نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی
مترجم: احمد گل محمدی
اگر تصور و انتظار امر غیر منتظره را نداشته باشید، آن را پیدا نخواهید کرد، زیرا جهتیابی، جستوجو و پیدا کردن آن دشوار و سخت است.
Heraclutus,Fragments
حتی در علم ریاضی هم تخیل خیره کنندهای وجود دارد... ارشمیدس بسیار بیشتر از هومر از قوهی تخیل بهره میبرد.
Valtaire, Dictionnaire Philosophique
1. تأملات آزادانه
باور کلی این است که آثار هنری بزرگ همان شاهکارهای تخیلی هستند. تیسوس در رؤیای شبانه در چلهی تابستان (1) این دیدگاه رایج را چنین بیان میکند:و آنگاه که اشکال چیزهای ناشناخته به تخیل در میآید قلم شاعر به آنها شکل میبخشد
و نام و نشان به چیز پوچ و ساختگی میدهد.
ادارک قابل اعتماد است ولی شاید پیش پا افتاده باشد، در حالی که تخیل در قیدوبند واقعیت نیست و میتواند پری دریایی، تک شاخ و همهی عجایب شبهای عربی را به ذهن آورد. اگر نقالان، هنرمندان و شعرا نبودند زندگی چه اندازه ملالآور میشد! ولی اکنون باید ببینیم که این خلاقیت آنها در جستوجوی حقیقت و دقت در عرصهی علم و تاریخ چه نقش و تأثیری داشت؟
پاسخ این پرسش را باید در همان جملهی نقل شده از هراکلیت جستوجو کرد. پیشرفتهای بزرگ علمی کاملاً غیر منتظره بوده است. خورشید دور زمین نمیچرخد (کپرنیک)؛ مدارهای سیارهای گرد نیستند (کپلر)؛ جریان خون در بدن به صورت رفت و برگشتی نیست (هاروی)؛ حرکات زمینی و آسمانی تفاوتی ندارند (نیوتن)؛ انواع ثابت و تغییر ناپذیر نیستند (داروین)؛ زمان مطلق نیست (اینشتین)، موقعیت و سرعت کنونی یک ذره را نمیتوان جداگانه اندازهگیری کرد، و از اینرو موقعیت آتی عالم را نمیتوان دقیقاً پیشبینی کرد (هایزنبرگ)؛ تکامل زیستی به پیدایش انسان نینجامیده است، بلکه امری کاملاً محتمل بوده است (گلدا) (همچنین ر.ک: Wolpert Gould , 1991,chapter 5; 1993, pp.54-5). موارد بیان شده نقاط عطفی در تاریخ علم هستند زیرا این ایدهها و تصورات جدید نه نوع دیگری از ایدهها و تصورات قدیم، بلکه تقریباً غیر قابل تصور بودند. به بیان کوون آنها تحولات و پیشرفتهایی در چارچوب "علم معمول" نبودند بلکه مصادیق "تغیرهای پارادایمی یا الگویی" بودند (ر.ک: 1970 ,Kuhn, پیشین). در طول زمان نه فقط ایدهها و تصورات جدید بلکه چارچوبهای فکری جدید هم شکل گرفتهاند که میتوان آنها را نوعی تحول انقلابی به شمار آورد. با همهی اینها ما همیشه باید با نوعی نظریه آغاز کنیم، حتی اگر امر غیر منتظره نادرستی آن نظریه را آشکار کند (ر.ک: Popper,1972,pp.258-9).
2. تأمل و تخیل متمرکز
به نظر بسیاری از اهل فن و متخصصان، تاریخ همیشه، به قول فیشر، عرصهی "امر محتمل و پیشبینی ناشده" بوده است. برخی مورخان معاصر، تا حدودی زیر فشار علوماجتماعی، میخواهند تاریخ را نظریه محورتر کنند. البته چنانکه لارنس استون بیان کرده است، این کار مزایای فراوانی برای مورخ دارد. او مورخان را تشویق میکند تا در این موارد از عالمان اجتماعی پیروی کنند: اتخاذ موضع انتقادیتر، دیدگاه روشنتر دربارهی الگوها و فرضها و دقت بیشتر؛ تعریف دقیقتر اصطلاحات؛ بهرهگیری از نمونهها، همسنجیها و تعریف مسائل؛ استفاده از روشهای کمی در حد امکان، و تدوین فرضیههایی که باید در برابر شواهد محک زده شوند (Stone, 1987, pp.17-19). البته توصیه و پیشنهاد استون عالی است ولی به معایت این کار اشاره نمیکند . مورخ هر اندازه بیشتر به الگوها، فرضیهها، فرضها و نظریههای به دقت برگزیده شدهی خود توجه کند، احتمال موفقیت او در درک امر غیر منتظره کاهش مییابد. این نکته در مورد دانشمند علوم طبیعی و اجتماعی هم صادق است. به نظر میرسد تنها دو راه ممکن برای حل این مشکل وجود دارد. یکی از راه اتکا به شانس و اقبال است. بسیاری بر این باور هستند که بنیاد پیشرفت علمی بر شانس و تصادف استوار است؛ مانند داستان آشنای کشف پنیسیلین توسط فلمینگ. هر چند میتوان پرسید آیا ممکن است این کشف صرفاً نتیجهی شانس و تصادف محض بوده باشد؟ البته دانشمندان فعال و درگیر فعالیتهای علمی چندان تمایلی به پذیرفتن این دیدگاه ندارند، بلکه بیشتر تصریح میکنند که، پژوهش علمی نه بر تصادف و شانس بلکه بر تأملات و تخیلات بسیار متمرکز استوار است (Wolpert, 1993,p.79). این امر در مورد تاریخ هم صادق است.3. قابلیت منفی
راه حل ممکن دوم توسل به تخیل- تأمل یا دست کم تصور امر غیر منتظره- است. اجازه بدهید در مورد این واژه دقیقتر شویم. در فرهنگ مختصر انگلیسی آکسفورد (2) تعریف اصلی "تخیل" چنین آمده است: "ایجاد مفهومی ذهنی دربارهی آنچه واقعاً به حواس در نمیآید." البته این کار از طریق خواب دیدن و یادآوری هم امکانپذیر است، ولی موضوع بحث فعلی ما چیز متفاوتی است. آنچه مد نظر ماست بیشتر به تخیل خلاق شاعر یا داستانسرا شباهت دارد که تنوسیوس از آن سخن میگوید. ما میتوانیم چیزی را تصور کنیم که وجود ندارد؛ مثلاً تخیل کنیم که در این لحظه زیر سایهی نخلهای یکی از جزایر دریاهای جنوب آرمیدهایم. آنچه ممکن نیست وجود داشته باشد را هم میتوانیم تخیل کنیم؛ مانند تخیل بالا رفتن از یک کوه طلایی یا پرواز کردن مثل پرنده. درستتر این است که چنین مواردی را خیالبافی بنامیم. شاید شما برآشفته شوید و بپرسید که "علم باید چه کاری با این چیزهای یاوه انجام دهد؟" ولی این نکته را به یاد آورید که هر دانشمند ما قبل کپرنیکی شاید امکان واقعیت یافتن خیال بافیها را بسیار بیشتر از حقیقت نظریهی خورشید محوری میدانسته است. و بکوشید قلمرو تخیل خود را با پاسخ دادن به این پرسش اینشتین گسترش دهید که : "اگر با سرعت نور از روی جهان عبور کنم چگونه به نظر خواهد آمد؟"آنچه در این بحث مدنظر داریم کیفیتی است که، شاید به نحو شگفت انگیزی، تواناییهای ذهنی ما را به صورت جدی محک میزند. کیتس (3) این کیفیت را "قابلیت منفی" مینامد که عبارت است از توانایی داشتن باوری در ذهن و در عین حال پذیرش این امکان که باور مورد نظر نادرست است یا ممکن است نادرست باشد.(4) این قابلیت دست کم نوعی وانمود سازی است، عملی است "پیچیدهتر از تفکر صاف و ساده". چنانکه رایل میگوید "مفهوم وانمود کردن در مرتبهای بالاتر از مفهوم باور قرار دارد")Ryle, 1963,pp.249,250). سیصد و چهل و پنج سال پیش اولیور کرامول خطاب به اعضای کلیسای اسکاتلند گفت: "شما را به جان مسیح، تمنا میکنم این امکان را در نظر بگیرید که شاید در اشتباه باشید". آنان این نکته را مد نظر نداشتند و پیروزی یک ماه بعد کرامول در دُنبار، نظر او را تأیید کرد. البته این ناتوانی آنها نشانهی بیبهرگی از هوش و استعداد نیست، بلکه فرد هر اندازه ذهن توانایی داشته باشد نسبت به باورهای خود سرسختتر خواهد بود. پس حتی بزرگترین دانشمند و خستگیناپذیرترین پژوهشگر هم همیشه باید این امکان و احتمال را در نظر داشته باشد که شاید در اشتباه است، نه در مواردی که شک و تردید دارد بلکه در مواردی که بسیار مطمئن است. موفقیتهای بزرگ نادر هستند، زیرا چنانکه نویسندهای معاصر بیان میکند "تصور ایدههای انقلابی بسیار سخت است".(5) البته ایدهها نباید صرفاً انقلابی باشند بلکه همچنین باید با واقعیتها متناسبتر و قدرت تبیینی بیشتری، نسبت به ایدهای پیشین، داشته باشند. شاید یکی از علل اصلی دشواری تصور ایدههای انقلابی، مهارت بالای محقق در کار با ایدههای قدیمی است. گلد تأکید میکند که "مهمترین پیامی که تاریخ علم میدهد به تأثیر ظریف و گریزناپذیر نظریه بردادهها و مشاهده مربوط میشود.، به نظر او "بزرگترین مانع نوآوری علمی معمولاً مانع و گیر مفهومی است نه نبود داده")Gould, 1991,p.276). واقعیت مورد بحث در این عبارت به دقت بیان شده است.
4. تمرکز کردن
پیشتر دربارهی ضرورت "تفکرات بسیار متمرکز" سخن گفتیم. خود این تفکرات نوعی مسئله است. تمرکز پایدار دانشمندان بصیر بسیار باهوش گاهی به یافتن همزمان پاسخ مسائل میانجامد؛ کار همزمان لایبنیتز و نیوتن روی حساب یا داروین و والاس روی تکامل انواع مثالهای شناخته شدهای است. این واقعیت از ارزش تفکر و تأمل بسیار متمرکز حکایت دارد. در عین حال، این واقعیت که بسیاری افراد باهوش شاید سالها روی مسئلهای کار کنند بدون آنکه بعداً پی ببرند که پاسخ و راه حل آشکار چه میتواند باشد، حاکی از آن است که تمرکز زیاد شاید خطری هم در بر داشته باشد.تمرکز ارتباط خاصی با تاریخ دارد. گاهی گفته میشود که یک مورخ راستین را باید نه از روی آنچه به نظر او باید حقیقت باشد، بلکه از روی آنچه به نظر او نمیتواند حقیقت باشد تشخیص داد. او میتواند به یک نابهنجاری یا نابهنگامی تاریخی پی ببرد. مثلاً هیچ شواهدی (نوشتاری، تصویری یا باستانشناختی) مبنی بر وجود رکاب یا نعل در سواره نظام رمیها در دست نیست، ولی در نبرد هاستینگس (4) نورمانها از هر دو ابزار استفاده میکردند. بنابراین، تقریباً هر مورخ لایقی میتواند به شما بگوید که ابزار نامبرده باید بین سدهی پنجم و یازدهم به غرب وارد شده باشد. پژوهشگرانی که روی این موضوع کار کردهاند تاریخ مشخصتری تعیین کردهاند: اوایل سدهی هشتم برای رکاب و اواخر سدهی نهم برای نعل. ولی هیچ کس تاریخ دقیق ورود این ابزار را نمیداند. ویژگی بیشتر پژوهشهای تاریخی محدود کردن امکانها و احتمالهاست نه تعیین دقیق مکانها، تاریخها یا شخصها. تصور میرود پژوهشگر عرصهی تاریخ مانند پژوهشگر عرصهی علم، میداند در چه حوزه و محدودهای نباید پاسخ را جستوجو کرد. به نظر ما تصور عکس آن ناممکن و عجیب و غریب خواهد بود. با این مرزبندی و تعیین حدود مثلاً جنگجویان و پریها و مارهای دریایی کنار گذاشته میشوند. ولی در تاریخ اندیشهها ما تا چه اندازه میبایست ذهن خود را با مفاهیم و تصورات کاملاً باورنکردنی سازگار و هماهنگ میکردیم؟ اگر حدو مرز را بسیار گسترش دهیم، نوعی ابهام پیش میآید و ما مزایای دانش پیشین را از دست میدهیم. اگر هم حدومرز بسیار تنگتر شود، نکتهی اساسی واقع در بیرون از مرز ترسیم شده را از دست خواهیم داد.
نتیجه میگیریم که باید به تخیل اجازه داد تا مانند خوکی که در جستوجوی دنبلان کوهی است، آزادانه پرسه بزند. ولی این خوک باید قلادهای داشته باشد که در این مورد همان مجموع دانش پیشین است. قلادهای که به گردن خوک بستهایم چه اندازه باید بلند باشد؟ اگر بسیار کوتاه باشد، خوک نمیتواند قارچ پیدا کند و اگر بسیار بلند باشد شاید هم خوک را از دست بدهیم هم قارچها را و فقط قلادهای (وضع موجود دانش) در اختیار داشته باشیم. پس آیا باز هم عجیب است که موفقیتهای بزرگ بسیار نادر هستند؟
5. فهم
تخیل در یکی از کار ویژههای کلیدی تاریخ (فهم) هم نقش مهمی دارد. چگونه؟ زیرا، چنانکه دیدیم، تخیل عبارت است از "ایجاد مفهومی ذهنی از آنچه واقعاً به حس در نمیآید." یکی از رایجترین انواع شناخت به کارکرد مربوط میشود. مثلاً هنگامی که با دستگاه جدیدی رو به رو میشویم، اجزا و بخشهای آن را، شاید با مطالعهی دفترچهی راهنمای دستگاه، بررسی کرده، سپس میگوییم که "اکنون چگونه کار میکند!" همچنین هنگامی که خودرو ما از کار میافتد، بخشهای مختلف آن را بررسی کرده، پی میبریم که چرا کار نمیکند. در این موارد فهم ما به دنبال شناسایی حسی چیزها حاصل میشود؛ دقیقاً بر خلاف تعریف تخیل. ولی همیشه اینگونه نیست. مثلاً توماس هابز، فیلسوف سدهی هفدهم، هنگامی که در کتابخانهی یک نجیبزاده بود، قضیهی 47 اقلیدس را در یکی از کتابهای او گشوده یافت. پس از مطالعهی آن گفت که "خدای من، این ناممکن است!" بنابراین، همهی قضیهها را یکی پس از دیگری مطالعه کرد. او سرانجام به بدیهیات رسید و به این ترتیب قانع شد. اوبری راوی این داستان، میافزاید که "این اتفاق باعث شد تا هابز دلباختهی هندسه شود (Aubrey, 1962,p.230)". درک ریاضیات، به این شکل، فرایندی تحلیلی است که اغلب به کمک اعداد و اشکال صورت میگیرد هر چند وابستهی آنها نیست. حتی تعمیر خود رو هم اساساً ترکیبی از کار فکری و یدی است.نوع دیگری از فهم در دنبال کردن یک داستان نمود مییابد. شگفتآور است که یک کودک دو یا سه سال چگونه هم میتواند داستانی کاملاً پیچیده را دنبال کند و هم از خیالی و غیرواقعی بودن آن کاملاً آگاه باشد. در این مورد، بر خلاف موارد دیگر، ما با فهم چیزی که دور از قلمرو حسهای انسانی قرار دارد روبهرو هستیم. آیا موضوع مورد نظر ربطی به این ضربالمثل قدیمی دارد که "چیزی در ذهن وجود ندارد که قبلاً به حس درنیامده باشد"؟ (7) همین توانایی اولیهی کودکان از نوعی قدرت خیالپردازی حکایت دارد که در بازیهای کودکانهی دربرگیرندهی "بازی نقش دیگران"، مانند "خاله بازی" یا "گاوچران- سرخپوست"، هم نمود مییابد. اگر فهم در علوم طبیعی مانند همان نمونههای درک عملکرد دستگاه و ریاضیات باشد، پس فهم در تاریخ و علوماجتماعی مانند فهم "قفلهای طلایی و سه خرس" یا "سفیدبرفی و هفت کوتوله" است. در واقع یک فیلسوف بر این امر پافشاری کرده است که "فهم تاریخی همان واقعیت بخشیدن به قابلیت دنبال کردن یک داستان است" و فیلسوفی دیگر، چنانکه بیان کرده ایم، بر این تصور است که "اگر تاریخ پیوندی با قابلیت اساسی ما به دنبال کردن داستان نداشت.. دیگر نمیتوانست تاریخی باشد" (Ricoeur, 1984,p.91; Gallie, 1964,p.105).
