مطهرى و فلسفه اسلامى
فلسفه دوره هايى را گذراند كه هر دوره اى مكمل ادوار گذشته بود. تا اين كه رسيد به دو راه جداى از هم، يكى فلسفه مشاء و ديگرى فلسفه اشراق.در فلسفه حقايق جهان يا از راه استدلال و علم حصول و انديشه هاى بشرى جهان شناخته مى شود و يا اسرار عالم از راه صفاى درون، تهذيب جان و گردگيرى آئينه دل، در دل مى تابد، و با علم حضور مشاهده مى شود. گرچه هر يك از اين دو راه مراحلى را گذراند و هر كدام كه ادوارى را پشت سر گذاشتند در فن خود كامل شدند، اما كمال هر يك از اين دو رشته موضع گيرى آن را در برابر رشته ديگر هم بيشتر مى كرد، فلسفه اشراق وقتى به كمالش رسيد كاملاً در برابر فلسفه مشاء ايستاد، فلسفه مشاء وقتى به كمالش رسيد در برابر فلسفه اشراق ايستاد، دو مبنا و دو برداشت و دو طرز فكر از نحوه جهانبينى داشتند، تا اين كه در اثر نشر معارف اسلامى به وسيله ائمه معصومين عليهم السلام كه هم راه هاى علم حصولى را تقويت مى كردند و هم راه هاى تهذيب نفس را شكوفا مى نمودند، شاگردانى از اين مكتب برخاستند كه به اين فكر برآمدند تا هر دو را تلفيق كنند و بگويند آنچه را در فلسفه اشراق يك حكيم متأله مى بيند همان است كه در فلسفه مشاء يك حكيم الهى مى فهمد و آنچه را كه حكيم الهى مى فهمد مى توان با فلسفه اشراق و تأله مشاهده كرد.
عده زيادى در صدد جمع ميان اين دو مشرب برآمدند، مى توان «ابن تركه» را از اين گروه بشمار آورد، او در تمهيد القواعد سعى كرد راهى را كه عارف طى مى كند و راهى را كه با اشراق و شهود طى مى شود، با راه فكر تطبيق كند و آن را مبرهن سازد.
شيخ اشراق در فلسفه اشراق حكما را به ۳ قسم تقسيم كرد، يك قسم حكيم متأله باحث است، قسم دوم حكيم متأله محض است، قسم سوم حكيم باحث محض.قسم اول حكيمى است كه هم اسرار و عالم را با دل مى بيند و هم آنچه را كه فهميد مى تواند با علم حصولى و تصور و تصديق پياده كند و به قالب برهان درآورد.
قسم دوم كسى است كه اسرار عالم را از راه تهذيب دل مشاهده كرد، جهانبينى شهودى و اشراقى داشت و دارد ولى توان طرح آن را بر مبناى علم حصولى و فكرى ندارد و اهل بحث نيست. قسم سوم حكيمى است كه اهل فكر و بحث است نه اهل دل و شهود و اشراق. مى تواند قضاياى نظرى را به قضاياى بديهى ارجاع دهد، خوب بفهمد و خوب بفهماند. اما اهل ديدن نيست. آن گاه شيخ اشراق مى گويد مراتب فضل و درجات معنوى اين ۳ قسم آن است كه قسم اول از همه والاتر است بعد قسم دوم و بعد قسم سوم.لذا به اين فكر افتاد آنچه را كه مشاهده كرد با قلم بنويسد آنچه را كه مشاهده كرد با بيان بگويد، ولى موفق نشد و از عهده اين كار برنيامد، زيرا آنچه را كه يافت حق يافت ولى وقتى خواست پياده كند، در قالب اصالت ماهيت پياده كرد و اين اصل ماهوى نتوانست آن مشاهدات عرفانى او را ارائه دهد.
طرف تفكر اصالت ماهيت هرگز نمى تواند مبين و روشنگر مشاهدات يك عارف و حكيم متأله باشد. آنگاه كه تنها فلسفه اشراق و فلسفه مشاء التيامى پيدا نكردند ، بلكه اين شكاف ماند و يا بيشتر شد. اين شكافت ماند لذا بعد از شيخ اشراق اين دو روش بود تا رسيد به عصر اساتيد صدرالمتألهين، آنها هم گرچه كم و بيش در نثر و نظمشان و در خلال كلماتشان صحبت از شهود اشراق و عرفان مى كردند اما نشد آنچه را كه عارف مى يابد مدلل كنند.مرحوم محقق داماد - استاد صدرالمتألهين در علوم عقليه - در اين راه موفق نشد، خيلى ها سعى مى كردند كه جمع كنند و كامياب نشدند تا اين كه نوبت به صدرالمتألهين رسيد. چون آن دوره دوره تحول و انتقال بود . در فلسفه هاى مشاء روش هاى استدلالى اصالت وجود و اصالت ماهيت از يك طرف دور مى زد، در فلسفه هاى اشراق هم همين دو ديد بى نقش نبود، صدرالمتألهين اوايل عمرش و دورانى از تفكر فلسفى اش را با اصالت ماهيت گذراند، چون آن عصر، عصر نبوغ اصالت ماهيت بود، با اصالت ماهيت دورانى از عمر فلسفى اش را گذراند.
وقتى صدرالمتألهين در سايه تهذيب نفس و كوشش ها و مجاهدت ها موفق شد پى به اصالت وجود ببرد و مرحله تكاملى فلسفه استدلالى را طى كند، آن گاه توانست مسأله اصالت وجود را بعد از تثبيت، از بند تباين وجودى درآورد، او را در سرزمين وسيع تشكيك منتقل كند و از راه تشكيك وجود جمع ميان فلسفه مشاء و فلسفه اشراق كند كه در حقيقت جمع ميان عرفان است و جدال، عرفان است و برهان. صدرالمتألهين اصرار دارد كه انجام اين خدمت بزرگ جز به رهبرى قرآن كريم ميسر نيست و مى گويد قرآن كريم است كه هم راه عرفان را از دل آغازمى كند و هم راه برهان را از فكر شروع مى كند.وقتى در دوره هاى فلسفه هاى اسلامى با راهنمايى هاى قرآن كريم، عرفان و برهان آن نزاع را پشت سر گذاشتند و هماهنگ شدند ديگر در حوزه هاى فلسفه اسلامى صحبت از مشاء و اشراق نبود، صحبت از عرفان و حكمت كه در مقابل هم باشند، نبود. اين مطلب را ابن تركه در تمهيد القواعد دارد، همان طور كه منطق زمينه است براى فلسفه، فلسفه و از فلسفه به عرفان مى رسد، از پيمودن اين درجات به آن مقام كاملتر مى رسد. وقتى در فلسفه هاى اسلامى و در حوزه هاى اسلامى اين مطلب جا افتاد، در طى اين چهار قرن شاگردان و استادانى كه آمدند و مؤلفان و محققانى كه آمدند، همين محور را حفظ و تكميل كردند و شكوفا نمودند، چون ديگر درگيرى ميان اين دو طرز فكر نيست. تا اين كه نوبت رسيد به عصر علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه.
علامه طباطبايى توانست آثار صدرالمتألهين را در محدوده وسيعى از حوزه هاى علمى اسلامى ايران و خارج ايران با قلم و بيان منتقل كند و ترويج نمايد. در محضر درس علامه طباطبايى چند نوع بهره برده مى شد، علامه يك درس عمومى داشت كه در آن، درس سطح فلسفه مطرح بود، يك درس خصوصى داشت كه خارج فلسفه مطرح بود. آنها كه فلسفه مشاء و حكمت متعاليه را ديده بودند، مجاز بودند در حوزه خصوصى درس استاد علامه طباطبايى كه خارج فلسفه بود - و همان زمينه بود كه براى نوشتن كتاب بداية الحكمه و نهاية الحكمه - شركت كنند. وقتى آن حوزه درس خارج فلسفه تمام شد، شروع به عرفان كردند. تمهيد القواعد ابن تركه را تدريس كردند؛ وقتى دوره عرفان تمام شد، شروع كردند به مسأله كتاب و سنت، بحث هاى عميق آيات و رواياتى كه در جوامع روايى ما درباره توحيد، نبوت، علم النفس، معاد، بهشت، جهنم، برزخ، صراط، حساب و ديگر مسائلى كه در جوامع روايى ما به بركت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به ما رسيده است، به آنها پرداختند، يعنى اول از منطق و فلسفه شروع كردند، به عرفان رسيدند، آنگاه به خدمت قرآن كريم و احاديث رفته و پايان پذيرفت، چون راه همين بود كه از مقدمه انسان به نتيجه برسد.
در بيش از ۳۰ سال كه علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه اين رحل احياى تفكر اسلامى را در حوزه علميه قم پهن كردند، شاگردان زيادى به محضر ايشان باريافتند و در محضر ايشان شركت كردند. عده اى در مرحله اول حضور پيدا كردند و در مرحله دوم موفق نشدند، عده اى در مرحله دوم بودند، در مرحله سوم نبودند، گروهى در مرحله سوم بودند، در مرحله چهارم و پنجم نبودند، عده معدودى كه همه اين مراحل را با استاد بودند و در همه مراحل حضور علمى داشتند هم در نحوه تدريس فلسفه مشاء هم در نحوه تدريس حكمت متعاليه و هم در عرفان و هم در تفسير و هم در حديث حضور همه جانبه داشتند و يكى از آنها، بلكه يكى از مهمترين آنها را مى توان آيت الله شهيد مرحوم مرتضى مطهرى، رضوان الله تعالى عليه ناميد. شهيد مطهرى رضوان الله عليه در كنار سفره اى نشست كه فلسفه اش پخته بود. زيرا بعد از التيام ميان فلسفه اشراق و مشاء، بعد از هماهنگى عرفان و برهان، بعد از حضور عرفان و برهان در خدمت قرآن كريم اين فلسفه پخته شد، كامل شد و رسا شد.
استادى چون علامه طباطبايى كه هم در قرآن كريم حكيمى نامور بود و هم در عرفان عارفى نامدار بود و هم در فلسفه حكيمى نامى بود، حضور داشت و هم خود شهيد مطهرى دلى داشت دلباخته به قرآن كريم. مغزى داشت سرسپرده به عرفان، جانى داشت وابسته به برهان متفكر بود، اهل دل بود، اهل معنى بود آنچه در تمام برخوردها با شهيد مطهرى كاملاً محسوس بود چه در جلسات خصوصى و چه در حضور استاد در جلسه خصوصى استاد حريت و آزادى شهيد مطهرى بود، او داراى دلى بود آزاد و داراى مغزى بود آزاد؛ قهراً داراى زبان و قلمى آزاد بود.
من بارها درباره شهيد مطهرى فكر مى كردم كه او در تداوم كداميك از محققان اسلامى ما قدم بر مى داشت، به كداميك از محققان پيشين ما شبيه تر بود، ديدم او از سرزمينى برخاست كه محقق طوسى از آن سرزمين برخاست، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى از آن سرزمين برخاست، نمى خواهم بگويم فاصله ميان محقق طوسى و شهيد مطهرى كم نيست فاصله ميان شهيد مطهرى و محقق طوسى خيلى است، وقتى علامه حلى مى گويد من شاگرد خواجه نصيرم كه در عصر خودم به عظمت خواجه كسى را نيافتم، عده اى گفته اند نگو در عصر خودم، خواجه اصولاً كم نظير است، در تمام ادوار كم نظير است، اما نمونه مختصرى از محقق طوسى است؛ محقق طوسى اهل تحرير بود، محرر بود، در تمام رشته ها محرر بود در عرفان محرر خوبى بود، در برهان محرر خوبى بود، در رياضيات با تمام شعبش محرر خوبى بود، در اخلاقيات محرر خوبى بود، در ديگر معارف اسلامى محرر خوبى بود.
محرر تنها به كسى نمى گويند كه مطلب را تحرير كند، قلم حر و آزادى داشته باشد، انشاء حر و آزادى داشته باشد، ادبياتش آزاد باشد، او را نمى گويند. محرر ممكن است اديب نامور باشد، او محرر نيست، محرر تنها به كسى نمى گويند كه بيان رسايى داشته باشد، مطلب را خوب و در كمال آزادى و بدون حشو و زوايد بيان كند، محرر به كسى مى گويند كه دلش از بند آز و شهوت و غضب رها باشد تا اسرار عالم به طور آزاد در جان او بتابد. محرر به كسى مى گويند كه فكرش از وهم و خيال رها باشد كه بتواند در جهان بينى يك فيلسوف آزاد باشد و خيال در طرز تفكر فلسفى او راه پيدا نكند، در عقل و نظر حر و آزاد باشد، درست بفهمد، در عقل عملى حر و آزاد باشد هر چه را فهميد پياده كند. شرك آلودش نكند، هوس آلودش نكند، آزآلودش نكند، با طمع دربند نگذارد. اگر آزاد بود اسرار عالم در بعد مشاهدات اشراقى و عرفانى به طور آزاد و به طور رها در جان او ظهور مى كند و همان اسرار به عنوان مسائل فلسفى و علم هاى حصولى بدون آنكه وهم يا خيال نقشى داشته باشند در طرز تفكر او وصول پيدا مى كند. اين هم در عقل نظرى آزادانديش است و هم در عقل عملى. اگر اسرار عالم به طور آزاد در جان او ظهور كرد و اگر مسائل برهانى به طور آزاد در مغز او ظهور كرد آنگاه مى تواند با بيان آزاد تبيين كند، با قلم رها و بدون پيچيدگى آن را بيان كند. اين كه مى بينيم آثار شهيد مطهرى رضوان الله عليه خوب قابل فهم است و قلم او كم و زياد ندارد، بيان او پيچيده نيست و او بيانگر خوبى است چون فهمنده خوبى بود و يابنده خوبى وقتى خوب بيابد و آزاد بيابد، آزاد بيان مى كند، آزاد مى نويسد چون انسانى است آزاده.
عده زيادى در صدد جمع ميان اين دو مشرب برآمدند، مى توان «ابن تركه» را از اين گروه بشمار آورد، او در تمهيد القواعد سعى كرد راهى را كه عارف طى مى كند و راهى را كه با اشراق و شهود طى مى شود، با راه فكر تطبيق كند و آن را مبرهن سازد.
شيخ اشراق در فلسفه اشراق حكما را به ۳ قسم تقسيم كرد، يك قسم حكيم متأله باحث است، قسم دوم حكيم متأله محض است، قسم سوم حكيم باحث محض.قسم اول حكيمى است كه هم اسرار و عالم را با دل مى بيند و هم آنچه را كه فهميد مى تواند با علم حصولى و تصور و تصديق پياده كند و به قالب برهان درآورد.
قسم دوم كسى است كه اسرار عالم را از راه تهذيب دل مشاهده كرد، جهانبينى شهودى و اشراقى داشت و دارد ولى توان طرح آن را بر مبناى علم حصولى و فكرى ندارد و اهل بحث نيست. قسم سوم حكيمى است كه اهل فكر و بحث است نه اهل دل و شهود و اشراق. مى تواند قضاياى نظرى را به قضاياى بديهى ارجاع دهد، خوب بفهمد و خوب بفهماند. اما اهل ديدن نيست. آن گاه شيخ اشراق مى گويد مراتب فضل و درجات معنوى اين ۳ قسم آن است كه قسم اول از همه والاتر است بعد قسم دوم و بعد قسم سوم.لذا به اين فكر افتاد آنچه را كه مشاهده كرد با قلم بنويسد آنچه را كه مشاهده كرد با بيان بگويد، ولى موفق نشد و از عهده اين كار برنيامد، زيرا آنچه را كه يافت حق يافت ولى وقتى خواست پياده كند، در قالب اصالت ماهيت پياده كرد و اين اصل ماهوى نتوانست آن مشاهدات عرفانى او را ارائه دهد.
طرف تفكر اصالت ماهيت هرگز نمى تواند مبين و روشنگر مشاهدات يك عارف و حكيم متأله باشد. آنگاه كه تنها فلسفه اشراق و فلسفه مشاء التيامى پيدا نكردند ، بلكه اين شكاف ماند و يا بيشتر شد. اين شكافت ماند لذا بعد از شيخ اشراق اين دو روش بود تا رسيد به عصر اساتيد صدرالمتألهين، آنها هم گرچه كم و بيش در نثر و نظمشان و در خلال كلماتشان صحبت از شهود اشراق و عرفان مى كردند اما نشد آنچه را كه عارف مى يابد مدلل كنند.مرحوم محقق داماد - استاد صدرالمتألهين در علوم عقليه - در اين راه موفق نشد، خيلى ها سعى مى كردند كه جمع كنند و كامياب نشدند تا اين كه نوبت به صدرالمتألهين رسيد. چون آن دوره دوره تحول و انتقال بود . در فلسفه هاى مشاء روش هاى استدلالى اصالت وجود و اصالت ماهيت از يك طرف دور مى زد، در فلسفه هاى اشراق هم همين دو ديد بى نقش نبود، صدرالمتألهين اوايل عمرش و دورانى از تفكر فلسفى اش را با اصالت ماهيت گذراند، چون آن عصر، عصر نبوغ اصالت ماهيت بود، با اصالت ماهيت دورانى از عمر فلسفى اش را گذراند.
وقتى صدرالمتألهين در سايه تهذيب نفس و كوشش ها و مجاهدت ها موفق شد پى به اصالت وجود ببرد و مرحله تكاملى فلسفه استدلالى را طى كند، آن گاه توانست مسأله اصالت وجود را بعد از تثبيت، از بند تباين وجودى درآورد، او را در سرزمين وسيع تشكيك منتقل كند و از راه تشكيك وجود جمع ميان فلسفه مشاء و فلسفه اشراق كند كه در حقيقت جمع ميان عرفان است و جدال، عرفان است و برهان. صدرالمتألهين اصرار دارد كه انجام اين خدمت بزرگ جز به رهبرى قرآن كريم ميسر نيست و مى گويد قرآن كريم است كه هم راه عرفان را از دل آغازمى كند و هم راه برهان را از فكر شروع مى كند.وقتى در دوره هاى فلسفه هاى اسلامى با راهنمايى هاى قرآن كريم، عرفان و برهان آن نزاع را پشت سر گذاشتند و هماهنگ شدند ديگر در حوزه هاى فلسفه اسلامى صحبت از مشاء و اشراق نبود، صحبت از عرفان و حكمت كه در مقابل هم باشند، نبود. اين مطلب را ابن تركه در تمهيد القواعد دارد، همان طور كه منطق زمينه است براى فلسفه، فلسفه و از فلسفه به عرفان مى رسد، از پيمودن اين درجات به آن مقام كاملتر مى رسد. وقتى در فلسفه هاى اسلامى و در حوزه هاى اسلامى اين مطلب جا افتاد، در طى اين چهار قرن شاگردان و استادانى كه آمدند و مؤلفان و محققانى كه آمدند، همين محور را حفظ و تكميل كردند و شكوفا نمودند، چون ديگر درگيرى ميان اين دو طرز فكر نيست. تا اين كه نوبت رسيد به عصر علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه.
علامه طباطبايى توانست آثار صدرالمتألهين را در محدوده وسيعى از حوزه هاى علمى اسلامى ايران و خارج ايران با قلم و بيان منتقل كند و ترويج نمايد. در محضر درس علامه طباطبايى چند نوع بهره برده مى شد، علامه يك درس عمومى داشت كه در آن، درس سطح فلسفه مطرح بود، يك درس خصوصى داشت كه خارج فلسفه مطرح بود. آنها كه فلسفه مشاء و حكمت متعاليه را ديده بودند، مجاز بودند در حوزه خصوصى درس استاد علامه طباطبايى كه خارج فلسفه بود - و همان زمينه بود كه براى نوشتن كتاب بداية الحكمه و نهاية الحكمه - شركت كنند. وقتى آن حوزه درس خارج فلسفه تمام شد، شروع به عرفان كردند. تمهيد القواعد ابن تركه را تدريس كردند؛ وقتى دوره عرفان تمام شد، شروع كردند به مسأله كتاب و سنت، بحث هاى عميق آيات و رواياتى كه در جوامع روايى ما درباره توحيد، نبوت، علم النفس، معاد، بهشت، جهنم، برزخ، صراط، حساب و ديگر مسائلى كه در جوامع روايى ما به بركت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به ما رسيده است، به آنها پرداختند، يعنى اول از منطق و فلسفه شروع كردند، به عرفان رسيدند، آنگاه به خدمت قرآن كريم و احاديث رفته و پايان پذيرفت، چون راه همين بود كه از مقدمه انسان به نتيجه برسد.
در بيش از ۳۰ سال كه علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه اين رحل احياى تفكر اسلامى را در حوزه علميه قم پهن كردند، شاگردان زيادى به محضر ايشان باريافتند و در محضر ايشان شركت كردند. عده اى در مرحله اول حضور پيدا كردند و در مرحله دوم موفق نشدند، عده اى در مرحله دوم بودند، در مرحله سوم نبودند، گروهى در مرحله سوم بودند، در مرحله چهارم و پنجم نبودند، عده معدودى كه همه اين مراحل را با استاد بودند و در همه مراحل حضور علمى داشتند هم در نحوه تدريس فلسفه مشاء هم در نحوه تدريس حكمت متعاليه و هم در عرفان و هم در تفسير و هم در حديث حضور همه جانبه داشتند و يكى از آنها، بلكه يكى از مهمترين آنها را مى توان آيت الله شهيد مرحوم مرتضى مطهرى، رضوان الله تعالى عليه ناميد. شهيد مطهرى رضوان الله عليه در كنار سفره اى نشست كه فلسفه اش پخته بود. زيرا بعد از التيام ميان فلسفه اشراق و مشاء، بعد از هماهنگى عرفان و برهان، بعد از حضور عرفان و برهان در خدمت قرآن كريم اين فلسفه پخته شد، كامل شد و رسا شد.
استادى چون علامه طباطبايى كه هم در قرآن كريم حكيمى نامور بود و هم در عرفان عارفى نامدار بود و هم در فلسفه حكيمى نامى بود، حضور داشت و هم خود شهيد مطهرى دلى داشت دلباخته به قرآن كريم. مغزى داشت سرسپرده به عرفان، جانى داشت وابسته به برهان متفكر بود، اهل دل بود، اهل معنى بود آنچه در تمام برخوردها با شهيد مطهرى كاملاً محسوس بود چه در جلسات خصوصى و چه در حضور استاد در جلسه خصوصى استاد حريت و آزادى شهيد مطهرى بود، او داراى دلى بود آزاد و داراى مغزى بود آزاد؛ قهراً داراى زبان و قلمى آزاد بود.
من بارها درباره شهيد مطهرى فكر مى كردم كه او در تداوم كداميك از محققان اسلامى ما قدم بر مى داشت، به كداميك از محققان پيشين ما شبيه تر بود، ديدم او از سرزمينى برخاست كه محقق طوسى از آن سرزمين برخاست، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى از آن سرزمين برخاست، نمى خواهم بگويم فاصله ميان محقق طوسى و شهيد مطهرى كم نيست فاصله ميان شهيد مطهرى و محقق طوسى خيلى است، وقتى علامه حلى مى گويد من شاگرد خواجه نصيرم كه در عصر خودم به عظمت خواجه كسى را نيافتم، عده اى گفته اند نگو در عصر خودم، خواجه اصولاً كم نظير است، در تمام ادوار كم نظير است، اما نمونه مختصرى از محقق طوسى است؛ محقق طوسى اهل تحرير بود، محرر بود، در تمام رشته ها محرر بود در عرفان محرر خوبى بود، در برهان محرر خوبى بود، در رياضيات با تمام شعبش محرر خوبى بود، در اخلاقيات محرر خوبى بود، در ديگر معارف اسلامى محرر خوبى بود.
محرر تنها به كسى نمى گويند كه مطلب را تحرير كند، قلم حر و آزادى داشته باشد، انشاء حر و آزادى داشته باشد، ادبياتش آزاد باشد، او را نمى گويند. محرر ممكن است اديب نامور باشد، او محرر نيست، محرر تنها به كسى نمى گويند كه بيان رسايى داشته باشد، مطلب را خوب و در كمال آزادى و بدون حشو و زوايد بيان كند، محرر به كسى مى گويند كه دلش از بند آز و شهوت و غضب رها باشد تا اسرار عالم به طور آزاد در جان او بتابد. محرر به كسى مى گويند كه فكرش از وهم و خيال رها باشد كه بتواند در جهان بينى يك فيلسوف آزاد باشد و خيال در طرز تفكر فلسفى او راه پيدا نكند، در عقل و نظر حر و آزاد باشد، درست بفهمد، در عقل عملى حر و آزاد باشد هر چه را فهميد پياده كند. شرك آلودش نكند، هوس آلودش نكند، آزآلودش نكند، با طمع دربند نگذارد. اگر آزاد بود اسرار عالم در بعد مشاهدات اشراقى و عرفانى به طور آزاد و به طور رها در جان او ظهور مى كند و همان اسرار به عنوان مسائل فلسفى و علم هاى حصولى بدون آنكه وهم يا خيال نقشى داشته باشند در طرز تفكر او وصول پيدا مى كند. اين هم در عقل نظرى آزادانديش است و هم در عقل عملى. اگر اسرار عالم به طور آزاد در جان او ظهور كرد و اگر مسائل برهانى به طور آزاد در مغز او ظهور كرد آنگاه مى تواند با بيان آزاد تبيين كند، با قلم رها و بدون پيچيدگى آن را بيان كند. اين كه مى بينيم آثار شهيد مطهرى رضوان الله عليه خوب قابل فهم است و قلم او كم و زياد ندارد، بيان او پيچيده نيست و او بيانگر خوبى است چون فهمنده خوبى بود و يابنده خوبى وقتى خوب بيابد و آزاد بيابد، آزاد بيان مى كند، آزاد مى نويسد چون انسانى است آزاده.