گفت و گو با: دکتر شیرین بیانی (1)؛ دکتر حسین مفتخری (2) و دکتر محمدرضا جوادی یگانه (3)
اسماعیلی:
بسم الله الرحمن الرحیم. همان طور که مستحضرید، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا روندی را در تهیه نشریه پیش گرفته است، و آن موضوعی بودن هر شماره نشریه است برای اینکه بتوان تخصصیتر به مسائل تاریخی نگاه کرد. ما با اساتید و صاحب نظران دیگر هم که گفت و گو داشته ایم، این نتیجه را در پی داشته است که گرچه ممکن است در یک گفت و گوی کوتاه نتوان به جزئیات مسائل مطرح شده پرداخت، ولی طرح مسأله و طرح سؤالی خواهد بود با توجه به این که رویکرد نشریه و نیز مخاطبان آن بیشتر گروههای دانشجویی هستند؛ در حقیقت میتواند موجبات آشنایی و ورود آنها را به زمینههای جدیتر فراهم آورد. در گفت و گوهای قبلی نیز عملاً نتوانسته ایم از مدحل بحث فراتر رویم؛ ولی تأثیر و نتیجه خوبی در پی داشت. موضوع این شماره نشریه تاریخنگاری اجتماعی است. وقتی در مورد تاریخنگاری اجتماعی صحبت میکنیم، در حقیقت از تاریخ و اجتماع، یعنی دو معرفت بشری سخن میگوییم و از دو گروه اندیشمندان: مورخان و جامعه شناسان. گویی که گفت و گوی ناشنوایان صورت میگیرد. انگار که یکدیگر را درک نمیکنیم. مورخان جامعه شناسان را افرادی میدانند که با یک ذهنیت و با یک قالب وارد گفت و گو میشوند و اگر از تاریخ و شواهد تاریخی استفاده میکنند برای اثبات آن ذهنیت و قالب ذهنی خودشان است. از سوی دیگر جامعه شناسان مورخان را افرادی میدانند که سرگرم جمع آوری انبوه دادهها و جزئیات بدون تبعیت از یک موضوع هستند. و به نظر میرسد گرچه هر دو از یک موضوع سخن میگویند؛ ولی هر یک موضع خود را بیان میکنند. به نظر میرسد واقعیت هیچ یک از این دو به تنهایی نباشد. یعنی هر دو گروه به یکدیگر نیاز دارند. این مقدمهای بود برای ورود به بحث. حال از سرکار خانم دکتر بیانی خواهش میکنیم بحث را آغاز بفرمایند. با توجه به این که جنابعالی هم در عرصه تاریخ اجتماعی تدریس کرده اید و هم دارای تألیفات و آثار فراوان هستید؛ بفرمایید مفهوم تاریخ نگاری اجتماعی را چه میدانید؟بیانی:
به نام خدا. تاریخ علمی است که چند یاور و پشتوانهی علمی دارد، و اگر این یار و یاورها را از آن بگیرند، کار زیادی از او ساخته نیست. این علوم کمکی عبارتند از: باستانشناسی، جامعهشناسی، جغرافیا و روان شناسی ملت ها. هنگامی که وارد تاریخ میشویم، اگر به گونهای مطلق به آن فکر کنیم، و همان گونه به آن بپردازیم، چیز چندانی نصیب ما نخواهد شد؛ ولی اگر جامعهشناسی، جغرافیا، باستانشناسی و روان شناسی ملتها را همانند دست و پاهای کمکی آن با خود همراه کنیم، آنگاه میتوانیم یک مورخ خوب بایم و فایده رسان. به این دلیل که علم تاریخ با انسان سروکار دارد، پس ما در طول زمانهای گوناگون، هرگاه تاریخ انسانها را مینویسیم باید به آنها جان بدهیم؛ و هنگامی که دربارهی سرگذشت و زندگی آنها مینویسیم، باید نبض تپندهی آنان را زیر قلم خود احساس کنیم. اگر چنین نکنیم مردمانی که دورهای را ساخته اند و مسألهای را به وجود آورده اند، مرده به دنیای ما پای میگذارند. آنگاه نوشته و گفتهی ما نیز زنده و کاربردی نخواهد بود، بلکه وقایع نگاری بی رمقی خواهد شد؛ زیرا تنها منبعی را از قفسهی کتابخانهای بیرون کشیدن، گرد و غبار زمانه را از روی آن زدودن و آنرا مطالعه کردن، برای تاریخنگاری به هیچ وجه کافی نیست.به نظر من در روند زندگی، لحظهی پیوند گذشته به آینده را «حال» میگوییم؛ و این سه، سازندهی تاریخند. «حال» آن زمانی است که گذشته به آینده برخورد میکند، تماس میگیرد و گره میخورد؛ و به سرعت میگذرد. مانند عقربههای ساعت که ثانیهها به سرعت در آن در حال گذرند. زمان «حال» آن دقیقه و ثانیهای است که در آن، گذشته و آینده در کار تلاقی با یکدیگرند و در هم ادغام میشوند. زیرا بی گذشته، آینده ساخته نمیشود. بنابراین بسیار مهم است که چه ابزاری را برای «آینده سازی» به کار گیریم. باید در گذشته یعنی تاریخ جست و جو کنیم؛ و گفتیم که تاریخ به ابزارهای متعدد نیاز دارد، از جمله «جامعهشناسی»؛ در حالیکه «شناخت جامعه» نیز در زمان برای اینکه عالمانه تصویر گردد و کاربردی شود، باید متقابلاً از تاریخ جوامع سود جوید.
اسماعیلی:
خانم دکتر بیانی به علوم کمکی تاریخ و از جمله آنها به جامعهشناسی اشاره کردند. سرکار خانم دکتر بیانی شما به عنوان کسی که سالها تاریخ نوشتید و درس دادید، از جامعهشناسی چگونه در تاریخ استفاده میکنید؟ و اصولاً از جامعهشناسی چه استفادهای در تاریخ میشود؟بیانی:
اگر دقیق و ژرف به وقایع تاریخی بنگریم، جامعهای را مییابیم که تاریخی شده، یعنی جامعهای که ادوار گوناگون گذشتهی آن به دست تاریخ سپرده شده است. ملتی یا قومی کارهایی انجام داده اند که یک واقعهی تاریخی را ساخته اند. پس این اجتماع است که تاریخ را به ما دیکته میکند و ما مینویسیم. کار مورخ منعکس کردن صحیح آن جامعه و تجزیه و تحلیل صحیحتر کارها و اعمال انجام شده در آن است؛ که در این عملیات، فعل و انفعالهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و جغرافیائی و اجتماعی دست به دست هم داده اند تا آنرا ایجاد نمایند. در اینجاست که نقش مؤثر «جامعهشناسی» در این شناخت مشخص میگردد.اسماعیلی:
با تشکر از سرکار خانم دکتر بیانی. از دکتر مفتخری نیز خواهش میکنیم که رابطه بین جامعهشناسی و تاریخ را بیان کنند و بفرمایند اساساً منظور از تاریخنگاری اجتماعی چیست؟مفتخری:
به نام خدا و با سلام، خوشحالم که فرصت دیدار دوستان، خصوصاً استادم سرکار خانم دکتر بیانی دست داد. به نظرم عنوان تاریخنگاری اجتماعی کمی کلی به نظر میرسد. این عنوان میتوانست زیرعنوانهای مختلفی داشته باشد که ما در یکی از آن زیرعنوانها وارد بحث شویم. به همین دلیل ممکن است ناخواسته وارد بحثهای حاشیهای شویم. همچنین بسیار زود وارد بحث ارتباط تاریخ و جامعهشناسی شدیم. گرچه در طول بحث به چنین ارتباطی میرسیدیم و صحبت پیرامون ارتباط تاریخ و جامعهشناسی و مورخان و جامعه شناسان اجتناب ناپذیر بود. به نظر میرسد این بحث میتواند چندین قسمت داشته باشد: یکی چیستی و قلمرو تاریخ نگاری اجتماعی، دوم مبانی و اصول حاکم بر این نوع از تاریخ نویسی، سوم موانع تئوریکی که در سر راه ظهور تاریخ اجتماعی و به تعبیر کامل تر، تاریخنگاری اجتماعی در جوامع مختلف و در جامعهی ما وجود داشته است و نهایتاً فرایند تکوین و شکل گیری تاریخنگاری اجتماعی چگونه بود و اینکه امروزه تاریخنگاری اجتماعی دارای چه وضعیتی است. اجاره میخواهم ابتدا توضیح مختصری در مورد چیستی و قلمرو تاریخنگاری اجتماعی ارائه کنم. علم تاریخ معرفتی است که به گذشتهی انسانی میپردازد. یعنی موضوع علم تاریخ انسان است و هر جا رد پایی از انسان باشد، تاریخ وجود دارد. تاریخنگاری نیز در سادهترین تعریف آن متکفل ثبت و ضبط پارهای از مهمترین رویدادهای گذشته انسانی است. گذشته انسانی دارای ابعاد مختلفی است: سیاست، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و ابعاد دیگر. به نظر میآید که تاریخنگاری اجتماعی میخواهد در کنار سایر تاریخنگاریهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... حیات اجتماعی انسانها را در گذشته مورد بررسی قرار دهد؛ یعنی شناخت زندگی روزمرهی مردم خصوصاً گروههایی از مردم که در تاریخنگاری سنتی، محلی از اِعراب نداشته اند. با این تعریف «تاریخ از پائین» history from below قلمرو اصلی تاریخنگاری اجتماعی است. اما باید توجه داشت صرف تغییر نگاه مورخ از «تاریخ از بالا به پایین» به «تاریخ از پایین به بالا» موجب اجتماعیتر شدن تاریخنگاری نمیشود، گرچه بی ارتباط با آن هم نیست. بلکه بنابر نظری دیگر، توجه مورخ به شرایط و محیط اجتماعی و تبیین وقایع و حوادث در بستر ساختارهای اقتصادی - اجتماعی است که رویکرد او را به سوی تاریخنگاری اجتماعی سوق میدهد.لازم به توضیح است که این تقسیم بندیها ظاهری و صوری است و در عالم واقع چنین تقسیم بندیای وجود ندارد. حیات انسانها به حیات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره تقسیم نشده است. همه اینها درهم تنیده شده اند و ما برای شناخت بهتر ابعاد مختلف، این تقسیم بندی را انجام میدهیم. دیوارهایی که بین این ابعاد میکشیم نمیتواند به طور کامل این مرزها را جدا کند. هیچ گونه تاریخنگاری اجتماعی صحیحی بدون توجه به تاریخنگاری سیاسی و یا بالعکس وجود نخواهد داشت. کما این که برخی صحبت از علوم اجتماعی - تاریخی به مثابهی رشته ای واحد میکنند. والرشتین میگوید: «باید تثلیث مقدس قرن نوزدهمی سیاست - اقتصاد و فرهنگ را در مقام حوزههای سه گانهی ظاهراً مستقل کنش انسانی، که هر کدام منطق خاص خود و فرایند مستقلی برای خود دارند، بوسیده و کنار بگذاریم». (نک حسینعلی نوذری؛ فلسفه ی تاریخ، طرح نو، 1379،ص 256)
در عین حال باید متذکر شد که «تاریخ اجتماعی» به معنای نوشتن تاریخ دربارهی تمام چیزها نیست؛ بلکه تاریخنگاری اجتماعی بر آن است که ابعاد اجتماعی زندگی تمامی مردمی را که در یک جامعه زندگی میکرده اند در بستر شرایط محیطی و ساختارهای اجتماعی آن جامعه مورد بررسی قرار دهد؛ این در حالی است که در تاریخنگاری سنتی یا تاریخنگاری سیاسی بیشتر کسانی مطرح شده اند که در ساختار قدرت سهیم بوده اند، ضمن آنکه وقایع و حوادث منفک و مجزا از ساختارهای اجتماعی مدنظر واقع شده اند. در فراز بعد، موانع ظهور تاریخ اجتماعی و فرایند تکوین تاریخنگاری اجتماعی و نیاز متقابل جامعهشناسی و تاریخ را به اختصار مورد بحث قرار خواهیم داد.
اسماعیلی:
دکتر مفتخری به خوبی وارد بحث اصلی شدند. آنچه در بحثهای تاریخی و در کلاسهای درس و کتابها تاکنون بیشتر دیده ایم و باز هم میبینیم، تاریخنگاری سیاسی است و تاریخ دودمانی. و به نظر میرسد که مورخان دانش خود را معطوف به قدرت کرده اند. در حالی که تاریخنگاری اجتماعی متکفل بخشهای زیرین جامعه است. تاریخنگاری اجتماعی بیشتر در دهههای میانی قرن بیستم و در غرب شکل گرفت؛ کسانی مانند مارک بلوخ بسیار جدیتر به این بحث پرداختند. و اما باید به این نکته هم پرداخت که در تاریخنگاری اجتماعی از چه اصطلاحات و مفاهیمی و چه روشها و اصولی استفاده میکنیم و موضوعات تاریخ نگاری اجتماعی چیست. مثلاً در تاریخنگاری سنتی زنان هیچ جایگاهی نداشتند ولی یکی از بخشهای تاریخ اجتماعی زنان هستند. از آقای دکتر جوادی یگانه خواهش میکنیم این موضوع را از منظر رشته جامعهشناسی توضیح دهند.جوادی یگانه:
من سعی میکنم قدری مقدماتیتر بحث را آغاز کنم. تاریخنگاری اجتماعی رشد چندانی نداشته است و علاوه بر این که رشد نداشته است، به آن توجه و اقبال هم نشده و شأن خود را نیز پیدا نکرده است. اگر موردی داشته باشیم که هم از منظر تاریخ و هم از منظر جامعهشناسی بخواهیم به آن بنگریم و میان جامعهشناسی و تاریخ واقع باشد، چنین وضعی خواهیم داشت. از نظر جامعهشناسی مشکلی نداریم. چون از نظر لغوی در جامعهشناسی تفاوتی وجود دارد بین لغت جامعه و لغت جامعهشناسی. اما در تاریخ میان امر تاریخ و شناخت تاریخی از لحاظ لغوی، تشابه وجود دارد (هر دو تاریخ هستند) و میتواند مشکل زا باشد. وقتی موضوعی را از منظر جامعهشناسی میبینیم، میشود جامعهشناسی تاریخی و از منظر تاریخ میشود تاریخنگاری اجتماعی. تقریباً به هم نزدیک میشوند ولی یکی نمیشوند. اتفاقاً تفاوتهای این دو خود میتواند مسأله را توضیح دهد. در فارسی کتابهایی در موضوع تاریخ اجتماعی هست. از جمله کتاب دکتر شعبانی «مبانی تاریخ اجتماعی ایران» که کتاب بسیار خوبی است و عناصر اجتماعی را هم در طول تاریخ به خوبی نشان داده است. اما مباحثی که در تاریخ اجتماعی مطرح میشود مباحثی نیست که در جامعهشناسی تاریخی مطرح است. یعنی جامعهشناسی برای تاریخ یک بازوی کمکی شده است و حتی از یک بازوی کمکی هم کمتر نقش دارد. یعنی از جامعهشناسی به عنوان یک ابزار استفاده میشود نه به عنوان یک رشته میان رشته ای. مثلاً در کتاب دکتر شعبانی عناصر اجتماعی در طول تاریخ دیده شده است، آیا ما به این میگوییم جامعهشناسی تاریخی؟ یا اگر بخواهیم به اجتماع و جامعهشناسی نگاه کنیم، این طور نگاه میکنیم؟ فکر میکنم این فقط نگاه به جامعه است و تاریخ به جامعه نزدیک شده است، به جای این که به جامعهشناسی نزدیک شود. و فقط بحث اجتماعی شده است. یعنی اگر در تاریخ، سیاست و اقتصاد را نبینیم خانواده و زن و عشایر و اقشار و... میمانند و اینها چیزهایی است که در طول تاریخ دیده شده است. به تعبیر من خلطی که صورت گرفته این است که تاریخ به جامعهشناسی نزدیک نشده و از جامعهشناسی استفاده نکرده است، بلکه عناصر اجتماعی را گرفته است.اسماعیلی:
یعنی با یک نگاه وقایع نگارانه وقایع اجتماعی را گزارش کرده است؟جوادی یگانه:
نه. ببینید ما مفاهیم اجتماعی داریم. من تصور میکنم نوع استفاده تاریخ از جامعهشناسی (اگر به تاریخچه استفاده این دو از یکدیگر برگردیم)، تا به حال عمیق نبوده است. استفاده این دو از یکدیگر میتواند بسیار عمیقتر باشد. به اعتقاد من فقط یک مفهوم را از جامعه گرفتن و در تاریخ اجتماعی استفاده کردن و یا فقط یک داده را از تاریخ گرفتن و در جامعهشناسی استفاده کردن، پایین آوردن سطح بحث است و همین باعث میشود که داده تاریخی برای جامعهشناسی چندان داده معتبری نباشد؛ از آن طرف نگاه اجتماعی تاریخ، پایین ترین سطوح تاریخنگاری است؛ به اعتقاد من، میتوان عمیقتر به این مسأله نگاه کرد. باید در این زمینه نظریه ارائه کرد. البته نظریههای افراطی هم هست که مثلاً تاریخ را فقط تلی از دادهها میدانند و جامعهشناسی را نظریهای که این دادهها را تحلیل و تنظیم میکند. کسانی مثل مارکس، وبر و فوکو فقط از دادهها استفاده نکرده اند، عمیقاً از تاریخ استفاده کرده اند و بین تاریخ و نظریه جامعهشناسی انطباق برقرار کرده اند. یعنی داده تاریخی وجود داشته و نظریه اجتماعی به شدت محتاج داده تاریخی بوده است. یک ضعف ادبیات پوزیتیویستی جامعهشناسی امروزی این است که میگوید امروز را ببینید، اکنون را ببینید، و این را داده (data) قابل اطمینان میدانند. اگر بنا باشد بین تاریخ و جامعهشناسی (نه تاریخ و جامعه) نقطه وسطی وجود داشته باشد، به نظر من نظریههای اجتماعی است. نه این که نظریه را در تاریخ ببینیم؛ میتوان به دنبال نظمهای کلانتر نیز بود. مثلاً برینگتون چند انقلاب را بررسی و تحلیل کرده است و گفته است که انقلابها از این مسیر میگذرند. نظریه هم نداشته است، فقط دادهها را منظم کرده است و مدل و الگویی برای انقلابها ارائه کرده است که اکنون مدل پذیرفته شده انقلاب هاست. بنابراین مشکل اساسی در عدم ارتباط بین تاریخ و جامعهشناسی، و موفق نشدن جامعهشناسی تاریخی و تاریخ اجتماعی این است که ما هر کدام از رشته مقابل تصور سطح پایینی داریم.اسماعیلی:
نکتهای که دکتر جوادی مطرح کردند این بود که تاریخ و جامعهشناسی نمیتوانند از یکدیگر جدا باشند، کار اهل علم فقط طبقه بندی داده هاست برای شناخت بهتر. وگرنه واقعیت بیرونی موجود است و تغییر هم نمیکند. مثلاً مورخین از اصطلاحات و واژگانی مانند طبقه و هویت و هویت تاریخی و نظایر آن استفاده میکنند و زبانی است که با آن سخنان یکدیگر را فهم میکنند ولی اگر دقت کنیم طبقه یا هویت مفاهیم جامعهشناسی هستند. به نظر میرسد رابطه بین این دو علم وجود دارد آیا میتوان این رابطه را دقیقتر تبیین کرد؟بیانی:
من تا به حال همین مطلب را میگفتم؛ و از این به بعد هم همین را خواهم گفت: من به عنوان کسی که سراسر عمر با تاریخ سروکار داشته ام، و چهل و پنج سال است که آن را درس داده ام؛ و هیچ گاه تحت تأثیر مکتبهای غربی یا شرقی و افراد صاحب مکتب نبوده ام؛ به دنبال تحصیلات عمیق و تجربیات فراوان طولانی در جهان شرق و غرب، شخصاً به این نتیجه رسیده ام که وقایع تاریخی مانند رودی است که از نقطهای سرچشمه میگیرد، در مسیری میافتد تا به مقصد برسد. این راه بسیار پر پیچ و خم است؛ و بستگی به آن دارد که این بستر چگونه آب را روان میکند و به آن شکل میدهد. این بستر جامعه است و این آب روان وقایع دوران مورد نظر مورخ. پس باید جامعه و تحولات آن را مطالعه کرد؛ نه صرفاً و تنها وقایعی را که بر آن گذشته است. در طول تاریخ، این فرمانروایان و قهرمانان نبوده اند که تاریخ را ساخته اند. البته انسانهایی با نبوغ و هوش و درایت بسیار توانسته اند از این بستر نرم یا خشن نهایت استفاه را ببرند؛ ولی جامعه و مردمان سازندهی آن بوده اند و آنان را وادار کرده تا در مسیری خاص حرکت کنند. فرمانروایان فرزندان زمان و مکان خود بوده اند. اگر آنان را از زمان یا مکان خاص خود جدا کنیم، کس دیگری میشوند، نه آنکه بودند. به همین دلیل است که در ایران با تهاجمات گوناگون و بدنبال آن سلطه گری ها، بیگانگان مهاجم، بزودی در جوّی قرار گرفته اند که ناچار پس از چندی خودی شده اند. یعنی فرهنگ جامعهی مغلوب که قوی و کارساز بوده، بر غالبین تأثیر فراوان گذاشته، و آنان را تا حد بسیاری خودی کرده است. از طرف دیگر «قهرمانان آرمانی» ملت ها، آن گروهی هستند که بسیاری از اقدامات سیاسی - فرهنگی شان، آرزوها و خواستهای والا و شایستهی آن ملت را برآورده ساخته است. بدین معنی که جامعه آنان را به سویی سوق داده که آرزوهای آنان را برآورده سازند. آنگاه مردمان، او را به گونهی «نماد آرمانی» خود برگزیده اند. پس هر جامعهای با آرزوهای والا و فاخر بیشتری بوده، قهرمانان بیشتری نیز یافته است. فرمانروایی، چون بسیاری دیگر، مردانه در برابر مغولان ایستادگی کرد؛ آنان را در نبردی محلی، همراه با خان مخوفشان، شکست داد؛ و از آن پس اشتباهات سیاسی مرتکب گردید؛ ولی این پیروزیاش به یادگار ماند؛ زیرا ایرانیان خواهان این پیروزی بودند و بسیاری از کمبودهای روحی - روانی خود را جبران کردند. مثالی دیگر: عهد مغول، دورهی اوج رونق تصوف در ایران است، و ما هیچ برههای از تاریخ مغول را نمییابیم که از تصوف به دور بوده باشد. یک مغول که تصوف را از سرزمین خود نیاورده بود؛ بلکه شرایط خاص اجتماعی - فرهنگی، این گرایش را ایجاب میکرد. از سوی دیگر، همان شرایط، تصوف را به دو شعبه تقسیم کرده بود: یک شعبهی تحذیری و کاملاً لاهوتی که پیروان آن در گوشهای بنام «زاویه» مینشستند و خود را از مسائل روزگار دور نگه میداشتند تا به آرامش دست یابند. و یک شعبهی سازنده، کردارگرایانه که ناسوتی نیز بود بنام «فتوت». این شعبه با خصلتهای نهفته در اندیشه هایش، مبارزهای پی گیر را با عنصر بیگانهی مغول در پیش گرفته بود. مردم نیز هر یک به سوی یکی از شاخههای تصوف گرایش یافته بودند؛ که البته دومی بر اولی میچربید. حتی این اجتماع، فرمانروایان و فرماندهان را واداشت که یا خود صوفی شوند و یا مرید شیخی گردند؛ و شیخ یا مراد یکی از همین افراد «آرمانی» است. نتیجه آنکه جامعه مسیر را شکل میدهد، فرمانروایان در آن مسیر حرکت میکنند؛ بعد وقایع نشان میدهد که آیا آنان از این مسیر و خواست مردمان جامعهای که بر آن حاکمند درست استفاده کرده اند یا به بیراهه رفته اند؛ و این کار مورخ است که دریابد؛ و به نتیجهی مطلوب برسد.اسماعیلی:
آقای دکتر مفتخری به نظر شما نقطه عزیمت ما برای ابهام زدایی از این مقوله کجاست؟مفتخری:
من تصور میکنم در ابتدا، باید سه مفهوم را از یکدیگر جدا کنیم، که در جامعه علمی ما مرزهای بین آنها چندان مشخص نشده است و گاه هر سه مفهوم به جای هم به کار میروند. ما با سه مفهوم مواجهیم که علی رغم هم پوشانیهایی که با هم دارند، مرزهای جدا از یکدیگر نیز دارند. یکی مفهوم تاریخنگاری اجتماعی، یا با تسامح تاریخ اجتماعی، دوم مفهوم جامعهشناسی تاریخی (historical sociology) و سوم تاریخنگاری جامعه شناسانه (sociological history) یا تاریخ جامعه شناسانه، که به ویژه سومی خیلی شناخته شده نیست و اغلب با جامعه شناسی تاریخی یکسان پنداشته میشود. هر چند تفکیک این سه مفهوم کار چندان آسانی نیست و هر کدام رأسهای یک مثلث را میمانند که توسط اضلاع به هم پیوند میخورند؛ اما هم پوشانی و مقاربت تاریخ اجتماعی و تاریخ جامعه شناسانه با یکدیگر بیشتر از پیوندشان با جامعهشناسی تاریخی است. در تاریخ جامعه شناسانه و نیز تاریخ اجتماعی (در صورت لزوم) مورخ از یافتههای علم جامعهشناسی به عنوان یک علم کمکی و حتی تعاملی سود میجوید برای این که تاریخ بنویسد. در واقع از روشهای علم جامعهشناسی و فراوردههای آن (که میتواند نظریهها و یا مفاهیمی باشد که ساخته ذهن انتزاع گر جامعه شناسان است) بهره میبرند. اما در جامعهشناسی تاریخی، جامعه شناس رویکرد تاریخی به جامعه دارد و از دادههای تاریخی استفاده میکند. به عبارت دیگر کار جامعه شناسانه انجام میدهد ولی با ابزار تاریخ. و البته میان این دو تفاوت است. نقطهی اتصال این سه مفهوم موضوع مطالعهی آنهاست و آن آدمیانی است که در جوامع زندگی میکنند.تاریخ یکی از روشها یا رویکردهایی است که جامعه شناسان به خدمت گرفته اند و جامعه شناسان اولیه همچون کنت و اسپنسر بیشتر در پی تحقیق پیرامون منشأ نهادهای اجتماعی، جوامع و تمدنها و تحول و تکامل آن در گذر زمان بودند و رویکرد تکامل گرای خود را جامعهشناسی تاریخی مینامیدند. بعدها تغییرات اجتماعی و تحول ساختهای اجتماعی مدّنظر جامعه شناسان تاریخی قرار گرفت. از سوی دیگر، از منظر تاریخنگاری اجتماعی و تاریخ جامعه شناسانه صرف روایت و سرگذشتها نمیتواند درک درستی از وقایع و حوادث گذشته به دست دهد. بلکه ساختارهای اجتماعی محدودیتهایی را بر فعالیت افراد تحمیل میکند. از این رو درک تاریخ مستلزم درک این ساختارهاست. به عبارت دیگر مورخان وقایع و حوادث منفرد و پراکنده را در پرتو تحول گروه ها، ساختارها و نهادهای اجتماعی در گذر زمان در جامعهای خاص مورد بررسی قرار میدهند. در یک کلام، در جامعهشناسی تاریخی شاهد فایدهی تاریخ برای نظریه پردازان اجتماعی و در تاریخ جامعه شناسانه و نیز تاریخ اجتماعی شاهد فایدهی نظریهی اجتماعی برای مورخان هستیم. جامعهشناسی تاریخی همواره نیازمند دادههایی است که در درجهی اول محصول تلاش مورخان است. در تاریخنگاری به طور اعم و تاریخنگاری اجتماعی به طور اخص نیز مورخان امروزه از اصطلاحات و چارچوبهایی استفاده میکنند که بر ساختهی ذهن جامعه شناسان و نظریه پردازان اجتماعی است؛ نظیر طبقه، تحرک اجتماعی، هژمونی، کاریزما، مشروعیت، ساختار، نقش، کارکرد و البته این دیدگاه که مورخان باید وقایع منحصر به فرد را مورد پژوهش قرار دهند و جامعه شناسان به تعمیم بپردازند، نگاهی مکانیکی به رابطهی این دو شاخهی معرفت است. بهتر است رابطهی علم تاریخ و جامعهشناسی را رابطهای دیالکتیکی و دوطرفه در نظر بگیریم. درست است که مورخان تاریخ انقلابات را به طور خاص (مثلاً انقلاب فرانسه، روسیه...) مورد کاوش قرار میدهند و جامعه شناسان پدیدهی انقلاب را، اما باید توجه داشت که هم مورخان برای کار خود به تئوریهای انقلاب نیازمندند و هم جامعه شناسان برای پرهیز از سخن گفتن در خلاء به دستاوردهای مورخان محتاج اند. مهم این است که هم جامعه شناسان و هم مورخان، ضمن تعامل و همگرایی و بهره برداری از دستاوردهای یکدیگر، به قلمرو یکدیگر تجاوز نکنند و هویت این دو شاخه از معرفت، تحت الشعاع دیگری قرار نگیرد.
با توضیحات فوق معلوم میشود تاریخنگاری اجتماعی در مقایسه با تاریخ جامعه شناسانه و به تعبیری دیگر تاریخ علم الاجتماعی به لحاظ موضوع مورد بررسی به جامعهشناسی تاریخی نزدیکتر است. در واقع هر تاریخنگاری اجتماعی میتواند از سنخ تاریخ جامعه شناسانه باشد اما به راحتی نمیتوان هر پژوهش تاریخی، حتی از نوع جامعه شناسانه آنرا در ذیل تاریخ نگاری اجتماعی جای داد. در تاریخنگاری اجتماعی بیشتر عناصر سازندهی اجتماع همچون خانواده و جنسیت، زنان، نظام مالکیت، هویت اجتماعی، قشربندی اجتماعی، جنبشهای اجتماعی و... مورد نظر مورخ است. با این حساب از زمانی که جامعه در منظر متفکران اجتماعی و بعداً جامعه شناسان دارای شأن و اعتباری مستقل شد، تاریخنگاری اجتماعی نیز شروع به رشد و نموّ کرد. تعامل میان مورخان و جامعه شناسان که خود تاریخی دارد که در روند پیدایش تاریخنگاری اجتماعی نیز نقش داشته است، گاه خصمانه بوده است و گاه دوستانه. مورخان و جامعه شناسان گاه با هم تضاد داشته اند و گاه به هم نزدیک شده اند. اما امروزه به نظر میرسد در میان نسل جدید مورخان ما، به جامعهشناسی به مثابه علمی نه فقط کمکی بلکه علمی تعاملی نگریسته میشود. اما این رفاقت گاه حالت تشریفاتی و تزئینی پیدا میکند. خصوصاً در برخی پایان نامههای دانشجویی، اجبار به داشتن مبانی و چارچوب نظری، باعث شده است که گاه مبانی نظری هیچ ربطی با متن و محتوا نداشته باشد و پژوهش شکل مضحکی به خود بگیرد که انتقاد مخالفان همگرایی تاریخ و جامعهشناسی را موجه جلوه دهد. از طرف دیگر این نقد هم بر جامعه شناسان و نظریه پردازان اجتماعی وارد است که معمولاً با نگاهی تئوریک و قالب از پیش تعیین شده به سراغ تاریخ میروند و چنین میشود که گاه میخواهند تاریخ را منطبق بر نظریه خود کنند و لباسی بر تن تاریخ میپوشانند که برازنده او نیست و گاه روشها و اسلوبی را که یک مورخ برای رسیدن به واقعیت طی میکند، رعایت نمیکنند و کاری سطحی ارائه میشود. مورخان و جامعه شناسان در لبه این پرتگاه قرار دارند که نتوانند گفت و گوهای سازندهای با هم داشته باشند و این امر تا حدی ناشی از تخصصی شدن علوم و دور شدن از مطالعات بین رشتهای است.
بیانی:
یک علت هم این است که جامعهشناسی را میشود به گونهای دقیق آماری و فرمول بندی کرد و تاریخ را نه به آن حد. هر چند که امروزه قوانین ریاضی و فیزیکی را نیز به نوعی در علم تاریخ وارد کرده اند. اگر تعارضی بین این دو هست، به این علت است. ولی این واقعیت است که اگر جامعهشناسی و جغرافیا را از تاریخ کنار بگذاریم، تاریخ مشوش میشود.اسماعیلی:
آقای دکتر مفتخری، شما در بخش قبلی فرمایشتان دو مفهوم تاریخ جامعه شناسانه و جامعهشناسی تاریخی را توضیح دادید، اما بحث اصلی یعنی تاریخنگاری اجتماعی باقی ماند که منتظر فرمایش شما در این باب هستیم.مفتخری:
به نظرم بهتر است بحث پیرامون دو مفهوم اول یعنی جامعهشناسی تاریخی و تاریخ جامعه شناسانه را فعلاً کنار بگذاریم و بحث را به تاریخنگاری اجتماعی اختصاص دهیم و اینکه چرا تاریخنگاری اجتماعی چه در غرب و چه در شرق در دورههای باستان و میانه چندان جایگاهی نداشته است. برای پاسخ به این سؤال میبایست نیم نگاهی به تاریخ تاریح نگاری داشته باشیم تا روند شکل گیری و پیدایش تاریخنگاری اجتماعی را نیز دریابیم. اصولاً هر نوع تاریخنگاری معطوف به یک تاریخ نگری است. اگر تاریخ نگری را معادل با فلسفهی تاریخ در نظر بگیریم، اعم از فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ، حتی مورخینی که با فلسفه ی تاریخ مخالفت میورزند، در پس ذهن خود یک نوع فلسفهی تاریخ نهفته دارند. بنابراین در هر اثر تاریخی که نگارش مییابد، علاوه بر موقعیت اجتماعی و اقتصادی مورخ، تلقی او از هستی، انسان، جامعه و تاریخ نیز بازتاب مییابد. پس برای شناخت هر جریان تاریخنگاری، آگاهی از مبانی نگرش تاریخی آن ضروری است. اگر با این تعریف شروع کنیم، در سدههای باستان و میانه تاریخ نگری که غلبه دارد نیروی محرکه تاریخ را بیشتر اساطیر و خدایان میداند و انسان در واقع بازیگر نقشی است که خداوند برای او تعیین کرده است. در این تلقی تاریخ مظهر اراده الهی است و مشیت الهی است که تاریخ را به پیش میراند. در این نگرش انسان به عنوان نیروی محرکه تاریخ چندان مطرح نیست؛ بلکه خدا و نمایندگان او، یعنی پیامبران و پادشاهان (الرسل و الملوک) سازندگان تاریخ هستند. در دوره ماقبل مدرن چه در غرب و چه در شرق از جمله ایران شاهد چنین وضعیت و نگرشی هستیم. از سوی دیگر، جامعه به عنوان یک کل دارای هویت مستقل نبود و از شأن و اعتباری نزد متفکران و اندیشمندان برخوردار نبود. بنابراین در این ادوار توجه چندانی به تاریخنگاری اجتماعی، که با زندگی آدمیان در اجتماع سروکار داشت، نمیشد و اگر هم به بعضی عناصر حیات اجتماعی توجه میشد، ناخواسته و برای بیان داستان زندگی حاکمان و طبقه حاکم بود، چرا که اینها هستند که در ساختار قدرت نقش دارند. انسان (عامه و تودهی مردم) در ساختار سیاسی نقش ندارد بلکه اشراف اعم از اشراف روحانی، نظامی، یا زمین دار هستند که نقش دارند، در مجموع سه ویژگی اصلی تاریخنگاری سنتی، توجه به تاریخ سیاسی به جای تاریخ اجتماعی، تأکید بر نقل وقایع به جای تحلیل آن، و بالاخره آمیختگی با افسانه و داستان و فقدان نقد تاریخی بود. به رنسانس که نزدیک میشویم و بعد از دورهی رنسانس تحولی در تاریخ نگری رخ مینمایاند. در فلسفههای نظری تاریخ، به تدریج انسان جانشین خداوند میشود، سلطهی فراتاریخ بر تاریخ رنگ میبازد، مشیت الهی کم رنگ میگردد و اندک اندک انسان تاریخ ساز میشود. تاریخ نگاری هم معطوف به این نوع تاریخ نگری میشود و ما شاهد حضور یک طبقه دیگر در تاریخ نگاری هستیم و آن بورژوازی است. یعنی انسانها به میزانی که توانستند خود را در ساختار قدرت جای دهند، تاریخنگاری هم به آنها عطف توجه نمود.از سوی دیگر، معرفت تاریخی به عنوان یک علم مورد تردید قرار گرفت. با پیشرفت علوم تجربی نوعی تجربه گرایی حاکم میشود و همه چیز از منظر علوم طبیعی دیده میشود. دکارت معرفت تاریخی را سرزنش میکرد، ریاضیات را افضل علوم میدانست و تاریخ را در پائین ترین مرتبه. گرچه همین حملاتی که به علم تاریخ شد خود عامل رشد تاریخ بود؛ زیرا مورخان را به تکاپو واداشت تا دربارهی ماهیت، موضوع، روش، هدف و... رشتهای که بدان مشغول بودند بیشتر تأمل کنند. از جمله شاهد شکل گیری نوعی از تاریخنگاری به نام تاریخنگاری دکارتی هستیم. اندیشهی اصلی این مکتب جدید آن بود که گواهی مراجع مکتوب را تنها در فرایندی انتقادی باید پذیرفت. در مقابل این دیدگاه، مکتب ضد دکارتی ویکو قرار دارد که به دفاع از علوم انسانی بالاخص تاریخ پرداخت و این امر خود منشأ بحثهایی شد که تا امروز ادامه یافته و فلسفه علم تاریخ را به وجود آورده و به تبع آن روش شناسی و معرفت شناسی علم تاریخ را بارور ساخته است. در کنار دکارت و ویکو باید یادی هم از ولتر کنیم؛ اولین کسی که اصطلاح فلسفه تاریخ را به کار میبرد و در واقع واضع اصطلاح فلسفه تاریخ ولتر است؛ اما آنچه مراد ولتر بود متفاوت است با آنچه ما امروز فلسفه نظری و یا فلسفه علم تاریخ میدانیم. منظور ولتر از فلسفه تاریخ آن چیزی بود که ما امروز از آن به تاریخنگاری تحلیلی - اجتماعی یاد میکنیم. در واقع ولتر بر تاریخنگاری سنتی شورید که سه ویژگی مهم داشت: 1- نقلی بودن به جای تحلیلی بودن 2- سیاسی بودن به جای اجتماعی بودن 3- آمیخته بودن با داستانها و افسانهها و خرافات
ولتر و امثال او به نقد تاریخنگاری سنتی پرداختند و این امر منتهی شد به تاریخنگاری دوران مدرن.
اسماعیلی:
دکتر مفتخری وارد اصل موضوع بحث شدند و گمان میکنم باید پس از این جدیتر به بحث بپردازیم. موضوع مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که تاریخنگاری جدید از هنگامی که انسان خود را کشف کرد شکل گرفت. یعنی از رنسانس به بعد که مردم اهمیت پیدا کردند، تاریخنگاری جدید آغاز شد. در اینجا ابتدا به بحث تولد تاریخنگاری اجتماعی میپردازیم و بعد به نکات دیگر.جوادی یگانه:
من عرض کردم که جامعه شناسان همه مسائل خود را از تاریخ میگرفتند. البته مسائل شان شدنهای تاریخ بوده است مثلاً اینکه چگونه سرمایه داری رشد کرده است. چه چیزی در غرب بوده که در شرق نبوده است. بعد از این دوره تغییراتی در علوم اجتماعی رخ میدهد که باعث میشود که علوم اجتماعی به تاریخ پشت کند. علوم اجتماعی پس از جنگ جهانی اول از اروپا به آمریکا نقل مکان میکند و به ویژه در دوره بین دو جنگ مرکز این علم شیکاگو است. و مکتب شیکاگو شکل میگیرد. جامعه شناسان این مکتب اصرار داشتند که آزمایشگاه علوم اجتماعی خیابانهای شهر است و نگاه آنها کاملاً پوزیتیویستی است. تا حدود سالهای دهه شصت، تقریباً علوم اجتماعی به تاریخ اعتنایی ندارد. از دهه شصت، بیش و پیش از اینکه جامعه شناسان از تاریخ استفاده کنند، مورخان به عناصر اجتماعی تاریخ توجه میکنند. این موج دوم دوره دوم جامعهشناسی تاریخی را پدید میآورد. در این دوره تأکید بر همان رویکرد ساختارگراست به همراه تحقیق در جامعه، عناصر اقتصادی و سیاسی و تأکید بر آمار و سند داشتن. از نمونههای ایرانی آن میتوان از کارهای کاتوزیان در مورد جامعه ایران نام برد. هر چند نظریه از جای دیگر گرفته میشود. مثلاً جان فوران وقتی بهائیت و بابی گری را در دوره قاجار مطالعه میکند، بیان میکند که چند جنبش در چند شهر رخ داده است. و نیز استخراج کرده است که چه اقشاری و از هر قشر چه تعدادی در این جنبشها سهیم بوده اند. در این دوره هم در ایران و هم در غرب نظریه پوزیتیویستی غالب است و روشها کمی هستند. دوره سوم جامعهشناسی تاریخی، که از دهه 90 شروع شده است، با غلبه نگاه فرهنگی همراه است. در ایران نیز همین نگاه غالب است. من معتقدم در ایران از دهه 70 به بعد تغییر جدی در نگاه به تاریخ روی داده است گرچه هنوز ضعف دارد و تجربههای اولیه است.بیانی:
من میخواهم بگویم اگر اکنون بخواهیم با این روند بحث جامعهشناسی را ادامه دهیم، کم کم در کنار فرهنگ، اقتصاد را هم باید وارد کنیم. یعنی اکنون از نگاه فرهنگی به تنهایی گذشته ایم، پس باید نگاه اقتصادی نیز وارد نگرش ما شود.اسماعیلی:
خانم دکتر بیانی با این توضیحاتی که ارائه شد، چه مسائلی باید در تاریخنگاری اجتماعی مورد توجه واقع شود؟بیانی:
در تاریخنگاری اجتماعی باید خیلی موارد در نظر گرفته شود. از جمله اقلیم. چرا که اقلیمهای متفاوت فرهنگهای متفاوت و جامعه متفاوت ایجاد میکنند. و باید توجه کرد که هر قومی در چه منطقه اقلیمی و جغرافیایی زندگی میکند. پس مهمترین مسأله بررسی مسائل ژئوپولتیکی و بعد اقلیمی و جغرافیایی است و سپس میتوانیم به بافت اجتماعی و زندگی اقوام و گروههای مختلف ایرانی بپردازیم. همه این موارد را باید بررسی تاریخ کرد تا به یک نتیجه اجتماعی امروزی برسیم. بنابراین جامعهشناسی باید به عنوان پای دوم تاریخ دان در تحقیقات همیشه همراه او باشد.اسماعیلی:
آقای دکتر مفختری در باب چگونگی پیدایش تاریخ اجتماعی توضیحاتی دارند که در خدمت ایشان هستیم.مفتخری:
تاریخنگاری مدرن را در دو پارادایم کاملاً رقیب مشاهده میکنیم؛ تاریخنگاری پوزیتیوسیتی (اثبات گرا) و تاریخنگاری هیستوریستی (تاریخ گرا). اثبات گرایی (positivism) و تاریخ گرایی (historicism) دو نگرش متفاوت به علوم انسانی از جمله تاریخ بود که هر کدام از مبانی معرفت شناختی و روش شناختی خاص خود بهره میبرد و بازتاب این دو نگرش در علم تاریخ، منجر به ظهور تاریخنگاری اثبات گرا و تاریخنگاری تاریخ گرا (تأویلی) شد.تاریخنگاری اثبات گرا در پی تحمیل روش شناسی علوم تجربی بر علوم انسانی بود و به وحدت روش شناختی معتقد بود و میگفت تمام روشها و اسلوبی که در علوم تجربی به کار میرود باید در علوم انسانی هم استفاده شود و تاریخ وقتی علم است که از آن روشها استفاده کند. در معرفت شناسی نیز به عینیت گرایی معتقد بودند. معتقد بودند میتوان تاریخی نوشت به همان سان که اتفاق افتاده است. از نظر ایشان میان گذشته و مطالعه گذشته فاصله ای وجود ندارد. تصورشان این بود که ذهن مورخ یک آینه است که میتواند همه چیز را همان گونه که اتفاق افتاده است منعکس کند. در نقطه مقابل اثبات گرایان، تاریخی گرایان قرار داشتند که به تمایز علوم انسانی از جمله تاریخ با علوم طبیعی، هم در موضوع و هم در روش معتقد بودند. اینان به استقلال و منحصر به فرد بودن تاریخ و در نتیجه تمایز روش شناختی باور داشتند و در معرفت شناسی نیز دست یابی به عینیت علمی مورد ادعای پوزیتیوسیتها را انکار میکردند و ذهن مورخ را نه همچون آینه؛ بلکه چون فیلتری تلقی میکردند که در گزینش و روایت حوادث تاریخی دخالت میکرد و منفعل نبود. از این رو بر نقش زبان، تفسیر و فهم در علوم انسانی تأکید بسیار داشتند. البته تاریخنگاری اثبات گرا که وجه غالب تاریخنگاری عصر جدید بود، خدماتی برای علم تاریخ داشت و آن نقد تاریخی بود. ما امروزه از روشهایی استفاده میکنیم که آنها را مدیون پوزیتیوسیتها هستیم. تأکید بر سند و مستند صحبت کردن و ارائه پاورقیها که امروز مرسوم است و مهمتر از آن، نقد منابع تاریخی مرهون تاریخنگاری اثبات گراست، که سعی داشت نوعی تاریخنگاری علمی به وجود آورد. مورخ اثبات گرا تصور میکرد معرفت تاریخی همان ثبت و انعکاس حوادث است و وظیفهی مورخ عبارت است از درج حوادث و اهتمام فراوان به خالقان چنین حوادثی. از این روی این نوع تاریخنگاری بیشتر به فرد توجه داشت نه مؤسسات و نهادهای اجتماعی و بیشتر معطوف به سیاست بود و از اقتصاد و مسائل تمدنی از جمله فرهنگ، موسیقی، آموزش، ادبیات غفلت مینمود. غوطه ور شدن در اسناد کتبی و غفلت از سایر منابع، از برجستهترین ویژگیهای تاریخنگاری اثبات گرا بود. از بقیه ویژگیهای تاریخنگاری اثباتی که بگذریم، ویژگی مهم آن تأکید بر سند بود و سند را هم فقط اسناد مکتوب میدانستند و چون اسناد مکتوب بیش از هر جا پیرامون دولت، دربار و طبقهی حاکمه وجود داشت، بنابراین تاریخنگاری اثبات گرا هر چه بیشتر به سوی تاریخنگاری سیاسی متمایل شد. در چنین بستری بود که در اواخر قرن 19، مکتب تاریخنگاری انتقادی با چهرهی شاخص و برجستهاش فون رانکه ظهور کرد و با رشد ناسیونالیسم اروپایی و پیدایش دولتهای قدرتمند متمرکز، تاریخنگاری سیاسی باز هم فربهتر از قبل شد. میراث تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخی گرا به جریانهای تاریخنگاری که بعداً سر برآوردند منتقل شد، از جمله باید به مکتب تاریخنگاری تفهمی اشاره داشت که ماکس وبر شخصیت بارز آن بود که از هر دو نحلهی فوق بهره میبرد و سعی در تلفیق روش شناسی آنها داشت. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با ظهور مارکسیسم و تأثیر آن بر عرصههای مختلف فکری از جمله تاریخنگاری بالاخص تاریخنگاری اجتماعی انکار رو به رو هستیم. تاریخنگاری مارکسیستی مبتنی بر فلسفه تاریخ ماتریالیسم دیالکتیک بر تضاد طبقاتی به عنوان نیروی محرکه تاریخ تأکید ویژهای داشت و با عنایت خاصی به مناسبات تولیدی در نگارش تاریخ هر فرماسیون (صورت بندی) اجتماعی توجه ویژه ای به طبقات محکوم و تحت استثمار طبقات حاکم داشت. با این نگاه بود که بردگان، سرفها و پرولتاریا وارد تاریخ شدند. اما تاریخنگاری مارکسیستی نقایص خاص خود را داشت و همهی جوانب حیات اجتماعی را در بر نمیگرفت. به علاوه تاریخ نگاری مارکسیستی خصوصاً از نوع ارتدکسی و طرفدار شوروی پیشین، با ارائه طرح تک خطی و جهان شمول از تحول تاریخی براساس دترمینیسم اقتصادی تاریخ، سعی در تعمیم دوره بندی تاریخ اروپا بر سایر جوامع داشت. تئوری جهان شمولی که براساس آن همه، جوامع انسانی فرایند یکسانی را پشت سر میگذاشتند و فرماسیونهای اجتماعی همچون برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری یکی بعد از دیگری به طور تسلسلی و اجتناب ناپذیر از پی هم میآمدند. تعمیمهای غیر موجه و بی توجهی به واقعیت های تاریخی، نگاهی قالبی را بر تاریخ حاکم میکرد که نتیجهی آن دگماتیسم و جزم گرایی و تصلب فکری بود که بدترین آفت برای تاریخنگاری محسوب میشد. البته برداشتهای دیگری از مارکسیسم و نیز تأثیر مارکسیسم بر سایر جریانهای فکری انواع متفاوت دیگری از تاریخنگاری را باعث شد که بررسی آنها مجال دیگری میطلبد. مارکسیسم نه تنها در نحلههای مارکسیستی گوناگون متجلی شد؛ بلکه بر مخالفان مارکسیسم هم تأثیر گذاشت و این تأثیر بیشتر در مسائل جدیدی بود که مارکسیسم طرح کرده بود نه در جواب به آن مسائل. و بالاخره باید به دو مکتب تاریخنگاری آنال و سوبالترن اشاره کرد که تاریخنگاری اجتماعی را به اوج خود میرسانند. اگر فرصتی بود در فراز بعد به آنها خواهیم پرداخت.
اسماعیلی:
تاریخنگاری مارکسیستی فضای ضیقی برای دادههای تاریخی به جهت نگاه قالبی و پیشینی پدید آورده بود، اما از این جهت که به بخشهای پایین جامعه نیز میپرداخت در بسط دانش تاریخی عمیقاً تأثیر گذارد.مفتخری:
همانطور که قبلاً گفتیم رابطهی جامعه شناسان و مورخان فراز و فرودی داشته است. در ابتدای ظهور جامعهشناسی و خصوصاً قرن نوزده، این دو رابطهی چندان خوبی ندارند و ما شاهد حملات جامعه شناسان به مورخین و متقابلاً موضع گیری مورخین در مقابل جامعه شناسان هستیم. جامعه شناسان تاریخ را علمی تفریدی میدانستند که توانایی ندارد به تعمیم بپردازد، بنابراین در علم بودنش تردید میکنند؛ متقابلاً مورخین هم جامعه شناسان را مورد حمله قرار میدادند که این علم به واقعیتهای تاریخی توجه ندارد و بیشتر اسیر قالبهای ذهنی خودش است. نمونهی این گفتگو را در مناظرات میان دورکیم (جامعه شناس) و سن یوبوس (مورخ) نیز میبینیم. ولی در نهایت این حملات هم به نفع تاریخ شد و هم جامعهشناسی از آن بهره برد و در ابتدای قرن 20 نوعی همگرایی و نزدیکی میانشان به وجود آمد و اصحاب هر دو رشته به این نظر رسیدند که چارهای جز این ندارند که از توانمندیها و روشهای یکدیگر سود جویند. از این جا بود که جامعهشناسی تاریخی و تاریخنگاری اجتماعی به سبک جدید ظهور کرد که آقای دکتر جوادی به آن اشاره کردند، ولی باید به مکتب آنال به طور ویژه اشاره شود که در واقع، واکنشی بود به تاریخنگاری سیاسی و حاصل تعامل و نزدیکی جامعهشناسی و تاریخ. مکتب آنال که ریشه در هر دو مکتب روش شناختی داشت، هم از پوزیتیویسم بهره میبرد و هم هیستوریسم یا تاریخی گری (نه به معنایی که مدنظر پوپر بود، بلکه به معنایی که دیلتای و بعدها ماکس وبر و دیگران از آن مراد میکردند) آنال ویژگیهای خاصی ارائه داد از جمله این که میبایست تمام ابعاد زندگی اجتماعی انسان و به تعبیر برودل تاریخی جمعی و درازمدت را مطالعه کرد و باید از تاریخ سیاسی به نفع تاریخ اجتماعی کاست. تاریخنگاری آنال توجه به ساختارها به جای وقایع را سرلوحهی کار خود قرار داد و برای این منظور پیشنهاد مطالعات بین رشتهای را مطرح کرد و ضرورت بهره مندی از دستاوردهای علوم اجتماعی، جغرافیا، فلسفه، اقتصاد، روانشناسی و... را توسط مورخین تأکید نمود. از نظر اینها منابع تاریخی فقط اسناد مکتوب نبود بلکه هرچه از گذشته باقی مانده و ردّپایی از انسان در آن وجود داشت، منبع تاریخی محسوب میشد. کثرت گرایی روش شناختی و به کار گیری نظریه در تاریخ از دیگر ویژگیهای مکتب آنال بود. در قرن بیستم تاریخنگاری اجتماعی با ظهور و بسط مکتب آنال هر چه بیشتر بارور شد و بعد از آن هم این روند به تحول خود ادامه داده است؛ تا امروز که شاید یکی از آخرین مکاتبی که بیشتر بر تاریخنگاری اجتماعی تأکید دارد. تاریخنگاری سوبالترن subaltern یا فرودستان است با چهرهی شاخص خود، اریک هابزبام است که علاوه بر اروپا، در آسیا و خصوصاً میان تاریخ نگاران هندی با روی خوش مواجه شده است زیرا موضوع مورد بررسی این تاریخنگاری فرودستان و طبقات پائین جامعه از جمله مهاجران جویای کار در کشورهای پیشرفته است.جوادی یگانه:
من به عنوان خاتمه نکتهای را عرض کنم. اگر در جریان جدیدی که دارد در علوم اجتماعی شکل میگیرد، تاریخ بتواند کمک کند، آینده تاریخنگاری اجتماعی را میتواند متحول و متأثر کند. ما یک دوره جهش در فرهنگ ایرانی - اسلامی داشته ایم و آن قرون سوم و چهارم است و به اعتقاد من یک دوره جهش جدید هم داریم که در آن به دوره 200 ساله اخیر خود بازگشت میکنیم و درصدد یافتن علل عقب ماندگی خود هستیم. چرا که هر علتی اعم از امپریالیسم و دین و... برای این عقب ماندگی جست و جو کردیم، جواب نگرفتیم و دنبال راه حلهای اجتماعیتر میگردیم. به اعتقاد من در این دوره که دارد جهش صورت میگیرد و موج نویی در جامعهشناسی ایرانی به وجود میآید، بازگشت به گذشته برای یافتن این پاسخ بسیار بیشتر شده است و اگر تاریخ کمک و اصلاح نکند، کارهای سطحی سخیفی به وجود خواهد آمد.بیانی:
به نظر من اگر میخواهیم به این مسائل پاسخ بگوییم، یکی از اساسیترین کارها جست و جو در وضع ژئوپولتیکی ایران است. زیرا که از زمانی که این سرزمین ایران نام گرفته، در طول تاریخ، دو نقش را ایفا کرده است. یکی نقش «سد». به این معنی که این سرزمین مورد تهاجمهای پی در پی شرق و غرب بوده و ایران نقش سدّی را هم برای نجات خود و هم برای نجات غرب از تهاجم شرق و شرق از غرب داشته است. یکی نقش متضاد دیگر، که باز هم به موقعیت ژئوپولتیکی ایران برمی گردد، نقش پل بودن آن است. یعنی همان طور که امواج انسانی به ایران میآمدند، ایران مرکز انتقال افکار شرق و غرب هم میشده است. مهمترین نقشی که این سرزمین در طول هزارههای خود ایفا کرده است، این بوده که افکار شرق و غرب را گرفته، پالوده و پیراسته کرده است و جوهره ملی خود را در آنها نهاده و فرهنگ و تمدنی درخشان و خاص به دنیا عرضه کرده؛ و این افکار دیگر نه شرقی اند و نه غربی بلکه کاملاً ایرانی است و من امیدوارم باز هم این ملت بیدار و هوشیار و ویراستار، این شیوه را ادامه دهد.مفتخری:
من فکر میکنم کل این بحث برای این بود که تاریخنگاری اجتماعی را در ایران مورد بررسی قرار دهیم و بدانیم چرا در گذشته تاریخنگاری ما بیشتر سیاسی بوده و چه مواقعی در نگارش تاریخنگاری اجتماعی وجود داشته و اکنون در چه جایگاهی هستیم؟ متأسفانه وقت اجازهی ورود به بحث را نمیدهد؛ اما اشاره کنیم که روندی شبیه به آن روند که در تاریخ نگاری غربی طی شده است کمابیش در ایران نیز دیده میشود و اگر از جزئیات ویژگیهای تاریخنگاری ایران، چه تاریخنگاری باستانی و چه دورهی اسلامی بگذریم، مشابهتهای زیادی با تاریخنگاری ماقبل مدرن در غرب مییابیم مه همان نقلی بودن، سیاسی بودن و آمیختگی با افسانه و خرافات است. تا ظهور مشروطه، تاریخنگاری سنتی غالب است. ما برای نوشتن تاریخنگاری اجتماعی این دوره با کمبود منابع و اطلاعات تاریخی مواجهیم. با این حال علاوه بر برخی تک نگاریها که هدف از نگارش آنها چیز دیگری بوده ولی امروز به کار مورخ میآید، مانند کتاب بسیار ارزشمند معالم القربه فی احکام حسبه از ابن اخوه، در لابلای همان آثار تاریخنگاری سیاسی هم جسته گریخته موادی پیدا میشود که به کار تاریخ نگار اجتماعی میآید. علاوه بر آن اگر به دنبال مواد خام برای تاریخنگاری اجتماعی باشیم، باید به سفرنامهها به ویژه سفرنامههایی که غربیان از ایران نوشته اند مراجعه کنیم. چرا که نگاه غربیان به ایران و فرهنگ و اجتماع متفاوت بود و برای آنان مسائلی جدید و عجیب بود که برای مورخ ما عادی بود و نیازی به ثبت آنها نمیدید. اما مهمتر از منابع، میبایست نگرش ما تغییر کند و از غالب تاریخ نویسی سنتی بیرون آییم. اما از مشروطه به بعد، به تدریج ساختار تاریخنگاری ما تغییر میکند و توده مردم به تاریخ راه مییابند. تاریخنگاری نوین ما که محصول 100 سال اخیر است، بیشتر حاصل تلاش پژوهشگران مورخی است که با نگاه جدید به سراغ همان مواد خام تاریخی میروند. این تاریخنگاری در دورهی اول خود، بیشتر نوعی تاریخنگاری نقلی منقح سیاسی است. اما تحت تأثیر جنبش چپ نوعی تاریخنگاری اجتماعی نیز مورد توجه قرار میگیرد که بیشتر در آثار مورخین متمایل به سوسیالیزم نمود پیدا میکند. بعد از آن هم خواسته یا ناخواسته و درست یا نادرست ما تحت تأثیر پارهای مکاتب تاریخ نگاری غرب قرار گرفته ایم. اما آفتی که تاریخنگاری نوین ما با آن مواجه بوده است، مدگرایی است. یک روز مارکسیسم، روز دیگر ناسیونالیسم و امروز فوکو و پست مدرنیسم. مهم این است هر مکتبی را به خوبی بشناسیم و به درستی از آن بهره ببریم نه به شکل تشریفاتی و صوری. والسلام.پینوشتها:
1- استاد دانشگاه تهران
2- دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت معلم تهران
3- عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 112، صص 14-23.