6. جریان آگاهانه
اگر بتوانیم نوع نخست فهم (فهم دستگاه و ریاضیات) را تحلیلی بنامیم نوع دوم را چگونه توصیف کنیم؟ شاید فهم روایی بنامیم. ولی در این صورت چه چیزی برای علوماجتماعی باقی میماند که فهم رایج در آن حوزه را به فهم رایج در دنبال کردن یک داستان تشبیه کردم؟ به نظر من پاسخ این است که علوماجتماعی در برگیرندهی ترکیبی از آن دو نوع فهم (تحلیلی و روایی) است، ولی به نسبتهای مختلف. وجه تمایز اصلی نوع روایی درک کامل طرح داستان به صورت دنبال کردن کنشها و واکنشها، تصمیمها و پاسخهای شخصیتهای داستان نیست. موضوعها و شخصیتهای داستانهای کودکان- جادوگرها، پریها، حیوانات ناطق، موجودات فضایی- شاید کاملاً بیرون از حوزهی تجربهی آنها باشد. تا جایی که این موجودات عجیب و غریب به صورت کموبیش پیشبینیپذیر و معمول رفتار میکنند، فراتجربی بودن آنها مهم نیست. ولی در غیر این صورت کودک باهوش حرف قصهگو را قطع کرده، توضیح خواهد خواست: "او چرا آن کار را کرد؟" یا گاهی به منظور تأیید، حرف او را قطع خواهد کرد: "او از درخت بالا رفت تا ببیند اسبش کجاست، مگرنه؟" درک یک کودک از انگیزهها یا دلایل عمل، محدودیت ناشی از شرایط، و واکنشها و پاسخهای معمول ممکن است نشانگر درکی بسیار قطعی و ثابت از آنچه میتوانیم "جریان آگاهانه" کنشها و اندرکنشهای انسانی بنامیم باشد. این درک چنان زود و سریع کسب میشود که شخص تصور میکند شاید گرایشی درونی نسبت به آن وجود دارد مانند آنچه نوام چامسکی در نظریهی دستورزبان عام درونی مطرح میکند. کودکان میتوانند خود، یا شخصیتهای داستان، را در موقعیتهایی بسیار دور از آنچه شاید میتوانستهاند تجربه کنند تصور کنند، و در عین حال از آنچه در این شرایط اغلب نامحتمل، کنش عقلانی خواهد بود تصویر روشنی داشته باشند. این توانایی را میتوان به آسانی با متوقف کردن روایت و پرسیدن "فکر میکنید او تصمیم گرفت سپس چه کاری بکند؟" محک زد.کنشهایی مانند اینها، البته اغلب در سطحی پیچیدهتر، اکثر مواد لازم برای علوماجتماعی را تشکیل میدهند. کنش یک فرد شاید عبارت باشد از فروش سهام در بازار رو به ترقی، تصمیم به ازدواج، یا اخراج کارگر بر سر جنگ خروسها. از نظر کنشگر و دوستان او این موارد چیزهایی طبیعی و درست هستند که در آن شرایط انجام میشود. برای درک چنین رفتارهایی نیازمند چیزی هستیم که کمی بیشتر از شناخت تعمیم یافتهی کنشهای آگاهانهی انسانی، که کودک برای فهم داستان به کار میبندد، باشد. سپس عالم اجتماعی ، با پیروی از رویههای علوم طبیعی، فرضیهها و نظریهها را بر مبنای شماری کنشهای مشهود مشابه تدوین میکند. این کار شکل و ظاهر حوزهی مطالعاتی قانونی مبنا یا دست کم قاعده مبنا را به این حوزه میدهد، درحالی که اغلب قانون یا قاعدهای در این مورد وجود ندارد. واقعیت فقط این است که در شرایط مشابه افراد مایلاند به صورت مشابهی عمل کنند که کاملاً معقول است. چنانکه وبر در مورد تعمیمهای جامعه شناختی که معمولاً قانون نامیده میشود میگوید، "اینها در واقع امکانهای نوعی و معمول تأیید شده از طریق مشاهده هستند؛ به این معنا که در شرایط معین نوعی کنش اجتماعی قابل انتظار شکل میگیرد که بر حسب انگیزههای معمول و مقاصد ذهنی معمول کنشگران قابل درک نیست،(Weber, 1964,pp.107-8). البته منظور من این نیست که آنچه بیان شد کل کاری است که علوماجتماعی انجام میدهند، آن علوم بسیار جلوتر رفتهاند. همهی آنچه میخواهم بیان کنم این است که هر علمی که با انسانها سرو کار داشته باشد باید بنیاد خود را بر نوعی فهم تخیلی ولی عقلانی رفتار محسوس استوار سازد؛ همان مهمی که کودک برای دنبال کردن یک داستان به کار میگیرد. شاید ایراد به جایی گرفته شود که همهی کنشها عقلانی نیستند و به صورتهای مختلف ویژگی عقلانی خود را از دست میدهند. این ایراد وارد است، ولی واقعیت اساس فهمپذیر بودن آن کنشها را تغییر نمیدهد. حتی کودکان هم میفهمند که انسانها اغلب حماقت، اشتباه و خطا میکنند. آنان همچنین کنشهای به ظاهر بیمعنایی را که به وسیلهی آنها احساسات خود را نشان میدهیم- مانند انداختن شادمانهی کلاه به هوا یا خراب کردن مو و لباس با حالت عصبانی - درک میکنند. برای برخی جامعهشناسان تحلیل و طبقهبندی چنین کنشهایی دشوار است، ولی برای کودکی که به داستانی گوش میکند، درک آن چندان دشوار نیست (Rex, 1970,pp.84-5).
7. همدلی
گاهی ادعا میشود که همدلی ویژگی ضروری دانشجوی تاریخ است. این مفهوم دقیقاً مترادف "همدردی" یا شریک شدن در غمها و امیدهای شخص دیگر نیست. بیگمان این ویژگی اغلب در دانشجوی تاریخ، چه پژوهشگر چه خوانندهی معمولی، وجود دارد و در این شرایط تاریخ به یکی از اهداف عمدهی خود- نزدیک کردن ما به گذشته- دست مییابد، هر چند کسی آن ویژگی (همدردی) را ضروری نمیداند. ولی همدلی عبارت است از "قدرت فرافکنی شخصیت فرد در قالب موضوع مورد تأمل و بنابراین درک کامل آن،(8) بی گمان، شخص شاید تلاش احمقانهی چارلز اول برای دستگیری پنج عضو مجلس عوام در 4 ژانویه 1642 را درک نکند، ولی هنگامی که پی برد «پرندهها از قفس پریدهاند»، شخص میداند که او چه احساسی داشت. ما میتوانیم در بسیاری موارد، گرچه نه در همهی موارد، همدلی کنیم، زیرا خصوصیات شخصیتی گوناگونی در تک تک ما وجود دارد.(9) البته گاهی از درک همدلانهی یک کنش، شاید به دلیل شجاعت عظیم نهفته در آن، تقدس بالای آن، یا بیرحمی ترسناک موجود در آن، عاجز میشویم که تاریخ آلمان نازی در برگیرندهی مثالهایی از هر سه نوع کنش است. در چنین شرایطی تلاش ما برای همدلی موفقیتآمیز نیست و ما نمیتوانیم این احساسات را کاملاً درک کنیم.خوشبختانه هر چه سن ما بیشتر میشود، درک دوران جوانی ما از ماهیت انسان، جامعهی انسانی و کنشهای انسانی در نتیجهی تجربهی مستقیم (برخوردها و مراودات شخصی) و غیرمستقیم (به واسطهی مطالعهی تاریخ، زندگینامه و ادبیات) گستردهتر و عمیقتر میشود. همهی آنچه برای پیگیری داستانهای تاریخ نیازمندیم، فهم بنیادی کنشهای انسانی است که در کودکان بسیار برجسته و آشکار است؛ فهمی که در سالهای بعدی گسترش و عمق مییابد ولی هرگز جایگزین نمیشود. چنانکه افراد پایبند به نظریهی همدلی مطرح میکنند، ما نباید شخصیت خود را به دیگری فرافکنیم. آیا این کار حتی در مورد معاصران امکانپذیر است، چه برسد به افرادی که در گذشتهی دور زندگی میکردند؟ آیا برای ما امکان دارد که به "درک کاملی" از دیگری برسیم؟ در اکثر موارد آشنایی با سرچشمهها (اکثراً احساسی) و تدبیر(اکثراً عقلانی) کنش انسانی کافی است.
البته با وجود همه اینها، نوعی تعدیل مورد نیاز است. درست است که در شرایط مشابه اکثر مردم به صورتهای مشابهی رفتار میکنند. ولی همیشه این گونه نیست. اگر بتوانیم این تفاوتها را تبیین کنیم به درک و فهم ما کمک میکند. اولاً، محدودیتهای مادی و فیزیکی وجود دارد. مثلاً اکثر مردم هنگامی که گرسنه باشند غذا میخورند، مگر اینکه غذایی در میان نباشد؛ یا، اکثر مردم برای آگاهی از زمان به ساعت مچی یا دیواری نگاه میکنند، مگر اینکه ساعت اختراع نمیشد. عامل بسیار مهمتر هم هنجارها و ارزشهای یک جامعه است که شاید با ارزشها و هنجارهای ما متفاوت باشد. این جملهی آغازین رمان دلال هارتلی (10) مکرر نقل میشود که "گذشته کشوری بیگانه است. آنان در آنجا رفتار متفاوتی دارند. "البته دربارهی این حقیقت نباید اغراق کرد. اگر شما میکوشید تفاوتها را بشناسید، سازگار شدن و انطباق یافتن با شیوهی زندگی در کشوری بیگانه چندان دشوار نیست و میلیونها انسان هر روز این کار را میکنند. با تلاشی مشابه هم میتوانیم از ادبیات جوامعی که صدها یا حتی هزارها سال و چندین هزار مایل دور از ما هستند لذت ببریم. میتوان آثار شکسپیر را چهارصد سال بعد به شکل معاصر روی صحنه برد و نمایش نامههای او را، علیرغم تغییرات فراوان در زبان، به خوبی اجرا کرد. آثار کلاسیک یونان و رم هم هنوز قابل درک و لذتبخش است.
پیامهای عهد عتیق و عهد جدید که به دوران بسیار دور تعلق دارند، عمدتاً روشن است. داستان گنجی (11) که به ژاپن سدهی دهم تعلق دارد، هنوز هم میتواند ما را سرگرم کند.
جوامع دیگر، چه در گذشته و چه در حال، دارای زبان، فناوری، دین و نظامهای سیاسی و اجتماعی متفاوتی هستند. مورخان و انسانشناسان میتوانند با نشان دادن اینکه عناصر نامبرده چه اندازه عجیب و غریب هستند، ما را تحت تأثیر قرار داده لذت ببرند. در صورتی که جهل خود نسبت به موضوع و تنبلی طبیعی و فقدان تخیل را که باعث میشود به آسانی فرض کنیم هر کس دیگر مانند ما است، مدنظر قرار دادیم، میتوانیم دست کم با یک میزان عملی فهم، گزارشهای (تاریخی و داستانی) کردارهای انسانی را دنبال کنیم. پس همدلی، به آن صورتی که تعریف شد، ضروری نیست. با وجود این، توجه ضروری به یک جامعهی متفاوت وظیفهی تخیل است.
8. شرطیهای خلاف واقع
در مطالعهی تاریخ وظیفهی مهمتری هم بر عهدهی تخیل است. به کمک شرطیهای خلاف واقع میکوشیم تصور و برآورد کنیم که اگر رویدادی معین اتفاق نمیافتاد، جریان بعدی امور چگونه میبود. به نظر من برای انجام این کار مورخ نیازمند نوعی حس ششم- "احساس" نحوهی جریان امور است. این توانایی هم نوعی تخیل است، ولی تخیلی متفاوت با خیالبافی که بر استدلالهای عقلی استوار است یا باید باشد. هنگامی که به جنگ جهانی دوم فکر میکنم از شکست توطئهی ژنرالها علیه هیتلر در جولای 1944 ناراحت میشوم. توطئهی نامبرده نقشهای دقیق و حساب شده بود که اگر با موفقیت اجرا میشد به پایان یافتن جنگ در اروپا میانجامد. هنگامی که به ویرانیها، مثلاً ویران شدن درسدن، کشتارهای صورت گرفته در اتاقهای گاز، تلفات بعدی نبردها، و تجاوز روسیه به آلمان شرقی میاندیشیم، ارزیابی و برآورد مصائبی که جهان، در صورت نبود آن ده ماه وحشتناک آخر، متحمل نمیشده است برای ما دشوار میشود. ولی با اقدام تصادفی خدمتکاری منضبط که کیف دستی را از کنار دیکتاتور دور کرد همه چیز عوض شد. تاریخ پر است از این گونه "فرصتهای از دست رفته". بسیاری از انسانها به چنین تأملاتی که من غرق آن بودهام میخندند. آنان میگویند "گذشتهها گذشته" و "معنایی ندارد که خود را با چیزی که هرگز رخ نداده است سرگرم کنیم". در پاسخ به این دیدگاه معمول واقعبینانه باید گفت که مورخان عادت دارند، مانند انسانهای معمولی، به برخی رویدادها کموبیش اهمیت دهند. چرا خاطرهی جنگها و نبردهای پیروز و مغلوب، زندگی و دستاوردهای سیاستمداران، فرو افتادن مجسمهها، اجرای اصلاحات مثل دادن حق رأی به زنان در 1918 احیای آموزهها و آیین کلیسای کاتولیک (12) ، و از این قبیل را زنده نگه میداریم؟ تنها دلیل برای با اهمیت یا برجسته دانستن رویدادی این است که معتقدیم آن رویداد تغییراتی به بار آورده است و بدون آن رویداد، تحولات جهان به گونهای متفاوت، بهتر یا بدتر، رقم میخورد. اگر باور کنیم که آن رویداد تغییر و تفاوتی به وجود نیاورد، باید نسبت به آن بیتوجه باشیم. ولی همهی این گونه ارزیابیهای اهمیت رویداد یا پدیدهای، بر باور ما به رویدادهای فرضی معین که در صورت شکل نگرفتن آن رویداد، اتفاق افتاده است، استوار است. مثلاً، اگر هیتلر در جنگ پیروز شده بود، آنگاه ...!. البته چنین فرضیههایی بر خلاف واقعیتهای متعلق به آنچه اتفاق افتاده، است و بنابراین فرضیهها یا فرضهای خلاف واقع نامیده میشود. گرچه آن فرضها از طریق استدلال اغلب همراه با دادهها، نمودارها و نظریهها پشتیبانی و توجیه میشوند، تردیدی نیست که در نهایت بر بنیادی متشکل از تخیل محض استوار هستند. با وجود این باید بر این نکته پافشاری کرد که شرطیهای خلاف واقع در دو نوع مهم قضاوت و داوری تاریخی ریشه دارند: داوریهای معطوف به علت و داوریهای معطوف به اهمیت.پینوشتها:
1. Theseus, A Midsummer Night"s Dream
2. Shorter Oxford English Dictionary
3. Keats
4. ر. ک: نامهی 22 دسامبر 1817 کیتس به برادر خود.
5. Wolpert (1993),p. 78. هراکلیت هم با این دیدگاه موافق بوده است.
6. Hastings
7. Nihil in Intellectu nisi prius in sensu
8. Shorter Oxford English Dictionary.
9. آیا میتوانیم همراه با والت ویتمن اعلام کنیم که "من خود یک جمعیت هستم".
10. L.P.Hartly, The Go-Between
11. The Tale of Genji
12. "aggiorniamento"
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم