روش شناخت اجتماعی در اسلام: با محوریت نهج‌البلاغه

هر معرفتی از روش خاص خود بهره می‌برد و روش، مسیری است که برای به دست آوردن یک معرفت پیموده می‌شود و به بیانی دیگر شیوه دقیق نزدیک شدن به عالم برای فهم آن است. روش‌‌شناسی معرفتی است که موضوع آن روشن
دوشنبه، 8 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش شناخت اجتماعی در اسلام: با محوریت نهج‌البلاغه
روش شناخت اجتماعی در اسلام: با محوریت نهج‌البلاغه

 

نویسنده: زهرا صالحی (1)




 

چکیده

هر معرفتی از روش خاص خود بهره می‌برد و روش، مسیری است که برای به دست آوردن یک معرفت پیموده می‌شود و به بیانی دیگر شیوه دقیق نزدیک شدن به عالم برای فهم آن است. روش‌‌شناسی معرفتی است که موضوع آن روشن است. روش‌‌شناسی روشی را که عالِم برای رسیدن به علم و معرفت خود نسبت به یک موضوع طی می‌کند، شناسایی می‌کند. روش‌‌شناسی دارای دو سطح بنیادین و کاربردی است. روش‌‌شناسی بنیادین، مسیر ورای تکوین و نظریات درون یک علم را شناسایی می‌کند. و روش‌‌شناسی کاربردی مسیر کاربرد نظریه نسبت به موارد جزئی و خاص را معرفی می‌کند. این نوشتار بر اساس مبادی هستی‌شناختی، انسان‌شناختی و معرفت‌شناختی که نهج‌البلاغه بر مبنای آن استوار است، سعی در معرفی روشی دارد که به زعم خود از نهج‌البلاغه استنباط می‌نماید. برای دستیابی به این هدف در ابتدا به روش‌‌شناسی بنیادین نهج‌البلاغه پرداخته و انواع رویکردهای نظری و اجتماعی در نهج‌البلاغه را مورد کنکاش قرار می‌دهد. البته دستیابی به این مهم منوط به داشتن فرصت و غنای علمی است که در حال حاضر این دو مهم برای نگارنده اندک است. مباحث مطرح در این مقاله صرفاً می‌تواند در حد خود سرنخ و جرقه‌ای باشد، وگرنه عمق و غنای نهج‌البلاغه که وسعتی به اندازه اندیشه انسان کامل دارد، دریای بیکرانی است که هرکس می‌تواند به تناسب ظرفیت وجودی خود جرعه‌ای از آن برگیرد.

کلیدواژگان:

روش‌‌شناسی، نهج‌البلاغه، شناخت، رویکرد توصیفی، تبیین، انتقاد

الف: روش‌‌شناسی بنیادین نهج‌البلاغه

از آنجایی که هستی‌شناسی در هر اندیشه‌ای بر معرفت‌شناسی آن انعکاس دارد، نگاهی گذرا به هستی‌شناسی مطرح شده در نهج‌البلاغه خواهیم داشت و سپس بحث را از منظر معرفت شناسی پی می‌گیریم. جهان هستی به صورت لایه لایه و دارای مراتب وجودی است که هر مرتبه بر مرتبه پایین‌تر مشرف است و به آن احاطه وجودی دارد. و هر مرتبه نسبت به مرتبه‌ی بالای خود محاط و قائم به آن است. در مجموع بر اساس سخنان حضرت علی (علیه السلام) چنین استنباط می‌شود که اداره جهان به صورت تک قطبی با محوریت و اصالت خداوند سبحان است، زیرا همه هستی فیض وجودی خود را از او می‌گیرند و او قائم بالذات و معبود و مسجود تمام خلائق است و با توجه به اینکه میان تمام اجزای جهان هستی ارتباط و هماهنگی وجود دارد و آفرینش موجودات بر پایه‌ی نظم می‌باشد، به این مهم می‌رسیم که همه موجودات برای رسیدن به هدفی خاص در حرکت هستند. بنابراین، بر مبنای هستی‌شناسی توحیدی که باور و اعتقاد به غیب قرین است، معرفت‌شناسی پدید می‌آید که ملهم از الهیات توحیدی می‌باشد. و همه چیز بر مبنای الهیات قدسی تعیین می‌گردد؛ در نتیجه ابزار و شیوه معرفتی در نهج‌البلاغه نیز متأثر از این رویکرد است. در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) نه تنها به یکی از شیوه‌های معرفتی اصالت داده نشده است، بلکه به نوعی، هماهنگی و پیوند بین معرفت حسی و معرفت عقلی و معرفت شهودی و وحیانی برقرار است. در ثانی از این منابع هماهنگ می‌توان برای فهم بهتر روابط و ساختارهای اجتماعی استفاده نمود. البته معرفت حسی که در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) مطرح می‌شود با معرفت حسی که پوزیتیویست‌ها مطرح می‌کنند، تفاوت اساسی وجود دارد و این معرفت در راستای معرفت الهی و توحیدی شکل می‌گیرد و همه چیز در طول اراده باری تعالی شکل می‌گیرد و همواره یادآور نوعی نظم و وحدت در عالم هستی است. صبغه الهی به این شیوه معرفتی معنا می‌بخشد. و آن را پایه و اساس سایر معرفتها قرار می‌دهد. حس در اندیشه‌ی حضرت علی (علیه السلام) از شواهد آیات و نشانه‌های خداوند است. اما در بیاناتی در این خصوص می‌فرمایند:
«فَظَهَرتِ البَدَائِعُ الَّتِی اَحدَثَتهَا آثَارُ صنعته، وَ أَعلامُ حِکمَتِهِ، فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةِ لَهُ وَ دَلیلاً عَلَیهِ» «و برای روشن ساختن حجّت و برهان برای مردم حقائقی بدیع و حیرت انگیزی که آثار صنعت و علائم حکمتش به وجود آورده آشکار شده است. در نتیجه، هرچه که او آفریده است، برای [اثبات عظمت] او حجت و دلیل گشته است.» (نهج‌البلاغه، خطبه 91)
در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) معرفت، حسی و لایه لایه و دارای مراتبی است. مرتبه نازل معرفت حسی، خاص حواس ظاهری می‌باشد و همه انسان‌های سالم از حواس ظاهری برخوردارند، اما تنها کسانی می‌توانند از حواس باطنی برخوردار باشند که آن را با حجاب ظلمت و تاریکی گناه نپوشانند. حواس باطنی (درونی) با تزکیه نفس قدرت و قوت می‌یابند. البته از این حواس باطنی به مرتبه کشف و شهود تغییر می‌گردد. حضرت علی (علیه السلام) در برخی سخنان خود در (خطبه 192 و 197) به حواس درونی اشاراتی دارند:

1. نور:

اشاره به دیدنِ نورِ وحی و رسالت دارد: «أری نور الوحی و الرّسالة»

2. بو:

اشاره به استشمام بوی نبوت دارد. «أشمّ ریح النّبوّة»

3. صدا:

در خصوص صداهای درونی، اشاره به شنیدن صدای فرشتگان در هنگام رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) و صدای شیطان در هنگام نزول وحی دارد: «و ما فارقت سمعی هینمة مِنهُم، یُصَلُّونَ عَلَیه حَتّی وَ أَریناهُ فِی ضَریحة»؛ در آن مدت صداهای ظریف آن فرشتگان را که صلوات بر او می‌فرستادند، گوشم را رها نکرد. «و لقد سمعت رنّة الشّیطان حینَ نُزل الوَحی.»

4. لامسه:

«و لَقَد سألت نَفسه فِی کفّی»؛ نفسش در دست من جاری شد؛ «بیرون رفت» [یعنی آخرین آثار عینی حیات مانند نسیم لطیف از روح آن بزرگوار را لمس کردم.]
این روش از یک غنای معرفتی برخوردار است و علاوه بر شیوه معرفت حسی از معرفت عقلی نیز برخوردار است، لیکن در این عالَم علاوه بر محسوسات «ضرورتهایی وجود دارد که منشأ قانونند و حتی خود قانون به شمار می‌روند و کشف ضرورتها و روابط درونی، یعنی کشف قوانین جدید و کشف قوانین جدید، یعنی ارائه تبیین بهتر و دقیق تر، [که] در واقع بحث ضرورت‌ها [می‌باشد که] بخش انتزاعی نظریه است و تنها با واکاوی عقلی، ذهنی و فلسفی به دست می‌آید.» (افروغ، 1385: 26-24) و در نهایت غنای بیشتر این نوع شیوه معرفتی مرهون اعتقاد و باور به غیب است. و این امر مؤید بهره مندی از معرفتهای شهودی و وحیانی می‌باشد. و اولیا در قلّه معرفت قرار دارند. در این صورت، برای شناخت جامعه علاوه بر واقعیات محسوس و معقول، توجه و دسترسی به لایه‌های عمیق‌تری از هستی میسر می‌گردد که در غیر این صورت امکان پذیر نخواهد بود.

ب: روش‌‌شناسی نهج‌البلاغه

وجه تمایز انسان با سایر موجودات بهره مندی از نعمت شناخت و معرفت است. در اهمیت معرفت همین بس که خدای سبحان انسان‌ها را به کسب شناخت و معرفت دعوت می‌کند، و کسانی را که اهل تفکر و تدبر و تعقل نیستند، به شدّت مذمت می‌نماید. همچنین انسان را از پیروی آنچه که به آن شناخت ندارد، منع نموده و می‌فرماید: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء: 36) و افرادی را که بدون شناخت، راهی را می‌روند و عملی را انجام می‌دهند، کوران و کران و گنگانی می‌داند که تدبر نمی کنند. حضرت علی (علیه السلام) در بیانی می‌فرمایند: «هیچ حرکتی وجود ندارد، مگر آنکه انسان در آن به معرفت نیاز دارد» و در عباراتی دیگر حکمت را گمشده مؤمن می‌داند و امر به یادگیری آن می‌کند. (حکمتِ 80) در بیان ارزش و اعتبار معرفت، آن را مایه عزت و فقدان آن را خفت و خواری انسان می‌داند. همچنین افراد را به فراگیری علم و دانش ترغیب می‌نماید و تکریم علم، عالم، و سخنانی از این قبیل می‌تواند دلالتی کافی برای امکان معرفت برای همگان باشد. روش حضرت علی (علیه السلام) در نهج‌البلاغه روش شهودی است، لیکن روش برهانی هم در این اندیشه تمرکز می‌یابد. علم از منظر ایشان مقرون با یقین است و یقین نیز مترادف با واقعیت و حقیقت می‌باشد و شک و تردید را مضمحل کننده علم و یقین می‌داند:
«لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَكُمْ شَكّاً- إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.» (حکمتِ 274) «علم خود را نادانی و یقین خود را شک و تردید مپندارید، پس هرگاه دانستید عمل کنید و چون به یقین رسیدید، اقدام کنید.»
امام (علیه السلام) خود عمل کننده به علم و یقین است و دیگران را هم به این امر توصیه می‌فرمایند. ایشان در قلّه معرفت و یقین قرار دارد و در این باره می‌فرمایند: «سَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونی، فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» (خطبه 231) و دیگران را به معرفت حسی و عقلی نیز فرا می‌خواند. منشأ این روش‌‌شناسی به خلقت نخستین انسان برمی‌گردد؛ آنجایی که حضرت آدم فریب شیطان را خورد و امام (علیه السلام) در این خصوص می‌فرمایند:
«فَبَاعَ الْیَقِینَ بِشَکِّهِ، وَالْعَزِیمَةَ بِوَهْنِهِ، وَاسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً، وَبِالْإِغْتِرَارِ نَدَماً.» (خطبه 1) «آدم یقین خود را به شک، و رسوخ و پایداری را به دو دلی بفروخت، شادی درونی را به خوف مبدل ساخت و بالیدن و نازش را به پشیمانی.»
در این بیانات حضرتشان اشاره‌ای به منشأ و مبدأ دانش بشری دارند. «فروختن یقین به شک»، یعنی «تقدم مرحله یقین به مرحله شک». با این بیان، مسیر اندیشه انسان را مشخص می‌نمایند. بر این اساس، اولین مرحله اندیشه، مرحله یقین است. در نتیجه مبدأ علم «یقین» تلقی می‌شود و «شک» مولود انحراف از یقین است. اهمیت این نکته وقتی بهتر روشن می‌شود که این شیوه علمی در مقایسه با روش علمی دیگری واقع شود. علمی که با شک و سؤال آغاز می‌شود. محقق پدیده‌ای را مورد پرسش قرار می‌دهد و از چیستی و چگونگی و کیفیت آن سؤال می‌کند، و برای یافتن پاسخ به این مسائل از راه آزمون و تجربه، حدس و گمان تلاش می‌کند تا برای سؤال خود، پاسخی در خور توجه به دست آورد. در هر حال این علم از شک و تردید شروع می‌شود و از راه تخمین و ظن و گمان و حدس، به مراتب و درجات مختلف یقین می‌رسند. اما حضرت علی (علیه السلام)، مبدأ علم را یقین می‌داند و یقین را مقدم بر شک می‌داند و شک را محصول انحراف از یقین می‌شمارد و از این راه به شیوه علمی دیگری اشاره می‌فرمایند. تفاوت اساسی این دو شیوه علمی در این است که این شیوه علمی منشأ یقین مقدم بر شک را تعالیم الهی می‌داند. (فلاطوری، 1363: 166-165) در این شیوه علمی خدای سبحان اولین معلم انسان است. «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی» (بقره (2)/ 31)
«سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آن‌ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست می‌گویید، اسامی این‌ها را به من خبر دهید.»
جدول 4-1. مقایسه روش‌‌شناسی مدرن با روش‌‌شناسی نهج‌البلاغه

سبک و روش دستیابی به علوم

منشأ

روش

رهاورد
(علم)

روش شناسی علم مدرن

شک و تردید

آزمون و خطا، حدس و گمان

متغیر و قابل تغییر و تحول

روش شناسی نهج البلاغه

یقین

عین الیقین

جذبات الهی، تزکیه و سلوک

ظن معتبر

علم الیقین

برهان

  1. استدلال تجریدی
  2. استدلال تجربی

تبیین علمی

جدول 4-1. روش‌‌شناسی علم مدرن را با روش‌‌شناسی نهج‌البلاغه از حیث منشأ و روش و رهاورد علم مورد بررسی و مقایسه قرار می‌دهد.

رویکردهای نظری مبتنی بر روش‌‌شناسی نهج‌البلاغه

الف: امکان ظهور رویکردهای اجتماعی مختلف در نهج‌البلاغه

نهج‌البلاغه از منابع معرفتی تغذیه می‌کند که در طول یکدیگر قرار دارند و به گونه‌ای در تعامل با یکدیگر واقع می‌شوند. و رهاوردهای علمی آن‌ها هرگز در تقابل با یکدیگر قرار نمی گیرند. در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) نه تنها به یکی از شیوه‌های معرفتی اصالت داده نمی شود، بلکه به نوعی، هماهنگی و پیوند بین معرفت حسی و معرفت عقلی و معرفت شهودی و وحیانی برقرار است. این هماهنگی و پیوند فرصت ظهور و بروز رویکردهای متنوع معرفتی را در این اندیشه اجتماعی فراهم می‌کند.

ب: انواع رویکردهای نظری و اجتماعی در نهج‌البلاغه

هر معرفتی از روش مناسب با خود بهره می‌برد. موضوعات طبیعی، انسانی و متافیزیکی، روش‌های یکسانی ندارند؛ برخی از روش‌ها تجریدی و ذهنی هستند و بعضی دیگر حسی و تجربی می‌باشند، تعدادی مهارتی و عملی، و عده‌ای هم با ریاضت و سلوک رفتاری و اخلاقی قرین می‌باشند. هر روش، نوعی خاص از معرفت را به دنبال می‌آورد. بنابراین سطوح مختلف تحقیق، روش‌های گوناگونی را طلب می‌کند. (پارسانیا، 1387: 21) در نهج‌البلاغه قابلیت ظهور و بروز رویکردهای نظری و اجتماعی متفاوتی وجود دارد که در یک تقسیم بندی بدین صورت است:

1. رویکرد توصیفی در نهج‌البلاغه

در سخنان حضرت علی (علیه السلام) در نهج‌البلاغه سه نوع توصیف مشاهده می‌شود:

1-1. رویکرد توصیفی- تفهمی در نهج‌البلاغه

از روش‌های جالب توجه در خطبه‌ها و حکمت‌های نهج‌البلاغه تأکید بر صفات و ویژگی‌های شخصیتی انسان و عدم اصرار بر ذکر نام افراد است. از جمله پیامدهای این روش توجه دادن اجتماع انسانی به صفات و ویژگی‌های مثبت و منفی انسان در طول زمان می‌باشد تا بر اساس اوصاف ذکر شده به شناخت افراد و تطبیق صفات بر آن‌ها پرداخته شود و اهمیت و جایگاه افراد به اندازه تخلق آن‌ها به صفات مطرح شده، سنجیده شود. این روش منجر به تازگی و استمرار اندیشه حاکم بر نهج‌البلاغه می‌گردد. زیرا در هر «توصیفی» روش بیان مقطعی از زمان، زمینه تطبیق افراد و جوامع بر شاخصه‌های ذکر شده در نهج‌البلاغه فراهم می‌شود و امکان دستیابی به داوری نهج‌البلاغه در مسائل جدید و فتنه‌های فردی و اجتماعی تأمین می‌گردد. رویکرد توصیفی- تفهمی به انسان‌شناسی حضرت علی (علیه السلام) برمی گردد. در اندیشه حضرت، انسان دارای قلبی است که بر طریق فطرت آفریده شده است؛ قلبی که از سرچشمه یقین حرکت می‌کند و عمل فکر و اندیشه و تصرف در محیط را انجام می‌دهد. در این اندیشه، نَفس انسان عزیز و محترم و صاحب اراده و اختیار است و بسیاری از حوادث به نقش و عملکرد انسان بستگی دارد. همچنین در تعامل فرد با دیگران، ملاک و معیار خود انسان است. در عملکرد فرد به نیت و انگیزه‌اش توجه می‌شود؛ هرچند نیت و انگیزه‌اش منحصر به امور دنیوی و مادی نمی‌شود.

1-2. رویکرد تجویزی- ارزشی در نهج‌البلاغه

در این نوع توصیف به توضیح و تفسیر امتیازات ارزشی یک واقعیت پرداخته می‌شود و بدین صورت مسیر را برای شناخت هویت آن واقعیت مشخص می‌نماید. از آن جمله وصف علم و توصیف ارزشی آن است. حضرت در بیانی خطاب به کمیل می‌فرمایند:
«یَا كُمَیْلَ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ وَ بِهِ یَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَیْهِ. یَا كُمَیْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ» (حکمتِ 147)

1. علم وسیله محاسبه‌ای است که حیات آدمی با آن محاسبه می‌شود و زندگی با آن توجیه می‌گردد.
2. به وسیله علم است که انسان در زندگی خود اطاعت خداوند را به جای می‌آورد.
3. نتیجه نیکو پس از وفاتش به وجود می‌آورد.
4. علم حاکم و مال محکوم علیه است.
5. مال اندوزان هلاک شدند، در حالی که در ظاهر زنده‌اند و صاحبان علم برای همیشه زنده‌اند.
6. اجسام عینی آنان ناپدید، ولی صورت‌های آنان در دل‌ها موجود است.

در بررسی توصیفات تجویزی به این مهم می‌رسیم که بیشتر جنبه فردی و اخلاقی دارند و از موضع شخصی آگاه به امور و واقعیت‌ها فرد را به رهنمودهایی فرا می‌خواند. و بستر این مواضع و دستورها به مبانی شهودی و وحیانی حضرت علی (علیه السلام) برمی‌گردد.
«بخشنده باش، اما زیاده روی نکن؛ در زندگی حسابگر باش، اما سخت گیر مباش.» (حکمتِ 147) هرگز بر آرزوها تکیه نکن که سرمایه احمقان است.» (نامه‌ی 31)
همواره بین توصیفات تجویزی و تبیین رابطه وجود دارد.
«فَلاَ تَنَافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیَا وَفَخْرِهَا، وَلاَ تَعْجَبُوا بَزِینَتِهَا وَنَعِیمِهَا، وَلاَ تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَبُؤْسِهَا، فَإِنَّ عِزَّهَا وَفَخْرَهَا إِلَی انْقِطَاع، وَزِینَتَهَا وَنَعِیمَهَا إِلَی زَوَالٍ، وَضَرَّاءَهَا وَبُؤْسَهَا إِلَی نَفَادٍ، وَکُلُّ مُدَّةٍ فِیهَا إِلَی انْتِهَاءٍ، وَکُلُّ حَیٍّ فِیهَا إِلَی فَنَاءٍ.» (خطبه‌ی 98)
«پس برای به دست آوردن عزت و فخر دنیا به رقابت ناشایست نپردازید و به زینت و نعمت‌های دنیا دل خوش ننمایید و از دشواری‌ها و سختی هایش شیوه به راه نیندازید، زیرا عزت و فخر دنیا رو به انقطاع و زینت و نعمت هایش رو به زوال است و دشواری‌ها و سختی‌های آن رو به نابودی و هر مدتی در این دنیا رو به پایان است و هر زنده‌ای در آن رو به فناست.»

1-3. رویکرد توصیفی بدیهی- نظری

در یک دسته بندی، معرفت (حصولی) به بدیهی و نظری (پیچیده) تقسیم می‌شود. اگر معرفتی بدون آموزش و استدلال برای ذهن حاصل شود، بدیهی است، و اگر حصولش برای ذهن به این دو نیازمند باشد، نظری قلمداد می‌گردد. (طباطبایی، 1364: 312 و 263) حضرت علی (علیه السلام) معارف را مستقیماً از راه شهود اخذ می‌کند، لیکن برای دریافت دیگران متوسل به مفاهیمی می‌شود و آنچه را که شهوداً دریافت نموده، در صورتی که برای دیگران بدیهی نباشد، با شیوه برهانی بیان می‌دارد. ایشان به همه مردم هشدار می‌دهد که مراقبت گذشت سریع عمر و زوال دنیا و هدفی که برای آن آفریده شده‌اند باشند و با شش دستور که در عباراتی کوتاه و پرمعنا در خطبه‌ی 63 آمده است، این هدف مهم را دنبال می‌کنند:

1. «فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ»؛ «ای بندگان خدا از نافرمانی خدا بپرهیزید»؛
2. «وَبَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ»؛ «با اعمال نیک خود، بر مرگتان پیشی گیرید»؛
3. «وَابْتَاعُوا مَا یَبْقَی لَکُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْکُمْ»؛ «با چیزی که از دست شما می‌رود چیزی را که برای شما جاودان می‌ماند، خریداری کنید»؛ دنیا و مواهب دنیا متاعی ناپایدار است و به سرعت زوال می‌پذیرد، ولی آخرت و نعمت‌های اخروی سرمایه‌های ابدی و جاویدانند.
4. «وَتَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِکُمْ»؛ «از این منزلگاه دنیا کوچ کنید که به شدت برای کوچ دادن شما اقدام شده است»؛
5. «وَاسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّکُمْ»؛ «آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است» (فرمان آماده باش)؛
6. «وَکُونُوا قَوْماً صِیحَ بِهمْ فَانْتَبَهُوا، وَعَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا»؛ «از کسانی باشید که آن‌ها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا، سرای ابدی آنان نیست، لذا آن را با سرای آخرت مبادله کردند». چه کسی فریاد می‌زند و مردم دنیا را از خواب غفلت بیدار می‌کند، تا آماده کوچ کردن شوند؟

«إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً یُنَادِی فِی كُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ.» (حکمتِ 132) «خدا را فرشته‌ای است که هر روز بانگ می‌زند: بزایید برای مردن، و فراهم آورید برای نابود شدن، و بسازید برای ویران گشتن.»
در پایان این دستورات شش گانه که همه ناظر به ناپایداری دنیا و لزوم آمادگی برای سفر آخرت است، امام (علیه السلام) سخنی بیان فرموده‌اند که به منزله دلیل و برهان برای سخنان قبل است:
«فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً، وَلَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدیً»؛ «اینها همه به خاطر آن است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و بی هدف رها نکرده است.» (اشاره به برهان معاد)

1. رویکرد تبیینی در نهج‌البلاغه

نهج‌البلاغه بر اساس مبانی معرفتی که دارد، از قابلیت‌ها و ظرفیت‌های ویژه‌ای برخوردار است. همواره رابطه‌ای بین توصیف تجویزی و تبیین وجود دارد. حضور منابع معرفتی عقل، قلب، وحی و شهود موجب می‌شود تبیین به پدیده‌های تجربی و عقلی محدود نشود، بلکه با مبانی شهودی ضرورت‌های جدیدی از عالم هستی رخ می‌نماید که عقل را به آن راهی نیست و ضرورت‌های فراعقلانی است که به تحول و تغییرهای ضروری و متنوع در عالم منجر می‌شود. وحی نیز امکان تبیین در لایه‌های عمیق هستی را به انسان عطا می‌کند. بنابراین، نهج‌البلاغه بر اساس پشتوانه معرفتی که دارد، با پرده برداشتن از ضرورت‌ها و نگاه فرآیندی به عالم، از قوانین تجربی عامی سخن می‌گوید که علاوه بر تبیین (پاسخ به چرایی و چگونگی رخداد پدیده‌ها) جنبه آگاهی بخشی و رهایی بخشی نیز دارد. در نهج‌البلاغه تصریح می‌شود: «امتها و جامعه‌ها از آن جهت که امت و جامعه‌اند (نه صرفاً افراد جامعه ها)، سنت‌ها و قانون‌ها و اعتلاها و انحطاط‌هایی بر طبق سنت و قانون دارند» (مطهری، 1372: 37).
حضرت علی (علیه السلام) در بخشی از بحث‌های الهی نهج‌البلاغه به تفکرات عقلی محض و محاسبات فلسفی خالص پرداخته است. به بیانی دیگر، اسلوبی که در طرح مسائل توحیدی دارند کاملاً عقلی و استدلالی است:
«فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَمَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ، وَمَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ.» (خطبه‌ی 1) «آن کس که خداوند سبحان را توصیف کند، همسان برای ذات بی همتایش سازد و دویی در یگانگی‌اش درآورد و مقام والای احدیت را تجزیه نماید، پندار تجزیه در وحدت ذاتش نشان نادانی است که خدا را قابل اشاره انگارد و با آن اشاره محدودش سازد و چون معدودها به شمارشش درآورد.»
«در واقع کلام امام (علیه السلام) ناظر به این معنی است که اثبات صفاتی همانند مخلوقات، برای خدا لازمه‌اش ترکیب در وجود مقدس او است، یعنی همان گونه که انسان ترکیبی از ذات و صفات است، او نیز باید چنین باشد و این معنی با واجب الوجود بودن سازگار نیست؛ زیرا هر مرکبّی نیاز به اجزای خود دارد و نیاز داشتن (فقر) با واجب الوجود بودن سازگار نمی باشد.» (مکارم، 1375: 89-88) در ادامه این سخن و تکمیل آن می‌فرمایند: «کسی که خدا را نشناسد، به او اشاره می‌کند و هر کس به سوی او اشاره کند، او را محدود شمرده و هر کس او را محدود بداند، او را به شمارش درآورده است و در وادی شرک سرگردان شده است.» (مکارم، 1375: 91)
از جمله اساسی‌ترین پایه‌های فلسفه اسلامی «اصل علیت» است که در واقع مبنای تمامی قوانین و تفکرات بشری محسوب می‌شود. حضرت علی (علیه السلام) پیرامون اصل علیت به دو قاعده مهم اشاره می‌فرمایند:
«کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَکُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» (خطبه 228) «آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع است، و آنچه بقایش به دیگری باشد، دارای علت و آفریننده‌ای است.»
«هر موجودی که ذاتش قابل شناسایی باشد، نمی تواند خالق باشد؛ زیرا صانعی که خود سازنده هر فکر و تفکری است، نمی تواند محاط هیچ علمی واقع شود. بنابراین، برای شناخت خدا باید به نشانه‌ها و آیاتش رجوع نمود. و با هیچ دانشی نمی توان به کنه ذاتش واقف شد. یعنی هرچه که به غیر خود متکی باشد، دارای علتی است. حال چنانچه این شیء «مادی» و وابسته به ماده و یا یک امر «مجرد» باشد، در هر صورت به یک مبدأ فاعلی متکی است. اصل علیت، نظام هستی را نظام عِلّی و معلولی می‌داند. بنابراین، هستی هر موجودی که عین ذات او نیست «معلول» است، و آن موجودی که قائم به غیر خود نیست، هستی محض است؛ آن موجود برای تمامی معلول‌ها علت است.» «بنابراین نظام آفرینش و هستی، از دید امام (علیه السلام) یک نظام عِلّی است که خدا «علت» است و سایر اشیا «معلول». (جوادی آملی، 1364: 58-57)

2. رویکرد خُرد- کلان در نهج‌البلاغه

با توجه به صفات و ویژگی‌هایی که حضرت علی (علیه السلام) برای انسان برمی‌شمرد و آدمی را صاحب اراده و اختیار می‌داند. طریق افراط و تفریط از دایره این بحث خارج است و صرف اصالت به فرد و اجتماع منتفی می‌گردد. نهج‌البلاغه مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونه‌ای برداشت می‌کند که امر بین الامرین را می‌پذیرد. انسان از منظر نهج‌البلاغه دارای دو بُعد وجودی جسم و جان می‌باشد، که هر بُعدی از مواد مختلف به وجود آمده و می‌تواند حائز کیفیت و استعدادها و غرایز متفاوت باشد. انسان از حیث ساختار وجودی دارای دو لایه روح و فطرت الهی و قلب می‌باشد. بنابراین، ابعاد و لایه بندی وجود انسان بیانگر پیوند انسان متناهی با منبع لایزال الهی می‌باشد این پیوند پایه و مایه اجتماع اسلامی است. آنچه در نهج‌البلاغه به عنوان ویژگی و مختصات انسانی مطرح شده است، حکایت از صفات و حالاتی دارد که انسان می‌تواند از خود به منصفه ظهور برساند. در این اثنا می‌توان صفات و ویژگی‌های انسان را در دو سر طیفی در نظر گرفت که قسمی از آن‌ها ویژگی‌های مثبت انسانی قلمداد می‌شوند و هرچ انسان به این صفات متخلق شود، به انسانیت نزدیک‌تر است و قسم دیگر که صفات منفی برای انسان محسوب می‌شوند، تقویت کننده بُعد حیوانی وجود انسان هستند. بر همین اساس، دستورالعمل‌های اخلاقی به انسان داده می‌شود که در وهله اول محوریت و اصالت با خود انسان است، اما در مجموع، بازتاب چنین دستوراتی به اجتماع انسانی برمی‌گردد. برمبنای هستی شناسی توحیدی انسان نیز آیت و نشانه خدای سبحان است. در این اندیشه نَفس انسان عزیز و محترم است؛ او صاحب اراده و اختیار است و رخداد بسیاری از حوادث به نقش و عملکرد انسان بستگی دارد. همچنین در تعامل فرد با دیگران ملاک و معیار خود انسان است. در عملکرد فرد به نیت و انگیزه‌اش توجه می‌شود؛ هرچند نیت و انگیزه‌اش منحصر به امور دنیوی و مادی نمی شود. در واقع ساحت فرد و ساحت جمع با هم لحاظ می‌شوند. صفات انسانی که می‌تواند فرد را به لقاء الله برساند و معرف او به عنوان خلیفة الله باشد، در واقع سازنده اجتماع انسانی نیز است. در این اندیشه تغییر و دگرگونی در جهت تحول و تعالی گام برمی دارد و به رغم اینکه انسان دارای آزادی و اختیار است، در یک بستر فطری و ذات گرا واقع شده است. در این اندیشه انسان هدف منابع واقع نمی شود، بلکه منافع مادی ابزاری برای رشد و تعالی او واقع می‌شوند. از میان تمام مخلوقات خداوند سبحان، تنها انسان است که می‌تواند منحصر و محدود به همان خلقت نخستین نباشد و از مقام هدایت برخوردار گردد و با عمل به فرامین الهی از حیات طیبه برخوردار گردد. کما اینکه حضرت علی (علیه السلام) در بیان هدف بعثت پیامبران می‌فرمایند:
«فَبَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ.» (خطبه 1)
«رسولانش را در میان مردم برانگیخت را پشت سر هم برای آنان فرستاد تا ادا و ایفای پیمان فطری را که مردم با خدایشان بسته‌اند، از آنان بخواهند.»

3. رویکرد تجربی و تاریخی در نهج‌البلاغه

در نهج‌البلاغه به رویکرد تجربی و تاریخی نیز پرداخته شده است. اما تفاوت اساسی در رویکرد تجربی و تاریخی نهج‌البلاغه با رویکرد تجربی و تاریخی سایر مکاتب وجود دارد. ریشه این تفاوت‌ها به نحوه نگاه این دو رویکرد در هستی‌شناسی شان برمی گردد. «فلاسفه حسی معتقدند که حدود و منطقه فهم و درک بشر محسوسات است، ماورای منطقه محسوسات از دسترسی فهم بشر خارج است، بشر نه می‌تواند چیزی را درباره ماورای منطقه محسوسات بپذیرد و نه می‌تواند نفی کند.» (طباطبایی، 1385: ص 43) لیکن نهج‌البلاغه بر مبنای هستی شناسی‌اش پدیده‌های اجتماعی را فراتر از دامنه مادیات مورد توجه قرار می‌دهد. از این منظر تجربه ارزشمند است و شرط رهبری، مدیریت و راز موفقیت محسوب می‌شود.
حضرت علی (علیه السلام) در نامه به مالک اشتر چنین سفارش می‌کند:
«کارگزاران دولتی را از میان مردمی با تجربه و با حیا و از خاندان‌های پاکیزه و با تقوا که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند، انتخاب کن.» (نهج‌البلاغه، نامه 53)
امام (علیه السلام) در ضرورت و ارزش تجربه می‌فرمایند:
«وَ فِی التَّجاربِ عِلم مُستأنف»؛ «در تجربه‌ها علم جدید به وجود می‌آید.»
«وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ» (حکمت 211) «حفظ و به کارگیری تجربه، رمز پیروزی است.»
«فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَالتَّجْرِبَةِ» (نهج‌البلاغه، نامه 78) «زیرا شقی کسی است که از سود عقل و تجربه‌ای که به او داده شده است، محروم بوده باشد.»
این یک اصل بسیار مهم است که حضرت علی (علیه السلام) گوشزد فرموده است. یعنی کسی که اهمیت به تجربه نمی دهد، از عقل تجربی خود را محروم می‌سازد و دچار جمود فکری و اسیر پیش داوری می‌گردد. نهج‌البلاغه «تجارب تاریخی را پشتوانه سنت‌های صحیح و ثروتی ناشناخته معرفی می‌کند و نسبت به بهره گیری از تجارب دیگران توصیه می‌نماید. و غفلت و وابستگی‌های مادی را از موانع بهره گیری از تجربه می‌داند.» (معادی خواه، 1372: 1276) بر مبنای هستی‌شناسی نهج‌البلاغه، وقوف به اسرار و حوادث گذشتگان صرفاً از مجرای حس و تجربه عبور نمی کند، بلکه علاوه بر آن انسان می‌تواند از طریق تزکیه نَفس و دستیابی به معرفت شهودی به معرفت اسرار عالم مُلک و طبیعت آگاه شود و از این طریق به حوادث گذشته و آینده نشئه طبیعت علم پیدا نماید. حضرت علی (علیه السلام) در نامه‌ای به فرزندش امام حسن (علیه السلام) می‌فرمایند:
«در کردار گذشتگان نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار آن‌ها به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که همانند یکی از آن‌ها شدم، بلکه گویا در اثر آنچه از تاریخ آنان به من رسیده با همه آن‌ها از اول تا آخر بوده ام.» (نهج‌البلاغه، نامه 31)
و این سیر علمی صرفاً نمی تواند از طریق حس و تجربه میسر شود. امام (علیه السلام) که در قله معرفت و یقین قرار دارد، خود این مسیر را از طریق معرفت شهودی می‌پیماید و دیگران را هم به سیر و تفکر در حوادث گذشتگان، هرچند از طریق حس و تجربه، ترغیب می‌فرمایند:
«وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرفیْمَا ف َعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا.» (نهج‌البلاغه، نامه 31)
«تاریخ گذشتگان را بر او (نَفس) بنما، و آنچه که بر سر پیشینیان آمده است، به یادش آور. در دیار و آثار ویران رفتگان گردش کن، و بیندیش که آن‌ها چه کردند، از کجا کوچ کرده، و در کجا فرود آمدند.»
همچنین حضرت علی (علیه السلام) در نامه‌ای به حارث همدانی می‌فرمایند:
«وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ.» (نهج‌البلاغه، نامه 69)
«از حوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت بگیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می‌پیوندد و همه آن رفتنی است.»
بنابراین می‌توان گفت رویکرد تجربی در نهج‌البلاغه علاوه بر محسوسات از عقل تجربی نیز بهره می‌گیرد و این امر باعث می‌شود این شیوه معرفتی دارای اعتبار یقینی و برهانی باشد. زیرا عقل تجربی «بخشی از عقل نظری است که به امور طبیعی می‌نگرد و از محسوسات استفاده می‌کند و قیاسات تجربی را تشکیل می‌دهد. قیاسات تجربی مبتنی به برخی از قضایای کلی غیرتجربی است که از مراتب برتر عقل، مثل عقل متافیزیکی اخذ می‌شوند.» (پارسانیا، 1381: 11) همچنین در بررسی حوادث گذشتگان، علاوه بر حس و تجربه، می‌توان از معرفت شهودی نیز بهره مند شد.

4. رویکرد کارکردگرا و تضادگرا در نهج‌البلاغه

حضرت علی (علیه السلام) در ذیل روش‌‌شناسی خود به رویکرد کارکردی اشاره دارد، لیکن رویکرد کارکردی در این اندیشه با رویکرد کارکردی پارسونز در تضاد می‌باشد و این تضاد نشئت گرفته از هستی‌شناسی متفاوت این دو اندیشه است. در برخی از خطبه‌های نهج‌البلاغه اشاره‌ای به نظم و همبستگی اجزای هستی رفته است. در این اندیشه همه اجزای جهان آفرینش (موجودات) در جهت رسیدن به هدفی خاص دارای حرکت می‌باشند. «لحظه‌ها پشت سر هم از آینده می‌رسند و بدون توقف به گذشته می‌خزند؛ آینده هر اندازه هم که طولانی و ممتد بوده باشد، پایانش نزدیک است.» (خطبه 64) بنابراین، موجودات جهان آفرینش از روی نظم و برنامه آفریده شده‌اند و میان تمامی اجزای جهان هستی ارتباط و هماهنگی برقرار است. همچنین نظم و هماهنگی موجود در جهان هستی نشانه آن است که پدیده‌ها و عناصر جهان برای هدف و غرضی خاص خلق شده اند، زیرا بدون وجود غرض معنا ندارد که موجودات از روی حساب و برنامه و هماهنگی آفریده شده باشند. بر مبنای هستی‌شناسی نهج‌البلاغه می‌توان گفت که نظم و هماهنگی جهان بیانگر این حقیقت است که قدرتی مافوق و اراده‌ای حکیمانه آن را آفریده که لازمه این شعور و اراده، هدفداری نظام آفرینش است. اندیشه حضرت علی (علیه السلام) علاوه بر رویکرد کارکردی به رویکرد تضاد نیز ابتنا دارد. رویکرد تضاد، نشئت گرفته از انسان‌شناسی، اندیشمند است. در اندیشه حاکم بر نهج‌البلاغه می‌توان نمودهایی از تضادگرایی را مشاهده نمود. به رغم تضادگرایی امثال مارکس و کالینز که تغییر و دگرگونی را در کشمکش گروه‌ها بر سر قدرت و منافع می‌دانند، در این اندیشه تغییر و دگرگونی در جهت تحول و تعالی گام برمی دارد و به رغم اینکه انسان دارای آزادی و اختیار است، در یک بستر فطری و ذات گرا واقع شده است. بنابراین منافع انسان صرفاً در بُعد مادی محصور نمی شود، بلکه علاوه ر منافع مادی دارای اهدافی است که او را در مسیر ذات گرایی سوق می‌دهد. در این اندیشه انسان هدف منافع واقع نمی شود، بلکه منافع مادی ابزاری برای رشد و تعالی در مسیر ذات گرایی او واقع می‌شود.
«وَإِنِّی لَعَلَی بَیِّنَة مِنْ رَبِّی، وَمِنْهَاجٍ مِنْ نَبِیِّی، وَإِنِّی لَعَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً» (خطبه 96) «و من یقیناً بر مبنای روشنی از پروردگارم و در مسیر مستقیمی از پیامبرم حرکت می‌کنم و من در طریق واضح حرکت می‌کنم و آن را از طرق گوناگون پیدا می‌کنم و انتخاب می‌نمایم.» (خطبه‌ی 96)
در این اندیشه انسان اگر بداند کیست؟ و از کجا آمده؟ برای چه آمده؟ و به کجا می‌رود؟ مسیر حقیقی خود را که إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ است، درمی یابد، و با حرکت در این مسیر است که قانون گردید خود را درمی یابد.

5. رویکرد انتقادی

در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) علاوه بر توصیف و تبیین، رویکرد انتقادی به مسائل اجتماعی وجود دارد. منشأ این نگاه بر مدار وحی و عقل عملی است. «عقل عملی، منبع معرفتی ای است که به تناسب موضوعات اجتماعی و انسانی خود به داوری هنجاری و ارزشی می‌پردازد. حضور عقلی عملی با معانی و گزاره‌های بدیهی و نظریی که دارد موجب می‌شود تا علوم انسانی و اجتماعی علاوه بر توصیف و تبیین موضوعات خود، قدرت داوری و ارزیابی آن‌ها را نیز داشته باشند.» (پارسانیا، 1387: 29) «عقل عملی با حفظ هویت معرفتی خود به تناسب اهدافی که با کمک عقل نظری بر صحت و سقم آن‌ها داوری می‌کند، مفاهیم و معانی انسانی را نیز ابداع می‌کند. این بخش از ابداعات، الگوی آرمانی رفتار و زیست انسانی را ترسیم می‌کنند. این مدل آرمانی، مبنا و اساسی را برای رویکرد انتقادی به واقعیت‌های اجتماعی فراهم می‌آورد؛ زیرا واقعیت‌های اجتماعی در اغلب موارد، ریشه در اعتباراتی دارند که انسان‌ها بر اساس تمایلات، تعاملات و مناسبات اجتماعی خود ابداع می‌نمایند. حضور عقل عملی مانع از این می‌شود که دانشمند علوم اجتماعی در ظرف واقعیت‌های موجود و آنچه که فهم عرفی نامیده می‌شود، محصور بماند.» (پیشین) حضرت علی (علیه السلام) در نهج‌البلاغه در موارد متعددی به انتقاد از اعمال و افعال برخی از افراد جامعه می‌پردازد و بایدها و نبایدهای بسیاری را متذکر می‌شوند. در واقع حضرتشان با رویکرد انتقادی خود باعث افزایش آگاهی افراد و جهت دادن به تحولات اجتماعی می‌شوند. در این مبحث به تناسب به برخی نقدها اشاره می‌گردد:

1. انتقاد از غفلت زدگی و رفاه طلبی کوفیان

«مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاحٍ، وَأَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ، وَنُسَّاکاً بِلاَ صَلاَحٍ، وَتُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاحٍ، وَأَیْقَاظاً نُوَّماً، وَشُهُوداً غُیَّباً، وَنَاظِرَةً عُمْیَاً، وسَامِعَةً صَمَّاءَ، وَنَاطِقَةً بُکْماً! رَایَةُ ضَلاَلٍ قَدْ قَامَتْ عَلَی قُطْبِهَا، وَتَفرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَکِیلُکُمْ بِصَاعِهَا، وَتَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا.» (خطبه 107)
«چه شده است بر من که شما را می‌بینم: قالب هایی بی روح و ارواحی بی قالب و عبادت پیشگانی بی‌صلاح و بازرگانانی بی‌سود و بیدارنمایانی خفته و حاضرانی غایب و نگاه کنندگانی نابینا و گوش بازانی کر و گویندگانی لال [این فتنه که شما در آن قرار گرفته‌اید] پرچم گمراهی است که بر قطب خود ایستاده و دسته‌ها و گروه‌های آن، در جوامع پراکنده است. این پرچم [فتنه] شما را با پیمانه خود به تدریج خواهد گرفت و شما را با دستش خواهد زد.»

2. انتقاد از ارزش‌های منکوب جاهلی

«قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنْ الْمِلَّةِ ... أَیْنَ تَذْهَبُ بِکُمُ الْمَذَاهِبُ» (خطبه 107)
«رهبر آنها از اسلام خارج شده است ... آخر این روش‌های گمراه کننده شما را به کجا می‌برد.»

3. انتقاد از دگرگونی‌های اخلاقی و تحریف اسلام

«وَتَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجْورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ، ... وَلُبِسَ الْأَسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً» (خطبه 107) «مردم در فسادگرایی دست برادری می‌دهند، و از دین فاصله می‌گیرند ... که اسلام را چون پوستینی وارونه می‌پوشند.»

نتیجه گیری

بنیادهای معرفت‌شناختی در نهج‌البلاغه از منابع شناخت متعددی از جمله: وحی، تاریخ، انسان، قلب و طبیعت تغذیه می‌کند. بنابراین، به تناسب منابع معرفتی، ابزارهای متفاوتی هم در این اندیشه به کار گرفته می‌شود. بر اساس اندیشه حاکم بر نهج‌البلاغه، که از زاویه جهان بینی خاصی به انسان و جامعه و جهان و طبیعت می‌نگرد، نگاهش این است که همه هستی به صورت یک منظومه است و مبدأ و معاد را به هم وصل می‌کند؛ منابع معرفتی در طول یکدیگر قرار دارند و به گونه‌ای در تعامل با یکدیگر واقع می‌شوند و رهاوردهای علمی آن‌ها هرگز در تقابل با یکدیگر قرار نمی‌گیرند. در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) نه تنها به یکی از شیوه‌های معرفتی اصالت داده نمی شود، بلکه به نوعی، هماهنگی و پیوند بین معرفت حسی و معرفت عقلی و معرفت شهودی و وحیانی برقرار است و از این منابع هماهنگ می‌توان برای فهم بهتر روابط و ساختارهای اجتماعی استفاده نمود. البته معرفت حسی که در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) مطرح می‌شود، با معرفت حسی که پوزیتیویست‌ها مطرح می‌کنند، تفاوت اساسی وجود دارد و این معرفت، معرفت الهی و توحیدی شکل است و همه چیز در طول اراده باری تعالی شکل می‌گیرد و همواره یادآور نوعی نظم و وحدت در عالم هستی می‌باشد. صبغه الهی به این شیوه معرفتی معنا می‌بخشد و آن را پایه و اساس سایر معرفت‌ها قرار می‌دهد. حس در اندیشه حضرت علی (علیه السلام) از شواهد آیات و نشانه‌های خداوند است. این نوع روش از یک غنای معرفتی برخوردار است و علاوه بر شیوه معرفت حسی از معرفت عقلی نیز برخوردار است، زیرا در این عالم علاوه بر محسوسات، ضرورت‌هایی وجود تنها با واکاوی عقلی، ذهنی و فلسفی به دست می‌آید. در نهایت، غنای بیشترِ این شیوه معرفتی مرهون اعتقاد و باور به غیب است و این امر بهره مندی از معرفت‌های شهودی و وحیانی می‌باشد و اولیا در قله معرفت قرار دارند. در این صورت برای شناخت جامعه علاوه بر واقعیات محسوس و معقول، توجه و دسترسی به لایه‌های عمیق‌تری از هستی میسر می‌گردد که در غیر این صورت، امکان پذیر نخواهد بود. بنابراین گوناگونی، پیوند و تعامل میان معارف مطرح در نهج‌البلاغه فرصت ظهور و بروز رویکردهای متنوع معرفتی را در این اندیشه اجتماعی فراهم نموده است. به رغم پارادایم‌های پوزیتیویسم و هرمنوتیک و رئالیسم که صرفاً برخی از رویکردها را بروز دادند- هرچند پوزیتیویسم داعیه دار تبیین است، اما صرفاً مسائلی را می‌تواند مورد ابتنا قرار دهد که از دایره محسوسات خارج نشوند و هرمنوتیک صرفاً به تفسیر و ارتباطات و معنا می‌پردازد و قائل به تبیین نیست- اندیشه اجتماعی نهج‌البلاغه بر اساس اصول و مبانی هستی‌شناختی و انسان شناختی و معرفت‌شناختی دارای ظرفیت ویژه‌ای برای تبیین مسائل اجتماعی است. مهم ترین شاخصه اندیشه حاکم بر نهج‌البلاغه این است که این اندیشه صرفاً بیانگر معرفت نظری نیست، بلکه معرفت نظری معطوف به ایمان و عمل است. در واقع از نهج‌البلاغه یک گزاره شناختی صرف استنباط نمی شود، بلکه یک گزاره شناختی معطوف به عمل تداعی می‌گردد. سخنان نهج‌البلاغه صرفاً جنبه شناختی ندارند، بلکه عمل و ایمان مؤید این شناخت است. در این اندیشه می‌توان رویکردهای «توصیفی- تبیینی»، «خردنگر- کلانگر»، «فردگرا- ساختارگرا»، «کارکردگرا- تضادگرا»، و سرانجام رویکرد انتقادی را به تناسب با هم دریافت.

پی‌نوشت‌:

1- کارشناس ارشد جامعه شناسی

کتابنامه:
الف) کتاب ها
1. قرآن مجید
2. آشتیانی، محمدرضا و محمدجعفر امامی (زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی)، بی‌تا، ترجمه گویا و شرح فشرده‌ای بر نهج‌البلاغه، ج1-3، قم، انتشارات مطبوعاتی هدف، چاپ اول.
3. افروغ، عماد، 1385، گفتارهای انتقادی، تهران، سوره مهر، چاپ اول.
4. جعفری، محمدتقی، 1376، ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج1-27، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، چاپ هفتم.
5. دشتی، محمد، بی‌تا، فرهنگ موضوع‌های کلی نهج‌البلاغه، بی‌جا، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین، چاپ اول.
6. دشتی، محمد، 1379، ترجمه نهج‌البلاغه امام علی (علیه السلام)، قم، انتشارات مشهور، چاپ اول.
7. سایر، آندرو، 1385، روش در علوم اجتماعی رویکردی رئالیستی، عماد افروغ، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات انسانی، چاپ اول.
8. طباطبایی، سیدمحمدحسین، 1385، مقدمه و پاورقی مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم ج5، تهران، صدرا، چاپ دهم.
9. طباطبایی، سیدمحمدحسین، 1364، تفسیر المیزان، ج5، سیدمحمدباقر موسوی همدانی، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء و مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
10. مکارم شیرازی، ناصر، 1380، پیام امام شرح تازه و جامعی بر نهج‌البلاغه، ج3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ اول.
11. معادی خواه، عبدالمجید، 1372، فرهنگ آفتاب، ج3، تهران، نشر ذره، چاپ اول.
12. مطهری، مرتضی، 1372، مقدمه‌ای بر جهان بینی اسلامی، ج5، جامعه و تاریخ، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجم.
ب) مجله‌ها
1. پارسانیا، حمید، 1387، «رئالیسم انتقادی و حکمت صدرایی»، فصلنامه علوم سیاسی، سال یازدهم، شماره 2، پیاپی 42.
2. پارسانیا، حمید، 1381، «از عقل قدسی تا عقل ابزاری»، فصلنامه علوم سیاسی، سال پنجم، شماره نوزدهم.
3. فلاطوری، عبدالجواد، 1363، «مبانی فکری انسانی و اجتماعی در نهج‌البلاغه»، (یادنامه دومین کنگره نهج‌البلاغه)، تهران، وزارت ارشاد اسلامی و بنیاد نهج‌البلاغه، چاپ اول.
4. جوادی آملی، عبدالله، 1364، «علی (علیه السلام) و فلسفه الهی، کاوشی در نهج‌البلاغه» (مقاله‌های کنگره سوم)، بی‌جا، بنیاد نهج‌البلاغه، چاپ اول.


منبع مقاله:
جمعی از نویسندگان؛ (1394)، مجموعه مقالات نخستین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ نخست



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط