ساحت ايمان در حيات بشر
نويسنده:کبري مجيدي بيدگلي
موضوع اين نوشتار بررسي مفهوم ايمان از نگاه سورن کرکگور است. ايمان از ديد کرکگور به عنوان عالي ترين فضيلت انساني ، امري در برابر عقل و فراتر از آن تلقي مي شود و با توجه به سپهرهاي سه گانه اگزيستانس به سه دسته ايمان استحساني ، اخلاقي و ديني تقسيم مي گردد. وي ايمان را حقيقتي انفسي مي داند و آن را در يک پيوند و دلبستگي شورمندانه با خدا به عنوان امري محال و پارادوکسيکال تعريف مي کند. و قائل است که لازمه ايمان ديني به مخاطره انداختن زندگي است. آن سان که ابراهيم به عنوان شهسوار ايمان ، امر اخلاقي را يکسره معلق ساخت و با خطرکردن و جهش ، پاي در آزمون ايمان نهاد. از مباحث مهم کلامي ، بحث از ايمان و عناصر وابسته به آن است. مساله ايمان از جمله مسائل بنيادي و پردامنه اي است که بدنبال اثبات نياز بشر به موجودي والا و متعالي است. در ميان متفکران اسلامي و غربي ماهيت ايمان و لوازم آن پيوسته مورد توجه بوده است. ورود فرق اوليه اسلامي به اين مباحث در وهله نخست ، نه به انگيزه هاي کلامي بلکه به منظور موضع گيري هاي عملي بوده است. مساله اساسي براي متکلمان اين دوره ،حول نسبت ميان ايمان و عمل مي چرخد و کساني مانند خوارج ، معتزله و اهل حديث ، عمل را داخل در مفهوم ايمان دانسته و گروهي همچون مرجئه و اغلب متکلمان شيعي گرچه عمل را از لوازم ايمان مي شمارند، ولي آن را خارج از ماهيت ايمان مي دانند. اهميت اين مساله بيش از هرچيز به سبب نقش محوري مفهوم ايمان و معناي مقابل آن يعني کفر در ميان مفاهيم قرآني و روايي است. گذشته از اين در نگاه انديشمندان غربي نيز ايمان و عناصر مربوط بدان از جايگاه مهم و وسيعي برخوردار است. ما نيز بر آن شديم تا به بررسي مساله ايمان از ديدگاه سورن کرکگور پدر ايمانگرايي سده نوزدهم بپردازيم و مولفه هاي مرتبط با ايمان را از دريچه نگاه اين حکيم موحد بازشناسيم.
اما نبايد از نظر دور داشت که پژوهش هاي تاريخي از آنجا که غيريقيني اند، دربردارنده عنصري از حيرت و سرگرداني مي باشند و فرد هميشه مي تواند بپرسد چرا امور اين طوري هستند؟ به جاي اين که طور ديگري باشند؟
از نگاه کرکگور ايمان در اين معنا، فعلي ارادي و مبتني بر اختيار است و يک خواست انساني است.
از آنجا که وجود انساني ، به معناي دقيق کلمه تاريخي است بنابراين انسان ها به عنوان موجودات زمانمند از وجود خودشان آگاهي دارند و اين آگاهي باعث انسجام زندگي شان مي شود.
اصلا شخص براي اين که صاحب ايمان واقعي گردد بايد در درون ايمان ، جهش کند. بدون اين که دليل و قرينه اي حاکي از صدق اعتقادش به آن ، در دست داشته باشد، زيرا توفيق اين جهش را پروردگار به انسان ارزاني مي دارد. هرچند اين جست زدن و پريدن دلهره آميز، جاي فرودش معلوم نيست و همواره همراه با اضطراب و دلنگراني است.
هنگامي که خيلي جوان بودم در غار تيروفونيوس ، خنديدن را فراموش کردم.
وقتي بزرگ تر شدم ، واقعيت را دريافتم ، خنديدن را سردادم ، چون فهميدم که مفهوم زندگاني در تحصيل معاش ، موقعيت برتر و غناي عشق در پيداکردن دختري متمول و لذت دوستي و معاضدت با ديگران هم معمولي و جامعه پسند بود.
برجسته ترين فرد مذهبي از ديد کرکگور، يوهانس کليماکوس است که خود را در مقابل خدا قرار مي دهد و قرباني مي کند و در اين قرباني که عنصر درد و رنج ياري اش مي کند، خودش را بيگانه از خويش مي داند. او خود را داراي ايمان مذهبي مي بيند حالتي که در آن فرد، دستور ديگري از خدا مي شنود که با امر اخلاقي به کلي در تعارض است. همچنين فرد خود را به عنوان امري جزئي احساس مي کند که در يک پيوند شخصي با خداوند وراي کلي قرار مي گيرد. بهترين مثال کرکگور در اين مورد، حضرت ابراهيم (ع) است که معتقد بود خدا، وي را براي قرباني پسرش فراخوانده است.
بنابراين امر کلي را در باب قتل و نگهداري يگانه فرزندش ؛ نقض مي کند و دستور به استثنايي را انجام مي دهد.
ماهيت ايمان از نظر کرکگور
کرکگور، در تحليل روشني که از ايمان يا اعتقاد بيان مي دارد بين ايمان در مفهوم رايج کلمه که جنبه اي از کل دانشي تاريخي است با ايمان در مفهوم متعالي آن که شکل خاصي است و دربردارنده حقيقت مسيحيت است ، تفاوت قائل مي شود.الف) ايمان در مفهوم و معناي معمولي و متداول
ايمان در اين معنا، متوجه معرفت تاريخي و جنبه اي از کل دانش تاريخي محسوب مي شود. بدين معنا که ايمان از خصوصيت رويدادهاي تاريخي استنتاج مي شود و چون حقايق امور، دربردارنده هيچ ضرورت منطقي نيست پس ايمان به معناي متداول آن نه ضرورت دارد و نه کافي است. چنان که در قطعات فلسفي آورده که: «از امکاني بودن رويدادهاي طبيعي ، به دست مي آيد که آنها به وجود آمده اند و از اين رو محتمل تغيير شده اند. از طرف ديگر، چيزي که ضرورت داشته باشد، نمي تواند تغييرکند، آن ، ضرورتا هميشه همان چيزي هست که هست.»اما نبايد از نظر دور داشت که پژوهش هاي تاريخي از آنجا که غيريقيني اند، دربردارنده عنصري از حيرت و سرگرداني مي باشند و فرد هميشه مي تواند بپرسد چرا امور اين طوري هستند؟ به جاي اين که طور ديگري باشند؟
از نگاه کرکگور ايمان در اين معنا، فعلي ارادي و مبتني بر اختيار است و يک خواست انساني است.
از آنجا که وجود انساني ، به معناي دقيق کلمه تاريخي است بنابراين انسان ها به عنوان موجودات زمانمند از وجود خودشان آگاهي دارند و اين آگاهي باعث انسجام زندگي شان مي شود.
ب) ايمان به معناي متعالي
ايمان در مفهوم متعالي ، ايماني نيست که بتوان آن را در يک گروه و طبقه خاص جاي داد و جدا از معناي متداولش در نظر گرفت بلکه نه تنها ايمان معمولي را شامل مي شود بلکه به فرد، «تقرر ظهوري» مي دهد. ايمان در اين معنا، صرفا يک کار بشري و حاصل فعل اراده نيست ، زيرا اگر بخواهيم به زبان انساني سخن بگوييم ، ايمان امري محال و ناممکن مي شود. هيچ انساني نمي تواند فقط با کوششهاي خودش به ساحت ايمان متعالي برسد، بلکه ايمان در اينجا، صرفا وضعيتي است که اعتقاد را ممکن مي سازد و اين شرط و هديه اي است که از طرف پروردگار به معتقد داده مي شود. منظور کرکگور اين نيست که ايمان متعالي شامل تصميم و انتخاب نمي شود، بلکه مي گويد اين تصميم و انتخاب ، تصميم و انتخابي نيست که خود فرد بتواند اتخاذ کند. بلکه ايمان ، وضعيتي است که اعتقاد را ميسر مي کند و در حقيقت شرط لازم کمال انساني و عالي ترين فضيلتي است که فرد بدان نايل مي شود يعني هم شرط کافي است و هم ضروري.جهشي بودن ايمان
مساله جهش يکي از مسائل کليدي در فهم منظور کرکگور از ايمان واقعي است. به نظر کرکگور، اين واقعيت که آدمي تا ابد، پاسخگوي ايمان يا بي ايماني خويش است. نه تنها نتيجه خواست و اراده اوست ؛ بلکه بيشتر بدليل جهشي بودن ماهيت ايمان است.اصلا شخص براي اين که صاحب ايمان واقعي گردد بايد در درون ايمان ، جهش کند. بدون اين که دليل و قرينه اي حاکي از صدق اعتقادش به آن ، در دست داشته باشد، زيرا توفيق اين جهش را پروردگار به انسان ارزاني مي دارد. هرچند اين جست زدن و پريدن دلهره آميز، جاي فرودش معلوم نيست و همواره همراه با اضطراب و دلنگراني است.
ايمان و مراحل حيات
يکي از مباحث هنجارمند کرکگور، مراحل سه گانه زندگي است که نمونه والاي آن را مي توان در زندگي شخصي خود او مشاهده کرد. اين مراحل که سپهرهاي اگزيستانس ناميده مي شوند، سه راه ناهمگون با يکديگر و در واقع نشان دهنده دورشدن فرد از ديگران ، شخصيت پايدار يافتن و نزديک شدن به خويشتن اصيل است. کرکگور، اين سه حوزه را،سه معناي متفاوت براي وجود آدمي تفسير مي کند که از زيبايي پرستي استحساني آغاز مي شود و با عبور از مسير اخلاقي به مرحله ديني پايان مي پذيرد و در اين ميان انسان به دليل دارابودن اختيار و آزادي مي تواند در هر يک از اين مراحل ، توقف کند و متناسب با هر مرحله ، داراي ايمان خاصي شود.الف) ايمان استحساني
مرحله نخست زندگي يعني سپهر حسي ، آميخته با بي عاري و لاقيدي است وچون فرد در مسائل عميق نمي شود، از اين رو ايمان ناشي از آن نيز فاقد جديت است. براي او زندگي همانا لذت بردن و خوش بودن است. فرد استحساني در لحظه و آن زندگي مي کند و به اصطلاح ، صوفي ابن الوقت و دم غنيمت دان است. چنين فردي در برابر هر امر تعهدآوري همچون ازدواج ، ايستادگي مي کند و هرگز به کاري و عشقي اصيل ، پايبندي ندارد و به همين دليل زيبايي پرست ، تنوع خواه و از تکرار گريزان است. بهترين توصيف اين مرحله را ما در قطعه اي از دفتر خاطرات کرکگور مي بينيم که مي نويسد:هنگامي که خيلي جوان بودم در غار تيروفونيوس ، خنديدن را فراموش کردم.
وقتي بزرگ تر شدم ، واقعيت را دريافتم ، خنديدن را سردادم ، چون فهميدم که مفهوم زندگاني در تحصيل معاش ، موقعيت برتر و غناي عشق در پيداکردن دختري متمول و لذت دوستي و معاضدت با ديگران هم معمولي و جامعه پسند بود.
ب) ايمان اخلاقي
اگر زندگي در سپهر حسي ، بيهوده ترين زندگي است ؛ اما نااميدي آگاهانه ناشي از آن ، بهترين پناهگاه است ؛ زيرا فرد را به مرحله اخلاق مي کشاند. اين حالت نااميدي که بيماري به سوي مرگ خوانده مي شود، بي معنا و به مثابه امري اتفاقي نيست. بلکه لحظه درخشاني را براي فرد پديد مي آورد که پايان و مرگ مرحله استحساني است. البته مرگ در اينجا مردني عرفاني است که خود گذري به سوي زندگي والاتر براي رسيدن به خود واقعي است.ج) ايمان ديني
در اين مرحله ، آدمي به اعلي درجه داراي هستي است و سعادت شخصي او، با زندگاني ابدي گره خورده است. خلوص نيت در برقراري پيوند با خدا، عامل تعيين کننده مي باشد و فرد در اين پيوند پراميد براي ابديت زندگي مي کند نه براي آن و نه در طول زمان.برجسته ترين فرد مذهبي از ديد کرکگور، يوهانس کليماکوس است که خود را در مقابل خدا قرار مي دهد و قرباني مي کند و در اين قرباني که عنصر درد و رنج ياري اش مي کند، خودش را بيگانه از خويش مي داند. او خود را داراي ايمان مذهبي مي بيند حالتي که در آن فرد، دستور ديگري از خدا مي شنود که با امر اخلاقي به کلي در تعارض است. همچنين فرد خود را به عنوان امري جزئي احساس مي کند که در يک پيوند شخصي با خداوند وراي کلي قرار مي گيرد. بهترين مثال کرکگور در اين مورد، حضرت ابراهيم (ع) است که معتقد بود خدا، وي را براي قرباني پسرش فراخوانده است.
بنابراين امر کلي را در باب قتل و نگهداري يگانه فرزندش ؛ نقض مي کند و دستور به استثنايي را انجام مي دهد.