تأثير نگهدارى موقت روزانه توسط افرادى غير از مادر
منبع:www.nioc.org
تحقيقات در اين زمينه نشان مىدهد:
1- كودكانى كه قبل از دو سالگى در معرض نگهدارى موقت توسط افراد متفاوتى بودند، در سالهاى بعد كمتر احساس اطمينان مىكردند و طبق گفته مادرانشان در شش سالگى به شدت وابسته بودند. هميشه مىخواستند روى پاى مادر بنشينند و دوست نداشتند او را ترك كنند. اگر مادران حركت مىكردند، كودكان ناراحت مىشدند و در وقت خواب مىخواستند كنار والدينشان باشند ... اين رفتار در مركز نگهدارى آنها نيز آشكار بود. از اينرو نمره بالايى در وابستگى بيش از حد و ناآرامى به دست آوردند و نمره پايينى در سازگارى اوليه با موقعيتهاى جديد داشتند. ميزان ترس در آنان بالا بود، مخصوصاً ترس از تاريكى، پزشك و بيمار. اين گروه علاوه بر نگهدارى روزانه بىثبات، دورههايى نيز در بيمارستان يا جاهاى ديگر به سر مىبرند. همين طور مىتوان تا حدى (و نه كاملاً) دلبستگى مضطرب آنها را به رفتار والدين نسبت داد، چرا كه طبق مشاهدات انجام شده، افراد دمدمىمزاجى بودند.
2- افرادى كه نگهدارى از آنها بعد از دو سالگى بوده و توسط افراد ثابتى انجام شده:
كودكانى كه نگهدارى از آنان قبل از دو سالگى نبوده، هيچ مشكل آشكارى در شش سالگى نداشتند. اين نتيجه با تجربه شايع روزمره مطابقت دارد. اين كودكان وقتى سه يا چهار ساله بودند، هنگامى كه از مادر دور مىشدند، به مهد كودك مىرفتند و بيش از شش ساعت در روز آنجا نمىماندند يا اينكه خانواده ديگرى در اين مدت از آنان نگهدارى مىكرد. اين دو موقعيت نه تنها در آن سن شايع است بلكه كودكان از آن لذت مىبرند و به نظر نمىرسد هيچ مشكلى را ايجاد كند.
مطالعات بعدى نشان داد كودكانى كه تا پنج سالگى در كنار مادر باقى ماندند و هيچ گاه به مهد كودك نرفتند يا در بازىهاى گروهى شركت نكردند، در سالهاى بعد آمادگى زيادى براى ابتلا به كريتيسم (عقبماندگى همراه با كوتولگى) داشتند و در برخورد با همسالان خود، كمرو بودند. اين يافته اگر تأييد شود، اين ديدگاه عمومى را تأييد مىكند كه از سه سالگى به بعد، كودكان از بازى با همسالان خود در يك محيط بزرگتر خوشحال و سودمند مىشوند، به ويژه وقتى اين تغييرات براى كودكى رخ دهد كه در خانههاى كوچك شهرى زندگى كرده و در اكثر موارد همراه با كنترل شديد و وسواسى مادر بوده است.
اين يافتهها به شدت اين نظريه را تأييد مىكند كه دلبستگى دلهرهآميز به دليل اينكه كودك بيش از حد ارضا شده (آن طور كه گاهى تصور مىشود) نيست، بلكه به اين دليل است كه تجربه قبلى او باعث شده كه الگويى از موضوع دلبستگى خود در ذهن ترسيم كند كه دسترسى به آن سخت است و يا اينكه به نيازهاى او پاسخ نمىدهد. هر چه سيستم، باثباتتر و قابل اتكاتر باشد، موضوع دلبستگى كودك مطمئنتر مىشود و هر چه سيستم، متغيّرتر و غير قابل اتكا باشد، رفتار كودكان دلهرهآميزتر مىشود.
بايد شرط مهمى را به اين نتيجه اضافه كنيم؛ بعضى از كودكانى كه در معرض يك سيستم غير قابل اتكا قرار مىگيرند، نااميد به نظر مىرسند و به جاى اينكه رفتار دلبستگى دلهرهآميز را نشان دهند، كم و بيش بىاعتنا مىشوند و به ديگران اعتماد نمىكنند و به آنها اهميت نمىدهند. معمولاً رفتار آنان پرخاشگرانه و طردكننده مىشود و ميل به انتقام در آنها شديد مىگردد. اين مسئله در پسران بيشتر از دختران به وجود مىآيد، در حالى كه دلبستگى دلهرهآميز در دختران شايعتر از پسران است.
اين نتيجه با تفاوت وسيعِ اختلالاتِ شخصيت در دو جنس در زمان بلوغ مطابقت دارد. به عنوان مثال، اضطراب به عنوان يك نشانه عصبى در زنان شايعتر از مردان است، در حالى كه بزهكارى در مردها شايعتر است.
تحقيقات بعدى نشان داد كه در نوجوانان يازده تا پانزده سال، هر طور كه رفتار دلبستگى در پنج سال اول زندگى بوده، در آن زمان هم ادامه مىيابد، چه اين رفتار مطمئن باشد يا مضطرب و يا داراى درجاتى از بىاعتنايى باشد.به هر حال، تجربه كلينيكى فرض مىكند اگر چه كودكانى كه در پايان سه سالگى هستند، از بازى كردن با همسالان خود به مدت كمى در هفته، خوشحال مىشوند، ولى دلايلى وجود دارد كه در مورد دور شدن طولانىمدت آنها احتياط بيشترى بايد كرد. اين احتياط اگر دور شدن كودك بلافاصله پس از دو سالگى باشد، بيشتر مىشود.
1- كودكانى كه قبل از دو سالگى در معرض نگهدارى موقت توسط افراد متفاوتى بودند، در سالهاى بعد كمتر احساس اطمينان مىكردند و طبق گفته مادرانشان در شش سالگى به شدت وابسته بودند. هميشه مىخواستند روى پاى مادر بنشينند و دوست نداشتند او را ترك كنند. اگر مادران حركت مىكردند، كودكان ناراحت مىشدند و در وقت خواب مىخواستند كنار والدينشان باشند ... اين رفتار در مركز نگهدارى آنها نيز آشكار بود. از اينرو نمره بالايى در وابستگى بيش از حد و ناآرامى به دست آوردند و نمره پايينى در سازگارى اوليه با موقعيتهاى جديد داشتند. ميزان ترس در آنان بالا بود، مخصوصاً ترس از تاريكى، پزشك و بيمار. اين گروه علاوه بر نگهدارى روزانه بىثبات، دورههايى نيز در بيمارستان يا جاهاى ديگر به سر مىبرند. همين طور مىتوان تا حدى (و نه كاملاً) دلبستگى مضطرب آنها را به رفتار والدين نسبت داد، چرا كه طبق مشاهدات انجام شده، افراد دمدمىمزاجى بودند.
2- افرادى كه نگهدارى از آنها بعد از دو سالگى بوده و توسط افراد ثابتى انجام شده:
كودكانى كه نگهدارى از آنان قبل از دو سالگى نبوده، هيچ مشكل آشكارى در شش سالگى نداشتند. اين نتيجه با تجربه شايع روزمره مطابقت دارد. اين كودكان وقتى سه يا چهار ساله بودند، هنگامى كه از مادر دور مىشدند، به مهد كودك مىرفتند و بيش از شش ساعت در روز آنجا نمىماندند يا اينكه خانواده ديگرى در اين مدت از آنان نگهدارى مىكرد. اين دو موقعيت نه تنها در آن سن شايع است بلكه كودكان از آن لذت مىبرند و به نظر نمىرسد هيچ مشكلى را ايجاد كند.
مطالعات بعدى نشان داد كودكانى كه تا پنج سالگى در كنار مادر باقى ماندند و هيچ گاه به مهد كودك نرفتند يا در بازىهاى گروهى شركت نكردند، در سالهاى بعد آمادگى زيادى براى ابتلا به كريتيسم (عقبماندگى همراه با كوتولگى) داشتند و در برخورد با همسالان خود، كمرو بودند. اين يافته اگر تأييد شود، اين ديدگاه عمومى را تأييد مىكند كه از سه سالگى به بعد، كودكان از بازى با همسالان خود در يك محيط بزرگتر خوشحال و سودمند مىشوند، به ويژه وقتى اين تغييرات براى كودكى رخ دهد كه در خانههاى كوچك شهرى زندگى كرده و در اكثر موارد همراه با كنترل شديد و وسواسى مادر بوده است.
اين يافتهها به شدت اين نظريه را تأييد مىكند كه دلبستگى دلهرهآميز به دليل اينكه كودك بيش از حد ارضا شده (آن طور كه گاهى تصور مىشود) نيست، بلكه به اين دليل است كه تجربه قبلى او باعث شده كه الگويى از موضوع دلبستگى خود در ذهن ترسيم كند كه دسترسى به آن سخت است و يا اينكه به نيازهاى او پاسخ نمىدهد. هر چه سيستم، باثباتتر و قابل اتكاتر باشد، موضوع دلبستگى كودك مطمئنتر مىشود و هر چه سيستم، متغيّرتر و غير قابل اتكا باشد، رفتار كودكان دلهرهآميزتر مىشود.
بايد شرط مهمى را به اين نتيجه اضافه كنيم؛ بعضى از كودكانى كه در معرض يك سيستم غير قابل اتكا قرار مىگيرند، نااميد به نظر مىرسند و به جاى اينكه رفتار دلبستگى دلهرهآميز را نشان دهند، كم و بيش بىاعتنا مىشوند و به ديگران اعتماد نمىكنند و به آنها اهميت نمىدهند. معمولاً رفتار آنان پرخاشگرانه و طردكننده مىشود و ميل به انتقام در آنها شديد مىگردد. اين مسئله در پسران بيشتر از دختران به وجود مىآيد، در حالى كه دلبستگى دلهرهآميز در دختران شايعتر از پسران است.
اين نتيجه با تفاوت وسيعِ اختلالاتِ شخصيت در دو جنس در زمان بلوغ مطابقت دارد. به عنوان مثال، اضطراب به عنوان يك نشانه عصبى در زنان شايعتر از مردان است، در حالى كه بزهكارى در مردها شايعتر است.
تحقيقات بعدى نشان داد كه در نوجوانان يازده تا پانزده سال، هر طور كه رفتار دلبستگى در پنج سال اول زندگى بوده، در آن زمان هم ادامه مىيابد، چه اين رفتار مطمئن باشد يا مضطرب و يا داراى درجاتى از بىاعتنايى باشد.به هر حال، تجربه كلينيكى فرض مىكند اگر چه كودكانى كه در پايان سه سالگى هستند، از بازى كردن با همسالان خود به مدت كمى در هفته، خوشحال مىشوند، ولى دلايلى وجود دارد كه در مورد دور شدن طولانىمدت آنها احتياط بيشترى بايد كرد. اين احتياط اگر دور شدن كودك بلافاصله پس از دو سالگى باشد، بيشتر مىشود.