خاورمیانه‌ی اسلامی

فرآیند شکل‌گیری تمدن اسلامی خاورمیانه‌ای یک فرایند ششصد ساله بود که از آغاز قرن هفتم تا ابتدای قرن سیزدهم ادامه داشت. تمدن اسلامی اگر چه تمدنی بدیع و تازه بود اما بر روی چارچوبی از نهادها و فرهنگ‌های به ارث رسیده از
پنجشنبه، 29 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاورمیانه‌ی اسلامی
 خاورمیانه‌ی اسلامی

 





 

فرآیند شکل‌گیری تمدن اسلامی خاورمیانه‌ای یک فرایند ششصد ساله بود که از آغاز قرن هفتم تا ابتدای قرن سیزدهم ادامه داشت. تمدن اسلامی اگر چه تمدنی بدیع و تازه بود اما بر روی چارچوبی از نهادها و فرهنگ‌های به ارث رسیده از خاورمیانه باستان تشکیل شد. در هنگام آغاز عصر اسلامی جامعه خاورمیانه جامعه‌ای بود ناپیوسته و از هم گسیخته. قسمت عمده‌ی این جامعه را جمعیت‌های محلی و منطقه‌ای متعددی تشکیل می‌دادند که از گروه‌ها و دستجات مختلفی متشکل بودند. این جمعیت‌ها از طریق انجام مبادلات تجاری و به واسطه انجمن‌های مذهبی-زرتشتی، یهودی، و مسیحی-با یکدیگر مرتبط بودند. با این حال نهادهای اقتصادی در انجمن‌های مذهبی بزرگتر تحت کنترل امپراتوری‌های بیزانس و ساسانیان قرار داشتند. این نهادها و انجمن‌ها به همراه ادیان توحیدی، هنرها، آثار ادبی مختلف، و فلسفه و علوم طبیعی به دوران اسلامی انتقال یافتند. در دوران اسلامی علیرغم سقوط و ظهور امپراتوری‌های متعدد علی‌رغم وقوع تحولات گسترده در بخش اقتصادی هیچ تغییر و تحول مهمی در تکنولوژی‌های تولید، شیوه‌های تولید، و رابطه‌ی جوامع انسانی خاورمیانه با محیط طبیعی رخ نداد. همچنین در این دوران تشکیلات عمده‌ی دولتی، نهاد خانواده و نهادهای مذهبی دوران قبل دست‌نخورده باقی ماندند. تنها تحولات مهمی که در دوران اسلامی به وقوع پیوستند عبارت بودند از شکل‌گیری هویت‌های سیاسی و اجتماعی جدید، تشکیل گروه‌های مذهبی جدید، و ظهور فرهنگی تازه، فرهنگی که از عناصر فرهنگی دوران قبل مایه گرفته بود.
جریان شکل‌گیری هویت سیاسی و مذهبی جدیدی برای خاورمیانه از شبه جزیره آغاز گردید. این منطقه در حالی که مدت‌ها تحت نفوذ تمدن‌های بیزانس و ساسانیان قرار داشت هیچ‌گاه به طور کامل با دیگر قسمت‌های خاورمیانه در هم نیامیخت. شبه‌جزیره اساساً جامعه‌ای فامیلی بود که اختلافات قبیله‌ای و تجاری موجود در آن، و تأثیرات مذهبی و فرهنگی خاورمیانه بر مردمان آن شرایط ظهور پیامبری جدید دینی جدید در آن را فراهم آوردند. لذا محمد آمد و دین توحیدی جدیدی را آورد که از نظر معاد‌شناسی و ویژگی‌های ادبی با دو دین یهود و مسیحیت متفاوت بود و تعالیم ویژه و منحصر به فردی داشت. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جامعه‌ی جدیدی را بوجود آورد با نام امت اسلامی که از نظر شکلی شبیه انجمن‌های مذهبی مسیحی و یهودی بود. این جامعه جدید به طور کلی شبیه تمدن‌های پیشین خاورمیانه‌ای بود اما از یک بُعد با آنها تفاوت داشت. اسلامی در دولت و تشکیلات جمعی مذهبی را در هم ادغام کرد و برخلاف امپراتوری مسیحی بیزانس و امپراتوری زردشتی ساسانیان بین قلمرو تزار و قلمرو الهی تفاوتی قایل نشد.
جامعه‌ی اسلامی که توسط پیامبر در مکه و مدینه تشکیل شد جامعه‌ی دینی گسترده‌ای بود که از درون یک جامعه‌ی قبیله‌ای سربرآورد. پیامبر و طرفدارانش از یک جامعه از هم گسیخته جامعه‌ی متحد و یکپارچه‌ای ساختند تا در ایجاد اتحاد بین گروه‌های مختلف قبیله‌ای، رونق بخشیدن به اقتصاد، تشکیل دولت، و انجام اصلاحات اخلاقی در بین مردم به کار بیاید و در عین حال ساختارهای فامیلی نیز شبه جزیره را نیز حفظ کند. در اثر وجود تشکیلات مذهبی و دسته‌بندی‌های قبیله‌ای در این جامعه‌ی جدید، نظام ارزشی پیچیده و سراسر از تناقضی در آن پدید آمد. کلام قرآن مبنی بر وجود یک واقعیت متعالی با ارزش‌های فرهنگ قبیله‌ای سازگاری نداشت. قرآن با جاه‌طلبی‌های گروهی قبیله‌ای و جنگجویان ظالم، مغرور و لذت گرا مخالف بود و جامعه بر پایه‌ی برادری دینی و تواضع، میانه‌روی، و خویشتن‌داری حمایت می‌کرد. اما به‌هرحال ساختارهای فامیلی مردم شبه جزیره به عنوان بخشی از جامعه اسلامی درآمدند. برخی از ارزش‌های مشرکان عنوان اصول اخلاقی اسلامی به خود گرفتند و در جامعه مسلمانان باقی ماندند. هویت بادیه‌نشینی نیز همچنان به حیات خود ادامه داد. بنابراین جامعه‌ی اسلامی شبه‌جزیره آمیزه‌ای بود از تعالیم اسلامی به علاوه تمدن غیراسلامی بادیه‌نشینی. جامعه‌ی اسلامی که در شبه جزیره تشکیل شد اولین نمونه از همزیستی ارزش‌های مذهبی و ارزش‌های قبیله‌ای و فامیلی در خاورمیانه بود.
