فلسفه شكلگيري زبان ديني
روزگاري فلسفه دين به معناي تفكر فلسفي درباره دين و دفاع عقلاني از اعتقادات ديني تلقي مي شد؛ بدين معنا، فلسفه دين ادامه دهنده نقش و كاركرد « الهيات طبيعي » شناخته مي شد كه غايت آن اثبات وجود خدا از طريق بـراهين عقلي بود. ولي در عصر ما فلسفه دين در معنـاي خـاص خودش يعني تفكـر فلسفي دربـاره دين به كار ميرود . فلسفهي دين، مفاهيم ديني ، نظام هاي اعتقادي ، پديدارهاي اصلي تجربه ديني و مراسم عبادي و ... را آزادانه و به دور از جانبداري مورد مطالعه قرار مي دهد.فلسفه دين مسايل و مـوارد متعددي را مورد بحث قرار مي دهد كه يكي از آن مباحث ، زبان ديني ، مكانيزم فهم و تحليل آن مي باشد.
پيدايش بحث زبان ديني
( الهياتي ) در باب وجود ، سرشت و اعمال موجودي شخصي و فوق طبيعي است . و لذا بحث فيلسوفان درباره زبان ديني بيشتر به همين بخش خاص از گزاره هاي ديني منحصر شده است .
علل و عوامل مطرح شدن بحث زبان ديني
به نظـر مي رسد مشكلات ، علل و عوامل ذيل دست به دست هم داد تا چنين بحثي به نـام « زبان دين » شكل گرفت : [2]
1- مشكل معنا شناختي صفات الهي :
پس براي درك مفهوم خدا بايد آن را از طريق يك وصف مانند « كسي كه جهان را خلق كرده است » ، درك نماييم . لذا ابتدا ، معناي وصفِ « خالقيّت » را به درستي بشناسيم تا به فهم معناي موضوع نايل شويم .
لذا در متون مقدس ديني اوصاف زيادي را به خداوند نسبت مي دهيم كه پاره اي از اين اوصاف ، اختصاص به خداوند داشته و غير مشترك هستند ولي برخي ديگر ، اوصاف مشترك بين انسان و خدا مي باشند ( مانند وصف ديدن ، شنيدن ، علم و ... ) .
از سوي ديگر ، يكي از باورهاي بنيادين ديني كه به وسيله متون ديني هم تأييد شده ؛ اين است كه خداوند هيچ شباهتي با ساير اشياء و پديده ها ندارد و لذا نمي توان او را به هيچ مخلوقي تشبيه نمود . از طرفي مي دانيم كه معناي ديگري براي اين اوصاف ، غير از معاني روزمره و انساني كه مستلزم امكان و احتياج است ؛ سراغ نداريم كه موجب شناخت و معرفت ما در فهم و معاني اوصاف خداوند گردد .
اين مشكل سبب پيدايش اين سؤال شد كه اوصافي از قبيل سميع ، بصير ، عليم و ... چه معنايي دارند ؟ اگر ما اين اوصاف را بر معاني و محدود ننماييم پس معناي اينها چيست ؟
در پاسخ به اين سؤال ، جواب هاي متعددي مطرح شد، كه برخي از آنها عبارتند از:
- راه تعطيل را پيش گرفتند .
- عده اي مانند ابن ميمون راه حل سلبي صفات را مطرح نموده و به عنوان مثال وقتي در صفات ايجابي مي گوييم « خدا عالم است » به معناي سلبي برگردانده و معنا نموده اند كه « خدا جاهل نيست » .
- عده اي راه حل تشبيه ( انسان وار انگاري ) را مطرح كردند .
- عده اي راه حل ميانه اي بين اشتراك معنوي و لفظي را پيشنهاد كردند .
- گـروهي نيز از راه تمسك به مجـازي بودن يا نمادين بودن معنـاي اين اوصـاف كوشيدند مشكل را حل كنند .
2- مشكل تهافت هاي دروني متون ديني :
اگر چنين گفتارهاي به ظاهر متعارضي در كلام انساني ديده شود ؛ راه چاره مشخص است ولي در كلام الهي و وحي كه مصون از خطا هست چه بايد كرد ؟
اين جاست كه اين سؤالات مطرح مي شوند كه آيا در اينجا ميتوان مجاز گفت ؟ آيا در متون ديني كنايه ، استعاره و تمثيل وجود دارد ؟ آيا كلام الهي تأويل پذير است ؟ آيا مي توان پاره اي از گفته هاي ديني را سمبليك دانست ؟
3- مشكل تعارض علم و دين و تلاش براي حل آن از طريق راه حل هاي زباني :
1) تعارض بين پيش فرض هاي علمي و ديني ؛
2) تعارض بين كشفيات علمي و ظواهر يا نصوص ديني ؛
3) تعارض بين لوازم رواني كشفيات علمي با جزميات ديني.
در اينجا آنچه باعث عطف توجه به بحث زبان ديني شد ، تعارض نوع دوم بود. به عنوان مثال ، كشفيات داروين در مورد زيست شناسي به نظر مي آمد كه بسياري از « ظواهر كتاب مقدس » در مورد خلقت دفعي آدم را مورد سؤال و ترديد جدي قرار داد . ايان باربور در كتاب « علم و دين » فصل چهارم در بحث معارضه با كتاب مقدس چنين ميگويد:
‹‹ از نظـر نص گرايان ، يعني كساني كه به ظاهر آيات كتاب مقدس تمسك مي كردند هيچ نوع سازش با تكامل امكان نداشت . سفر تكوين ، آفرينش انواع را به همين هيأت كنوني كه دفعةً واحدةً انجام گرفته ، شرح مي دهد ... نظر فيليپ گوس اين بود كه خداوند به همه آن سنگواره ها ، نقشي دو پهلو و غلط انداز داده تا ايمان انسان را بيازمايد . دو قرن پيش اسقف اعظم اوشر ، از روي سن اعقاب آدم محاسبه كرده بود كه آفرينش مي بايست در 4004 سال پيش از ميلاد مسيح رخ داده باشد . ديگران خاطر نشان مي كردند كه « تكامل صرفاً يك نظريه است نه يك امر واقعي » و در هر حال ، به اثبات نرسيده است ؛ ولي بسياري هم بودند كه بر داشتشان از كتاب مقدس اجازه قبول تكامل را مي داد . بسياري بين آرا و عقايد ديني سفر تكوين و هيأت قديم كه محمل آن عقايد واقع مي شد فرق مي نهادند . اينان روايت كتاب مقدس را « شاعرانه و كنايي » به معناي اذعان به اتكاي جهان به خداوند مي گرفتند ... نوانديشان از اين نيز فراتر رفته و كتاب مقدس را سراسر يك سند و ساخته بشري مي دانستند ... ›› .[3]
بنابراين ، يكي از علل روي آوردن متكلمان مسيحي به بحث زبان ديني ، فرار از مخمصه تعارض كتاب مقدس با داده هاي علمي بود . برخي متكلمين مسيحي اعلام كردند كتاب مقدس در بيان اين مطالب ( خلقت انسان و خلقت آفرينش و ... ) از زبان سمبليك استفاده نموده و مقصود از خلقت شش روزه آسمان و زمين خلقت تدريجي آنها ميباشد .[4] در مجموع براي حل مشكل تعـارض علم و دين راه حل هاي مختلفي عرضه شد ؛ كه به قرار ذيل ميباشند :
1) راه حل « تفكيك بين قلمرو علم و دين » ؛
2) راه حل « ابزار انگاري در علم » ( علم به عنوان افسانه اي مفيد ) ؛
3) راه حل « ابزار انگاري در دين » ( دين به عنوان ابزاري براي تحكيم اخلاق ، اخلاق اجتماعي و ... ) ؛
4) راه حل « تفكيك بين زبان دين و زبان علم » به عنوان بازي هاي زباني متنوع ؛
5) راه حل « تفكيك تجربه ديني از تعبير بشري » ؛
6) راه حل « راه ظني دانستن علوم بشري » ؛
7) راه حل « سيّال كردن معرفت ديني و تفكيك آن از دين » ؛
8) راه حل « عرفي دانستن يا سمبليك انگاشتن زبان ديني » ؛
9) راه حل « تأويل دين » .
همانگونه كه ملاحظه شد ؛ بسياري از اين راه حل ها ( 4 ، 5 ، 7 ، 8 ، 9 ) راه حل هاي زباني بوده كه در نتيجه بحث تعارض علم و دين مطرح شده اند .
بنابراين ، يكي از علل و انگيزه هاي طرح بحث زبان دين ، پيدايش مشكل تعارض علم و دين بود .
4 ) پيدايش و رشد مكاتب فلسفي معارض :
نهضت پوزيتيويسم منطقي كه از حدود سال هاي 1930 آغاز گرديد تا اندازه اي احياي سنت اصالت تجربه اي بود كه سر رشته آن به ديويد هيوم باز مي گشت .
در نوشته هاي اصحاب حلقه ويـن در دهه 1930 و در اثـر معروف و مـردم پسند ا.ج.آير به نام « زبان ، حقيقت و منطق »[5] منطق مفاوضه علمي ، قرار و قاعده اصلي تمام قضايا تلقي شد . طبق اصل تحقيق پذيري « هر سخني
كه راهي تجربي براي تعيين صدق آن وجود داشته باشد ، معنادار و در غير اين صورت بي معنا است » ؛ به عبارت ديگر ، « معناي يك گزاره همانا در روش به اثبات رساندن آن گـزاره نهفته است » . حلقه ويـن اين اصل تحقيق پذيري را به عنوان ملاك و معياري عـام براي « تشخيص قضاياي معنادار از قضاياي بي معنا » مطـرح نمود . بر طبق اين معيار ، عبارت هاي معنادار دو دسته بيش نيستند :
الف _ تئـوري ها و قـوانين علمي حاكي از جهان خـارج ، كه از طـريق تجربه مي توان صدق و كذب آنها را نشان داد؛
ب _ جملات تحليلي يا همان گوييهاي رياضي و منطقي .
البته كسي منكر اين نبود كه جملات علاوه بر معناي اخباري و توصيفي ، معناي امري و انفعالي هم مي توانند داشته باشند ( مانند جملات امري و استفهامي ) ولي صرف نظر از اينها ، اگر جمله اي بخواهد معناي ادراكي اخباري (حقيقي) داشته باشد ، بايد حاكي از عبارتي باشد كه اثبات صدق و كذبش و يا احتمال صدق و كذبش ، با استناد به مشاهداتي حسي اگر نه عملاً ، دست كم عقلاً ميسّر باشد .
بر طبق اين اصل و با اعمـال اين ضابطه ، بايد كثيـري از جملات فلسفه سنتي را بي معنـا بدانيم . لذا ، اينـان به تبع ويتگنشتاين در « رساله منطقي فلسفي »[6] بر آن شدند كه اغلب عبارات موجود در فلسفه سنتي نه تنها باطل ، بلكه ياوه اند .
ب ) فلسفه تحليل زباني :
ويتگنشتاين در دو مرحله از فلسفه خودش ، دو رأي كاملاً متفاوت درباره « زبان و ماهيت و نقش آن » ابراز داشته و يكي از نقاط اختلاف دو فلسفه او ، همين اختلافي است كه در دو نوشته او يعني « رساله منطقي فلسفي » و «تحقيقات فلسفي » درباره ماهيت و كار زبان به چشم مي خورد .
در تلقي اول ، ويتگنشتاين زبان را ابزاري مي داند كه با آن ، واقع نمايانده مي شود و تصويري از واقعيت امور است و ميان خود تصوير ( كلام ) و آنچه به تصوير در آمده ، شباهتي در تركيب هست ؛ يعني صورتِ كلام ، عين صورتِ واقعيت است و اگر تركيب ، منحرف يا مختل شود نتيجه مهمل خواهد بود ؛ به عبارت ديگر ، اداي جملات با معنا ، فقط وقتي ممكن است كه صورت كلام مطابق با تركيب واقعيت باشد.
در اين تلقي ، كلام مـركب از جملات است و جملاتي كه واقعيت في نفسه ( وضع امـور ) را تصـوير مي كنند «جملات بدوي » هستند . افسوس كه ويتگنشتاين هيچ مثال واقعياي از قضيه بدوي عرضه نكرد !
ويتگنشتاين در مـرحله دوم حيات فلسفي خـويش در كتاب « تحقيقات فلسفي » نظـريه ي « تصويري زبان » را ردّ نمود و به جاي آن نظـريه « بازي هاي زباني » خود را مطـرح كرد . مقصود ويتگنشتاين از به كار بردن تعبيـر «بازي» تبيين هر چه بهتر ماهيت زبان و تنوع در كاركردهاي آن در زندگي اجتماعي انسان است .
زبان در اين ديدگاه عبارت است از : « بازي هاي لغوي خاصي كه براي توصيف ، گزارش ، تحريك ، تمسخر و صدها كار ديگر نيز به كار مي روند» و ما بيشتر بايد در پي يافتن كاركردهاي خاص هر زباني باشيم و لذا ، در فلسفه دوم ويتگنشتاين اين شعار به طـور جدي مطرح مي شد كه ، « از معناي يك سخن سؤال نكنيد ، ببينيد كاربرد آن چيست؟».
توجهات ويتگنشتاين به كـاربردهاي مختلف زبـان و تنوعات آن ، سبب تفكيك زبان هاي علـم و دين، فلسفه و ... از يكديگر شد ، بعدها تحليلگران زباني وظيفه و رسالت اصلي زبان علمي را توصيف پديدارهاي تجربي دانسته و از « انواع وظايف زبان ديني » توصيف هاي دقيقي عرضه كردند .
به هر حال ، پيدايش فلسفه تحليل زباني بوسيله ويتگنشتاين سبب عطف توجه به ماهيت زبان و كاركردهاي مختلف آن به طور عام و زبان دين و كاركردهايش به طور خاص شد . پس از ويتگنشتاين ، ديدگاه هاي او را فيلسوفاني چون فيليپس ، جان هيك ، آلستون و ديگران نقد و بررسي و تكميل كرده اند .
نتيجه گيري :
1- مشكل معنا شناختي صفات مشترك بين انسان و خدا ؛
2- مشكل تهافت هاي دروني متون ديني ؛
3- مشكل تعارض علم و دين وعقل و دين ؛
4 - پيدايش و رشد مكاتب فلسفي .
پي نوشت:
[1] . گزاره كلامي ، گزاره اي است كه موضوع آن خدا و محمول آن يكي از اوصاف او ؛ مانند عامليّت ، خالصيّت و .... است .
[2] . مصطفي ملكيان ، جزوه زبان ديني ، جلد اول ، ص 15 .
[3] . ايان بابور ، علم و دين ، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي ( نشر دانشگاهي ، 1362 ) ، فصل 4 ، ص 120 و 121 .
[4] . همان منبع ، ص 151 .
[5] . الف.ج .آير ، زبان ، حقيقت و منطق ، منوچهر بزرگمهر ، ( انتشارات دانشگاه صنعتي شريف ، 1362 )
[6]. لودويك ويتگنشتاين ، رساله منطقي فلسفي ، ترجمه دكتر مير شمس الدين اديب سلطاني ، مؤسسه انتشارات امير كبير ، 1371.