالیت زن الجزایری در جریان انقلاب ابعاد عظیمی به خود گرفت. رهبری انقلاب در جهت پاسخگویی سریع و مناسب به عملیات دشمن درکشتار دسته جمعی غیر نظامیان مناطق روستایی و شهری به این نتیجه رسید که اگر بخواهد از فراگیری ترس و وحشت در مردم جلوگیری نماید، چارهای ندارد مگر اینکه شیوههایی از ترور را در پیش گیرد که تا آن زمان از توسل به آنها خودداری کرده بود. این پدیده هنوز به حد کافی مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته بود و هنوز به آن دلایلی توجه نشده بود که یک جنبش انقلابی را وا میداشت تا به برداشتن اسلحه و انجام کاری روی آورد که در عرف سیاسی تروریسم خوانده میشد.
در دوران مقاومت فرانسه، نظامیان، آلمانیهای اشغالگر یا تأسیسات استراتژیک دشمن هدف تروریسم قرار گرفت. تروریسم روش یکسانی دارد و آن عبارت است از سوء قصدهای انفرادی یا دسته جمعی به وسیله بمب گذاری یا از روی خط خارج کردن قطارها. در الجزایر، جایی که عده فراوانی از اروپاییان سکونت داشتند و حکومت استعماری هم با سرعت عده فزایندهای را به عنوان نامه رسان، پرستار یا فروشنده در نظام سرکوبگر خویش به استخدام درآورده بود، رهبران مبارزه در زمینه چگونگی استفاده از شیوههای تروریسم با وضعیت کاملاً نوینی روبروگردیدند.
کسی نمی تواند به آسانی تصمیم بگیرد که یک غیر نظامی را در خیابان بکشد. هیچ کس بدون از سرگذراندن یک جدال درونی یا جنگ روانی به بمب گذاری در اماکن عمومی اقدام نمی کند. رهبران انقلابی الجزایر که فکر میکردند با تشدید خفقان و خصلت افسارگسیخته سرکوبی میتوانند
ضربههای دشمن را بدون درگیری با مسائل جدی وجدانی پاسخ گویند، پس از روی آوردن به تروریسم دریافتند که وحشتناکترین جنایات دشمن هم این عذر و بهانه را به دست نمی دهد تا آنان برخی تصمیمهای مشخص را بدون ناراحتی وجدان اتخاذ نمایند.
رهبران انقلاب در بسیاری موارد از اجرای نقشههای خود منصرف میشدند و در آخرین لحظه چریک فدایی و مسئول بمب گذاری را فرا میخواندند و او را از انجام مأموریت خویش باز میداشتند. با اطمینان میتوان گفت که خاطره غیر نظامیانی که در اینگونه جریان ها کشته یا زخمی شده بودند چنین تأمل ها را توجیه میکرد. این ملاحظات سیاسی هم وجود داشت که اعمال مغایر با هدف کسب آزادی انجام نشود. این نگرانی هم بود که مبادا اروپاییانی که با جبهه همکاری میکردند در جریان سوء قصدها مورد هدف قرار گیرند. بدین سان این ملاحظات انقلابیون سه جنبه داشت: اول اینکه تا حد امکان افراد بی گناه کشته نشوند، دوم اینکه از انقلاب تصویری غلط ارائه نشود و سوم اینکه حمایت دموکراتهای فرانسوی و دموکراتهای همه کشورهای جهان و آن دسته از اروپاییان مقیم الجزایر که مجذوب آرمان ملی انقلاب الجزایر و هوادار انقلابیون بودند همچنان برخوردار گردند و آنان را کما فی السابق درکنار خود داشته باشند.
کشتار الجزایر و غارت روستاها اطمینان خاطر غیرنظامیان اروپایی را تقویت کرد و به نظر میرسید که موقعیت استعماری را ثبیت و استعمارگران را امیدوارکرده است. اروپاییان که به دنبال برخی از فعالیتهای نظامی ارتش ملی الجزایر به نفع مبارزه مردم الجزایر، پیشداوریهای نژادی و گستاخی خود را قدری کنار گذاشته بودند، نخوت دیرین و تحقیر سنتی خویش را باز یافتند.
به خاطر دارم که در بیرتوتا (22) روزی که هواپیمای حامل پنج تن از اعضای جبهه آزادیبخش ملی را گرفتند یک زن منشی در جلوی مغازهی محل کارش عکسهای آنان را با دست تکان میداد و جیغ میکشید «اینان دستگیر شده اند، اینان را به سزای اعمال خود خواهند رساند، سرشان را از بدن جدا خواهندکرد.»
هر ضربتی که به انقلاب وارد میشد، و هرکشتار دسته جمعی که دشمن مرتکب میشد، وحشیگری و درندگی استعمارگران را تعمیق میکرد به طوری که حتی غیرنظامیان الجزایری را هم از هر سو در بر میگرفت. واگنهای پر از سربازان فرانسوی، مانورهای نیروی دریایی فرانسه که در جریان آن شهرهای الجزیره و فیلیپ ویل را بمباران میکردند، هواپیماهای جت، نظامیانی که در روستاها فرود میآمدند و عدهی بیشمارذی از مردم الجزایری را به قتل میرساندند، همه اینها کمک میکردند تا این امر به مردم القاء شود که از آنان دفاع و حمایت نمی شود و اینکه هیچ چیز عوض نشد، و اروپاییان میتوانند کماکان هرکاری که میخواهند بکنند. این دورهای بود که طی آن در کوچه و خیابان از اروپاییان شنیده میشد که میگفتند: «اگر هر یک از ما ده نفر را گرفته و نفله کنیم خواهید دید که مسأله به سرعت حل میشود» و مردم الجزایر بویژه شهرنشینان این لاف زنیهای دشمن را که بر زخم آنان نمک میپاشید با گوشهای خود میشنیدند و میدیدند که این جنایتکاران از چنان مصونیتی برخوردارند که حتی خود را از مردم الجزایر مخفی نمی کنند. در واقع هر زن و مرد الجزایری مقیم در هر شهری میتوانست شکنجه گران و آدم کشان را نام ببرد.
زمانی فرا رسید که در آن بعضی از مردم امکان مقاومت در برابر پرخاشگریهای اشغالگر را چه از نظر کمی و چه از لحاظ کیفی مورد شک و تردید قرار دادند. برای این دسته از مردم پرسشهایی از این قبیل مطرح بودکه آیا آزادی ارزش پیامدهای ناشی از ورود در دور و تسلسل تروریسم و ضد تروریسم را دارد یا خیر؟ آیا این عدم تناسب بین آزادی و بهای آن بیانگر عدم امکان فرار از جور و ستم نیست؟
اما بخش دیگری از مردم هم بودند که با تحمل و صبر و شکیبایی میخواستند به مزایایی که دشمن در پیگیری مسیر ترس و وحشت به دست میآورد، پایان بخشند. اینان دیگر نمی توانستند از تصمیم حمله به افراد مشخص دشمن اجتناب ورزند. همه زندانیانی که به هنگام کوشش برای فرار «تیرباران و کشته میشدند» و ناله و فریادهای شکنجه شدگان، اقتضا میکرد که انقلابیون خود را با شکلهای نوینی از مبارزه تطبیق دهند.
قرارگاههای اعضای سازمان پلیس و مراکز گردهم آیی استعمارگران (کافههای الجزیره و هران و قسطنطنین) اولین جاهایی بودند که میبایستی هدف قرار میگرفتند. از این تاریخ بود که زن الجزایری با تمام وجود و از روی میل در فعالیتهای انقلابی غوطه ورگردید. این زن الجزایری بود که درکیف خود چندین نارنجک و هفت تیر حمل میکرد تا چریک فدایی در آخرین لحظه، در مقابل یک بار یا به هنگام عبور جنایتکار مورد نظر آنها را او بگیرد. در این مرحله از فعالیتهای انقلابی بود که الجزایریان در شهرهای اروپایی دستگیر میشدند و به طور بیرحمانه مورد استیضاح و بازرسی قرار میگرفتند و سرانجام بازداشت میشدند.
از این روست که باید پیشرفت موازی این زن و مرد را به مثابه نوعی همکاری مورد توجه قرار دهیم که برای دشمن مرگ و برای انقلاب زندگی به همراه میآورد. زوجی که در ظاهر نسبت به هم بیگانه ولی در واقع حامی یکدیگر بودند. یکی از طرفین این زوج یعنی زن الجزایری خود را به صورت زن اروپایی در میآورد و با همان چالاکی و سهولت در رفتار، خود را در محیط شهری خویش احساس میکرد و هیچ سوء ظنی را بر نمی انگیخت. طرف دیگر، یعنی مرد الجزایری که همان چریک فدایی بود با قیافهای کشیده و بیگانه به سوی سرنوشت حرکت میکرد.
