مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
قبیله در عصر جاهلی از سه قشر تشکیل می شد: یکی اعضای اصلی که پیوند خون و نسبت داشتند و ستون و بنیان آن بودند؛ دیگر بندگان که شامل برده های حمل شده از سرزمینهای بیگانه بویژه حبشی می شد؛ و بالاخره موالی یا بردگان آزاد شده که «خلعاء» را نیز در بر می گرفت. خلعاء، واپس زدگان و راندگان دیگر قبایل (بر اثر جرم و جنایت) بودند. «خلع» رابطه در حضور همه ی افراد قبیله انجام می شد. «خلیع» ناچار به قبیله ی دیگر پناه می جست و آنجا حق جوار و توطن به دست می آورد و مانند اعضای اصلی قبیله، صاحب حقوق، و نیز مکلف به تکالیفی می گردید.
از همین خلعاء هستند دسته جات معروف به «صعالیک» که به صحرا روی می نهادند و رهزنی و غارتگری را به مثابه ی شیوه ی زندگی و طریق معیشت در پیش می گرفتند؛ آنچنانکه در احوال بعضی شاعران صعلوک همچون تأبط شراً و سلیک بن سلکة و شنفری می خوانیم. البته بعضی نیز به سبب فضیلتی می توانستند در قبیله باقی بمانند؛ مانند عروة بن ورد که بزرگمنش و سخاوتمند بود و آورده اند فقرا و بیچارگان و بیماران قبیله عبس در خیمه گاه او گرد می آمدند و محوطهای بدانان اختصاص داده بود؛ و غنایمش را بین خود و ایشان تقسیم می کرد. (1)
خلع در حالات نادری رخ می داد؛ گذشته از آن، افراد قبیله را ضمانت متقابل و استواری به هم وابسته می داشت و علاقه ی شدید به شرافت قبیله، پیوندشان را استحکام می بخشید و مجموعه ای از خصایل ارجمند پدید می آورد که شاید بهترین تعبیر آن «مرؤت» باشد که شامل همه ی صفات خوب بدوی از قبیل حلم و کرم و وفا و حسن جوار و سعه ی صدر و خودداری از مشاجره با اشخاص کم ارزش و دون، و چشم پوشی از عیوب می شد.
بر زمینه ی زندگی سخت و بیرحم صحرا و قحط و خشکسالیها، در نظر عرب خصلتی بالاتر از کرم وجود نداشت. در آن شرایط، عرب توانگر فقیر را می نواخت و بسا که در قحطسالی شترش را می کشت تا عشیره را اطعام کند؛ همچنانکه ذبح شتر برای میهمانان یا در راه ماندگان صحرا مایه ی روشنی چشم و رضایت باطنیش بود. از جمله ی سنتهای آنان افروختن آتش بر بلندیها در دل شب بود تا گمگشتگان بیابان و سرگردانان صحاری را به خیمه گاهشان ره نماید؛ و چون نزدیک می شد و به خیمه گاه می رسید هر چند از [قبایل] دشمن بود در امان می بود. در شعر عرب مباهات به آتشهای شبانگاهی و اینکه سگشان به سوی مهمان پارس نمی کند - چه به رفت وآمد زیاد عادت کرده است - مکرر آمده، چنانکه عوف بن احوص گوید:وحشتزدهای در بیابان، محبوس پرده ی ظلمت شب،
تقلید صدای سگ می کرد (مگر پاسخی بشنود)
آتشی بلند برافروختم تاره یابد، و سگانم را بازداشتم از اینکه گازش بگیرند.
زن خانه را گفته ام از من مپرس، از خوی و خصلت حقگزارم پرس.
خود می بینی که دیگ من همیشه چون مادری پذیرای گرسنگان سرمازده است؛
و روباز و سرگشاده.
و آتشم نیز آنگاه که اجاقها خاموش است، پرتو بشارت دارد.
شتر که از چراگاه برگردد، اگر شیرین کفایت [مهمان] نکند،
خودش زخم سنان می چشد [و نحرش می کنم]. (2)
بین عرب بسیاری مشهور به کرم بوده اند؛ (3) از قبیل حاتم طایی که ضرب المثلی است و در اشعارش سخاوت خویش را چنین تصویر کرده:
آنجا که بخیل سگش پارسکنان است و مهمان غریب را گاز می گیرد،
سگ من ترسان است و آرام، و خانه ام آماده میهمان.
و علی رغم خستی که در اعماق نفسها هست، من بخشنده ام. (4)
هیچ صفتی را چون وفا ارج نمی نهادند، وقتی یکی شان وعده ای می نمود وفا می کرد و قبیله اش نیز همچنان. بدین جهت از حمایت همسایه نیز تعریف کرده اند. چه همسایه ی پناه جسته، وعده ی نصرت می یابد که باید بدان وفا شود و به سبب وفای به عهد، پیمان خود را حرمت می نهادند و نمی شکستند و در این راه دچار جنگها می شدند. آن قدر در این صفت مبالغه داشتند که عهدشکن را با برافراشتن علمی در بازارگاهها و اجتماعات رسوا می کردند تا جاودانه ننگین بماند. حادرة خطاب به همسر یا معشوقه اش سمیة گوید: «سمیه! وای بر تو، آیا هیچ شنیده ای در انجمنی به نام ما پرچم پیمان گسلی برافراشته باشند»؟ (5)
هر خصلتی که تأکید بر عزت و کرامت داشت نزد عرب ممدوح بود. پناه دادن مصیبت زدگان و ضعیف نوازی و گذشت، در عین قدرت بر انتقام، را می ستودند؛ همچنانکه مناعت و کبریاء و زیر بار ظلم نرفتن را مدح می کردند. عرب چگونه می توانست ستم بردار باشد در حالی که رزمجوی و جنگاور بود؟ متلمس گوید:
تنها خر اهلی و شتر رام و آرام است که با خواری آشناست
آری جز میخ [که بر سرش می کوبند]، یا درازگوش، کسی ذلت را برنتابد
که این خونالوده شود و کس بر او نگرید؛ و آن را با طناب بسته اند [و گریز نتواند] (6)
و هیچ صفتی را چون ستمکشی و ذلت پذیری، زشت نمی دانستند که عیبی بزرگ و عاری سترگ و به معنای پستی بود. ممکن بود که قبیله مورد تعرض قرار گیرد و نتواند از سیادت و هر چیز دیگر خود دفاع نماید، اما خواری را برنمی تافت. کمترین احساس خواری، عرب را برمی انگیخت؛ چنانکه در مورد عمروبن کلثوم، پیشتر اشاره کردیم که با مادرش به منزل عمروبن هند امیر کنده رفته بود و تا فهمید مادرش مورد اهانت قرار گرفته تیغ برکشید و عمروبن هند را کشت و شاعران تغلب - قبیله ی عمربن کلثوم - درباره ی این حادثه حماسه ها سرودند. در نظر عرب، به حکم جنگهای پایان ناپذیر، پهلوانی و دلاوری بالاترین جایگاه را داشت.
بزرگان عرب باید تمام صفات یاد شده را در بهترین وجه داشته باشند، به اضافه ی خرد و تجربت فراوان. بعضی سران قبایل مانند عامربن ظرب و اکثم بن سیفی بیرون از حدود قبیله ی خود نیز درخشش یافتند و اختلافات و مسایل [قبایل] که حل آن از محدوده ی شیوخ خودشان بیرون بود به اینها مراجعه می شد، همچنانکه در این گونه موارد به کاهنان و عارفان نیز پناه می بردند. (7)در مجتمع قبیله ای آفتهایی نیز شیوع داشت که مهمترین آن شراب و قمار و زنبارگی است. اما شراب؛ ملاحظه می شود که وصف آن بر زبان همه [شاعران] روان است. اعشی قیس و عدی بن زید عبادی در توصیف باده و پیاله و خم و میکده و بزم شهره اند و به میگساری و باده پیمایی با حریفان می نازند. شراب فروشان غالباً یهودی و ترسا بودند و شراب را از بصری و بلاد شام (8) و حیره و بلاد عراق می آوردند، و مشهور است که در آبادی یا محلتی چادر می زدند. با رایتی برفراز آن به عنوان اعلان، و جوانان برای می خوردن و شنیدن ساز و آواز مطربان می فروش آنجا می رفتند. و بعضی آن قدر افراط می کردند که به خاطر سقوط در رذایل از عضویت قبیله خلع و طرد می گردیدند؛ چنانکه قوم براض بن قیس کنانی - که از راهنمایان و بلدهای قوافل جاهلی بود - به سبب دایم الخمر بودن و فسق و فجورش وی را از خویش راندند و از او اعلام بیزاری نمودند. (9) طرفة در معلقه اش می سراید:
از بس شراب بارگی و لذت پرستی مدام،
و فروختن و بخشیدن کهنه و نوم،
عشیره ام همگان از من کناره جستند
و چون شتر قطران اندوده به انزوا و تنهایی رانده شدم.
به جان تو سوگند که اگر سه خصلت نبود که عیش جوانمرد بدانهاست
اهمیت نمی دادم که کجا تابوتم را راست کنند؛
یکی دست پیش گرفتن از نکوهشگران
در گساردن باده ای که چون به آبش درآمیزند کف جوشان برآرد؛
دو دیگر، یکرانی گرگسان و دمان و دوان به زیر ران کشیدن
و به داد فریاد خوان رسیدن؛
سه دیگر، روزی ابرگین و نیک را با خوبرویی خوشخوی
در خیمه ای بلند، کوتاه کردن. (10)
پیداست که میخوارگی و جنگاوری و زنبارگی را سه خصلت جوانمرد (فتی) شمرده؛ اما «فتی گری» قهرمانانی همچون عنترة و حتی صعلوکی همچون عروة از این والاتر است که در جای خود بیان خواهیم کرد.
به هر حال باده پرستی و به تبع آن زنبارگی در آن عصر رواج داشت؛ همچنانکه قمار یا «میسر» شایع بود. میسر به این صورت بود که شتری نر یا ماده می کشتند و ده پاره اش می کردند سپس یازده چوبه ی تیر (قدح) آورده با آن قمار می زدند، هفت چوبه تیر «نصیب» داشت، یعنی صاحبان آن برنده یا بازنده می شدند و چهارچوبه ی تیر بی «نصیب» بود، یعنی برد نداشت؛ چوبه تیری را که بیشتر «نصیب» می یافت، «قدح معلی» می نامیدند.
بزرگترین نشانه ی شیوع این آفات بین اعراب، وجود آیات متعددی است که در قرآن کریم که بدان مفاسد می تازد و نیز مجازاتهای قاطعی است که اسلام برای منع اعراب از آن وضع نمود. چنانکه بی حرمت کردن زنان را عقوبت سخت نهاد و از خمر و میسر نهی اکید فرمود. از آن جمله است آیه ی 219 از سوره ی بقره و 91 و 90 از مائدة؛ که خمر را «پلیدی و از عمل شیطان» دانسته است. در سخنان پیغمبر نیز منع شراب بسیار است: «لعنت خدا بر شراب و شرابساز و شرابگیر و شرابخوار». (11)
حضرت رسول برای شرابخواری چهل ضربه شلاق حد تعیین کرده بود و عمر با مشاهده ی اینکه هنوز بعضی اعراب گرفتار آنند، حد را به هشتاد ضربه رساند. (12)
این همه گواه قاطع بر شیوع این بلاهای خانمانسوز بین عرب جاهلیت است. در احوال اعشی می خوانیم که چون خبر بعثت پیامبر را شنید متمایل شد بر اینکه در مدینه به حضور حضرت برسد و مدحش کند. اما قریش مطلع گردیده مانع شدند، و از جمله ابوسفیان بدو گفت: «محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] از آنچه ترا عادت است و مایه ی لذت؛ غمگسار است و سازگار - یعنی قمار و زنا و شراب - باز می دارد». و اعشی از تصمیم خود منصرف شده بازگشت. (13) اسلام همچنانکه بر قمار و شراب و زنا تاخت، قانون «مقدس» ثأر را نیز برانداخت. انتقام شخصی موقوف، و مجازات قاتل حق دولت است. اسلام یک نظام آسمانی والا برای جامعه ی عرب ایجاد کرد که در اینجا مجال تفصیلش نیست.
تا اینجا از زن و مقامش در جامعه ی قبیله ای عرب صحبت نکرده ایم. دو نوع زن وجود داشت: کنیز و بانو. کنیزان بسیار بودند؛ از آن جمله روسپیانی که رفیق می گرفتند، و مطربانی که در میفروشیها ساز می زدند و آواز می خواندند، و کنیزانی که خدمتکار بانوان اشرافی بودند، و بالاخره کنیزان گله بان و شترچران که از همه پایین تر قرار داشتند. عرب وقتی از کنیز صاحب فرزند می شد، آن را به خود نسبت نمی داد مگر پسری باشد که قهرمانی از خود نشان دهد و به نسب دست یابد؛ مانند مورد عنترة بن شداد که (کنیززاده بود) و پدرش نسبت وی را به خویش اعتراف نکرد تا دلاوری شگرف خویش به ثبوت رسانید.آزاد زن به پخت و پز و دوخت و بافت و خانه داری می پرداخت، مگر بانوان اشراف دارای کنیز که خادمگان این کارها را برایشان انجام می دادند. نشانه های زیاد هست بر اینکه دختران اشراف و بزرگان مقام بلندی داشتند چنانکه همسرشان را خود برمی گزیدند و اگر رفتار شوهر مورد پسند نبود ترکش می گفتند. بعضی بزرگ زنان منزلتشان به جایی رسید که حق جوار و پناه دادن داشتند و گاه به شفاعت، اسیر آزاد می ساختند؛ چنانکه فکیهة [از بنوعوار]، حریت سلیک بن سلکة را که به دست قبیله اش اسیر شده بود بدو بازگرداند (14) اعراب زن را جزء حیثیت شان می شمردند و هیچ چیز مثل اسارت زن - در حالی که غایب بودند - تهییجشان نمی کرد. در این حال سواره به دنبال شان می تاختند و از هر نشیب و فراز می گذشتند تا به مطلوب برسند و زنان اسیر را آزاد و خود را از ننگ پاک کنند، چه اسیر بودن زن در دست غیر بزرگترین ننگ نزد عرب بود. زنان در جنگ با مردان همراه می بودند و با سرودهای حماسی اراده شان را تقویت می کردند و چون سوارکاری برخاک می افتد با نوحه ی سوزان مردان را به خونخواهی او تحریک می کردند و در این باب بین زنان عرب نامهای درخشان هست. از همه بالاتر خنساء است با اشعار مشهورش در رثای برادرانش صخر و معاویة. هرگاه قبیله به خاطر جلوگیری از خونریزی به گرفتن خون بها رضایت می داد زنان خشمگین می شدند؛ آنچنانکه کبشة خواهر عمربن معدیکرب می سراید:
اگر خونخواهی نکنید و انتقام [برادرم را] نگیرید و خون بها بستانید،
در خفت چون اسیران و بردگان سفته گوش باشید. (15)
و ام عمرو دختر وقدان در نظیر همین مورد می گوید:
حال که شما انتقام برادرتان را نگرفتید،
پس سلاح بیفکنید و به دوردست «ابرق» بروید
و آنجا سرمه دان برگیرید و جامه ی زنان بپوشید،
وای از این قوم بی حمیت نادان! (16)
عرب در جنگ وقتی چاره ی دیگری نمی ماند می گریخت، مگر وقتی که زنان همراه بودند. در این موقع با مشاهده ی زنان گریزان و روگشاده از فرار خودداری کرده تا آخرین قطره ی خون پای می فشردند. (17) جمال زن، عرب را تهییج می کرد و زبان به توصیف زن و زیب و زیور و آرایه و پیرایه و عطر و بوی او می گشود؛ بدان گونه که امرء القیس در معلقه گوید:
[نازنین من] تا آفتاب تخت شود به خواب است
در بستری مشگ پاشیده؛
بی آنکه تا ظهر نیز برای کار در خانه کمرببندد. (18)
شاعر عرب در زیبایی جسمانی توقف نمی کند بلکه جمال روحی و آراستگیهای معنوی و ارزشمند زن را نیز درمی یابد. شنفری در تعریف زنش امیمة گوید:
مرا پسند افتاده و شیفته کرده
چون هنگام راه رفتن مقنعه اش از رخ نمی افتد و این سو و آن سو نمی نگرد.
هنگام تنگیابی، شیر شامگاهی را به همسایگان هدیه می برد.
و از سرزنش پاک است؛ حال آنکه بسیاری، خاندانها به ننگ آلوده اند.
هماره سرش پایین است و گویی روی زمین دنبال چیزی می گردد؛
و اگر چیزی پرسند کوتاه جواب می دهد.
هرجا داستان زنان هست، نام «امیمة» به پاکدامنی و حرمت می رود؛
نه اینکه ننگ شوهر باشد.
و چون شوی عصر گاهان به خانه رسد،
به کانون سعادت و شادی بازآمده؛
و هرگز از زن نپرسند امروز کجا بوده ای؟ (19)
کتب ادب پر است از داستانهای عشاق عرب. شاعران قصاید خود را با یاد زنان و خاطرات وعده گاهها و منازل آنان و با اشک و آه آغاز می کنند؛ آنچنانکه امرء القیس معلقه اش را آغاز یده: «قفانبک من ذکری حبیب و منزل - بسقط اللوی بین الدخول فحومل» یعنی: «یاران بایستید تا به یاد دوست و منزلش در انحنای شنزار بین دخول و حومل بگرییم.»
زن در جاهلیت فراموش شده نبود و در نظر عرب قدر و اهمیت داشت و آزادی نسبی؛ و صاحب حق مالکیت و تصرف در اموال خویش بود؛ چنانکه داستان تجارت حضرت رسول با اموال خدیجه مشهور است. اسلام این آزادی را تحکیم بخشید و انواع فشار و محدودیت را که بر زنان اعمال می شد برداشت. جاهلیان زن را از ازدواج پس از مرگ شوهرش منع می کردند مگر اینکه با پسر شوهرش [از زن دیگر] ازدواج کند. اسلام این را تحریم کرد. (20) همچنین ازدواج «شغار» یعنی مبادله ی دو خواهر بین دو برادر؛ و ازدواج «مقت» یعنی ازدواج یک مرد با دو خواهر در یک زمان... این عاداتی بود که اعراب جاهلی همانند دیگر اقوام بدوی داشتند البته بدان معنی نیست که زن در جاهلیت به کلی فاقد حقوق بود. اما اینکه در قرآن از زنده به گور کردن دختران سخن رفته [سوره ی نحل آیه 58] (21) به ظن قوی مربوط به بعضی اراذل سنگدل عرب است که از ترس فقر این کار را می کردند؛ یا از بیم به اسارت رفتن دخترانشان که در جاهلیت بسیار پیش می آمد و بالاترین ننگ محسوب می شد.
شیوه ی معیشت همه اعراب جاهلی یکسان نبود. در جنوب و شرق جزیرة العرب و نیز واحه های حجاز مانند یثرب و خیبر و طائف و وادی القری زراعت رواج داشت. مردم مکه از ممر تجارت می زیستند و بین اقیانوس هند و مدیترانه کالاهای بازرگانی حمل می کردند. از کاروانروهای تجارتی نخست طریق معروف جنوب به شمال بود؛ دیگر دو طریق شرقی، یکی از مکه به خلیج فارس که از ریاض فعلی می گذشت، دوم از سمت شمال به خیبر و از وسط صحرا به وادی الرمه - که ظاهراً یک بستر خشک ماقبل تاریخی است - و به حیره می رسید. قافله های مکی در این راهها به همراهی رهنمایان و بلدهایی که از آنان را از گم گشتن در صحاری بی نام و نشان محفوظ دارد رفت و آمد می کردند. از نامی ترین این بلدها فرات بن حیان است. همچنین پاسدارانی به عنوان «خفیر» آنان را از دستبرد گرگان بیابان یعنی رهزنان و صعالیک که عادت به چپاول و دزدی داشتند حفاظت می کردند. (22) و گاه عده اینان به سیصد نفر می رسید. از مهمترین قبایلی که رهزنان خطرناک داشتند هذیل و فهم است. کاروانهای مکی از جنوب یعنی یمن و سواحل اقیانوس هند و شرق آفریقا، سقز و عطریات و بخور و پوست و جامه های نفیس عدنی و ادویه ی هندی و صمغ و عاج و برده ی آفریقایی، و او طائف مویز و کشمش و از معادن بنی سلیم، طلا به سواحل مدیترانه حمل می کردند و از آنجا اسلحه و گندم و روغن و شراب و پارچه های پنبه ای و کتانی و ابریشمی بر می گرداندند.
مکه در جاهلیت شهر بازرگانی بزرگی بود؛ با کعبه که در همان موقع بزرگترین معابد عرب بود و اعراب به زیارت بتان و مقدسات آن می آمدند. قریش در مکه اجتماعات و بازارگاههایی مانند عکاظ برپا می نمودند. این بزرگترین بازار عرب، در نزدیکی عرفات از نیمه ی ذیقعده تا آخر آن تشکیل می شد و نه تنها نمایشگاه کالا بلکه محل عرضه ی شعر و خطابه هم بود و حضرت رسول همان جا به خطابه ی قس بن ساعدة گوش داد. (23) آورده اند در عکاظ برای نابغه [ذبیانی] خرگاهی می ساختند و شاعران برای عرضه ی شعر به حضورش می رسیدند و نابغه از هر کس تعریف می کرد نامش بلند می شد. (24) و باز در همین بازار عکاظ بود که جانبهای اسیران و خون بهای مقتولان رد و بدل می شد و فخریه ها و هجویه ها همان جا مطرح می گردید، و از اشخاصی مانند اقرع بن حابس تمیمی و غیره نام برده شده که در عکاظ به داوری می نشستند، و این همه بدان معناست که عکاظ (25) همچون کنگره ی بزرگ اعراب بود که در آن گرد می آمدند و راجع به اختلافات و کشمکشها و دیگر امور خود گفت و شنود می کردند و نظر می دادند. دیگر از بازارهای قریش، ذوالمجاز نزدیک عکاظ بود که تا آخر مراسم حج ادامه داشت.
در جنب این دو بازار بزرگ، عرب بازارهای دیگر هم داشت که از آن مایحتاج خود را تهیه و به دلخواه داد و ستد می کرد، از مهمترین اینها یکی بازار دومة الجندل در شمال نجد دیگر بازار خیبر و بازار حیره، و بازار حجر در یمامه و بازار دبا و صحار در عمان و بازار مشقر در هجر و بازار شحر و بازار حضرموت و بازار صنعاء و عدن و نجران است که هر یک موعد معینی داشت. (26)
اعراب نجد نیز نه تنها از خرید و فروش در این بازارها سود می بردند بلکه قوافل تجاری قریش و غیره به بیشتر قبایل نجد، معادل حمایتی که می نمودند، مقرری می پرداختند و از آنان خفیر و بلد استخدام می کردند و از نسیم آن اموال به اینان نیز می وزید. البته نباید پنداشت که مکیان همه ثروتمند بودند؛ در جنب توانگران، بسیاری فقیر و صعلوک (= نادار) نیز می زیستند و اختلاف شدیدی بین دارایی «سیدشریف» با فقیر بیچاره مستمند وجود داشت؛ همچنانکه در مکه عده ی کثیری برده می زیستند.در فراسوی جامعه ی مکه اعراب تهامه و نجد و نفود و شام و دهناء و بحرین به حالت بدویت و شبانی می زیستند و هیچ چیز را برتر از زندگی شتربانی و گله چرانی خود نمی انگاشتند بلکه زراعت و صنعت را تحقیر می نمودند و سادگی و آزادگی شان حدی نداشت. فراخنای بیابان، شیوه ی زندگی و سنتها و زبان آنان را حفاظت می کرد و جدا نگه می داشت. معیشتی با ساده ترین خوراک؛ یک مشت جو بسشان بود و اگر خرما و شیر بدان افزوده می شد، «رفاه» به حساب می آمد. پوشاکشان نیز چون خوراک ساده بود؛ تن پوشی دراز که از کمر بسته می شد، روی آن عبایی، با یک سرپوش و روی آن عقالی که نگهش دارد.
اما نباید پنداشت که آن زندگی آسان بود، زیرا صحرای عرب پر است از خوف و خطر با درندگان و گزندگان و خزندگان بسیار، برهوتهای خشک و خالی با ورطه ها و لغزشگاههای سهمگین و باده های کشنده و شبگارهای سیاه و بیم انگیز که در اوهام و خیالات شان جن و غول و آل می آفرید؛ با این همه در کمین یکدیگر نیز بودند و چنانکه گفتیم زندگی شان جنگی بود و تقریباً قبیله ای وجود نداشت که خونی یا خونخواه نباشد. حتی از جهتی توان گفت همین زندگانی جنگی به یکی از طرق معیشتشان تبدیل شده بود و [بعضی] غارتگری را کسب و کار و پیشه خود قرار داده بودند. یک زندگی آمیخته به سختی و تنگدستی و مبارزه ای ستوه آور؛ هماره درگیر خطرات صحرا با دشمنانی در کمین. تأبط شراً آن نحوه ی زیست را نیکو تصویر کرده است:
تن تنها خطر کرده از بیابانی به بیابانی،
دوان دوان از باد پیش می افتد.
چون چشمانش را خواب برهم دوزد، دل بیدارش مراقب اوست،
چشم را دیده بان قلب قرار داده تا [بموقع] شمشیر برکشد.
و چون تیغ در استخوان حریف می نشاند، مرگ را خنده های دندان نماست!
انیس و همدمش وحشت و تنهایی است،
و رهنمایش خورشید؛ مادر و رهبر ستارگان. (27)
و این در واقع وصف الحال اکثر اعراب است که روز بیابانی را می نوردیدند و شب در بیابانی دیگر به سر می بردند و دایم در بیم و هراس و «سوار هلاک وخطر» بودند. غالباً رفیقی جز دو پای تندپوی نداشتند و در خواب هم هولزده بودند؛ با قلبی بیدار و مراقب و مواظب که مبادا دشمنی کمین کرده - انسان یا جانوار - حمله ور شود. پس خواب هم جز اندک و چرت مانند نمی آمد و دیدگانشان به شمشیر دوخته می بود؛ منتظر آنکه در سینه ی مهاجم فروبرندش. در اینجاست که مرگ از لابه لای دندانهای درشتش نیشخند می زد. بدین گونه هماره در وحشت و تنهایی و دل گرفتگی سر می کردند و این را ترجیح می دادند که دمخورش بودند و همین عادت به تنهایی در صحاری و بیابانهای قفر، آنها را آشنا به جاده ها و کوه راههای صحرا کرده بود. مانند آفتاب هرگز ره گم نمی کردند و نمی توانستند از بیراهه به راه آیند و همین شرایط ترساگین و بی ترحم حیات، عرب را به مقاومت و پردلی و دلیری برمی انگیخت، زیرا اگر قبیله حمایتگرانی نداشت که از آن دفاع کنند از طرف قبایل پیرامون خورده می شد و در آنها مضمحل می گردید.
از حیواناتی که عرب را در تحمل آن زندگی شاق کمک می کرد مهمترینش شتر بود که همچون صاحبش تاب مشقتهای بیابان را داشت و بر گرسنگی و تشنگی و بارکشی بردبار بود و بهترین رفیق عرب محسوب می شد، لذا در شعر شتر را بسیار ستوده اند. علاوه بر شتر حیوانات دیگری را که گاه و بی گاه می دیدند، مثل نرد و ماده ی گورخر و نر و ماده ی گاو وحشی و شترمرغ و گوزن را، توصیف کرده اند. سوارکاران عرب روزگار خویش را در پشت اسب می گذراندند و با اسب از صحاری ناشناس می گذشتند یا با دشمن درمی آمیختند و نیز برای شکار جانوران وحشی از آن سود می جستند؛ همان گونه که در معلقه ی امرء القیس و لامیه ی زهیر تصویر شده است. (28)
شکار، شغل و سرگرمی اصلی بسیاری از اعراب بود، بدین منظور سگ را پرورش می دادند و به تازیهای شکاری قهاری تبدیل می کردند. در شعر عرب قطعاتی هست که درگیری تازی را با گورخر یا گاو وحشی وصف می کند. در معلقه ی لبید توصیفی عالی از گورخر نر و ماده و از ماده گاو وحشی آمده است که کمانداران با تیر تعقیبشان می کنند و چون از کشتن آنها مأیوس می شوند تازیها را به دنبال آنها می فرستند و ماده گاو وحشی، دو سگ شکاری به نام سخام و کساب را در آن نبرد هلاک می کند. گوید:
چون تیراندازان مأیوس شدند،
تازیهای آویخته گوش قلاده چرمین را به تعقیب ماده گاو وحشی رها کردند تا بدو رسیدند، برگشت؛ با شاخهایی به بلندی و تیزی نیزه،
تا از خود دفاع کند، که می دانست اگر نکند مرگش در رسیده است
از آن جمله کساب را کشت و به خون کشید؛
سپس سخام را در آوردگاه به خاک انداخت. (29)
اوس بن حجر قصیده ی فائیه ای دارد شامل وصف بدیعی از گورخر ماده و توصیف مفصلی از شکارچی، (30) و نشان می دهد چگونه در کمینگاه مخفی شده منتظر حیوان است، و تا وارد لانه می شود به یک تیر می زندش.
ظاهراً شکارچی گری کار دلاوران و یکه سواران نبوده بلکه اشتغال عده ای از فقراء و بیچارگان بوده است، لذا در مرتبه ای مادون جنگاوری و غارتگری - که دلالت بر قهرمانی و تهور می کرد - قرار داشت. شاید از همین لحاظ است که عمروبن معدیکرب جمعی را به اینکه زندگی شان از شکار می گذرد هجو می کند، آنجا که گوید:
ای پسران زیاد در قوم خود به مثابه ی دمب هستید
و ما شاخه ها یی از ریشه ی پاک.
ما لشکر به لشکر می پیوندیم و شما از ناچاری یا طناب اندازید یا سگبان.
از کارهای پسندیده برکنارید و سعی آباء و اجدادیتان
-ترکش بر دوش و تازی در پیش -
دنبال کردن بز کوهی است. (31)
همچنانکه بز کوهی شکار می کردند، انواع حیوانات وحشی دیگر را هم شکار می کردند و توصیف آن در اشعارشان مکرر آمده و همین به جاحظ امکان داده است که کتاب الحیوان را سرشار از اشعار سازد.
بدین گونه زندگی اعراب به شکار جانور و انسان و گله چرانی می گذشت و این راه گذرانشان بود. البته مقصود آن نیست که همگان بهره ی برابر داشتند. در هر قبیله اشرافی بودند دارای صدها شتر و فقیرانی هم بودند به کلی بی چیز؛ و بسیاری از این بی چیزان تبدیل به راهزنانی می گردیدند که عادتشان قتل و غارت و دزدی بود؛ آنچنانکه در احوال تأبط شراً و شنفری و همگنانشان می خوانیم. گاه تمام یک قبیله که دچار خشکسالی می شد به همان کار گرگان بیابان (یا صعالیک) دست می زدند چرا که راه دیگری جز یورش و تاراج برای ادامه ی زندگی نمی یافتند. همین قحطسالیها و گرسنگیها عرب را به ستایش مفصل از کرم و کریمان برمی انگیخت؛ تعریف از سخاوت و سخاوتمند در آن صحرای قفر و بی حاصل و خشک طبیعی می نماید.
پینوشتها:
1- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج3، ص 78 به بعد. (در مورد صعالیک رجوع کنید به فصل یازدهم، بخش 2) از همین کتاب. (نویسنده)
2- المفضلیات، قصیده شماره 36؛ الحیوان، چاپ حلبی، ج5، ص 136. (نویسنده)
و مستنبح یخشی القواء و دونه *** من اللیل بابا ظلمة و ستورها
رفعت له ناری فلما اهتدی بها *** زجرت کلابی أن یهر عقورها
فلا تسألینی و اسألی عن خلیقتی *** اذا رد عافی القدر من یستعیرها
تری أن قدری لا تزال کأنها *** لذی الفروة المقرور أم یزورها
مبرزة لا یجعل الستر دونها *** اذا أخمد النیران لاح بشیرها
اذا الشول راحت ثم لم تفدلحمها *** بألبانها ذاق السنان عقیرها
3- در مورد بخشندگان و نیکمردان جاهلیت رجوع کنید به کتاب المحبر تألیف ابن حبیب (چاپ حیدرآباد) ص 137. (نویسنده)
4- الحیوان، ج1، ص 383.
اذا ما بخیل الناس هرت کلابه *** وشق علی الضیف الغریب عقورها
فانی جبان الکلب بیتی موطا *** جواد اذا ما النفس شح ضمیرها (نویسنده)
5- المفضلیات، ص 45.
أسمی - ویحک - هل سمعت بغدرة *** رفع اللواء لنابها فی مجمع (نویسنده)
6- حماسة البحتری، ص 20.
ان الهوان حمار الاهل یعرفه *** و الحر ینکره و الرسلة الاجد
و لا یقیم علی خسف یرادبه *** الا الاذلان: عیر الاهل والوتد
هذا علی الخسف معقول برمته *** و ذایشج فلایبکی له احد (نویسنده)
7- در مورد داوران عرب رجوع کنید به المحبر ص 132. راجع به اکثم و عامر به فصل دوازدهم (بخش 2) نگاه کنید. - م. (نویسنده)
8- برای نمونه در معلقه ی عمروبن کلثوم می خوانیم: «الاهبی بصحنک فاصبحینا و لا تبقی الخمور الاندرینا»؛ اندرون از آبادیهای شام بوده که شراب صادر می کرده است (شرح زوزنی و شرح نحاس بر معلقات) - م. (نویسنده)
9- الاغانی (چاپ ساسی) ج19 ص 75. (نویسنده)
10- و مازال تشرابی الخمور ولذتی *** و بیعی و انفاقی طریقی و متلدی
الی أن تحامتنی العشیرة کلها *** و أفردت افرادالبعیر المعبد
ولو لا ثلاث هن من عیشة الفتی *** وجدک لم أحفل متی قام عودی
فمنهن سبق العاذلات بشربة *** کمیت متی ماتعل بالماء تزبد
و کری اذا نادی المضاف محنباً *** کسید الغضا نبهته المتورد
و تقصیر یوم الدجن و الدجن معجب *** ببهکنة تحت الخباء المعمد (نویسنده)
11- نگاه کنید به کتاب الاشربة در سنن ابن ماجه و ابی داود و نسائی و [صحیح] بخاری، و نیز دائره المعارف الاسلامیة، ماده ی خمر. (نویسنده)
12- در الغفران ابوالعلاء معری آمده است که عمر با مشورت علی (علیه السلام) حد خمر را بالا برد: (یقال ان النبی جلد اربعین، فلما صارالامر الی عمربن الخطاب استقلها فشاور علیاً فجعلاها ثمانین). چاپ دکتر علی شلق، ص 272. - م. (نویسنده)
13- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 126. (نویسنده)
14- الاغانی، ج10، ص 12 به بعد؛ المحبر، ص 398. (نویسنده)
15- شرح مرزوقی بر حماسه ی ابی تمام، ج1، ص 218؛ الاصمعیات، ص 157.
فان انتم لاتشأروا واتدیتم *** فمشوا بآذان النعام المصلم
مصراع دوم را این طور هم می توان ترجمه کرد: «چون شترمرغ خود را به کری زده اید». - م.
(نویسنده)
16- شرح مرزوقی بر حماسه ی ابی تمام، ج3، ص 1546.
ان انتم لم تطلبوا باخیکم *** فذروا السلاح و وحشوا لالابرق
و خذوالمکاحل و المجاسد و البسوا *** نقب النساء فبئس رهط المرهق (نویسنده)
17- شرح مرزوقی بر حماسه ابی تمام، ج1، ص 177. (نویسنده)
18- و تضحی فتیت المسک فوق فراشها *** نوؤم الضحی لم تنتطق عن تفضل (نویسنده)
19- المفضلیات، قصیده ی شماره ی 20.(نویسنده)
لقد أعجبتنی لا سقوطا قناعها *** اذا ما مشت و لا بذات تلفت
تبیت بعید النوم تهدی غبوقها *** لجاراتها اذا الهدیه قلت
تحل بمنجاة من اللوم بیتها *** اذا مابیوت بالمذمه حلت
کأن لها فی الارض نسیاً تقصه *** علی امها و ان تکلمک تبلت
أمیمة لا یخزی نثاها حلیلها *** اذا ذکر النسوان عفت و جلت
اذا هو أمسی آب قرة عینه *** مآب السعید لم یسل أین ظلت
20- برای نمونه رجوع کنید به تفاسیر ذیل آیه 19 و 22 از سوره ی نساء. در مورد واداشتن کنیزان به تن فروشی که منافع آن به ارباب می رسید و اسلام این عادت پلید را برانداخت رجوع کنید به آیه 33 از سوره ی نور. قرآن در باب یتیمگان نیز سفارش خاص کرده است (آیه 3 از سوره ی نساء). - م. (نویسنده)
21- آیه 9 و 10 از سوره ی تکویر نیز ناظر به همین معنی است: (و اذا المؤدة سئلت بای ذنب قتلت). - م. (نویسنده)
22- المغازی و اقدی (چاپ کلکته) ص 36؛ المحبر ص 189 و 264. (نویسنده)
23- رجوع به فصل دوازدهم (بخش 3) از همین کتاب. - م. (نویسنده)
24- رجوع به فصل هشتم (بخش 2) از همین کتاب. - م. (نویسنده)
25- راجع بازار عکاغذ رجوع کنید به رساله ی عبدالوهاب عزام به عنوان موقع عکاظ در مورد تجارت مکه نگاه کنید به دائره المعارف الاسلامیة، ماده ی مکه. (نویسنده)
26- درباره ی اسواق جاهلیت رجوع کنید به المحبر، ص 263؛ یعقوبی ج1، ص 313؛ و تاریخ العرب قبل الاسلام جواد علی، ج4، ص 223. (نویسنده)
27- شرح مرزوقی بر حماسه ی ابی تمام، ج1، ص 95؛ امالی قالی، ج2، ص 138؛ زهرالاداب، ج2، ص 18.(نویسنده)
یظل بمو ماة و یمسی بغیرها *** جحیشاً و یعروری ظهور المهالک
و یسبق و فدالریح من حیث ینتحی *** بمنخرق من شده المتدارک
اذت خاط عینیه کری النوم لم یزل *** له کالی من قلب شیحان فاتک
و یجعل عینیه ربیئة قلبه *** الی سلة من حد أخضر قرن ته
اذا هزه فی عظم قرن تهللت *** نواجذ أفواه المنایا الضواحک
یری الوحشة الانس الانیس و یهتدی *** بحیث اهتدت أم النجوم الشوابک (نویسنده)
28- دیوان زهیر ص 126 به بعد. (نویسنده)
29- حتی اذا یئس الرماة و أرسلوا *** غضفاً دواجن قافلا أعصامها
فلحق و اعتکرت لها مدریة *** کالسمهریة حدها و تمامها
لتذودهن و أیقنت ان لم تذد***أن قد احم مع الحتوف حمامها
فنتقصدت منها کساب فضرجت *** بدم و غودر فی المکر سخامها (نویسنده)
30- دیوان اوس بن حجر، با تحقیق محمد یوسف نجم (چاپ دارصادر بیروت)، قصیده ی شماره ی 30. (نویسنده)
31- دیوان اوس بن حجر، با تحقیق محمدیوسف نجم (چاپ دارصادر بیروت)، قصیده ی شماره ی 30. (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.