آميختگي زبان شناسي و ترجمه متون
نويسنده:حمد شفیعی
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
از ميان فلاسفه، تجربه گرايان و از ميان روان شناسان، رفتارگرايان معتقدند كه زبان، مخلوق اجتماع است و ناچار، مانند ساير ارزشها و رفتارهاي اجتماعي، جنبه اكتسابي دارد. از نظر رفتارگرايان، زبان مجموعه ايست ازعادتهاي صوتي كه درنتيجه پيوندهاي شرطي، ايجاد شده است. خلاصه اينكه، در چهارچوب نظريه رفتارگرايي، يادگيري زبان، از نظر كمي پيچيده تر از اعمال ساده ايست كه موشها در آزمايشگاه انجام مي دهند، ولي در نهايت از نظر كيفي با آنها فرق چنداني ندارد. اين نظريه، بر فطري بودن شالوده هاي زبان، خط بطلان مي كشد و زبان را چيزي بيشتر از يك پديده يادگيري نمي داند . براساس ديدگاههاي جديد پيرامون ترجمه نيز، فرايند عقلاني استخراج معنا و تنظيم و ارائه مجدد آن به زبان ديگر، در همه زبانها مشابه است، زيرا فرايند مورد بحث تفاوتي با عملكرد خود زبان ندارد، بنابراين در يك فرايند خلاق، امكان انتقال علايم بدون تجزيه وتحليل اوليه اطلاعاتي كه حاوي آنها هستند وهمچنين استفاده از اطلاعات تكميلي موردنياز براي تفسير درست آنها امكان پذير نيست. چنين ديدگاهي به نظريه نشانه شناختي منجر مي گردد و اين نظريه افق نويني در مورد برخي از جنبه هاي ترجمه ، فراروي مي گشايد.
چامسكي مي گويد: «اگر زباني به طور مصنوعي ساخته مي شد كه برخي از اين اصول كلي را نقض مي نمود، آن وقت آن زبان يا هرگز آموخته نمي شد يا اينكه با سهولت و كارايي كه يك كودك طبيعي هر زباني را ياد مي گيرد، فراگرفته نمي شد.»
زبان در چارچوب دانشي قابل بررسي است كه به مطالعه نشانه ها در حيات اجتماعي بشر مي پردازد. هدف نشانه شناسي نيز، شناخت كاركرد ذهن انسان در فهم و درك و همچنين ارسال و دريافت پيام است. در واقع از اين رشته علمي براي دريافت معني و يافتن انسجام مفهومي بين نشانه ها و منطق نهفته در پشت هر نشانه استفاده مي گردد. يك نشانه زباني، ارتباط بين يك شيء و يك اسم نيست، بلكه ارتباطي است بين يك مفهوم و يك الگوي صوتي. اين ارتباط چنان برقرار مي شود كه انسجام بين مفاهيم را سبب مي شود.
روان شناسان و زبان شناسان، شناختي رويكردي نسبت به معني دارند و تأكيدشان براين است كه چنين نيست كه گفتمان در خود واجد معني باشد، بلكه معني چيزي است كه توسط كاربران زبان به گفتمان نسبت داده مي شود. فرايند نسبت دادن معنا را ما تحت عنوان اصطلاحاتي چون فهم، درك مطلب، يا تفسير مي شناسيم. دراين صورت، معنا عمدتاً به ذهن كاربران زبان مربوط مي شود. همچنين در چنين رويكرد روان شناختي اي نسبت به معنا، مفهوم اطلاع مورد استفاده قرار مي گيرد. عوامل بسياري در تبلور معنايي يك متن دخالت دارند و در درك مطلب يك متن، يعني شناسايي دقيق اين عوامل از جانب مخاطب، گاه ممكن است معناي متكلم و معناي مخاطب با هم تفاوت داشته باشد. يعني آنچه مورد نظر متكلم است با آنچه مخاطب برداشت مي كند، فرق داشته باشد و يا مخاطبان معاني متفاوتي را از يك متن برداشت كنند، اين امر بيان كننده اين مطلب است كه عوامل بسياري در داد و ستدهاي زباني حاكم اند كه متون و ابزارهاي نظام زبان (اصوات، دستور و واژگان) تنها يكي از آنهاست.
زبان شناسي مي كوشد تا به پرسشهايي بنيادين همچون «زبان چيست؟» و «زبان چگونه عمل مي كند؟» پاسخ گويد. زبان شناس اگرچه بايد آزمودگي گسترده اي در چندين گونه زبان داشته باشد، ولي بايستگي و لزومي ندارد كه به رواني به چندين زبان سخن بگويد. براي او مهمتر اين است كه بتواند پديده هاي زبان شناختي را مانند سامانه واژه هاي يك زبان يا كارواژه اي آن را كندوكاو نمايد و باز بشكافد. او بيشتر يك مشاهده گر برون گرا و ورزيده است تا يك طرف گفتگو. كاربران زبان با استفاده از دانسته هاي قبلي خود، حقايق ناگفته را از متن استخراج مي كنند. اين توانايي را زمينه قبلي مي نامند. تعبيراتي را كه ما از متن مي سازيم به مراتب بيش از آنچه در واژه هاي يك صفحه مي خوانيم است. بدين معنا كه در واقع ما براساس انتظارات خود از آنچه معمولاً پيش مي آيد مفهومي را از متن خلق مي كنيم. شماري از محققان سعي كرده اند كه با استفاده از مفهوم تصورات يا طرح واره، اين پديده را توصيف نمايند. طرح واره ها به عنوان ساختهاي دانش سنتي در نظر گرفته شده است كه در حافظه قرار دارند و تحت شرايط مختلف در تعبير ما از آنچه تجربه مي كنيم تقويت مي شوند. چگونگي برقراري ارتباط ما، از طريق زبان مبتني بر دانش قبلي وسيعي ، نه تنها از زبان بلكه از موقعيت است.
از سوي ديگر توجه به اين نكته نيز جالب توجه است كه توليد كننده هر گفته يا نوشته اي ، در جريان رساندن پيام به مخاطب، حقايقي را مسلم فرض مي كند و در نتيجه اشاره اي به آن نمي نمايد. هر دستگاه اطلاع رساني، بخصوص زبان، داراي چنين ماهيتي است. اگر چنين نبود و از اين پديده در جريان ارتباط استفاده نمي شد، زبان دچار چنان اطنابي مي گرديد كه ارتباط را مختل مي ساخت. به عبارت كلي تر، سخنگويان بطور مداوم پيامهاي زباني خود را براساس پيش فرضهايي كه شنوندگانشان در مورد آنها مسبوق به سابقه هستند، طرح ريزي مي نمايند. اين مطلب بدان معناست كه توافقي ضمني بين كاربران زبان وجود دارد و در حقيقت اطلاعات داده نشده از طريق استنتاجي طبيعي از اطلاعات داده شده به دست مي آيد. از اين رو متون تخصصي در بين كاربران آن متون به دليل پيش فرضهاي ذهني آنان قابل درك است و برگردان آن از زباني به زبان ديگر منوط به فهم و درك صحيح مترجم از متن موردنظر است، نه فقط برگردان واژگان درون متن.
كاربران زبان درجريان فهم متن، بتدريج نه تنها بازنمودهايي از متن و سپس زمينه مي سازند بلكه همچنين بازنمودهايي در چارچوب آنچه گفتمان درباره آنهاست، ايجاد مي نمايند. در نتيجه آنچه ما به طور معمول از يك متن به خاطر مي آوريم، دقيقاً همان لغات يا معناها يا كنشهاي آنها نيست، بلكه يك مدل و بازنمود طرح گونه باورهاي ذهني ما، يعني برقراري انسجام مفهومي و معنايي درباره يك رخداد يا يك موقعيت است. از آنچه تاكنون به اختصار بيان شد، چنين مي توان نتيجه گرفت كه ترجمه فرايندي ذهني - زباني است كه طي اين فرايند ، آنچه مترجم از اثر مبدأ دريافت مي كند، در ذهن تجزيه و تحليل مي گردد و سپس تعبير و تفسير و درك مي شود. دراين روند، عوامل متعدد زباني و غيرزباني از جمله حداقل چهار فراعامل مؤثر در تفسير يعني متن، پيش فهم يا همان ذهنيت تفسيرگر، بافت موقعيتي زماني و مكاني و رابطه متقابل بين مؤلف كه همان توليد كننده است و تفسيرگر كه مترجم و دريافت كننده است ، موجب فهم مطلب مي شود تشخيص انسجام معنايي و مفهومي و درك متن است كه مترجم را قادر مي سازد اطلاعات را از متن استنباط و استخراج كند و معنا و مفهوم موردنظر را براي انتقال، مشخص و معين نمايد. مترجم بايد اين توانايي را داشته باشد كه هم زبان و هم حقايق را بفهمد و درك كند. هر متني، مظهر تفكر و تصور است و بنابراين پيش از آن كه بتوان آن را به زبان ديگري مجدداً بازگو نمود، بايد تعبير وتفسيرش كرد، يعني بايد متن فهميده شود.
متن كه اصلي ترين عامل در ترجمه است، ممكن است در يك كنش ارتباطي براي مخاطبان خود، بافتهاي متفاوتي ايجاد كند و بنابراين داراي تفاسير متفاوت گردد. حتي ممكن است براي مخاطبي قابل تعبير و براي ديگري عجيب جلوه كند. به اين تعبير، هرلايه متني مي تواند براي لايه هاي متني مجاور خود، متن همنشين و يا بافت شمرده شود. بافت نيز رابطه اي است كه بين لايه هاي متني در درون و بيرون از زبان برقرار است. از اين رو انسجام درون متن، از روابط تنگاتنگ و درهم تنيده متن و بافت و يا متنهاي هم جوار حاصل مي شود. بنابراين لازم است به دنبال الگويي باشيم كه بتواند تبيين جامعي از تمامي ابعاد ساختاري و معنايي و كاربردي متن را به دست دهد. توجه به ترجمه از اين رويكرد، ما رابه لايه هاي زيرين و تا حدودي پيچيده اين فرايند و چگونگي دستيابي به روندي يكسان براي منسجم نمودن اجزاي متني ، رهنمون مي سازد و مي تواند در رسيدن به يك نظريه جامع در ترجمه بينجامد. يك نظريه ترجمه بايد آن چنان جامع باشد كه بتواند هم فرايند ترجمه را و هم فراورده و حاصل ترجمه را شرح دهد. در حال حاضر نظريات ترجمه اگر چه متحول شده اند، اما اغلب به سطح روساختي و عوامل بيرون از ذهن گرايش دارند. شناخت عملكرد ذهن در فرايند ترجمه مي تواند به روشهاي مدون و كارآمدتري در آموزش ترجمه و تربيت مترجمان منجر گردد .
چامسكي مي گويد: «اگر زباني به طور مصنوعي ساخته مي شد كه برخي از اين اصول كلي را نقض مي نمود، آن وقت آن زبان يا هرگز آموخته نمي شد يا اينكه با سهولت و كارايي كه يك كودك طبيعي هر زباني را ياد مي گيرد، فراگرفته نمي شد.»
زبان در چارچوب دانشي قابل بررسي است كه به مطالعه نشانه ها در حيات اجتماعي بشر مي پردازد. هدف نشانه شناسي نيز، شناخت كاركرد ذهن انسان در فهم و درك و همچنين ارسال و دريافت پيام است. در واقع از اين رشته علمي براي دريافت معني و يافتن انسجام مفهومي بين نشانه ها و منطق نهفته در پشت هر نشانه استفاده مي گردد. يك نشانه زباني، ارتباط بين يك شيء و يك اسم نيست، بلكه ارتباطي است بين يك مفهوم و يك الگوي صوتي. اين ارتباط چنان برقرار مي شود كه انسجام بين مفاهيم را سبب مي شود.
روان شناسان و زبان شناسان، شناختي رويكردي نسبت به معني دارند و تأكيدشان براين است كه چنين نيست كه گفتمان در خود واجد معني باشد، بلكه معني چيزي است كه توسط كاربران زبان به گفتمان نسبت داده مي شود. فرايند نسبت دادن معنا را ما تحت عنوان اصطلاحاتي چون فهم، درك مطلب، يا تفسير مي شناسيم. دراين صورت، معنا عمدتاً به ذهن كاربران زبان مربوط مي شود. همچنين در چنين رويكرد روان شناختي اي نسبت به معنا، مفهوم اطلاع مورد استفاده قرار مي گيرد. عوامل بسياري در تبلور معنايي يك متن دخالت دارند و در درك مطلب يك متن، يعني شناسايي دقيق اين عوامل از جانب مخاطب، گاه ممكن است معناي متكلم و معناي مخاطب با هم تفاوت داشته باشد. يعني آنچه مورد نظر متكلم است با آنچه مخاطب برداشت مي كند، فرق داشته باشد و يا مخاطبان معاني متفاوتي را از يك متن برداشت كنند، اين امر بيان كننده اين مطلب است كه عوامل بسياري در داد و ستدهاي زباني حاكم اند كه متون و ابزارهاي نظام زبان (اصوات، دستور و واژگان) تنها يكي از آنهاست.
زبان شناسي مي كوشد تا به پرسشهايي بنيادين همچون «زبان چيست؟» و «زبان چگونه عمل مي كند؟» پاسخ گويد. زبان شناس اگرچه بايد آزمودگي گسترده اي در چندين گونه زبان داشته باشد، ولي بايستگي و لزومي ندارد كه به رواني به چندين زبان سخن بگويد. براي او مهمتر اين است كه بتواند پديده هاي زبان شناختي را مانند سامانه واژه هاي يك زبان يا كارواژه اي آن را كندوكاو نمايد و باز بشكافد. او بيشتر يك مشاهده گر برون گرا و ورزيده است تا يك طرف گفتگو. كاربران زبان با استفاده از دانسته هاي قبلي خود، حقايق ناگفته را از متن استخراج مي كنند. اين توانايي را زمينه قبلي مي نامند. تعبيراتي را كه ما از متن مي سازيم به مراتب بيش از آنچه در واژه هاي يك صفحه مي خوانيم است. بدين معنا كه در واقع ما براساس انتظارات خود از آنچه معمولاً پيش مي آيد مفهومي را از متن خلق مي كنيم. شماري از محققان سعي كرده اند كه با استفاده از مفهوم تصورات يا طرح واره، اين پديده را توصيف نمايند. طرح واره ها به عنوان ساختهاي دانش سنتي در نظر گرفته شده است كه در حافظه قرار دارند و تحت شرايط مختلف در تعبير ما از آنچه تجربه مي كنيم تقويت مي شوند. چگونگي برقراري ارتباط ما، از طريق زبان مبتني بر دانش قبلي وسيعي ، نه تنها از زبان بلكه از موقعيت است.
از سوي ديگر توجه به اين نكته نيز جالب توجه است كه توليد كننده هر گفته يا نوشته اي ، در جريان رساندن پيام به مخاطب، حقايقي را مسلم فرض مي كند و در نتيجه اشاره اي به آن نمي نمايد. هر دستگاه اطلاع رساني، بخصوص زبان، داراي چنين ماهيتي است. اگر چنين نبود و از اين پديده در جريان ارتباط استفاده نمي شد، زبان دچار چنان اطنابي مي گرديد كه ارتباط را مختل مي ساخت. به عبارت كلي تر، سخنگويان بطور مداوم پيامهاي زباني خود را براساس پيش فرضهايي كه شنوندگانشان در مورد آنها مسبوق به سابقه هستند، طرح ريزي مي نمايند. اين مطلب بدان معناست كه توافقي ضمني بين كاربران زبان وجود دارد و در حقيقت اطلاعات داده نشده از طريق استنتاجي طبيعي از اطلاعات داده شده به دست مي آيد. از اين رو متون تخصصي در بين كاربران آن متون به دليل پيش فرضهاي ذهني آنان قابل درك است و برگردان آن از زباني به زبان ديگر منوط به فهم و درك صحيح مترجم از متن موردنظر است، نه فقط برگردان واژگان درون متن.
كاربران زبان درجريان فهم متن، بتدريج نه تنها بازنمودهايي از متن و سپس زمينه مي سازند بلكه همچنين بازنمودهايي در چارچوب آنچه گفتمان درباره آنهاست، ايجاد مي نمايند. در نتيجه آنچه ما به طور معمول از يك متن به خاطر مي آوريم، دقيقاً همان لغات يا معناها يا كنشهاي آنها نيست، بلكه يك مدل و بازنمود طرح گونه باورهاي ذهني ما، يعني برقراري انسجام مفهومي و معنايي درباره يك رخداد يا يك موقعيت است. از آنچه تاكنون به اختصار بيان شد، چنين مي توان نتيجه گرفت كه ترجمه فرايندي ذهني - زباني است كه طي اين فرايند ، آنچه مترجم از اثر مبدأ دريافت مي كند، در ذهن تجزيه و تحليل مي گردد و سپس تعبير و تفسير و درك مي شود. دراين روند، عوامل متعدد زباني و غيرزباني از جمله حداقل چهار فراعامل مؤثر در تفسير يعني متن، پيش فهم يا همان ذهنيت تفسيرگر، بافت موقعيتي زماني و مكاني و رابطه متقابل بين مؤلف كه همان توليد كننده است و تفسيرگر كه مترجم و دريافت كننده است ، موجب فهم مطلب مي شود تشخيص انسجام معنايي و مفهومي و درك متن است كه مترجم را قادر مي سازد اطلاعات را از متن استنباط و استخراج كند و معنا و مفهوم موردنظر را براي انتقال، مشخص و معين نمايد. مترجم بايد اين توانايي را داشته باشد كه هم زبان و هم حقايق را بفهمد و درك كند. هر متني، مظهر تفكر و تصور است و بنابراين پيش از آن كه بتوان آن را به زبان ديگري مجدداً بازگو نمود، بايد تعبير وتفسيرش كرد، يعني بايد متن فهميده شود.
متن كه اصلي ترين عامل در ترجمه است، ممكن است در يك كنش ارتباطي براي مخاطبان خود، بافتهاي متفاوتي ايجاد كند و بنابراين داراي تفاسير متفاوت گردد. حتي ممكن است براي مخاطبي قابل تعبير و براي ديگري عجيب جلوه كند. به اين تعبير، هرلايه متني مي تواند براي لايه هاي متني مجاور خود، متن همنشين و يا بافت شمرده شود. بافت نيز رابطه اي است كه بين لايه هاي متني در درون و بيرون از زبان برقرار است. از اين رو انسجام درون متن، از روابط تنگاتنگ و درهم تنيده متن و بافت و يا متنهاي هم جوار حاصل مي شود. بنابراين لازم است به دنبال الگويي باشيم كه بتواند تبيين جامعي از تمامي ابعاد ساختاري و معنايي و كاربردي متن را به دست دهد. توجه به ترجمه از اين رويكرد، ما رابه لايه هاي زيرين و تا حدودي پيچيده اين فرايند و چگونگي دستيابي به روندي يكسان براي منسجم نمودن اجزاي متني ، رهنمون مي سازد و مي تواند در رسيدن به يك نظريه جامع در ترجمه بينجامد. يك نظريه ترجمه بايد آن چنان جامع باشد كه بتواند هم فرايند ترجمه را و هم فراورده و حاصل ترجمه را شرح دهد. در حال حاضر نظريات ترجمه اگر چه متحول شده اند، اما اغلب به سطح روساختي و عوامل بيرون از ذهن گرايش دارند. شناخت عملكرد ذهن در فرايند ترجمه مي تواند به روشهاي مدون و كارآمدتري در آموزش ترجمه و تربيت مترجمان منجر گردد .