مرحله بعدی در تشکیل یک جامعه‌ی اسلامی خاورمیانه‌ای آغاز فتوحات و مهاجرت‌های اعراب بود. این فتوحات و مهاجرت‌ها به تشکیل رژیمی جدید (رژیم خلافتی)، ظهور شهرها و روستاهای جدید، تشکیل جوامع شهری جدید، رونق تجارت، و رشد کشاورزی منجر گردیدند. در شهرهای پادگانی بادیه‌نشینان جذب جوامع غیرعرب شدند و بدین ترتیب در این شهرها جوامع مختلط جدیدی به وجود آمدند. عرب‌ها به تدریج به مردمانی شهرنشین تبدیل شدند و به عنوان کارگر، صنعتگر، بازرگان، قاری قرآن، فقیه، عالم ادبیات عرب، و یا به عنوان مُبلغ مذهبی در شهرها مشغول فعالیت شدند. مردمان شهرهای خاورمیانه در این دوره بر گرد یکی از مأموران حکومتی، زمینداران بزرگ و یا رؤسای قبایل حلقه زدند و بدین‌گونه گروه‌های مختلفی را تشکیل دادند. ساکنان این منطقه همچنین برپایه‌ی فرقه‌های مذهبی و نهضت‌های سیاسی به گروه‌های دیگری تقسیم‌بندی شدند.
جوامع شهری جدیدی که در این دوره پدید آمدند منابع لازم برای تشکیل و ادامه‌ی حیات رژیم خلافتی و امپراتوری اسلامی را تأمین می‌کردند. دستگاه خلافت نیروی انسانی ماهر و نیازهای اقتصادی خود را از این شهرها تهیه می‌کرد؛ عباسیان ویژه پایه‌های امپراتوری خود را بر روی دوش مردمانی که به بغداد و دیگر شهرهای عربی مهاجرت کرده بودند قرار دادند. در اثر فشارهای حاصل از تحولات اجتماعی در این میان گروه‌ها و طبقات ذی‌نفع جدید، اتحادیه‌های جدید و تشکیلات تجاری جدیدی به وجود آمدند و کشمکش بر سر منافع سیاسی و نهاد خلافت آغاز گردید. در اولین قرن اسلامی ما شاهد بروز یک سری جنگ‌های داخلی می‌باشیم. اولین جنگ درنتیجه‌ی وجود دسته‌بندی‌های مختلف در بین نخبگان عرب، در نتیجه‌ی برهم خوردن توازن قوا بین حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی، و همچنین در اثر وجود اختلاف بین گروه‌های مذهبی و سیاسی در تعیین هویت رژیم حاکم به وجود آمد. این جنگ عمدتاً بین گروه‌های متعهد به اسلام و ائتلاف‌های قبیله‌ای عرب‌ها بود. دومین جنگ داخلی توسط خوارج و شیعیان فرقه‌گرا و برخی از گروه‌های موجود در بین نخبگان عرب آغاز گردید. سومین جنگ داخلی نیز که عباسیان را به قدرت رساند، بین عرب‌های شهرنشین و عرب‌هایی که در بخش نظامی خدمت می‌کردند آغاز گردید. این جنگ درواقع کشمکش ایدئولوژیکی بود بین طرف‌داران هویت عربی و طرف‌داران هویت اسلامی.
هر یک از این جنگ‌ها دستگاه خلافت را وادار کردند تا برای حفظ مشروعیت و قدرت سیاسی خود به نهادهای خاصی متوسل شود. این دستگاه برای تثبیت موقعیت خود بخشی از نهادها و مفاهیم ویژه امپراتوری ساسانیان و امپراتوری بیزانس را وارد قلمرو اسلامی کرد و در عین حال چهره‌ای اسلامی به آنها داد. امویان دستگاه اداری امپراتوری‌های پیشین را مورد استفاده قرار دادند از معمارانی که نمادهای امپراتوری‌های بیزانس و ساسانیان را در طرح‌های اسلامی به کار می‌بردند حمایت نمودند. عباسیان نیز تلاش امویان برای تثبیت رژیم امپراتوری و دادن چهره‌ای خاورمیانه‌ای به آن را ادامه دادند. نقطه‌ی ثقل رژیم عباسیان دربار سلطنتی بود. دربار به واسطه‌ی افرادی که موالی و بندگان خلیفه تلقی می‌شدند بر ایالات حکومت می‌کرد. درواقع دربار سلطنتی با در پیش گرفتن نظامی شبه فئودالی، شاهزاده‌ها و رؤسای قبایل محلی را در قدرت باقی می‌گذاشت، و در عوض، آن‌ها خود را به عنوان بندگان و چا‌کران خلیفه محسوب می‌کردند. حکومت عباسیان به طور کلی بر پایه حمایت نخبگان خاورمیانه قرار داشت. جنگجویان عرب، زمین‌داران عراقی، مصری و ایرانی، کاتبان نسطوری، بازرگانان یهودی و جنگجویان آسیای مرکزی از این جمله بودند. این نخبگان بر پایه روابط خانوادگی و فامیلی، بر پایه‌ی علاقه مشترک به خلیفه و دستگاه خلافت، و برپایه‌ی برخورداری از منافع مشترک در استثمار مردم امپراتوری با یکدیگر متحد و یکپارچه گردیده بودند. آنها با بروز تحولات اقتصادی، تحولات اجتماعی، و آغاز شهرنشینی در دوره پس از فتوحات عرب‌ها پابه عرصه‌ی وجود گذاشتند و حکومت پادشاهی تشکیل شده توسط عرب‌ها را به یک امپراتوری بزرگ خاورمیانه‌ای تبدیل کردند.
عباسیان برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از آثار هنری و فرهنگی که ریشه‌های تاریخی این رژیم را بیان می‌کردند و فراگیری جهانی آن را به نمایش می‌گذاشتند حمایت می‌نمودند. فرهنگ درباری عباسیان با قرض گرفتن طرح‌های هنری و آداب درباره امپراتوری‌های پیشین عظمت و قدرت این امپراتوری عربی-اسلامی را به نمایش می‌گذاشت. این فرهنگ هم چنین با حمایت از ابعاد فرهنگی جوامع مختلف خاورمیانه‌ای از جمله شعر و تاریخ عربی، ادبیات فارسی، و علوم و فلسفه‌ی یونانی مآب مدیترانه‌ای نمایانگر جهان‌شمولی امپراتوری عباسیان بود. این فرهنگ اِعمال قدرت توسط حکومت را یک ضرورت معرفی می‌نمود، و بر طبقاتی شدن جامعه، مسئول بودن کارگزاران حکومتی (در قبال خلیفه)، و بر اطاعت افراد از حکومت تأکید می‌کرد. فرهنگ درباری عباسیان که ارائه‌کننده‌ی زبان، ادبیات، و ارزش‌های شخصی مشترکی برای نخبگان حکومتی بود برخورداری از قدرت و ثروت در دنیا را امری مشروع و قابل قبول می‌دانست. پاسخ فرهنگ مذکور به این پرسش که آیا انسان به لذت بردن از نعمات دنیوی مجاز است یا نه پاسخی مثبت بود. بدین ترتیب همانند گذشته با تشکیل یک امپراتوری جدید تمدنی جدید پدید آمد. این امپراتوری همانند اسلاف خود علاوه بر این که دارای بُعدی سیاسی بود از چهره‌ای فرهنگی و اخلاقی نیز برخوردار بود.
همان تحولات اجتماعی که امکان ظهور امپراتوری خاورمیانه‌ای جدید به همراه تشکیل شهرهای جدید، افزایش رشد اقتصادی و ظهور جوامعی جهان شمول را فراهم آوردند باعث بوجود آمدن جوامع شهری مستقل گردیدند که تحت رهبری علمای مذهبی قرار داشتند و بر پایه‌ی فرقه‌ها و گروه‌های مذهبی مختلفی از هم جدا گردیده بودند. این گروه‌ها توسط اعضای خانواده پیامبر، اصحاب وی، قاریان قرآن، علمای فقه، و صوفیان تشکیل یافته بود. فرقه‌های متعددی که توسط خوارج و شیعیان به وجود آمدند، مکاتب فقهی اهل سنت، و انجمن‌های صوفیگری از جمله این گروه‌ها می‌باشند. اکثر این گروه‌ها کوچک و حتی فرقه‌هایی شخصی بودند. با این حال بعضی از آنها رشد یافتند و از حمایت توده‌ها برخوردار شدند. هر یک از این گروه‌ها که مخالف خلفا بودند ادعا می‌کردند ارائه‌کننده سنت راستین پیامبر و تعالیم واقعی اسلام می‌باشند. شیعیان و خوارج اولین گروه‌هایی بودند که با دستگاه خلافت به مخالفت برخاستند. اما با این حال تا قرن نهم شیعیان دوازده امامی و بسیاری از خوارج از پیگیری آمال سیاسی خود دست کشیدند، متوجه امور محلی خود شدند، ولی زندگی فردی زاهدانه روی آوردند. بدین ترتیب آنها در جوی از تأسف و تألم به خاطر برآورده نشدن آرزوهای خود از دنیا دست کشیدند و به یک زندگی زاهدانه گرویدند. پس از آنها اهل سنت نیز در حالی که اصالتاً با نهاد خلافت موافق بودند دست از حمایت آنها کشیدند و به زندگی در گروه‌های کوچک و زندگی فردی زاهدانه روی آوردند. در محیط شهری این پرسش مطرح بود که: با توجه به فرا رسیدن روز قیامت و ابدی بودن زندگی در جهان آخرت شیوه صحیح زندگی در این جهان چیست؟ آیا یک مسلمان شخصی است که کارها به خوبی انجام می‌دهد یا شخصی است که ایمان و اعتقاد خالصی دارد؛ شخصی که وظایف ذکر شده در فقه را انجام می‌دهد یا شخصی که تماس و ارتباط معنوی با خدا برقرار کرده است؟ مفسران، محدثان، فقها، متکلمان، و عرفای قرن هفتم تا قرن دهم که میراث یونان، ایران و شبه‌جزیره را به همراه سنت پیامبر ضمیمه‎ی اسلام نمودند سعی کردند این پرسش پاسخ دهند.
در این دوره فرهنگ درباری و فرهنگ شهری ارتباط نزدیکی با هم برقرار کردند. دربار مرجعیت بالاتر قرآن و سندیت احادیث را به عنوان یکی از منابع دینی پذیرفته و فقه را از کارکردهای سیاسی، نظارتی و اخلاقی مهمی برخوردار کرد. قضات و فقهای بسیاری به خدمت دولت درآمدند. در مقابل، علما و صوفیان شهری نیز بسیاری از ابعاد فرهنگ درباری را پذیرفتند. آنها احداث کاخ‌ها و مساجد توسط حکومت را مورد تأیید قرار دادند، بر مشروعیت مقام خلیفه و برتری فرهنگی عرب‌ها صحه گذاشتند، و تعالیم فلسفه، فلسفه نوافلاطونی و کلام را مورد پذیرش قرار دادند. با این وجود این دو محیط (محیط دربار و محیط شهری) در زمینه‌های زیادی با هم اختلاف داشتند. برای مثال حنابله با مرجعیت مذهبی خلفا مخالف بودند. در نتیجه مخالفت حنابله در این زمینه شکافی بین حکومت و گروه‌های مذهبی پدید آمد. با توجه به کشمکش‌هایی که در قرن نهم بین خلفا و علما قرار داشتند می‌توان گفت که در این قرن دو گروه نخبه در پی ارائه‌ی برداشت خود از اسلام بودند. گروه اول متشکل از خلفا و درباریان بود و گروه دیگر شامل علما و صوفیان می‌شد. هر یک از این دو گروه اسلام خاصی را معرفی کردند. گروه اول اسلامی درباری، سیاسی، و دنیاگرایانه را ارائه کرد و گروه دوم اسلامی شهری، اجتماعی، و زهدگرا را معرفی نمود. از این قرن به بعد جدایی بین حکومت و نهادهای مذهبی به یکی از مشخصات جوامع اسلامی تبدیل شد.
تا پایان قرن نهم دایره‌ی نفوذ نخبگان مذهبی و برداشت فرهنگی آن‌ها (فرهنگ شهری) تنها به گروه کوچکی از جمله نخبگان حکومتی، مردمان شهرهای عربی-اسلامی و مناطق روستایی تازه مسلمان شده ختم می‌شد. تنها با فروپاشی امپراتوری عباسیان که نفوذ این نخبگان و الگوهای فرهنگی آنها در بین توده‌های مردم مسلمان گسترش یافت. امپراتوری عباسیان نه در نتیجه فشارهای خارجی بلکه در اثر ایجاد تغییرات و تحولاتی در نهادهای اساسی خود از هم پاشید. در زمان عباسیان دستگاه خلافت با فدا کردن ارزش‌های مذهبی در مقابل حفظ قدرت و حاکمیت خود مشروعیتش را از دست داد و لذا در زمانی که از توان نظامی چندانی برخوردار نبود مجبور شد تنها بر نیروهای نظامی خود متکی شود. به علاوه ارتش و دستگاه اداری این امپراتوری نیز به تدریج به گروه‌ها و دستجات مستقلی تقسیم و تجزیه گردیدند. رقابت‌های موجود بین این گروه‌ها (این رقابت‌ها باعث به قدرت رسیدن جنگجویان مستقل و بروز شورش‌های مردمی گردیدند) امکان کنترل دستگاه خلافت بر مرکز و ایالات را ناممکن ساختند. خلاصه اینکه تا سال 945 امپراتوری عباسیان برچیده شد. با فروپاشی این امپراتوری طبقات دیوان سالار و زمیندار نیز که کنترل حکومت را در دست داشتند از بین‌رفتند. در حقیقت این دو طبقه بودند که راه به قدرت رسیدن نخبگان چادرنشین، بردگان سرباز، جنگجویان محلی، و دیگران را که هیچ منافعی در همکاری با حکومت عباسیان نداشتند هموار نمودند.
با سقوط امپراتوری عباسیان جدایی دولت از نخبگان و نهادهای دینی بیشتر شد. دولت‌های جانشین امپراتوری عباسیان «سکولارتر» از این امپراتوری بودند. لذا در این دوره سازمان‌ها و انجمن‌های مذهبی مسلمانان مستقلاً جریان ایجاد یک جامعه‌ی اسلامی توده‌ای را در پیش گرفتند. در شرایط پر آشوب قرن دهم تا قرن سیزدهم رژیم‌ها و نخبگان جدیدی می‌آمدند و می‌رفتند. در این دوره که خاورمیانه تحت تصرف جنگجویان ترک چادرنشین و بردگان سرباز قرار داشت ظاهراً قدرت در دست خلفای عباسی بود اما این آل‌بویه، غزنویان و سلجوقیان بودند که واقعاً قدرت را در دست داشتند.
سلجوقیان در دوران حکومت خود نهادهای خاصی را تشکیل دادند. آنها قدرت پادشاه را بر پایه‌ی نیروهای برده و نیروهای قبیله‌ای چادرنشین قرار دادند و دستگاه اداری را نیز در دست علما و دیوان سالاران درباری قرار دادند. ایالات این امپراتوری نیز توسط فرمانداران، نیروهای پادگانی و مأموران مالی، با نام سلاطین اداره می‌شدند. سلجوقیان همچنین اقدام به واگذاری اقطاع کردند تا بدین وسیله درآمدهای روستایی را از تمرکز و انحصار حکومت خارج کنند. با این‌حال انجام این قبیل کارها و تشکیل نهادهایی از این قبیل برای ایجاد یک نظام سیاسی پایدار کافی نبودند. کشمکش‌هایی که بین اعضای خانواده‌های اشرافی، رؤسای قبایل، و فرماندهان برده وجود داشت مانع متمرکز شدن قدرت در دست حکومت مرکزی سلجوقیان گردید. به علاوه نظام اداری اقطاع نیز که براساس آن امتیازات جمع‌آوری مالیات‌ها بین نخبگان نظامی تقسیم می‌شد و تمرکززدایی قدرت در حکومت سلجوقیان کمک می‌کرد. اما به‌هرحال سلجوقیان باعث شدند نظام سلطنتی، ارتش متشکل از بردگان، و اقطاع داری به سه مشخصه کلیه رژیم‌های خاورمیانه‌ای بعد از آنها تبدیل شوند.

با شکل‌گیری و تثبیت این نهادها در دوره‌ی پس از امپراتوری عباسیان نظریات جدیدی نیز ارائه شدند که اِعمال قدرت توسط حکومت را توجیه کرده و آن را امری مشروع معرفی می‌نمودند. در این دوره سه نظریه درباره‌ی منشأ مشروعیت حکومت‌های سلطنتی وجود داشت. یکی نظریه‌ای اسلامی بود که منشأ مشروعیت سلاطین را خلفا می‌دانست. این نظریه خلافت را نهادی می‌دانست از سوی پیامبر به تشکیل آن امر شده است و وظیفه آن حمایت از فقه اسلامی، اجرای فرامین الهی، تأمین امنیت مسلمانان، و صدور حکم جهاد (در مواقع لزوم) می‌باشد. براساس این نظریه قدرت مشروع از آن خلفا می‌باشد. آما آن‌ها این قدرت را تماماً به سلاطین و سلاطین نیز به زیردستان خود واگذار کرده‌اند. سلاطین باید از عدالت و گسترش اسلام حمایت کنند، علما را مورد پشتیبانی خود قرار دهند، و با هرگونه بدعتی به مقابله بپردازند. این نظریه معتقد بود پادشاهی که شریعت را اجرا کند از نظر اسلام دارای مشروعیت می‌باشد، حال به هر گونه که قدرت را در دست گرفته باشد. نظریه دوم معتقد بود مشروعیت حکومت بر پایه ویژگی‌های شخصی پادشاه قرار دارد. این نظریه معتقد بود که یک رژیم‌ها بر پایه وفاداری بردگان، موالی، و نوکران به اربابان و حامیان خود بنیاد نهاده شده‌اند و دوام آنها نیز به استمرار این وفاداری‌ها وابسته است. در این نظریه مسئوولان لشکری و کشوری خادم و بنده‌ی پادشاه محسوب می‌شدند نه کارمندان دولت. این نظریه معتقد بود که دولت با پادشاه شناخته می‌شود. کلیه‌ی آثار سیاسی مربوط به این دوره پادشاه را به عنوان انسانی کامل تلقی می‌کردند. آنها معتقد بودند یک پادشاه خوب باید از عقل و صفات خوب انسانی برخوردار باشد، تمایلات شیطانی زیردستان خود را کنترل کند، و صفات خوب را در بین مردم خود اشاعه دهد. حکومت‌های این دوره بر پایه‌ی روابط شخصی عمل می‌کردند و به علت اینکه عامل تحقق بخش آرمان‌های مذهبی بودند مشروع تلقی می‌شدند.

نظریه سوم مشروعیت حکومت را با توجه به رابطه آن با امپراتوری‌های عهد باستان و لزوم وجود آن برای تحقق اهداف جهانی توجیه می‌کرد. معماری، هنر و شعر این دوره شکوه و عظمت پادشاهان، و ارتباط بین رژیم‌های سیاسی این دوره با نظم برقرار شده الهی را به نمایش می‌گذاشتند، در تلاش برای کسب قدرت و همچنین تجمل‌گرایی و هنردوستی را اموری مشروع معرفی می‌نمودند. رژیم‌های این دوره از آثار تاریخی که پادشاهان حاکم را با پادشاهان ایرانی و ترک باستان هم نسب معرفی می‌کردند حمایت می‌نمودند. در این زمان پادشاه به عنوان کارگزار خدا، کسی که اداره‌ی دنیا به او واگذار شده است و اختیار مردم در دست او گذاشته شده است تلقی می‌گردید. وی به عنوان کسی که می‌تواند نظم جامعه را برقرار کند، به ایجاد تمدن کمک کند و همچنین به‌عنوان کسی که دارای نیروهای سحرآمیز می‌باشد تصور می‌شد. دولت‌های این دوره تصویری از کیهان بودند. وجود آنها نه تنها برای زندگی روزانه ضروری تصور می‌شد بلکه برای حفظ یکپارچگی و نظم کیهان نیز لازم به حساب می‌آمد. بنابراین با وجود اینکه امپراطوری‌های بزرگ در این دوره از بین رفتند، با وجود اینکه نخبگان نظامی بسیاری به استقلال دست یافتند، با وجود اینکه زمین‌های بسیاری به‌عنوان اقطاع واگذار شدند، و با وجود اینکه قسمت اعظم قدرت در دست اشراف و نظامیان محلی قرار داشت اما دولت همچنان به عنوان وجودی متعالی باقی ماند. خلاصه کلام اینکه حکومت‌های پادشاهی این زمان در عین اینکه هویت اسلامی داشتند عقاید و نظرات غیراسلامی ایرانیان و ترکها در خصوص اهداف و وظایف حکومت را نیز در خود جای داده بودند. به عبارت دیگر حکومت‌های «اسلامی» این دوره همچنین دارای هویتی غیراسلامی بودند.
به علت اینکه حکومت‌های این دوره حکومت‌های سکولار و نظامی پیشه بودند کانون‌های مذهبی اسلامی در این‌دوره به نهادهای سازمان دهنده مردم خاورمیانه تبدیل شدند. تا پایان قرن نهم اسلامی تنها بین مردمان عرب و برخی از گروه‌های شهری بود اما از قرن دهم تا قرن سیزدهم به تدریج توده‌های مردم خاورمیانه به اسلام گرویدند. اضمحلال امپراتوری عباسیان، به قدرت رسیدن نیروهای خارجی، از بین رفتن طبقات زمیندار و دیوان سالار، و قرار گرفتن رهبران مذهبی به جای دو طبقه‌ی زمیندار و دیوان سالار از جمله عوامل اقبال توده‌های مردم خاورمیانه به سوی اسلام بودند. رهبران مذهبی توده‌های مردم خاورمیانه را به اسلام دعوت کردند، رهبری آنها را در دست گرفتند، و تشکیلات جمعی ویژه‌ای را برای آنها بوجود آوردند. این تشکیلات بر پایه‌ی کانون‌های مذهبی شکل گرفته در دوره عباسیان قرار داشتند.
در طی قرون دهم تا سیزدهم توده‌های مردم خاورمیانه با مکاتب فقهی، انجمن‌های صوفی‌گری، فرقه‌های شیعی، و دیگر گروه‌های اسلامی آشنا شدند. هر مکتب فقهی انجمنی بود متشکل از علما، مدرسان، و محصلان معتقد به مجموعه قوانین فقهی ویژه‌ای که در نتیجه مباحثات بین علمای فقه دو قرن هشتم و نهم شکل گرفته بودند. بر پایه مکاتب فکری افرادی به عنوان مدرسان علم حقوق و کارگزاران امور قضایی تربیت شدند. مشاوران قضایی، سردفتران اسناد، و قضات از جمله نیروهایی بودند که از این مکاتب سر برآوردند. این مکاتب پیروان بسیاری در بین مردم پیدا کردند و از حمایت آنها، به‌ویژه از حمایت طبقات بازرگان و صنعتگر برخوردار شدند. محصلان این مکاتب خود را به عنوان مریدان و هواداران استادانشان تلقی می‌کردند. انجمن‌های صوفیگری نیز هر یک متشکل بودند از مریدان استادانی خاص که در خانقاه‌های ویژه‌ای زندگی می‌کردند. این انجمن‌ها هنگامی شکل گرفتند که صوفیان بزرگ دو قرن دوازدهم و سیزدهم سعی کردند خود را به عنوان اخلاف صوفیان بزرگ گذشته معرفی کنند. لذا آنهایی که جد معنوی مشترکی داشتند خود را با اصول معنوی و جنبش مذهبی مشترکی متعهد دانستند و بدین‌گونه گروه‌های کوچکی از خود تشکیل دادند. این گروه‌های کوچک به تدریج گسترش یافتند و به انجمن‌های منطقه‌ای و حتی جهانی تبدیل شدند.
مکاتب فقهی انجمن‌های صوفی‌گری به عنوان واحدهای هماهنگ‌کننده‌ی مردمان شهری با ساختارهای جامعه موجود عمل کردند، خانواده‌ها، طوایف و گروه‌های منطقه‌ای را با هم متحد کردند و بدین ترتیب گروه‌های بزرگتری را بوجود آوردند. گروه‌های مذهبی که بدین ترتیب تشکیل شدند در فراسوی گروه‌های غیرمذهبی موجود قرار گرفتند. البته انجمن‌های مذهبی اسلامی همچنین توانستند در چارچوب واحدهای جمعی موجود نیز فعالیت کنند. مکاتب فقهی، انجمن‌های صوفی‌گری و فرقه‌های شیعی هریک در منطقه‌ای خاص و یا بین گروه‌های شغلی و نژادی خاصی نفوذ یافتند و آنها را از هویتی اسلامی برخوردار کردند.
انجمن‌های مذهبی اسلامی ویژگی‌های متفاوتی با نهادهای سیاسی داشتند. این انجمن‌ها از نظر سطح دنیاگرایی بسیار متفاوت بودند و زندگی زاهدانه صرف تا زندگی در متن امور دنیوی حمایت می‌کردند. در این بین نص گروی صوفیانه‌ی اهل تسنن موضع میانه‌ای داشت. این گرایش که توسط مکاتب فقهی حنفی و شافعی، مکاتب کلامی اشعری و ماتریدی، و صوفیگری عقل‌گرای جنید، قشیری و غزالی ارائه گردیده بود سعی می‌کرد اعتقاد به اصل خلافت را با تعهد نسبت به اجرای شریعت، اعتقاد به استفاده محدود از عقل برای شناخت حقیقت دین، و تعهد نسبت به انجام تمرین‌های اخلاقی و روحی توصیه شده در مکتب صوفیگری را به هم پیوند زند. به عبارت دیگر این گرایش‌ هم بر رعایت تعالیم فردی و اجتماعی اسلامی تأکید می‌کرد و هم بر تلاش جهت رسیدن به بیداری معنوی و روحی اصرار داشت.
سنی‌هایی که معتقد به این موضع بودند نگرش ظریفی به حقایق دنیوی داشتند. آنها با اعتقاد به ضرورت ایجاد نظم در جامعه رژیم‌های حاکم را به عنوان رژیم‌هایی مشروع پذیرفتند و با آنها همکاری نمودند. این گروه شدیداً بر اطاعت از حکومت‌های موجود تأکید می‌کردند. علمای اهل تسنن معتقد بودند که باید از وجود آنها به عنوان مشاور در این حکومت‌ها استفاده شود. علما حق تربیت کردن، تذکر دادن، و نصیحت کردن پادشاهان را از آن خود می‌دانستند و از دولت‌ها انتظار داشتند که اداره امور قضایی را در اختیار آنها قرار دهند و از فعالیت‌های آموزشی و خیریه‌ی مسلمانان حمایت کنند. با این حال علمای اهل سنت آن چنان‌که به امور اجتماعی توجه داشتند به سیاست توجه نداشتند. رعایت و حفظ اصول اخلاقی در جامعه، اجرای قوانین فقهی در زمینه امور خانوادگی و تجاری، آموزش علوم اسلامی، و میانجیگری بین گروه‌های محلی درگیر با هم از امور مورد توجه آنها بودند.
اسلام اهل تسنن وجود طایفه، قبیله، و زیرساخت‌های فامیلی جوامع خاورمیانه را پذیرفت و به نابرابری در ثروت و دارایی بین مردم این منطقه گردن نهاد. اهل سنت عدالت اقتصادی و اجتماعی را مربوط به حوزه فردی می‌دانستند. لذا نظام ارزشی آنها در خصوص نظام‌های مختلف اقتصادی موضعی خنثی و بی‌طرف داشت. در مذهب اهل تسنن هیچ اشاره‌ای به نظام صحیح اقتصادی نشده بود و هیچ ارتباط آشکاری بین اعتقادات مذهبی اهل تسنن با یک نظام اقتصادی خاص وجود نداشت. به علاوه با مقایسه موضع اهل سنت در خصوص فعالیت‌های اقتصادی با موضع پروتستان‌های اروپایی در این زمینه می‌توان گفت که اگرچه این مسلمانان شدیداً به انجام فعالیت‌های اقتصادی علاقه‌مند بودند اما برخلاف پروتستان‌ها هیچگاه به چنین فعالیت‌هایی به عنوان ابزاری برای ایجاد تحول در اشخاص نگاه نمی‌کردند. اسلام اهل تسنن هیچ گاه در پی آن نبود تا برای نیل به اهداف اقتصادی مردم را بسیج کند بلکه همیشه از آنها می‌خواست تا در کنار انجام فعالیت‌های اقتصادی و فعالیت‌های دنیوی دیگر، زندگی زاهدانه‌ای را در پیش بگیرند.
بنابراین با وجود پذیرش دنیا توسط اسلام اهل تسنن نوعی بی اعتنایی به دنیا و گریز از مسئوولیت سیاسی در بین سنیان وجود داشت. با وجود اینکه علما و صوفیان بسیاری مسئوولیت‌هایی را در دستگاه سیاسی برعهده گرفتند، اموال و املاکی را برای خود جمع‌آوری کردند، و به عنوان نمایندگان مردم خود سعی در برآوردن نیازهای دنیوی آنها داشتند، به طور کلی اهل سنت مخالفت شدیدی با این گونه دنیاگرایی‌ها داشتند. آنها همراهان و ملازمان شاهان و شاهزادگان را به عنوان افراد فاسدی تلقی می‌کردند. ازاین‌رو علما و صوفیان اغلب از پذیرش مناصب رسمی سرباز می‌زنند و هدیه‌های سلطنتی را رد می‌کردند. این عمل به عنوان نشانی از تقوای آنها و به عنوان عملی خوب تلقی می‌گردید. امتناع اهل تسنن از پذیرش کامل وضع موجود ناشی از آرزوی آنها در ظهور مهدی و برقراری مجدد حکومت خلفای راستین بود. این آرزو توجیه‌کننده‌ی کناره‌گیری آنها از دنیای واقعی بود که البته در جهت تأیید وضع موجود نیز از آن استفاده شد.
حنابله نسبت به مکاتب فقهی دیگر موضع فعالتری در صحنه سیاسی و اجتماعی داشتند. آنها فعالیت‌هایی را برای گسترش رعایت اصول اخلاقی در جامعه، محو فاحشگی و الکل خواری، و سرکوب فرقه‌های رقیب انجام دادند. پیروان این فرقه مسلمانان را به جهاد تشویق می‌کردند و گاهی عملاً درصدد برمی‌آمدند که قدرت سیاسی نهاد خلافت را به آن بازگردانند. با این حال فعالیت‌های این گروه عمدتاً در جهت فشار بر رژیم‌های موجود برای حمایت از اصول اخلاقی اسلامی قرار داشتند نه در جهت سرنگونی آنها. به‌طورکلی می‌توان گفت کلیه مسلمانان اهل سنت وضعیت موجود را پذیرفتند. (1) دلایل اتخاذ این جهت‌گیری پیچیده را زمانی می‌توانیم دریابیم که توجه داشته باشیم انجمن‌های مذهبی اسلامی تا حدودی با نهادهای اجتماعی-سیاسی دیگر متفاوت بودند نه کاملاً. این انجمن‌ها با وجود اینکه دارای یک بینش مذهبی تعالی گرا بودند اما در عین حال در چارچوب نظام سیاسی رژیم‌های سلطنتی موجود قرار داشتند. بنابراین این امکان وجود نداشت که تضاد کاملی بین اعتقادات و اصول مذهبی اهل تسنن با دنیا و وضع موجود وجود داشته باشد.
در جوامع روستایی نیز جنبش‌ها و جهت‌گیری‌های اسلامی خاصی شکل گرفتند. در دوره پس از امپراتوری عباسیان جوامع قبیله‌ای، طایفه‌ای و روستایی خاورمیانه که دارای رؤسای مستقل، سنن ویژه و فرهنگ‌های خاص خود بودند همچنان به عنوان رکن اصلی نظام اجتماعی منطقه به حیات خود ادامه دادند. مهاجرت عرب‌ها و ترک‌ها به خاورمیانه نیز باعث تقویت و افزایش دسته‌بندی‌های فرقه‌ای و فامیلی در روستاهای این منطقه گردید. مردمان روستایی این منطقه توسط رهبران مذهبی مسلمان و با کمک نهادهای اسلامی جنبش‌های مذهبی-سیاسی بزرگی را تشکیل دادند و بدین ترتیب همبستگی و ارتباط بیشتری با هم پیدا کردند. جنبش عربی-اسلامی اولین جنبش از این نوع می‌باشد. بعد از این جنبش، بربرهای شمال آفریقا نیز برپایه‌ی مذهب خوارج، مذهب تشیع و صوفیگری با یکدیگر متحد شدند و جنبش‌های مذهبی نیرومندی از جمله جنبش فاطمیان، جنبش مرادیان، و جنبش مهادیان را به وجود آوردند. خوارج مناطق شرقی شبه جزیره، قرامطه‌ی منطقه‌ی هلال حاصلخیز، و همچنین صفویان ساکن غرب ایران از جمله رهبران مذهبی بعدی هستند که به عنوان محور اتحاد مردمان روستایی برای ایجاد یک زیر جامعه اسلامی منطقی و عدالت‌گستر عمل کردند.
در این دوره تکریم صوفیان و انجام عبادت در مرقدهای آنها به طور گسترده‌ای در بین جوامع روستایی رواج یافت. تا قبل از قرن سیزدهم مبنای نظری تکریم صوفیان که به عنوان واسطه‌های بین خدا و انسان تلقی می‌شدند شکل گرفت و خرافات و ساحری‌های دوران پیش از اسلام به جزئی از اسلام عرفی تبدیل شدند. صوفیان در بین مردم روستایی به عنوان مردانی مقدس، واسطه‌های جهان مادی و معنوی، و به عنوان مردانی که توانایی اعجاز و برآورده کردن خواسته‌های انسان‌ها را دارند تلقی شدند و مورد تکریم قرار گرفتند. آنها با استفاده از این موقعیت در منازعات به میانجیگری می‌پرداختند و در جریان انتخاب رؤسای گروه‌ها و قبایل مختلف دخالت می‌نمودند. تعلیم جوانان، شفا دادن مریض‌ها، دعا کردن برای مردم، انجام جادوی سفید (2) و حفظ ارتباط انسان‌ها با جهان معنویت و خدا نیز از جمله کارهایی بودند که صوفیان انجام می‌دادند. آنها همچنین در مراسم ازدواج و یا تدفین مردگان دارای وظایف خاصی بودند.
بدین ترتیب تا قرن سیزدهم مردمان مسلمان خاورمیانه بر پایه‌ی رژیم‌های حاکم انجمن‌های مذهبی شهری و گروه‌های مذهبی روستایی که هر کدام اسلام مخصوص به خود را داشتند (اسلام درباری، اسلام شریعت-صوفیگری و یا اسلام مرقد-صوفیگری) سازماندهی گردیدند. همچنین تا اواخر دوره‌ی سلجوقیان نهادهای مختلف اسلامی به هم پیوستند و بدین ترتیب نظامی متشکل از نهادهای دولتی-اجتماعی و مذهبی-اسلامی پدید آمد. همکاری ضمنی بین نخبگان نظامی حاکم، علمای مذهبی، و نخبگان صوفی مهم‌ترین مشخصه این نظام بود.
نخبگان چادرنشین و نظامیان برده به همکاری علما و متخصصان در اداره حکومت خود نیاز داشتند. برای مثال سلجوقیان که هیچ تجربه‌ای در اداره یک امپراتوری کشاورز پیشه نداشتند برای اداره چنین امپراتوری شدیداً به وجود منشیان، مأموران مالی، مدیران حکومتی، و دیگر متخصصان نیازمند بودند. آنها همچنین نیازمند وجود علما بودند تا بتوانند به حکومت خود مشروعیت ببخشند. به علاوه علما حافظان سنت جامعه بودند و از نظر سلجوقیان که فاقد مهارت‌های فنی و دانش اجتماعی و ادبی بودند به عنوان ارائه‌کنندگان یک شیوه زندگی خوب تلقی می‌شدند. سلجوقیان علما را به عنوان معلمان خصوصی، به عنوان مشاور در امور اجتماعی و همچنین به عنوان راهنما در امور اخلاقی استخدام می‌کردند. بدین ترتیب می‌توان گفت فاتحان، مغلوب افراد تحت سلطه‌ی خود شدند. از سوی دیگر علما نیز به ضرورت وجود یک رژیم نظامی پیشه معتقد بودند. تنها یک رژیم نظامی پیشه می‌توانست از مسیرهای تجاری و زمین‌های کشاورزی در برابر تهاجمات چادرنشین و راهزنان دفاع کند. علما از تشکیل چنین رژیم‌های قدرتمندی حمایت می‌کردند تا هم چنین درگیری‌ها و کشمکش‌های فرقه‌ای و گروهی را فرو نشانند و اختلافات بین گروه‌های مختلف را که توسط خود جوامع قابل حل و فصل نبودند حل و فصل نمایند. به علاوه آنها با این هدف از رژیم‌های قدرتمند نظامی پیشه حمایت می‌کردند تا بتوانند خدمت دستگاه اداری آنها برآیند و بدینوسیله خود را از طبقه نخبگان محلی به طبقه حاکم ارتقاء دهند. مناصبی که این رژیم‌ها به علما واگذار کردند باعث تثبیت قدرت محلی علما گردیدند.
در جهت عمل به این توافق و معامله ضمنی بود که دولت‌های غزنویان و سلجوقیان دست به ساخت و تعمیر مساجد، مدارس و خانقاه‌ها زدند، زمین‌هایی را وقف آنها کردند، و مناصبی را در دستگاه اداری اعضای مکاتب فقهی واگذار کردند. سلجوقیان همچنین در جهت منافع اهل تسنن شیعیان را سرکوب کردند و از اسلام اهل سنت شدیداً حمایت نمودند. در عوض، علما نیز مشروعیت رژیم‌های موجود را مورد تأیید و تبلیغ قرار دادند، از شاهزاده‌های مورد علاقه خود در مقابل رقبایشان حمایت نمودند، افرادی را برای خدمت در دستگاه اداری تربیت کردند، در امر جمع‌آوری مالیات‌ها به دولت کمک کردند، و دولت‌های برده‌ای و چادرنشین خاورمیانه را به عنوان بخشی حیاتی از ساختار جامعه اسلامی مورد تأیید قرار دادند. علما همچنین نقش واسطه‌گری بین رژیم‌های نظامی و جوامع شهری را بازی کردند.
در دوره پس از امپراتوری عباسیان تشکیلات حکومتی جدید، فرهنگ‌های جدید، و گروه‌های جدیدی شکل گرفتند و بدین ترتیب نظم جدیدی در این دوره به وجود آمد. نظام حکومتی و جامعه‌ی دوره پس از امپراتوری عباسیان عمیقاً با نظام حکومتی و جامعه عصر پیشین خود متفاوت بود. در عصر عباسیان ما شاهد وجود یک امپراتوری جهانی هستیم که بر پایه حمایت نخبگان زمیندار، دیوان سالار، و بازرگانی قرار دارد که دارای هویت مذهبی و فرهنگی مشابهی می‌باشند. اما در دوره پس از عباسیان دیگر این امپراتوری نیست که به عنوان عامل ایجاد خاورمیانه‌ای یکپارچه عمل می‌کند بلکه یکپارچگی خاورمیانه در این دوره حاصل گسترش تشکیلات اجتماعی و سیاسی ویژه و به‌وجودآمدن سمبول‌ها و ارزش‌های مشترک در بین مردم می‌باشد. در این دوره مردم ایران و عراق با وجود اینکه تحت حکومت امپراتوری واحدی قرار نداشتند اما از فرهنگ و دین یکسان و جوامع سیاسی هم شکلی برخوردار بودند. لذا می‌توان گفت در دوره پس از امپراتوری عباسیان با وجود نبود یک امپراتوری فراگیر، جامعه اسلامی فراگیری پدید آمد.
تشکیل این شکل جدید از جامعه‌ی اسلامی نقطه‌ی اوجی در تاریخ تشکیل جوامع اسلامی می‌باشد. با ظهور اسلام، جوامع مهم خاورمیانه‌ای طی مراحلی به هویتی اسلامی دست یافتند. نخست پیامبر با استفاده از قدرت کاریزماتیک و نبوت خود جامعه‌ای قبیله‌ای-اسلامی را در شبه جزیره برپا کرد. سپس فتوحات و شهرنشینی باعث بوجود آمدن یک امپراتوری جهانی و ظهور خلفا، علما، و صوفیانی گردیدند که تمدن اسلامی پیشرفته‌ای به وجود آوردند. فروپاشی امپراتوری عباسیان نیز امکان آمیختن جوامع خاورمیانه‌ای با نهادهای دولتی، و اجتماعی شکل گرفته در دوران عباسیان را فراهم آورد و این خود زمینه‌ای شد برای تشکیل یک جامعه اسلامی جدید. جامعه اسلامی که بدین ترتیب در خاورمیانه شکل گرفته در شکل‌گیری جوامع اسلامی بعدی نقش بسزایی داشت. این جامعه میراثی از عقاید فرهنگی و مذهبی را بر جای گذاشت که تا حال حاضر نیز در سرزمین‌های اسلامی به چشم می‌خورند. مکاتب مختلف فقهی و حدیثی، گرایش‌های مختلف صوفیگری، مفاهیم و تعاریف شیعیان در رابطه با رهبری مذهبی، کمال‌گرایی عرفانی و اشراقی، تکریم و تقدیس مردان مقدس و همچنین اسلامی اصلاح‌طلب و فعال در صحنه اجتماع در این جامعه شکل گرفتند. همچنین در این جامعه ارکان عمده تشکیلات اجتماعی اسلامی یعنی دولت‌ها، مکاتب فقهی، و طریقت‌های صوفیگری شکل گرفتند. به علاوه در این جامعه ما شاهد جدایی بین نهادهای دولتی با جوامع مذهبی اسلامی می‌باشیم. الگوهای غیراسلامی که برای تشکیلات اقتصادی و اجتماعی در این جامعه وجود داشتند و همچنین فرهنگ‌های غیراسلامی موجود در این جامعه باعث به وجود آمدن انجمن‌های اجتماعی و گروهی متنوعی شدند، و سبب ایجاد تضادی پایدار در بین عناصر تشکیل دهنده جامعه اسلامی گردیدند.
از این دوره به بعد در هر کجا که اسلام تثبیت یافت نهادها و مفاهیم فرهنگی شکل گرفته در این عرصه با سنن و رسوم محلی آمیخته و ممزوج گردیدند و بدینوسیله جوامع اسلامی بدیع و تازه‌ای پدید آمدند. در هر یک از این جوامع نشانه‌هایی از اسلام خاورمیانه‌ای دیده می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- البته خودداری آنها از ورود به صحنه‌ی سیاست، تلاش برای اصلاح بُعد اخلاقی جامعه، و آرزوی آنها در ظهور مهدی حاکی از عدم رضایت کامل آنها از این وضعیت بود.
2- جادویی که برای نیات خوب به کار گرفته می‌شود.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط