مقدمه
«معاصر پارهای از زمان گذشته است که ما آن را امری متعلق به زمان حالمان تشخیص میدهیم». (During 2005: 62)این مقاله، درآمدی فشرده بر گفتمان و دانش تاریخ فرهنگی و معرفی سیر تحول، ویژگیهای روش شناختی، موضوعی و معرفت شناختی آن با تکیه بر جایگاه و نسبت این دانش با تاریخ، جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی است. تاریخ فرهنگی یکی از گفتمانها و شاخههای پررونقی است که از دهه 1970 به بعد گسترش یافته است، اما در ایران تاریخ فرهنگی هنوز چندان شناخته شده نیست و مطالعات این حوزه بسیار اندک است. از این رو، میتوان گفت یکی از ضرورتهای معرفتی ما در این مرحله، معرفی و آشنایی با چیستی و چگونگی این رشته از دانش، رویکردها، قلمرو موضوعی، کاربردها، روشها و سپس تحلیل نسبت آن با رشتههای کاملاً مجاور آن مانند مطالعات فرهنگی و تاریخ است. عبارت تاریخ فرهنگی گویای این موضوع است که این دانش تلاش میکند تا با رویکردی بین رشته ای، دو حوزه اصلی علوم انسانی، یعنی تاریخ و فرهنگ را با یکدیگر و در تعامل با هم ببیند. از این رو، تاریخ فرهنگی دانشی است میان رشتهای که از علوم مربوط به فرهنگ شامل تاریخ، انسان شناسی، جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی و امثال اینها همراه با تاریخ استفاده میکند. در میان شاخههای مختلف علوم انسانی، تاریخ فرهنگی بیشترین نزدیکی و مرز مشترک را با جامعهشناسی، تاریخ و مطالعات فرهنگی دارد. از این رو، میتوان با تحلیل نسبت میان تاریخ فرهنگی و همسایگان نزدیکش، به پرسشها و مسائلی که مطرح کردیم به درستی پاسخ داد. در این مقاله، ابتدا در قالب بررسی نسبت بین جامعهشناسی و تاریخ فرهنگی، روایتی تاریخی از بستر اجتماعی و معرفتی ظهور تاریخ فرهنگی و دورههای مختلف آن ارائه میکنیم. بخش دیگر مقاله به بررسی تاریخ و نظریه اجتماعی میپردازد. سپس برای توضیح چیستی این دانش، به بررسی تطبیقی تاریخ فرهنگ (نزدیکترین شاخه علم تاریخ به تاریخ فرهنگی) و تاریخ فرهنگی به مثابه دو رویکرد پرداخته ایم. همانطور که خواهیم دید بیان تمایزات این دو رویکرد میتواند پارهای از ویژگیهای معرفت شناختی و روش شناختی تاریخ فرهنگی را توضیح دهد.
در اینجا این نکته را لازم است توضیح دهم که نگارنده متخصص تاریخ و همچنین مورخ فرهنگی نیستم. بلکه در زمینه انسان شناسی و مطالعات فرهنگی فعالیت آموزشی و پژوهشی میکنم. گذر نگارنده به حوزه تاریخ فرهنگی، براساس تلاقی است که لاجرم بین حوزههای تخصصی مذکور با تاریخ فرهنگی به وجود آمده است. این مقاله نیز در ابتدا بیش از هر چیز برای آشنایی بیشتر نگارنده با تاریخ فرهنگی تحریر شد و البته کمبود متون ترویجی در شناسایی و معرفی این حوزه از دانش به زبان فارسی، زمینه انتشار آن را فراهم ساخت. به هر حال، هم مورخان و هم فعالان حوزههای علوم اجتماعی در ایران مانند دیگر نقاط جهان، لاجرم اگر قصد تولید دانش معتبر و به روز در حوزه کاری خود را داشته باشند، باید به سراغ یکدیگر بروند و از کار یکدیگر سردرآورند. همان طور که خواهیم دید تاریخ و نظریه اجتماعی دوقلوهای بهم چسبیده اند و تلاش مورخان و نظریه پردازان در نیمه نخست قرن بیست برای جداسازی این دو قلوها، هر چند با تیغ تخصص و ابزار بسیار پیشرفته صورت گرفت، عاقبت بی حاصل ماند. همچنین امیدوارم در تحریر این مقاله راه خطا نرفته باشم و در توضیح و تشریح تاریخ فرهنگی، توانسته باشم رضایت مخاطبان مورخ را نیز بدست آورم. مسلم است که این مقاله بیشتر از منظر علوم اجتماعی (مطالعات فرهنگی) نوشته شده است تا تاریخ. شاید اگر از منظر تاریخ به تاریخ فرهنگی نگاه کنیم، روایتی تا حدی متفاوت بدست آید. به هر حال، از آنجا که گفت و گوی میان رشتهای در آکادمیهای ایران کمتر مرسوم است، صادقانه از این که در یک مجله تخصصی تاریخ چیزی بنویسم، اضطراب داشتم و هنوز هم دارم.
بستر معرفتی و اجتماعی تکوین و توسعه تاریخ فرهنگی
تاریخ فرهنگی در بستر مجموعهای از تحولات گفتمانی در زمینه تاریخ و نظریه اجتماعی و مفهوم فرهنگ شکل گرفته است. از این رو، برای فهم تاریخ فرهنگی عمیق و تاریخی ابتدا بهتر است این بستر تحول گفتمانی را بشناسیم. در اینجا این بستر را به نحو مختصر با تکیه بر یکی از کتب معتبر در این زمینه توضیح میدهیم.نظریه اجتماعی و تاریخ فرهنگی
پیتر برک در کتاب «تاریخ و نظریه اجتماعی» (1997)، استدلال میکند که تا همین اواخر مورخان و نظریه پردازان اجتماعی همسایگان فکری خوبی با یکدیگر نبوده اند. او در فصل نخست کتاب خود با عنوان نظریه پردازان و مورخان، مروری تاریخی بر روابط مورخان و نظریه پردازان اجتماعی دارد و مینویسد در قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم، روابط نزدیکی بین مورخان و نظریه پردازان اجتماعی وجود داشت. منتسکیو، فرگوسن، جان میلر و آدام اسمیت، نظریه پرداران اجتماعی قرن هجدهم، دارای بینش تاریخی بودند و آنها را اغلب «مورخان نظریه پرداز اجتماعی» نیز مینامند. به اعتقاد برک، در قرن نوزدهم، به تدریج مورخان از نظریه اجتماعی فاصله گرفتند و نظریه پردازان اجتماعی نیز از تاریخ. او از مورخانی مانند لئوپولدفون رانکه و فیلسوفانی مانند ویلیام دیلتای و بندتو کروچه به عنوان مخالفان جامعهشناسی و نظریه پردازی اجتماعی نام میبرد. همچنین در اواخر قرن نوزدهم، برخی از نظریه پردازان اجتماعی مانند وبر و دورکیم، اگرچه به مطالعه تاریخ میپرداختند؛ اما به طور روزافزون منتقد مورخان بودند. از اوایل قرن بیست به بعد، به تدریج نظریه پردازان اجتماعی کوشیدند تا مطالعه گذشته را با وضع موجود یک فرهنگ خاص ترکیب کنند. انسان شناسان مانند فرانتس بوآس به «مطالعه میدانی» رو آوردند؛ جامعه شناسان تنها به جامعه معاصر پرداختند، اقتصاددانان کلاسیک مانند شومپیتر به آمار و ارقام رجوع کردند و به مدلهای ریاضی محض کشیده شدند، روان شناسان مختلف مانند ژان پیاژه و ولفگانگ کهلر به روشهای آزمایشی روی آوردند و بدین طریق، به تعبیر پیتر برک، گذشته توسط نظریه پردازان اجتماعی طرد شد.برک استدلال میکند علی رغم فاصلهای که بین مورخان و نظریه پردازان اجتماعی در قرن بیستم ایجاد شد، اما هیچ گاه مورخان و نظریه پردازان تماسشان را به طور کامل با یکدیگر قطع نکردند. برای مثال: جان هوییزنگا، مورخ به مطالعه فرهنگ قرون چهاردهم و پانزدهم پرداخت و در این مطالعه، از عقاید انسان شناسان اجتماعی تأثیر پذیرفت. همچنین، در سال 1929 آندره زیگفرید، جغرافی دان و موریس هال بوآکس، جامعه شناس، در کنار مورخان در هیأت تحریریه سالنامه مشهور تاریخ اقتصاد و جامعه حضور داشتند. در سال 1949، ادوارد ایوانس پریچارد انسان شناس بزرگ بریتانیا کتاب تاریخ فرقه سنوسی در سیرناکا را نوشت. به علاوه در سال 1939، نوربرت الیاس کتاب مشهور جامعهشناسی تاریخی خود را به عنوان «روند مدنی سازی» (2) که اکنون اثری کلاسیک شناخته میشود، به چاپ رساند.
به اعتقاد پیتر برک، از 1960 به بعد، نظریه پردازان اجتماعی توجه گستردهای به تاریخ کردند و مورخان نیز دوباره به نظریه اجتماعی روی آوردند. در این دهه، کتابهای سیستمهای سیاسی امپراتوریها نوشته ساموئل آیزن اشتات (1963)، اولین ملت جدید نوشته لیپست (1963)، مشتری نوشته چارلز تیلی (1964)، ریشههای اجتماعی دیکتاتوری، نوشته بارینکتون مور (1966) و همچنین کتاب مشهور جنگ دهقانی نوشته انسان شناس فقید، اریک وولف (1969) انتشار یافتند. همه این کتابها نوعی وحدت دیدگاه بین نظریه پردازان اجتماعی و مورخان اجتماعی نمایان میکنند. برک توضیح میدهد که طی چند دهه گذشته، انسان شناسان اجتماعی مانند کلیفورد گیرتز، مارشال سالینز، ارنست گلنر و اریک وولف و همچنین جامعه شناسانی چون جان هال و مایکل من، توانستند به مطالعات اجتماعی بعد تاریخی بدهند. اکنون اصطلاحات جامعهشناسی تاریخی، انسان شناسی تاریخی، جغرافیای تاریخی و اقتصاد تاریخی برای بیان پیوندهای بین تاریخ و این رشتهها استفاده میشود.
به اعتقاد پیتر برک، دلایل بسیاری برای همگرایی و نزدیک شدن تاریخ و نظریه اجتماعی وجود دارد. به اعتقاد او مهمترین دلیل این امر، این است که تغییرات اجتماعی سریع و فزاینده، جامعه شناسان و انسان شناسان را ناگزیر کرده است تغییر را در طول زمان مطالعه کنند و حتی برخی از آنها را وادار کرده است تحقیقاتشان را تا گذشته خیلی دور بسط دهند. به اعتقاد برک، مورخان نیز در چند دهه گذشته، توجه خود را از تاریخ سیاسی سنتی، به تاریخ اجتماعی معطوف کردند. چنانکه چیزی که در گذشته در کانون مطالعه مورخان بود، یعنی تاریخ از بالا یا تاریخ نظامی و سیاسی، اکنون در حاشیه قرار دارد. به اعتقاد برک، نوعی چرخش نظری در بین مورخان اجتماعی و نوعی چرخش تاریخی در بین نظریه پردازان اجتماعی روی داده است.
فرهنگ و تاریخ فرهنگی
برک ادامه داستان گسترش تاریخ فرهنگی را، از دهه 1970 به بعد، در کتاب دیگری با عنوان «تاریخ فرهنگی چیست؟» (2004) توضیح میدهد. در اینجا با استناد به فصل اول این کتاب، توصیفی از تاریخ تاریخ فرهنگی ارائه میکنیم. تاریخ فرهنگی در دهه 1970 احیا شد و رونق مجدد یافت. تا پیش از آن تاریخ و تاریخنگاری اغلب تاریخ نظامی، سیاسی و به مقدار کمی اجتماعی بود و فرهنگ نادیده گرفته میشد. از این رو، در ابتدا، تاریخ فرهنگی در واکنش به این رویکردهای تاریخ که فرهنگ را نادیده میگرفتند، شکل گرفت. رویکردهای سنتی و کلاسیک تاریخ، اغلب به موضوعاتی مثل زنان، کودکان، مهاجران، اقلیت، الگوهای رفتاری عامه مردم مانند هنر عامه، دانشهای قومی و بومی و به طور کلی زندگی گروههای حاشیه نگه داشته شده و همچنین مردم یا عامه را هرگز کانون توجه قرار نمیدادند.تاریخ فرهنگی همچنین بخشی از فرایند «چرخش فرهنگی» (3) و اهمیت یافتن فرهنگ در دانشهای مختلف انسانی و اجتماعی مانند علوم سیاسی، جغرافیا، جامعهشناسی، اقتصاد، روان شناسی و مطالعات فرهنگی است. این محققان رویکرد خود را از «نظریه انتخاب عقلانی رفتارها»، حاکم بر علم اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی به سوی توضیح «تأثیر ارزشهای گروهها بر رفتارها» تغییر دادند و توجه خاصی به علائق گروههای خاص در سرزمینها و دورههای معین کردند. برای مثال، ساموئل هانتیگتون ابراز داشت که در جهان امروز «مرزهای فرهنگی» مهمتر از مرزهای اقتصادی و سیاسی است و بعد از جنگ سرد، به جای «برخورد منافع» در چالشهای بین المللی، «برخورد تمدن ها» اهمیت پیدا کرده است.
رونالد رابرتسون در فصل اول از کتاب جهانی شدن و نظریههای اجتماعی (1382) بحث مفیدی درباره مقولهی فرهنگ در نظریههای اجتماعی کرده است. به نظر وی، در اوایل قرن بیستم، فرهنگ در حکم زیربنا بوده و قدرت تبیین گری داشته است. برای مثال اثر وبر به نام اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری (4) از جمله آثاری است که برای فرهنگ و ارزشهای دینی قدرت تبیین کننده و تعیّن بخش قائل میشود. اما این نگاه تا سال 1920 حاکم بود. از آن پس تا سال 1960، که نگاههای مارکسیستی غلبه و سیطره یافت، توجه به اهمیت زیربنایی فرهنگ به طور کل از دیدگاههای اجتماعی حذف شد. اما از 1960 به بعد بار دیگر اعتنا و اقبال به فرهنگ در دیدگاههای اجتماعی رواج یافت. هم از این رو، بحث تاریخ فرهنگی از این دوره به بعد طرح شد.
این اهمیت یابی فرهنگ فقط منحصر به زمینه تاریخ و پیدایی رویکرد تاریخ فرهنگی نبود؛ بلکه مثلاً در اقتصاد توجه به فرهنگ موجب تشکیک به قاطعیت اصل مصرف کنندهی عاقل (5) و نظریهی انتخاب عقلانی (6) شد و در کنار آن به انتخابهای غیرعقلانی که افراد از سر هیجانات و عواطف انجام میدهند، نیز توجه شد. یا در عرصهی سیاست، (قاطعیت اصل رأی دهندگان عاقل) و نظریهی رأی عقلانی (7) به دلیل اهمیت یافتن توجه به تفاوتهای قومیتی - فرهنگی زیر سؤال رفت. همچنین در عرصهی روان شناسی، تشکیک به نقش تعیین کنندهی غرایز و به جای آن، توجه به تجربیات فرهنگی، تحول اساسی به شمار میرود. در عرصهی انسان شناسی و جامعهشناسی نیز، ظهور رشتههایی به نام انسان شناسی فرهنگی، جامعهشناسی فرهنگی و مطالعات فرهنگی - که مورد اخیر مهمترین پدیدهای است که در زمینهی قرن بیستم شکل گرفت - اتفاقی بسیار مبارک محسوب میشود. همهی مصادیق برشمرده شده از نوعی چرخش فرهنگی حکایت میکند که براساس آن، فرهنگ نقش بس تعیین کنندهای مییابد.
جنبشهای اجتماعی جدید و احیای جنبشهای بومی محیط گرایان، جنبش فمینیسم یا زنان، جنبش ضد نژادپرستی، جنبش مدنی آمریکا و جنبشهای مذهبی نیز بر اهمیت فرهنگی در نیمه قرن بیستم افزوده است؛ زیرا در همهی آنها فرهنگ نقش کانونی و اهمیت محوری دارد. اگر بخواهیم به طور زمان بندی شده فرآیند چگونگی کانونی شدن نقش فرهنگ را بیان کنیم، باید بگوییم تا قرن نوزدهم شاهد قدرت نظامی هستیم؛ اما از بعد از جنگ جهانی اول، قدرت اقتصادی اهمیت پیدا میکند. سپس از 1960 به بعد، قدرت سیاسی نقش و جلوه بیشتری مییابد و سرانجام، به قول بوردیو، نوبت به شکل گیری قدرت نمادین (8) میرسد که در ورای فرهنگ مستتر است. به این ترتیب، کشورهایی قدرتمندتر محسوب میشوند که مثلاً بنای تاریخی آنها جزو مواریث فرهنگی جهان به شمار میرود، عالِم یا دانشمند آنها موفق به کسب جایزه جهانی میشود، اثر هنری هنرمند آنها به شهرت جهانی دست مییابد، زبان آنها در عرصهی بین المللی تعیین کننده میشود، ایدههای فلاسفه آنها در جهان، ایدههایی جهت دهنده است، اختراعات و اکتشافات و ابداعات آنها مسیر کلی جهان را تغییر میدهد، ورزشکاران آنها افتخار جهانی میآفرینند. در وضعیتهای فوق، نمادها تولید ثروت میکنند و در واقع، نمادها به مثابه داراییهای فکری تلقی میشوند.
به این ترتیب، میتوان مشاهده کرد که مقوله فرهنگ خود صاحب تاریخ است؛ تاریخی که از یک تلقی جامعِ توصیفیِ تیلوری از فرهنگ شروع میشود، دورههایی را پشت سر میگذارد تا سرانجام به نگاههای تأویل گرایانه و تفسیرگرایانه پست مدرنیستی یا پساساختارگرایی از فرهنگ میرسد. در این دیدگاه ها، فرهنگ چیزی جز نظام معنا یا نمادهای معنادار یا معانی نمادین نیست. بنابراین، تاریخ فرهنگی به تاریخ شناخت این معانی بدل میشود و این نتیجه مهم به دست میآید که فرهنگ را نمیتوان منحصر به جلوهها و تجلیات دانست؛ بلکه این فقط بخشی از فرهنگ است که از طریق فیلم، نقاشی، سینما، تئاتر، عکاسی و... نمود و ظهور مییابد و اما بخشهای دیگر به صورت سبک زندگی و کلیت زندگی خود را نشان میدهد.
وجه دیگر اهمیت یافتن فرهنگ، کاربرد گسترده این مفهوم در گفتمان عمومی و رسانهها است. امروزه فرهنگ نه تنها در دانشگاهها و محافل روشنفکری نفوذ کرده است، بلکه حتی در گفتمان عمومی رسانهها و مردم نیز اغلب همه جا از فرهنگ صحبت میکنند، و واژه فرهنگ با عبارات و ترکیبهای مختلف مانند «فرهنگ رانندگی»، «فرهنگ فقر»، «فرهنگ خانواده» و فرهنگ هر چیز، بسیار متداول است.
این گستردگی کاربرد واژه فرهنگ در گفتمان عمومی و گفتمانهای رشتههای مختلف دانشگاهی، باعث میشود دشوار بتوان هویت دانشها و رشتههایی را که با این مفهوم سروکار دارند، تعریف و حد و مرز آنها را مشخص کرد. همچنین با توجه به مجموعه موضوعاتی که با عنوان تاریخ فرهنگی در چند دهه اخیر منتشر شده است - که تقریباً از تاریخ فرهنگی تک تک اندامهای ما تا تاریخ فرهنگی تجربههای زندگی روزمره را شامل میشود - میتوان گفت که دشوار بتوان قلمرو دانش تاریخ فرهنگی تجربههای زندگی روزمره را شامل میشود - میتوان گفت که دشوار بتوان قلمرو دانش تاریخ فرهنگی را براساس ابژههایی که مورخان فرهنگی مطالعه میکنند، شناسایی کرد. اما نمیتوان این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که گفتمان تاریخ فرهنگی، مانند گفتمانهای معرفتی دیگر، ابژههای مطالعاتی خاصی را نیز خلق و در کانون توجه خود قرار داده است که در گذشته کمتر کانون توجه مورخان دیگر بوده است.
اهمیت یافتن گفتمان مطالعات فرهنگی و گسترش بین المللی آن، شاخص دیگر اهمیت یافتن فرهنگ و چرخش فرهنگی است. حتی در روسیه درس Kulturologia یا فرهنگ شناسی در رشتههای علوم انسانی درس اجباری شده است. یعنی در روسیه، سرزمین ماتریالیسم تاریخی هم، «تفسیر فرهنگی تاریخ»، جای «تفسیر اقتصادی» را گرفته است. اکنون تاریخ فرهنگی و چرخش فرهنگی پارهای از کلیت تاریخ فرهنگی نسل گذشته است. در چنین بستر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که فرهنگ اهمیت مییابد و به تناسب این تحول در ساختارهای اجتماعی، چرخش فرهنگی در گفتمانهای معرفت شناختی و روش شناختی صورت میگیرد و همانطور که قبلاً اشاره کردیم دانشهای بین رشتهای معطوف و متمرکز بر شناخت فرهنگ مانند جغرافیای فرهنگی، روان شناسی فرهنگی و از جمله تاریخ فرهنگی رونق مییابند. حال برگردیم سراغ پرسش اصلی مان که تاریخ فرهنگی چیست.
معمولاً برای تعریف و شناخت یک دانش موضوع یا قلمرو مطالعه، روش شناسی و تاریخ آن رشته را بررسی میکنند. تا اینجا مروری هر چند کوتاه به شرایط ظهور و تحول تاریخ فرهنگی داشتیم. و البته اشاراتی هم به قلمرو و روش شناسی آن نمودیم. در اینجا سعی میکنیم به نحو واضحتر و دقیق مسائل مربوط به قلمرو، و ویژگیهای روش شناختی و معرفت شناختی، و تاریخچه تاریخ فرهنگی را توضیح دهیم.
تاریخِ تاریخ فرهنگی
تاریخ فرهنگی ابداع یا کشف جدیدی نیست. در آلمان از دو قرن پیش تحت همین نام، (9) وجود داشته است. پیش از آن نیز، تاریخنگاریهایی در زمینه تاریخ فلسفه، نقاشی، ادبیات، شیمی، زبان و امثال اینها وجود داشت. از دهه 1780 به بعد، تاریخهای فرهنگ انسانی یا فرهنگ ملتها و منطقههای مشخص به چشم میخورد. در قرن نوزدهم، واژه فرهنگ یا کولتور در بریتانیا و آلمان و در فرانسه نیز واژه تمدن بسیار متداول بود. موتیو آرنولد در 1869، کتاب فرهنگ و آنارشی و ادوارد تایلور در 1871، کتاب فرهنگ بدوی را منتشر کرده اند. به هر حال در دهه، 1870 نزاع تندی بین دولت و کلیسا وجود داشت که با عنوان مبارزه برای فرهنگ (10) شناخته میشد، آنچه امروزه بیشتر با عنوان جنگ فرهنگها میشناسیم.داستان تاریخ فرهنگی را به چهار مرحله میتوان تقسیم کرد:
مرحله کلاسیک؛
مرحله تاریخ اجتماعی هنر که در دهه 1930 شروع شد؛
مرحله کشف تاریخ فرهنگ عامه پسند که در دهه 1960 شکل گرفت؛
مرحله تاریخ فرهنگی جدید
مرحله کلاسیک از 1800 تا 1950، یعنی دوره سنت کبیر در ادبیات و رمان را در بر میگیرد. این مرحله با مورخ بزرگ سوئیسی یاکوب بورکهارت و کتاب او با عنوان فرهنگ رنسانس در ایتالیا، در سال 1860، و همچنین انتشار کتاب پاییز قرون وسطی توسط جان هوییزنگا، مورخ آلمانی، شروع میشود. این دو کتاب این ایده را به طور تلویحی مطرح ساختند که «مورخ نقاش چهره زمانه است.» این تعبیر در عنوان فرعی کتاب جی. ام. یونگ با عنوان انگلستان عصر ویکتوریا (1936) آمده است، که سومین کتاب مهم کلاسیک تاریخ فرهنگی است. این دوره را از این رو میتوان کلاسیک نامید که مورخان فرهنگی به مطالعه تاریخ آثار کلاسیک و متون اصیل یا شاهکارهای هنر، ادبیات، فلسفه، علم و امثال اینها متمرکز بودند. بورکهارت و هوییزنگا خود هنرمندان آماتور و دوستداران هنر بودند. این دو تلاش کردند تا آثار هنری را با قرار دادن این آثار در بستر تاریخیاش فهم کنند. تفاوت بین این محققان و مورخان تخصصی هنر و ادبیات در این بود که مورخان فرهنگی سعی در فهم پیوندهای هنرهای مختلف داشتند و سعی میکردند دریابند بین آثار هنری و روح زمانه چه نسبتهایی برقرار است. از این رو، برخی از مورخان آلمانی خود را محققان تاریخ روز یا تاریخ ذهن هم مینامیدند این محققان به مطالعه آثار هنری، شعری، ادبی معین میپرداختند و آنها را به مثابه شاهد فرهنگ و دورهای که این آثار تولید شده اند، میدانستند. آنان به بسط ایده هرمنوتیک و هنر تفسیر و تأویل پرداختند. و کاربرد تفسیر را از تفسیر کتاب مقدس به تفسیر آثار و کنشهای هنری بسط دادند. یاکوب بورکهارت و هوییزنگا، اگرچه دانشگاهیهای حرفهای بودند، اما آثارشان را برای مخاطبین و برای تمامی مردم آلمانی زبان عمومی نوشتند.
بورکهارت در کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا به توضیح و توصیف فردگرایی، رقابت، خودآگاهی و مدرنیته در هنر، ادبیات، فلسفه و حتی سیاست در ایتالیای عهد رنسانس پرداخت. و در کتاب تاریخ فرهنگی یونان، که بعد از مرگش منتشر شد، به جایگاه رقابت در زندگی یونانیان و موضوعاتی مانند جنگ، سیاست، موسیقی، بازیهای المپیک و دیدگاههایی که در کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا مطرح کرده بود، پرداخت. هوییزنگا نیز در آثارش به مطالعه حوزههای وسیعی از هند باستان تا غرب و از فرانسه قرن دوازدهم و فرهنگ آلمانی قرن هفدهم تا آمریکای اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، پرداخت. هوییزنگا ایده آلهای گوناگون زندگی و برداشتهای مختلفی را از عصر طلایی نخبگان اروپایی در رنسانس و انقلاب فرانسه بررسی کرد. هوییزنگا معتقد بود هدف مورخ فرهنگی ترسیم الگوهای فرهنگ یا به تعبیر دیگر توصیف افکار و احساسات مشخص یک عصر و بازنمایی آنها در آثار ادبی و هنری است. به اعتقاد او، مورخ فرهنگی این الگوهای فرهنگی را از راه مطالعه تم ها، سمبل ها، احساسات و فرمها در آثار هنری و ادبی کشف میکند.
ماکس وبر در کتاب مشهور اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری که در 1904 منتشر شد، به بررسی ریشههای فرهنگی نظام اقتصادی رایج در اروپای غربی و آمریکا میپردازد. این کتاب را میتوان کاپیتالیزم و فرهنگ پروتستان یا پروتستان و فرهنگ کاپیتالیزم نامید. منطق این کتاب تبیین فرهنگی تحول اقتصادی با تأکید بر توضیح اخلاقیات پروتستان یا نظام ارزشهای آن و بخصوص ایده انباشت سرمایه و زایش تجارت صنعت در یک مقیاس بزرگ بود. وبر در یک مطالعه دیگر، به اخلاقیات کنفسیوس پرداخت و معتقد بود آیین کنفسیوس مخالف سرمایه داری است. نوربت الیاس، جامعه شناس معروف آلمانی دیگری است که در سال 1939، کتاب معروف فرایند مدنی سازی را منتشر ساخت. این کتاب نمونه برجستهای از تاریخ فرهنگی است. کتاب الیاس، از نظر عرضه اطلاعات مفیدی درباره - مثلاً تاریخ استفاده از چنگال، تاریخ کاربرد دستمال، تاریخ حمام گرفتن و... در عرصه جامعه شناسی تاریخی، اثری فوق العاده ارزشمند محسوب میشود. گرچه انتقادهای جدی بر این کتاب وارد است (از جمله نادیده گرفتن عصر قرون وسطا در بررسی دورههای تاریخی و منحصر شدن به تاریخ نخبگان)، اما نمیتوان انکار کرد که الیاس با این اثر، مورخان پس از خود را بسیار تحت تأثیر قرار داد. او در این کتاب، دنباله بحث زیگموند فروید را در کتاب تمدن و ناخرسندیهای آن، که در 1930 انتشار یافته بود، پی گرفت. فروید در این کتاب ابراز میدارد که در زمینه فعالیت جنسی و سرکوب آن، فرهنگ مستلزم قربانی شدن فرد است. الیاس با تکیه بر مطالعه هوییزنگا در زمینه «ذهن خشونت گر و پرشور زمانه»، به مطالعه تاریخ آداب و رسوم سفره و میز غذاخوری در اروپای غربی پرداخت تا فرایند رشد تدریجی خودکنترلی و خویشتنداری و کنترل احساسات در دربارهای اروپای غربی را نشان دهد. او توضیح میدهد که بین قرن 15 تا 18، نوعی فشار اجتماعی برای خودکنترلی و خویشتنداری در اروپای غربی وجود داشت که در رابطه و پیوند با فرایندهای تمرکزگرایی دولت و مهارسازی و اهل کردن اشرافیت جنگجو یا ستیزه گر بود. الیاس بیشتر درباره تمدن مینوشت تا فرهنگ و بیشتر به لایههای بیرونی و سطحی هستی آدمی میپرداخت تا عمق آن. در همین زمینه همچنین آثار هابرماس، فیلسوف نامدار آلمانی، درباره چگونگی پیدایی بورژوازی و عرصه عمومی در فرانسه و انگلستان نیز بسیار ارزشمند است؛ زیرا چشم اندازهای تاریخی متفاوتی با آنچه تاریخ نگاران تا آن زمان ارائه کرده بودند، پیش روی افراد گشود.
در آمریکا و بریتانیا، تاریخ فرهنگی بیشتر با توجه به نسبت فرهنگ و جامعه شکل گرفت. چارلز برد از نخستین کسانی بود که با نوشتن کتاب تفسیر اقتصادی قانون اساسی ایالات متحده در سال 1913، و همچنین انتشار کتاب ظهور تمدن آمریکایی در 1927، با همکاری همسرش مری ریتر برد، تبیین و تفسیری اجتماعی و اقتصادی از تحول فرهنگی در آمریکا ارائه کرد. برای مثال، او در فصل پایانی کتاب ظهور تمدن آمریکایی با عنوان «عصر ماشین»، به نقش اتومبیل در گسترش ارزشهای شهری، هیجانات روانی کلیشهای شده، حمایت میلیونرها از هنرها، تأکید عامه پسندانه و عملی علم آمریکایی و همچنین خیزش موسیقی جاز پرداخت. کارل مانهایم و آرنولدهاوزر و فردریک آنتال نقش مهمی در آگاهی از روابط فرهنگ و جامعه در اروپای غربی ایفا کردند. این سه تن گروه بحث معروف به حلقه یکشنبهها را، با محوریت جورج لوکاج، تشکیل دادند. مانهایم علاقه خاصی به جامعهشناسی معرفت داشت و رویکردی تاریخی به مطالعه معرفت و ذهنیت محافظه کار آلمانی داشت. آنتال نیز فرهنگ را بازتابی از جامعه میدانست او هنر فلورانس عهد رنسانس را به مثابه بازتابی از جهان بینی بورژوازی میشمرد؛ آرنولدهاوزر مارکسیست نیز، با انتشار کتاب معروف تاریخ اجتماعی هنر در 1951، فرهنگ را به تضادها و تحولات اجتماعی و اقتصادی مرتبط کرد و برای مثال از مبارزات طبقاتی در ایتالیا در پایان قرون وسطی، رمانتیزم به مثابه یک جنبش طبقه متوسط و رابطه بین عصر فیلم و بحران کاپیتالیزم، سخن گفت.
ایده فرهنگ عامه پسند نیز مانند مفهوم تاریخ فرهنگی، ابتدا در آلمان اواخر قرن هجده شکل گرفت. در این دوره، ترانههای قومی، قصههای قومی، رقص، آیین ها، هنرها و صنایع دستی، توسط روشنفکران طبقه متوسط کشف شد. تاریخ فرهنگ عامه پسند برای عتیقه شناسان، فولکلوریستها و انسان شناسان باقی ماند و تازه در دهه 1960 بود، که گروهی از مورخان دانشگاهی به مطالعه این فرهنگ توجه نشان دادند. در سال 1952، فرانسیس نیوتون که نام مستعار مورخ بلند آوازه اریک هابسبام، بود، کتاب صحنه جاز را منتشر کرد. در این کتاب هابسبام، هم به مطالعه موسیقی پرداخته؛ به مردمی که موسیقی را گوش میدهند. نیز او نه تنها جاز را به مثابه یک حرفه؛ بلکه به عنوان شکلی از اعتراض اجتماعی و سیاسی تحلیل کرد.
در کل با توجه به آنچه گفتیم میتوان مشاهده کرد که تاریخ فرهنگی متأثر از سنتهای ملی فرهنگی مختلف است. سنتهای تاریخ فرهنگی آلمانی، انگلیسی (شامل بریتانیایی و آمریکایی)، و سنت فرانسوی را میتوان به عنوان سنتهای اصلی و غالب در این دانش از یکدیگر متمایز کرد. «سنت آلمانی» تاریخ فرهنگی از قرن هجدهم به بعد شروع شده است. در سنت انگلیسی میتوان از دو سنت متمایز تاریخ فرهنگی آمریکای شمالی و سنت بریتانیایی نام برد. در آمریکای شمالی، مورخان فرهنگی بیشتر خود را دنباله روی سنت آلمانی میدانند تا بریتانیایی و افرادی مانند پیتر گای و کارل شورسک از مهاجران آلمانی به آمریکا از مورخان شاخص این گروه بودند. سنت فرانسوی هم یک سنت متمایز در تاریخ فرهنگی است. در این سنت تا همین اواخر، کمتر از واژه فرهنگ استفاده میشد و بیشتر بر مفاهیم تمدن، ذهنیت جمعی و تخیل اجتماعی تمرکز میشد. مورخانی که با ژورنال آنالز همکاری میکردند، مانند مارک بلوک، لوسین فبور و فرناند برودل، برای سه چهار نسل در زمینه تاریخ ذهنیت ها، حساسیتها و بازنماییهای جمعی تا فرهنگ مادی فعالیت میکردند و به دلیل نفوذ و کاریزمایی که داشتند، عده زیادی از مورخان مستعد را به خود جذب کردند.
معرفت شناسی و روش شناسی تاریخ فرهنگی
به طور خلاصه، زمینه عمومی مطالعه مورخان فرهنگی را میتوان بیشتر شناخت وجوه نمادین و تفسیرهای آنها دانست. نمادها، خودآگاه یا ناخودآگاه، در هر جایی، از هنرها گرفته تا زندگی روزمره وجود دارند، اما رویکرد به گذشته، با توجه به وجوه نمادین یا نمادگرایی، تنها یکی از رویکردها در بین رویکردهای بسیار موجود است. از نظر روشهای مطالعه اگرچه چنان تنوع روشها و همچنین مجادله بر سر آنها زیاد است که این نیز راه دشواری برای تمایز بخشیدن تاریخ فرهنگی از رشتههای دیگر است، اما به هر حال از نظر روش، تاریخ فرهنگی بیشتر به «روشهای کیفی» و بر سوبژکتیویته تأکید بیشتری دارد و مورخان این حوزه خود را بیشتر در جستجوی معانی و معناکاوی و همچنین تمرکز بر مطالعه بازنماییهای فرهنگی میدانند. از این رو، هرمنیوتیک و تفسیر و رویکردهای پدیدارشناسانه اهمیت زیادی در تاریخ فرهنگی داشته اند.از نظر معرفت شناختی شاید بتوان مهمترین ویژگی این دانش را بین رشتهای بودن آن دانست. بین رشتهای بودن تاریخ فرهنگی، اگرچه به دلیل فراهم آوردن امکان تحلیلهای پیچیده تر، چند لایهتر و کیفی تر، مزیت تاریخ فرهنگی محسوب میشود؛ در عین حال، به دلیل نیازمند بودن تحلیلها به اطلاعات گسترده از رشتههای مختلف، بسیار دشوار است. زیرا مبنای حرکت در تاریخ فرهنگی، اولاً فرهنگ است نه تاریخ. ثانیاً دغدغه یا مسأله اصلیاش «حال» است نه گذشته. این نکته بسیار مهمی است که یکی دیگر از ویژگیهای تاریخ فرهنگی هم به شمار میرود. بنابراین، حتی اگر ظاهراً چنین بنماید که مسألهای را در فرهنگ معاصر یا فرهنگ امروز کاوش میکنیم، ولی باطن امر این است که ناگزیریم فرهنگ معاصر را تاریخ مند و زمینه مند کند تا موفق به استخراج و استنباط نظامهای معنایی شویم. مثلاً دربارهی جنگ، اطلاعات بین رشتهای در بستر رویکرد تاریخ فرهنگی به ما این امکان را میدهد که به نظام معنایی خاصی که از بطن آن؛ شیوهی جنگ، آیین جنگ، چرایی جنگ، تداوم جنگ و پیامدهای جنگ بیرون آمده است، دست یابیم. به عبارت دیگر، بتوانیم همهی آنچه را که از منظر درونی یک نظام معنایی را به خدمت میگیرد تا جنگ را تأویل و تفسیر کند، استنباط کنیم. تحلیلهای تاریخ فرهنگی بنا به دلایلی که گفته شد، بسیار عمیق است. یعنی در این رویکرد، ناگزیر باید برای کشف نظام معنایی مستتر در ورای فلان واقعه جزئیات را احصا کرد، مطالعات میدانی انجام داد، چارچوب نظری ساخت تا در نظریه پردازی به کار بیاید و به مدد نظریهها بر واقعیتها نور افکند، مجموعه وسیعی از متغیرها را باید کنار هم گذاشت و بین آنها رابطه برقرار کرد و... این همه از آن روست که تاریخ فرهنگی ماهیتاً کیفی است، نه کمی و در انجام آن به مهارتهای متعدد نیاز است. برای مثال، در تحلیل فرهنگی از جنگ ایران و عراق، باید به زبان - به مفهوم گفتمان - آشنا بود تا بتوان از یک سو زبان شیعه، زبان اسلامی سیاسی و زبان ایدئولوژی انقلاب اسلامی، و از سوی دیگر زبان فلسفه سیاسی حزب بعث، زبان جهان عرب و زبان ناسیونالیسم عربی را دریافت و سپس به درک زمینهای که از هر دو طرف موجب بروز واقعهی جنگ شده است، موفق شد و سرانجام بتوان، به تعبیر کلیفورد گیرتز، یک شرح فرهنگی قویم (11) از جنگ ارائه کرد. شرح فرهنگی قویم، فراتر از یک گزارش سطحی و در واقع، کاوش لایههای مختلف یک موضوع یا واقعه است. مثلاً گیرتز برای آنکه بتواند چنین شرحی را از جنگ خروسها ارائه کند، سعی کرد هم زمان اسلام، تاریخ اسلام در غرب آفریقا، تاریخ منطقه، زبان عرب و... را دریابد. به همین دلیل تفسیر کلاسیک او از جنگ خروس یک تفسیر فوق العاده دقیق است.
تاریخ فرهنگی و مطالعات فرهنگی
تاریخ فرهنگی را میتوان در امتداد گفتمان مطالعاتی فرهنگی یا به تعبیری، همان سنت تاریخی در کنار سنتهای ادبی، فلسفی و جامعه شناختی این گفتمان دانست. دیورینگ و اغلب محققان مطالعات فرهنگی، از کتاب «ساختن طبقه کارگر انگلستان» اثر مورخ بریتانیایی، ادوارد. پی. تامپسون (1969) به مثابه یکی از چند متن اولیه تأثیرگذار در پیدایش رشته مطالعات فرهنگی نام برده اند (دیورینگ 1382: 4). تامپسون در این کتاب خاطرنشان کرده بود: «که هویت طبقه کارگر، به عنوان طبقه کارگر، همیشه واجد مؤلفهای شدیداً تنازعی و سیاسی است؛ از همین رو؛ این هویت تنها ناشی از علایق و منافع و ارزشهای فرهنگی خاصی نیست. اما از هم پاشیدن فرهنگ قدیمی پرولتاریایی بدان معنی بود که سیاست مبتنی بر هویت قوی طبقه کارگر روز به روز کمرنگ و کم رنگتر میشد: مردم هر چه بیشتر از همسان انگاشتن خود با کارگران ابا میکردند» (همان 6). به هر حال، کتاب ساختن طبقه کارگر انگلستان تامپسون توانست با ارائه رویکردی بین رشتهای دانش تازه پاگرفته مطالعات فرهنگی را با تاریخ، در دهه 1970، درآمیزد. این دهه درست زمانی است که دانش تاریخ فرهنگی نیز شاهد رونق گرفتن و تحول پارادایمی جدید خود است.ادوار تامپسون در ساختن طبقه کارگر انگلیس، خود را به مطالعه و تحلیل نقش شکل گیری طبقات در تحولات سیاسی و اجتماعی محدود نکرد، بلکه جایگاه فرهنگ عامه پسند در فرایند این تحولات را نیز بررسی نمود. او در کتابش، توصیفات روشن و بلیغی از مناسک گذار هنرمندان و جایگاه نمایشگاهها در حیات فرهنگی فقرا و همچنین وجوه نمادین غذا و شمایل نگاری شورشها در خیابانها ارائه کرد. او به تجزیه و تحلیل شعر گویش دار عامیانه برای تبیین ساختار احساسات طبقه کارگر پرداخت. انتشار ژورنالی با عنوان هیستوری ورک شاپ (12) توسط رافائل ساموئل در دهه 1960، اقدام بزرگی برای نگارش تاریخ از پایین، یعنی تاریخ مردم و زندگی فرهنگی آنان بود. این ژورنال حاصل جنبش گروهی از مورخان انگلیسی بود که با عنوان گروه هیستوری ورک شاپ شناخته میشدند. تامپسون منبع الهامی برای مورخان فرهنگ عامه پسند از آلمان تا هندوستان شد.
نسبت مطالعات فرهنگی با تاریخ بسیار پیچیدهتر از روابط با مطالعات ادبی، جامعهشناسی یا انسان شناسی است. سایمون دیورینگ در کتاب تازه خود با عنوان «مطالعات فرهنگی: یک درآمد انتقادی» (2005)، فصل دوم کتاب را به بررسی نسبت میان مطالعات فرهنگی و تاریخ فرهنگی اختصاص داده است. دیورینگ در این فصل توضیح میدهد که مطالعات فرهنگی، برخلاف تاریخ فرهنگی، به طور رسمی بر روی فرهنگ معاصر متمرکز است. با وجود این، اگر این تمایز سخت و انعطاف ناپذیر میبود، علاقه مطالعات فرهنگی به تاریخ تنها به پی گیری ردپای بازنماهای گذشته در فرهنگ معاصر محدود میشد. در حالی که مطالعات فرهنگی اغلب در این معنا به گذشته میپردازد؛ اما این دریافت از گذشته اندکی ساده انگارانه است. روی هم رفته، به محض آنکه بخواهیم وضعیت کنونی امور را شرح دهیم، به گفتن داستانهایی در مورد گذشته وسوسه میشویم، که این داستانها نشان میدهند چگونه امر معاصر به شیوهای که موجود است، شکل یافته است. چنین داستانهایی بیش از آنچه که بتوانند چیزی به ما بگویند، به ما وعده میدهند؛ چرا که تاریخ هرگز نمیتواند امر معاصر را به طور کامل تبیین کند، تاریخ همیشه بیش از اندازه گزینشی و جانبدارانه است. با وجود این، تبیینها و روایتهای تاریخی، اگرچه تقلیل گرایانه باشند، باز وجودشان به مراتب بهتر است از این که هیچ فهمی از گذشته نداشته باشیم.
به اعتقاد دیورینگ، مفهوم معاصر مفهوم چندان مبهمی نیست؛ اما پرسش این است که گذشته دقیقاً کجا تمام میشود و از کجا که زمان حال آغاز میشود؟ به یک معنا، حال چیزی نیست جز جلوه و بیانی از گذشته؛ چرا که چیزی وجود ندارد که از هیچ و عدم آمده باشد. از این رو، هر چیزی توسط ساختارهای گذشته تحقق یافته است. زندگی معمولی روزمره از گذشته اشباع شده است. برای مثال غذا و آشپزی چیزهایی هستند که ما از نسلهای گذشته به ارث گرفته ایم. ساختار سفره و میز غذاخوری انباشته از باورها و آیینهایی است که از پدربزرگها و مادربزرگها به ارث رسیده اند. به هر حال هر کنشی را که در نظر بگیریم، رد پایی از گذشته در آن وجود دارد. بخش زیادی از نظریه معاصر به تجزیه و تحلیل شیوهای که گذشته به نحو نادانسته در دنیای معاصر کشانده شده و استمرار یافته است میپردازد. در سطح فردی واژهای که برای توصیف گذشته در زمان حال به کار میگیریم، واژه عادت است. همچنین از عادتهای اجتماعی صحبت میکنیم. گذشته در مطالعات دانشگاهی، به عنوان تکرار عادتهای اجتماعی یا زنجیره علل ناخودآگاه تلقی نمیشود؛ بلکه دقیقاً گذشته برای ما تاریخ است. از این رو، باید در نظر داشته باشیم که تاریخ صرفاً شیوهای خاص برای فهم گذشته است. واژه تاریخ مبهم است؛ زیرا هم به علم تاریخ و هم به گذشته اشاره میکند. این احساس وجود دارد که تمام تاریخ به اکنون تعلق دارد. چیزی که هیچ گونه حضوری در حال ندارد، تاریخ نیز ندارد. در واقع، به سادگی میتوان گفت که آن چیز فراموش شده است. ابهام بین دانش و تاریخ به مثابه حادثهای در گذشته، نشانی از این است که تاریخ شیوهای نظام یافته برای ترسیم گذشته، است. در نهایت، دیورینگ ابراز میدارد که «یک چیز روشن است؛ این که ما معاصر را بیشتر به مثابه فرایندها و روندها میبینیم تا چیزهایی ثابت. معاصر در این معنا امری سیال و متحرک است» (During 2005: 64). دیورینگ با نقل نظریه ریموند ویلیامز، درباره زمان حال، مینویسد که ویلیامز زمان حال را متشکل از سه مؤلفه میداند: نخست بقایا (چیزهایی که از گذشته به ارث رسیده و چندان با آینده ارتباط ندارد)، دوم چیزهای غالب (چیزهایی که زمان حال را تحت کنترل دارند)، و سوم چیزهای در حال ظهور (یعنی چیزهایی که هنوز بطور کامل رشد و توسعه نیافته اند اما وجود دارند). مطالعات فرهنگی با توجه به خصلت سیال بودن امر معاصر و همچنین مؤلفههای گذشته و آینده آن، لاجرم چیزی از جنس تاریخ فرهنگی است.
تاریخ فرهنگی و تاریخ فرهنگ (13)
همانطور که «مطالعات فرهنگی»، رشتهای مجزا و معین است و با «مطالعه فرهنگ» تفاوت دارد، تاریخ فرهنگی (14) نیز با تاریخ یا تاریخنگاری فرهنگ (15) متفاوت است. البته هر دو این گفتمان بر یکدیگر تأثیر میگذارند و از یکدیگر تأثیر میپذیرند و تفاوت بین آنها به معنای عدم ارتباطشان نیست. البته در واقعیت، تشخیص متون متعلق به تاریخ فرهنگی از متون مربوط به تاریخ فرهنگ به سادگی میسر نیست؛ زیرا در یک متن ممکن است هر دو رویکرد با شدت و ضعفهای مختلف بروز یابند. با بیان تقابلها و تفاوتهای میان این دو رویکرد، میتوان فهم نسبتاً روشنتری از تاریخ فرهنگی به دست آورد. در اینجا تلاش میشود چیستی و چرایی تاریخ فرهنگی با توجه به تفاوت هایش با تاریخ فرهنگ واکاوی شود.همان طور که در مباحث پیش بیان کردیم تاریخ فرهنگی نوعی شیوه تحلیل یا رویکرد خاص به جامعه معاصر است. تاریخ فرهنگ آن جا بروز میکند که تاریخ به مثابه مادهی تاریخی مدنظر باشد، اما تاریخ فرهنگی آن جا رخ مینماید که تاریخ به یک ابزار و روش تحلیل و شناخت تبدیل شود. بنابراین، تاریخ فرهنگ به موجب آنکه تاریخ را به مثابه مادهی تاریخی در نظر میگیرد، فرهنگ را به منزلهی یک کل نگاه میکند، بدون آنکه چندان به مؤلفهها و اجزای آن بپردازد. اما تاریخ فرهنگی، تاریخ توجه به اجزای فرهنگ است. نکته دیگر این است که اصطلاح تاریخ فرهنگ ناظر است به سیر شکل گیری، تحول، تکامل و دگرگونی فرهنگ و در واقع، نوعی شناخت توصیفی - روایی و تاحدودی تلقی تحصّلی (16) از فرهنگ است. نگاه تاریخ فرهنگ، بیش از هر چیز نگاهی سنتی یا کلاسیک به فرهنگ است که در آن هرگز رابطه علت و معلولی جستجو نمیشود. این نگاه درصدد تبیین فرهنگ نیست بلکه صرفاً از منظر تاریخ به پدیده فرهنگ مینگرد، همان طور که از این منظر به سایر پدیدهها چون خانواده، دین، تکنولوژی، دولت و حکومت نگاه میکند. حاصل این منظر و نگاه نیز پیدایی گونههای مختلفی از تاریخ همچون تاریخ خانواده، تاریخ دین، تاریخ تکنولوژی، تاریخ دولت، تاریخ حکومت و... است. در اینجا به نحو خلاصه و فهرست وار ویژگیهای تاریخ فرهنگی با توجه به مباحثی که تا این جا ارائه کردیم و همچنین با توجه به وجوه تمایز معرفت شناختی و روش شناخت آن از تاریخ فرهنگ بیان میکنیم.
1. تاریخِ فرهنگی، فرهنگ را متغیری مستقل میشمرد نه وابسته. بنابراین، بیش از آن که رویکردی تاریخی باشد، رویکردی فرهنگی به شمار میرود.
2. نگاه رویکردگرایانه به تاریخِ فرهنگی، تازه از دهه 1960 به بعد، ظهور و رونق مییابد؛ در حالی که تاریخ فرهنگ، هم پای دیگر گونههای تاریخ، مانند تاریخ ادبیات، تاریخ علم، تاریخ هنر، تاریخ اندیشه، تاریخ سیاست، و تاریخ اقتصاد، از قدیم و از گذشتههای دور موجود بوده است.
3. تاریخِ فرهنگی، نه تنها، به مفهوم فرهنگ بالا یا فرهنگ نخبگان توجه دارد، بلکه به فرهنگ مردم (فرهنگ پایین) نیز میپردازد و برخلاف تاریخِ فرهنگ (که صرفاً به فرهنگ برگزیدگان نظر دارد) تاریخ فرهنگِ فکر و اندیشه نیز هست. از سوی دیگر، تاریخِ فرهنگی، برخلاف تاریخِ فرهنگ (که صرفاً درصدد گردآوری تجربههای علمی است)، به جست و جوی تجربههای فرهنگی در زندگی کلیه افراد جامعه میپردازد و از این روست که در این رویکرد، فرهنگ گسترش مییابد و فرهنگ روزمره مردم و فرهنگ عامه پسند (17) را نیز در برمی گیرد. مثلاً در مطالعه هنر و تجارب هنری، تجربههای یک زن خانه دار هم اهمیت مییابد و در مطالعه موسیقی، علاوه بر موسیقی سنتی و کلاسیک، موسیقی پاپ هم به کانون توجه بدل میشود. به طور مختصر میتوان گفت که تاریخ فرهنگی علاوه بر دانش آکادمیک و کلاسیک، به دانش مردمی و محل نیز توجه دارد.
4. دیگر از ویژگیهای تاریخ فرهنگی، احتراز از پذیرش دیدگاههای جوهری و نخبه گرایانه در تاریخ است. در تاریخ فرهنگی متأثر از دیدگاه فوکو، حوادثِ از پیش برنامه ریزی نشده در تاریخ اهمیت مییابند؛ از این رو، بر دیدگاه هگلی و نیز همه دیدگاههایی که تاریخ را دارای سیر کلی و هدف مند و مراحل مشخص میدانند، انتقاد وارد میکند. تاریخ فرهنگی، رویکردی است که جزئیات شکافها یا گسستها را در تاریخِ شکل گیری و برساختگی یک حقیقت، به مراتب مهمتر از دورههای فارغ از شکاف و گسست میداند و برخلاف تاریخ فرهنگ - که در پی تصویرسازی از چهرههای بزرگ و قهرمان و عرصههای وسیع است یا به عبارت دیگر بر نقاط اقتدار تأکید میورزد و هم از این رو درصدد همگون سازی و مسلط کردن روح زمانه بر یک دوره یا انسجام بخشی و پیوستگی است - به تعارضها و تفاوتها و چالشها توجه میکند تا هرچه دقیقتر به چگونگی استیلا یافتن روابط قدرت و نقش آن در برساختگی معنا پی ببرد.
5. ویژگی دیگر تاریخِ فرهنگی توجه به عواطف، (18) احساسات و تجارب جدی است؛ در حالی که تاریخ فرهنگ صرفاً به اندیشه یا به تعبیر فوکو، تاریخ نظامهای اندیشه (19) میپردازد. اگر کسی مانند فوکو به مسائلی مانند تاریخ جنون، تاریخ زندان، تاریخ سکس، تاریخ کلینیک و... میپردازد، و در مطالعه موضوعات مختلف به دیرینه شناختی (20) و تبارشناختی (21) معطوف است؛ به این علت است که روشهای دیرینه شناختی و تبارشناختی میتواند در دریافت چگونگی شکل گیری نخستین عواطف و احساسات و تلقیهای ما از دنیا مؤثر باشد.
6. در بررسی هر واقعه یا پدیده ای، تاریخ فرهنگی در پی آن است که دریابد چگونه حقایق تاریخی به وجود میآیند و به حقایق ذاتی و جوهری تبدیل میشوند. تاریخ فرهنگی جدید، (22) که به اختصار جنبش NCH خوانده میشود، به شدت از معرفت شناختی پست مدرنیستی و انتقاد از تاریخنگاری اثبات گرایانه پوزیتویستی، معطوف به روشهای هرمنوتیک در تاریخ متأثر است و تأکید بسیار بر قدرت متن دارد. این رویکرد، از سال 1960 به بعد، به طور جدی مطرح شد و در سال 1989، با انتشار کتاب NCH - که مجموعه مقالاتی در این باره و به قلم یک مورخ آمریکایی است - تئوریزه شد. به این ترتیب، از منظر این رویکرد حقایق تاریخی تنها برساختههای اجتماعی (23) هستند و هیچ حقیقت مطلقی خارج از ذهن بشر وجود ندارد یا دستگاه فکری انسان قادر به کشف هیچ حقیقت مطلقی نیست؛ و همه حقایق ناشی از ذهن و پنداشتهها و تخیلات پیش فرضهای ذهنی افراد است و حقیقت در یک متن ساخته میشود. هایدن وایت، مورخ بزرگ امریکایی، در کتاب فراتاریخ (24) (1973)، با بررسی آرای چهار مورخ بزرگ قرن نوزهم آمریکا و اروپا نشان داده است که چگونه روایتهای متفاوت هر یک از این چهار مورخ، براساس یک ژانر ادبی (اعم از کمدی، طنز، تراژدی و...)، بر شیوه روایت یک حقیقت تأثیر گذاشته اند. بنابراین، در رویکرد تاریخ فرهنگی، برخلاف تاریخ فرهنگ، با رویکردی غیر پوزیتویستی، تاریخ به صورت عینی قابل بررسی و تحلیل و مطالعه نیست؛ و حقیقت همواره متأثر از ساختارهای فرهنگی و تاریخی جامعه یا تجارب فرهنگی و تاریخی افراد است. بر این مبنا، هیچ روایتی از گذشته بازتاب مطلق یا بازنمای واقعی آنچه بوده است، نخواهد بود. این دیدگاه از جمله دیدگاههایی است که ذیل نظریههای بازنمایی طرح میشود. دسته اول این نظریهها با نام نظریه بازنمایی برساخته شده (25) شناخته میشود و عمدهترین مفهوم آن، برساختگی اجتماعی (26) است؛ به مفهوم ساخته شدن معنا در بستر اجتماعی و فرهنگی، چنانکه گویی انسانها معناها را میسازند و سپس، به قول بارت، آن قدر آن را درونی میکنند که میپندارند آن امر؛ بدیهی، ازلی، ذاتی یا جوهری است. دسته نظریههای بازنمایی با نام نظریه بازنمایی بازتابانه (27)، معنا را امری بیرونی میداند که روش و فن افراد مختلفی چون مورخ، عالم، فیلسوف، جامعه شناس، عکاس، نقاش و... آن را منعکس میکند. دسته سوم از این نظریه ها، به نام نظریه بازنمایی هدفمند (28)، معنا را امری بین الاذهانی (29) میداند که طی فرایند تعامل ساخته میشود.
7. تاریخ فرهنگی نظریه محور است؛ در حالی که در تاریخ فرهنگ، برای مفاهیم و پدیدهها کمتر نظریه مطرح میشود. مثلاً در مقایسه آثار مورخان شاخص تاریخ فرهنگی، مانند هابرماس (با آثاری درباره بورژوازی)؛ ماکس وبر (با آثاری درباره مذهب پروتستان) و یا نوربرت الیاس با آثار ویل دورانت و توین بی، میتوان دریافت ویل دورانت و توین بی، نگاه تحلیلی و نظری به تاریخ و پدیدههای تاریخی ندارند و نظریهای نیز ارائه نمیکنند. پس از تحول در فهم نظری فرهنگ، در اواخر قرن نوزدهم بود که تاریخ فرهنگی نیز، نظریه محور شد.
پینوشتها:
1. عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی، دانشکده علامه طباطبایی
2. The Civilizing Process
3. Cultural turn
4. The protestant ethics and sprit of capitalism
5. Rational consumer
6. Rational choice theory
7. Rational vote theory
8. Symbolic power
9. Kulturgeschichte
10. (Kulturkampf
11. Thick description
12. History Workshop
13. این بخش از مقاله را ابتدا در گفت و گویی با خانم فرانک جمشیدی و علیرضا کمرهای مطرح کردم و قرار است آن گفت و گو بزودی در کتاب دیگری منتشر شود... با سپاس از آنها.
14.Cultural history"
15. The history of culture
16. Posilivism
17. Popular culture
18. Emotions
19. Sy stems of thoughts
20. Archeological
21. Genealogical
22. New cultural history
23. Social construct
24. Meta _ history
25. Constructive representation theory <
26. Social constructivism
27. Rctlective representation theory
28. Intentional representation theory
29. Intcrsubjectivity
- بورکهارت، یاکوب؛ 1376. فرهنگ رنسانس در ایتالیا؛ ترجمه محمدحسن لطفی؛ تهران: انتشارات طرح نو
- برک، پیتر؛ 1381. تاریخ و نظریه اجتماعی؛ ترجمه غلامرضا جمشیدی ها؛ تهران: دانشگاه تهران.
- رابرتسون، رونالد. 1382. جهانی شدن: تئوریهای اجتماعی و فرهنگ جهانی؛ مترجم: کمال پولادی؛ تهران: مرکز گفتگوی تمدنها و نشر ثالث.
- دیورینگ، سایمون (ویراستار)؛ 1382. مطالعات فرهنگی؛ ترجمه نیما ملک محمدی و شهریار وقفی پور؛ تهران: تلخون.
- Burke. Peter, 2004 What is Cultural History? UK Polity
- Burke. Peter. 2005 History and Social Theory. UK Polity. Second Edition
- During Simon, 2005 Cultural Studies (A critical introductionj.l.ondon & New York Routledge
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 110، صص 10-25.