چریک فدایی بر عکس آنارشیستهای مخبطی که ادبیات به او عظمت بخشید، معتاد به مواد مخدر نبود. چریک فدایی نیازمند آن نبودکه از خطر ناآگاه باشد، وجدان خود را خاموش سازد، یا آن را به دست فراموشی بسپارد. تروریست از لحظهای که مأموریت را میپذیرد و به مرگ اجازه میدهد که در روانش وارد شود. او با مرگ قرار میگذارد ولی چریک فدایی با زندگی انقلاب و با زندگی خودش قرار ملاقات میگذاشت. فدایی یک جانباز نبود، اگر چه با اطمینان میتوان گفت که او درکسب استقلال میهنش هرگز از مرگ نمی گریخت، ولی در هیچ لحظهای به استقبالش هم نمی رفت.اگرتصمیم گرفته میشد که فلان رئیس کلانتری مسئول شکنجه ها یا فلان رهبر استعمارگر کشته شود به این دلیل بود که آنان مانع پیشرفت انقلاب محسوب میشدند. مثلاً فروژه (23) نمایشگر سنت استعماری و راه و روشی بود که در سال 1954 در سطیف (24) وگلما (25) آغاز گردید. علاوه بر این، قدرت ظاهری فروژه استعمار را متبلور میکرد و امیدهای آن کسانی را که در مورد انسجام نظام موجود مردد شده بودند از نو جان میبخشید. در اطراف کسانی چون فروژه بود که دزدان و آدم کشان گرد هم میآمدند و یکدیگر را تشویق و تشجیع میکردند. این مطلبی بودکه چریک فدایی و زنی که همراه او بود یعنی زنی که سلاحهای او را حمل میکرد هر دو آن را میدانستند.
زن الجزیری بدون چادر در حالی که چند قبضه کلت، تعدادی نارنجک و صدها کارت هویت جعلی با خود حمل میکرد و همچون ماهی در آبهای غربی حرکت میکرد، موقعی که از کنار سربازان و گشتیهای فرانسوی میگذشت آنان به او لبخند میزدند و اینجا و آنجا شنیده میشد که به او متلک هم میگفتند، ولی هیچ کس گمان نمی بردکه درکیف او تپانچهای باشد که بزودی چهار ، پنج نفر از اعضای یک گروه گشتی را درو میکرد.
ما باید به بحث درباره این دختر جوان برگردیم که فقط دیروز چادر از سر برداشت و امروز در خیابانهای شهر اروپایی پر از پلیس، چترباز و نظامی با گامهای استوار راه میرفت. او دیگر همانند زمان قبل از انقلاب دزدکی و از پای دیوارها عبور نمی کرد. زن الجزایری که همواره از او خواسته میشد تا در برابر افراد جامعه غالب ظاهر نشود، از راه رفتن در وسط پیاده رو دوری میجست، زیرا در همه کشورهای جهان این حقی است که به گروه حاکم تعلق دارد.
شانههای زن بی چادر الجزایری کشیده و آزاد بود. او با گامهای حساب شده نه خیلی تند و نه خیلی کند میخرامید. ساق ها عریان و پهلوها و سرین هم از قید چادرها آزاد شده بود.
در جامعه سنتی، زن الجزایری بدن خود را با رسیدن به من بلوغ و با پوشیدن چادرکشف میکرد. چادر در همان دورانی که بدن حادترین جوشش یا غلیان خود را میگذراند، بدن را میپوشاند و آن را تحت نظم و انضباط در میآورد. چادر بدن زن الجزایری را حفظ میکرد، با آن تأمین میبخشید و برای آن حایل میآفرید تا آن را از معرض دید دور نگهدارد. برای درک این موضوع شخص باید به اعترافات زنان الجزایری گوش فرا دهد یا اینکه محتوای رؤیاهای برخی از آن زنانی را تجزیه و تحلیل کند که تازه کشف حجاب کرده بودند. اینان بدون چادر چنین میپنداشتند که گویا بدنشان متلاشی و اعضای آنان به اطراف پراکنده شده است؛ چنین به نظرشان میرسید که گویا دست ها و پاهایشان به طور نامحدودی دراز شده اند. اینان برای عبور از عرض یک خیابان مدت ها در ارزیابی مسافت دچار اشتباه میشدند. این زنان میپنداشتند که اعضای باند آنان از یکدیگر جدا شدهاند و هر یک به سویی میگریزند. اینان تصور میکردند که ناقص هستند و چیزی کم دارند. و همزمان با آن نیز به طور وحشتناک احساس میکردند که وجود آنان دچار تجزیه شده است. فقدان چادر الگوی بدنی یا جسمی زن الجزایری را مخدوش میساخت. آنان میبایست بزودی ابعاد نوینی برای بدن خویش و وسایل جدیدی برای کنترل عضلانی خود میآفریدند. آنان میبایست گرایش و تلقی زن بی چادر بیرون را در خود به وجود میآوردند. آنان میبایست بر هرگونه کمرویی فائق میآمدند (زیرا میبایست همچون یک اروپایی در شهر رفت و آمد میکردند) و در عین حال از مبالغه و رنگ آمیزی زیاد که موجب جلب توجه میشد احتراز میکردند. زن الجزایری که بدون چادر و با بدنی عریان وارد شهر اروپایی میشد بدن خود را باز میشناخت و آن را با روش کاملاً انقلابی به جای خود مستقر میساخت. این رابطه دیالکتیکی نوین بدن و دنیای خارج از آن، برای یک ز ن انقلابی الجزایری بسیار مهم و بنیادی بود. (26)
اما زن الجزایری فقط با آن خویش در تعارضی نبود، او حلقهای بود، گاهی هم حلقهای بسیار ضروری در ماشین انقلاب. او اسلحه حمل میکرد و پناهگاههای مهم را میشناخت. ما باید پیروزیهای او را در شرایط وجود خطرهای عینی و مشخصی که او با آنها روبرو میشد مورد ارزیابی قرار دهیم، پیروزیهایی که او باید به دست میآورد تا به هنگام بازگشت به فرمانده خود میگفت «مأ موریت انجام گرفته است.» (27)
مشکل دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد در اولین ماههای فعالیت زنان ظاهر گردید. زن الجزایری که چادر از سر برداشته بود و برای انجام مأموریتهای انقلابی در حال آمد و رفت بود، گاه به طور اتفاقی به وسیله یکی از بستگان یا دوستان خانوادگی خود دیده میشد. این موضوع را دیر یا زود به پدر دختر اطلاع میدادند. او در قبول این موضوع درنگ میکرد، ولی گزارشهای بیشتری به دستش میرسد. اشخاص متفاوتی ادعا میکردندکه «زهره یا فاطمه را دیده اندکه بدون چادر مانند یک ... راه میرفته است. خدایا ما را حفظ کن!...» پس از این پدر تصمیم میگرفت توضیح بخواهد. پدر هنوز به خوبی زبان به سخن نگشوده بود که خاموش میشد. او از نگاه محکم و استوار دختر جوانش میفهمید که دخترش از دیر باز خود را وقف انقلاب کرده است. ترسی تازه و سرد - یعنی ترس از کشته شدن دختر در جنگ یا زیر شکنجه- ترس قبلی ناشی از بی آبرو شدن را از ذهن پدر میزدود. پشت سر دختر همه اعضای خانواده حتی پدر که بنیانگذار هرگونه ارزشی بود، قرار میگرفتند و جای پای او قدم میگذاشتند و همه در برابر انقلاب متعهد میشدند و خود را وقف الجزایر نوین میکردند.
چادرکه بارها برداشته و پوشیده میشد مورد دخل و تصرف قرار گرفت و به وسیلهای تبدیل شد که برای پنهان کاری در امر مبارزه دچار تغییر و تحول گردید. خصلت نیمه مقدسی که چادر در موقعیت استعماری به خود گرفته بود در جریان مبارزات رهایی بخش تقریباً به طورکامل ناپدید شد. حتی آن دسته از زنان الجزایری هم که فعالانه با سیر انقلاب همگرا نشده بودند به ترک چادر عادت کردند. این حقیقت دارد که تحت شرایط شخصی، بویژه از سال 1957 به این سر چادر دوباره ظاهر گردید. در واقع مأموریتهای انقلابی به طور روزافزونی مشکل میشدند. دشمن با شکنجه کردن بعضی زنان مبارز و گرفتن اعتراف از آنان پی برده بودکه عدهای از زنان الجزایری که خود را به صورت زنان کاملاً اروپایی درآورده بودند در مبارزات انقلابی نقشی بنیادی ایفا میکنند. علاوه بر این عدهای از زنان اروپایی مقیم الجزایر نیز بازداشت شدند و این امر موجب بهت و حیرت دشمن شد، زیرا دریافت که نظام در حال فرو پاشیدن از درون است. با آگاهی مقامات اروپایی از شرکت اروپاییان در مبارزات رهایی بخش صفحه نوینی به روی انقلاب الجزایرگشوده شد. زیرا از این لحظه به بعد گشتیهای فرانسوی همه را بازرسی میکردند. اروپاییان نیز همانند الجزایریان مورد سوء ظن قرار میگرفتند. همه مرزهای تاریخی درهم فرو ریختند و محو گردیدند. هر که بستهای در دست داشت، ملزم میشد آن را باز کند و محتوایش را نشان دهد. هر کسی میتوانست دیگری را در مورد محتوای بسته ارسالیاش به مقصد شهرهای الجزیره، فیلپ ویل یا بتنه مورد سؤال قرار دهد، در چنین شرایطی لازم بود که محمولهی زنان از چشم اشغالگر پنهان بماند و برای این منظور لازم بود که این زنان بار دیگر چادر بر سر کنند و از آن به مثابه وسیلهای برای پنهان کاری استفاده نمایند.
در اینجا نیز دوباره باید تکنیک نوینی آموخته میشد. چگونگی حمل کردن شیئی نسبتاً سنگین و خطرناک در زیر چادر، آن هم به صورتی که بیننده تصور کند که او زنی فقیر یا دختری جوان و معمولی است که دستهایش آزاد هستند و چیزی با خودش حمل نمی کند. تحت این شرایط کافی نبود که زن فقط چادر به سر کند، بلکه او میبایست خود را به صورت یک زن کلفت جا میزد تا سربازان مطمئن میشدند که کاملاً بی خطر است.
خیلی مشکل است. سه متر جلوتر از شما پلیس، زنی چادری را که بخصوص مشکوک هم به نظر نمی رسد مورد بازجویی قرار میدهد. اگر زنی که بمب یا کیف محتوی نارنجک را که با تخ و تسمه به بدن خود بسته بود برای اینکه دستهایش آزاد و خالی بمانند تا آنها را با حالتی عامیانه به پلیس نشان دهد و او را از بازرسی دیگر جاهای بدنش باز دارد در موقع بازجویی دست و پای خود را گم میکرد و با لحنی نگران به پرسشهای پلیس پاسخ میگفت مورد سوء ظن قرار میگرفت. ولی اگر آشکارا دستهای خود را متحرک و آزاد جلوه میداد میتوانست سرباز دشمن را خلع سلاح کند زیرا این امر نشانهی آن بود که او با دستهایش چیزی را حمل نمی کند و این خود سوء ظن دشمنی را خنثی میکرد.
بدن زن الجزایری که در مرحلهی قبلی بی حجابی تراشیده مینمود، اکنون متورم و زمخت شده بود. در حالی که در دوره پشین بدن میبایستی ظریف و با وقار میبود تا جذاب و فریبنده میشد، و اکنون باید درهم شکسته، بی ریخت و حتی مسخره آمیز جلوه میکرد. همان طور که ذکر شد در این مرحله زن وظیفه حمل سلاحهایی چون بمب، نارنجک و مسلسلهای سبک دستی را بر عهده داشت. به هر حال دشمن از این امر باخبر شد، و در خیابان ها این منظره فراوان به چشم میخورد که پلیس زنان الجزایری را به دیوار میچسباند تا بدن آنان را از زیر دستگاههای تفتیش گر مغناطیسی مشهور به «ماهی تابههای سرخ کننده» بگذراند. هر زن چادری و هر زن الجزایری بدون استثنا مورد سوء ظن قرار میگرفت. این دورهای بود که طی آن مردان، زنان، کودکان و همه مردم الجزایر همبستگی، تعهد ملی و بازسازی جامعه نوین الجزایر را تجربه میکردند.
حکومت استعماری فرانسه در الجزایر با غفلت یا تجاهل به غفلت از این اشکال نوین رفتار مردم الجزایر، به مناسبت 13 مه، کارزارکهن خویش را در جهت اروپایی کردن زنان الجزایری بار دیگر به مورد اجرا گذاشت. کلفتهایی که به اخراج از کار تهدید گردیدند، زنان مستمندی که از خانه هایشان بیرون کشیده شدند و روسپی ها را به میدانهای عمومی آوردند تا به مثابه سمبل زن الجزایری بدون حجاب شعار «زنده باد الجزایر فرانسه!» را سر دهند. در برابر این یورش نوین همان واکنشهای کهن ظاهرگردید. زنان الجزایری که مدت ها بود چادر را برداشته بودند خود به خود و بدون اینکه کسی به آنان بگوید باز آن را به سرکردند تا ثابت نمایند این ادعا که زن الجزایری با بر دعوت فرانسه و ژنرال دوگل خود را از قید و بند چادر رها کرده است دروغی بیش نیست.در فراسوی این واکنشهای روانی، و پشت این عکس العملهای تقریباً همسان، بار دیگر شاهد گرایش عمومی مبنی بر نفی ارزشهای اشغالگر هستیم، حتی اگر این ارزش ها از لحاظ عینی در خور انتخاب شدن هم باشند. استعمارگران چون از درک این واقعیت یا این علامت مشخصه فکری (حساسیت استعمارزده) عاجز مانده اند، همیشه دیوانه وار فریاد میزنند «علی رغم اینکه خودشان نمی خواهند، ما میخواهیم به آنان خوبی کنیم». استعمار میخواهد همه چیز از او سرچشمه بگیرد ولی خصلت روانی حاکم براستعمار زده این است که در برابر دعوت اشغالگر شانه خالی کند و آنرا نپذیرد. استعمار با سازمان دادن به نمایش مشهور 13 مه مردم الجزایر را مجبور کرد تا به روشهای منسوخ مبارزه باز گردند. این تشریفات گوناگون به مفهومی خاص نوعی عقب گرد و واپسگرایی را پدید آورد.
استعمار باید این واقعیت را بپذیرد که امور بدون کنترل و هدایت او اتفاق میافتد. ما در اینجا گفتار آن رجل سیاسی آفریقایی را یادآور میشویم که در یک مجمع بین المللی در پاسخ به این بهانهی قالبی که گویا مردم تحت استعمار رشد سیاسی و لیاقت کافی برای ادارهی امور خود را ندارند، خواستار آن شد که ملل عقب مانده «حق اداره امور ولو به شیوهی بد» را داشته باشند. ادعا نامههای آموزهای و خالی از حقیقتی که استعمارگر در جهت تلاش برای توجیه ادامه سلطه خویس تنظیم میکند تقریباً همیشه استعمار زده را در موقعیت ارائه رویههایی سازش ناپذیر، سخت و بدون نرمش قرار میدهد.
پس از 13 مه چادر بار دیگر مورد استفاده قرارگرفت، ولی این بار یکجا بدون استثناء و برای همیشه از همه ابعاد سنتیاش زدوده شد.
به این ترتیب در مسأله چادر نوعی پویایی تاریخی وجود دارد که به گونهای کاملاً عینی و مشخص دررابطه با گسترش استعمار در الجزایر قابل درک است. در بدو امرچادر نوعی ساخت و کار مقاومت بود که برای گروه اجتماعی مربوطه ارزش فراوان داشت. زنان چادر به سر میکردند، زیرا سنت، جدایی خلل ناپذیری بین زن و مرد را ایجاب میکرد، و نیز به این دلیل که اشغالگر تمایل داشت در الجزایرکشف حجاب شود. در مرحله دوم، در رابطه با انقلاب و تحت شرایطی مشخص جهشی در این امر پدید آمد، به طوری که در جریان فعالیتهای انقلابی پوشیدن چادر متروک شد. آنچه که تا آن زمان به عنوان سد راه حملات روانی یا سیاسی اشغالگر از آن استفاده میشد به یک وسیله و ابزار مبارزاتی مبدل گردید. چادر به زن الجزایری کمک کرد تا به مسائل نوینی که در جریان مبارزه به وجود میآمد پاسخهای مناسب بدهد.
استعمارگران از درک انگیزههای مردم استعمار زده الجزایر ناتوان ماندند. زیرا ضرورتهای مبارزاتی بود که در جامعه الجزایرگرایش ها، شیوههای فعالیت و راه و روشهای نوین را پدید میآورد.
پینوشتها:
1- ما در اینجا آن مناطق روستایی را که در آنجاها زن غالباً بدون چادر است در نظر نگرفتهایم. همچنین زنان کابیلی را که جز در شهرهای بزرگ هرگز از چادر استفاده نمی کنند، به حساب نیاورده ایم. در نظر جهانگردی که به ندرت درکوهستانهای کشور به سیر و سفر میپردازد، زن عرب پیش از هر چیز زن چادری است. استعمارگران شیوه پوشاک زن کابیلی را که اصالتاً بدون چادرند به رخ زنان چادری عرب میکشند و با تبلیغ این موضوع سعی میکنند بین عرب ها و بربرها(Berbers) ایجاد تفرقه و اختلاف نمایند معمولاً در مطالعاتی که به تجزیه و تحلیل تغییرات روانشناسانه اختصاص مییابد ملاحظات خاص تاریخی نادیده گرفته میشوند. در این مقاله ما این جنبه از واقعیتهای الجزایر را از جنبه عملی آن مورد بررسی قرار داده ایم. در اینجا به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که زنان کابیلی در جریان 130 سال سلطه بیگانه در رابطه با مبارزات خود علیه اشغالگران ساخت و کارهای دفاعی دیگری را بسط دادهاند و در جریان جنگ رهایی بخش شیوههای فعالیت آنان جنبههای کاملاً اصیلی به خود گرفت.
2- Fez.
3- Turbans.
4- Djellabas.
5- در اینجا پدیدهی در خود یاد آوری این است که در جریان مبارزات رهایی بخش مردم مراکش و بخصوص در شهرها چادر سفید جای خود را به چادر سیاه داد. این تغییر مهم را میتوان چنین توجیه کرد که زنان مراکش با این عمل میخواستند دلبستگی خود را به پادشاه خود سلطان محمد پنجم اعلام دارند. این را هم باید به خاطر داشته باشیم که بلافاصله پس از تبعید این پادشاه بود که چادر سیاه به مثابه نشانه سوگواری ظاهرگردید. این نکته نیز در خور ذکر است که در جامعه مراکشی یا عرب، رنگ سیاه هرگز نمودار سوگ و اندوه نبوده است. ولی از آنجا که در غرب یعنی نزد اشغالگران رنگ سیاه علامت سوگ و اندوه است لذا زنان مراکشی برای بیان این حالت خود از آن استفاده کردند تا با استفاده منطقی از نشانههای خاص خود اشغالگر، او را زیر فشار قرار دهند.
6- Haik.
7- همین مسئله در مدارس هم مطرح بود.
8- Fellah.
9- Counter-acculturation.
10- در اینجا باید به گرایش غالبی اشاره شود که به خصوص بخشی از زنان اروپایی نسبت به گروهی از زنان بومی متجدد داشتند. برخی از زنان الجزایری با سرعتی تعجب آور و سهولتی غیر قابل تصور خود را به صورت زنانی کاملاً اروپایی در آوردند. زنان اروپایی با دیدن اینان دچار ناراحتی ها و نگرانیهای خاصی میشدند . این زنان اروپایی که در مواجهه با زنان چادری نوعی ناکامی احساس کرده بودند، اکنون نیز در برابر چهره بی حجاب و اندام رشیدی که تمام ناشیگری ها و کم روییهای گذشته را کنار نهاده و حالتی تهاجمی به خود گرفته بود احساس مشابهی به آنان دست میداد. زن اروپای در مواجهه با این گروه از زنان نه تنها رضایت خاطر حاصل از نظارت بر جریان تحول و تصحیح خطاهای زن چادری الجزایری را از دست میداد، بلکه از لحاظ دلبری و ظرافت زنانگی نیز خود را در معرض تهدید و رقابت کسی مییافت که از شاگردی به استادی و از مریدی به مرادی و مبلغی رسیده بود. زن اروپایی چارهای نداشت جز اینکه با آن دسته از مردان الجزایری هم صدا شود: که چنین زنان کشف حجاب کردهای را با خشونت طرد میکردند و آنان را در اردوی شیاطین و مفسدان قرار میدادند. زنان اروپایی ادعا میکردند که "این دسته از زنان بی حجاب الجزایری زنانی کاملاً بدون اخلاق و بی حیا هستند" در نظر اینان همگرایی موفقیت آمیز زنان الجزایری با فرهنگ غربی مستلزم آن بودکه زنان الجزایری پیوسته از زنان اروپایی متابعت کنند و حق سرپرستی و نظارت آنان را به رسمیت بشناسند.
11- Jean- Paul Sartre, Reflexions Sur la Question Juive.
12- ما در اینجا فقط آن واقعیتهایی را ذکر کرده ایم که تا تاریخ تهیه این مقاله برای دشمن شناخته شده بودند. بنابراین درباره شکلهای نوین فعالیتهای مبارزاتی که زنان الجزایری در جریان انقلاب خود را با آنها سازگار نمودند دم فرو بسته ایم. در واقع به طور خلاصه میتوان گفت که پس از سال 1958 دشمن با شکنجه زنان چریک توانست از استراتژی مبارزاتی زنان اطلاعاتی بدست آورد که البته انقلابیون هم پس از آن توانستند با رشد و توسعه مشکلهای نوینی از فعالیتهای مبارزاتی اقدامات ضد انقلابی دثمن را به موقع خنثی سازند.
13- Kasbah.
14- Constantine.
15- Oran.
16- Blida,
17- Bone.
18- Ruisseau.
19- Hussein - Dey.
20- Elbiar.
21- Michelet.
22- Birtouta.
23- Froger.
فروژه یکی از رهبران استعمارگر بود که در سال 1956 به دست چریکهای فدایی اعدام انقلابی شد.
24- Setif.
25- Guelma.
26- این زن که پیش از انقلاب هرگز خانه را بدون همراهی مادر یا شوهرش ترک نکرده بود، در جریان انقلاب مأموریتهای ویژهای چون مسافرت از وهران به قسطنطنین یا الجزیره را بر عهده میگرفت. او برای مدت چند روز به تنهایی و در حالیکه حامل رهنمودهای مهم انقلاب بود با قطار از شهری به شهر دیگر میرفت. و شب را با خانوادهای ناشناس آن هم در میان نظامیان میگذراند. در ا ینجا او هم باید حرکات خود را با اطرافیانش هماهنگ میکرد، زیرا دشمن رفتار غیر عادی افراد را تحت نظر داشت. نکته بسیار مهم این بود که شوهر در راه انجام مأموریت همسرش هیچ گونه اشکال تراشی نمی کرد. در واقع شوهر هم این امر را برای خود افتخار میدانست که پس از مراجعت همسرش از مأموریت به او بگوید: «میبینی که در غیاب تو همه چیز به خوبی روبراه است» حسادت دیرین مرد ا لجزایری و بدگمانی «موروثی» او در تماس با انقلاب ذوب شده بود. همچنین باید خاطر نشان ساخت که مبارزان مورد تعقیب پلیس به دیگر مبارزانی که هویت آنان برای اشغالگران فاش نشده بود پناه میبردند. در چنین مواردی هم که زن در تمام مدت روز نزد پناهنده و برای تأمین خوراک و رساندن روز نامه ها و نامه ها به او تنها باقی گذاشته میشد هیچ گونه اثری از سوء ظن و ترس مشهود نبود. پدر یا شوهر در جریان درگیری با مبارزات انقلابی پی بردند که باید روابط دو جنس (زن و مرد) را از دیدگاه نویی بنگرند. مرد مبارز، زن مبارز را دریافت و این دو به اتفاق هم ابعاد نوینی را برای جامعه الجزایرآفریدند.
27- ما در اینجا فقط به توصیف نگرش ها پرداخته ایم. برای مطالعه نقش زن در انقلاب الجزایر کار عمدهای وجود دارد که باید انجام گیرد: نقشهای زن در شهر، زن در کوهستان ها، زن شاغل در دستگاههای اداری دشمن؛ روسپی و اطلاعاتی که بدست میآورد: زن زندانی، زیر شکنجه، در برابر مرگ، در برابر دادگاه؛ باید مورد مطالعه قرار گیرند. با مطالعه اینها میتوان عرصهی وسیعی از واقعیتهای مربوط به تاریخ مبارزات ملی الجزایر را آشکار ساخت.
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول