فلسفه عبادت(2)
نويسنده:محسن قرائتي
منبع: پرتوي از اسرار نماز
منبع: پرتوي از اسرار نماز
بعلاوه، آن مقدار كه با دادن زكات، از دارايي اش كم شده، با فعاليت اقتصادي بيشتر، ميكوشد كه آنرا جبران كند. طبيعي است آنكه خرجش زياد باشد، به كار خود ميافزايد. پس زكات، سبب رزق است. در اين حديث علوي به فلسفه و حكمت بيست حكم از احكام الهي، مانند روزه، امر به معروف، نهي از منكر، جهاد، تحريم خمر و زنا، اجراي حدود، اطاعت از امام و... اشاره شده است.
«فألهمها فجورها و تقواها»[1]
امام علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايند:
«كفي بي عزّاً ان اكون لك عبداً«[3]
خدايا افتخارم همين بس كه بنده تو هستم.
در مناجات شعبانيه ميخوانيم:
«إن ادخلتني النّار أعلمتُ اهلها انّي احبك«
خدايا اگر مرا به دوزخ افكني، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه من تو را دوست دارم...!
«علي ـ عليه السلام ـ اعلام ميدارد كه خدايا، عبادت من، نه از روي طمع به بهشت يا ترس از دوزخ است، بلكه تو را شايستهي عبادت يافتهام و ميپرستم». اولياء خدا از عبادت او لذّت ميبرند و گناهكاران از شيريني عبادت و ياد خدا محرومند. گاهي كسي علاقه دارد خدمتگزاري كسي را بكند. بدون آنكه چشمداشت مالي و هدف اقتصادي داشته باشد. خود خدمت به آن شخصيّت والا، برايش هدف و ارزشمند است، و نه حتّي كسب دانش يا كسب وجهه و رسيدن به موقعّيت اجتماعي. بسيارند كساني كه از نشستن در كنار يك شخصيّت يا داشتن عكس با او، خوشحال ميشوند، هر چند نفعي برايشان نداشته باشد. خود اين نزديكي برايشان محبوب است. وقتي براي انسانها در اين دنيا، اينگونه امور، گرانبهاست، بندگي خدا و در محضر الهي بودن مايه افتخار نيست؟
»بل يريد الانسن ليفجر أمامه، يسئل أيّان يوم القيمة؟»[4]
گروهي ميخواهند راه گناه را در پيش بگيرند، ميپرسند: روز قيامت كي است؟
آنان مثل كودكان، بهانهگيري هستند كه هر لحظه بهانه ميگيرد و آن كه انجام شد، بهانهاي ديگر، قرآن درباره چنين كساني ميگويد:
«و إن يروا ءايةً يعرضوا و يقولوا سحر مستمّر»[5]
اگر نشانهاي از قدرت خدا و معجزات انبياء مشاهده كنند اعراض كرده، ميگويند، اين هم همان سحر و جادوي معمولي و هميشگي است!
اينان در مقابل مكانيك و پزشك و مدهاي خارجي و وسوسههاي نفس و تمايلات شيطاني تسليماند و چون و چرا ندارند، ولي وقتي نوبت به دستور دين ميرسد، اهل تحقيق و استدلال ميشوند و قيافه هم ميگيرند.
گفت: نميدانم، من هم همان قيافه را گرفته، گفتم: دنيا، دنياي علم است. علم بايد ثابت كند و... اندكي از غرورش كاسته شد. گفتم برادر! قبول داريم كه دنيا، دنياي علم است، ولي نه به اين معني كه همه اسرار هستي را بايد همين امروز بدانيم. حتماً ميان برگ باريك انار و برگ پهن انگور و مزهي ميوههايشان، رابطهاي در كار است كه هنوز، برگ شناس و خاكشناس و گياه شناس و ميوه شناس، آنرا كشف نكرده است. پس وجود اسرار را ميپذيريم ولي ادعاي فهميدن همهي آنها را هرگز از هيچكس قبول نميكنيم. راستي... اگر ما قبل از عمل، اول فلسفهي احكام را بدانيم، آنگاه عمل كنيم، پس خدا پرستي و تسليم كجا ميرود؟ وحي، برتر از علم و اسرار آميزتر از دانش بشري است. روشنفكران چرا هر قانون و برنامهاي را ميپذيرند ولي در برابر قوانين خدا و دين، در تنگنا قرار ميگيرند و اهل منطق! ميشوند؟
امّا فطرت:
فطرت انسان نيز به فلسفهي برخي احكام واقف و معترف است. هر انساني در هر شرايط و زماني، بدي و حرام بودن دروغ، خيانت، تهمت، آدم كشي و دزدي، ستم، كم فروشي و... را قبول دارد و خوبي، عدالت، پاكي، خدمت به ديگران و... را خوب و بجا ميداند. اينها از فطريّات انسان هاست و فطرت، برخي از بديها و خوبيها را درك ميكند و اين الهام الهي است كه فرمود:«فألهمها فجورها و تقواها»[1]
امّا علم:
نبايد غافل بود كه پيشرفت علوم در رشتههاي مختلف، خدماتي به تبيين فلسفهي احكام كرده و پردههاي بسياري را كنار زده است. مثلاً وجود كرم كردو و تريشين در گوشت خوك يا زيانهاي مواد الكلي براي كبد و بدن انسان، بر كسي پوشيده نيست. اين گوشهاي از فلسفه تحريم گوشت خوك يا شراب را نشان ميدهد. اسلام، از ادرار در حال ايستاده نهي كرده، و علم نشان ميدهد كه ايستاده بول كردن سبب ميشود تمام بول، به راحتي خارج نشود. يا آنچه كه درباره غسل است، براي زدودن آثار فعاليت اعصاب سمپاتيك و فشار خون در حال جنابت ميباشد و نيز توجه به خدا (قصد قربت) براي زدودن حال غفلت از خداوند است. اگر اسلام، از خلال كردن با چوب درخت انار نهي كرده، براي آن است كه لثهها در مقابل آن حساسيّت خاصي دارد. به همين صورت، دستورهاي اسلام در مورد واجبات و محرّمات و حتي مستحبّات و مكروهات، در زمينههاي رفتاري، خوراكي، پوشاكي، وسائل و مسائل زندگي، همه و همه حكمتهاي بلند و دقيقي دارد كه دربارهي آنها كتابهاي بسياري هم توسّط دانشمندان اسلامي و محقّقان نوشته شده است.[2] كه بحث آن در اين محدوده نميگنجد، ولي در مجموع، يك نكته مهّم را ثابت ميكند و آن اينكه احكام اسلامي همه بر مبناي حكمتها و فلسفههاي حساب شدهاي استوار است. چه ما به كمك عقل و علم، آنها را بدانيم، يا هنوز به اسرار نهفتهي آن پي نبرده باشيم به هر حال، روحيهي تعبّد ايجاب ميكند. وقتي دانستيم چيزي از «احكام اللّه» است، آنرا پذيرفته و عمل كنيم.تسليم، بزرگترين فلسفه تكليف
بدون شك، دستورهاي خدا و احكام شرع، داراي فلسفه و دليل است، ولي لازم نيست در تمام احكام و فرمانهاي الهي، در پي يافتن دليل اقتصادي، بهداشتي، و علمي آن باشيم. مسلمان، بايد در برابر فرمان وحي، تسليم باشد و اين روحيهي تسليم و پذيرش، كمال آدمي است و برخي از دستورها براي آزمودن روح تسليم و بندگي است. فرمان خداوند به ابراهيم، براي قرباني كردن اسماعيل، نمونهاي از آن است و نشانهي كمال بندگي است. آنگونه كه هميشه در راه رفتن، مقصود ما رسيدن به جايي نيست، گاهي خود «راه رفتن» هدف است، مثل راه پيمايي يا پيادهروي براي ورزش يا دويدن در مسابقه كه هدف، دويدن است نه رسيدن به جايي. در دستورهاي عبادي و احكام الهي هم، گاهي هدف، تسليم و پذيرش دستور و تمرين براي جلب رضايت معبود و اطاعت محض از آفريدگار است. هدف عبادات، پرورش روح انسان است، آنگونه كه حركات ورزشي براي تربيت جسم است.امام علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايند:
«كفي بي عزّاً ان اكون لك عبداً«[3]
خدايا افتخارم همين بس كه بنده تو هستم.
در مناجات شعبانيه ميخوانيم:
«إن ادخلتني النّار أعلمتُ اهلها انّي احبك«
خدايا اگر مرا به دوزخ افكني، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه من تو را دوست دارم...!
«علي ـ عليه السلام ـ اعلام ميدارد كه خدايا، عبادت من، نه از روي طمع به بهشت يا ترس از دوزخ است، بلكه تو را شايستهي عبادت يافتهام و ميپرستم». اولياء خدا از عبادت او لذّت ميبرند و گناهكاران از شيريني عبادت و ياد خدا محرومند. گاهي كسي علاقه دارد خدمتگزاري كسي را بكند. بدون آنكه چشمداشت مالي و هدف اقتصادي داشته باشد. خود خدمت به آن شخصيّت والا، برايش هدف و ارزشمند است، و نه حتّي كسب دانش يا كسب وجهه و رسيدن به موقعّيت اجتماعي. بسيارند كساني كه از نشستن در كنار يك شخصيّت يا داشتن عكس با او، خوشحال ميشوند، هر چند نفعي برايشان نداشته باشد. خود اين نزديكي برايشان محبوب است. وقتي براي انسانها در اين دنيا، اينگونه امور، گرانبهاست، بندگي خدا و در محضر الهي بودن مايه افتخار نيست؟
بهانه يا تحقيق؟
با توجه به آنچه گذشت، معلوم ميشود كه كساني هستند كه روحيهي تعبّد و تسليم ندارند و در پي بهانهاند تا شانه از بار تكليف و دينداري خالي كنند. از اين رو مسئلهي «تحقيق» را عنوان ميكنند و براي هر دستور ديني، دنبال فلسفه و دليل ميگردند و خيلي هم خود را روشنفكر جا ميزنند. قرآن كريم نسبت به برخي از اينگونه افراد دربارهي اعتقاد به قيامت ميفرمايد:»بل يريد الانسن ليفجر أمامه، يسئل أيّان يوم القيمة؟»[4]
گروهي ميخواهند راه گناه را در پيش بگيرند، ميپرسند: روز قيامت كي است؟
آنان مثل كودكان، بهانهگيري هستند كه هر لحظه بهانه ميگيرد و آن كه انجام شد، بهانهاي ديگر، قرآن درباره چنين كساني ميگويد:
«و إن يروا ءايةً يعرضوا و يقولوا سحر مستمّر»[5]
اگر نشانهاي از قدرت خدا و معجزات انبياء مشاهده كنند اعراض كرده، ميگويند، اين هم همان سحر و جادوي معمولي و هميشگي است!
اينان در مقابل مكانيك و پزشك و مدهاي خارجي و وسوسههاي نفس و تمايلات شيطاني تسليماند و چون و چرا ندارند، ولي وقتي نوبت به دستور دين ميرسد، اهل تحقيق و استدلال ميشوند و قيافه هم ميگيرند.
يك برخورد
روزي كسي پرسيد: چرا نماز صبح دو ركعت است؟ گفتم نميدانم. دستور خداوند است و بايد انجام دهيم. همين كه فهميد نميدانم، دستور خداوند است و بايد انجام دهيم. همين كه فهميد نميدانم، قيافه روشنفكري گرفت و گفت: دنيا، دنياي علم است، امروز ديگر دين بدون علم صحيح نيست و... پرسيدم: حال تو بگو: چرا برگ درخت انار كوچك است ولي برگ درخت انگور بزرگ و پهن؟گفت: نميدانم، من هم همان قيافه را گرفته، گفتم: دنيا، دنياي علم است. علم بايد ثابت كند و... اندكي از غرورش كاسته شد. گفتم برادر! قبول داريم كه دنيا، دنياي علم است، ولي نه به اين معني كه همه اسرار هستي را بايد همين امروز بدانيم. حتماً ميان برگ باريك انار و برگ پهن انگور و مزهي ميوههايشان، رابطهاي در كار است كه هنوز، برگ شناس و خاكشناس و گياه شناس و ميوه شناس، آنرا كشف نكرده است. پس وجود اسرار را ميپذيريم ولي ادعاي فهميدن همهي آنها را هرگز از هيچكس قبول نميكنيم. راستي... اگر ما قبل از عمل، اول فلسفهي احكام را بدانيم، آنگاه عمل كنيم، پس خدا پرستي و تسليم كجا ميرود؟ وحي، برتر از علم و اسرار آميزتر از دانش بشري است. روشنفكران چرا هر قانون و برنامهاي را ميپذيرند ولي در برابر قوانين خدا و دين، در تنگنا قرار ميگيرند و اهل منطق! ميشوند؟
پی نوشت ها:
[1] . شمس/8.
[2] . از جمله ميتوان به مجلدات كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» نوشتهي شهيد دكتر پاك نژاد مراجعه كرد.
[3] . بحارالانوار، ج74، ص402.
[4] . قيامت/5.
[5] . قمر/2.